انسانسازى است و تكامل انسان و جامعه انسانى را هدف گرفته است، مراد
از تفصيل و تبيين هر چيز، بيان معارفى است كه براى پيمودن اين راه بايسته است.
قرآن كريم، آدمى را به كسب علم و معرفت فرا خوانده و گاه نيز به تناسب، از مباحث
توحيدى و اجتماعى و تربيتى و ... پرده برداشته است؛ امّا چنين نيست كه موضوعات و
مسائل علوم را يك به يك فرو شكافته باشد (ر. ك:
تفسير المراغى، 14/ 127؛ تفسير الميزان،
24/ 235؛ تفسير نمونه، 11/ 361). كمال دين،
حدّاكثرى است؛ چنان كه جامعيّت آن حدّاكثرى است. اين نيز كه دين از هر چيزى سخن
نگفته است، به معناى آن نيست كه حدّاقلى است.
حداكثرى
بودن دين بدين معنا است كه براى سعادت دنيوى و اخروى انسان، هيچ ناگفتهاى ندارد و
در موضوع هدايت او هر چيز را كه بايسته است، باز گفته است و ساز و كار و راه و چاه
آن را نمايانيده است. خداوند، دين ناقص فرو نفرستاده است و از مردم براى تكامل آن
مدد نخواسته است (نهج البلاغه، خطبه 18).
***
دين حنيف: دينى كه كژى در آن نيست
«حَنَف»
در اصل به معناى ميل است و «حنيف» كسى است كه بر آيين حضرت ابراهيم (ع) است و آيين
او را از آن رو حنيف گفتهاند كه به باطل ميل نداشته است (مجمع
البحرين، 5/ 41). كلمه «حنيف»، به معناى توحيد فطرى و روش و منش انبياى
الهى- به ويژه حضرت ابراهيم (ع)- دوازده بار در قرآن آمده است و نقطه مقابل شرك
است (ر. ك. تفسير الميزان، 1/ 387). ميان حنيف و
فطرت، پيوندى هست (همان، 16/ 173؛ انعام/ 161؛ نحل/ 12 و 123؛ ر. ك. المعجم الموسوعى للدّيانات، 1/ 340). خداوند
درباره او مىفرمايد: «ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه مسلمانى حنيف بود و
از مشركان نبود.» (آل عمران/ 7) پارهاى روايات، دين اسلام را آيين حنيف سمحه و
سهله خواندهاند (تاريخ قرآن، 37). در روزگار جاهليّت كسى را كه از
دو سنّت ختنه و حج پيروى مىكرد، «حنيف» مىگفتند و كسانى را كه از بتپرستى دست
كشيده بودند، «حنفاء» مىخواندند (سيرة رسول اللَّه 6، 80 و 81؛ اعلام قرآن،
293).