نام کتاب : تاريخ انبياء نویسنده : ورعی و فرقانی جلد : 1 صفحه : 102
با آنكه پيامبر خدا از آنان خواست كه مشاهداتى كه موجب تضعيف روحيه مردم مىشود، از آنان پنهان دارند، بيشتر آنان ماجرا را گفتند و رعب و وحشت در دل مردم افكندند و آنان را از جنگ و مبارزه برحذر داشتند. موسى، بنى اسرائيل را به جنگ و جهاد فراخواند؛ امّا سودى نبخشيد و در پاسخ وى گفتند: در آن شهر، قوم ستمگرى هستند و تا آنان خارج نشوند، ما داخل نخواهيم شد «1» دو تن از مؤمنان راستين كه جزو گروه اعزامى بدان شهر بودند، مردم را به جنگ تشويق كردند و گفتند: ... داخل اين شهر شويد. اگر داخل شديد، پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد، اگر ايمان داريد. «2» اما آنان با گستاخى و بىادبى پاسخ دادند: اى موسى! ما هرگز [براى جنگ حركت نخواهيم كرد و] تا زمانى كه آنان در آن شهر هستند داخل آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما در اينجا نشستهايم [و منتظريم]. «3» موسى (ع) كه براى نجات و هدايت مردمش بسيار كوشيده و خون دلها خورده بود، با مشاهده اين همه ضعف و حقارت و ذلّت، با حزن و اندوه به خداى سبحان عرضه داشت: قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ. (مائده: 25) پروردگارا! من و برادرم جز بر خود مالك نيستيم، تو ميان ما و مردم زشتكار جدايى بينداز. بار ديگر، عذاب الهى بر اين قوم فاسق نازل شد و چهل سال در بيابانها سرگردان شدند و از ورود به آن شهر محروم ماندند. بدين سان، يك نسل از قوم بنى اسرائيل روزگار را به سختى و رنج گذراندند و از دنيا رفتند؛ امّا فرزندان آنان به دست «يوشع بن نون»، كه بعد از موسى به نبوت رسيد، نجات يافتند.
نام کتاب : تاريخ انبياء نویسنده : ورعی و فرقانی جلد : 1 صفحه : 102