responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3835
البستان‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3835

اِلْبِسْتان‌، شهري‌ در جنوب‌ شرقى‌ آناتولى‌ (تركيه‌). نام‌ البستان‌ به‌ صورتهاي‌ گوناگون‌ درمتون‌ دوره‌هاي‌ مختلف‌ آمده‌ است‌: اَبُلُسْتَيْن‌ (ياقوت‌، 1/93)، اَبْلُسْتَيْن‌ (ابن‌ اثير، 12/88)، اَبُلَسْتَيْن‌ (اقبال‌، 213)، اَبْلَسْتَيْن‌ ( بستانى‌، 1/269)، اَبُلِسْتَيْن‌ (دوسون‌، )، III/488 ابلستان‌ (حمدالله‌، نزهة...، 94)، آبلستان‌ (فصيح‌، 1/345، 456؛ آق‌ سرايى‌، 30، 31؛ اعتمادالسلطنه‌، 103)، اَبْلِسْتان‌ (هامرپورگشتال‌، )، I/297 اَلْبِسْتان‌ (بروكلمان‌، 403)، البستان‌ ( سفرنامه‌ها...، 315، حاشية 3؛ ژوبر،363)،آلبستان‌ (اسكندربيك‌،1/31،32)،اَلْبوستان‌( سفرنامه‌ها، همانجا). اين‌ نام‌ را به‌ زبان‌ رومى‌ اَبْلَسْتا و اَبْلَسطه‌ (لسترنج‌، 143، حاشية 1؛ بستانى‌، همانجا) و پلاستا ( 2 نوشته‌اند. برخى‌ نيز آن‌ را همان‌ ا¸رابيسوس‌ يونانى‌ دانسته‌اند (همانجا؛ لسترنج‌، همانجا). به‌ هر تقدير، صورت‌ امروزي‌ نام‌ اين‌ شهر البستان‌ است‌ (همانجا؛ «دائرة المعارف‌...1»، .(XIV/507

البستان‌ در 38 و 13 عرض‌شمالى‌ و 37 و 12 طول‌شرقى‌( بريتانيكا، و در ارتفاع‌ 150 ،1متري‌ از سطح‌ دريا ( ميدان‌ لاروس‌، )، IV/154 در سوگوتلودره‌، يكى‌ از سرچشمه‌هاي‌ اصلى‌ رود سيحان‌ (پيراموس‌ باستان‌) و در پاي‌ كوه‌شارداغى‌ (300 ،1متر)، در دشتى‌ وسيع‌ كه‌ داراي‌ منابع‌ آب‌ سرشاري‌ است‌ و توسط كوههاي‌ مرتفع‌ توروس‌ شرقى‌ محصور شده‌، واقع‌ است‌ ( 2 EI؛ سفرنامه‌ها، 315، 416).

البستان‌ در شرق‌ كاپادوكيه‌، موقعيتى‌ ارتباطى‌ بر سر راه‌ قيصريه‌ - ملطيه‌ داشته‌ است‌ ( پاولى‌، .(II(1)/364 كريستن‌ سن‌ خبر مى‌دهد كه‌ كتيبة آرامى‌ عربسوس‌ (ا¸رابيسوس‌) كه‌ در اين‌ محل‌ يافت‌ شده‌، و ظاهراً به‌ سدة 2 ق‌ م‌ تعلق‌ دارد، حاكى‌ از ورود ديانت‌ ايران‌ به‌ اين‌ ولايت‌ است‌ (ص‌ 180). كاپادوكيه‌ از دولتهاي‌ شرقى‌ آسياي‌ صغير بود كه‌ پس‌ از سالها مقاومت‌ در برابر سلوكيها، سرانجام‌ در مقابل‌ روم‌ تسليم‌ شد (زرين‌ كوب‌، همانجا). بدين‌سان‌، البستان‌ در خاور قيصريه‌ مدتها از قلاع‌ سرحدي‌ روميها به‌ شمار مى‌رفت‌ (لسترنج‌، 155).

علاوه‌ بر اين‌، عربسوس‌ را معرّب‌ ا¸رابيسوس‌ دانسته‌اند كه‌ بعداً به‌ اَفسوس‌ تبديل‌ شده‌ است‌ و احتمال‌ داده‌اند كه‌ اين‌ محل‌ همان‌ افشين‌ كنونى‌ است‌ ( 2 EI).ياقوت‌ از اين‌ محل‌ با عنوان‌ اَبْسُس‌ و اَفْسُس‌ نام‌ مى‌برد و آن‌ را شهري‌ ويرانه‌ در نزديكى‌ البستان‌ (ابلستين‌) معرفى‌ مى‌كند كه‌ به‌ گفتة او در آنجا آثار و ويرانه‌هاي‌ عجيبى‌ برجاي‌ بوده‌ است‌ (1/91، 2/806). شيروانى‌ فاصلة اين‌ دو نقطه‌ از يكديگر را يك‌ مرحله‌ ذكر كرده‌ است‌ (ص‌ 71). اصحاب‌ كهف‌ را به‌ اين‌ محل‌ منسوب‌ مى‌دانند (ياقوت‌، همانجا؛ حدود العالم‌، 15). برخى‌ نيز البستان‌ را پسْتوم‌ باستانى‌ و آن‌ را سومين‌ شهر مشهور و داراي‌ عبادتگاه‌ كاپادوكيه‌ معرفى‌ كرده‌اند كه‌ معبد آن‌ ظاهراً مورد احترام‌ تمامى‌ مردمان‌ اين‌ سرزمين‌ بوده‌ است‌ (هامر پورگشتال‌، .(I/294-295

رشتة طولانى‌ دژهاي‌ مستحكم‌ اسلامى‌ از ملطيه‌ در ساحل‌ فرات‌ عليا تا طرسوس‌ در نزديكى‌ ساحل‌ مديترانه‌ كشيده‌ مى‌شد. اين‌ دژها بيشتر به‌ ملاحظات‌ نظامى‌ و دفاعى‌ در تقاطع‌ راهها يا مدخل‌ گذرگاههاي‌ باريك‌ كوهستانى‌ ايجاد شده‌ بودند. عربها اين‌ نوع‌ دژها و نواحى‌ پيرامونى‌ آنها را عواصم‌ مى‌گفتند و اين‌ لفظ دقيقاً به‌ رشته‌ قلعه‌هاي‌ داخلى‌ جنوب‌ و راههاي‌ جنگى‌ آن‌ در مقابل‌ دژهاي‌ خارجى‌ شمال‌ كه‌ عنوان‌ ثغور داشت‌، اطلاق‌ مى‌شد (حتى‌، 1/259). از اين‌ رو، خطى‌ كه‌ عراق‌ را تا شمال‌ شرقى‌ نگهبانى‌ مى‌كرد، ثغور جزاير، و خطى‌ كه‌ محافظ شام‌ بود، ثغور شام‌ خوانده‌ مى‌شد (همو، 1/259-260). يكى‌ از دو معبر مهمى‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ توروس‌ را از آنجا قطع‌ مى‌كرد، در ناحية شمال‌ شرقى‌ قرار داشت‌ و درب‌ الحدث‌ (يا در بند حدث‌) نام‌ داشت‌ كه‌ از مرعش‌ به‌ شمال‌ تا البستان‌ كشيده‌ مى‌شد (همانجا؛ لسترنج‌، 131، 143) و پس‌ از استيلاي‌ مسلمانان‌ بر آن‌، معبر سلامت‌ (درب‌ السلامة) خوانده‌ شد (همو، 130).

اين‌ معابر نظامى‌ - ارتباطى‌ درواقع‌ به‌ طور پيوسته‌ قلمرو كسى‌ نبود و استحكامات‌ آن‌ به‌ اقتضاي‌ پيروزي‌ يكى‌ بر ديگري‌، دست‌ به‌ دست‌ مى‌شد. در دورة امويان‌ و عباسيان‌ و نيز پس‌ از آن‌، در هر جاي‌ اين‌ منطقه‌ جنگهاي‌ بسياري‌ روي‌ داده‌ است‌، تا جايى‌ كه‌ گفته‌اند: در آسيا كمتر زمينى‌ مانند اين‌ ناحيه‌ به‌ خون‌ آغشته‌ است‌ (حتى‌، همانجا). در اين‌ ميان‌، البستان‌ به‌ عنوان‌ آخرين‌ شهر سرزمينهايى‌ كه‌ «پس‌ شام‌» قرار داشته‌اند (انصاري‌، 228؛ ابن‌ صيرفى‌، 2/266)، اگر چه‌ شهري‌ متوسط بوده‌ است‌ (حمدالله‌، نزهة، 94)، اما از شهرهاي‌ مشهور «بلادروم‌» و از شهرهاي‌ معتبر مرز جنوبى‌ سمت‌ شرقى‌ قونيه‌ به‌ شمار مى‌رفته‌ (ياقوت‌، 1/93-94؛ لسترنج‌، 151)، و پيوسته‌ موضوع‌ منازعه‌ ميان‌ مسلمانان‌ و بيزانسيها بوده‌ است‌. البستان‌ طى‌ سالهاي‌ 1097 تا 1105م‌ در دست‌ صليبيون‌ بود، سپس‌ چند بار دست‌ به‌ دست‌ شد و سرانجام‌ در اختيار سلسلة دانشمنديه‌ قرار گرفت‌ و در 1201م‌ به‌ دست‌ سلجوقيان‌ قونيه‌ افتاد ( 2 .(EI

امراي‌ دانشمنديه‌ كه‌ از حدود سال‌ 455 تا 567 ق‌ در سيواس‌، آماسيه‌، توقات‌ و نواحى‌ ديگر از جمله‌ البستان‌ حكومت‌ داشتند (زامباور، 220-221)، از تركان‌ آسياي‌ صغير بودند. به‌ سبب‌ ضعف‌ اين‌ سلسله‌، عزالدين‌ قليچ‌ ارسلان‌ (حك 551 -584ق‌) در 560ق‌ البستان‌ را تسخير كرد و با آنكه‌ با تسخير نواحى‌ ديگر منطقه‌ مى‌توانست‌ به‌ حكومت‌ دانشمنديه‌ پايان‌ دهد، تا سال‌ 571ق‌ دانشمنديه‌ به‌ حكومت‌ ضعيف‌ خود ادامه‌ داد (مشكور، مقدمه‌، 89). قليچ‌ ارسلان‌ در پيري‌ متصرفات‌ خود را بين‌ 10 پسر خود تقسيم‌ كرد و از آن‌ ميان‌، البستان‌ را به‌ مغيث‌ الدين‌ طغرلشاه‌ داد و غياث‌ الدين‌ كيخسرو - كوچك‌ترين‌ فرزند خود - را وليعهد قرار داد (ابن‌ بى‌بى‌، 22؛ حمدالله‌، تاريخ‌...، 475).

يكى‌ از مهم‌ترين‌ عوامل‌ زوال‌ سلجوقيان‌ آسياي‌ صغير را مرگ‌ زودرس‌ كيقباد در 634ق‌ و نيز ضعف‌ جانشينان‌ او دانسته‌اند (توران‌، .(248-249 همو پيش‌ از آن‌ در 627ق‌ به‌ همراهى‌ ملك‌ اشرف‌ به‌ مقابله‌ با سلطان‌ جلال‌الدين‌ خوارزمشاه‌ پرداخته‌، و او را شكست‌ داده‌ بود (ابن‌ عبري‌، 245-246). پس‌ از اين‌ زمان‌، يورش‌ مغولان‌ باعث‌ مهاجرت‌ جمعيت‌ تركمن‌ به‌ آناتولى‌ شد و به‌ طغيان‌ آنان‌ بر ضد كيخسرو دوم‌، جانشين‌ كيقباد، انجاميد. تركمانان‌ طاغى‌ نيروهاي‌ سلجوقى‌ را در البستان‌ و ملطيه‌ شكست‌ دادند (توران‌، همانجا). اين‌ واقعه‌ حملة مغولان‌ را تسهيل‌ كرد (همانجا). چندي‌ نگذشت‌ كه‌ مردم‌ اين‌ نواحى‌ از ظلم‌ و جور مغولان‌ به‌ تنگ‌ آمدند و گروه‌ بسياري‌ از آنان‌ را به‌ قتل‌ رساندند (اشپولر، 79). ناآراميهاي‌ ايجاد شده‌ در روم‌ به‌ برخوردهاي‌ تازه‌اي‌ ميان‌ سلطان‌ مصر و ايلخان‌ مغول‌ انجاميد (هامر پورگشتال‌، .(I/293

در 674ق‌ ضياءالدين‌ و خطير پسر معين‌الدين‌ پروانه‌ همراه‌ 100 نفر به‌ شام‌ رفتند و ركن‌الدين‌ بندقدار (بيبرس‌) را به‌ منظور حمله‌ به‌ روم‌ برانگيختند (رشيدالدين‌، 2/768). ملك‌ الظاهر بيبرس‌ پس‌ از تسخير انطاكيه‌ در 1268م‌ كه‌ در دست‌ صليبيون‌ بود، و نيز غارت‌ ارمنستان‌، پذيرفت‌ تا به‌ منظور رهايى‌ نواحى‌ اشغالى‌ توسط مغولان‌، به‌ روم‌ لشكر كشى‌ كند (ساندرز، 129). بيبرس‌ در 675ق‌ به‌ روم‌ لشكر كشيد و به‌ البستان‌ آمد. در اين‌ محل‌، توقو پسر ايلكاي‌ نويان‌ و عده‌اي‌ ديگر از امراي‌ مغول‌ با لشكريان‌ خود با بيبرس‌ به‌ نبرد پرداختند، اما شمار بسياري‌ از مغولان‌ و امراي‌ آنان‌ كشته‌ شدند و تنها معدودي‌ باقى‌ ماندند. اباقاخان‌ با شنيدن‌ اين‌ خبر، در 676ق‌ به‌ البستان‌ آمد و با ديدن‌ كشته‌ شدگان‌ مغول‌ سخت‌ برآشفت‌ و به‌ انتقام‌ ايشان‌، عده‌اي‌ از اعيان‌ روم‌ و تركمانان‌ را سياست‌ كرد (رشيدالدين‌، 2/768- 769؛ بناكتى‌، 433- 434؛ فصيح‌، 1/345). همو در راه‌ بازگشت‌، امر به‌ قتل‌ عام‌ مسلمانان‌ شهرهاي‌ روم‌ داد (ابوالفدا، 13-14؛ هامر پورگشتال‌، و پس‌ از آگاهى‌ از خيانت‌ معين‌الدين‌ پروانه‌ او را به‌ تبريز آورد و به‌ طرز فجيعى‌ به‌ قتل‌ رسانيد (اشپولر، همانجا؛ نك: سايكس‌، 2/144). حتى‌ نوشته‌اند كه‌ مغولان‌ گوشت‌ او را فى‌ المجلس‌ خوردند و اباقاخان‌ نيز شخصاً مقداري‌ از گوشت‌ او بخورد (مشكور، مقدمه‌، 125-126).

از 740 تا 921ق‌ البستان‌ به‌ صورت‌ مركز قلمرو حكمرانان‌ تركمان‌ ذوالقدير درآمده‌ بود ( 2 EI؛ زامباور، 235-236). اين‌ عنوان‌ را ذوالقدر و ذوالقادر (ذوالغادر) نيز نوشته‌اند (همو، 235؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 14/50؛ ابن‌ صيرفى‌، 2/390؛ قرمانى‌، 339). قسمت‌ اعظم‌ اين‌ ايل‌ در البستان‌ سكنى‌ داشتند كه‌ از اواخر صفويه‌ به‌ تدريج‌ در اطراف‌ گنجه‌ گرد آمدند (مشكور، نظري‌...، 249؛ زامباور، 235، 237).

در 800 ق‌ بايزيد به‌ حكومت‌ قاضى‌ برهان‌الدين‌ در اطراف‌ سيواس‌ پايان‌ داد و به‌ قلمرو مملوكها در درة علياي‌ فرات‌ وارد شد و چندين‌ شهر از جمله‌ ملطيه‌ و البستان‌ را تصرف‌ كرد (اينالجيك‌، .(278 امير تيمور گوركان‌ در 803ق‌ پس‌ از كوشش‌ نافرجام‌ خود در برقراري‌ دوستى‌ با بايزيد (نك: نوايى‌، 115- 118)، به‌ تصرف‌ سيواس‌ و سرزمينهاي‌ شام‌ روي‌ آورد و شاهرخ‌ را به‌ قصد سركوب‌ تركمانان‌ و تسخير البستان‌ و نواحى‌ مجاور فرستاد (فصيح‌، 2/144؛ ميرخواند، 6/353-354)؛ در البستان‌ تركمانان‌ گريختند و شاهرخ‌ پس‌ از تعقيب‌ آنان‌، بسياري‌ را كشت‌ و دارايى‌ آنان‌ را تصاحب‌ كرد (همانجا).

علاءالدوله‌ پسر ناصرالدين‌ محمد ذوالقدر در قسمتى‌ از نواحى‌ شرقى‌ آسياي‌ صغير و حوضة علياي‌ رود فرات‌، از جمله‌ البستان‌، حكومت‌ موروثى‌ داشت‌ (فلسفى‌، 1/163، حاشية 1). شاه‌ اسمعيل‌ صفوي‌ در 913 ق‌ به‌ علاءالدوله‌ كه‌ از او سرپيچيده‌ بود، حمله‌ برد، اما علاءالدوله‌ از البستان‌ گريخت‌ و به‌ كوه‌ درنا پناه‌ برد (خواندمير، 4/486-487؛ فصيح‌، همانجا؛ سفرنامه‌ها، 253، 316). نويسندة احسن‌ التواريخ‌ معتقد است‌ كه‌ ميان‌ شاه‌ اسمعيل‌ و علاءالدوله‌ جنگى‌ درنگرفت‌ و خواندمير، نويسندة حبيب‌ السير را كه‌ 3 روز مقابله‌ ميان‌ ايشان‌ قائل‌ شده‌، نكوهش‌ مى‌كند (روملو، 94)؛ البته‌ اسكندر بيك‌ منشى‌ نيز دو روز مقابله‌ و مقاومت‌ لشكر علاءالدوله‌ را متذكر مى‌شود و از شكست‌ او در روز سوم‌ خبر مى‌دهد (1/31-32). شاه‌ صفوي‌ پس‌ از به‌ آتش‌ كشيدن‌ روستاهاي‌ البستان‌ به‌ مرعش‌ بازگشت‌ ( سفرنامه‌ها، 315- 316، 416).

علاءالدوله‌ در 921 ق‌ در جنگى‌ با سلطان‌ سليم‌ عثمانى‌ كشته‌ شد و دوران‌ حكمرانى‌ خاندان‌ ذوالقدر كه‌ از 740 ق‌ آغاز شده‌ بود، به‌ پايان‌ رسيد (روملو، 202-203؛ فلسفى‌، همانجا).

در 1263ق‌/1847م‌ البستان‌ به‌ عنوان‌ بخش‌ به‌ شهرستان‌ مرعش‌ در ولايت‌ حلب‌ پيوست‌ ( 2 .(EIاين‌ شهر در حال‌ حاضر مركز بخشى‌ به‌ همين‌ نام‌ در شهرستان‌ «قهرمان‌ مرعش‌» است‌ («آمار...1»، و يكى‌ از مراكز مبادلة توليدات‌ كشاورزي‌، و براي‌ حوزة پيرامونى‌ خود، يك‌ مركز خدماتى‌ به‌ شمار مى‌رود. در اين‌ شهر از ذخاير زغال‌ كُك‌ كه‌ آن‌ را 3 ميليارد تن‌ برآورد كرده‌اند، بهره‌برداري‌ مى‌شود ( ماير، .(XII/615

مهم‌ترين‌ يادگار باقى‌مانده‌ در البستان‌، اولو جامع‌ (جامع‌ بزرگ‌) است‌ كه‌ مطابق‌ كتيبة سر در آن‌ در 639ق‌/1241م‌ توسط امير مبارزالدين‌ چولى‌ بنا شده‌، و بعدها به‌ سبك‌ عثمانى‌ مرمت‌ شده‌ است‌ ( 2 .(EIدر 1985م‌ جمعيت‌ شهر البستان‌ 756 ،48نفر بود كه‌ مطابق‌ آخرين‌ سرشماري‌ (1990م‌) به‌ 741 ،54نفر رسيده‌ است‌ («آمار»، همانجا).

مآخذ: آق‌سرايى‌، محمود، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار، به‌ كوشش‌ عثمان‌ توران‌، آنكارا، 1943م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ بى‌بى‌، حسين‌، الاوامر العلائية فى‌ الامور العلائية، به‌ كوشش‌ عدنان‌ صادق‌ ارضى‌، آنكارا، 1956م‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ صيرفى‌، على‌، نزهة النفوس‌ و الابدان‌ فى‌ تواريخ‌ الزمان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ حبشى‌، قاهره‌، 1971م‌؛ ابن‌ عبري‌، غريغوريوس‌، تاريخ‌ مختصرالدول‌، بيروت‌، 1958م‌؛ ابوالفدا، المختصر فى‌ اخبار البشر، دارالبحار، 1381ق‌/1961م‌؛ اسكندر بيك‌منشى‌، عالم‌ آراي‌ عباسى‌، تهران‌، 1325ش‌؛ اشپولر، برتولد، تاريخ‌ مغول‌ در ايران‌، ترجمة محمود ميرآفتاب‌، تهران‌، 1351ش‌؛ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌، تطبيق‌ لغات‌ جغرافيايى‌ قديم‌ و جديد ايران‌، تهران‌، 1363ش‌؛ اقبال‌، عباس‌، تاريخ‌ مغول‌، تهران‌، 1347ش‌؛ انصاري‌ دمشقى‌، محمد، نخبة الدهر، به‌ كوشش‌ دورن‌، لايپزيگ‌، 1923م‌؛ بروكلمان‌، كارل‌، تاريخ‌ الشعوب‌ الاسلامية، ترجمة نبيه‌ امين‌ فارس‌ و منيربعلبكى‌، بيروت‌، 1984م‌؛ بستانى‌؛ بناكتى‌، داوود، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1348ش‌؛ حتى‌، فيليپ‌، تاريخ‌ عرب‌، ترجمة ابوالقاسم‌ پاينده‌، تبريز، 1345ش‌؛ حدود العالم‌، با حواشى‌ و تعليقات‌ مينورسكى‌، ترجمة ميرحسين‌ شاه‌، كابل‌، 1342ش‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، تاريخ‌ گزيده‌، به‌كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ همو، نزهةالقلوب‌، به‌ كوشش‌ گ‌. لسترنج‌، ليدن‌، 1915م‌؛ خواند مير، غياث‌الدين‌، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبير سياقى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ بهمن‌ كريمى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ روملو، حسن‌، احسن‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ چ‌. ن‌. سيدن‌، تهران‌، 1347ش‌؛ زامباور، نسب‌ نامة خلفا و شهرياران‌، ترجمة محمدجواد مشكور، تهران‌، 1356ش‌؛ زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌، تاريخ‌ مردم‌ ايران‌، تهران‌، 1364ش‌؛ ژوبر، پ‌. امده‌، مسافرت‌ در ارمنستان‌ و ايران‌، ترجمه‌ عليقلى‌ اعتماد، تهران‌، 1347ش‌؛ ساندرز، ج‌. ج‌.، تاريخ‌ فتوحات‌ مغول‌، ترجمة ابوالقاسم‌ حالت‌، تهران‌، 1363ش‌؛ سايكس‌، پرسى‌، تاريخ‌ ايران‌، ترجمة محمدتقى‌ فخرداعى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ سفرنامه‌هاي‌ ونيزيان‌ در ايران‌، ترجمة منوچهر اميري‌، تهران‌، 1349ش‌؛ شيروانى‌، زين‌العابدين‌، بستان‌ السياحة، تهران‌، 1315ش‌؛ فصيح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1339ش‌؛ فلسفى‌، نصرالله‌، زندگانى‌ شاه‌ عباس‌ اول‌، تهران‌، 1347ش‌؛ قرمانى‌، احمد، اخبار الدول‌ و آثار الاول‌، بغداد، 1282ق‌؛ كريستن‌سن‌، آرتور، ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ لسترنج‌، گ‌.، جغرافياي‌ تاريخى‌ سرزمينهاي‌ خلافت‌ شرقى‌، ترجمة محمود عرفان‌، تهران‌، 1364ش‌؛ مشكور، محمدجواد، مقدمه‌ و تعليقات‌ بر اخبار سلاجقة روم‌، تهران‌، 1350ش‌؛ همو، نظري‌ به‌ تاريخ‌ آذربايجان‌، تهران‌، 1349ش‌؛ ميرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ نوايى‌، عبدالحسين‌، اسناد و مكاتبات‌ تاريخى‌ ايران‌، تهران‌، 1356ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ نيز:

Britannica, 1978; Census of Population 1990, State Institute of Statistics, Ankara, 1991; D'Ohsson, G., Histoire des Mongols, Amsterdam, 1834; EI 2 ; Hammer-Purgstall, J., Geschichte der Ilkhane in Persien, Amsterdam, 1974; Inalc o k, H., X The Emergence of the Ottomans n , The Cambridge History of Islam, Cambridge, 1980, vol. I(A); Meydan Larousse, Istanbul,1987; Meyer;Pauly; Turan,O., X Ana- tolia in the Period of the Seljuks n , The Cambridge History of Islam, Cambridge, 1980, vol. I(A); T O rk ansiklopedisi, Ankara, 1966.

عباس‌ سعيدي‌

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3835
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست