نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 305
قاسم بن الحسن عليه السلام قاسم فرزند امام حسن عليه السلام به سال 47 ه. ق در مدينه منوره ديده به جهان گشود. «1» مادرش امولدى «2» به نام «نفيله» «3» يا «رمله» «4» يا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ «5» و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسين عليه السلام، پرورش يافت؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت. به نقلى در شب عاشورا، آنگاه كه امام حسين عليه السلام خطبه خواند و به ياران خود فرمود: «فردا من و شما همه كشته خواهيم شد»، وى پنداشت اين افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمىشود. از اين رو پرسيد: «آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟» امام عليه السلام با مهربانى پرسيد: «فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض كرد «احلى من العسل» (شيرينتر از عسل). حضرت فرمود: آرى به خدا سوگند، عمو به فدايت، تو از آنان هستى كه پس از گرفتار شدن به بلايى سخت كشته خواهى شد. «6» در روز عاشورا هنگامى كه نوبت مبارزه به قاسم رسيد، براى كسب اجازه خدمت امام حسين عليه السلام آمد. حضرت او را در آغوش گرفت و هر دو آن قدر گريستند تا بىحال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام حسين عليه السلام امتناع فرمود. قاسم دست و پاى امام را بوسه مىزد و بر خواستهاش پاى مىفشرد. ولى امام عليه السلام اجازه نمىداد تا سرانجام موفق به دريافت اجازه گرديد. وى در حالى كه اشكهايش بر گونه سرازير بود و مادرش بر در خيمه ايستاده او را نظاره مىكرد، وارد ميدان كارزار شد و اين رجز را مىخواند: انْ تَنْكُرونى فَأَنَا فَرْعُ الْحَسَنْ سِبْطُ النَبىُّ المُصْطَفى وَالمؤتَمَنْ هذا حُسينٌ كَالاسيرِ الْمُرتَهَنْ بين أناسٍ لا سَقَوا صُوْبُ المَزَنْ اگر مرا نمىشناسيد، من فرزند امام حسن نوه پيامبر برگزيده و امينم اين حسين همانند اسير و گروگان، گرفتار مردمى است كه باران رحمت بر آنها نبارد. سرانجام پس از كشتن سى و پنج تن به درجه شهادت نايل آمد. «1» ولى طبرى و ابوالفرج اصفهانى كيفيت شهادت حضرت قاسم را به نقل از حميد بن مسلم چنين آوردهاند: «نوجوانى به سوى ما آمد كه چهرهاش همانند پاره ماه مىدرخشيد، شمشيرى به دست و پيراهن و إِزارى [شلوار] بر تن و دو نعلين به پا داشت، كه بند يكى از نعلينهاى وى پاره شد، فراموش نمىكنم كه بند چپ بود. عمرو بن سعيد ازدى به من گفت: به خدا به او حمله مىكنم! گفتم: پناه بر خدا! از اين كار چه مىخواهى، انبوه لشكرى كه دور او را گرفتهاند كارش را تمام خواهند كرد. گفت به خدا بر او حمله خواهم كرد؛ او حمله كرد و با شمشير بر سر قاسم زد. قاسم بر روى افتاد و فرياد برآورد «عموجان». به خدا سوگند حسين چون عقاب از جا جست و همانند شير خشمگين بر قاتل قاسم
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 305