responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 68

سختى‌هايى كه ما در اين دو روز با آن مواجه بوده‌ايم،حتّى يك‌هزارم مصائب اباعبداللّه(ع) در كربلا نيست! مولا و مقتداى ما با اهل و عيالش،سه روز و سه شب يك قطره آب هم نداشتند؛آن هم نه در يك منطقۀ سردسير [كه] در هر ساعت يك درِ قمقمه آب مى‌خوريم.تازه اين‌جا منطقه‌اى سردسير است و گرما را مى‌توان تحمّل كرد.امروز،روز امتحان ما است.خداوند اراده فرموده كه ما را در ميثاقى كه بسته‌ايم و ادعايى كه كرده‌ايم،در معرض آزمايش قرار دهد.هيچ‌كس نمى‌داند كه چقدر از عمر هريك از ما باقى مانده است،جز خداوند.شايد اين [روز]،آخرين روز عمر ما باشد؛چيزى تا پايان امتحان الهى باقى نمانده است.پس بر سر پيمانت بايست و سعى كن تحمّل كنى تا شايد خداوند تو را جزء ياران آقا اباعبداللّه(ع) قلمداد فرمايد.

به‌زودى دريافتم كه حرف‌هايم عميقاً در او اثر كرده[است].بى‌آن كه سخنى بگويد،قطرات اشك از گوشه‌هاى چشمش به‌آرامى بر چهره‌اش مى‌لغزيد.

پس از لحظاتى با صدايى لرزان گفت:

برادر! اين حرف‌ها را براى كى مى‌زنى؟ خاك بر سر من.من كجا و راه حسين(ع) كجا؟ من كه لياقت حسين(ع)بودن را ندارم....و بعد در حالى كه مى‌گريست،ساكت شد.از آن لحظه به بعد آن برادر آرام گرفت و حتّى گاهى مى‌ديديم كه سخت به خود مى‌پيچيد،امّا صداى خود را به‌سختى كنترل مى‌كرد.

عجيب اين بود كه ديگر اظهار عطش نكرد و تنها گاه‌گدارى صداى گريۀ او به گوش مى‌رسيد.دقايقى به اين منوال گذشت و زمان تقسيم آب فرا رسيد.

طبق معمول ابتدا به طرف همين برادر رفتم تا تقسيم آب را از او آغاز كنم.

بالاى سرش نشستم و گفتم:برادر!بلند شو آب بخور.در حالى كه به خود مى‌پيچيد،ناگهان بغضش تركيد و با صداى بلند شروع به گريه كرد و در اين

نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 68
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست