responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 4  صفحه : 393

1286.تاريخ الطبرى ـ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه ـ: عُمارة بن صَلخَب اَزدى ـ كه تصميم داشت براى يارى كردن مسلم ، نزد او برود ـ را بيرون آوردند و نزد عبيد اللّه بردند . عبيد اللّه به وى گفت: از كدام قبيله اى؟ گفت : از قبيله اَزد . گفت: او را به ميان قومش ببريد . وى، آن جا در ميان قومش گردن زده شد.

1287.أنساب الأشراف : عُمارة بن صَلحَب [1] اَزْدى ـ كه تصميم داشت مسلم را يارى كند ـ به وسيله اصحاب ابن زياد، دستگير شد . او را نزد ابن زياد آوردند . وى دستور داد تا گردنش در ميان قبيله اَزد ، زده شود و سرش را به همراه سرهاى مسلم و هانى براى يزيد بن معاويه فرستاد. فرستاده ابن زياد ، با اين سرها، هانى بن ابى حَيّه وادِعى از قبيله هَمْدان بود .

5 / 5

دستگيرى مختار [2]

1288.تاريخ الطبرى ـ به نقل از ابو مخنف ـ: نضر بن صالح، برايم گفت: ... تا اين كه زمان حسين عليه السلام فرا رسيد. حسين عليه السلام ، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد . وى در خانه مختار ـ كه امروزه خانه سَلْم بن مُسَيَّب است ـ ، فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد ، به همراه كوفيان با مسلم ، بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و فرمان برداران خود را به سوى مسلم ، فرا خواند . روزى كه پسر عقيل قيام كرد، مختار در قريه اى در منطقه خُطَرنيه [3] به نام لقفا بود. به هنگام ظهر به وى خبر رسيد كه مسلم در كوفه ، قيام كرده است. قيام مسلم با وعده قبلى با يارانش نبود ؛ بلكه وقتى خبر كتك خوردن و زندانى شدن هانى بن عروه مرادى به وى رسيد ، قيام كرد. مختار به همراه دوستان و هم پيمانانش حركت كرد و پس از غروب به باب الفيلِ كوفه رسيد. عبيد اللّه بن زياد، براى عمرو بن حُرَيث ، پرچمى را برافراشته بود تا مردم را گرد آورد و دستور داده بود در مسجد بنشيند . وقتى مختار به باب الفيل رسيد، هانى بن ابى حيّه وادِعى از كنار او رد شد. به مختار گفت: چرا اين جا ايستاده اى؟ نه با مردمى و نه در خانه خود؟ گفت: رأيم به خاطر خطاى بزرگ شما ، مشتبه شده است. هانى به وى گفت: به خدا سوگند كه گمان مى كنم خود را به كشتن دهى . آن گاه بر عمرو بن حُرَيث وارد شد و جريانِ گفتگويش را با مختار ، برايش باز گفت. نصر بن صالح ، از عبد الرحمان بن ابى عُمَيرِ ثقفى برايم نقل كرد: نزد عمرو بن حُرَيث نشسته بودم كه هانى بن ابى حيّه ، اين سخن مختار را برايش نقل كرد. عمرو به من گفت: برخيز و نزد پسرعمويت [ مختار ] برو و به وى خبر بده كه رئيس (عبيد اللّه ) نمى داند او كجاست . پس بهانه اى به دست وى نده. برخاستم كه نزد او بروم، كه زائدة بن قُدامة بن مسعود برخاست و به عمرو گفت: نزد امير مى آيد ، مشروط بر آن كه در امان باشد! عمرو بن حُرَيث گفت: از جانب من ، در امان است و اگر گزارش كارهايش نزد امير عبيد اللّه برود ، من در آن جا شهادت مى دهم و وى را به نيكوترين صورت، شفاعت مى كنم. زائد بن قُدامه به او گفت: اگر خدا بخواهد ، با اين اوصاف ، جز خير ، پيش نخواهد آمد . عبد الرحمان گفت : من به همراه زائده، نزد مختار رفتم و سخن ابن ابى حيّه و سخن عمرو بن حُرَيث را برايش نقل كرديم و او را به خداوند ، سوگند داديم كه بهانه اى به دست ندهد . مختار، نزد پسر حُرَيث آمد و بر او سلام كرد و تا صبح ، زير پرچم وى نشست. مسئله مختار و رفتارش ، در ميان مردم ، مورد گفتگو قرار گرفت . عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط ، نزد عبيد اللّه بن زياد رفت و جريان را برايش تعريف كرد. چون آفتاب بالا آمد ، درِ قصر عبيد اللّه بن زياد گشوده شد و به مردم ، اجازه ورود داد . مختار هم به همراه مردم ، داخل شد. عبيد اللّه ، او را فرا خواند و به وى گفت: تو با جمعيّت آمده اى تا پسر عقيل را يارى كنى؟ مختار به وى گفت: چنين نكردم . من زير پرچم عمرو بن حُرَيث رفتم و شب را تا صبح، نزد او گذراندم . عمرو به عبيد اللّه گفت: راست مى گويد . خداوند ، توفيقت دهد ! [ عبدالرحمان ] گفت : عبيد اللّه ، چوب را برداشت و به صورت مختار زد ـ كه به چشمش اصابت نمود و پلك پايينش را پاره كرد ـ و گفت: برايت بس است . اگر گواهى عمرو نبود، گردنت را مى زدم . او را به زندان ببريد . او را به زندان بردند و زندانى شد. پيوسته در زندان بود تا حسين عليه السلام به شهادت رسيد . سپس مختار ، كسى را نزد زائدة بن قُدامه فرستاد و از او خواست كه به مدينه نزد عبد اللّه بن عمر برود و از او بخواهد نامه اى براى يزيد بن معاويه بنويسد و يزيد هم براى عبيد اللّه بن زياد بنويسد تا او را آزاد كند. زائده نزد عبد اللّه بن عمر رفت و پيغام مختار را به وى رساند . صفيّه، خواهر مختار و همسر عبد اللّه بن عمر ، از زندانى بودن برادرش باخبر شد و گريه كرد و بى تابى نمود. وقتى عبد اللّه بن عمر ، اوضاع را چنين ديد ، نامه اى به همراه زائده براى يزيد بن معاويه فرستاد : «امّا بعد ، به راستى كه عبيد اللّه بن زياد، مختار را ـ كه برادرِ همسر من است ـ زندانى كرده است . دوست دارم كه بخشيده شود و كارش اصلاح گردد . اگر صلاح مى دانى ـ خداوند ، ما و شما را رحمت كند ـ ، براى ابن زياد بنويس و دستور بده او را آزاد كند. والسّلام عليك!» . زائده، با همان مَركب و توشه با نامه در شام به نزد يزيد رفت . يزيد، وقتى نامه را خواند ، خنديد و آن گاه گفت: شفاعت ابو عبد الرحمان (عبد اللّه بن عمر) پذيرفته مى شود و او شايسته اين [شفاعت] است. پس نامه اى براى ابن زياد نوشت: «امّا بعد ، وقتى نامه ام را خواندى ، مختار بن ابى عُبَيد را آزاد كن . والسّلام عليك!» . زائده ، نامه را براى ابن زياد آورد. ابن زياد ، مختار را خواست و او را از زندان بيرون آورد و به وى گفت: سه روز به تو مهلت مى دهم . اگر پس از سه روز ، تو را در كوفه ديدم ، ديگر تعهّدى نسبت به تو ندارم. مختار هم به روستايش رفت . ابن زياد گفت: زائده، بر من جسارت كرده كه نزد امير مؤمنان (يزيد) رفته و براى آزادى كسى كه مى خواستم زندانى اش طولانى شود، نامه آورده است . او را نزد من آوريد . در جستجوى زائده بودند كه ابو عثمان عمرو بن نافع (كاتب ابن زياد)، او را ديد و گفت: خودت را نجات بده و اين كار را احسان من به خود، حساب كن . زائده، همان روز از كوفه خارج شد و فرار كرد و سپس با گروهى از خويشانش نزد قَعقاع بن شَور ذُهْلى و مسلم بن عمرو باهلى باز گشتند وآن دو از ابن زياد برايش امان گرفتند.


[1] صحيح ، صَلخَب است . م .

[2] مختار بن ابى عُبَيد بن مسعود ثقفى ـ كه كنيه اش ابو اسحاق است ـ، در سال هجرت به دنيا آمد. او پيامبر صلى الله عليه و آله را نديد و از ايشان روايتى ندارد. وى از صاحبان فضيلت و نيكوكار به شمار مى رفت ، تا اين كه براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام كرد و گروه بسيارى از شيعيان كوفه ، نزد او اجتماع كردند و او بر كوفه مسلّط شد و قاتلان حسين عليه السلام را به چنگ آورد و آنان را كشت. گفته اند او نماينده محمّد بن حنفيّه در خونخواهى بوده است. ابراهيم بن اَشتر به همراه لشكرى به وى ملحق شد و ابن زياد و گروهى ديگر را كشت . بدين جهت ، بسيارى از مسلمانان ، او را دوست دارند . وى در اين راه ، امتحان هاى خوبى داد . او براى ابن عبّاس و ابن حنفيّه و... پول مى فرستاد و آنان مى پذيرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبير، از بصره به همراه گروه بسيارى از اهل كوفه و بصره به سمت او حركت كرد و مختار را در سال 67 ق، كشت. ديدگاه شخصيت هاى شيعه و اهل سنّت در باره او و عقيده اش و قيامش ، گوناگون است . البتّه همه اتّفاق دارند كه پيش از قيام ، داراى حُسنِ حال بوده است. در باره او ، اخبار گوناگونى نقل شده است كه آنها را بايد در بخش «قيام هاى پس از شهادت امام حسين عليه السلام » مطالعه و بررسى كرد .

[3] منطقه اى از نواحى بابِل در عراق .

نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 4  صفحه : 393
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست