responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 6  صفحه : 7

1 / 16

شب را مهلت گرفتن ، براى نماز و دعا و استغفار

1573.تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو مِخنَف ، در يادكردِ حوادث عصر تاس: حارث بن حَصيره از عبد اللّه بن شريك عامرى برايم نقل كرد كه : عمر بن سعد ندا داد : اى لشكر خدا ! سوار شويد و بشارتتان باد ! آن گاه ، خود با مردم ، سوار شد و پس از نماز عصر ، به سوى آنان (سپاه حسين عليه السلام ) ، حركت كرد . حسين عليه السلام ، جلوى خيمه نشسته بود و شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده بود و خوابش برده ، سرش بر روى زانوانش افتاده بود كه خواهرش زينب عليهاالسلام ، صدا[ ى حركت لشكر ابن سعد ] را شنيد و به برادرش نزديك شد و گفت: اى برادر من ! آيا صداها را نمى شنوى كه نزديك شده اند ؟ حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم . به من فرمود : تو به سوى ما مى آيى » . خواهرش به صورت خود زد و گفت : واى بر من ! حسين عليه السلام فرمود : «خواهرم ! بر تو چنين مباد . آرام باش . [ خداى ] رحمان ، بر تو رحم كند!» . عبّاس بن على عليه السلام گفت: اى برادر ! آنان به سوى تو حركت كرده اند . حسين عليه السلام برخاست و سپس فرمود : «اى عبّاس! اى برادرم! جانم فدايت ! سوار شو و با آنان ، ملاقات كن و بپرس كه در چه حال اند و چه شده است و براى چه آمده اند ؟» . عبّاس عليه السلام با بيست سوار ، به پيشواز آنان رفت. زُهَير بن قَين و حبيب بن مُظاهر نيز ميان آن بيست تن بودند. عبّاس عليه السلام به آنان گفت: چه شده و چه مى خواهيد ؟ گفتند: فرمان امير آمده كه به شما پيشنهاد دهيم كه يا به حكمش گردن نهيد و يا با شما بجنگيم. عبّاس عليه السلام گفت: عجله نكنيد تا به سوى ابا عبد اللّه ، باز گردم و آنچه را گفتيد ، به او برسانم . آنان ، ايستادند و سپس گفتند: او را ببين و از اين موضوع ، آگاهش كن . سپس نزد ما بيا و آنچه را كه مى گويد، به ما بگو . عبّاس عليه السلام ، با شتاب به سوى حسين عليه السلام باز گشت تا باخبرش سازد ؛ امّا يارانش ايستادند و با سپاهيان دشمن ، سخن گفتند. حبيب بن مُظاهر ، به زُهَير بن قَين گفت: اگر مى خواهى ، تو با مردم ، سخن بگو و اگر مى خواهى ، من سخن بگويم . زُهَير به او گفت: تو اين كار را آغاز كردى . پس تو با آنان ، سخن بگو . حبيب بن مُظاهر ، به آنان گفت : بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ ، فرداى قيامت و نزد خدا، چه بد مردمى هستند كه بر او در مى آيند ، در حالى كه فرزندان پيامبرش صلى الله عليه و آله خاندان و اهل بيت او ، و نيز عابدان اين سرزمين و سحرخيزانِ كوشا و فراوانْ يادكنندگانِ خدا را كُشته اند ! عَزرَة بن قيس به او گفت: تا مى توانى ، از خودت بگو و تعريف كن! زُهَير به او گفت: اى عَزره ! خدا از او تعريف كرده و ره نمونش شده است . از خدا پروا كن ـ اى عَزره ـ كه من ، خيرخواه تو هستم ! تو را به خدا سوگند مى دهم ـ اى عزره ـ كه مبادا در كشتن جان هاى پاك ، از ياوران گم راهى باشى ! او گفت: اى زُهَير ! تو نزد ما ، از پيروان اين خاندان ، به شمار نمى رفتى. تو عثمانى بودى! زُهَير گفت: آيا تو از موضعگيرى و ايستادنم در اين جا ، به اين راه نمى برى كه از آنها هستم ؟! بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ ، من هيچ گاه نامه اى به حسين عليه السلام ننوشته ام و پيكى روانه نساخته ام و به او وعده يارى نداده ام ؛ امّا راه ، ما را با هم گِرد آورد و هنگامى كه او را ديدم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را و جايگاه حسين را در نزد او، به ياد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسيده، دانستم . پس انديشيدم كه يارى اش كنم و در گروه او باشم و جانم را فدايش كنم تا حقّ خدا و پيامبرش را كه شما تباه كرده ايد، پاس بدارم. عبّاس بن على عليه السلام ، به شتاب آمد تا به آنها رسيد و گفت: اى مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما مى خواهد كه امشب ، باز گرديد تا در اين باره بينديشد ... . هنگامى كه عبّاس بن على عليه السلام نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد عمر بن سعد را باز گفت ، امام حسين عليه السلام به او فرمود: «به سوى آنان ، باز گرد و اگر توانستى ، [ رويارويى با ] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب ، بازشان گردان . شايد كه امشب براى پروردگارمان ، نماز بخوانيم و او را بخوانيم و از وى آمرزش بخواهيم ، كه او خود مى داند كه من ، نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش ، دعا و آمرزش خواهىِ فراوان را دوست دارم» . همچنين حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «پيكى از سوى عمر بن سعد ، نزد ما آمد و به گونه اى ايستاد كه سخنش را بشنويم و سپس گفت: ما تا فردا به شما ، مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد ، شما را به سوى اميرمان عبيد اللّه بن زياد مى بريم ، و اگر خوددارى كرديد، شما را رها نمى كنيم» .

نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 6  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست