اِقْليم، معرب كلمة يونانى كليما1 به معناي تمايل، ميل، شيب، انحنا،
انحراف و خميدگى است كه در ميان دانشمندان قديم يونان بر چندين نوار
موازي با خط استوا، به ابعاد مختلف در فاصلة بين آن خط و قطب شمال، اطلاق
مىشده، و در ميان جغرافىدانان اسلامى علاوه بر آن به معناي ناحيه،
منطقه و سرزمين هم به كار رفته است. در اين مقاله وجه تسميه و اشتقاق
كلمه، تحول مفهوم اقليم در طول زمان، اقليم در كاربرد امروزي و اقاليم
سبعه مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
وجهتسميه و اشتقاق كلمه: مفهوم نخستين كليما نزد يونانيان قديم قطعهاي از
زمين بوده است كه همة قسمتهاي آن نسبت به اشعة خورشيد تمايلى يكسان و
مساوي داشته، و به اصطلاح امروزي داراي عرض جغرافيايى واحدي بودهاند. از
اين تعريف اعتقاد به كرويت زمين استنباط مىشود ( بريتانيكا، ماكرو، و مسلم
است كه فكر تقسيم زمين، اول بار در اذهان كسانى راه يافته كه بر خلاف
نظر عامه به كرويت زمين معتقد بودند.
با اينكه بسياري از جغرافىدانان و فرهنگ نويسان اسلامى اقليم را معرب
كليماي يونانى دانسته، و آن را به همين صورت در نوشتههاي خود تعريف
كردهاند، ابوحاتم رازي (د 322ق) در كتاب الزينة فى الكلمات الاسلامية
العربيه (ص 145) آن را كلمهاي عربى بر وزن اِفعيل از ريشة قلم به معناي
سهم و نصيب دانسته است و برخى ديگر گفتهاند چون هر اقليمى از اقليم ديگر
مقلوم، يعنى مقطوع و جدا گشته است، هر يك از آنها را اقليم خواندهاند (نك:
بستانى، 4/93). نويسندگان ديگر، از جمله ابوريحان بيرونى، از حمزة اصفهانى
نقل كردهاند كه اقليم در لهجة جرامقة ساكن شام و جزيره به معناي رستاق
(روستا) و بخشى از سرزمين بوده، و همو گفته است كه اقليم لفظى سريانى به
معناي روستاست كه اعراب آن را اقتباس كرده، به جاي «كشور» كه نام يكى
از تقسيمات ايران زمين بوده، به كار بردهاند (همانجا؛ تاج العروس، ذيل
قلم)، ولى به گفتة ابوريحان بيرونى اقليم بر حسب آنچه ابوالفضل هروي در
المدخل الصاحبى آورده، ميل است (نك: ياقوت، 1/25-26). ميل در لغت يعنى
دوري، كجى، انحراف و نيز دوري از خط استواي سماوي به سمت جنوب يا شمال؛ و
گويى منظور آنان از اقليم مكانهايى كج و خميده از معدل النهار باشد. بسياري
از فرهنگ نويسان آن را مفرد به خصوص مفرد اقاليم سبعه، و بنابراين هفت يك
ربع مسكون تعريف كردهاند ( لغت نامه ).
اقليم به صورت نام خاص جغرافيايى در مكانهايى در مصر، لبنان، دمشق و
مخصوصاً در اندلس ثبت شده است. به گفتة ياقوت حموي مردم اندلس هر قرية
كبيرة جامعه را اقليم خوانند (همانجا)، چنانكه در كتابهاي جغرافيايى عدد
اقاليم قرطبه را 15 و شمار اقاليم غرناطه را 33 برشمردهاند (مونس، 565).
تحول مفهوم اقليم در طول زمان: فكر تقسيم جهان معلوم به اقاليم موقعى
به ميان آمد كه اعتقاد به كرويت زمين در جامعة علمى يونان قديم رسوخ
كرده بود و فلاسفهاي مانند افلاطون و پس از او ارسطو و شاگردانش زمين را به
كاملترين شكل ممكن، يعنى كروي فرض مىكردند كه در مركز جهان خلقت قرار
گرفته است و تمام ستارگان و از جمله خورشيد به دور آن مىگردند. با چنين
اعتقادي وضع تابش خورشيد در قسمتهاي مختلف سطح كرة زمين و پيامدهاي آن از
نظر اختلاف طول شب و روز و وضع گرما و سرما در فواصل معين از خط استوا نزد
آنها مسلم بود و اينكه هم جغرافىدانان و هم فلاسفه تا قرنها بعد نواحى
قطبى و استوايى زمين را به علت سرما و گرماي فوقالعاده غير قابل سكونت
مىدانستند، دليل عمدهاي بر تصور آنها از شرايط آب و هوايى در فواصل بين
استوا و قطب به شمار مىرود. همين واقعيتها و مشاهدات و مسموعات بود كه آنان
را به فكر وجود نواحى مختلف بر اساس تمايل سرزمينها به سوي قطب يا نسبت
به اشعة خورشيد انداخت، و آنان به تقسيماتى از اين نواحى دست يافتند كه هر
يك را يك اقليم ناميدند؛ اما در اينكه چه كسى اول بار نظرية تقسيمات ربع
مسكون را بر اساس اقاليم عنوان كرده است، اطلاع درستى در دست نيست.
پارهاي معتقدند كه ائودكسوس1 (400-347قم) از معاصران افلاطون، اولين كسى
بود كه نظرية اقليمهاي مختلف را بر مبناي ميل بيشتر زمين در نواحى دورتر از
خورشيد روي زمين كروي اظهار كرد (جيمز، .(34 نويسندگان تاريخ علم بر اين
عقيدهاند كه اراتُستن، دانشمندي كه اولين بار ابعاد زمين را اندازهگيري
كرد، نخستين كسى بوده است كه نظرية اقاليم را تحت فرمول علمى آورد و
ديگران از او پيروي كردند. اما اراتستن هم اقاليم مختلف را خطوط مشخص يا
مناطق به هم پيوسته و هم مرز نمىدانست، بلكه معتقد بود كه هر اقليم
ناحيهاي در فاصلة معينى از خط استواست (سارتن، و اين خود مىرساند كه مبناي
تقسيم بندي ربع مسكون به اقاليم، موضوع اختلاف آنها در آب و هوا بوده كه
در آن زمان اطلاعات كافى و اصطلاحات لازم براي تعبير و تفسير آن در اختيار
نداشتهاند و چنانكه خواهيم ديد، تنها بر اساس طول شب و روز در نواحى دور يا
نزديك استوا بوده است كه جهان معلوم را به بخشهايى تقسيم مىكردند.
مسألة ديگري كه عامل عمدهاي در تقسيم ربع مسكون به اقاليم به شمار
مىرفته، نياز ستارهشناسان بوده است كه اعتقاد راسخى به تأثير كواكب در
سرنوشت انسانها و جامعههاي انسانى داشتهاند و از اينرو، آنان مىبايست كه
موقع دقيق جغرافيايى مكانهاي مسكون زمين را شناسايى كنند تا بتوانند اقبال
و طالع افراد و جوامع را براساس آن موقعيتها و حركتكواكبپيشبينى نمايند.
همينامر استكه جغرافيا، يعنىشناسايى مكانهاي روي زمين را با ستارهشناسى
يعنى شناسايى كواكب از لحاظ تاثير آنها در سرنوشت انسانها و جوامع نزديك
ساخته، و در آثار نوشتة آن زمانها اين دو علم همواره در هم آميخته است.
از جمله آثار مهمى كه در يونان قديم در اين باره تأليف شده، ولى
متأسفانه از ميان رفته، كتاب سراپيون2 از اهالى انطاكيه است كه قديمترين
كتاب جامع نجوم و ستارهشناسى و جغرافيا و مردمشناسى به شمار مىآيد و كلية
اطلاعات موجود آن زمان دربارة ستارگان و مكانها و انسانها و كشورها را به
ترتيب اقاليم در برداشته است. اين كتاب مورد بهرهبرداري فلاسفة بعد از
سراپيون مانند سيسرون و پلينى و ديگران واقع شده، و در نتيجه، افكار
دانشمندان بعدي را چه مستقيم و چه غير مستقيم تحتتأثير قرار
دادهاست.سراپيون علاوهبر كتابخودنقشهاي از جهان معلوم آن زمان فراهم
كرده بوده كه در آن اقاليم و شهرها و عوارضمهمجغرافيايى قيد شده
بودهاست. او همچنينجداولىنجومى جمعآوري و تنظيمكردهبود كه در
«تاريخطبيعى»پلينى نقلشده،و خود راهنمايبطلميوسدر تدوين المجسطى
.(272ٹِ—¤‘¨)–¨گù¢¢¤ً
مهمترين اثر بطلميوس از نظر موضوع اقليم، كتاب المجسطى بوده كه در آن
كلية اطلاعات جغرافياي رياضى و شرح تفصيلى اقاليم و مكانهاي معلوم را با
مختصات جغرافيايى به دست آمده از مشاهدات نجومى، جمعآوري و تدوين كرده
است. كتاب المجسطى به روايتى 3 بار به وسيلة يعقوب بن اسحاق كندي و ثابت
بن قرة حرانى و ابن خردادبه به زبان عربى ترجمه شده است (سزگين، .(14 در
اين كتاب بطلميوس قسمت معمور يا ربع مسكون زمين را بين سوئنه3 (اسوان) در
جنوب، و مروئه4 در شمال دانسته، و اين فاصله را بر اساس اقاليم تقسيمبندي
كرده، و شهرهاي معتبر هر اقليم را با ذكر مختصات جغرافيايى ذكر كرده است.
ترجمة همين كتاب كه به وسيلة احمد بن محمد بن كثير فرغانى در دارالعلم
بغداد به زبان عربى درآمده، قرنها از اركان مطالعات و مبناي تفكر
جغرافىدانان اسلامى دربارة اقاليم بوده است (كراچكوفسكى، 1/85 -86).
فكر تقسيم ربع مسكون به اقاليم در ميان يونانيان و پيروان آنها در قرون
بعد و مخصوصاً در ميان جغرافىدانان اسلامى مبناي رياضى و تلويحاً آب و
هوايى داشت، زيرا گرمترين اقليم در نواحى استوايى، و سردترين آن در نواحى
نزديك قطب شمال در نظر گرفته مىشد. اين فكر تا زمانى كه حكومت اسلام
وسعت نيافته بود و مسألة ادارة مملكت اسلامى مشكلى ايجاد نمىكرد، خود
راهنمايى براي تشخيص سرزمينها و تعيين مكانها و نسبت و رابطة آنها با همديگر
به شمار مىرفت؛ اما همين كه قلمرو اسلامى وسعتى از سرحد سند تا اندلس، و از
جنوب مصر تا ماوراءالنهر پيدا كرد، جغرافىدانان و مديران مملكتى و مشاوران
دانشمند آنان، تقسيم بندي جهان به اقاليم سنتى را كه بر اساس مرزهاي
نامشخص و متداخل وضع شده بود، كافى ندانستند. از اينرو، ناگزير تقسيماتى
ديگر بر اساس نواحى حكومتى يا مناطق تحت سلطة فرمانروايان محلى پيشنهاد
كردند و به حكم سنت، آن تقسيمات را نيز اقليم ناميدند و در طول زمان
اصطلاح اقليم معناي آب و هوايى خود را از دست داد و به جاي ناحيه، منطقه،
حوزه، سرزمين و كشور به كار گرفته شد (براي تفصيل، نك: اقاليم سبعه در
همين مقاله). به اين معانى است كه كلمة اقليم چندين قرن در آثار
نويسندگان فارسى زبان و مخصوصاً در ادبيات و فرهنگ غنى ايرانى به كار رفته
است (نك: لغتنامه ).
در يكى دو قرن اخير گرايش محسوسى در تغيير مفهوم اقليم از آنچه بيشتر از
هزار سال متداول بوده، به چشم مىخورد. به اين صورت كه اصطلاح اقليم
مفهوم ناحيه و منطقه را متدرجاً از دست مىدهد و معناي آب و هوا پيدا مىكند.
قديمترين متن جغرافيايى كه در آن «آب و هوا» به كار رفته، حدود العالم
(ص 57) است، آنجا كه مؤلف ناشناختة آن در فصل «سخن اندرناحيتها» چنين گويد:
«ناحيتى از ناحيتى به 4 روي جدا گردد، يكى به اختلاف آب و هوا و زمين و
گرما و سرما....». در اينجا معلوم نيست كه منظور مؤلف از آب و هوا مفهوم
تركيبى آن مترادف با اقليم است يا اينكه آب را جداگانه و هوا را جداگانه
در نظر دارد. از اينكه گرما و سرما را در دنبالة نوشتة خود صريحاً ذكر كرده،
مىتوان چنين استنباط كرد كه آب را جداگانه و هوا را جداگانه در نظر داشته
است و اگر معناي تركيبى يعنى اقليم را در نظر مىداشت، احتمالاً گرما و سرما
را كه عناصري از اقليمند، ذكر نمىكرد.
در كتب جغرافيايى اسلامى قرون بعد كه اغلب به زبان عربى تدوين شده،
ذكري از اصطلاح «آب و هوا» بهمفهوم و معناي آنچه از كليما1ي فرانسوي
استنباط مىشود، به ميان نيامده است و حتى فلوغون رفائيل انگليسى كه در
1267 ق يكى از اولين كتابهاي جغرافياي جديد را با عنوان جهان نما به زبان
فارسى تدوين كرده، اصطلاح اقليم را به معناي ناحيه و به عبارت صريحتر
قطعهاي از زمين به كار برده، و در اين باره چنين گفته است: «حكماي
فرنگستان تمام قدر كره از ارض را كه از آب بيرون مانده، به مناسبتى كه
منظور كردهاند، به 5 قطعه تقسيم كردهاند، چنانكه ربع مسكون شمالى را بنابر
آنچه مشهور است، در ايران به هفت اقليم شمارند. بنابراين هر قطعه را اقليم
نيزتوان گفت» (ص 13-14). سپس او در كتاب خود، اقليم را در وصف قطعات
پنجگانة زمين به كار برده، و از جمله نوشته است: «مطلب سوم از كتاب
جهاننما در بيان اقليم افريقا كه آن را بلاد الغربى نيز گويند...» و از كلمة
اقليم استنباط «آب و هوا» نكرده است، چنانكه در وصف افريقا مىگويد: «آب و
هواي ولايات و امكنه كه در اين اقليم واقعند، به شدت گرم و ناسازگار» است
(ص 227). كمى بيشتر از نيم قرن پس از تحرير جهان نما، عبدالغفار نجمالدوله
كه او را به حق بايد پيش كسوت و پدر جغرافياي نو در ايران دانست، در كتاب
كفاية الجغرافى جديد كه در 1319ق به طبع رسانده، اقليم را به معناي آب و
هوا به كار برده، و آن را چنين تعريف كرده است: «اقليم عمومى هر خاكى
(حالت هواي آنجا) شدت و ضعف پيدا مىكند، به حسب آنكه آن خاك را فاصله از
خط استوا بيشتر باشد يا كمتر، و به حسب آنكه مقدار بخار آبى كه هواي آنجا
داراست، بيشتر باشد يا كمتر. اقليم را بيشتر دو قسم ممتاز نمودهاند: بحري و
بري...» (ص 22).
در كتاب جغرافياي درسى تأليف ميرزا موسى خان با عنوان علم جغرافيا كه در
1318ق در تهران به چاپ رسيده، با اينكه در بحث كليات جغرافيايى، ذكري از
آب و هوا و پيامدهاي آن بهعمل نيامده، در چند مورد ضمن شرح جغرافيايى
كشورها نوشته شده است كه آب و هواي آن معتدل يا گرم يا سرد است (مثلاً
نك: ص 51، 56، 63). در اين كتاب نويسنده آب و هوا را به معناي امروزي آن
به كار برده است. در كتابهاي جغرافياي درسى دهههاي 1330ش به بعد، آب و
هوا به مفهوم امروزي به تدريج جاي خود را باز كرده، و فصل مستقلى به آن
اختصاص داده شده است. عباس اقبال آشتيانى در تمام آثاري كه براي تدريس
در مدارس بر اساس قارههاي پنجگانة جهان تأليف نموده، بخش خاصى به آب و
هوا اختصاص داده است و بسياري از شاگردان او مخصوصاً در كتابهاي درسى متنوع
دهة 1340ش از او تقليد كرده، ولى بيشتر در نسبت به آب و هوا از اصطلاح
«اقليمى» استفاده كردهاند.
در دورة دانشگاهى فرهنگ ايران، يعنى از سالهاي دهة 1310ش به بعد واژة اقليم
به خصوص در حالت نسبت، يعنى اقليمى به معناي آب و هوا و معادل كليماي
فرانسوي به كار رفته، و مىتوان گفت كه محمدتقى مصطفوي آخرين كسى است
كه بر اساس سنت چند قرنى اين واژه را با اقتباس از سعدي (ص 31) در عنوان
كتاب خود اقليم فارس به معنى سرزمين به كار برده است. در همين دوره
مسعود كيهان در كتاب جغرافياي طبيعى خود فصل مبسوطى با عنوان «آب و هوا»
آورده است (1/122 به بعد) و شاگردان او و ديگر فرهيختگان دانشگاهى همه در
نوشتههاي خود از «آب و هوا» به معناي كليما استفاده كردهاند، ولى در نسبت
به «آب و هوا» همواره «اقليمى» را بر «آب و هوايى» ترجيح دادهاند (گنجى،
27-72؛ اطلس...، جم).
اصطلاح اقليم به جاي هواشناسى در بيان علم كليماتولوژي2 اكنون كاملاً
متداول شده، و بيشتر كتابهاي مربوط به آن با عنوان اقليم شناسى منتشر شده
است. گفتنى است كه بر خلاف آنچه در استعمال كنونى زبان فارسى، واژة
اقليم معناي ناحيهاي خود را از دست داده است و صرفاً در معناي آب و هوا
كاربرد دارد، در ميان نويسندگان و جغرافىدانان عربى زبان همواره بهمعناي
ناحيه3، سرزمين4، حوزه5 و امثالآن بهكار مىرود،مانند
اقليمجغرافيايى،اقليم زراعى،اقليم صناعى،اقليم طبيعى،
اقليممدنى،اقليمسياسىو امثالآن(تونى، 38؛ عطيةالله، 96-97).
اقليم در كاربرد امروزي: چنانكه گذشت، اصطلاح اقليم در آثار علمى و
جغرافيايى زبان فارسى، معادل و به تمام معنى جايگزين «آب و هوا» منظور
مىشود و معانى مجازي و مفاهيم مختلف آن همچون ناحيه، منطقه و سرزمين كمتر
در كتابهاي علمى ديده مىشود، ولى تركيبهايى مانند هفت اقليم يا تركيبات
ديگر (نك: لغتنامه ) در زبان شعر و آثار ادبى به چشم مىخورد. در اين مختصر
به علت برابري مطلقى كه در مفهوم علمى دو اصطلاح «اقليم» و «آب و هوا»
منظور نظر است، بدون اينكه تمايز يا اختلافى در مفهوم آنها بر قرار گردد، از
هر دو عنوان استفاده خواهد شد.
آب و هواي نواحى و مناطق را درگذشته به صورتهاي نسبى مانند گرم، سرد،
ملايم يا مرطوب، خشك، نيمه خشك، يا سردسير و گرمسير و امثال آن تعريف
مىكردند، ولى از زمانى كه علم هواشناسى به عنوان شاخهاي از دانش وسيع
فيزيك شناخته شد و اندازهگيري عناصر هوا مانند گرما، رطوبت، باران، باد و
امثال آن مقدور و متداول گرديد، آب و هوا را كه از حالات دراز مدت همان
عناصر به وجود مىآيد، متوسط وضع هواي منطقه كه نتيجة مطالعات آماري
درازمدت بود، تعريف كردند. امروزه كه توسعة چشمگيري در مطالعات جوي حاصل
شده، دانشمندان و متخصصان فن اين تعريف را كه هنوز هم كاملاً از تداول
خارج نشده است، كافى نمىدانند و هر يك به زعم خود تعريفى از اقليم
پيشنهاد مىكنند كه از مجموع آنها مىتوان آب و هوا را مجموعهاي از تغييرات
هواي يك منطقه در دراز مدت دانست كه در چنين مجموعهاي بايد در وهلة اول
عوامل جغرافيايى كه عناصر جو را به وجود مىآورند، مانند نيروي خورشيد، عرض
جغرافيايى، ارتفاع از سطح دريا، پراكندگى خشكيها و اقيانوسها، جريانات بحري و
سپس مقادير متوسط عناصر جو مانند تشعشع (نيروي آفتاب)، دما، رطوبت (نم نسبى
و مطلق)، باران، فشار و باد در ساعات مختلف روز و ماه و سال و همچنين حداكثر
و اقل و متوسط آن كميتها و سرانجام فراوانى بروز و تغييرپذيري آنها تا جايى
كه مقدور باشد، مورد نظر قرار گيرد. همچنانكه وضع هوا از سالى به سال ديگر
تفاوت مىكند، مشاهدات ممتد نشان داده است كه اين تفاوتها در دههها و
سدهها هم وجود دارد، و از اين گفته چنين استنباط مىشود كه آب و هوا
پديدهاي زمان مدار است و ارقام و اعداد و حتى تعاريف آب و هوا مىبايد
همواره ناظر به زمان معين و همراه با ذكر آن زمان باشد ( بريتانيكا، ماكرو،
.(IV/714 از نظر علمى آب و هواي هر ناحيه از زمين در نتيجة تحليل و تجزية
آمارهاي به دست آمده در بستر جغرافيايى آن ناحيه فراهم مىگردد و از تركيب
اصول هواشناسى و واقعيتهاي جغرافيايى است كه اقليم وجود پيدا مىكند.
آنچه در بررسى آب و هوا واجد اهميت بسيار است، اثر عميقى است كه اين
پديده در حيات نباتى و حيوانى و انسانى دارد. پوشش گياهى طبيعى هر جاي كرة
زمين نتيجة شرايط اقليمى همانجاست و اين پيوستگى تا حدي است كه دانشمندان،
نوع پوشش گياهى را يكى از ضوابط تقسيمبندي اقليمى دانستهاند. توفيق بشر در
توليد فرا¸وردههاي كشاورزي مورد نياز تا حد بسياري بستگى به شرايط اقليمى
دارد. زندگى حيوانات و مخصوصاً چهارپايان اهلى كه زندگى انسان بدانها بستگى
دارد، تا حدي تابع شرايط آب و هوايى است و سرانجام تراكم جمعيتهاي انسانى
و توسعة شهرها و مراكز صنعتى با تمام پيامدهاي اجتماعى تا ميزان قابل توجهى
به شرايط اقليمى بستگى دارد («دائرةالمعارف...1»، .(IV/590
اقاليم سبعه (هفتاقليم، اقاليم هفتگانه): تقسيمبندي جهان معلوم بر
بخشها، از مسائلى است كه با آغاز زندگى اجتماعى بشر در گوشه و كنار جهان
شروع شده و هنوز ادامه دارد و در زمان ما مهمترين عامل ايجاد جنگها و
منازعات بين اقوام و پيروان اديان و دولتها به شمار مىرود. قديمترين
تقسيمبنديها جنبة اسطورهاي و افسانهاي دارد كه از حدود اطلاعات جغرافيايى
يا معتقدات مذهبى و قومى پيشينيان حكايت مىكند. كهنترين اين تقسيمبنديها
را منسوب به حضرت نوح(ع) مىدانند. گفتهاند كه آن حضرت زمين را از پهنا
به 3 قسمت تقسيم كرده بود. قسمت جنوبى را به حام داد كه سرزمين سياهان
بود. قسمت شمالى را به يافث داد كه زمين سفيدرويان و سرخ چهرگان بود، و
قسمت ميانى را به سام داد كه زمين گندمگونان بود. فريدون نيز زمين را به
3 قسمت كرده بود. شرق را به تور، غرب را به سلم، و بخش ميانى را به ايرج
داد كه ايرانشهر باشد. از پارسيان تقسيمبندي ديگري نيز آمده است كه مبتكر
آن را هرمس حكيم مىدانند. آنها زمين را به 7 قسمت كرده بودند و هر يك را
كشور مىناميدند كه به صورت دايرههايى به هم متصل بودند. هنديان نيز زمين
را به 9 قسمت كرده بودند و هر يك را كَند يا نَوَكَند مىناميدند: 4 جهت اصلى
و 4 جهت فرعى و يك بخش ميانى كه هر يك را به نامى مىخواندند (نك: پاپلى،
407- 408، به نقل از بيرونى و حمدالله مستوفى).
گفتهاند از جمله كسانى كه اقاليم را تقسيم كردهاند، پادشاهان بزرگى بودند
كه سلطنت و حكمت و دانش را تؤم داشتهاند، همچون سليمان پسر داوود، آصف پسر
برخيا، ذوالقرنين، تبع تبابعه، اردشير، بطلميوس و مأمون (انصاري، 27). بيشتر
جغرافىدانان عرب به استثناي كسانى كه از علوم رياضى و هيأت بهرهاي
داشتند و زمين را مانند يونانيان تقسيم مىكردند، جهان را به شكل پرندهاي
در نظر مىگرفتند كه چين و هند، سر، و سوريه و عراق و مصر، سينه، و مغرب، دم
آن را تشكيل مىداد. ابن فقيه و همدانى از جمله كسانى بودند كه بر اين
شيوه رفتند. اين فكر كه نخستين روايت آن به عمروعاص مىرسد، ظاهراً منشأ
چينى داشته است، زيرا در كتابى چينى به نام سينگ لى پن كينگ چوشه 2
آمده است كه جهان به شكل يك عنقاست كه جزيرة العرب جسم آن، قسطنطنيه
سرآن، فارس يك بازو، و سوريه بازوي ديگر آن، چين يك بال و اروپا بال
ديگر، هند يك پا و مصر پاي ديگر آن است (عربى، 53).
يونانيان چنانكه گذشت در علم جغرافيا و وصف زمين بسيار كوشيده، و پيشرفتهاي
فراوانى به دست آورده بودند. آنان در ابتدا زمين را به دو بخش شرقى و
غربى تقسيم كردند. بخش شرقى را ايسيا مىخواندند كه خود شامل دو بخش ايسياي
خرد و ايسياي بزرگ مىشد. ايسياي خرد ايران، حجاز و خزر را در بر مىگرفت و
ايسياي بزرگ ختن، چين و ماچين و حدود آن را شامل مىشد. قسمت غربى نيز
شامل دو بخش شمالى و جنوبى بود. بخش شمالى را اورفى يا اورپى مىگفتند كه
زمين سپيدرويان بود، و بخش جنوبى را لوبيه مىناميدند كه زمين سياهان بود
(پاپلى، 409، به نقل از بيرونى و حمدالله مستوفى). اما بعدها در نتيجة
پيشرفتهاي علمى و فلسفى در زمان افلاطون و ارسطو، چنانكه اشاره شد،
تقسيمبندي جديدي بر اساس موازين هيأت و رياضى و با فرض كرويت زمين به
وجود آمد كه واحد آن اقليم و شمار تقسيمات آن 7 بود و چنين بود كه در قرون
2 و 1قم، مسألة وجود هفت اقليم مجاور همديگر را همگان پذيرفتند و اين امر
بيشتر از نياز ستارهشناسان نشأت مىگرفت (سارتن، .(271 اين تقسيمبندي
اصولاً مربوط به ربع مسكون، يعنى جهان شناخته شدة آن زمان بود و اهميت آن
در اين است كه بيشتر از 10 قرن بر تفكرات و تفحصات و نوشتههاي
جغرافىدانهاي اسلامى سايه افكنده، و پاية مطالعات آنها بوده است. با توجه
به همين اهميت در اينجا پس از كلياتى چند دربارة هفت اقليم يا اقاليم
سبعه، دربارة برداشتِ برخى از جغرافىدانان معروف اسلامى از اين موضوع، به
طور جداگانه و با رعايت تقويم تاريخى، بحث مىشود.
بيشتر كسانى كه دربارة عدد 7 در مسألة اقاليم سبعه مطالعه كردهاند، با توجه
به كاربردي كه عدد 7 در فرهنگ ايران زمين داشته است (نك: شريف محلاتى،
سراسر كتاب؛ لغتنامه، برهان قاطع، ذيل هفت)، آن را الهامى از مشرق زمين
دانستهاند. به احتمال قوي انديشة تقسيم زمين به 7 بخش متمايز، در دورة
حكومت هخامنشيان و سلطة اسكندر، از ايران به يونان راه يافته، و مبناي هفت
اقليم گشته است، مخصوصاً از شرحى كه پس از اين مىآيد به خوبى استنباط
مىشود كه مسألة 7 كشور كه مبناي تقسيم بندي جهان در فرهنگ ايرانى بوده،
ريشة اوستايى داشته، و از زمانهاي بسيار قديم در ايران متداول بوده است. در
اوستا بارها از 7 كشور ياد شده است (نك: پورداوود، 1/75). درگاتها (يسناي 32،
بند 3) هفت بوم ذكر شده كه بعدها كلمة كشور جاي آن را گرفته است. در ديگر
قسمتهاي اوستا غالباً به «هَپتوكَرِ شْوَر» برمىخوريم. در آيين برهمنان نيز
روي زمين به 7 كشور، «سِپْتَ دْويپا» منقسم شده است. در مهريشت در دوجا به
نامهاي 7 كشور برمىخوريم: 1. اَرِزَهى، كشوري است كه در مغرب واقع است؛
2. سَوَهى، كشوري است در مشرق؛ 3. فَرَدَذَفشو، كشور جنوبشرقى است؛ 4.
وِيْدَذَفْشو،نامكشور جنوبغرب است؛ 5. واوروبَرِشتى، كشور شمال غربى است؛
6. واوروجَرِشتى، كشور شمال شرقى است؛ 7. خونيرَث، كه كشور مركزي است (نك:
پورداوود، 1/431-433).
در مقدمة شاهنامة ابومنصوري در اين باره چنين آمده است: هر كجا آرامگاه
مردمان بود، به 4 سوي جهان، از كران تا كران اين زمين را ببخشيدند و به 7
بهر كردند و هر بهري را يكى كشور خواندند: نخستين را «ارزه» خواندند، دوم را
«شبه» خواندند، سوم را «فردذفش» خواندند، چهارم را «ويدذفش» خواندند، پنجم را
«ووربرست» خواندند، ششم را «وورجرست» خواندند، هفتم را كه ميان جهان است
«خنرس بامى» خواندند و خنرس بامى اين است كه ما بدو اندريم و شاهان او را
«ايرانشهر» خواندندي («مقدمه...»، 2/42-44).
جغرافىدانان اسلامى روش خاص تقسيم ربع مسكون زمين به 7 قسمت را از
ايرانيها اقتباس كرده بودند (سوسه، 1/الف الف). در اين نظام، جهان به 7
دايرة هندسى مساوي تقسيم مىشد كه هر كدام يك كشور را نشان مىداد، به اين
ترتيب كه دايرة چهارم در مركز رسم مىشد و 6 دايرة ديگر در اطراف آن قرار
مىگرفت، دايرة چهارم ايرانشهر بود كه مركزيترين نقطة آن «السواد» به شمار
مىرفت. جغرافىدانان مسلمان مدتهاي مديد تحت تأثير اين نظام بودند
(همانجا). اما پس از آنكهآثار جغرافيايىيونانى مانند«جغرافيا»ي
مارينوسصوري(ح 70 تا 130م)، تيمائوس افلاطون، «علم كيفيات جوي1» (
الا¸ثارالعلوية ) و متافيزيك ( مابعدالطبيعة ) ارسطو و آثار ديگر اخترشناسان و
فلاسفة يونان به عربى ترجمه شد، اين ترجمهها مبناي مفاهيم، نظريهها و
نتايج مشاهدات نجومى قرار گرفت و سرانجام به جغرافياي مسلمانان كمك كرد تا
برپايه علمى تحول يابد (تشنر، 9-10).
فكر تقسيم جهان به هفت اقليم از طريق ترجمة المجسطى و ديگر آثار بطلميوس
به جغرافىدانان اسلامى رسيد و قرنهاي متمادي همراه با اصول ديگر بطلميوسى
در كتابهاي جغرافيايى اسلامى منعكس گرديد. اطلاعات جغرافيايى بطلميوس و ديگر
دانشمندان يونانى در آن زمان از حدود ربع مسكون تجاوز نمىكرد و هفت اقليمى
كه بطلميوس در المجسطى آورده بود، مربوط به ربع مسكون بود. بطلميوس ربع
مسكون را از پهنا (از شمال به جنوب) 7 قسمت كرده بود كه هريك از مشرق تا
مغرب امتداد يافته، پهلو به پهلوي همديگر قرار داشتند. تفاوت عمدة اين
تقسيمات، در طول مدت درازترين روز سال آنها بود كه در هر قسمت و در هر
اقليم نيم ساعت با اقليم قبلى يا بعدي تفاوت مىكرد. اين اقليمها از نظر
طول و عرض و در نتيجه از لحاظ مساحت يكسان نبودند و ابعاد آنها از جنوب به
شمال بهتدريج كم مىشد. آب و هواي اين اقليمها از گرم استوايى در جنوب تا
سرد قطبى در شمال تغيير مىكرد و در نتيجه معتدلترين آنها اقليم چهارم بود
كه در فاصلة نسبتاً مساوي از شمال و جنوب قرار داشت. بطلميوس حد جنوبى ربع
مسكون را 16 و 25 عرض جنوبى مىدانست و انتهاي شمالى آن را از قول او از 63
تا 5/66 نقل كردهاند (پاپلى، 431، 444). دربارة اطلاعات جغرافيايى بطلميوس
نظريات مختلفى ابراز شده، ولى تا جايى كه به مسألة هفت اقليم مربوط
مىشود، رئوس ارقام منسوب به بطلميوس كه از شرح تفصيلى حسن بن احمد
همدانى در كتاب صفة جزيرة العرب اقتباس و تنظيم گرديده (ص 45-49)، در اينجا
ارائه مىگردد (نك: جدول 1) تا زمينهاي براي مقايسه با پيروان او و ديگر
جغرافىدانان فراهم شده باشد.
اولين جغرافىدان اسلامى كه از روش تقسيمبندي جهان به 7 كشور عدول كرد،
ابوعبدالله محمد بن موسى خوارزمى (د 232ق) بود كه در كتاب صورة الارض خود
ربع مسكون را براساس طول نسبى شب و روز يا ميل خورشيد نسبت به خط استوا
به 7 قسمت مستطيل شكل و موازي با خط استوا تقسيم كرد كه يكى پس از ديگري
بين خط استوا و شمالىترين عرض جغرافيايى كه در نظر او قابل سكونت به شمار
مىرفت، قرار داشتند (نك: سوسه، 1/233). خوارزمى آغاز اقليم اول را كه
جنوبىترين اقاليم بود، خط استوا، و پايان آنرا عرض 16 و 24
جدول 1: تقسيم اقاليم سبعه بنابرقول بطلميوس و علماي يونان از كتاب صفة
جزيرة العرب
اقليم درازترين عرض مبدأ درازترين عرض پايان وسط اقليم سرزمينهاي عمدة آن
روز مبدأ روز پايان
اول 3 4 12 12و30 1 4 13 20و15 سبا چين، درياي جنوب هند و سند، جزيرةالعرب،
يمن، حبشه، بربر تا بحر مظلم
دوم 1 4 13 20و15 3 4 13 27و12 تهامه چين، هند و سند، بحراخضر، بحر بصره، مكه،
مصر، نيل، بربر تا بحر مظلم
سوم 3 4 13 27و12 1 4 14 33و20 كوفه چين، هند و سند، قندهار، كابل فارس،
سجستان، مصر، افريقيه، مغرب تا بحر مظلم
چهارم 1 4 14 33و20 3 4 14 38و30 اصفهان چين، تبت، بلخ، خراسان، موصل، شام،
قبرس، طنجه، مغرب تا بحر مظلم
پنجم 3 4 14 38و30 1 4 15 43 مرو بلاد ترك، خراسان، آذربايجان، ارمينيه،
بحرشام، اندلس، مغرب تا بحر مظلم
ششم 1 4 15 43 3 4 15 46و53 شمال ارمينيه بلاد ترك، بلاد خزر، بحر جرجان،
روم، قسطنطنيه، برجان، مغرب تا بحر مظلم
هفتم 3 4 15 46و3 1 4 16 50 نقاط دور دست بلاد ترك، بحر جرجان شمالى، بحر
روم، برجان، صقالبه، مغرب تا بحر مظلم
در شمالِ بلاد ترك
شمالى دانسته، و از آن پس پهناي اقاليم را به تدريج تقليل داده بود تا
اينكه در اقليم هفتم به 3 عرض جغرافيايى محدود مىگرديد (نك: همو،
1/121-122). در پايان كار نيز اقاليم سبعه را به صورتى تدوين و تنظيم كرد
كه در جدول 2 مشاهده مىشود (نك: همو، 1/122).
جدول 2: تقسيم بندي هفت اقليم جهان بنا بر گفتة خوارزمى
اقليم عرض جغرافيايى آغاز و پايان اقليم فاصلة عرض شمال و جنوب اقليم
اول از خط استوا تا 16 و 24 16 و 24
دوم از 16 و 24 تا 24 و 5 7 و 41
سوم از 24 و 5 تا 30 و 22 6 و 17
چهارم از 30 و 22 تا 36 و 5 5 و 43
پنجم از 36 و 5 تا 41 و 5 5
ششم از 41 و 5 تا 45 3 و 55
هفتم از 45 تا 48 3
خوارزمى جهان معمور و مسكون را بين 16 و 25 عرض جنوبى و 63 عرض شمالى
مىدانست و مبدأ طول جغرافيايى را ساحل غربى افريقا در نظر گرفته بود. در
حالىكه در تقسيمبندي يونانى كه پس از ترجمة بطلميوس معلوم گرديد، مبناي
طول جغرافيايى جزاير خالدات بود كه 10 با تقسيمبندي خوارزمى تفاوتداشت. از
اينرو، جدول تقسيمبندي اقاليم سبعه را كه نزد جغرافىدانان و منجمان عرب
به جدول محمد بن موسى شهرت يافته، و همچنين مختصات جغرافيايى او را كه از
مبدأ ساحل غربى افريقا محاسبه شده بود، بايستى يك عمل ابتكاري و مستقل آن
دانشمند مسلمان ايرانى دانست، نه تقليدي از ديگران، چنانكه پارهاي محققين
پنداشتهاند (همو، 1/11، 116، 121-122).
ابن رسته (د 300 ق) حدود جنوبى هر اقليم را كه خود حد شمالى اقليم جنوبىتر
است، با دقتى بسيار و تفصيلى قابل تحسين آورده است، ولى بهماهيت اقاليم
و جنبههاي ديگر اينتقسيمبندي اشارهاي نكرده است. در اينجا به عنوان
نمونه حد جنوبى اقليم اول - كه از نظر جغرافىدانان آن زمان حد جنوبى ربع
مسكون بهشمار مىرفته است - نقل مىشود: «اين اقليم از طرف مشرق از
دورترين نقاط سرزمين چين شروع مىشود و پس از گذشتن از چين و قسمت ساحلى
دريايى كه در جنوب سرزمين سند واقع است، از درياي هند عبور كرده، از جزيرة
كول گذشته، و آن دريا را قطع نموده، و بهسوي جزيرةالعرب و سرزمين يمن كه
در آن شهرهاي معروفى چون ظفار، عُمان، حضرموت، عدن، صنعا، ماوراء تباله،
جُرش، مهره و سباست، عبور مىنمايد. اين اقليم بحر قلزم را قطع مىكند و از
سرزمين حبشه مىگذرد. نيل را قطع كرده،و در جايى كه پايتخت پادشاهى حبشه
در آن است، به نام جرمى و نيز از شهر دُنقله كه مركز ناحيت نوبه است،
عبور كرده، سپس از سرزمين مغرب كه در جنوب سرزمين بربر است، گذشته، و به
درياي مغربى ختم مىگردد».
ابن رسته پس از ذكر اجمالى اقليم هفتم دربارة آنچه در خارج هفت اقليم
قرار دارد، چنين مىگويد: «اما فراسوي اين اقليمها كه برشمرديم تا آخرين نقطة
مسكون كه معروف ماست، از اينقرار است: از سمت مشرق از سرزمين يأجوج شروع
مىگردد و از سرزمين تغزغز و سرزمين ترك و سرزمين اللان و اَبَر و بُرجان و
صقالبه مىگذرد و به درياي مغرب ختم مىگردد» (نك: ص 110، 113-114).
ابوعبدالله محمد بن جابر بن سنان بتّانى (د 317 ق) كه از فحول منجمان
اسلامى بهشمار مىرود، مانند خوارزمى جهان معمور را از خط استوا تا جزيرة تولى
(بريتانيا) در شمال دانسته، و در تقسيمبندي اقاليم سبعه، اقليم اول را از
خط استوا تا 16 و 39 دانسته، و طويلترين روز آن را 13 ساعت در نظر گرفته است
و پايان ربع مسكون را كمى كمتر از 49 عرض شمالى و در حالى دانسته كه طول
روز آن به 20 ساعت مىرسد (نك: عربى، 55 - 56). اهمّ اطلاعاتى كه او فراهم
آورده است، در جدول 3 ارائه مىگردد (نك: علوي، 165-166).
جدول 3: تقسيمبندي اقاليم سبعه بنابر گفتة بتّانى
قدامة بن جعفر (د 337ق) در كتاب الخراج ضمن شرح قسمت آباد زمين، در وصف
اقاليم چنين آورده است: «اقليم اول مرايس ناميده مىشود و آن شهر حبشه
است. اقليم دوم كه نامش اقليم اسوان است، شهري است كه در كنار بيابان
بُجه و سرزمين مصر قرار دارد و اقليم سوم اقليم مصر ناميده مىشود و اقليم
چهارم اقليم انطرسوس ناميده مىشود و اقليم پنجم اقليم روذش ناميده مىشود
و اقليم ششم به ناحية بنطس مشهور است، زيرا امتداد آن از ميان درياي بنطس
مىگذرد» (ص 109-110).
اصطخري(د پساز 340ق)تقسيمبندي جهان معمور براساسهفت اقليم را كافى
ندانسته، و در مقدمة كتاب مسالك و ممالك هدف و روش كار خود را به اين صورت
بيان كرده است: «مراد ما از تصنيف اين كتاب آن است كه اقليمهاي روي
زمين ياد كنيم آنچه دايرة اسلام بدان محيط است و قسمت اين چنين ساختيم
كه هر موضعى معروف را اقليمى نهاديم و هرچه به آن حدود پيوندد با آن ياد
كنيم... و سياقت اين كتاب نه بر وضع هفت اقليم نهاديم تا معلوم باشد و
اگر كسى خواهد كه كيفيت هفت اقليم بداند در كتابهاي ديگر به اخبار مىآيد
معلوم توان كردن...» (ص 3).
اصطخري بجز در همين مورد از اقاليم سبعه ياد نكرده، و هيچ توضيحى در اين
باب نداده، جز اينكه علاقهمندان را به كتابهايى كه براساس اقاليم سبعه
تدوين شده، احاله نموده است. علاوه بر اين، در بيان شهرها و قصبات و دهها
كه همه را با تفصيل كافى آورده، طول و عرض جغرافيايى را به دست نداده
است. در حالى كه بيشتر جغرافىدانان سدههاي 3 و 4ق در اشاره به اماكنى
كه وصف كردهاند، طول و عرض جغرافيايى آنها را به حروف ابجد ذكر كردهاند.
اصطخري سپس روشى را كه خود در تقسيمبندي بلاد اسلام وضع نموده، و پسنديده
است، به اين صورت ارائه كرده است: «و دايرة اسلام را بر 20 اقليم بخش
كرديم و نخست از ديار عرب در گرفتيم و آن را اقليمى نهاديم. به حكم آنكه
خانة خداي تعالى آنجاست و خانة كعبه ناف زمين است و خداي عز و جل آن را
در قرآن ام القري خوانده است و امالقري قصبهاي باشد كه ديگر نواحى را
به آن باز خوانند». پس از آن 19 اقليم ديگر را چنين ياد كرده است: «درياي
پارس، زمين مغرب، ديار مصر، شام، درياي روم، ديار جزيره، ديار عراق، ديار
خوزستان، ديار
پارس، ديار كرمان، منصوره و آنچه بدان پيوندد، از جمله بلاد سند و هند و
مسلمانى كه هست در آن حدود، آذربايگان و آنچه بدان پيوندد، كوهستان،
ديلمان، ولايت خزر، بيابانى كه ميان پارس و خراسان است، سيستان و هرچه
به آن پيوندد، خراسان و ماوراءالنهر» (ص 4- 5).
مسعودي (د 345 ق) در ذكر اقاليم سبعه از روش دانشمندان ايران پيروي كرده،
و گفته است كه: «همة معمورة جهان به 7 قسم است كه هر قسمت را اقليم
گويند. حكيمان ملل كه به علم هندسه و مساحت زمين توجه داشتهاند ، دربارة
اين اقليمها اختلاف كردهاند كه آيا در
شمال و جنوب است يا فقط در شمال است و در جنوب نيست. بيشتر بر اين رفتهاند
كه هفت اقليم در شمال است و در جنوب نيست... هفت اقليم معمورة شمال را
بهصورت دايرهها تعيين كردهاند و اقليم چهارم كه بابل است در ميان آن
جاي دارد و 6 دايره اطراف آن است، هر اقليم 700 فرسخ در 700 فرسخ است.
اقليم اول هند است. دوم حجاز و حبشه، سوم مصر و افريقيه، چهارم بابل و
عراق، پنجم روم، ششم يأجوج و مأجوج، هفتم يوماريس و چين» ( التنبيه...،
31). سپس مسعودي حدود و فواصل هفت اقليم دايرهاي شكل را از همديگر مشخص
ساخته، و ستارگان منسوب به هر يك و نيز بروج هر يك را چنين بيان كرده
است: «اقليم اول از زحل است كه بهفارسى كيوان است و برج آن جدي و دلو
است. اقليم دوم از مشتري است كه بهفارسى اورمزد است و برج آن قوس و
حوت است. اقليم سوم از مريخ است كه بهفارسى بهرام است و برج آن حمل و
عقرب است. اقليم چهارم از خورشيد است كه بهفارسى خرشاد است و از جمله
نامهاي آن آفتاب است و برج آن اسد است. اقليم پنجم از زهره است كه به
فارسى آناهيد است و برج آن ثور و ميزان است. اقليم ششم از عطارد است كه
بهفارسى تير است و برج آن سرطان است. نام اقليم بهفارسى كشور است و
نام فلك سپهر است» (همان، 34).
مسعودي آنگاه به وصف تفصيلى اقليم چهارم كه آن را از ديگر اقاليم ممتاز و
محل آن را شريف و معتبر مىداند و خود تولد يافته و بزرگ شدة آنجاست،
پرداخته، و مطالبى از آنچه در كتابهاي موجود دربارة سوانح تاريخى و مفاخر
ادبى و فضايل خلقى و آبادانى و اشتغال مردم سرزمينهاي اين اقليم خوانده،
در فصلى جداگانه از كتاب خود آورده است (همان، 36-49). اما تعجبآور است كه
وي در اثر معروفتر خود، يعنى مروج الذهب شرح متفاوتى از اقاليم هفتگانه
داده است كه از بسياري جهات با آنچه پيشتر گفته شد، مطابقت ندارد. در
مروج الذهب چنين مىگويد: «اقليم اول سرزمين بابل است و خراسان و فارس و
اهواز و موصل و سرزمين جبال، و برج آن حمل و قوس، و ستارة آن مشتري است؛
اقليم دوم هند است و سند و سودان، و برج آن جدي، و ستارة آن زحل است؛
اقليم سوم مكه است و مدينه و يمن و طايف و حجاز و مناطق مابين آن، و برج
آن عقرب، و ستارة آن زهره است كه ستارة سعد فلك است؛ اقليم چهارم مصر
است و افريقا و بربر و اندلس و مناطق مابين آن، و برج آن جوزا، و ستارة آن
عطارد است؛ اقليم پنجم شام است و روم و جزيره، و برج آن دلو، و ستارة آن
قمر است؛ و اقليم ششم ترك است و خزر و ديلم و قلمرو سقلابيان، و برج آن
سرطان است، و ستارة آن مريخ است؛ اقليم هفتم ديبل است و چين، و برج آن
ميزان، و ستارة آن خورشيد است» (1/84، قس: التنبيه، 31-32، 34؛ نيز براي
مقايسه، نك: جدول 4).
جدول 4: مقايسة شرح اقاليم سبعه در دو كتاب التنبيه و الاشراف (1) و مروج
الذهب (2) مسعودي
اول هند بابل، خراسان، فارس و... زحل مشتري جدي و دلو حمل و قوس 13 ساعت
دوم حجاز و حبشه هند، سند، سودان مشتري زحل قوس و حوت جدي 1 2 13
سوم مصر و افريقيه مكه، مدينه، حجاز و ... مريخ زهره حمل و عقرب عقرب 14
چهارم بابل و عراق مصر، افريقا، بربر و اندلس خورشيد عطارد اسد جوزا 1 2 14
پنجم روم شام، روم و جزيره زهره قمر ثور و ميزان دلو 15
ششم يأجوج و مأجوج ترك، خزر، ديلم و... عطارد مريخ سرطان سرطان 1 2 15
هفتم يوماريس و چين چين و ديبل ؟ خورشيد ؟ ميزان 16
گفتنى است كه مساحت هر اقليم در التنبيه و الاشراف (ص 31) 700 فرسخ در 700
فرسخ، و در مروج الذهب (1/85) 900 فرسخ در 900 فرسخ آمده است.
ابوالقاسم بن احمد جيهانى (سدة 4ق) صاحب اشكال العالم اصطلاح اقليم را
صرفاً به معناي ناحيه به كار برده، و توجهى به معانى ديگر آن نكرده است.
وي پس از وصف وضع عمومى نواحى جهان چنين گويد: «اين بود صفت جملگى
اشكال اقليمهاي زمين. بعد از اين هر اقليمى را علىالانفراد صورتى كرده شد و
كيفيت آن از درازي و گردي و مربعى و مثلثى تقرير كرده آمد و جملگى بلاد
اسلام را كه مقصود شناختن آن است، 20 اقليم ترتيب افتاد:... اول، ديار
عرب؛ دوم، درياي فارس؛ سوم، مغرب؛ چهارم، مصر؛ پنجم، شام؛ ششم، درياي
روم؛ هفتم، جزيره؛ هشتم، عراق؛ نهم، خوزستان؛ دهم، فارس؛ يازدهم، كرمان؛
دوازدهم، منصوره و بعضى از هند؛ سيزدهم، آذربايجان و ارّان؛ چهاردهم،
كوهستان؛ پانزدهم، ديالمه؛ شانزدهم، دريايخزر؛ هفدهم،بيابانميانفارسو
خراسان؛ هيجدهم،سيستان؛ نوزدهم، خراسان؛ بيستم، ماوراءالنهر» (ص 40-41).
مقدسى (د پس از 381 ق) در بحث اقاليم، مطلب را چنين آغاز كرده است: «هر
كس در اين دانش تأليف كرده است، اقليمها را 14 تا برشمرده كه 7 تا آشكار و
آباد و 7 تا ويرانهاند... من آنرا در اينجا از كتابهاي ايشان و از منجمانى
بزرگ كه ملاقات كردهام، نقل مىكنم، زيرا اين علم در قبلهشناسى و شناخت
جاي اقليمها نسبت به آن موردنياز مىباشد» (ص 83). همو پس از ذكر كلياتى
دربارة كرة زمين به ذكر اقاليم سبعه پرداخته، و هر يك را به تفصيل شرح
داده است. اينك براي نمونه در اينجا وصف او را از اقليم نخست نقل
مىكنيم: «اقليم نخست 500 ،38فرسنگ درازا و 995 ،1فرسنگ پهنا دارد. آغازش
جايى است كه سايه ايستاده در ميان روزي كه با شب برابر است، يك گام و
نصف و عشر و سدس عشر گام باشد ( 37 60 1 گام) و پايانش آنجاست كه در همان
هنگام دو گام و سه پنجم گام باشد ( 3 5 2 گام) و ميان دو مرز آن در عرض
(مرز جنوبى تا شمالى) پيرامون 390ميل است و ميل 4 هزار ذراع است. ميانة
اين اقليم نزديك صنعا و عدن و احقاف است و مرز شمالى آن از سمت شام در
تهامه نزديك مكه است. پس شهرهاي بزرگ چون صنعا، عدن، حضرموت، نجران،
جرش، جيشان، صعده، تباله، عمان، بحرين و پايين سودان تا مغرب و بخشى از
هند، چين كه پس از ساحل درياست و هرچه طرف مشرق و غرب اين زمينهاست، در
اين اقليم است» (ص 86 -90).
مقدسى در وصف جغرافيايى مملكت اسلامى و تقسيمبندي اقاليم آن در جاي ديگر
چنين گفته است: «من جز كشور اسلام جايى را ياد نكردم و براي ثبت كشورهاي
كافران نكوشيدم، چونكه بدانها وارد نشده بودم و سودي در ذكر آنها نديدم،
آري جاهاي مسلماننشين آنها را ياد نمودم. من كشور را به 14 اقليم بخش
كردم و اقليمهاي عجم را از اقليمهاي عرب جدا ساختم... اقليمهاي عرب: 1.
جزيرة العرب، 2. عراق، 3. اقور، 4. شام، 5. مصر، 6. مغرب است. اقليمهاي عجم:
1. خاوران، 2. ديلم، 3. رحاب، 4. كوهستان، 5. خوزستان، 6. فارس، 7. كرمان،
8. سند است. در ميان اقليمهاي عرب باديه است و در ميان اقليمهاي عجم كوير
است كه ناچار از جدا كردن و وصف آنها هستيم» (ص 13-14).
يكى از منابع مهم اطلاعات علمى جهان اسلام در سدة 4ق مجموعة دائرة المعارف
مانندي است كه با عنوان رسائل اخوان الصفا برجاي مانده است. در جلد اول
اين رسائل كه مربوط به علوم رياضى است، فصلى وجود دارد با عنوان «صفت
اقاليم و آنچه در ربع مسكون زمين وجود دارد، با آنچه در آن است از كوهها و
درياها و خشكيها و رودها و شهرها و آنچه در درياهاست از جزاير و شهرها» (1/160)؛
و اين خود يكى از منابع تحقيق جغرافيايى بهشمار مىرود كه تاكنون آنگونه
كه بايد و شايد بررسى نشده است. در اين رساله فصلى دربارة اقاليم آمده
است كه مىگويد: اقاليم 7 تاست كه در طول از مشرق تا مغرب، و در عرض از
جنوب تا شمال يكى پس از ديگري كشيده شدهاند، ولى در طول و عرض برابر
نيستند. بزرگترين آنها اقليم اول است كه طول شرقى - غربى آن در حدود 3
هزار فرسخ، و عرض شمالى - جنوبى آن 150 فرسخ است و كوچكترين آنها اقليم
هفتم است كه طول شرقى - غربى آن 500 ،1فرسخ و عرض شمالى - جنوبى آن 70
فرسخ است (همان، 1/169) و ديگر اقاليم به اندازههاي متفاوت بين اين دو
گستردهاند (نك: شكل 1).
شكل 1
در رسائل اخوان الصفا شرح مبسوطى شامل حدود و وسعت و طول روز و وضع
جغرافيايى عمومى و شهرهاي عمده دربارة هريك از اقاليم سبعه تدوين شده است
(نك: 1/170-179) كه رئوس مطالب آن استخراج گرديده، و در جدول 5 براي
مقايسه با ساير مآخذ تنظيم شدهاست.
جدول 5: تقسيمبندي اقاليم سبعه بنابر نوشتة رسائل اخوان الصفا
اقليم ستارة مربوط طول شرقى - غربى پهناي شمالى - جنوبى آغاز جنوبى پايان
شمالى طولانىترين روز شمار شهرهاي
به ميل به ميل اقليم اقليم به ساعت عمده
ابوريحان بيرونى (د 440 ق) كه گويى از نابسامانيهايى كه در تنظيم هفت
اقليم بوده، آزرده خاطر شده، در باب «عرضهاي اقليمها» چنين مىگويد: «كمتر
مىتوانى دو نسخه را بيابى كه در چنديِ عرضهاي اقليمها يكسان باشد... و اين
چيزي نيست كه با رصد بهدست آمده باشد تا احتمال پيدا شدن اختلاف در آن
برود... بلكه بر اصلى كه همگان بر آن اتفاق دارند، بنا شده است. به گمان
من، پيدا شدن اختلاف در چنديِ عرض اقاليم از اختلاف در چنديِ ميل اعظم
برخاسته است و ديگر به سبب نابسامانى در يافتن جيبهاي درجات دايره كه از
راه محاسبة اين جيبها از يكى از دو روش رومى و هندي پيش آمده، و سپس از
تباهيى كه به دست نويسندگان در نوشتن جداول جيب نسخهها فراهم آمده، و هر
چه را با آنها محاسبه شده، تباه كرده است» (ص 109).
ابوريحان بيرونى سپس به تقسيمبندي جهان بر اساس آنچه ريشة ايرانى داشته
است، پرداخته، مىگويد: «آبادانى زمين، از جهت سياست و گسترش فرمانروايى،
به 7 پارة گرد برابر تقسيم شده، بدانگونه كه 6 دايرة برابر، دايرة هفتم برابر
با آنها را در ميان مىگيرد و سبب اينگونه بخش كردن آن است كه پادشاهان
بزرگ در ايرانشهر جايگاه داشتند كه عراق و فارس و جبال و خراسان است... و
ناگزير بايستى در ميانه جاي گيرند تا راه رسيدن به كامها براي ايشان هموار
شود... و چنين پادشاهان بيشتر نيازمند آن بودند كه از كشورهاي ديگر يكسان دور
باشند تا به آنچه از آنها مىخواهند، برسند و همة كسانى كه گرد بر گرد آنان
بودند، يكسان از ايشان بيم و به ايشان اميد داشته باشند و هر يك از اين
قسمتهاي [هفت گانه] را كشور ناميدهاند، و ... نخستين آنها ميانين است كه
ايرانشهر است، ولى آن را در شمارة چهارم نهادهاند تا از جهت شمار نيز ميانين
باشد و صورت آن و جدايى پارههاي آن از يكديگر چنين است» (همو، 109-110؛ نك:
شكل 2).
ابوريحان سپس با اظهار اينكه اين نوع تقسيمبندي هيچ پيوندي با آهنگ
احوال طبيعى يا قضاياي علم هيأت ندارد، آن را تلويحاً مردود دانسته، اضافه
مىكند كه «مردم مغرب از يونانيان و جز ايشان... چون به امتداد خاور و باختر
نگريستند و در آن اختلافى جز از نهاد كوهها و درياها و جاي وزش بادها نيافتند،
و چون در امتداد به سوي قطب شمال نگريستند و به اختلاف در گرمى و سردي هوا
و تغييرات وضع خورشيد
و ستارگان و قطب و ستارگان گرداگرد آن نسبت به سمت الرأس پى بردند و
دانستند هرچه در اين راه پيشتر روند، تفاوت روز و شب بيشتر مىشود، آبادانى
زمين را، از روي آشكارترين اختلاف كه تفاوت ميان روز و شب است، با خطوط
متوازي كه از خاورها به باخترها مىرسد، به هفت اقليم بخش كردند. آغاز اين
تقسيم را ميانة اقليم اول نهادند و آن جايى است كه بزرگترين روز تابستانى
آن 13 ساعت است و ميانة اقليم دوم جايى است كه بزرگترين روز آن 5/13
ساعت است و به همين گونه بلندترين روز ميانة هر اقليم به اندازة نيم ساعت
از بلندترين روز اقليم پيش از آن بيشتر مىشود تا آنكه در ميانة اقليم هفتم
بلندي درازترين روز 16 ساعت است» (ص 110-112).
ابوريحان پس از شرح كوتاهى دربارة معيشت ساكنان ربع مسكون پيش از اقليم
اول و پس از اقليم هفتم مىگويد: «در اينجا شايسته است كه عرضهاي اقليمها
را درست كنيم و از خاصيتهاي پارههاي زمين در راستاي پهنا سخن گوييم».
آنگاهچنين ادامهمىدهد: «و چون تقسيم اقليمها برحسب ساعتهاي درازترين روز
است و تفاوت درازترين روزها در ميانههاي اقليمها نيم ساعت است، آشكار است
كه تفاوت درازترين روزهاي آغاز و پايان هر اقليم با ميانة آن ربع ساعت
خواهد بود، تا چنان شود كه آغازهاي اقليمها و نيز پايانهاي آنها با يكديگر نيم
ساعت تفاوت داشته باشند» (ص 112، 114؛ نيز نك: جدول، 6). گفتنى است كه از
هيچ يك از جغرافى دانان اسلامى كه دربارة اقاليم سبعه آثاري از خود بر جا
گذاشتهاند، چنين جدول كاملى با توضيحات فنى كه در تنظيم آن به كار رفته،
به يادگار نمانده است.
شريف ادريسى (د 570ق) جغرافىدان معروف كه نقشههاي جغرافيايى او تأثير
فراوان در توسعة اطلاعات جغرافيايى داشته، تقسيمبندي ربع مسكون جهان را بر
اساس هفت اقليم انجام داده، سپس براي هر يك از اقاليم سبعه نقشههاي
جداگانهاي فراهم نموده است. وي هر يك از اقاليم هفتگانه را به صورت
مستطيلى ميان دو مدار عرض جغرافيايى فرض كرده، و بجز اقليم اول همه را
تقريباً از نظر
عرض جغرافيايى برابر در نظر گرفته، و مبدأ تقسيم را از طرفى خط استوا و از
طرف ديگر جزاير خالدات دانسته، و حدود اقاليم را بدين شرح مشخص ساخته است:
اقليم اول، از خط استوا تا 23 عرض شمالى.
اقليم دوم، از 24 تا 29 عرض شمالى.
اقليم سوم، از 30 تا 35 عرض شمالى.
اقليم چهارم، از 36 تا 41 عرض شمالى.
اقليم پنجم، از 42 تا 47 عرض شمالى.
اقليم ششم، از 48 تا 53 عرض شمالى.
اقليم هفتم، از 54 تا 59 عرض شمالى.
در پايان 5 ديگر به اقليم هفتم اضافه كرده، و فاصلة ميان 64 تا قطب شمال
را به علت سرماي فوقالعاده، غيرقابل سكنى دانسته است (نك: سوسه، 2/357).
ادريسى كه شهرت و اهميت او در تاريخ جغرافيايى اسلامى به نقشههايى است
كه از او باقى مانده، به يقين بيشتر از هر چيز به كار ترسيم نقشههاي
جغرافيايى توجه داشته است و اينكه برخلاف تمام جغرافىدانان قبلى پهناي
اقاليم سبعه را برابر دانسته، احتمالاً ناشى از
شكل 2 ضرورتهاي كارتوگرافى او بوده است. اهميت
كار ادريسى در اين است كه او هر يك از اقاليم سبعه را به 10 قسمت بخش
كرده، و براي هر قسمت نقشة جداگانهاي فراهم آورده، و ويژگيهاي هر يك را،
از شهرها، كوهها، درياها، جزيرهها، رودها و راهها توضيح داده است و چون
اطلاعات فراوانى را كه در سالهاي اول دورة اكتشافات جغرافيايى فراهم
گرديده بود، در اختيار داشته، جامعترين و مفصلترين جغرافياي زمان خود را
تأليف كرده است.
ياقوت حموي (د 626ق) در مقدمة معجم البلدان، 4 تعريف اصطلاحى براي اقليم
آورده است: الف اصطلاح تودة مردم كه اقليم = منطقه است؛ ب اصطلاح مردم
اندلس كه اقليم = قرية بزرگ جامع
جدول 6: اقليمها
آغاز و ميانه درازترين روز تعديل روز جيب تعديل روز جيب تعديل روز جيب
گشادگى جيب عرض عرض بلد
و پايان اقليمها تحويل شده مشرق
دقيقهها ساعتها ثانيه دقيقه جزء ثانيه دقيقه جزء ثانيه دقيقه جزء ثانيه
دقيقه جزء ثانيه دقيقه جزء ثانيه دقيقه درجه
اقليم طول درازترين روز طول درازترين روز طول از مشرق عرض از جنوب مساحت
بهميلمربع ستاره برج
در جنوب بهساعت در شمال بهساعت بهمغرب بهميل بهشمال بهميل
اول 3 4 12 1 4 13 772 ،9 442 877 ،320،4 كيوان (زحل) جدي، دلو
دوم 1 4 13 3 4 13 112 ،93 402 340 ،690،3 هرمز(مشتري) بهقول ايرانيان،
شمس بهگفتة روميان قوس، حوت
سوم 3 4 13 1 4 14 774 ،8 348 458 ،006،3 بهرام (مريخ) بهقول ايرانيان،
مشتري بهگفتة روميان حمل، عقرب
چهارم 1 4 14 3 4 14 214 ،8 299 072 ،473،1 خرشاذ (شمس) به گفتة ايرانيان،
مشتري بهقول روميان اسد
پنجم 3 4 14 1 4 15 670 ،7 254 584 ،048،1 آناهيد (زهره) ثور، ميزان
ششم 1 4 15 3 4 15 175 ،7 215 721 ،046،1 تير (عطارد) بهقول ايرانيان،
قمر بهگفتة روميان جوزا، سنبله
هفتم 3 4 15 1 4 16 780 ،6 185 824 ،224،1 ماه (قمر) بهقول ايرانيان،
مريخ به گفتة روميان سرطان
با دو برج جوزا و سنبله، 7. ماه با يك برج سرطان؛ د - اصطلاح منجمان كه
ربع مسكون را به 7 بخش تقسيم كرده، و هر يك را اقليم ناميدهاند. خط مرز
شمالى اقليم اول همان مرز جنوبى اقليم دوم را مىنماياند و مرز شمالى دوم
مرز جنوبى سوم را و... (1/26- 29).
ياقوت در پيشگفتار معجمالبلدان نظرية تقسيم دو ربع خشكيها را در جنوب و
شمال كرة زمين و تقسيم آنها را به 14 اقليم به هرمس نسبت داده، و آن را
بى اعتبار شمرده است. او تنها ربع شمالى زمين را مسكون دانسته، و آن را
به هفت اقليم بخش كرده است (1/25-26). در اين تقسيمبندي او بيشتر از همه
چيز به طول درازترين روز سال تكيه كرده، و همين را ملاك تقسيمبندي خود
قرار داده است. به اين صورت كه طول درازترين روز سال در حد جنوبى و
شمالى هر اقليم را با اختلاف نيم ساعت شاخص جدا سازي اقاليم دانسته است.
علاوه بر اين طول و عرض هر اقليم، يعنى فاصله شرقى - غربى و شمالى -
جنوبى آن و نيز مساحت هر اقليم را به واحد فرسخ به دست داده است.
اطلاعات جغرافيايى ياقوت، مخصوصاً آمار مكانهايى كه براي همة اقليم تنظيم
كرده، احتمالاً جامعتر و مفصلتر از اطلاعات ديگر كسانى است كه دربارة
اقاليم نوشتهاند. جدول 7 بر مبناي نكات اساسى مربوط به اقاليم سبعه
استخراج گرديده است (همو، 1/29- 35).
از ياقوت نقشهاي بر جاي مانده است كه نظر او را دربارة وضع اقاليم سبعه
در ربع مسكون نشان مىدهد (نك: شكل 3).
شكل 3
دانشمند ديگري كه تغيير اساسى در روش تقسيمبندي اقاليم سبعه داده، ابن
سعيد مغربى (د 685ق) است كه در زمان او اطلاعات بيشتري دربارة زندگى در
ربع مسكون وجود داشته، و به همين سبب، او نظام اقاليم سبعه را كافى
ندانسته است و دو اقليم به نام «ماوراء الاقليم» در جنوب و شمال بر اقاليم
سبعه افزوده ، و اقاليم را از حدود 16 عرض جنوبى آغاز كرده، و تا حدود 80
شمالى ادامه داده است (نك: عربى، 56 - 57).
زكريا بنمحمد بنمحمود قزوينى(د 682ق)در فصلمربوط بهاقاليم زمينكه در كتاب
آثارالبلاد و اخبارالعباد آورده،بدواً ربعمسكون را بر اساس گفتة بيرونى وصف،
و تأكيد كرده است كه در وراي اقاليم سبعه و آنچه تا قطب شمالى زمين
مانده، هيچ نوع حياتى به علت سرماي فراوان وجود ندارد. سپس به اقاليم
سبعه اشاره كرده، و نابرابري آنها را - با ذكر طول 3 هزار فرسخ و عرض 150
فرسخ براي اقليم اول و طول 500 ،1فرسخ و عرض 50 فرسخ براي اقليم هفتم -
مسلم دانسته، و اضافه كرده است كه اين تقسيم بندي طبيعى نيست، بلكه از
خطوط وهمى و فرضى تشكيل مىشود كه پيشينيان براي شناخت حدود ممالك و مسالك
در نظر گرفتهاند (ص 12). آنگاه وي به شرح يك يك اقاليم پرداخته، و شرايط
جغرافيايى و اجتماعى و تاريخى مكانهاي هر يك را به تفصيل شرح داده كه
رئوس آن در جدول 8 استخراج شده است.
جدول 8: تقسيمبندي اقاليم سبعه بنابر قول زكرياي قزوينى
اقليم طولانىترين طولانىترين طولانىترين طول از مشرق عرض از جنوب
روز در ابتدا روز در وسط روز در پايان بهمغرببهميل بهشمالبهميل
به ساعت به ساعت به ساعت
دربارة جدول 8 به اين نكات بايد توجه داشت: 1. قزوينى براي تشخيص آغاز و
پايان اقاليم از ساية شاخص به واحد قدم و اجزاء آن استفاده كرده كه به
علت پيچيدگى در اينجا از آن صرف نظر شده است. 2. در اين جدول آشفتگى به
چشم مىخورد، زيرا اولاً برخى ارقام وجود ندارد، ثانياً برخى اقلام با فرض
نيم ساعت اختلاف روز در هر اقليم نادرست است. مثلاً در اقليم اول رقم
ابتداي اقليم بايستى به جاي 12، رقم 3 4 12، و در اقليم دوم، رقم اول به
جاي 3 4 13، رقم 1 4 13 و در اقليم ششم رقم 1 2 15 بايستى 1 4 15 باشد. 3.
اجزاء ميل را در مسافتها به دقيقه و ثانيه نشان دادن هم در جاي ديگر به
نظر نرسيده است.
از قزوينى نقشة بسيار جالبى به يادگار مانده است. اهميت اين نقشه در اين
است كه اول بار سرزمينهاي هر اقليم را در محل مربوط به آن روي زمين كروي
نشان داده، و برخى درياها مانند خليج بربري (احتمالاً مديترانه) و خليج
فارس و خليج اخضر و درياي خزر را نيز در نقشه گنجانده است. اين نقشه طوري
ترسيم شده كه توجيه نواحى مختلف ارائه شده در آن كم و بيش با وضع
واقعى كه ما امروز مىشناسيم، مطابقت دارد و از اين لحاظ از اهميت بسزايى
برخوردار است (نك: شكل4).
انصاري دمشقى (د 727ق) ربع مسكون و آبادي جهان را از سمت شمال محدود به
66 و 25 دانسته، و گفته است كه درازترين روز در آنجا 20 ساعت است و ديگر در
آن سوي اين سرزمين آبادانى يافت
شكل 4
نمىشود... «در پس اين سرزمين اقليم ظلمت واقع است كه قطب شمالى با آن
مسامته دارد و با آن برابر و موازي است» (ص 27). او آغاز اقليم اول را 12 و
30 و پايان اقليم هفتم را 60 دانسته، و دربارة برخى اقاليم اطلاعات مختصر
ديگري داده است (نك: ص 27-30) كه در جدول 9 مشاهده مىشود.
جدول 9: تقسيمبندي اقاليم سبعه بنابر قول انصاري دمشقى
اول 12 و 30 20 13 داراي 8 فصل است.
دوم 20 27 1 2 13 داراي 8 فصل است.
سوم 27 33 و 49 14 داراي 4 فصل است.
چهارم 33 و 49 38 و 23 1 2 14 مردم آن گندمگون و سپيدند و
130 شهر طويلو عريضدارد.
پنجم 38 و 23 43 و 15 15 مردم آن سفيدپوستند و
77 شهر دارد.
ششم 43 50 و 30 1 2 15 مردم آن سفيد پوست و
سرخ مويند و 63 شهر دارد.
هفتم 50 و 30 60 16 آبادانى بزرگ در آن
يافت نمىشود.
انصاري دمشقى معتقد است كه در آنچه اقليم ظلمت ناميده، اثري از زندگى
نيست و اقليم ظلمت در ميان همة اقليمها واقع است كه هر هفت اقليم با
مرزهاي خود گرد آن را فرا گرفتهاند و فلك بر روي آن همچون آسياب مىگردد و
از بالا قطب شمال با آن مسامته و برابري دارد (ص 27، 30-31). او نقشهاي از
وضع اقليم ظلمت (سياه رنگ) و ديگر اقاليم در دور آن فراهم نموده كه چون
اول بار تمام نيم كرة شمالى را نشان داده، جالب است (نك: شكل 5).
يكى ديگر از جغرافىدانان اسلامى كه مسألة هفت اقليم را با برداشتى عالمانه
و با دقتى كم نظير بررسى كرده، ابوالفدا (د 732ق) است. او در فصلى كه به
بحث دربارة اقاليم اختصاص داده، مىگويد كه مبدأ حساب طول جغرافيايى را
برخى از نويسندگان جزاير خالدات، و پارهاي ساحل غربى افريقا دانستهاند كه
ميان آن دو 10 تفاوت طولى وجود دارد. دربارة مبدأ عرض جغرافيايى هم اشاره
كرده است كه برخى خط استوا و برخى درجات شمالى را انتخاب كردهاند، اما او
اولِ اقليم اول را 12 و 40 و آخر اقليم هفتم را 50 و 20 دانسته، و اقليم
اول را چنين وصف كرده است: «مبدأ آن موضعى است كه طولانىترين روز آن 12
ساعت و نصف و ربع ساعت باشد و عرض آن 12 و دو ثلث درجه و وسطش موضعى است
كه روز 13 ساعت باشد و عرض آن 16 و نصف و ثمن درجه و آخرش موضعى است كه
روز 13 ساعت و ربع ساعت و عرض آن 20 و ربع و خمس درجه اندكى كمتر...» (ص
12). آنگاه ابوالفدا شرحى نظير آنچه دربارة اقليم اول گفته، دربارة ديگر
اقاليم آورده، و نظر انتقادي خود را چنين بيان داشته است: «ديدهايم كه
اغلب مؤلفانى كه كتبى در اطوال و عروض از زيجات و غير آن ترتيب مىدهند،
هر موضعى را در اقليم مربوط به خود ثبت نمىكنند، بلكه برخى از اماكن
اقليمى را در اقليم ديگر مىنويسند. هر كس در اين باره انديشيده باشد، صحت
گفتار ما را در خواهد يافت، ولى ما اين نكته را مراعات كردهايم و هر مكانى
را در اقليم خود ثبت نمودهايم» (ص 14).
شكل 5
ابوالفدا دربارة طول و مساحت اقاليم هم بحث مفصلى به ميان آورده، و به
وجود اختلاف در طول يك درجة جغرافيايى كه برخى (قدما) 22 فرسخ و دو تسع و
برخى (متأخران) 19 فرسخ و يك تسع دانستهاند، اشاره كرده، و ابعاد هر اقليم
(طول، عرض، مساحت) را بر اساس هر دو مكتب حساب كرده و به تفصيل شرح داده
است. در اينجا كميتهاي مربوط به اقاليم كه از شرح تفصيلى تقويم البلدان
استخراج شده، در جدول 10 نشان داده مىشود.
جدول 10: تقسيمبندي اقاليم سبعة ربع مسكون بنابر قول ابوالفدا
اقليم مبدأ براساس انتها براساس عرض جغرافيايى عرض جغرافيايى مساحت
طولانىترين طولانىترين مبدأ انتها
روز سال بر روز سال بر (فرسخ مربع)
حسب ساعت حسب ساعت
اول 3 4 12 1 4 13 12 و 40 20 و 27 832 ،3
دوم 1 4 13 3 4 13 20 و 27 27 و 30 652 ،3
سوم 3 4 13 1 4 14 27 و 30 33 و 37 924 ،2
چهارم 1 4 14 3 4 14 33 و 37 38 و 54 725 ،2
پنجم 3 4 14 1 4 15 38 و 54 43 و 23 557 ،2
ششم 1 4 15 3 4 15 43 و 23 47 و 12 390 ،2
هفتم 3 4 15 1 4 16 12 و 47 20 و 50 254 ،2
ابوالفدا بيشتر از بسياري جغرافىدانان اسلامى به تأثير محيط جغرافيايى در
معيشت اقوام توجه داشته است. به همين سبب تقسيم جهان بههفت اقليم كه
در طولهر يك از آنها انواع محيطهايجغرافيايى
و معيشتهاي گوناگون را مشاهده مىكرده، خاطر علمى او را ارضا نمىكرده است.
از اينرو، ابتكاري به خرج داده، و جهان را بر اساس شرايط هماهنگ طبيعى و
انسانى، تاريخى و قومى در حدود اطلاعاتى كه برايش فراهم بوده، به 28 قسمت
تقسيم كرده، و هر يك را اقليمى دانسته است، ولى شرايط محيطى و معتقدات او
مانع از اين بوده است كه خود را از قيد هفت اقليم سنتى كاملاً آزاد سازد.
پس مشكل خود را به اين صورت حل كرده است كه اقاليم سبعه را اقاليم
حقيقى، و اقاليم 28 گانة خود را اقاليم عرفى نام نهاده (ص 100-106)، و در
آثار خود به عدم انطباق اقليم حقيقى و عرفى اعتراف كرده، ولى تقسيم بندي
28 گانه را با وجود تداخلهايى كه در دو تقسيم بندي مشاهده كرده، مناسبترين
راه حل براي وصف بهتر نواحى و تبيين شرايط جغرافيايى و اجتماعى دانسته
است. در حقيقت ابوالفدا در رديف نخستين كسانى است كه فكر جغرافيايى
ناحيهاي را به ميان آوردهاند و با به كار گرفتن اصطلاح اقليم به مفهوم
ناحيه از روش سنتى عدول كرده ، و اين اقدام خود را با
بيان بسيار جالبى چنين تبيين كرده است: «بدان كه امر در تحديد اقليمهاي
عرفى چون تحديد خانه يا بستان و مانند آنها نيست، زيرا بيشتر خانهها و
بستانها مربع و يا مستطيل است و حال آنكه در اقليمهاي عرفى چنين نيست.
چه، بعضى از جوانب يك اقليم داخل در اقليم ديگري باشد و در بعضى جوانب
تقويس باشد و يا بعضى جوانب از بعضى ديگر پهنتر باشد و نيز كسى كه مكانى را
تحديد مىكند، آن را به جهات چهارگانه يعنى مشرق و مغرب و جنوب و شمال
تحديد كند و اين امر در اقليمهاي عرفى به دلايلى كه گفتيم صورت نبندد...»
(ص 105، 106). وي سپس براي نشان دادن موضع هر يك از اقاليم عرفى جدولى
ترتيب داده است كه در شكل 6 ديده مىشود.
ابوالفدا براي تشخيص هرچه كاملتر مكانهايى كه مشخصات جغرافيايى آنها را از
منابع مختلف آورده، در سراسر كتاب عظيم خود در جداول مربوط دو ستون اضافه
كرده كه در يكى موقعيت مكان مورد نظر را در تقسيمات اقاليم سبعه (اقليم
حقيقى) و در ديگري وضع آن مكان را در تقسيمات 28 گانة خود (اقليم عرفى)
مشخص ساخته است.
امين احمد رازي كه كتاب هفت اقليم را در 1010ق نوشته، احتمالاً آخرين
جغرافىدان اسلامى است كه اثر معروف خود را بر اساس هفت اقليم تدوين كرده
است. زمانى كه او كتاب خود را تدوين مىكرده، حدود يك قرن از كشف ا¸مريكا
گذشته بود و اطلاعات جغرافيايى مردم جهان
شكل 6
به خصوص در مغرب زمين در اثر سفرهاي اكتشافى فوقالعاده زياد شده، و پاي
جهانگردان اروپايى به مشرق زمين هم رسيده بوده است. با اينهمه، نويسندة
هفت اقليم كه مىتوان گفت كتابهاي جغرافيايى پيشينيان را در اختيار داشته،
نه به عرض جغرافيايى ابتدا و انتهاي اقاليم سبعه اشارهاي كرده، و نه از
طول درازترين روز سال كه ملاك تقسيم اقاليم به شمار مىرفته، ذكري به
ميان آورده است. او در ابتداي بحث دربارة هر يك از اقاليم، شرح كوتاه،
ولى آشفتهاي از موقع جغرافيايى آن اقليم به دست مىدهد كه با آنچه
ياقوت، بيرونى، ابوالفدا، مسعودي و ديگران پيش از او نوشتهاند، به هيچ وجه
قابل مقايسه نيست.
در اينجا به عنوان مثال آنچه دربارة شرايط جغرافيايى و موضعى اقليم دوم
گفته است، نقل مىشود: «اين اقليم به مشتري منسوب است و ابتداي آن از
مشرق بود. پس بر وسط بلاد چين و شمال سرانديب و بلاد هند و قندهار و وسط بلاد
كابل و جنوب بلاد كرمان بگذرد و بعد از آن بحر فارس را قطع و بر وسط بلاد
رقه و افريقيه و شمال بربرستان و جنوب قيروان و وسط بلاد مرطانه گذشته، به
بحر و اقيانوس منتهى مىگردد» (ص 32).
اكنون در پايان اين بحث مىتوان مسائل مربوط به اقاليم سبعه را كه حدود
10 قرن مبناي تفكر جغرافىدانان اسلامى بوده، بدين صورت خلاصه كرد:
1. فكر تقسيمبندي جهان از ايام بسيار دور تاريخ در ميان اقوام مختلف به
صورتهاي گوناگون به ظهور پيوسته است.
2. نخستين تقسيمبنديها منحصراً مربوط به ربع مسكون بوده است.
3. علمىترين روشهاي تقسيمبندي ربع مسكون همان تقسمبندي اقاليم سبعه بر
اساس عرض جغرافيايى بوده است كه در تاريخ جغرافيا به نام بطلميوس يونانى
به ثبت رسيده است، ولى پارهاي از محققان اروپايى و عرب اصل فكر را
ابتكاري از دانشمند و رياضىدان و منجم بزرگ ايرانى محمد بن موسى خوارزمى
مؤلف اولين كتابهاي رياضى و جبر و مقابله دانستهاند.
4. بيشتر جغرافى دانان اسلامى حدود و ثغور اقاليم سبعه را چه بر اساس
اندازه گيريهاي شخصى (مثلاً ابوريحان) و چه با اقتباس از پيشينيان به
صورتهاي مختلف در آثار خود آوردهاند و از جمله آغاز و پايان هفت اقليم را
چنانكه در جدول 11 مشاهده مىشود، ذكر كردهاند.
جدول 11: مقايسةآغاز و پايان اقاليمسبعه در آثار جغرافىدانان اسلامى
نام جغرافىدان عرض جغرافيايى آغاز اقاليم عرض جغرافيايى پايان اقاليم
خوارزمى خط استوا 48
بتانى 16 و 39 48 و 53
سهراب 16 و 27 54
مغربى 16 و 27 48 و 36
ابوالفدا 12 و 40 50 و 20
ادريسى 59
مقدسى 24
بيرونى 12 و 45 50 و 24
انصاري دمشقى 12 و 30 60
ابن سعيد 16 عرض جنوبى 80
5. وسعت اقاليم كه بر اساس درجات عرض و طول جغرافيايى حساب مىشده، نه
فقط به علت اختلافات مذكور در بند 4، بلكه به سبب اختلاف در طول فرسخ (نك:
ابوريحان و ابوالفدا در همين مقاله) به صورتهاي مختلف نقل شده است. بديهى
است كه همين اختلاف در مختصات جغرافيايى مكانها هم بروز كرده است.
6. هر اقليمى مجموعهاي است به مقياسهاي مختلف از شهر، كوه، رود، دريا و
درياچه، معادن، اجتماعات بشري و ديگر اطلاعات جغرافيايى كه موقعيت
جغرافيايى آن علاوه بر آنچه روي كرة خاكى مشهود است، از طريق صور فلكى كه
حاكم بر سرنوشت آن است، نيز مشخص مىگردد III/1076) , 2 .(EI
7. بسياري از مكانها و ناحيهها در تقسيمبنديهاي مختلف در اقاليم مختلفى قرار
گرفتهاند، چنانكه اندلس به گفتة رازي در اقليم چهارم و به قول صاحب
طبقات الحكماء در اقليم پنجم واقع است (نك: ابن عبدالمنعم، 1).
8. در تقسيمبندي هفت اقليم هر چه از مركز جهان اسلام دورتر برويم، اطلاعات
جغرافيايى كمتر و مبهمتر، ولى با گذشت زمان بيشتر و واقعىتر مىشود.
9. جغرافىدانانى كه به پيروان مكتب بلخى شهرت پيدا كردهاند، تقسيمات هفت
اقليم را كافى ندانسته، و خود تقسيمبنديهاي تازهتري ارائه دادهاند.
10. با اينكه برخى نويسندگان كتابهاي مسالك و ممالك سفرهاي دور و درازي
انجام دادهاند، دليلى بر اينكه به نقاط دور دست شمالى و جنوبى و شرقى
رفته، و شخصاً مشاهداتى كرده باشند، در آثار آنان ديده نمىشود و اين امري
است كه ابوالفدا در جايى كه از اقليمهاي عرفى بحث مىكند، با صداقت چنين
بيان كرده است: «چون اقليمهاي عرفى چنين نيستند، پوزش ما را خواهيد پذيرفت
و مخصوصاً عذر كسى كه آنها را به چشم خود نديده، و آنچه را مىگويد، يا در
اوراق كتب ديده، و يا از زبان مردم شنيده است، پذيرفتهتر است» (ص 105).
مآخذ: ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، ترجمة حسين قرهچانلو، تهران، 1365ش؛
ابن عبدالمنعم حميري، محمد، صفة جزيرة الاندلس، به كوشش لوي پرووانسال،
قاهره، 1937م؛ ابوحاتم رازي، احمد، الزينة، به كوشش حسين بن فضل الله
همدانى، قاهره، 1957م؛ ابوالفدا، تقويم البلدان، ترجمة عبدالمحمد آيتى،
تهران، 1339ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك و ممالك (ترجمة فارسى)، به كوشش
ايرج افشار، تهران، 1347ش؛ اطلس اقليمى ايران، به كوشش محمدحسن گنجى،
تهران، 1344ش؛ انصاري دمشقى، محمد، نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، ترجمة
محمد طبيبيان، تهران، 1357ش؛ اوستا؛ برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزي،
به كوشش محمد معين، تهران، 1357ش؛ بستانى، بطرس، دائرةالمعارف، بيروت،
1297ق؛ بيرونى، ابوريحان، تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن،
ترجمة احمد آرام، تهران، 1352ش؛ پاپلى يزدي، محمدحسين، «مفهوم هفت اقليم
از نظر جغرافىدانان»، مجموعة مقالات سمينار جغرافى، مشهد، 1365ش، شم 1؛
پورداوود، ابراهيم، ادبيات مزديسنا، بمبئى، 1928م؛ تاج العروس؛ تشنر، ف. و
مقبول احمد، تاريخچة جغرافيا در تمدن اسلامى، ترجمة محمدحسن گنجى و عبدالحسين
آذرنگ، تهران، 1375ش؛ تونى، يوسف، معجم المصطلحات الجغرافية، قاهره،
1964م؛ جيهانى، ابوالقاسم، اشكال العالم، ترجمة على بن عبدالسلام كاتب،
به كوشش فيروز منصوري، مشهد، 1368ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده،
تهران، 1362ش؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به كوشش جواد فاضل، تهران،
1340ش؛ رسائل اخوان الصفا، بيروت، 1957م؛ سعدي، كليات، به كوشش محمدعلى
فروغى، تهران، 1365ش؛ سوسه، احمد، الشريف الادريسى فى الجغرافيا العربية،
بغداد، 1974م؛ شريف محلاتى، مؤيد، هفت در قلمرو فرهنگ جهان، تهران، 1337ش؛
عربى، اسماعيل، مقدمه و حاشيه بر الجغرافياي ابن سعيد مغربى، بيروت،
1970م؛ عطيةالله،احمد، قاموسسياسى، قاهره،1968م؛علوي،ضياءالدين، الجغرافية
العربية، به كوشش عبدالله يوسف غنيم، قاهره، 1405ق؛ فلوغون رافائيل، جهان
نما، تبريز، 1267ق؛ قدامة بن جعفر، الخراج، ترجمة حسين قرهچانلو، تهران،
1370ش؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت، 1404ق؛ كراچكوفسكى،
ا. ي.، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ترجمة صلاحالدين عثمان هاشم، قاهره،
1963م؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصل ايران، تهران، 1310ش؛ گنجى، محمدحسن،
«تقسيمات اقليمى ايران»، مجلة دانشكده ادبيات، تهران، 1334ش، س 3، شم 1؛
لغت نامة دهخدا؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، ترجمة ابوالقاسم پاينده،
تهران، 1365ش؛ همو، مروج الذهب، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تهران، 1365ش؛
مقدسى، محمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمة علينقى منزوي، تهران،
1361ش؛ «مقدمة قديم شاهنامه »، بيست مقالة قزوينى، به كوشش عباس اقبال،
تهران، 1332ش؛ مونس، حسين، تاريخ الجغرافية و الجغرافيين فى الاندلس،
قاهره، 1986م؛ ميرزا موسىخان، علم جغرافيا، تهران، 1318ق؛ نجم الدوله،
عبدالغفار، كفاية الجغرافى جديد، طبيعى و سياسى، تهران، 1319ش؛ همدانى، حسن،
صفة جزيرة العرب، بيروت، 1403ق؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Britannica , 1978 ; EI 2 ; James , P . E . , All Possible Worlds , New York,
1977 ; Merit Students Encyclopedia , New York , 1986 ; Sarton , G., X Reviews n
, Isis, 1966, vol. XIV; Sezgin, F., introd. Klaudios Ptolemaios Geography,
Frankfurt, 1987.
محمدحسن گنجى