2522.تاريخ الطبرى ـ به نقل از قاسم بن بُخَيت ـ: وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد . مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! گفتند: هجده مرد از آنها (بنى هاشم) ، به مَصاف ما آمدند و ـ به خدا سوگند ـ ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران. مروان از جا جست و رفت. برادر او ، يحيى بن حكم ، پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! آنان ، همان سخن را تكرار كردند. او گفت: از محضر محمّد ، در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى شوم ! سپس برخاست و رفت.
2523.تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو عُماره عَبْسى ـ: يحيى بن حكم، برادر مروان بن حكم ، گفت: {0 سرى در طَف است كه خويشاوندى اش با ما نزديك تر است از ابن زياد ، آن بنده بى نسب و بى ريشه! 0} {0 سميّه، نسلش به تعداد ريگ ها رسيد ؛ ولى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، بى نسل شد. 0} يزيد بن معاويه به سينه يحيى بن حكم زد و گفت: خاموش!
[1] ر . ك : ج 3 پانوشت ص 369 .[2] ابو مروان يحيى بن حكم بن ابى العاص اموى ، برادر مروان بن حكم است كه دردمشق ، ساكن بود . پسر برادرش ، عبد الملك ، او را والى مدينه كرد و سپس به سال 57 ق ، او را به ولايت حمص برگزيد و در سال 83 ق ، او را به دمشق فرستاد و در سال 77 ق ، با روميان در مرج الشحم جنگيد .
نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 9 صفحه : 103