نهايه، ابن اثير/ 3/ 457؛ مجموعه آثار شهيد مطهرى، 3/ 455). فطرت با كلمه
«صبغه» و «حنيف» نيز قرابت و ترادف معنايى دارد و از اين رو، دين خدا را «فطرت
اللَّه» و «صبغة اللَّه» (روم/ 30؛ بقره/ 38) و «آيين حنيف» نيز گويند (مجموعه آثار شهيد مطهرى، 3/ 459). خداوند در عالم
ذر از آدمى بر اين دين فطرى پيمان (ميثاق ذر؛ دين حنيف) گرفته است (بحارالانوار، 3/ 276). معمولًا به ويژگىهاى ذاتى و
سرشت و خميرمايه و نوع آفرينش جمادات، «طبع» و «طبيعت» گويند و ويژگىهاى ذاتى
حيوانات را «غريزه» خوانند؛ امّا براى انسان از كلمه «فطرت» سود مىجويند (مجموعه آثار شهيد مطهرى، 3/ 463). در ديدگاه قرآنى،
در سرشت انسان، ويژگىهايى نهفته است كه انسانيّت او وامدار آنها است (شمس/ 8).
فطرت، راهنماى انسان به سوى خدا است.
معرفت
فطرى:
در
اينكه آيا انسان از شناخت فطرى بهرهمند است يا نه، اختلاف نظر وجود دارد. قرآن
كريم، از سويى ضمير آدمى را در آغاز تولّد، تهى از هر چيز مىداند (نحل/ 78) و از
سويى ديگر رسالت دين را «تذكّر مىشمارد (غاشيه/ 21 و 22) و وحى الهى را «ذكر»
مىخواند (طلاق/ 10). مراد از تذكّر فطرى در قرآن، «تذكّر افلاطونى» نيست. مراد
اين است كه برخى شناختها نيازمند آموزش و استدلال نيستند. اين شناخت، به گونه
فطرى و بديهى است. تنها از گذر آن است كه جهانبينى انسان پا مىگيرد.
در
اينجا لازم است ميان فطرى احساسى و فطرى ادراكى فرق نهاد. منطق شناسان، فطرى مورد
نظر ما را- كه به ادراك آدمى ربط ندارد- «وجدانيّات» مىخوانند. اين وجدانيّات، از
گذر حس باطن درك مىشوند (مدخل مسائل جديد در علم كلام، 177؛ تفسير موضوعى قرآن،
12/ 30). امور فطرى همگانىاند و پيرو شرايط تاريخى و جغرافيايى نيستند و از نهان
آدمى شنيده مىشوند و نيازمند آموزگار بيرونى نيستند و چون با نهاد انسان
عجيناند، از ميان نمىروند (همان، چهل حديث، امام خمينى/ 181).
خداشناسى
فطرى:
توجّه
به ماوراى طبيعت و ايمان به مبدأ، از گرايشهاى فطرى آدمى است و از درون او مايه و
پايه مىگيرد. روان شناسان، چهار گرايش 4 عالى را در وجود آدمى بازشناختهاند: