نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا جلد : 1 صفحه : 272
همسر يكى از شهيدان كه نمونۀ كامل صبر و استقامت است،در مورد خبر شهادت همسرش مىگويد:
يك روز بعد از آنهمه چشمانتظارى،درِ خانه به صدا درآمد.بيرون رفتم، ديدم ماشين بنياد شهيد با دوتا از برادرهايى كه همسرم را بهخوبى مىشناختند،پشت در هستند.به من گفتند كه جواد زخمى شده است.من از آنها پرسيدم زخمى شده يا شهيد؟ يكى از آنها سرش را به ديوار گذاشت و من فهميدم كه همسرم شهيد شده است.آن لحظه فقط گفتم:«اِنّٰا لِلّٰهِ وَ انّٰا الَيْهِ رٰاجِعُون»و گفتم:اى خدا! تو را به آن ساعت و لحظهاى كه خبر شهادت حاجآقا مصطفى را به امام دادند و ايشان فرمود:«اِنّٰا لِلّٰهِ وَ انّٰا الَيْهِ رٰاجِعُون»،به من و شش فرزندم صبر و تحمّل بده.يكباره ديدم كه دنيا برايم روشن شد، خدا هم قدرت و تحمّل خاصّى به من داد.حال نوبت اين بود كه به فرزندانم خبر دهم،با آنها صحبت كردم و گفتم:يادتان مىآيد پدرتان هميشه مىگفت:«كى مىشود ما خالص شويم و خدا ما را بپذيرد؟»،حالا خداوند او را پذيرفته و ما بايد افتخار كنيم و خوشحال باشيم؛صبرى كه سراسر وجودم را گرفته بود،به فرزندانم انتقال دادم و همۀ ما آرام گرفتيم. [1]
و سرانجام،در بارۀ صبورى يك دختر خردسال خرمشهرى آمده است:
حميده دختربچّهاى خرمشهرى بود كه پدر و مادرش شهيد شده بودند.
وقتى او را به بيمارستان آوردند،هيچچيز نمىخواست مگر مادرش را.به هيچ بهانهاى دستبردار نبود.گفتم:دختر خوبم،اگر گريه نكنى مامان مىآيد.تو بايد استراحت كنى تا حالت خوب شود.مامان گفته اگر حميده بخوابد و گريه نكند،من مىآيم پيشش.گريهاش بند آمد.احساس كردم موفّق