مقدّمه پس از اعتقادات صحيح، فضايل اخلاقى، شخصيت وجودى انسان را شكل مىدهند چنان كه رذائل، انسانيت او را منهدم مىكنند. آدمى تا با اخلاق، زندگى مىكند، فرشته خوست و اگر فاقد آن شود، با سرعت سير نزولى را طى مىكند و از حيوان نيز پستتر مىگردد؛ زيرا با داشتن سرمايه هوش و خرد و نيز ابزار تشخيص راه از چاه، خود را در چاه افكنده است: لَهُمْ قُلوُبٌ لا يَفْقَهوُنَ بِها وَ لَهُمْ اعْيُنٌ لا يُبْصِروُنَ بِها وَ لَهُمْ اذانٌ لا يَسْمَعوُنَ بَها اولئِكَ كَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلوُنَ (اعراف: 179) دلهايى دارند كه با آن (حقايق را) دريافت نمىكنند و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند (آرى) آنها همان غافل ماندگانند. از سوى ديگر، هر يك از فضايل نيز در تهذيب نفس انسان، نقشى ويژه دارد و نبود يا كمبود آن، در كمال اخلاقى، خلل ايجاد مىكند، چنين نقشى نسبى است و در همه بايستههاى اخلاقى يكسان نيست، اگر اخلاق را به درختى تشبيه كنيم، برخى از مكارم، ريشه، برخى ساقه، شاخ و برگ و ميوه آن خواهند بود و پيداست كه نقش اصلى را ريشه و ساقه بر عهده دارند. دين و خرد بر پاسدارى از چنين سجايايى- به عنوان اصول اخلاقى- تأكيد فراوان