هيچكس توقّع حضورش در خط مقدم را نداشت، هميشه در خطرناكترين خطوط حاضر بود. در عمليات بدر، همراه فرمانده لشكر 33 المهدى سوار بر موتور بود، عبايش را دور گردن مىبست و چفيه و لباسهايش را زير بغل مىگرفت و بدون هيچ ترس و واهمه به همه نقاط سركشى مىكرد. از هيچ كس و هيچ چيز نمىترسيد، الاّ خدا، شجاعتش هم ناشى از همين اعتقاد بود. [1]
در عمليات كربلاى 5 و در زير آتش شديد دشمن، داخل يكى از كانالهاى فرعى كه زير بمباران و گلولهباران مداوم عراق تخريب شده بود رفتيم تا از تركشهاى ريز و درشتى كه مثل باران بر سرمان مىريخت در امان باشيم. به بيرون هم نگاه مىكرديم تا هروقت شدت آتش كم شد حركت كنيم. از دور سياهى را مشاهده كردم و گفتم چه جرأتى دارد كه زير اين آتش حركت مىكند. وارد سنگر كه شد او را شناختم، شهيد ميثمى بود و وقتى گفتم كه چطور تنها و زير آتش شديد به اينجا آمدهايد، با همان تبسّم دلنشينش گفت: امشب قرار است لشكر امام حسين عمليّات كند، آمدهام آقاى خرازى را پيدا كنم و پيش او باشم. [2]
4-6. شهادتطلبى
طبع يك انقلاب، فداكارى است. لازمۀ يك انقلاب، شهادت و مهيّا بودن براى شهادت است. قربانى شدن و قربانى دادن در راه انقلاب و پيروزى آن اجتنابناپذير است، به ويژه انقلابى كه براى خداست و براى دين او، براى نجات مستضعفان است و براى قطع اميد جهانخواران و مستكبران. . . . قربانى براى يك انقلاب بزرگ، نشانۀ يك پيروزى و نزديك شدن به هدف است. [3]
[1] . روح آسمانى، محمد حسينزاده، ص 106. (خاطرۀ آقاى دانايىفر با اندكى تصرّف) .
[2] . همان، ص 90. (خاطره آقاى ميرزابيگى با اندكى تصرّف) .
[3] . صحيفۀ نور، ج 19، ص 11.