responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3802
اكبرشاه‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3802




اَكْبَرشاه‌، يا اكبر پادشاه‌، اكبر، ابوالفتح‌ جلال‌الدين‌ محمد (5 رجب‌ 949-1014ق‌/15 اكتبر 1542- 1605م‌)، سومين‌وبزرگ‌ترين‌ فرمانرواي‌ تيموري‌ هند (حك 963-1014ق‌/1556- 1605م‌). وي‌ در امركوت‌ از توابع‌ تهته‌ به‌ دنيا آمد. پدرش‌ همايون‌ شاه‌ (حك 937-963ق‌ در دو مرحله‌) و مادرش‌ حميده‌ بانو بيگم‌، زنى‌ ايرانى‌ بود كه‌ به‌ گفتة خافى‌ خان‌ نظام‌الملكى‌ (1/127)، نسبش‌ به‌ شيخ‌ احمد جام‌ مى‌رسيد.
تولد اكبر و دوران‌ كودكى‌ وي‌ مصادف‌ با بحرانهاي‌ سياسى‌ در قلمرو تيموريان‌، عزل‌ همايون‌ و گريز او نزد صفويان‌ بود. اگرچه‌ همايون‌ به‌ كمك‌ شاه‌ طهماسب‌ صفوي‌ دوباره‌ در دهلى‌ بر تخت‌ نشست‌، اما قلمرو سابق‌ را نداشت‌. وي‌ در 963ق‌، اكبر را كه‌ تازه‌ در آغاز جوانى‌ بود، به‌ همراه‌ اتابكش‌ بيرم‌ خان‌ به‌ جنگ‌ سكندرخان‌ افغان‌ روانه‌ ساخت‌. در ميانة راه‌ خبر مرگ‌ همايون‌ رسيد و بيرم‌ خان‌ با موافقت‌ امراي‌ لشكر همانجا اكبر را بر تخت‌ پادشاهى‌ نشاند و تاريخ‌ جلوس‌ او، يعنى‌ 27 ربيع‌الا¸خر 963 مبدأ تاريخ‌ الهى‌ قرار گرفت‌ (نظام‌الدين‌، 2/126؛ تتوي‌، 563 - 565).
اكبر شاه‌ وارث‌ دولتى‌ شد كه‌ مخالفان‌ بسيار همچون‌ راجه‌هاي‌ هندو داشت‌ كه‌ غالباً برضد تيموريان‌ كار مى‌كردند، و نيز امراي‌ لشكر تيموري‌ يا بزرگانى‌ كه‌ به‌ سبب‌ مرگ‌ ناگهانى‌ همايون‌ و جوانى‌ اكبر، مى‌كوشيدند او را از حكومت‌ دور كنند و خود قدرتى‌ بيابند. بيرم‌ خان‌ كه‌ رشتة كارها را در دست‌ داشت‌، به‌ سركوب‌ ايشان‌ پرداخت‌ و از جمله‌ مخالفان‌ برجسته‌، نخست‌ شاه‌ ابوالمعالى‌ را كه‌ از امراي‌ همايون‌ بود، دستگير كرد، ولى‌ اكبر راضى‌ به‌ قتل‌ او نشد (نك: نظام‌الدين‌، 2/127؛ ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 2/15-16). اقدام‌ بعدي‌ تعقيب‌ سكندر افغان‌ بود كه‌ از لشكريان‌ پيشتاز اكبر شكست‌ خورده‌، و به‌ كوهستان‌ پناه‌ برده‌ بود (نظام‌الدين‌، همانجا؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/20). در همين‌ سال‌ (963ق‌) ميرزا سليمان‌ كه‌ از زمان‌ همايون‌ حكومت‌ بدخشان‌ داشت‌، با استفاده‌ از آشفتگى‌ اوضاع‌ درصدد برآمد تا كابل‌ را تصرف‌ كند. ولى‌ بر اثر تدبير و مقاومت‌ منعم‌خان‌ كه‌ از سوي‌ اكبر حكومت‌ آن‌ ديار داشت‌، كاري‌ از پيش‌ نبرد (بيات‌، 206-209؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/22-26).
اما بزرگ‌ترين‌ خطري‌ كه‌ حكومت‌ جوان‌ اكبر را تهديد مى‌كرد، شورش‌ هيمو - از سپهسالاران‌ بر جستة هندو - بود كه‌ با تجهيزات‌ و لشكري‌ فراوان‌ در صدد برآمد تا در غياب‌ اكبر كه‌ درگير سركوب‌ سكندر افغان‌ بود، دهلى‌ را تصرف‌ كند. هيمو از پتنه‌ به‌ راه‌ افتاد و ا¸گره‌ را گرفت‌ و به‌ سوي‌ دهلى‌ پيش‌ رفت‌ و آنجا را تسخير كرد و تردي‌ بيك‌ حاكم‌ آنجا گريخت‌ (نظام‌الدين‌، 2/129-130؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/26- 30؛ طباطبا، 1/167). خبر سقوط دهلى‌ در سرهند به‌ اكبر رسيد و بيرم‌ خان‌ نيز به‌ شتاب‌ و بدون‌ اجازة اكبر، تردي‌ بيك‌ را گرفت‌ و به‌ قتل‌ رساند (بيات‌، 212؛ نظام‌الدين‌، 2/130-131). اين‌ واقعه‌ سبب‌ شد تا اكبر به‌ تن‌ خويش‌ رهسپار آنجا شود و به‌ تمام‌ امراي‌ اطراف‌ نيز فرمان‌ داد كه‌ با سپاه‌ به‌ دهلى‌ آيند (تتوي‌، 569). در دوم‌ محرم‌ 964 در نزديكى‌ پانى‌ پت‌ جنگى‌ ميان‌ هيمو و اكبر روي‌ داد كه‌ به‌ شكست‌ و قتل‌ هيمو انجاميد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/43؛ تتوي‌، 573 - 575). در همان‌ سال‌ اكبر خود به‌ ماجراي‌ سكندر افغان‌ خاتمه‌ داد و وي‌ پسر خود عبدالرحمان‌ را به‌ گروگان‌ نزد اكبر فرستاده‌، به‌ بنگاله‌ رفت‌ (نظام‌الدين‌، 2/133-134). از اين‌ پس‌ پايه‌هاي‌ دولت‌ اكبر به‌ كوشش‌ خود او و تدابير بيرم‌ خان‌ مستحكم‌ گرديد و اگرچه‌ هنوز ناآراميها و مخالفتهايى‌ برضد اكبر در نواحى‌ مختلف‌ وجود داشت‌، اما وي‌ نه‌ تنها اين‌ شورشها را سركوب‌ كرد، بلكه‌ به‌ توسعة قلمرو خويش‌ پرداخت‌. اكبر در 966ق‌ گواليار، جونپور و بنارس‌ را فتح‌ كرد (همو 2/140-141؛ بدائونى‌، 2/31؛ تتوي‌، 589).
اما مهم‌ترين‌ واقعه‌ در 967ق‌، براي‌ خاتمه‌ بخشيدن‌ به‌ نفوذ و قدرت‌ بيرم‌خان‌ اتفاق‌ افتاد. بيرم‌خان‌ طى‌ اين‌ سالها قدرت‌ روزافزونى‌ به‌ دست‌ آورده‌، و به‌ همين‌ سبب‌ در ميان‌ درباريان‌ مخالفان‌ بسياري‌ پيدا كرده‌ بود؛ به‌ ويژه‌، برخى‌ اقدامات‌ بيرم‌خان‌ مبنى‌ بر تفويض‌ مناصب‌ مهم‌ به‌ اطرافيان‌ خود و رفتار خودسرانه‌اش‌ موجب‌ هراس‌ امرا و بزرگان‌ دربار شد و گروهى‌ به‌ سعايت‌ از او برخاستند (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 2/96؛ تتوي‌، 585). سرانجام‌ پس‌ از يك‌ سلسله‌ حوادث‌، بيرم‌ خان‌ به‌ ناچار راهى‌ حج‌ شد (نظام‌الدين‌، 2/148-149؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/113- 118)، اما در 968ق‌ پيش‌ از ترك‌ هند در احمدآباد گجرات‌ توسط مردي‌ افغانى‌ به‌ نام‌ مبارك‌خان‌ به‌ قتل‌ رسيد (نظام‌الدين‌، 2/150؛ حسينى‌، 35).
به‌ دنبال‌ آن‌ در همان‌ سال‌ ولايت‌ مالوه‌ كه‌ در دست‌ باز بهادر پسر شجاع‌خان‌ بود و نيز در 969ق‌ قلعة ميرتهه‌ فتح‌ شد (نظام‌الدين‌، 2/151-153؛ تتوي‌، 611). سپس‌ در 971ق‌ گدهه‌ به‌ تصرف‌ اكبر درآمد و گنجهاي‌ بسياري‌ كه‌ به‌ راجه‌هاي‌ آن‌ ناحيه‌ تعلق‌ داشت‌، به‌ دست‌ لشكريان‌ اكبر افتاد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/208- 215). اكبر طى‌ سالهاي‌ 973 و 974ق‌ برخى‌ از شورشها را خاموش‌ كرد (حسينى‌، 36). در 975ق‌ قلعة چيتور كه‌ از مراكز مهم‌ شورش‌ ضد تيموري‌ بود، پس‌ از تلفات‌ سنگينى‌ از دو طرف‌ گشوده‌ شد (همانجا؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/322-323؛ نظام‌الدين‌، 2/214- 218؛ بدائونى‌، 2/102-104). فتح‌ اين‌ قلعه‌ براي‌ اكبر چندان‌ اهميت‌ داشت‌ كه‌ بى‌درنگ‌ به‌ شكرانة آن‌ و نذري‌ كه‌ كرده‌ بود، پاي‌ پياده‌ به‌ زيارت‌ روضة خواجه‌ معين‌الدين‌ چشتى‌ به‌ اجمير رفت‌ (نظام‌الدين‌، 2/220). در همين‌ زمان‌ اكبر براي‌ ايجاد نزديكى‌ با راجه‌هاي‌ هند كه‌ از زمين‌داران‌ بزرگ‌ بودند، با دختر جمال‌خان‌، عموزادة حسن‌خان‌ ميواتى‌ ازدواج‌ كرد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/48).
تسخير قلعة رنتهنبور در 976ق‌ و قلعة كالنجر در 977ق‌ (نظام‌الدين‌، 2/225-226؛ بدائونى‌، 2/119-120) و فتح‌ صلح‌آميز گجرات‌ در 980ق‌ از مهم‌ترين‌ فتوحات‌ اكبر در اين‌ سالهاست‌. گجرات‌ از نظر موقعيت‌ جغرافيايى‌ و بازرگانى‌ و به‌ سبب‌ حضور پرتغاليها در بنادر آن‌، منطقه‌اي‌ با اهميت‌ تلقى‌ مى‌شد (نظام‌الدين‌، 2/239). در همين‌ سال‌ قلعة مستحكم‌ سورت‌ نيز كه‌ خداوند خان‌ وزير گجراتى‌ آن‌ را در برابر حملة پرتغاليان‌ بنا كرده‌ بود، به‌ تصرف‌ نيروهاي‌ اكبر درآمد (همو، 2/249؛ بدائونى‌، 2/143-146). سپس‌ بنگال‌ و بهار و پس‌ از آن‌ قلعة حاجى‌پور و شهر پتنه‌ گشوده‌ شد و با فتح‌ پتنه‌ دولت‌ سلاطين‌ بنگال‌ به‌ پايان‌ رسيد (نظام‌الدين‌، 2/282، 284، 292-293؛ ابوالفضل‌، همان‌، 3/103؛ غلامحسين‌ سليم‌، 168). تصرف‌ قلعه‌هاي‌ كوكنده‌ و رهتاس‌ در 984ق‌ (بدائونى‌، 2/230؛ حسينى‌، 37)، كشمير در 994ق‌ (ابوالفضل‌، همان‌، 3/496؛ حسينى‌، 38) و تهته‌، اديسه‌، جونه‌ گدهه‌ و سومنات‌ در 1000ق‌ (همانجا)، تسليم‌ شهر قندهار در 1003ق‌ توسط رستم‌ ميرزا و مظفر حسين‌ ميرزا صفوي‌ به‌ اكبر (ابوالفضل‌، همان‌، 3/668 -669؛ طباطبا، 1/202) و سرانجام‌ تسخير قلعة احمدنگردكن‌ در 1009ق‌ (حسينى‌، 39)، از آخرين‌ فتوحات‌ مهم‌ او به‌ شمار مى‌رود.
اكبر در سالهاي‌ پايانى‌ حكومتش‌ دچار مخالفتهاي‌ آشكار و سركشيهاي‌پسربزرگ‌ خود شاهزاده‌سليم‌شد (نك: ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/819 - 825). يكى‌ از اقدامات‌ خودسرانه‌ و اشتباهات‌ بزرگ‌ سليم‌، دادن‌ فرمان‌ قتل‌ ابوالفضل‌ علامى‌ (ه م‌) به‌ نرسنگ‌ ديو، راجة بنديله‌ بود. همچنين‌ مرگ‌ شاهزاده‌ سلطان‌ مراد در 1007ق‌ و شاهزاده‌ دانيال‌ در 1013ق‌ اكبر را بيش‌ از پيش‌ اندوهگين‌ كرد، تا اينكه‌ در 1014ق‌ به‌ دنبال‌ يك‌ بيماري‌، در 65 سالگى‌ در شهر اكبرآباد ديده‌ از جهان‌ فروبست‌. او را در باغ‌ سكندره‌ كه‌ بعدها به‌ بهشت‌آباد موسوم‌ گشت‌، دفن‌ كردند و به‌ فرمان‌ جهانگير شاه‌ (حك 1014-1037ق‌) باغ‌ و عمارتى‌ زيبا در اطراف‌ مقبرة وي‌ ساختند كه‌ بناي‌ آن‌ در حدود 20 سال‌ به‌ طول‌ انجاميد (كنبو، 1/13-14).
اكبر حدود نيم‌ قرن‌ (51 سال‌ و 2 ماه‌ قمري‌) فرمان‌ راند و توانست‌ تا حد بسياري‌ به‌ هدف‌ خود كه‌ ايجاد دولتى‌ يكپارچه‌ در هند بود، دست‌ يابد. كفايت‌، توانايى‌ و نبوغ‌ وي‌ در ادارة امور كه‌ با صفات‌ برجسته‌اي‌ چون‌ آزادمنشى‌، انديشه‌ورزي‌ و انسان‌ گرايى‌ درهم‌ آميخته‌ بود، سبب‌ شد تا وي‌ ديدگاهى‌ اتخاذ كند كه‌ براساس‌ آن‌ تمامى‌ مردم‌ با گرايشهاي‌ مختلف‌ مذهبى‌ و جايگاه‌ طبقاتى‌ خود، حق‌ حيات‌ داشته‌ باشند. ترويج‌ انديشة فرّايزدي‌ كه‌ در ايران‌ باستان‌ نيز ريشه‌اي‌ عميق‌ داشت‌، از سوي‌ انديشمندي‌ چون‌ ابوالفضل‌ علامى‌ (نك: آيين‌...، 1/3؛ قرشى‌، براي‌ كمك‌ به‌ اين‌ ديدگاه‌ بود تا وحدت‌ تمامى‌ اقوام‌ و مذاهب‌ متنوع‌ هند را در اطراف‌ فرمانرواي‌ تيموري‌ ميسر سازد. در نتيجة همين‌ وحدت‌ و تمركز قدرت‌، دورة اكبر بهترين‌ و مهم‌ترين‌ دوران‌ تاريخ‌ هند محسوب‌ مى‌شود.
تشكيلات‌ اداري‌: امپراتوري‌ وسيعى‌ كه‌ اكبر به‌ وجود آورده‌ بود، نياز به‌ ساختاري‌ منظم‌ و دقيق‌ در تمام‌ بخشهاي‌ اداري‌ و اجتماعى‌ داشت‌. اكبر به‌ خوبى‌ اهميت‌ اين‌ موضوع‌ را دريافته‌، و تغييرات‌ بزرگى‌ در اجزاء نظام‌اداري‌ و اجتماعى‌ جامعه‌ به‌ وجود آورده‌ بود. در اين‌ دوره‌ مناصب‌ مهمى‌ به‌ وجود آمد كه‌ هر كدام‌ مسئوليت‌ و جايگاه‌ ويژه‌اي‌ داشت‌. در رأس‌ اين‌ مناصب‌ «وكيل‌» بود كه‌ وظيفة عمدة او مشورت‌ در نصب‌ و عزل‌ امرا به‌ شمار مى‌رفت‌. وكيل‌ بايست‌ داراي‌ صفات‌ برجستة اخلاقى‌ و نيز شناخت‌ عميق‌ و همه‌ جانبه‌ نسبت‌ به‌ امور جاري‌ و اميران‌ دستگاه‌ باشد (ابوالفضل‌، همان‌، 1/4). از ميان‌ وكلاي‌ برجستة اين‌ دوره‌ مى‌توان‌ از بيرم‌خان‌ و منعم‌خان‌ نام‌ برد. پس‌ از وكيل‌، «وزير» قرار داشت‌ كه‌ امور اداري‌ زير نظر او بود و مهم‌ترين‌ وظيفه‌اش‌ نگهداري‌ دفاتر مهم‌ مالى‌ و محاسبات‌ مالياتى‌ كشور بود. گاه‌ وزارت‌ را جزئى‌ از وكالت‌ نيز مى‌شمردند و در مواقعى‌ كه‌ امكان‌ انتخاب‌ وكيل‌ وجود نداشت‌، فردي‌ را به‌ عنوان‌ مشرف‌ ديوان‌ تعيين‌ مى‌كردند كه‌ مقام‌ وي‌ از وزير والاتر و از وكيل‌ فروتر بود (همان‌، 1/4- 5).
نكتة قابل‌ توجه‌ در شيوة ملك‌داري‌ اكبر اين‌ بود كه‌ هرگاه‌ در مواقع‌ بحرانى‌ احساس‌ مى‌كرد صاحب‌ منصبى‌ نمى‌تواند به‌ تنهايى‌ از عهدة اجراي‌ وظايف‌ خود برآيد، ديگري‌ را در اين‌ مقام‌ با وي‌ شريك‌ مى‌ساخت‌ (بدائونى‌، 2/315-316؛ قرشى‌ .(179 منصب‌ مهم‌ ديگر، «ميربخشى‌» بود. ميربخش‌ وظايف‌ مربوط به‌ امور لشكري‌ را برعهده‌ داشت‌. شايد بتوان‌ از او به‌ عنوان‌ رياست‌ اداري‌ سازمان‌ نظامى‌ نام‌ برد كه‌ در هنگام‌ لشكركشيها مسئوليت‌ حمل‌ و نقل‌ وسايل‌ برعهدة وي‌ بود، اما مى‌توانست‌ در هنگام‌ نياز به‌ عنوان‌ فرمانده‌ نظامى‌ نيز در جنگها خدمت‌ كند. وظيفة پرداخت‌ حقوق‌ لشكر نيز برعهدة او بود كه‌ در اصل‌ از وظايف‌ ديوان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (نك: 2 EI). ميربخش‌ در دربار نيز وظيفه‌اي‌ برعهده‌ داشت‌ و مى‌بايست‌ منصب‌ دارانى‌ را كه‌ براي‌ دريافت‌ مأموريت‌ يا امور ديگر به‌ حضور امپراتور مى‌رسيدند، معرفى‌ كند. «ميرسامان‌» هم‌ از صاحب‌ منصبانى‌ بود كه‌ امور مربوط به‌ خالصه‌ها و بيوتات‌ را اداره‌ مى‌كرد. «صدر الصدور» نيز در حقيقت‌ سخنگوي‌ علما در دربار محسوب‌ مى‌شد و به‌ امور قضايى‌ - دينى‌ نيز رسيدگى‌ مى‌كرد (قرشى‌ 176 ، 173 ؛ 2 EI). ميزان‌ مواجب‌ و مستمري‌ دانشمندان‌ و علما نيز توسط صدرالصدور به‌ امپراتور پيشنهاد مى‌شد (قرشى‌، همانجا).
امور قضايى‌ دستگاه‌ اكبرشاه‌ منطبق‌ با قوانين‌ عرفى‌ (مونسريت‌، 211 )، و خود برگرفته‌ از قوانين‌ اسلام‌ بود و به‌ 3 دسته‌ تقسيم‌ مى‌شد: سياست‌، مظالم‌ و قضا. بخش‌ نخست‌ با خطاهاي‌ سياسى‌ و امور لشكري‌ و بخش‌ دوم‌ با شورشها و رفتار كاركنان‌ دولت‌ با مردم‌، و سومين‌ بخش‌ با جرائم‌ متداول‌ و شكايات‌ مردم‌ ارتباط داشت‌. قاضى‌ بزرگ‌ امپراتوري‌ موسوم‌ به‌ قاضى‌ القضات‌ بر اين‌ امور نظارت‌ داشت‌ و پس‌ از او «ميرعدل‌» مجري‌ عدالت‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (ابوالفضل‌، همان‌، 1/5، 197؛ قرشى‌، .(172-173
اكبرشاه‌ به‌ درستكاري‌ صاحب‌ منصبان‌ و اجراي‌ عدالت‌ بسيار اهميت‌ مى‌داد. طبق‌ دستور وي‌ تمام‌ دعاوي‌ قضايى‌ مهم‌ در حضور او مطرح‌ مى‌شد. وي‌ در عين‌ سختگيري‌، از عطوفت‌ و گذشت‌ لازم‌ نيز برخوردار بود (نك: مونسريت‌، 212 -211 )، ولى‌ در برابر بى‌عدالتى‌ واكنش‌ بسيارشديد و سريع‌ ازخود نشان‌مى‌داد (نك: نظام‌الدين‌، 2/158؛ تتوي‌، 618).
ادارة امور امپراتوري‌ تحت‌نظر حكومت‌ مركزي‌ قرار داشت‌. تمام‌ قلمرو اكبر نخست‌ به‌ 12 «صوبه‌»، و پس‌ از فتوحات‌ ديگر به‌ 15 صوبه‌ تقسيم‌ شد. ابوالفضل‌ علامى‌ فهرست‌ دقيقى‌ از اين‌ 15 صوبه‌ به‌ همراه‌ «سركارها» (ناحيه‌ يا بخش‌)، محلات‌ و شمار مردمى‌ كه‌ در آنها زندگى‌ مى‌كردند، تهيه‌ كرده‌ است‌ ( آيين‌، 2/48-194). با توجه‌ به‌ استفادة ابوالفضل‌ علامى‌ از دفاتر موجود در دربار، اين‌ آمار نشان‌ دهندة اطلاعات‌ دقيقى‌ است‌ كه‌ سازمان‌ اداري‌ اكبر در بارة تقسيمات‌ كشوري‌ داشته‌ است‌. اكبر در نظام‌ مالياتى‌ كشاورزي‌ نيز به‌ اصلاحات‌ مهمى‌ دست‌ زد. به‌ سبب‌ اهميت‌ اين‌ نوع‌ مالياتها كه‌ با زندگى‌ كشاورزان‌ سروكار داشت‌، اكبرشاه‌ قوانين‌ مربوط به‌ آن‌ را 3 بار تغيير داد و در آخرين‌ مرحله‌ قانون‌ 10 سالة مالياتى‌ تنظيم‌ شد (همان‌، 2/2). براساس‌ اين‌ قانون‌ كشاورزان‌ بايد يك‌ سوم‌ محصول‌ خالص‌ خود را به‌ دولت‌ مى‌پرداختند، اما اجراي‌ آن‌ جز در 6 ايالت‌ مركزي‌ در نقاط ديگر ميسر نشد (نك: 2 EI). از محاسبة ماليات‌ براي‌ هر كشاورز تا دريافت‌ و ارسال‌ آن‌ به‌ پايتخت‌، مراحل‌ دقيقى‌ با نظارت‌ كامل‌ طى‌ مى‌شد تا به‌ اين‌ وسيله‌ از هرگونه‌ سوء استفاده‌ يا اجحاف‌ به‌ مردم‌ توسط عاملان‌ مالياتى‌ جلوگيري‌ شود (نك: ابوالفضل‌، همان‌، 1/198-200). اكبر در سازمان‌ نظامى‌ نيز تغييراتى‌ به‌ وجود آورد. مناصبى‌ از «ده‌ باشى‌» تا «ده‌ هزاري‌» تعيين‌ شد؛ و از منصب‌ «پنج‌ هزاري‌» به‌ بالا به‌ شاهزادگان‌ و بزرگان‌ اختصاص‌ يافت‌، چنانكه‌ منصب‌ ده‌ هزاري‌ به‌ شاهزاده‌ سليم‌ و هشت‌ هزاري‌ به‌ شاهزاده‌ شاه‌ مراد پسر دوم‌ اكبر داده‌ شد. براي‌ هر يك‌ از اين‌ منصبها نيز به‌ فراخور آن‌، تجهيزات‌ جنگى‌ و مقرري‌ ماهيانه‌ تعيين‌ شده‌ بود (همان‌، 1/124-131، 160).
روابط خارجى‌: فعاليت‌ دولتهاي‌ اروپايى‌ در اكتشافات‌ دريايى‌ سدة 16م‌ موجب‌ شد تا اكبر در موقعيت‌ خاص‌ و بحرانى‌ در برابر قدرتهاي‌ اروپايى‌ مسلط بر درياها قرار گيرد. در اين‌ هنگام‌ 3 قدرت‌ بزرگ‌: صفويه‌ در ايران‌، ازبكها در آسياي‌ ميانه‌، و عثمانيها در آسياي‌ صغير و سرزمينهاي‌ عربى‌ در اطراف‌ قلمرو اكبر حضور داشتند. نيروي‌ دريايى‌ پرتغاليها در اقيانوس‌هند نيز به‌گونه‌اي‌ غيرمستقيم‌، اماخطرناك‌ و جدي‌ او را تهديد مى‌كرد.
دورة زمامداري‌ اكبر بر هند مقارن‌ با حكومت‌ محمد خدابنده‌ (سل 985-996) و پسرش‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ (سل 996- 1038ق‌) در ايران‌ بود. ياري‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌ به‌ همايون‌ در 962ق‌ براي‌ بازپس‌ گرفتن‌ پادشاهى‌ خود، ارتباط دوستانه‌ و نزديكى‌ ميان‌ اين‌ دو دربار به‌ وجود آورده‌ بود، اما اين‌ روابط انتظاراتى‌ را نيز از سوي‌ ايران‌ درپى‌ داشت‌ كه‌ اكبر نمى‌توانست‌ بدانها پاسخ‌ دهد. هجوم‌ بى‌امان‌ و پيوستة عبدالله‌خان‌ ازبك‌ به‌ خراسان‌، در حالى‌ كه‌ پادشاهان‌ صفوي‌ در مرزهاي‌ غربى‌ خود با عثمانيها درگير بودند، موجب‌ شد تا به‌ خصوص‌ شاه‌ عباس‌ متوقع‌ باشد كه‌ اكبر از حملات‌ ازبكها به‌ مرزهاي‌ ايران‌ جلوگيري‌ كند. اگرچه‌ اكبر خواهان‌ حفظ رابطة دوستانة خود با صفويان‌ بود، ولى‌ لزومى‌ نمى‌ديد تا عبدالله‌خان‌ ازبك‌ را برضد خود تحريك‌ كند، به‌ خصوص‌ كه‌ دولت‌ هند و ازبكان‌ ضمن‌ اشتراك‌ در مذهب‌، داراي‌ مرزهاي‌ مشترك‌ نيز بودند و بدخشان‌ كه‌ جزو قلمرو بابريان‌ بود، همواره‌ به‌ عنوان‌ نقطه‌اي‌ حساس‌ و در معرض‌ تاخت‌ و تاز ازبكها، نگرانى‌ اكبر را برمى‌انگيخت‌. بر تمام‌ اين‌ ملاحظات‌، سياست‌ صلح‌جويانه‌ و مسالمت‌آميز تؤم‌ با قدرت‌ اكبر سايه‌ انداخته‌ بود كه‌ همواره‌ خواهان‌ فضاي‌ آرام‌ در منطقه‌ بود. به‌ همين‌ سبب‌ اكبر در برابر تصرف‌ قندهار در 966ق‌ توسط شاه‌ طهماسب‌ سكوت‌ كرد و تنها واكنش‌ وي‌ قطع‌ موقت‌ ارتباطش‌ با ايران‌ بود (نك: فلسفى‌، 1/216).
در 1003ق‌ اكبر در پاسخ‌ نامة شاه‌ عباس‌ كه‌ توسط يادگار سلطان‌ فرستاده‌ شده‌ بود، دو تن‌ از بزرگان‌ دربار خود، ضياءالملك‌ كاشى‌ و ابونصر خوافى‌ را به‌ همراه‌ يادگار سلطان‌ با نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ ايران‌ فرستاد (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/656؛ نوايى‌، 3/301، 341؛ فلسفى‌، 1/221). اكبر كه‌ اخبار شدت‌ عمل‌ صفويان‌ را با مخالفان‌ مذهبى‌ خود در ايران‌ شنيده‌ بود، در آن‌ نامه‌، ضمن‌ برخى‌ نصايح‌، شاه‌ عباس‌ را به‌ عطوفت‌ و مدارا نسبت‌ به‌ مردم‌ توصيه‌ كرد (ابوالفضل‌، همان‌، 3/656 - 661؛ فلسفى‌، 3/49، 50). پس‌ از آن‌ هم‌ چندبار در فاصلة سالهاي‌ 1007 و 1014ق‌ سفيرانى‌ ميان‌ دو كشور مبادله‌ شد و روابط دوستانه‌ دوام‌ يافت‌ (نك: نوايى‌، 3/302-303).
رابطة ميان‌ دو دربار بابريان‌ و ازبكها در آسياي‌ ميانه‌ نيز بر همين‌ منوال‌ بود. اكبر همواره‌ مى‌كوشيد در نزاع‌ صفويان‌ و ازبكان‌ بى‌طرف‌ بماند، يا از برخورد آنها جلوگيري‌ كند. در 980ق‌ فرستادة عبدالله‌خان‌ ازبك‌ از بخارا به‌ خدمت‌ اكبر رسيد و مراتب‌ دوستى‌خان‌ ازبك‌ را به‌ او رسانيد و اين‌ مراتب‌ در 987ق‌ نيز تأييد شد (بدائونى‌، 2/270؛ حسينى‌، 36). اكبر نيز در 994ق‌ متقابلاً نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ بخارا فرستاد (ابوالفضل‌، همان‌، 3/496-497)، اما براساس‌ سياستهاي‌ خود به‌ درخواست‌ عبدالله‌خان‌ مبنى‌ بر حمله‌ به‌ ايران‌ وقعى‌ ننهاد. اكبر در نامة ديگر خود در 1004ق‌ به‌ عبدالله‌خان‌ يادآوري‌ كرد كه‌ براي‌ حفظ دوستى‌ با وي‌، حاضر نشده‌ به‌ درخواست‌ شاه‌ عباس‌ براي‌ كمك‌ به‌ او برضد عبدالله‌خان‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهد. وي‌ در اين‌ نامه‌ زيركانه‌ از دادن‌ حكومت‌ قندهار به‌ خدمتگزاران‌ بابري‌ ياد مى‌كند تا مبادا عبدالله‌خان‌ آن‌ را جزو خاك‌ ايران‌ دانسته‌، به‌ آنجا حمله‌ كند (نك: همان‌، 3/705).
مشكل‌ ديگر اكبر نيروي‌ دريايى‌ پرتغاليها بود كه‌ پس‌ از تصرف‌ مالاكا در جنوب‌ هند توسط آلبوكرك‌ در نيمة اول‌ قرن‌ 16م‌، در اقيانوس‌ هند مستقر شده‌ بود (نهرو، 1/432). البته‌ اين‌ مشكل‌ تنها قلمرو اكبر را در بر نمى‌گرفت‌، بلكه‌ عثمانيها و صفويه‌ نيز حضور نيروهاي‌ بيگانة پرتغالى‌ را بر نمى‌تافتند. در نيمة اول‌ قرن‌ 16م‌ تنها نيرويى‌ كه‌ مى‌توانست‌ در برابر اين‌ قدرت‌ طلبيها بايستد، دولت‌ عثمانى‌ بود كه‌ بارها از سوي‌ حكمرانان‌ محلى‌ سواحل‌ اقيانوس‌ هند به‌ ياري‌ خوانده‌ شد، ولى‌ نمى‌توانست‌ به‌ تمام‌ آنها پاسخ‌ دهد. در سالهاي‌ نخست‌ قرن‌ 17م‌ نيروهاي‌ پرتغالى‌ و سپس‌ هلندي‌ و انگليسى‌ نه‌ تنها تجارت‌ و حمل‌ و نقل‌ كالاهايى‌ را كه‌ از شرق‌ به‌ غرب‌ منتقل‌ مى‌شد در انحصار خود درآورده‌ بودند (قرشى‌، 126 -122 )، بلكه‌ با ايجاد مزاحمت‌ بر سر راه‌ كشتيهاي‌ محلى‌ و گرفتن‌ حق‌ عبور از آنها و حتى‌ از خود اكبر، موجب‌ آزار آنان‌ مى‌شدند (چاكرابارتى‌، .(6
اكبر اگرچه‌ توانسته‌ بود دولتى‌ بزرگ‌ و يكپارچه‌ در شبه‌ قاره‌ پديد آورد، اما فاقد نيروي‌ دريايى‌ ورزيده‌ بود و نمى‌توانست‌ در دريا با اروپاييان‌ مقابله‌ كند. گسترش‌ و رونق‌ تجارت‌ براي‌ بازرگانان‌ هندي‌ كه‌ با حضور پرتغاليها در اقيانوس‌ هند و ديو1 به‌ مشكل‌ برخورد كرده‌ بود، از انگيزه‌هاي‌ مهم‌ اكبر براي‌ فتح‌ گجرات‌ بود. به‌ دنبال‌ پيروزي‌ اكبر در اينجا، پرتغاليها از پايگاه‌ خود در گوا¸ روي‌ به‌ گجرات‌ نهادند، ولى‌ نتوانستند آنجا را تسخير كنند. بنابراين‌ ميان‌ اكبر و پرتغاليها پيمانى‌ بسته‌ شد كه‌ براساس‌ آن‌ پرتغاليها موظف‌ شدند امنيت‌ كشتيهاي‌ بازرگانى‌ و زائران‌ هندي‌ را تأمين‌ كنند (همو، .(6-7 اكبر كه‌ همواره‌ در انديشة بيرون‌ راندن‌ پرتغاليها از آبهاي‌ هند بود (نك: ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/496- 501: نامه‌ به‌ عبدالله‌ ازبك‌)، در 988ق‌/1580م‌ حمله‌اي‌ برضد آنها تدارك‌ ديد. اين‌ اقدام‌ به‌ اين‌ سبب‌ بود كه‌ به‌ هنگام‌ سفر گلبدن‌ بيگم‌ عمة اكبر به‌ حج‌، پرتغاليها روستايى‌ به‌ نام‌ بوستار را به‌ عنوان‌ وديعه‌ از اكبر گرفتند، اما وقتى‌ گلبدن‌ بيگم‌ از حج‌ بازگشت‌، آنها نه‌ تنها آن‌ روستا را پس‌ ندادند، بلكه‌ يك‌ كشتى‌ امپراتوري‌ را نيز تصرف‌ كردند. بدين‌ ترتيب‌ اكبر دستور داد دَمَن‌ را كه‌ پايگاه‌ پرتغاليها بود، تصرف‌ كنند؛ اما به‌ سبب‌ محافظت‌ شديد دريايى‌ و زمينى‌ از اين‌ شهر توسط پرتغاليها، نيروهاي‌ اكبر توفيق‌ نيافتند و با وساطت‌ كشيشان‌ ژزوئيت‌ كه‌ از سوي‌ پرتغاليها فرستاده‌ شدند، درگيري‌ خاتمه‌ پيدا كرد. اگرچه‌ اكبر يك‌ بارديگر به‌ ضرورت‌ نيروي‌ دريايى‌ پى‌ برد، اما اقدامى‌ در اين‌ جهت‌ نكرد (قرشى‌، .(129
در تمام‌ اين‌ مدت‌ هيأتهايى‌ از سوي‌ اكبر و پرتغاليها براي‌ حل‌ مشكلات‌ تجاري‌ در رفت‌ و آمد بودند (چاكرابارتى‌، 7 )؛ اما هيأتهاي‌ مسيحى‌ بجز اهداف‌ تجاري‌، مقاصد مذهبى‌ نيز داشتند. آنان‌ كه‌ در سالهاي‌ 988 و 999ق‌/1580 و 1591م‌ به‌ دربار اكبر آمدند، اميدوار بودند كه‌ اكبر را به‌ آيين‌ مسيحيت‌ درآورند؛ اكبر نيز سياستمدارانه‌ با روحية كنجكاوي‌ كه‌ داشت‌، از آنان‌ براي‌ مطالعه‌ و شناخت‌ هرچه‌ بيشتر مسيحيت‌ استفاده‌ مى‌كرد (نك: هيگ‌، 141-142 139, .(124, در اين‌ ميان‌ آوازة تجارت‌ پرسود شرق‌ سبب‌ شد تا در 992ق‌/1584م‌ هيأتى‌ بازرگانى‌ به‌ رهبري‌ فيچ‌2 انگليسى‌ كه‌ نامه‌اي‌ از ملكه‌ اليزابت‌ مبنى‌ بر تقاضاي‌ امتيازات‌ بازرگانى‌ از اكبرشاه‌ با خود داشت‌، به‌ دربار اكبر رسيدند. فعاليت‌ گستردة پرتغاليها در دربار اكبر براي‌ جلوگيري‌ از استحكام‌ روابط او با انگليسيها مى‌تواند اين‌ نظر را تقويت‌ كند كه‌ اكبر تصميم‌ داشت‌ تا از نيروهاي‌ انگليسى‌ براي‌ تجارت‌ و شكست‌ پرتغاليها در دريا استفاده‌ كند (چاكرابارتى‌، 7 .(3-4,
فرهنگ‌ و دانش‌: اين‌ دوره‌ از تاريخ‌ هند، دورة اوج‌ شكوفايى‌ علوم‌ مختلف‌ و به‌ ويژه‌ هنر و ادبيات‌ بود. چنين‌ آورده‌اند كه‌ اكبر خود سواد خواندن‌ و نوشتن‌ نداشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ كتابهاي‌ مورد علاقه‌اش‌ را برايش‌ مى‌خواندند (فرشته‌، 1/270؛ هيگ‌، .(75-76 با اينهمه‌، وي‌ جايگاه‌ ويژه‌ و نقش‌ بزرگى‌ در ترويج‌ علوم‌ و هنر در زمان‌ خود داشته‌ است‌. اكبر علاقة فراوانى‌ به‌ مثنوي‌ مولوي‌، گلستان‌ سعدي‌، كيمياي‌ سعادت‌ غزالى‌ و كتابهايى‌ از اين‌ نوع‌ داشت‌ (رحيم‌، .(102-104 هوش‌ سرشار، روحية كنجكاو و علاقة فراوان‌ وي‌ به‌ كسب‌ دانش‌، بحث‌ و نقد در بارة مسائل‌ مختلف‌ كه‌ با تسامح‌ مذهبى‌ او درهم‌ آميخته‌ بود، سبب‌ شد تا شمار بسياري‌ از دانشمندان‌ و هنرمندان‌ مختلف‌ با عقايد و مذاهب‌ گوناگون‌ از سرزمينهاي‌ مجاور به‌ خصوص‌ از ايران‌ به‌ هند مهاجرت‌ كنند. از ميان‌ مهاجران‌ ايرانى‌ مى‌توان‌ از غزالى‌ مشهدي‌ ياد كرد كه‌ پس‌ از ورود به‌ دربار اكبر عنوان‌ ملك‌ الشعرا يافت‌ (بختاور خان‌، 2/631).
علاقة اكبر به‌ مباحثه‌ و تبادل‌ نظر سبب‌ شد تا در 983ق‌ «عبادت‌ خانه‌»اي‌ ساختند كه‌ در هر شب‌ جمعه‌ محل‌ تجمع‌ و مباحثة علما، سادات‌ و مشايخ‌ بود (بدائونى‌، 2/200-202). در دورة اكبر كتابهاي‌ بسياري‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ تأليف‌ و ترجمه‌ شد. ترجمه‌ها از زبانهاي‌ مختلف‌ چون‌ سنسكريت‌، عربى‌، تركى‌ و لاتين‌ به‌ فارسى‌ بود. در اين‌ دوره‌ كتابهاي‌ تاريخى‌ ارزشمندي‌ تأليف‌ شد كه‌ از علاقة اكبر به‌ تاريخ‌ نويسى‌ حكايت‌ دارد. اكبر نه‌ تنها به‌ تاريخ‌ علاقة فراوان‌ داشت‌، بلكه‌ به‌ روش‌ درست‌ تاريخ‌نويسى‌ و حفظ آثار تاريخى‌ نيز واقف‌ بود؛ چنانكه‌ به‌ سفارش‌ وي‌ عمه‌اش‌ گلبدن‌ بيگم‌ خاطرات‌ خود را از بابرو همايون‌ به‌ رشتة تحرير درآورد (نك: ص‌ 3).
تأليف‌ تواريخى‌ چون‌ تذكرة همايون‌ و اكبر (نك: بيات‌، 1-2)، اكبرنامه‌ اثر با ارزش‌ ابوالفضل‌ علامى‌ و تاريخ‌ الفى‌ كه‌ حاصل‌ زحمات‌ گروهى‌ از مورخان‌ اين‌ دوره‌ است‌، مؤيد اين‌ علاقه‌ است‌. اكبر همچنين‌ فرمان‌ داد معجم‌ البلدان‌ اثر جغرافيايى‌ ارزشمند ياقوت‌ حموي‌ را از عربى‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كنند و گروهى‌ از مترجمان‌ بدين‌ كار پرداختند (رحيم‌، .(115 كتاب‌ ديگري‌ كه‌ وي‌ بسيار به‌ آن‌ علاقه‌ داشت‌ و دستور ترجمة آن‌ را داد، حياة الحيوان‌ بود كه‌ به‌ گفتة بدائونى‌ (2/204) در 983ق‌ توسط شيخ‌ مبارك‌ پدر ابوالفضل‌ علامى‌ ترجمه‌ شد. از ميان‌ كتابهايى‌ كه‌ از سنسكريت‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ شد، مى‌توان‌ از اتهربن‌ يا اتهروودا نام‌ برد كه‌ چهارمين‌ كتاب‌ از مجموعة كتابهاي‌ مشهور هندوان‌ است‌ (نك: رحيم‌، 114 -108 ؛ رنكينگ‌، 424 .(II/216, در 983ق‌، اكبر فرمان‌ داد كه‌ اين‌ كتاب‌ را ترجمه‌ كنند و چون‌ متن‌ كتاب‌ دشوار بود، شيخ‌ بهاون‌، از برهمنان‌ مسلمان‌ شدة ملازم‌ اكبر، مأمور شد تا متن‌ آن‌ را شرح‌ و تفسير كند و بدائونى‌ آن‌ را ترجمه‌ نمايد؛ با اين‌ حال‌ به‌ سبب‌ دشواري‌ متن‌، بدائونى‌ خود را كنار كشيد و پس‌ از او شيخ‌ فيضى‌ و حاجى‌ ابراهيم‌ سرهندي‌ ترجمه‌ را ادامه‌ دادند (نك: بدائونى‌، 2/212). همچنين‌ كتاب‌ بهاگوت‌ گيتا را در همين‌ دوره‌ گويا ابوالفيض‌ فيضى‌ ترجمه‌ كرد (راشدي‌، 3/1198). مهابهارات‌ هم‌ در 991ق‌ توسط گروهى‌ از مترجمان‌ با عنوان‌ رزم‌ نامه‌ به‌ فارسى‌ برگردانده‌ شد (همو، 3/1197- 1198). راماين‌ نيز از ديگر كتابهاي‌ مشهور مذهبى‌ هندوان‌ توسط بدائونى‌ در مدت‌ 4 سال‌ ترجمه‌ شد (نك: بدائونى‌، 2/366؛ رحيم‌، .(110 اكبر همچنين‌ در 986ق‌ فرمان‌ ترجمة كتاب‌ مقدس‌ را به‌ ابوالفضل‌ علامى‌ داد (بدائونى‌، 2/260؛ رحيم‌ .(116 در 1003ق‌ اكبر از فيضى‌ خواست‌ تا 5 مثنوي‌ در برابر خمسة نظامى‌ بسرايد. اين‌ مثنويها: مركز ادوار، سليمان‌ و بلقيس‌، نل‌ دمن‌، هفت‌ كشور و اكبرنامه‌ نام‌ داشتند كه‌ از آن‌ ميان‌ نل‌ دمن‌ كه‌ در 4 هزار بيت‌ بود، بسيار مورد توجه‌ اكبر قرارگرفت‌ (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/661؛ قرشى‌، 234 -233 ؛ راشدي‌، 3/1191- 1193).
مآخذ: ابوالفضل‌ علامى‌، آيين‌ اكبري‌، لكهنو، 1893م‌؛ همو، اكبرنامه‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ احمدعلى‌ و مولوي‌ عبدالرحيم‌، كلكته‌، 1877م‌؛ بختاورخان‌، محمد، مرآة العالم‌: تاريخ‌ اورنگ‌ زيب‌، به‌ كوشش‌ ساجده‌ س‌. علوي‌، لاهور، 1979م‌؛ بدائونى‌، عبدالقادر، منتخب‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ ويليام‌ ناسوليس‌ و مولوي‌ احمدعلى‌، كلكته‌، 1869م‌؛ بيات‌، بايزيد، تذكرة همايون‌ و اكبر، به‌ كوشش‌ محمدهدايت‌ حسين‌، كلكته‌، 1941م‌؛ تتوي‌، احمد و آصف‌خان‌ قزوينى‌، تاريخ‌ الفى‌، به‌ كوشش‌ سيدعلى‌ آل‌ داود، تهران‌، 1378ش‌؛ حسينى‌، محمدعلى‌، تاريخ‌ راحت‌ افزا، به‌ كوشش‌ خورشيد على‌، حيدرآباد دكن‌، 1366ق‌/1947م‌؛ خافى‌خان‌ نظام‌الملكى‌، محمدهاشم‌، منتخب‌ اللباب‌، به‌ كوشش‌ كبيرالدين‌ احمد و غلام‌ قادر، كلكته‌، 1865م‌؛ راشدي‌، حسام‌الدين‌، تذكرة شعراي‌ كشمير، لاهور، 1982م‌؛ طباطبا، غلامحسين‌، سيرالمتأخرين‌، لكهنو، چ‌ سنگى‌؛ غلامحسين‌ سليم‌ زيدپوري‌، رياض‌ السلاطين‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ عبدالحق‌ عابد، كلكته‌، 1890م‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاريخ‌، بمبئى‌، 1868م‌؛ فلسفى‌، نصرالله‌، زندگانى‌ شاه‌ عباس‌ اول‌، تهران‌، 1344ش‌؛ كنبو، محمدصالح‌، شاه‌ جهان‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ غلام‌ يزدانى‌ و وحيد قريشى‌، لاهور، 1967م‌؛ گلبدن‌ بيگم‌، همايون‌ نامه‌، لاهور، 1974م‌؛ نظام‌الدين‌ احمد، طبقات‌ اكبري‌، كلكته‌، 1927م‌؛ نوايى‌، عبدالحسين‌، شاه‌ عباس‌، مجموعة اسناد و مكاتبات‌ تاريخى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ نهرو، جواهرلعل‌، كشف‌ هند، ترجمة محمود تفضلى‌، تهران‌، 1361ش‌؛ نيز:
, P., Anglo-Mughal Commercial Relations, 1583-1717, Calcutta, 1983; EI 2 ; Haig, W., X Akbar 1556-1573 n , The Cambridge History of India, New Delhi, 1987, vol. IV; Monserrate, A., X Characteristies of Akbar n , Travellers'India, Delhi, 1980; Qureshi, I. H., Akbar, Delhi, 1987; Rahim, M. A., X Akbar and Translation Works n , Journal of the Asiatic Society of Pakistan, Dacca, 1965, vol. X, no. 1; Ranking, G. S. A., commentary of Muntakhabu -t- Tawarikh of Al-Badaoni, New Delhi, 1970.
هدي‌ سيد حسين‌زاده‌

اصلاح‌گري‌ سياسى‌ - اجتماعى‌ و سياست‌ دينى‌ اكبرشاه‌: اكبر وقتى‌ بر تخت‌ نشست‌، وارث‌ سلطنتى‌ پريشان‌ و كشوري‌ آشفته‌ بود و در آغاز كار با دشواريهاي‌ بسيار روبه‌رو گشت‌ (نك: شرما، «سياست‌ دينى‌ امپراتوران‌...1»، .(17 در حالى‌ كه‌ فرمانروايان‌ اسلامى‌ مغول‌ هنوز در چشم‌ انبوه‌ هندوان‌ بيگانگانى‌ بيش‌ نمى‌نمودند (همو، «سياست‌ دينى‌ اكبر2»، 305 )، اكبر با كوششهاي‌ پى‌گير، امپراتوري‌ هند را به‌ مرتبه‌اي‌ از استحكام‌ و ثبات‌ رسانيد كه‌ پيشينيانش‌ هرگز به‌ آن‌ دست‌ نيافته‌ بودند (نك: پوليتلا، 25 -24 )؛ از همين‌روي‌، او را بنيان‌گذار و ناظم‌ واقعى‌ امپراتوري‌ (لين‌پول‌، و حتى‌ پدر ملت‌ و به‌ وجود آورندة مليت‌ هندي‌ خوانده‌اند (نهرو، نگاهى‌...، 1/601).
درخشان‌ترين‌ جنبة شخصيت‌ اكبر، بلندنظري‌، آزادي‌خواهى‌ و عدالت‌پروري‌ و روحية تسامح‌ او بود (نك: گراهام‌، 107 -106 ؛ كريشنامورتى‌، كه‌ همراه‌ با پيروزيهاي‌ نظامى‌ و درازي‌ دوران‌ پادشاهيش‌ او را به‌ اتخاذ و اجراي‌ يك‌ رشته‌ سياستهاي‌ اصلاح‌گرانة اجتماعى‌ و ايجاد تحولات‌ مذهبى‌ (نك: بنرجى‌، توانا ساخت‌. با اينهمه‌، از آنجا كه‌ اكبر داراي‌ شخصيتى‌ غيرعادي‌ و به‌ ويژه‌ به‌ لحاظ عقيدة دينى‌ سخت‌ پيچيده‌ بود (گراهام‌، 107 )، به‌ نظر گروهى‌ از پژوهشگران‌، بيش‌ از يك‌ مصلح‌ دينى‌، سياستمداري‌ زيرك‌ و بلكه‌ سياست‌ باز به‌ شمار آمده‌ است‌ (نك: نهرو، همان‌، 1/609). همين‌ ويژگى‌، محققان‌ بسياري‌ را به‌ تأمل‌ در شخصيت‌ او واداشته‌، و داوريهاي‌ گوناگون‌ دربارة او پديد آورده‌ است‌ كه‌ همگى‌ در نهايت‌ به‌ دو سرچشمة اصلى‌ بازمى‌گردند: نخست‌، ديدگاه‌ موافق‌ ابوالفضل‌ علامى‌ كه‌ در دو كتاب‌ آيين‌ اكبري‌ و اكبرنامه‌، به‌ مثابة تاريخ‌ اجتماعى‌ دوران‌ اكبر، به‌ ارزيابى‌ مثبت‌ از همه‌ كارهاي‌ او پرداخته‌؛ و ديگر، ديدگاه‌ عبدالقادر بدائونى‌ است‌ كه‌ اليوت‌ در گزيده‌اي‌ از كتاب‌ منتخب‌ التواريخ‌ او رفتارهاي‌ سياسى‌ - اجتماعى‌ و مذهبى‌ اكبر را به‌ نقد كشيده‌ است‌ (نك: اليوت‌، .(277 با اينهمه‌، برپاية مجموعه‌ گزارشهاي‌ تاريخى‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ سياستهاي‌ مذهبى‌ و اصلاح‌گريهاي‌ اكبر، از يك‌ سو حاكى‌ از تصميم‌ آگاهانة او و مبتنى‌ بر انديشه‌اي‌ ثابت‌ و هدفى‌ مشخص‌ بوده‌ (نك: شرما، همان‌، 310 )، و از سوي‌ ديگر، همراه‌ با شرايط زمان‌ و مكان‌، چونان‌ آزمونهاي‌ تجربى‌، تغيير و تحول‌ و فراز و نشيب‌ داشته‌ است‌، ولى‌ در واپسين‌ تحليل‌ مى‌توان‌ آنها را به‌ طور هماهنگ‌ و در يك‌ بستر مطالعه‌ كرد.
1. شكل‌گيري‌ شخصيت‌ اكبر (باورها و تكاپوهاي‌ نخستين‌): چند عامل‌ مختلف‌ در ساختن‌ شخصيت‌ اكبر را مى‌توان‌ مهم‌ شمرد. دوران‌ كودكى‌ و نوجوانى‌ اكبر كه‌ بيشتر همراه‌ پدرش‌ همايون‌ در سفرهاي‌ جنگى‌ گذشت‌ او را بردبار و سرد و گرم‌ چشيده‌ و داراي‌ حالتى‌ روحانى‌ ساخت‌ (اكرم‌، 87)؛ اما اين‌ تكاپوها هرگز فرصت‌ آموزش‌ و تحصيل‌ به‌ او نداد. از اين‌رو، هنگامى‌كه‌ در 13 سالگى‌ بر تخت‌شاهى‌ نشست‌،كاملاً بى‌سواد بود (رامپوري‌، 1/6، حاشيه‌)، اما با تأثيرپذيري‌ از مادر خود مردي‌ سخت‌ مذهبى‌ و سنت‌گرا بار آمده‌ بود (قرشى‌، و به‌ عرفان‌ و درويشى‌ توجه‌ نشان‌ مى‌داد (نك: توزك‌ ...، 1-2). وي‌ در محيطى‌ آكنده‌ از تسلط دينى‌ مسلمانان‌ سنت‌گرا بر همة امور (نك: شرما، «سياست‌ دينى‌ امپراتوران‌»، 16 )، تا حدود 20 سالگى‌ مسلمانى‌ معتقد و مقيد به‌ آداب‌ ظاهري‌ دين‌ بود (اكرم‌، همانجا)، به‌ ويژه‌ كه‌ سرپرست‌ او بيرم‌خان‌ كه‌ در پادشاهى‌ او تأثير داشت‌ و بر او نفوذي‌ يافته‌ بود، مذهب‌ تشيع‌ داشت‌ (نوايى‌، 3/316؛ فدايى‌، 2/203-204). چنين‌ به‌ نظر مى‌آيد كه‌ در همين‌ دوران‌، ذهن‌ پرشور اكبر تجربه‌هاي‌ روحانى‌، اجتماعى‌ و سياسى‌ خود را آغاز كرده‌ باشد (شرما، «سياست‌ دينى‌ اكبر»، .(306 او همة شبها را دربارة خدا و راه‌ رسيدن‌ به‌ او تأمل‌ مى‌كرد (اليوت‌، .(278
2. اكبر در رويارويى‌ با جامعه‌: پيشينيان‌ اكبر پيرو مذهب‌ تسنن‌ آميخته‌ با عقايد رايج‌ در آسياي‌ ميانه‌ بودند و عالمانى‌ سنتى‌ كه‌ در زمينه‌هاي‌ اجتماعى‌، سياسى‌ و حكومتى‌ مداخله‌ داشتند و در عين‌ برخورداري‌ از قدرت‌ سياسى‌ و اقتصادي‌، هيچ‌گونه‌ عقيدة مخالف‌ خود را برنمى‌تافتند (گراهام‌، 113 ,111 -110 ؛ نيز نك: قرشى‌، .(44-45 از سوي‌ ديگر، خرافات‌ در جامعة هند كه‌ اكثريت‌ آن‌را هندوان‌ تشكيل‌ مى‌دادند، سخت‌ رسوخ‌ داشت‌ و در واقع‌ روح‌ دينى‌ زمان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (گراهام‌، .(113 نمود عينى‌ و اجتماعى‌ اين‌ خرافات‌ در پوشش‌ رسمهايى‌ سخت‌ و تحمل‌ناپذير و غيرانسانى‌ مانند رسم‌ «ساتى‌»، يعنى‌ سوزاندن‌ زنان‌ بيوه‌ همراه‌ جسد شوهرانشان‌، مجاز نبودن‌ بيوه‌ زنان‌ به‌ ازدواج‌ دوباره‌، ازدواج‌ در شيرخوارگى‌ و محاكمة آميخته‌ با شكنجه‌ پنهان‌ شده‌ بود (نوايى‌، 3/319؛ بنرجى‌، كه‌ همراه‌ با برخى‌ مالياتهاي‌ تحميلى‌ از سوي‌ حاكمان‌ مسلمان‌ بر هندوان‌ مانند جزيه‌ و ماليات‌ زيارت‌ معبدهاي‌ هندو، در چشم‌ اكبر بى‌عدالتى‌ مى‌نمود (نك: همانجا؛ قرشى‌، 49 ؛ پوليتلا، .(26 در نظام‌ طبقاتى‌ اشرافى‌، نخست‌ بزرگان‌ ترك‌نژاد، سپس‌ ايرانيان‌ قرار داشتند و در آخر هندوان‌ و مسلمانان‌ هندي‌ بودند كه‌ گفته‌اند در رقابت‌ و اختلاف‌ به‌ سر مى‌بردند (نك: بدي‌، 75 -74 ؛ عالم‌خان‌، .(29-30 اين‌ اشراف‌ آن‌ قدر توانمند بودند كه‌ توانستند بارها در برابر امپراتوري‌ سربردارند و شورشها و جنبشهاي‌ مهمى‌ به‌ راه‌ اندازند (بدي‌، .(72 به‌ نظر مى‌رسد كه‌ مجموعة اين‌ عوامل‌ در ذهن‌ اكبر، چنانكه‌ كارهاي‌ او بعداً نشان‌ داد، احساس‌ نياز به‌ جنبشهاي‌ اصلاح‌گرانه‌ ايجاد كرده‌ باشد.
3. تحولهاي‌ روحى‌ اكبر، انگيزه‌ها و انديشه‌هاي‌ اصلاح‌گرانه‌: دستاورد بزرگ‌ اصلاح‌گري‌ اكبر كه‌ جامعة هند را به‌ سوي‌ وحدت‌ ملى‌ رهنمون‌ شد (نهرو، كشف‌...، 1/438)، حركتى‌ آگاهانه‌ براي‌ استقرار انديشة مليت‌ هندي‌، بالاتر و فراتر از تفرقة مذهبى‌ بود كه‌ از سوي‌ بسياري‌ از متفكران‌ ستايش‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك: همو، نگاهى‌، 1/601؛ نيز خان‌، 1351ش‌، شم 1، ص‌ 819)، در حالى‌ كه‌ گروه‌ كمتري‌ از مورخان‌ آن‌ را انحراف‌ از دين‌ وصف‌ كرده‌اند (نك: اليوت‌، .(281-282 بدون‌ شك‌ اكبر در نگرش‌ دينى‌ خود متحول‌ شده‌ بود و در اعتقاد به‌ اسلام‌ همانند پادشاهان‌ پيشين‌ مغول‌ نبود (بدي‌، 74 )، بلكه‌ همواره‌ مى‌كوشيد تا دين‌ را پس‌ از تبيين‌ و توجيه‌ عقلى‌ پذيرا شود (نك: كريشنامورتى‌، 58 ؛ نهرو، كشف‌، همانجا). با چنين‌ رويكردي‌ به‌ دين‌ دو نظرية متقابل‌ دربارة او به‌ وجود آمد: برخى‌ او را مسلمان‌ و برخى‌ خارج‌ از اسلام‌ دانسته‌اند (نك: گراهام‌، .(107-108
به‌ نظر برخى‌، اكبر در زير نفوذ خاندان‌ فيضى‌، يعنى‌ شيخ‌ مبارك‌ و دو پسرش‌ ابوالفضل‌ علامى‌ و فيضى‌ شاعر و نيز شاعران‌ و دانشمندانى‌ كه‌ از ايران‌ به‌ دربار هند رفته‌ بودند، به‌ سوي‌ بى‌اعتقادي‌ كشيده‌ شد (اليوت‌، 281 -280 ؛ قرشى‌، .(45-46 البته‌ گروه‌ بسياري‌ از شاعران‌، متفكران‌ و دانشمندان‌ ايرانى‌، از جور و فشار تعصب‌ دينى‌ صفويه‌ به‌ دربار همايون‌ و اكبر پناه‌ بردند (نك: اسكندربيك‌، 1/476؛ فلسفى‌، 3/49) و بيشترشان‌ چونان‌ متفكران‌ آزاده‌ با ديدگاههاي‌ نو و ضدسنتى‌ وصف‌ شده‌اند (نظامى‌، «دربارة تاريخ‌...1»، 25 -24 )، اما اكبر نيز بى‌گمان‌ صاحب‌ انديشه‌هاي‌ نو بود (پوليتلا، و به‌ رغم‌ فقدان‌ آموزش‌ رسمى‌، روحية جست‌وجوگرانة افراطى‌ و عشق‌ به‌ دانش‌اندوزي‌ بر او غلبه‌ داشت‌ (گراهام‌، 113 ؛ لاو، .(144 ذهن‌ او، همواره‌ در فاصلة ميان‌ جنگها به‌ سوي‌ مسائل‌ دينى‌ باز مى‌گشت‌ (اسميث‌، .(715 افزون‌ بر اين‌، پيش‌ از پيوستن‌ فيضى‌ شاعر و ابوالفضل‌ علامى‌ به‌ دربار اكبرشاه‌، چند اقدام‌ اصلاح‌گرانه‌ كه‌ در عين‌ حال‌ از روحية تسامح‌ او نشان‌ داشت‌، يعنى‌ بخشودن‌ ماليات‌ زائران‌ هندو و جزيه‌، از او ديده‌ شده‌ بود (قرشى‌، .(49 روحية انعطاف‌ و عدالت‌جويى‌ و تحمل‌ عقايد ديگران‌ در اكبر (بنرجى‌، 50 ؛ نيز نك: فلسفى‌، همانجا؛ نوايى‌، 3،/319، 354- 355)، موجد وضعى‌ شد كه‌ بعدها شيخ‌ احمد سرهندي‌ آن‌ را غرقه‌ شدن‌ در درياي‌ بدعت‌ خواند (نك: نظامى‌، «دولت‌...2»، .(165 برداشتن‌ جزيه‌ اين‌ نتيجه‌ را داشت‌ كه‌ گروه‌ عظيمى‌ از راجپوتهاي‌ عصيانگر به‌ اكبر پيوستند (عالم‌خان‌، و پيوند ازدواجش‌ با آنان‌ و به‌ كارگيري‌ هندوان‌ در ادارة امور كشور، هرچند گروهى‌ از مسلمانان‌ سنتى‌ را ناخشنود ساخت‌، حركت‌ بزرگى‌ به‌ سوي‌ وحدت‌ و توسعة امپراتوري‌ بود (پوليتلا، 25 ؛ لين‌پول‌، .(26
4. طرح‌ رياست‌ روحانى‌: مهم‌ترين‌ و مؤثرترين‌ اقدام‌ اكبر براي‌ گسترش‌ روحية تسامح‌ و عقل‌گرايى‌ در جامعه‌، تأسيس‌ عبادت‌خانه‌ يا انجمن‌آگاهى‌ بود.او در 983ق‌/1575م‌،در پايتخت‌ خود فتح‌پورسيكري‌ بناي‌ ويژه‌اي‌ براي‌ اين‌ انجمن‌ ساخت‌. او نخست‌ عالمان‌ اهل‌ سنت‌ را به‌ اين‌ محفل‌ دعوت‌ كرد و اندك‌ اندك‌ دانشمندان‌ همة اديان‌، مذاهب‌، فرق‌ و ملل‌ را در آنجا پذيرفت‌. در اين‌ عبادت‌خانه‌، هر شب‌ جمعه‌ پس‌ از نماز حلقه‌هاي‌ چندگانه‌ تشكيل‌ مى‌شد و ميان‌ اهل‌ نظر بحثها و مجادله‌ها درمى‌گرفت‌ و اكبر خود به‌ همة حلقه‌ها سر مى‌زد و در بحثها شركت‌ مى‌كرد (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/252-253؛ گراهام‌، 114 -113 ؛ اليوت‌، .(278-279 بدين‌گونه‌، وقتى‌ نمايندگان‌ اديان‌ و آيينها در كنار هم‌ آزادانه‌ به‌ بيان‌ عقيده‌ و استدلال‌ مى‌پرداختند، شكل‌ نادري‌ از تسامح‌ و آزادانديشى‌ مذهبى‌ و زندگى‌ عقلانى‌ را در هند به‌ نمايش‌ مى‌گذاشتند (لاو، 172 )، در حالى‌ كه‌ در همان‌ دوران‌، تعصب‌ مذهبى‌ تا سر حد جنگ‌ و كشتارهاي‌ بى‌رحمانه‌ و سوزاندن‌ مردم‌ در اروپا رواج‌ داشت‌ (نهرو، نگاهى‌، 1/608).
اندكى‌ بعد اكبر طرح‌ تازه‌اي‌ ريخت‌. در رجب‌ 987، ظاهراً به‌ خواست‌ و التماس‌ عالمان‌ دينى‌ و در واقع‌ گويا به‌ خواست‌ و اشارة اكبر، محضري‌ - سند دست‌نوشته‌ - تهيه‌ و تنظيم‌ شد كه‌ به‌ او اختيار مى‌داد از ميان‌ فتواهاي‌ گوناگون‌ دربارة يك‌ مسأله‌، حكم‌ مرجح‌ را با نظر خويش‌ معين‌ كند. به‌ اين‌ ترتيب‌، اكبر افزون‌ بر قدرت‌ شاهى‌، در عمل‌ به‌ بالاترين‌ مقام‌ دينى‌ كشور، همچون‌ مجتهد اول‌ و مترادف‌ امام‌ عادل‌ مبدل‌ شد و كسى‌ را نيز ياراي‌ مخالفت‌ با او نماند. در همين‌ سال‌ رسم‌ خطبه‌ را نيز بنياد نهاد (نك: ابوالفضل‌، همان‌، 3/270-271؛ پوليتلا، 28 ؛ گراهام‌، 115 -114 ؛ قس‌: اليوت‌، .(289-291 از آن‌ پس‌، او از همة اين‌ امكانات‌ براي‌ تبليغ‌ آراء و نظرهاي‌ خويش‌ استفاده‌ كرد.
دربارة انگيزه‌هاي‌ اكبر در تأسيس‌ عبادت‌خانه‌، رسانيدن‌ خود به‌ حد فتوا و در مجموع‌ گسترش‌ فلسفة تسامح‌ دينى‌ و آزادانديشى‌ كه‌ خود از آن‌ با عنوان‌ «صلح‌ كل‌» تعبير مى‌كرد، نظرهاي‌ گوناگونى‌ ابراز شده‌ است‌. برخى‌ از محققان‌ كوشيده‌اند تا انگيزه‌هاي‌ درونى‌ و شخصى‌ براي‌ تسامح‌ دينى‌ او بجويند. از اين‌رو، ورود هيأت‌ مبلغان‌ مسيحى‌ از گوآ به‌ دربار اكبر و استقبال‌ گرم‌ او از آنان‌ و شركت‌ دادن‌ ايشان‌ در بحثهاي‌ عبادت‌خانه‌ (نك: فاروقى‌، 158 ,156 -155 ؛ ابوالفضل‌، همان‌، 3/272) را همه‌ با احتمال‌ اين‌ تمايل‌ كه‌ او مى‌خواست‌ به‌ مقامى‌ همانند پاپ‌ دست‌ يابد، همراه‌ كرده‌اند و شيخ‌ مبارك‌ و دو پسرش‌ را موجب‌ به‌ وجود آمدن‌ اين‌ فكر در او دانسته‌اند (نك: پوليتلا، 29 .(27, برخى‌ ديگر، همة كارهاي‌ اكبر را نه‌ برپاية عدالت‌جويى‌ محض‌، بلكه‌ حركتهايى‌ نمايشى‌ براي‌ شكستن‌ قدرت‌ عالمان‌ و سنت‌گرايان‌ مسلمان‌ و گسترش‌ نفوذ خود بر مسلمانان‌ سنتى‌ هند تفسير كرده‌اند و انگيزة نهايى‌ او را، رسيدن‌ به‌ قدرت‌ مطلق‌ دانسته‌اند (قرشى‌، 61 ؛ عالم‌خان‌، .(34
5. انگيزه‌هاي‌ سياسى‌: به‌انگيزه‌هاي‌ اكبر، در زمينةاصلاح‌گريهاي‌ اجتماعى‌ و سياسى‌ و تسامح‌ و تساهل‌ دينى‌، نمى‌توان‌ از نظر گاهى‌ بسيط و يك‌ سويه‌ نگريست‌، بلكه‌ بايد چند عامل‌ مهم‌ را در كنار انگيزه‌هاي‌ شخصى‌ و قدرت‌طلبى‌ اكبر، به‌گونه‌اي‌ هماهنگ‌ با هم‌ ملاحظه‌ كرد. هوش‌ سرشار، انديشة ژرف‌نگر و ميل‌ به‌ قدرت‌ براي‌ تثبيت‌ امپراتوري‌، تنها بخشى‌ از اين‌ انگيزه‌ها را تشكيل‌ مى‌دهد؛ چرا كه‌ او به‌رغم‌ آنكه‌ سرداري‌ شايسته‌ بود، پيروزي‌ به‌ وسيلة غلبه‌ بر عواطف‌ و احساسات‌ را بر پيروزي‌ از راه‌ شمشير ترجيح‌ مى‌داد (نك: نهرو، همان‌، 1/602). در همسايگى‌ اكبر، شاهان‌ صفوي‌ فرمان‌ مى‌راندند كه‌ مرشد كامل‌ و رهبر روحانى‌ كشور خود محسوب‌ مى‌شدند (نك: اطهرعلى‌، و در آن‌ سوي‌، عثمانيان‌ بودند كه‌ با صبغة دينى‌ به‌ بخش‌ اعظم‌ قلمرو اسلام‌ و بخشهايى‌ از اروپا سيطره‌ داشتند؛ و اين‌ هر دو مى‌توانست‌ الگويى‌ زنده‌ در جهان‌ آن‌ روز براي‌ اكبر به‌ شمار آيد (نك: پوليتلا، .(29-30 از سوي‌ ديگر، بى‌گمان‌ عالمان‌ رسمى‌ و سنتى‌ دينى‌ به‌ سبب‌ نفوذ در جامعه‌، سدي‌ در راه‌ گسترش‌ قدرت‌ اكبر محسوب‌ مى‌شدند؛ از اين‌رو، او مى‌كوشيد پايه‌هاي‌ قدرت‌ خود را از درون‌ نهادهاي‌ شكل‌ گرفتة روحانيت‌ سنتى‌ بيرون‌ كشيده‌، بر زمينه‌هاي‌ ديگري‌ استوار سازد. اما اين‌ احتمال‌ نيز وجود دارد كه‌ امضا كنندگان‌ محضر ياد شده‌ - كه‌ بيشتر عالمان‌ سنى‌ بودند - نه‌ به‌ زور و فشار، بلكه‌ براي‌ شكستن‌ نفوذ و اقتدار ايرانيان‌ شيعى‌ مذهب‌ با اكبر همراهى‌ كرده‌اند (همو، .(30 به‌ علاوه‌، اكبر تنها با آن‌ گروه‌ از عالمان‌ دينى‌ سرسازگاري‌ داشت‌ كه‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ كشور او كه‌ بيشتر غير مسلمان‌ بودند، نرم‌خويى‌ نشان‌ مى‌دادند (خان‌، 1351ش‌، شم 1، ص‌ 818) و چنانكه‌ بعداً ديده‌ شد، بسياري‌ از عالمان‌ و رهبران‌ سنت‌ گرايان‌ كه‌ با نوآوريهاي‌ او مخالفت‌ كردند، تبعيد و حتى‌ پنهانى‌ كشته‌ شدند (نك: قرشى‌، .(68-69
بر اثر اقدامهاي‌ اكبر، به‌ هر حال‌ موجى‌ از مخالفت‌ و شورش‌ در كشور پديد آمد (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/271؛ نظامى‌، «دولت‌»، 165 ؛ لاو، .(146 اكبر به‌ بى‌دينى‌، شيعيگري‌ و برهمنى‌ متهم‌ و تكفير شد. او اين‌ اتهامها را انكار كرد و بر اسلاميت‌ خود پاي‌ فشرد (ابوالفضل‌، همان‌، 3/272؛ عالم‌خان‌، و گويا از برخى‌ از عالمان‌ مخالف‌ خود به‌ روش‌ خاصى‌ انتقام‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌، شيخ‌ عبدالنبى‌ و ملا عبدالله‌ سلطانپوري‌ را به‌ بهانة اينكه‌ ممكن‌ است‌ به‌ خاطر كم‌ دانشى‌ در برابر ديگران‌ شرمگين‌ شوند، به‌ عنوان‌ امير الحاج‌ از پيرامون‌ خود دور ساخت‌ (نك: ابوالفضل‌، همان‌، 3/278).
اكبر سرانجام‌ با كمك‌ نيروهاي‌ نظامى‌ وفادار خود، شورشها را سركوب‌ كرد (بدي‌، 75-76 .(72, در نتيجه‌ پس‌ از كنترل‌ اوضاع‌، تركيب‌ و نظام‌ طبقاتى‌ اشراف‌ حكومت‌گر و لايه‌هاي‌ بالايى‌ در امپراتوري‌ هند تغيير يافت‌ و با زمان‌ هماهنگ‌ گرديد. هرچند گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ اكبر با استفاده‌ از عامل‌ مذهب‌ و تبليغ‌ تسامح‌ تنها در پى‌ جايگزين‌ كردن‌ گروهى‌ به‌ جاي‌ گروههاي‌ ديگر، يعنى‌ جذب‌ و بر كشيدن‌ راجپوتها بوده‌ است‌ (نك: گراهام‌، 119 -118 )، اما دست‌ كم‌ همراه‌ با اين‌ هدف‌، اكبر پس‌ از امضاي‌ محضر، دست‌ خود را باز ديد تا به‌ انديشه‌هاي‌ تسامح‌ و تساهل‌گرايانة خود ميدان‌ دهد و احترام‌ و بزرگداشت‌ دانش‌ و آگاهى‌ را ترويج‌ كند و هندو، پارسى‌، مسيحى‌ و جز آنها را به‌ آسانى‌ پيرامون‌ خود گرد آوَرَد (نك: پوليتلا، و با استفاده‌ از خلا´ ناشى‌ از اختلاف‌ عالمان‌ دينى‌ كه‌ يكديگر را به‌ كم‌ دانشى‌ در دين‌ متهم‌ مى‌ساختند، توانست‌ فرصت‌ را براي‌ تحصيل‌ قدرت‌ مطلق‌ سياسى‌ و روحانى‌ مغتنم‌ شمارد (گراهام‌، .(111
6. آيين‌گذاري‌ - توحيد الهى‌ (دين‌ الهى‌): اكبر پس‌ از خواباندن‌ شورشهاي‌ بزرگ‌ و تثبيت‌ موقعيت‌ خود، سياستى‌ دو رويه‌ در پيش‌ گرفت‌ و با چرخشى‌ آرام‌ به‌ سوي‌ روشنگري‌ سياست‌ مذهبى‌ به‌ تبليغ‌ نظرية «صلح‌ كل‌» خود پرداخت‌. در اين‌ مرحله‌ اكبر درسهاي‌ گرانبهايى‌ از 20 سال‌ تجربة آزمون‌ و خطا در مداخله‌ در كارهاي‌ دينى‌ همراه‌ داشت‌ (عالم‌خان‌، همانجا). رفتار اكبر در زمينه‌هاي‌ دين‌ و مذهب‌ يكدست‌ و شفاف‌ نبود، اما سياستهاي‌ او نه‌ تنها در جهت‌ گسترش‌ نفوذ و قدرت‌ شخصى‌، بلكه‌ با توجه‌ به‌ سود و مصلحت‌ همة مردم‌ هند و اجراي‌ عدالت‌ عمومى‌ طرح‌ريزي‌ مى‌شد (خان‌، 1352ش‌، شم 1، ص‌ 70؛ نهرو، نگاهى‌، 1/611؛ پوليتلا، .(30 طرحهاي‌ پيشين‌ او، هرچه‌ بود، در واقع‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ موقعيتى‌ ممتاز در درون‌ جامعة اسلامى‌ انديشيده‌ شده‌ بود، در حالى‌ كه‌ همچنان‌ مشكل‌ تسلط روحانى‌ او بر غيرمسلمانان‌ حل‌ نشده‌ باقى‌ مانده‌ بود (اطهر على‌، .(41
دغدغة به‌ وجود آوردن‌ ملتى‌ يگانه‌، با توجه‌ به‌ تكثر دينى‌ در جامعة هند، سالها ذهن‌ او را به‌ خود مشغول‌ داشته‌ بود. از اين‌رو، اكبر به‌ يكى‌ از بزرگ‌ترين‌ كارهاي‌ خود دست‌ زد و آيين‌ جديدي‌ ابداع‌ كرد كه‌ به‌ «دين‌ الهى‌» مشهور شد و محتواي‌ آن‌ با ديگر انديشه‌هاي‌ او مانند تأسيس‌ عبادت‌خانه‌، آزادي‌ بيان‌ و عقيده‌ و ترويج‌ فلسفة صلح‌ كل‌ هماهنگى‌ كامل‌ داشت‌؛ نيز براي‌ آنكه‌ اجزاء پيكرة اين‌ انديشه‌ را تكميل‌ كرده‌ باشد، دست‌ به‌ تغيير تاريخ‌ زد. چنين‌ پيداست‌ كه‌ انديشة تغيير تقويم‌ هجري‌ قمري‌ از سالها پيش‌ در سر اكبر وجود داشت‌. در اين‌ وقت‌ فرصت‌ را مناسب‌ يافت‌ و دانشمندي‌ ايرانى‌ به‌ نام‌ امير فتح‌الله‌ شيرازي‌ را به‌ انجام‌ آن‌ واداشت‌ و سال‌ بر تخت‌ نشستن‌ خود را آغاز تقويم‌ الهى‌ - سال‌ الهى‌ - قرار داد (ابوالفضل‌، آيين‌ اكبري‌، 1/193). اشارة ظريف‌ ابوالفضل‌ علامى‌ (همانجا) نشان‌ مى‌دهد كه‌ اكبر همواره‌ مايل‌ بود كه‌ كارهاي‌ سياسى‌، اجتماعى‌ و حكومتى‌ را از زير سلطة دينى‌ بيرون‌ آورد (قس‌: شرما، «سياست‌ دينى‌ اكبر»، 474 )، اما از بيم‌ مخالفتهاي‌ احتمالى‌ تا زمانى‌ كه‌ رياست‌ روحانى‌ جامعه‌ - دست‌ كم‌ اسلامى‌ - برايش‌ مسلم‌ نشد، آن‌ را آشكار نكرد. اين‌ امر به‌ خوبى‌ لحن‌ تلخ‌ اسلام‌گرايان‌ سنتى‌ در جبهة مقابل‌ را توجيه‌ مى‌كند كه‌ برپاية آن‌، اكبر سرانجام‌ در 990ق‌/1582م‌ با عنوان‌ كردن‌ «هزاره‌» (ظهور مصلح‌ و مجدد)، خود را از قيد و بندهاي‌ دين‌ و روحانيان‌ آزاد، و آمادة دور ريختن‌ اصول‌ تثبيت‌ شدة اسلامى‌ كرد و به‌ آشكار ساختن‌ انديشه‌هاي‌ شيطانى‌ خود دست‌ زد (نك: اليوت‌، .(291-292
ابهامهايى‌ كه‌ دربارة زمان‌ آشكار ساختن‌ دين‌ الهى‌ وجود دارد، مؤيد آن‌ است‌ كه‌ انديشة آيين‌ جديد يكباره‌ عنوان‌ نشده‌، بلكه‌ چند سالى‌ همانند شايعه‌ و به‌ طور نيمه‌ رسمى‌ و يا دست‌ كم‌ براي‌ محافل‌ خاصى‌ تبليغ‌ مى‌شده‌ است‌؛ چنانكه‌ هيأت‌ مبلغان‌ مسيحى‌ دربار اكبر از وجود چنين‌ انديشه‌اي‌ سخن‌ گفته‌اند (نك: شرما، همان‌، .(467 دين‌ الهى‌ كه‌ اكبر خود نام‌ رسمى‌ آن‌ را «توحيد الهى‌» گذاشته‌ بود (همان‌، 466 ؛ كريشنامورتى‌، 53 )، كتاب‌ نداشت‌، بلكه‌ مجموعه‌اي‌ از مراسم‌ و عقايد آيينهاي‌ مختلف‌ بود و در واقع‌ نوعى‌ فلسفة شخصى‌ زندگى‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ كه‌ اكبر از تلفيق‌ بحثهاي‌ عبادت‌خانه‌ استنباط كرده‌، و ايمان‌ در آن‌، بر اصول‌ و پيش‌ فرضهايى‌ چند كه‌ در آيينة قلب‌ او تجلى‌ كرده‌ بود، استوار بود؛ تفكري‌ كه‌ ديگران‌ با مبالغه‌ آن‌را دين‌ نماياندند (شرما، كريشنامورتى‌، همانجاها؛ قس‌: اليوت‌، .(282
براساس‌ برخى‌ نظريه‌ها، تفكرات‌ عنوان‌ شده‌ در عبادت‌خانه‌، آيين‌ هندو و برهمن‌ كه‌ دانايانشان‌ با اكبر ملاقاتهاي‌ خصوصى‌ بسياري‌ داشتند، و هيأتهاي‌ تبليغى‌ مسيحى‌ با افكاري‌ دربارة پاپ‌، تثليث‌ و مسيح‌، در دگرگون‌ ساختن‌ انديشة اكبر سهم‌ داشتند (نك: بدي‌، 73 -72 ؛ اليوت‌، 287-288 .(283-284, اين‌ تأثيرها او را به‌ اين‌ نتيجه‌ رساندند كه‌ چرا بايد حقيقت‌ را در يك‌ دين‌ محدود كرد و به‌ آن‌ مختص‌ دانست‌. چون‌ حقيقت‌ يكى‌ است‌، پس‌ وجه‌ ترجيح‌ چيست‌ (همو، .(283 نهايت‌ اين‌ گفت‌ و گوها به‌ آيين‌ جديدي‌ انجاميد كه‌ هم‌ متضمن‌ وحدت‌ دينى‌ جامعه‌ باشد و هم‌ بتوان‌ روح‌ آن‌ را با عقل‌ تفسير كرد (سركار، 143 ؛ نهرو، كشف‌، 1/438). اين‌ نيز گفته‌ شده‌ كه‌ اكبر به‌ اعتباري‌ نخستين‌ پژوهندة رشتة اديان‌ تطبيقى‌ به‌ شمار مى‌آيد (نك: شرما، همان‌، 470 )؛ در حالى‌ كه‌ برخى‌ ديگر، نداشتن‌ آموزش‌ علمى‌ رسمى‌ را دليلى‌ بر ناتوانى‌ او در پژوهش‌ تطبيقى‌ و ابراز نظر كارشناسانه‌ و معياري‌ عقلانى‌ و منطقى‌ در شناخت‌ اديان‌ دانسته‌اند. بر اين‌ پايه‌، كارهاي‌ او جز حركتى‌ عاميانه‌ براساس‌ پيش‌ فرضهايى‌ موهوم‌ نبود كه‌ خود، حتى‌ از درك‌ تناقضهاي‌ آن‌ نيز عاجز بود (قرشى‌، 71 .(69,
تبيين‌، تحليل‌ و تفسير آيين‌ نوآوردة اكبر، نخست‌ نيازمند پژوهشى‌ دربارة دين‌ و مذهب‌ شخصى‌ اكبر است‌. گزارشهاي‌ تاريخى‌ بدون‌ كمك‌ گرفتن‌ از شواهد و قراين‌ و سپس‌ تحليل‌ و تفسير آنها، آگاهى‌ قطعى‌ و يقينى‌ در اين‌ باره‌ به‌ دست‌ نمى‌دهند. از اين‌رو، برخى‌ او را خارج‌ از اسلام‌ و برخى‌ ديگر مسلمان‌ دانسته‌اند (نك: گراهام‌، .(107-108 در اينكه‌ او تا 983ق‌/1575م‌ قطعاً به‌ روش‌ سنتى‌ پدران‌ خود مسلمان‌ بود، يعنى‌ اعمال‌ دينى‌ را انجام‌ مى‌داد، ولى‌ پاي‌بندي‌ محض‌ به‌ دين‌ نداشت‌، شكى‌ نيست‌ (همو، 113 ؛ اكرم‌، 87؛ رامپوري‌، 1/6، حاشيه‌). بى‌ترديد اكبر شخصاً فردي‌ مؤمن‌ و خداشناس‌ بود و اگر اقرار و حتى‌ پا فشاري‌ او بر اسلام‌ نفاق‌ شمرده‌ نشود، بايد مسلمانى‌ معتقد و متفكر به‌ حساب‌ آيد. مهم‌ترين‌ دليل‌ بر اين‌ ادعا آن‌ است‌ كه‌ اكبر فرمانرواي‌ قلمروي‌ بود كه‌ دست‌ كم‌ در سرزمين‌ اصلى‌ و مركزي‌ آن‌ غلبه‌ با هندوان‌ بود و مغولان‌ حاكمانى‌ بيگانه‌ به‌ شمار مى‌رفتند كه‌ دينشان‌ نيز هندي‌ به‌ شمار نمى‌رفت‌. از اين‌رو، اگر اكبر به‌ دين‌ و كارهاي‌ خود در زمينة دين‌ تنها به‌ مثابة وسيله‌اي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مقصود، يعنى‌ قدرت‌ و تسلط مطلق‌ مى‌نگريست‌، مى‌بايست‌ به‌ آيين‌ هندو تظاهر مى‌كرد؛ در حالى‌كه‌ با پافشاري‌ خود بر اسلام‌ (نك: ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/272)، در عين‌ حال‌ به‌ همة دينها و مذهبها آزادي‌ و امنيت‌ داد (خان‌، 1352ش‌، شم 2، ص‌ 140).
7. نقد آيين‌ نو و سياست‌ دينى‌ اكبر: اكبر با تجربه‌ها و آگاهيهايى‌ كه‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، اصولاً اين‌ اعتقاد را كه‌ يك‌ دين‌ دولتى‌ بايد سراسر هندوستان‌ را فرا گيرد، رها ساخته‌ بود (شرما، «سياست‌ دينى‌ اكبر»، .(468 همچنين‌ او خود، آيين‌ نو آورده‌ را به‌ طور رسمى‌ «توحيد الهى‌» مى‌ناميد، نه‌ دين‌ الهى‌ (نك: همان‌، 466 ؛ كريشنامورتى‌، .(53 از اين‌رو، توحيد الهى‌ را بايد در كنار «صلح‌ كل‌» از ديدگاه‌ فلسفة تاريخ‌ نگريست‌ و با تحليل‌ آن‌، انگيزه‌، روح‌ و حقيقت‌ آن‌را دريافت‌.
با نگاهى‌ به‌ دستورها و سخنانى‌ كه‌ از «دين‌ الهى‌» باقى‌ مانده‌ است‌، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ محتواي‌ آن‌ گفته‌ها و انديشه‌ها، قاعده‌ها و قانونهايى‌ است‌ دربارة دين‌ به‌ معنى‌ آيين‌ و روش‌. از آنجا كه‌ در آن‌ زمان‌ هند و همسايگان‌ آن‌ جامعه‌اي‌ دينى‌ به‌ شمار مى‌رفتند، هرگونه‌ انديشة اصلاح‌گرانه‌اي‌، ضرورتاً مى‌بايست‌ صبغة دينى‌ داشته‌، از راه‌ و روش‌ دينى‌ و اعتقادي‌ به‌ انجام‌ برسد. تمام‌ كارهاي‌ اكبر كه‌ به‌ صورت‌ اقدامهاي‌ جزئى‌ گزارش‌ شده‌اند، در واقع‌ راههايى‌ بوده‌اند كه‌ او براي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌ اصلى‌ خود، يعنى‌ ايجاد وحدت‌ ملى‌، گسترش‌ قانون‌ واحد و عدالت‌ عمومى‌ در پيش‌ مى‌گرفته‌ است‌.
پيش‌ از روزگار اكبر، تمايلى‌ به‌ توافق‌ در ميان‌ دو فرهنگ‌ و مذهب‌ اسلام‌ و هندو پديد آمده‌ بود (نهرو، نگاهى‌، 1/602؛ قس‌: گراهام‌، .(108 اكبر خود را در برابر اين‌ پرسش‌ مهم‌ مى‌يافت‌ كه‌ چگونه‌ مى‌توان‌ تازگيهاي‌ مذهب‌ جديدي‌ چون‌ اسلام‌ را با مذهب‌ بومى‌ هند و آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ آن‌ سازش‌ دهد (نهرو، كشف‌، 1/438). بر اين‌ پايه‌، كوششهاي‌ اكبر در پذيرش‌ عقايد پيروان‌ مذهبهاي‌ گوناگون‌، آوردن‌ تركيبى‌ از اعتقادات‌ مذهبى‌ را كه‌ براي‌ همه‌ كس‌ مناسب‌ باشد، توجيه‌ مى‌كند (قس‌: همان‌، 1/430-431؛ خان‌، 1351ش‌، شم 1، ص‌ 818 - 819). دقت‌ در عنوان‌ كتابهايى‌ كه‌ اكبر براي‌ ترجمه‌ از زبان‌ سنسكريت‌ به‌ فارسى‌، انتخاب‌ كرده‌ بود، نشان‌ مى‌دهد كه‌ انگيزة اين‌ كار نه‌ فقط كنجكاوي‌ شخصى‌ و حتى‌ تفنن‌ علمى‌ و ادبى‌، بلكه‌ نزديك‌ ساختن‌ تفكر اسلامى‌ و انديشة مذهبى‌ هندوان‌ بوده‌ است‌ (نك: نظامى‌، «دولت‌»، .(19
توحيد الهى‌ اكبر، در واقع‌ آيين‌ و مجموعة قانونهاي‌ اخلاقى‌ - اجتماعى‌ بود براي‌ تنظيم‌ رابطة فرد در جامعه‌، گروه‌هاي‌ اجتماعى‌ و سرانجام‌ فرد و جامعه‌ با حكومت‌ و عاملان‌ آن‌. سخن‌ گفتن‌ از آن‌ همانند دين‌ دشوار است‌، چون‌ حد و رسمى‌ نداشت‌ و در واقع‌، اصلاً دين‌ نبود (نك: شرما، همان‌، 469 -468 ؛ چودري‌، و نهاد روحانيت‌ نيز نداشت‌ (همو، 180 ؛ پوليتلا، .(41 از سوي‌ ديگر هيچ‌گونه‌ اجباري‌ براي‌ پيوستن‌ به‌ آن‌ از سوي‌ اكبر به‌ كار نرفت‌. او حتى‌ براي‌ گروانيدن‌ مردم‌ به‌ آيين‌ خود، تبليغ‌ نيز نمى‌كرد (نك: شرما، همان‌، 468 ؛ گراهام‌، 116 ؛ چودري‌، 181 )، چرا كه‌ او حقيقتاً اعتقاد داشت‌ كه‌ خدا را از هر راهى‌ مى‌توان‌ پرستيد و توحيد و يگانگى‌ او در ذهنها و قلبهاي‌ مردمان‌ به‌ شكلهاي‌ مختلف‌ منعكس‌ است‌ و دين‌ بايد انتخابى‌ باشد، نه‌ ارثى‌ (همانجا؛ پوليتلا، .(30
در نگاهى‌ همه‌ جانبه‌ به‌ گفته‌هاي‌ نقل‌ شده‌ از اكبر (نك: ابوالفضل‌، آيين‌ اكبري‌، 3/178-191؛ خان‌، 352ش‌، شم 1، ص‌ 70-72، شم 2، ص‌ 136-140؛ اسفنديار، 1/308-314)، 3 جنبة متفاوت‌ در آيين‌ نوآوردة او قابل‌ ملاحظه‌ است‌: خداشناسى‌ و توحيد، مفاهيم‌ اخلاقى‌، و سرانجام‌ دستورهاي‌ عملى‌ زندگى‌ اجتماعى‌ . اكبر در وضع‌ اين‌ انديشه‌ها و قانونها، از همة دينها و آيينها، به‌ ويژه‌ از آنها كه‌ در آن‌ سرزمين‌ به‌ طور فعال‌ رايج‌ بود، سود برد. او بسياري‌ از دستورهاي‌ اخلاقى‌ و عملى‌ توحيد الهى‌ را از عرفان‌ و تصوف‌ اسلامى‌ گرفت‌. طريقة گرويدن‌ به‌ آيين‌ اكبر نيز با روشهاي‌ مريدي‌ و مرادي‌ در طريقت‌ متصوفه‌ بسيارنزديك‌است‌ (همو،1/301؛ گراهام‌، همانجا؛ و اين‌ براي‌ برخى‌ از محققان‌، برداشتى‌ از قدرت‌ مطلقة روحانى‌ شاهان‌ صفوي‌ و نمودار ميل‌ مفرط اكبر به‌ رهبري‌ مطلق‌ و بى‌همانند بودن‌ در ميان‌ جمع‌ است‌ (نك: قرشى‌، 72 ؛ شرما، «سياست‌ دينى‌ اكبر»، 468 .(467, روي‌ هم‌ رفته‌، آيين‌ اكبر، به‌ خداباوري‌، تعقل‌ گرايى‌ و فلسفه‌اي‌ شيرين‌، لطيف‌، انعطاف‌پذير و خرسندي‌آور براي‌ برآوردن‌ نيازهاي‌ عينى‌ زندگى‌ وصف‌ شده‌ است‌ (نك: كريشنامورتى‌، .(58
پيداست‌ كه‌ انديشه‌ها و كارهاي‌ اكبر كه‌ امروزه‌ در ذهنيت‌ جهان‌ جديد ساده‌ و پذيرفتنى‌ مى‌نمايد، در زمان‌ خود به‌ ضرورت‌ تلاقى‌ با ويژگيهاي‌ سنتى‌ خاص‌ِ از پيش‌ شكل‌ گرفتة جامعة هند، به‌ انحراف‌ از دين‌ حاكم‌ تعبير شده‌، و مخالفتهاي‌ مهمى‌ را برانگيخته‌ است‌ (نك: پوليتلا، 31 -30 ؛ نهرو، نگاهى‌، 1/604؛ نيز، بنرجى‌، 51 -50 )؛ چنانكه‌ سياست‌ دينى‌ و رهبري‌ معنوي‌ - روحانى‌ او در ميان‌ طبقات‌ اشراف‌ و عالمان‌ اقبالى‌ نيافت‌ و سرانجام‌ شكست‌ خورد و به‌ اهداف‌ اصلى‌ و بلندش‌ در زمان‌ خود دست‌ نيافت‌ (قرشى‌، .(68 اما بدون‌ شك‌ آنچه‌ از دين‌ سازي‌ و خرافه‌پروري‌ در برخى‌ از كتابها همانند دبستان‌ مذاهب‌ دربارة اكبر و آيين‌ او به‌چشم‌ مى‌خورد (نك: اسفنديار، 1/287)، خود مطلوب‌ او نبوده‌ است‌.
مآخذ: ابوالفضل‌ علامى‌، آيين‌ اكبري‌، لكهنو، 1893م‌؛ همو، اكبرنامه‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ عبدالرحيم‌، كلكته‌، 1886م‌؛ اسفنديار، كيخسرو، دبستان‌ مذاهب‌، به‌ كوشش‌ رحيم‌ ملك‌زاده‌، تهران‌، 1362ش‌؛ اسكندربيك‌ منشى‌، عالم‌ آراي‌ عباسى‌، تهران‌، 1350ش‌؛ اكرم‌، محمد، رود كوثر، لاهور، 1986م‌؛ توزك‌ جهانگيري‌، به‌ كوشش‌ محمدهاشم‌، تهران‌، 1359ش‌؛ خان‌، محمدعلى‌، «جلال‌الدين‌ محمداكبرشاه‌»، ترجمة محمدحسين‌ ساكت‌، ارمغان‌، تهران‌، 1351-1352ش‌؛ رامپوري‌، محمدنجم‌ الغنى‌، تاريخ‌ اوده‌، كراچى‌، 1978م‌؛ فدايى‌، ميرزا نصرالله‌، داستان‌ تركتازان‌ هند، چ‌ سنگى‌؛ فلسفى‌، نصرالله‌، زندگانى‌ شاه‌ عباس‌ اول‌، تهران‌، 1334ش‌؛ نوايى‌، عبدالحسين‌، شاه‌ عباس‌، مجموعة اسناد و مكاتبات‌ تاريخى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ نهرو، جواهر لعل‌، كشف‌ هند، ترجمة محمود تفضلى‌، تهران‌، 1361ش‌؛ همو، نگاهى‌ به‌ تاريخ‌ جهان‌، ترجمة محمود تفضلى‌، تهران‌، 1361ش‌؛ نيز:
Alamkhan, I., X The Nobility Under Akbar... n , JRAS, 1968; Athar Ali, M., X Towards an Interpretation of the Mughal Empire n , ibid, 1978; Banerjee, S.K., X Social Reforms of Akbar n , The Indian Historical Quarterly, Caxton Publications, vol. XXIX; Bedi, P.S., The Mughal Nobility Under Akbar, Jalandhar, 1986; Choudhury, M.L., The Din-i-Ilahi, New Delhi, 1985; Elliot, H. M., X Akbar's Religious Views, as Described by Badauni n , History of India, London, 1907, vol. V; Faruqi, Kh. A., X The First Jesuit Mission to the Court of Akbar n , Islamic Culture , Hyderabad , 1981 , vol . LV , no. 3 ; Graham , G. M. , X Akbar and Aurangzeb... n , The Muslim World, Hartford, 1969, vol. LIX; Krishnamurti, R., X Akbar's Philosophy of Life n , The Indian Historical Quarterly, Caxton Publications, vol. XX, no. 1; Lane- Poole, S., History of India, London, 1906, vol. IV; Law, N. N., Promotion of Learning in Muslim India, Lahore, 1985; Nizami, Kh. A., On History and Historians of Medieval India, New Delhi, 1983; id, State and Culture in Medieval India, New Delhi, 1985; Politella, J., X Akbar: Warrior, Devotee and Mystic n , The Muslim World, Hartford, 1966, vol. LVI; Qureshi, I. H., Ulema in Politics, Karachi, 1974; Sarkar, J.N., Thoughts on Trends of Cultural Contacts in Medieval India, Calcutta, 1984; Sharma, S.R., X Akbar's Religious Policy n , The Indian Historical Quarterly, Caxton Publications, vol. XIII; id, The Religious Policy of the Mughal Emperors , Lahore ; Smith , V. A., X Akbar's House of Worship... n , JRAS, 1917.
منوچهر پزشك‌



 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3802
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست