روزگار ساسانيان كاسته باشد «دنياگرايى» روحانيان و «جبرگرايى» تعاليم مذهبى. روحانيان با روى آوردن به «دنيا» و «دربار» از مردم فاصله گرفتند و اعتماد مردم از آنان سلب شد «1». از دين زردشتى فرقهاى به نام «زروانيه» پديد آمد كه عقايد جبرى داشت و معتقد بود: با نيروى خرد و دانش نيز از دست قضا نمىتوان حذر كرد و چون قضاى نيك يا بد در رسد، آن كه خردمند است در كار خويش فرو ماند و آن كه فرو مانده است توانايى يابد. قضا ناتوان را توانا مىكند و توانا را ناتوان، غافل را كوشا مىكند و كوشا را غافل. «2» اعتقاد به جبر و حذف اراده انسان در تعيين سرنوشت خويش، توجيهگر نظام طبقاتى و باقى ماندن مردم در فلاكت و بدبختى بود و همين امر بود كه از رونق دين زردشت در ميان مردم ستمديده ايران مىكاست. علاوه بر سست شدن اعتقاد مردم، دين زردشتى رو به تفرقه گراييد و دينهاى ديگران مثل مسيحيت در ايران رونق يافت. كاهش نفوذ آيين زردشت و افزايش نفوذ مسيحيت به اندازهاى بود كه چنانچه اسلام به ايران نمىآمد، مسيحيّت در ايران حاكم مىشد. «3» ستمگرى و فساد تاريخ شاهان، از جمله ساسانيان، سراسر ستمگرى و فساد است. مردم مستضعف يا بايد كار مىكردند يا جنگ. سياستهاى جنگى شاهان ساسانى و آرمان رسيدن ايران به وسعت روزگار هخامنشيان، فشار سنگين مالى را بر مردم تحميل مىكرد. خزانه دولت بايد هميشه پر مىبود تا مخارج جنگ و هزينه تجملات دربار و درباريان را تأمين كند. از