نام کتاب : تاريخ انبياء نویسنده : ورعی و فرقانی جلد : 1 صفحه : 100
پس از كامل شدن چهل روز، خداوند با موسى (ع) سخن گفت و الواح را كه حاوى دستورات و شريعت موسى (ع) بود بر او نازل مىكرد. در اين هنگام، موسى (ع) از خداوند خواست كه خود را بر او متجلى و آشكار سازد تا او را ببيند. خداوند به او فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد و براى اين كه بدو بفهماند كه تحمل خواستهاش را ندارد، به او گفت: تو تحمل اين تجلى را ندارى ولى من به كوه (كه بسيار مقاومتر از تو است) تجلى خواهم نمود، اگر كوه در جاى خود قرار گرفت و ديدن و هيبت مرا تحمل كرد، تو هم مىتوانى مرا ببينى. و آن گاه كه خداوند بر كوه تجلى نمود، آن را متلاشى ساخت و موسى (ع) بىهوش شد. آن حضرت پس از به هوش آمدن، عرضه داشت: خداوندا تو منزهى و من از خواسته خود توبه مىكنم و به سوى تو بازمىگردم و من اولين مؤمنم. پس از آن خداوند فرمود كه من تو را به ابلاغ رسالتم و همصحبتى با خودم برگزيدهام، پس تو هم آنچه را بر تو فرستادهام برگير و از شاكران باش و به قومت نيز بگو كه دستورات اين الواح را فراگيرند و بدان عمل كنند (و از فاسقان دورى گزينند) كه من جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد. «1» چون بازگشت موسى (ع) از كوه طور پس از سى شب به تأخير افتاد و ده شب بر آن افزوده شد، شخصى به نام «سامرى» مردم را فريفت و با جواهرات آنان، گوسالهاى ساخت و مردم را به پرستش آن فراخواند. هنگامى كه موسى (ع) از مأموريت بازگشت و گوسالهپرستى مردم را ديد، به خشم آمد و گفت: اى مردم! مگر پروردگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ مگر اين مدت به نظرتان طولانى شد؟ يا خواستيد مغضوب خدا شويد كه از عهد من سرپيچى كرديد؟ «2» الواح را به سويى افكند و برادر خود، هارون را گرفت و خشمگين به سوى خود كشيد و گفت: چرا پس از گمراهى قوم، از من پيروى نكردى (و قوم را از عملشان بازنداشتى)! هارون عذر آورد كه از ترس تفرقه ميان بنىاسرائيل، تنها به نهى از گوسالهپرستى بسنده كرده است. موسى (ع) پس از آن به سراغ سامرى رفت و او را به شدت توبيخ كرد و گفت: از پيشِ من برو كه در زندگى به بيمارى دچار خواهى شد كه همه از تو متنفر مىشوند و در آخرت نيز
نام کتاب : تاريخ انبياء نویسنده : ورعی و فرقانی جلد : 1 صفحه : 100