تشويق و نوازش قرار دهيد و من هم دستور مىدهم مشغول شوند و كار را انجام دهند. مشكل عمدۀ آن روز ما، كمبود نيرو بود. لشكرهايمان به قول ارتشىها منها بود، يعنى كمبود نيرو داشتيم. تيپ منها، گردان منها (هم تجهيزات كم داشتند و هم نيرو) . تجهيزات را مىشد فراهم كرد، ولى نفر را نمىشد پيدا كرد. لذا همه مىگفتند نيرو از كجا پيدا كنيم. [1]
2-7. كارشكنى بنىصدر
مقارن عصر به ستاد لشكر آمديم و با آقاى غرضى استاندار وقت خوزستان و شمارى از فرماندهان نظامى جلسهاى تشكيل داديم. بعد از مباحثات و تبادلنظرهاى زياد، متفقاً بهطرحى براى حمله رسيديم. آن طرح اين بود كه تيپ 2 لشكر 92 كه قبلاً در دزفول بود و حالا مأمور اهواز شده بود، بيايد از خط عبور و حمله كند. البته قرار بر اين شد كه نيروهاى سپاه و نيروهاى نامنظم ما هم در نيروهاى ارتش ادغام شود، زمان حمله هم صبح روز 26 آبان باشد. بعد به ستاد آمديم تا استراحت كنيم. تازه خوابم برده بود كه شهيد چمران آمد پشت در اتاق و محكم در زد كه فلانى بلند شو. گفتم چه شده است؟ گفت: طرح به هم خورد. پرسيدم: چطور. گفت: از دزفول خبر دادهاند كه ما تيپ 2 لشكر 92 را لازم داريم و نمىتوانيم آن را در اختيار شما بگذاريم.
معنى اين حرف اين بود كه حمله به كلّى منتفى است! من خيلى برآشفته شدم، چون نتيجۀ چنين كارى جز ضربه زدن و آسيبرساندن چيز ديگرى نبود. به اتاق آمدم و به تيمسار ظهيرنژاد فرمانده وقت نيروهاى دزفول تلفن كردم و علّت را پرسيدم. او گفت: دستور آقاى بنىصدر است و علتش اين است كه اين تيپ را ما براى كار ديگرى مىخواهيم و براى آن كار از اهواز آمدهايم. اگر تيپ به آنجا