responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3753
افغانستان‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3753


اَفْغانِسْتان‌، كشوري‌ در غرب‌ آسيا ميان‌ ايران‌ و پاكستان‌.
.I جغرافيا
ويژگيهاي‌ محيط طبيعى‌: افغانستان‌ در 29 و 30 تا 38 و 30 عرض‌ شمالى‌ و 61 و 31 تا 70 طول‌ شرقى‌ واقع‌ است‌ ( ايرانيكا، .(I/486 شكل‌ اين‌ سرزمين‌ بيضى‌ نامنظمى‌ است‌ كه‌ قطر بزرگ‌ آن‌ با جهتى‌ شمال‌ شرقى‌ - جنوب‌ غربى‌ 125 ،1كم و قطر كوچك‌ آن‌ با زاوية راست‌ نسبت‌ به‌ قطر بزرگ‌، 560 كم طول‌ دارد (فيشر، .(219 وسعت‌ اين‌ كشور را در منابع‌ مختلف‌ از 620 تا 700 هزار كم2 دانسته‌اند (فرهنگ‌، 1/4؛ فيشر، همانجا؛ على‌آبادي‌، 3؛ ردار، 4 ؛ رافرتى‌، 230 ؛ «دائرةالمعارف‌...1»، .(293 افغانستان‌ از غرب‌ با كشور ايران‌، از شمال‌ با تركمنستان‌، تاجيكستان‌ و ازبكستان‌، از شرق‌ و جنوب‌ با جمهوري‌ پاكستان‌ هم‌ مرز است‌. در گوشة شمال‌ شرقى‌، از طريق‌ باريكه‌اي‌ به‌ طول‌ 74 كم با تركستان‌ شرقى‌ (سين‌ كيانگ‌) چين‌ مرز مشترك‌ دارد (فرهنگ‌، 1/3). تراكم‌ جمعيت‌ در اين‌ كشور با احتساب‌ 000 ،184 ،14نفر (در 1366ش‌/1987م‌) و 225 ،652كم2 وسعت‌، 7/21 نفر در هر كم2 است‌ و از لحاظ جمعيت‌ پنجاه‌ و سومين‌ كشور جهان‌ به‌ شمار مى‌آيد («سالنامة بريتانيكا2»، .(746
ساختار زمين‌ و اشكال‌ ناهمواري‌: اگرچه‌ افغانستان‌ از لحاظ ساختار زمين‌ و موقعيت‌، بخش‌ شمال‌ شرقى‌ نجد بزرگ‌ ايران‌ را تشكيل‌ مى‌دهد II/221) , 2 EI)، اما به‌ دو ساختار زمين‌ شناختى‌ ايران‌ (بيشتر در قسمتهاي‌ غربى‌) و نظام‌ كوهستانى‌ هيماليا (عمدتاً در قسمتهاي‌ شرقى‌) شباهت‌ دارد. شكل‌گيري‌ عوارض‌ امروزي‌ زمين‌ در افغانستان‌ شديداً تحت‌ تأثير چندين‌ تودة بزرگ‌ قديمى‌ و مقاوم‌ سنگى‌ است‌ كه‌ به‌ واسطة كشيده‌ شدن‌ به‌ سمت‌ شمال‌، به‌ صورت‌ هسته‌ها3 يا پهنه‌ها4يى‌ درآمده‌اند كه‌ در اطراف‌ آنها در آغاز سريهاي‌ سنگى‌ جديدتر به‌ وجود آمده‌، و سپس‌ به‌ صورت‌ ساختمانهاي‌ چين‌ خورده‌ درهم‌ پيچيده‌اند و نهايتاً موجب‌ پديداري‌ اين‌ اشكال‌ شده‌اند (فيشر، همانجا). به‌ اين‌ ترتيب‌، سرزمين‌ افغانستان‌ از لحاظ ريخت‌ شناسى‌ از منطقة كوهستانى‌ مركزي‌ همراه‌ با نواحى‌ كم‌ارتفاع‌ جنوبى‌ و به‌ ويژه‌ شمالى‌ تشكيل‌ شده‌ است‌؛ هر چند حواشى‌ جنوبى‌ با جهتى‌ جنوب‌ غربى‌ در مرتفعات‌ غربى‌ پراكنده‌ شده‌اند (برونينگ‌، .(80
اشكال‌ ناهمواري‌ در اين‌ سرزمين‌ عمدتاً داراي‌ منشأ اخير (از 26 ميليون‌ تا 5/2 ميليون‌ سال‌ پيش‌) است‌ كه‌ در خلال‌ اين‌ دورة زمانى‌ جنبشى‌ آرام‌، اما گاهى‌ رو به‌ بالا اتفاق‌ افتاده‌، و در جريان‌ آن‌ واحد ساختاري‌ هندوكش‌ تكوين‌ يافته‌ است‌ ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/165 بدين‌ سان‌، نظام‌ كوهستانى‌ هندوكش‌ كه‌ خط عظيم‌ تقسيم‌ آب‌ ميان‌ آسياي‌ مركزي‌ و آسياي‌ جنوبى‌ به‌ شمار مى‌رود (فريزر تايتلر، 3 )، برجسته‌ترين‌ عارضة طبيعى‌ افغانستان‌ به‌ شمار مى‌آيد كه‌ با ارتفاعى‌ از حدود 4 هزار تا بيش‌ از 6 هزارمتر، و قللى‌ به‌ ارتفاع‌ 800 ،7متر، به‌ طول‌ بيش‌ از 100 ،1كم كشيده‌ شده‌ است‌ و اين‌ سرزمين‌ را به‌ دو بخش‌ شمالى‌ و جنوبى‌ تقسيم‌ مى‌كند (گرگوريان‌، .(11 در ساخت‌ اين‌ مرتفعات‌ گرانيتهاي‌ جوان‌ دوران‌ دوم‌ يا حتى‌ دوران‌ سوم‌ دخيل‌ بوده‌اند. مرتفعات‌ شمالى‌ اين‌ رشتة مركزي‌ كه‌ گوياي‌ ويژگيهاي‌ واقعى‌ آلپى‌ همراه‌ با دگرگونيهاي‌ شديد عصر يخبندان‌ است‌، با جهتى‌ غربى‌ - شرقى‌ امتداد يافته‌اند (برونينگ‌،همانجا). مرتفعات‌ منشعب‌جنوبى‌، كوههاي‌سليمان‌ و سفيد كوه‌ را تشكيل‌ مى‌دهد كه‌ مانع‌ ارتباط طبيعى‌ اين‌ سرزمين‌ با شبه‌ قارة هند است‌ (هيثكوت‌، 7 )؛ به‌ اين‌ ترتيب‌، بيش‌ از نيمى‌ از سرزمين‌ افغانستان‌ را اين‌ رشته‌ كوه‌ و شاخه‌هاي‌ فرعى‌ آن‌ در برگرفته‌ است‌ (نيول‌، .(1
رشته‌ كوههاي‌ ديگري‌ به‌ نام‌ سپين‌غر، سليمان‌ و خواجه‌ عمران‌ افغانستان‌ را از پاكستان‌ جدا مى‌سازد و رشته‌ كوههاي‌ پغمان‌ و گل‌ كوه‌ در داخل‌ سرزمين‌ از شمال‌ شرقى‌ رو به‌ جنوب‌ غربى‌ امتداد دارد. به‌ همين‌ ترتيب‌، نواحى‌ بدخشان‌ و نورستان‌ در دو سمت‌ هندوكش‌ و هزاره‌جات‌ در بخش‌ مركزي‌ از رشته‌ كوههاي‌ ديگري‌ پوشيده‌ شده‌ است‌ كه‌ همراه‌ با ديگر شاخه‌هاي‌ هندوكش‌ و امتداد غربى‌ آن‌، كوه‌ بابا، سياه‌ كوه‌ و سفيد كوه‌، مجموعة كوهستانى‌ پيچيده‌اي‌ را تشكيل‌ مى‌دهند (فرهنگ‌، 1/4). در غرب‌ هندوكش‌، ارتفاع‌ كمتر و زمين‌ هموارتر است‌، تا جايى‌ كه‌ در برخى‌ نواحى‌ حتى‌ به‌ بيابانهاي‌ هموار منتهى‌ مى‌شود. اين‌ ناحية غربى‌ همراه‌ با نواحى‌ هرات‌ در شمال‌ و قندهار در جنوب‌ تا سالهاي‌ اخير تنها معبر دائمى‌ ميان‌ آسياي‌ جنوبى‌ و شمالى‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (هيثكوت‌، همانجا).
بخشهاي‌ هموار و دشتى‌ سرزمين‌ افغانستان‌ شامل‌ 3 منطقه‌ است‌: منطقة ميان‌ پايكوههاي‌ دامنة شمالى‌ هندوكش‌ و آمودريا، منطقة واقع‌ ميان‌ دامنه‌هاي‌ جنوب‌ غربى‌ در امتداد بخشهاي‌ كم‌ ارتفاع‌ مسير رودخانه‌هاي‌ هرات‌، فراه‌ و هلمند و منطقة بيابانى‌ جنوب‌ قندهار. برخى‌ دره‌هاي‌ رودخانه‌اي‌ نيز عرصه‌هاي‌ كم‌ارتفاعى‌ ميان‌ كوهسارها پديد مى‌آورند كه‌ به‌واسطة وسعت‌ كم‌ نمى‌توان‌ آنها را از نواحى‌ دشتى‌ به‌ شمار آورد، هر چند كه‌ اينگونه‌ عرصه‌هاي‌ دره‌اي‌ فضاي‌ لازم‌ را براي‌ كشاورزي‌ فراهم‌ مى‌سازند ( آسياتيكا، .(I/29 نوارهاي‌ باريك‌ دره‌اي‌ در نورستان‌ و هزاره‌جات‌ كه‌ زير كشت‌ غلات‌ و برنج‌ است‌، از جملة اين‌ فضاها به‌ شمار مى‌روند (فريزر تايتلر، .(5 همچنين‌ نواحى‌ بلخ‌، حوضة كابل‌، باميان‌، جلال‌آباد و نيز ناحية وسيع‌ واقع‌ ميان‌ غزنى‌ تا قندهار، از نواحى‌ نسبتاً هموار اين‌ كشور به‌ حساب‌ مى‌آيند (فيشر، .(220
اقليم‌ و شبكةآبها: اگرچه‌افغانستان‌ در كمربنداقليمى‌ نيمه‌استوايى‌ واقع‌ است‌، اما ويژگيهاي‌ آب‌ و هوايى‌ آن‌ كمتر تحت‌ تأثير عرض‌ جغرافيايى‌ است‌ و بيشتر به‌ واسطة مرتفعات‌ آن‌ مشخص‌ مى‌گردد ( بريتانيكا، همانجا). اقليم‌ اين‌ سرزمين‌ بازتاب‌ ساختار طبيعى‌، و همچون‌ ديگر ويژگيهاي‌ آن‌ با تنوع‌ همراه‌ است‌: در حالى‌ كه‌ بهار و تابستان‌ در دره‌ها و دشتهاي‌ مرتفع‌ معتدل‌ و مطبوع‌ است‌، در قسمتهاي‌ داخلى‌ و همجوار بيابانها، خشك‌ و گرم‌ و غير قابل‌ تحمل‌ است‌؛ به‌ همين‌ نحو، به‌ هنگام‌ پاييز و زمستان‌ كه‌ قسمتهاي‌ مرتفع‌ و شمالى‌ با ريزش‌ سنگين‌ برف‌ و سرما روبه‌روست‌، جلگه‌هاي‌ مرتفع‌ جنوبى‌ و بيابانهاي‌ وسيع‌ مركزي‌ شاهد بادهاي‌ شديد و يخبندان‌ است‌ (بليو، «افغانستان‌...1»، .(190 اقليم‌ افغانستان‌ كه‌ به‌ عنوان‌ «آب‌ و هوايى‌ بسيار خشك‌» تعريف‌ شده‌ (اسپيت‌، 181 )، شباهت‌ بسياري‌ به‌ آب‌ و هواي‌ عمومى‌ خاورميانه‌، به‌ ويژه‌ ايران‌ دارد كه‌ از مهم‌ترين‌ ويژگيهاي‌ آن‌ تابستانهاي‌ خشك‌، بارش‌ زمستانه‌ و نوسان‌ شديد فصلى‌ درجة حرارت‌ است‌ (فيشر، همانجا).
تفاوت‌ درجة حرارت‌ ميان‌ فصلهاي‌ گرم‌ و سرد در افغانستان‌ بسيار است‌ (فرهنگ‌، 1/4)، به‌ نحوي‌ كه‌ در تابستان‌ دماي‌ هوا در نواحى‌ بيابانى‌ جنوب‌ كشور تا حدود 49 و در دشتهاي‌ شمالى‌ كشور ميان‌ 41 تا 49 سانتى‌گراد در نوسان‌ است‌؛ حتى‌ در نزديكى‌ ارتفاعات‌ حدود 800 ،1متري‌ كابل‌ ميزان‌ گرما تا بيش‌ از 38 سانتى‌گراد مى‌ رسد، حال‌ آنكه‌ در زمستان‌ دماي‌ هوا تا زير نقطة انجماد در نواحى‌ بيابانى‌ كاهش‌ مى‌پذيرد (نيول‌، 5 .(4, در ماه‌ ژوئيه‌ (گرم‌ترين‌ ماه‌ سال‌) دماي‌ هوا تا 49 سانتى‌گراد در نواحى‌ كم‌ارتفاع‌، از جمله‌ جلال‌آباد، مى‌رسد و حداقل‌ دما در زمستان‌ ميان‌ 22- تا 26- در نوسان‌ است‌. نوسان‌ فصلى‌ 45 تا 55 سانتى‌گراد شاخص‌ بيشترين‌ و كمترين‌ دما در بسياري‌ نواحى‌ اين‌ كشور است‌ (فيشر، همانجا).
شرايط اقليمى‌ افغانستان‌ تا حد بسياري‌ تحت‌ تأثير جريان‌ توده‌هاي‌ هوا و بادهاست‌: در كابل‌ و غزنى‌ بادهايى‌ كه‌ در تابستان‌ از سوي‌ كوههاي‌ پوشيده‌ از برف‌ مى‌وزند، موجب‌ تلطيف‌ هوا، و بادهاي‌ موسمى‌ جنوب‌ شرقى‌ گاهى‌ در اين‌ فصل‌ باعث‌ ريزش‌ باران‌ مى‌شوند (بليو، «مأموريتى‌...2»، .(6 بادهاي‌ شديد موسوم‌ به‌ «بادهاي‌ 120 روزه‌» كه‌ با آهنگى‌ منظم‌ از ماه‌ ژوئن‌ تا سپتامبر مى‌وزند، غرب‌ كشور، به‌ ويژه‌ ناحية سيستان‌ در حوضة سفلاي‌ هلمند را شديداً تحت‌ تأثير قرار مى‌دهند (فيشر، همانجا). از سوي‌ ديگر، توده‌ هواهاي‌ سرد كه‌ از شمال‌ و جريان‌ كم‌ فشار اطلس‌ كه‌ از شمال‌ غربى‌ وارد افغانستان‌ مى‌شود، هواي‌ زمستانى‌ و اوايل‌ بهاري‌ را تحت‌ تأثير قرار داده‌، موجب‌ ريزش‌ برف‌ و سرماي‌ شديد در مرتفعات‌ و بارش‌ باران‌ در نواحى‌ كم‌ارتفاع‌ مى‌گردد ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/165 به‌ اين‌ ترتيب‌، بارش‌ باران‌ عمدتاً محدود به‌ ماههاي‌ مارس‌ تا مه‌ است‌ و ريزش‌ برف‌ در طول‌ زمستان‌ و اوايل‌ بهار مرتفعات‌ را مى‌پوشاند (نيول‌، .(4 علاوه‌ بر اينها، توده‌ هواهاي‌ مرطوب‌ خليج‌ فارس‌ كه‌ در تابستانها از جنوب‌ غربى‌ وارد اين‌ كشور مى‌شوند، موجب‌ رگبارهاي‌ پراكنده‌ و رعد و برق‌ مى‌گردند ( بريتانيكا، همانجا).
ميزان‌بارش‌سالانه‌ به‌طور متوسط از 100 تا 150 ميلى‌متر درنواحى‌ كم‌ارتفاع‌ و خشك‌ غربى‌ و شمالى‌ و از 250 تا 400 ميلى‌ متر در شرق‌ كشور در نوسان‌ است‌، هر چند اين‌ مقدار در مرتفعات‌ كوهستانى‌ بيشتر است‌ (فيشر، همانجا؛ «دائرةالمعارف‌»، .(293 مختصات‌ طبيعى‌، به‌ ويژه‌ نارساييهاي‌ اقليمى‌ افغانستان‌ را تا حد بسياري‌ در محدوديت‌ فعاليتهاي‌ كشاورزي‌ و توسعه‌ نيافتگى‌ اقتصادي‌ اين‌ سرزمين‌ دخيل‌ دانسته‌اند (گرگوريان‌، 12 ؛ نيول‌، .(5
منابع‌ آب‌ افغانستان‌ به‌ پوشش‌ برف‌ موجود در مرتفعات‌ بستگى‌ دارد، تا آنجا كه‌ رودخانه‌هاي‌ اصلى‌ اين‌ سرزمين‌ از برفاب‌ كوههاي‌ مركزي‌ سرچشمه‌ گرفته‌، به‌ سمت‌ جلگه‌ها و دشتها سرازير مى‌گردند (همو، 3 )؛ از آن‌ جمله‌اند كوكچه‌، سرخاب‌، بلخاب‌ و مرغاب‌ در شمال‌، هريرود و فراه‌ رود (فره‌ رود) در غرب‌، هلمند و ارغنداب‌ در جنوب‌ و كابل‌ و كنر در شرق‌ (فرهنگ‌، همانجا). 4 شبكة اصلى‌ رودخانه‌اي‌ در اين‌سرزمين‌ قابل‌تشخيص‌است‌: آمودريا در دامنه‌هاي‌شمالى‌هندوكش‌، هريرود در دامنه‌هاي‌ شمال‌ غربى‌، هلمند - ارغنداب‌ در دامنه‌هاي‌ جنوب‌ غربى‌، و كابل‌ در دامنه‌هاي‌ شرقى‌ (شهرانى‌، 44 ؛ گرگوريان‌، همانجا). تقريباً تمامى‌ رودهاي‌ افغانستان‌ در حوضه‌هاي‌ داخلى‌ و در توده‌هاي‌ رسوبى‌ يا ريگزارهاي‌ نواحى‌ پست‌ فرو مى‌روند و تنها رود كابل‌، با عبور از دره‌ها و گذرگاههاي‌ كوهستانى‌ و با پيوستن‌ به‌ رود سند، به‌ دريا فرو مى‌ريزد (برونينگ‌، .(81 بر روي‌ برخى‌ رودخانه‌هاي‌ افغانستان‌ سدهايى‌ احداث‌ شده‌ است‌ كه‌ از آن‌ ميان‌ هلمند، مارودرود و هريرود را مى‌توان‌ نام‌ برد (همانجا).
افغانستان‌ داراي‌ درياچه‌هاي‌ معدودي‌ است‌ كه‌ هيچ‌يك‌ وسعت‌ چندانى‌ ندارند؛ دو درياچة مهم‌ آن‌ هامون‌ صابري‌ (در غرب‌ و در مرز ايران‌) و آب‌ ايستاده‌ در جنوب‌ شهر غزنى‌ است‌ ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/165-166 گودي‌ زره‌ در جنوب‌ غربى‌ افغانستان‌ و جنوب‌ درياچة هامون‌ (ايران‌)، از درياچه‌هاي‌ آب‌ شور است‌ (پورداود، 2/290، 293). در ارتفاعات‌ مركزي‌ هزاره‌جات‌ 5 درياچة كوچك‌ قرار دارد كه‌ مجموعاً بند امير خوانده‌ مى‌شوند؛ درياچة سد كجكى‌، نمكزار (درياچة نمك‌) و درياچة دَك‌ از ديگر آبگيرهاي‌ درياچه‌اي‌ افغانستان‌ به‌ شمار مى‌روند ( بريتانيكا، همانجا).
با توجه‌ به‌ ساختار و شبكة آبهاي‌ افغانستان‌، اين‌ كشور را به‌ 6 منطقة طبيعى‌ تقسيم‌ كرده‌اند: الف‌ - حوضة رودخانة كابل‌ و شاخه‌هاي‌ آن‌ (لوگَر، پنجشير و كنر)؛ ب‌ - جلگه‌ و دره‌هاي‌ سرزمين‌ غلزايى‌ از غزنى‌ تا قندهار (شامل‌ ارغنداب‌، تَرَنك‌ و ارغسان‌)؛ ج‌ - دره‌هاي‌ منشعب‌ از رود سند (كُرَم‌، خُست‌، قبه‌ و بوري‌)؛ د - حوضة درياچة سيستان‌؛ ه - دره‌هاي‌ رودخانه‌هاي‌ هلمند، هريرود و مرغاب‌؛ و - دره‌هاي‌ منشعب‌ از آمودريا (شامل‌ رودخانه‌هاي‌ نواحى‌ ميمنه‌، بلخ‌، قندوز و كوچكا) ( آسياتيكا، .(I/29
پوشش‌ گياهى‌ و حيات‌ جانوري‌: با توجه‌ به‌ تنوع‌ اشكال‌ ناهمواري‌ و خصوصيات‌ اقليمى‌، كشور افغانستان‌ طيف‌ نسبتاً وسيعى‌ از انواع‌ و گونه‌هاي‌ مختلف‌ گياهى‌ را كه‌ بسياري‌ از آنها هنوز بررسى‌ علمى‌ نشده‌اند، در خود جاي‌ داده‌ است‌. اين‌ طيف‌ شامل‌ گياهان‌ قطبى‌ و آلپى‌ در قسمتهاي‌ مرتفع‌ كوهستانى‌ تا گونه‌هاي‌ خشكى‌ و شورپسند نواحى‌ بيابانى‌ است‌ (فيشر، .(220 از كل‌ مساحت‌ اين‌ كشور 3/46% زيرپوشش‌ گياهان‌ مرتعى‌، 4/12% اراضى‌ كشاورزي‌ و تنها 9/2% داراي‌ پوشش‌ جنگلى‌ است‌؛ 4/38% مابقى‌ را ديگر اراضى‌ تشكيل‌ مى‌دهد («سالنامة بريتانيكا»، .(538 پوشش‌ گياهى‌ كه‌ رو به‌ سمت‌ شمال‌ كشور متراكم‌تر و متنوع‌تر است‌، شامل‌ درختچه‌ها و بوته‌هايى‌ نظير خارشتر است‌؛ گياهانى‌ چون‌ گاوكش‌ و كَرسَنة سمى‌ كه‌ براي‌ دامها كشنده‌ است‌، عَجرُم‌ خاردار (بوته‌اي‌ كه‌ ريشة ليفه‌دار آن‌ به‌ عنوان‌ مسواك‌ استفاده‌ مى‌شود)، گل‌ ابريشم‌، خارگوش‌ (افسنطين‌) و انواع‌ مختلف‌ اُشنان‌ (علف‌ شوره‌) و خارخسك‌ نيز از اينگونه‌ گياهان‌ به‌ شمار مى‌روند (بريتانيكا، ماكرو، .(I/165 پوشش‌ گياهى‌ مرتعى‌ كه‌ در مرتفعات‌ پراكنده‌ و تنك‌ است‌، از اواخر بهار رو به‌ كاهش‌ مى‌نهد (نيول‌، .(7 مرتفعات‌ شمالى‌ كم‌ و بيش‌ از جنگل‌ پوشيده‌ است‌ (بليو، «افغانستان‌»، .(189 در ارتفاعات‌ گردوي‌ خودرو و بلوط ديده‌ مى‌شود كه‌ با توسه‌ (قزل‌آغاج‌)، زبان‌گنجشك‌،خينجوك‌ (نوعى‌بنه‌) و اردج‌(سروكوهى‌) همراه‌ است‌. از حدود 2 هزار متر به‌ بالا، به‌ ويژه‌ در قسمت‌ شرقى‌ و شمال‌ شرقى‌ كشور، درختان‌ جنگلى‌ بزرگ‌ ديده‌ مى‌شوند كه‌ در ميان‌ آنها سوزنى‌ برگها غلبه‌ دارند و در كنار آنها سرخدار، فندق‌، هلوي‌ وحشى‌، بادام‌ و مو نيز مشاهده‌ مى‌شود ( بريتانيكا، همانجا). در انتهاي‌ شرقى‌ هندوكش‌، در اطراف‌ درة كنر و نورستان‌، پرتگاهها و دامنه‌هاي‌ باران‌گير پوشيده‌ از درختان‌ جنگلى‌ همچون‌ سروهندي‌، كاج‌ و سياه‌ كاج‌ است‌ (فريزر تايتلر، .(5 در كرانه‌هاي‌ رودخانه‌اي‌، به‌ ويژه‌ هلمند، گز و ابريشم‌ و نوعى‌ نى‌ كوتاه‌ تقريباً در سرتاسر افغانستان‌ مى‌رويد (فرير، .(263 به‌ واسطة تهية سوخت‌ از چوب‌ درختان‌ جنگلى‌ (فيشر، همانجا) و چراي‌ بى‌روية دام‌، بسياري‌ از عرصه‌هاي‌ جنگلى‌ از ميان‌ رفته‌ كه‌ اين‌ امر به‌ فرسايش‌ خاكهاي‌ اين‌ نواحى‌ نيز منجر شده‌ است‌ (نيول‌، .(5
جانوران‌ وحشى‌ منطقة معتدل‌ نيمه‌ استوايى‌ كه‌ در افغانستان‌ يافت‌ مى‌شوند، عبارتند از گرگ‌، روباه‌، كفتار، شغال‌، غزال‌، سگ‌ وحشى‌، گربة وحشى‌، يوزپلنگ‌، راسو، موش‌ كور، خارپشت‌، خفاش‌ و انواع‌ موش‌ دوپا. درگذشته‌ ببر سيبري‌ كه‌ معمولاً در كرانه‌هاي‌ آمودريا زندگى‌ مى‌كند، در افغانستان‌ نيز به‌ چشم‌ مى‌خورد (بريتانيكا، ماكرو، ؛ I/166 نيز نك: بليو، «مأموريتى‌»، .(12 در مرتفعات‌ كابل‌ «دُرّاجه‌» كه‌ از پيوند گرگ‌ و سگ‌ وحشى‌ است‌، يافت‌ مى‌شود (همانجا؛ آسياتيكا، .(I/35 انواع‌ خزندگان‌ و پرندگان‌ نيز در اين‌ كشور وجود دارند، از جمله‌ انواع‌ قرقاول‌، اردك‌، مرغابى‌، لك‌لك‌، پليكان‌، نوك‌ دراز، كبك‌، كلاغ‌، كركس‌، عقاب‌ و ساير پرندگان‌ شكاري‌. انواع‌ گوناگون‌ ماهيهاي‌ آب‌ شيرين‌ نيز در رودخانه‌ها و نهرهاي‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كنند (بليو، همان‌، 14 -13 ؛ بريتانيكا، همانجا).
ويژگيهاي‌جمعيتى‌ و نظام‌زيستگاهى‌: باتوجه‌ به‌تنوع‌ پديده‌هاي‌ طبيعى‌ و عوارض‌ زمين‌، جمعيت‌ افغانستان‌ به‌ طور ناموزونى‌ در سطح‌ كشور پراكنده‌ شده‌ است‌. در بسياري‌ از قسمتهاي‌ بيابانى‌ و نيمه‌ بيابانى‌ جنوب‌ غربى‌ و نيز قسمتهاي‌ كوهستانى‌ - مگر در دره‌ها - زيستگاهها و اجتماعات‌ انسانى‌ مهم‌ به‌ چشم‌ نمى‌خورد (برونينگ‌، 88 ,81 ؛ براي‌ پراكندگى‌ جمعيت‌، نك: جدول‌ 1).
نواحى‌ مرزي‌ افغانستان‌ معمولاً خشك‌ و خالى‌ از سكنه‌ است‌: در برخى‌ نواحى‌ واقع‌ در مرز ايران‌ و نيز مرز شمالى‌ كشور عرصه‌هاي‌ بيابانى‌ غلبه‌ دارد و قسمتهاي‌ وسيعى‌ در حوزه‌هاي‌ دره‌اي‌ كوههاي‌ سليمان‌ كه‌ تقريباً به‌ موازات‌ مرز شرقى‌ امتداد يافته‌اند، بكر و خالى‌ از سكنه‌ هستند. به‌ اين‌ ترتيب‌، چشم‌انداز عمومى‌ اين‌ سرزمين‌ كه‌ در مركز خود ناهموار و در حواشى‌ نسبتاً هموار است‌، موجب‌ شده‌ تا جمعيت‌ يكجانشين‌ تنها در نقاط و مراكز معدود مناسب‌ و به‌ ويژه‌ در جاهايى‌ كه‌ آب‌ كافى‌ در دسترس‌ است‌، گرد آيند (نيول‌، .(3 البته‌ بخشهاي‌ وسيعى‌ از نواحى‌ بيابانى‌ امروزي‌، پيش‌ از اين‌ زير شبكه‌هاي‌ آبياري‌ و حاصل‌خيز بوده‌ است‌ (برونينگ‌، كه‌ از جمله‌ ويران‌ شدن‌ سربندها و رهاماندن‌ تأسيسات‌ آبياري‌ در سده‌هاي‌ 7 و 8ق‌/13 و 14م‌ بر اثر تهاجم‌ مكرر مغولان‌ موجب‌ گرديد تا شهرها و روستاهاي‌ واقع‌ در دو سمت‌ رودخانة هلمند رونق‌ خود را از دست‌ بدهند (فرهنگ‌، 1/669 - 670). بخش‌ مهمى‌ از جمعيت‌ افغانستان‌ در نواحى‌ دره‌اي‌ در طول‌ رودخانه‌ها يا پايكوهها و عرصه‌هاي‌ شهري‌ مراكز قديمى‌ همچون‌ بلخ‌، هرات‌، كابل‌، قندهار و غزنى‌ زندگى‌ مى‌كنند (همو، 1/4- 5؛ برونينگ‌، .(88 اطلاعات‌ آماري‌ منظم‌ و دقيقى‌ دربارة جمعيت‌ و خصوصيات‌ آن‌ در افغانستان‌ در دسترس‌ نيست‌ و از اين‌ رو، در منابع‌ گوناگون‌ داده‌هاي‌ متفاوتى‌ بيان‌ شده‌ است‌؛ حتى‌ آمار موجود در دفاتر رسمى‌ اين‌ كشور نيز - گاهى‌به‌علت‌بى‌دقتى‌ درگردآوري‌ - خالى‌ازخلل‌نيست‌ (گروتسباخ‌، 14- 15؛ نيز نك: گرگوريان‌، .(10 سايكس‌ در اوايل‌ سدة 20م‌ جمعيت‌ اين‌ كشور را حدود 5 ميليون‌ نفر برآورد كرده‌ است‌ .(II/217) در 1348 و 1350ش‌/1969م‌ و 1971م‌ اين‌ عده‌ را به‌ ترتيب‌ 5/16 ميليون‌ (برونينگ‌، همانجا) و 5/17 ميليون‌ نفر دانسته‌اند ( بريتانيكا، ماكرو، و اين‌ در حالى‌است‌ كه‌ بعضى‌ آن‌را در 1349ش‌/1970م‌ از 11

جدول‌ 1: ويژگيهاي‌ ولايتهاي‌ مختلف‌ افغانستان‌ (رافرتى‌، 230 ؛ نيز نك: على‌آبادي‌، 192-193؛ محجوب‌، 30):

رديف‌ نام‌ ولايت‌ مساحت‌ (كم 2) جمعيت‌ (نفر) تراكم‌ نسبى‌ مركز ولايت‌ جمعيت‌ مركز
(1361ش‌) (1361ش‌)

1 اُرُزگان‌ 295 ،29 556 ،464 8/15 ترين‌ كوت‌ 534 ،3
2 بادغيس‌ 858 ،21 346 ،244 2/11 قلعه‌نو 614 ،5
3 باميان‌ 414 ،17 859 ،280 1/16 باميان‌ 732 ،7
4 بدخشان‌ 403 ،47 620 ،520 0/11 فيض‌آباد 564 ،9
5 بغلان‌ 109 ،17 921 ،516 2/30 بغلان‌ 240 ،41
6 بلخ‌ 593 ،12 590 ،609 4/48 مزارشريف‌ 867 ،110
7 پروان‌ 399 ،9 987 ،527 2/56 چاريكار 117 ،25
8 پكتيا 581 ،9 264 ،506 8/52 گرديز 040 ،10
9 پكتيكا 336 ،19 470 ،256 3/13 شِران‌ 469 ،1
10 تخار 376 ،12 818 ،543 9/43 تالقان‌ 947 ،20
11 جوزجان‌ 553 ،25 877 ،615 1/24 شِبِرغان‌ 969 ،19
12 زابل‌ 293 ،17 612 ،187 8/10 كلات‌ 251 ،6
13 سمنگان‌ 465 ،15 864 ،273 7/17 ايبك‌ 191 ،5
14 غزنى‌ 378 ،23 416 ،676 9/28 غزنى‌ 985 ،31
15 غور 666 ،38 494 ،353 1/9 چغچران‌ 126 ،3
16 فارياب‌ 279 ،22 703 ،609 4/27 ميمنه‌ 212 ،40
17 فراه‌ 788 ،47 474 ،245 1/5 فراه‌ 761 ،19
18 قندهار 676 ،47 954 ،597 5/12 قندهار 345 ،191
19 كابل‌ 585 ،4 909 ،517 ،1 1/331 كابل‌ 407 ،036،1
20 كاپسا 871 ،1 039 ،262 1/140 محمودراكى‌ (راقى‌) 262 ،1
21 قندوز(كندوز) 827 ،7 600 ،582 4/74 قندوز 112 ،57
22 كُنر 479 ،10 604 ،261 0/25 اسدآباد 196 ،2
23 لغمان‌ 210 ،7 010 ،325 0/45 مهترلام‌ 191 ،4
24 لوگر 652 ،4 234 ،226 6/48 بركى‌ 164 ،1
25 ورداق‌ (وردك‌) 023 ،9 796 ،300 3/33 ميدان‌ شهر 153 ،2
26 ننگرهار 616 ،7 619 ،781 6/102 جلال‌آباد 824 ،57
27 نيمروز 356 ،41 418 ،108 6/2 زرنج‌ 809 ،6
28 هرات‌ 315 ،61 224 ،808 2/13 هرات‌ 497 ،150
29 هلمند 829 ،61 508 ،541 8/8 لشكرگاه‌ (بست‌) 707 ،22

تا 12 ميليون‌ نفر تخمين‌ زده‌اند (نيول‌، .(12 ادارة آمار افغانستان‌ جمعيت‌ اين‌ كشور را در 1352ش‌/1973م‌ حدود 16 ميليون‌ نفر اعلام‌ داشته‌ است‌ (گروتسباخ‌، 17) و برخى‌ با نوسانى‌ افراطى‌ آن‌ را از 8 تا 15 ميليون‌ نفر برآورد كرده‌اند (گرگوريان‌، همانجا).
اولين‌ و تنها سرشماري‌ رسمى‌ در افغانستان‌ در خرداد 1358/ژوئن‌ 1979 صورت‌ گرفت‌ كه‌ بر اساس‌ آن‌ جمعيت‌ اين‌ كشور 358 ،551 ،15نفر بود كه‌ 5/2 ميليون‌ نفر از آن‌ را جمعيت‌ غير ساكن‌ تشكيل‌ مى‌داد (رافرتى‌، . به‌ رغم‌ ميزان‌ مواليد و ميزان‌ باروري‌ بالا كه‌ در دورة
1359-1364ش‌/1980- 1985م‌ به‌ترتيب‌ 9/48 در هزار و 9/6 نفر بود («سالنامة بريتانيكا»، 764 )، جمعيت‌ اين‌ كشور به‌ سبب‌ درگيريهاي‌ داخلى‌ رو به‌ كاهش‌ بود ، به‌ نحوي‌ كه‌ تا اوايل‌ 1363ش‌/1984م‌ حدود 20% از جمعيت‌ كه‌ بيش‌ از 3 ميليون‌ نفر را شامل‌ مى‌شد، از سرزمين‌ خود رانده‌ شدند كه‌ حدود يك‌ سوم‌ آنان‌ را افراد كمتر از 15 سال‌ تشكيل‌ مى‌داد (رافرتى‌، همانجا). از سوي‌ ديگر، «مشاور عالى‌ سازمان‌ ملل‌ در امور پناهندگان‌» جمعيت‌ افغانستان‌ را در 1986-1987م‌ حدود 7/16 ميليون‌ نفر برآورد كرده‌ است‌ كه‌ تنها 11 ميليون‌ نفر از آنان‌ در خاك‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كردند (شهرانى‌، .(43 اين‌ رقم‌ نشان‌ دهندة مهاجرت‌ بخش‌ عمده‌اي‌ از جمعيت‌ (1/34%) بود. بر اين‌ مبنا، 2/3 ميليون‌ نفر (1/56% از كل‌ مهاجران‌) در پاكستان‌ و 4/2 ميليون‌ نفر (1/42%) در ايران‌ زندگى‌ مى‌كنند (همانجا). اين‌ ارقام‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ افغانستان‌ ازجهت‌ كثرت‌مهاجرت‌ نخستين‌كشورجهان‌است‌ (همانجا). با ادامة روند مهاجرتها، جمعيت‌ اين‌ كشور را در 1367ش‌/1988م‌ حدود 9 تا 10 ميليون‌ نفر برآورد كرده‌اند (فرهنگ‌، 1/4).
مطابق‌ آخرين‌ داده‌ها (1373ش‌/1994م‌) جمعيت‌ افغانستان‌ 000 ،879 ،18نفر بوده‌ است‌ («سالنامة آماري‌...1»، «5 -1 »). 5/44% از جمعيت‌ افغانستان‌ را كمتر از 15 سال‌ دانسته‌اند (نك: «سالنامة بريتانيكا»، كه‌ اين‌ امر جوانى‌ جامعة افغانى‌ را نشان‌ مى‌دهد. 5/68% از جمعيت‌ بالاي‌ 15 سال‌ اين‌ كشور بى‌سواد هستند كه‌ اين‌ نسبت‌ در زنان‌ و مردان‌ به‌ ترتيب‌ 85% و 8/52% است‌ («سالنامة آماري‌»، «23 -1 »). بر همين‌ اساس‌، 89% از افراد گروه‌ سنى‌ بيش‌ از 25 سال‌ هرگز آموزش‌ تحصيلى‌ نديده‌، و 5/6% از اين‌ جمعيت‌ وارد دورة ابتدايى‌ شده‌، اما تنها 3/0% از آنان‌ اين‌ دوره‌ را به‌ اتمام‌ رسانده‌اند (همان‌، «45 -1 »).
الگوي‌ زيست‌ در افغانستان‌ مبتنى‌ بر 3 شيوة كوچروي‌، روستانشينى‌ و شهرنشينى‌ است‌ (نيول‌، .(25 20% از جمعيت‌ اين‌ كشور در شهرها و حدود 10% «كوچى‌ مالدار» به‌ شمار مى‌آيند (فرهنگ‌، 1/5) و مابقى‌ در 22 هزار روستا زندگى‌ مى‌كنند (شهرانى‌، .(45 شمار زيستگاههاي‌ روستايى‌ افغانستان‌ را 18 هزار (هيمن‌، و 15 هزار ( بريتانيكا، ماكرو، نيز نوشته‌اند. شمار كوچندگان‌ افغانى‌ را حدود 2 ميليون‌ نفر دانسته‌اند (نيول‌، .(7 اين‌ كوچندگان‌ با اينكه‌ نسبت‌ به‌ روستاييان‌ از فضاي‌ ارتباطى‌ بيشتري‌ برخوردارند، از نظر مبادلة كالايى‌ عمدتاً به‌ روستاها وابسته‌اند (همو، .(22 كوچندگان‌ غالباً از تيره‌ها و طايفه‌هاي‌ پشتون‌ به‌ شمار مى‌آيند ( بريتانيكا، همانجا) و البته‌ كوچ‌ سالانة آنان‌ پيوسته‌ مسائل‌ و مشكلاتى‌ پيش‌ مى‌آورد، به‌ ويژه‌ آنكه‌ مطابق‌ سنت‌ و به‌ دنبال‌ مرتع‌ و مبادلة كالا، به‌ سادگى‌ از مرزهاي‌ بين‌المللى‌ عبور مى‌كنند (نيول‌، .(12
زيستگاههاي‌روستايى‌ افغانستان‌ آباديهاي‌كوچكى‌هستند كه‌برخى‌ از آنها تنها چند خانوار را در خود جاي‌ داده‌اند. اينگونه‌ زيستگاهها بيشتر به‌ شكل‌ قلعه‌هاي‌ كوچكى‌ بنا شده‌اند كه‌ هر يك‌ چند خانة گلى‌ را كه‌ ساكنان‌ آنها غالباً با يكديگر پيوند دارند، در برگرفته‌اند (بريتانيكا، همانجا). در اين‌ روستاها هر خانوار داراي‌ چند رأس‌ دام‌ است‌ كه‌ در تابستان‌ آنها را به‌ مراتع‌ واقع‌ در مرتفعات‌ بالا دست‌ مى‌برند و در زمستان‌ به‌ محل‌ آبادي‌ بازمى‌گردانند (همانجا). روستاهاي‌ افغانستان‌ را جوامعى‌ منزوي‌ و مبتنى‌ بر روابط قومى‌ - طايفه‌اي‌ به‌ شمار آورده‌اند («دائرةالمعارف‌»، كه‌ ويژگى‌ بارز آنها خودبسندگى‌ است‌؛ هرچند اين‌ جوامع‌ در سالهاي‌ اخير براي‌ رفع‌ نيازهاي‌ روزمرة خود به‌ شهرها وابسته‌ شده‌اند (هيمن‌، همانجا).
دسترسى‌ به‌ آب‌ يكى‌ از عوامل‌ تعيين‌ كننده‌ در شكل‌گيري‌ زيستگاههاي‌ دائمى‌ در افغانستان‌ به‌ شمار مى‌رود، چنانكه‌ بسياري‌ از شهرهاي‌ پايدار اين‌ كشور در محل‌ تقاطع‌ رودخانه‌ها يا راههاي‌ اصلى‌ تجاري‌ پديد آمده‌اند. البته‌ در كنار منابع‌ مناسب‌ آب‌، انگيزه‌هاي‌ اقتصادي‌ و فرهنگى‌ نيز پديد آورندة شهرهاي‌ باستانى‌ مانند هرات‌، بلخ‌، قندهار، غزنى‌ و كابل‌ شده‌اند (نيول‌، 3 ؛ گرگوريان‌، .(11 رود قندوز در شمال‌ افغانستان‌ در طول‌ تاريخ‌، برپايى‌ چندين‌ شهر را موجب‌ شده‌ كه‌ شهر قندوز، امروزه‌ يكى‌ از بزرگ‌ترين‌ آنهاست‌ و در غرب‌ آن‌، شهرهاي‌ مزارشريف‌ و بلخ‌ شكل‌ گرفته‌اند (نيول‌، همانجا). هرات‌ در غرب‌ كشور كه‌ «فُرضة خراسان‌، پارس‌ و سيستان‌» به‌ شمار مى‌آمد (اصطخري‌، 210)، درنزديكى‌ مرزامروزي‌ باايران‌، دردرةحاصل‌خيز و وسيع‌ هريرود برپا شده‌ است‌ و راه‌ مهم‌ مشهد از آن‌ مى‌گذرد (مكمان‌، .(6 قندهار به‌ عنوان‌ بزرگ‌ترين‌ شهر واقع‌ در جنوب‌ سرزمين‌، در دشتى‌ وسيع‌ كه‌ از ارغنداب‌ و ديگر شاخه‌هاي‌ هلمند مشروب‌ مى‌شود، برپا شده‌ است‌ (نيول‌، همانجا)؛ قندهار كهن‌ ميان‌ شهر امروزي‌ و ارغنداب‌ قرار داشت‌ (فريزر تايتلر، .(317 بُست‌ در كنار رود هلمند، به‌ عنوان‌ دومين‌ شهر بزرگ‌ ناحيه‌ سجستان‌، در طول‌ تاريخ‌ اهميت‌ داشت‌ (لسترنج‌، و «جاي‌ بازرگانان‌» به‌ شمار مى‌آمد ( حدود العالم‌، 103). كابل‌ - پايتخت‌ امروزي‌ كشور - در جنوب‌ هندوكش‌، در كنار رودكابل‌ و بر سر راه‌ بازرگانى‌ شبه‌ قارة هند و آسياي‌ مركزي‌ واقع‌ است‌ ( بريتانيكا، همانجا). به‌ همين‌ ترتيب‌، چاريكار (مركز ولايت‌ پروان‌) به‌ سبب‌ قرار گرفتن‌ بر سر راه‌ هندوكش‌، از مراكز مهم‌ به‌ شمارمى‌آمد (گروتسباخ‌، 71) و شبورغان‌ (شبرغان‌) «با نعمت‌ فراخ‌» در كنار راههاي‌ اصلى‌ ( حدود العالم‌، 98) و غزنى‌ «شهري‌ با نعمت‌ سخت‌ بسيار، جاي‌ بازرگانان‌» بوده‌ است‌ (همان‌، 104).
وجود اينگونه‌ شهرها در مرزهاي‌ اين‌ سرزمين‌ غالباً بيگانگان‌ را به‌ تصرف‌ آنها برمى‌انگيخت‌. براي‌ نمونه‌، كابل‌ به‌ عنوان‌ «دروازه‌هاي‌ استراتژيك‌ هند» هم‌ به‌ منظور دفاع‌ از هندوستان‌ و هم‌ براي‌ هجوم‌ به‌ آنجا مورد توجه‌ بوده‌ است‌ ( بريتانيكا، همانجا). آثار زندگى‌ كوچى‌ از ويژگيهاي‌ تاريخى‌ و جالب‌ توجه‌ جامعة شهري‌ افغانستان‌ است‌ كه‌ موجب‌ شده‌ بود تا سدة 19م‌ جمعيت‌ شهرها با نوسان‌ شديد فصلى‌ همراه‌ باشد: جمعيت‌ زمستانى‌ شهر جلال‌آباد حدود 10 برابر جمعيت‌ تابستانى‌ آن‌ بود. بيشتر ساكنان‌ شهرهاي‌ ديگر مانند ميمنه‌، تالقان‌، قندوز و شبرغان‌ تابستان‌ را در اراضى‌ زراعى‌ و يا در باغهاي‌ پيرامون‌ شهر در چادرها به‌ سر مى‌بردند و يا اهالى‌ سبزوار (شيندند) در تابستان‌ به‌ كوهها كوچ‌ مى‌كردند. تنها شهرهاي‌ بزرگ‌ همچون‌ كابل‌، قندهار، هرات‌ و غزنى‌ چنين‌ وضعيتى‌ نداشتند (گروتسباخ‌، 26). علاوه‌ بر اين‌، ناآراميهاي‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ - اقتصادي‌ كه‌ غالباً با از ميان‌ رفتن‌ اقتدار منطقه‌اي‌ و بى‌توجهى‌ به‌ نگهداري‌ تأسيسات‌ آبياري‌ همراه‌ بود، جمعيتهاي‌ يكجانشين‌ را به‌ كوچروي‌ وادار مى‌ساخت‌ (گرگوريان‌، .(12 گزارشهاي‌ سدة 19م‌ حاكى‌ از افول‌ زندگى‌ شهري‌ و بى‌رونقى‌ بازارهاي‌ آن‌ در افغانستان‌ است‌. گرچه‌ اين‌ نابسامانى‌ را به‌ ناپايداري‌ اوضاع‌ سياسى‌ زمان‌ مربوط دانسته‌اند (نك: گروتسباخ‌، 20)، اما برخى‌ آن‌ را به‌ كشف‌ راههاي‌ دريايى‌ در پيش‌ از آن‌ و از اعتبار افتادن‌ «جادة ابريشم‌» نسبت‌ داده‌اند (نيول‌، .(11
درسدة 20م‌ برخى‌شهرهاي‌افغانستان‌ از نواهميت‌يافتند(همانجا). البته‌ تا حدود سال‌ 1930م‌ شهرهاي‌ افغانستان‌ هنوز ساختار و عملكردهاي‌ سنتى‌ خود را حفظ كرده‌، و فاقد هرگونه‌ جاذبة شهري‌ امروزي‌ بودند. به‌ اين‌ ترتيب‌، شهرها تنها مراكز اداري‌ و يا بازاري‌ روستاهاي‌ پيرامونى‌ به‌ شمار مى‌آمدند و كار غالب‌ آنها از نوع‌ فعاليتهاي‌ كشاورزي‌ بود (گروتسباخ‌، 31).
دورة حكومت‌ امان‌الله‌ خان‌ (1298- 1308ش‌/1919-1929م‌) نقطة عطفى‌ در رشد و گسترش‌ شهري‌ در افغانستان‌ به‌ شمار مى‌آيد (همو، 30) و از حكومت‌ محمدنادرشاه‌ (1308-1312ش‌/1929- 1933م‌) به‌ بعد، بيشتر شهرهاي‌ اين‌ كشور از جمله‌ غزنى‌، كلات‌، قندهار، سبزوار، فراه‌، هرات‌، قلعه‌نو، ميمنه‌، بلخ‌، مزارشريف‌، ايبك‌ و چاريكار بازسازي‌ و يا نوسازي‌ شدند (همو 32). طى‌ همين‌ دوره‌، چهرة كابل‌ كاملاً دگرگون‌ شد: محدودة «شهرنو» به‌ صورت‌ محلة ادارات‌ مختلف‌ و سفارتخانه‌هاي‌ خارجى‌ درآمد (نك: ردار، و مراكز تجاري‌ در امتداد رودخانة كابل‌ شكل‌ گرفت‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ و با ايجاد محله‌هاي‌ جديد مسكونى‌، اين‌ شهر به‌ عنوان‌ پايتخت‌، در جهت‌ شمال‌ و غرب‌ گسترش‌ يافت‌ (گروتسباخ‌، 31، 33). در 1336ش‌/1957م‌ بازسازي‌ مزار شريف‌ و پس‌ از آن‌ در 1338ش‌/1959م‌ نوسازي‌ شهرهاي‌ اندخوي‌، آقچه‌ و تالقان‌، از 1341ش‌/1962م‌ بازسازي‌ شهر چغچران‌ و در 1342ش‌/1963م‌ بازسازي‌ شهر جلال‌آباد و لشكرگاه‌ و سرانجام‌از 1346ش‌/1967م‌ نوسازي‌شهرمهترلام‌ آغازشد(همانجا). علاوه‌ بر اين‌، شهرهاي‌ واقع‌ بر سر راههاي‌ اصلى‌ ارتباطى‌ اهميتى‌ تازه‌ يافتند: كابل‌ در شرق‌ بر سر راه‌ پاكستان‌ و هندوستان‌؛ قندهار در جنوب‌ و بر سر راه‌ ارتباطى‌ - تجاري‌ كويته‌ و بلوچستان‌ پاكستان‌؛ هرات‌ در غرب‌ و در ارتباط با راه‌ مشهد و ديگر شهرهاي‌ ايران‌ و سرانجام‌ در شمال‌، مزار شريف‌ در ارتباط با دو بندر خليفه‌ و ترمذ در كنار آمودريا (نيول‌، .(11
تأسيس‌ «سازمان‌ مركزي‌ مسكن‌ و برنامه‌ ريزي‌ شهري‌» در 1343ش‌/1964م‌ در كابل‌ موجب‌ تشديد روند نوسازي‌ شهري‌ و شهرگرايى‌ شد. «مجمع‌ طرح‌ و برنامه‌ ريزي‌ شهري‌» در 1349ش‌/ 1970م‌ در نزديك‌ به‌ 80% از شهرهاي‌ داراي‌ بيش‌ از 10 هزار نفر جمعيت‌ و نيز شهرهاي‌ كوچك‌تر و بازار محله‌ها (شنبه‌ بازارها) برنامه‌هايى‌ را به‌ اجرا در آورد و تنها قندهار و هرات‌ از اينگونه‌ برنامه‌ها به‌ دور ماندند (گروتسباخ‌، 33-34، 38). امروزه‌ شهرهاي‌ مهم‌ افغانستان‌، پس‌ از پايتخت‌ (كابل‌، با بيش‌ از يك‌ ميليون‌ جمعيت‌)، عبارتند از قندهار، مزار شريف‌، هرات‌، جلال‌آباد و قندوز كه‌ از 50 هزار تا 200 هزار نفر جمعيت‌ دارند (شهرانى‌، 44 ؛ «سالنامة بريتانيكا»، 752 ؛ نيز نك: جدول‌ 1).
ويژگيهاي‌ اقتصادي‌: به‌ رغم‌ تفاوتهاي‌ محيطى‌ و تنوع‌ قومى‌ در سطح‌ سرزمين‌ افغانستان‌، الگوي‌ اشتغال‌ و شيوه‌هاي‌ زيستى‌ - معيشتى‌ يكسانى‌ در اين‌ كشور حاكم‌ است‌: زندگى‌ حدود 85% از جمعيت‌ از راه‌ زراعت‌ و دامداري‌ است‌، حال‌ آنكه‌ تنها درصد ناچيزي‌ از مساحت‌ كشور از زمينهاي‌ آمادة بهره‌برداري‌ به‌ شمار مى‌آيد (برونينگ‌، 88 ؛ نيز نك: «سالنامة بريتانيكا»، 538 ؛ «دائرةالمعارف‌»، .(292 اين‌ امر گذشته‌ از توسعه‌ نيافتگى‌ اين‌ كشور، بيانگر اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ اقتصاد افغانستان‌ عمدتاً بر كشاورزي‌ سنتى‌ استوار است‌ و صنعت‌ در آن‌ نقش‌ بسيار ناچيزي‌ دارد (اشتيلتس‌، .(1
عرصه‌هاي‌ حاصل‌خيز افغانستان‌ غالباً به‌ واسطة كوهها و بيابانها از يكديگر جدا افتاده‌اند («دائرةالمعارف‌»، همانجا)، تا جايى‌ كه‌ اين‌ ويژگى‌ محيط طبيعى‌ موجب‌ شده‌ است‌ تا دامنه‌ و وسعت‌ اراضى‌ قابل‌ بهره‌برداري‌ به‌ دره‌ها و بسترهاي‌ رودخانه‌اي‌ محدود گردد (نيول‌، .(5 اين‌ دره‌هاي‌ كم‌ عرض‌ و عميق‌ كه‌ بسياري‌ از آنها دور از دسترسند، در بيشتر قسمتهاي‌ مركزي‌، شمال‌ شرقى‌، شرقى‌ و نواحى‌ جنوبى‌ - مركزي‌ پراكنده‌اند كه‌ توسط دشت‌ حاصل‌خيز تركستان‌ و كوهپايه‌ها در شمال‌ و شمال‌ غربى‌، دشتهاي‌ هرات‌ - فراه‌، حوضة سيستان‌ و درة هلمند در غرب‌ و نيز بيابانهاي‌ جنوب‌ غربى‌ احاطه‌ شده‌اند (شهرانى‌، همانجا). اين‌ در حالى‌ است‌ كه‌ به‌ واسطة محدوديت‌ كمى‌ و كيفى‌ آبهاي‌ سطحى‌ و نيز ناچيز بودن‌ ريزشهاي‌ جوّي‌، بهره‌گيري‌ از منابع‌ آب‌ براي‌ كشاورزي‌ بر شبكه‌هاي‌ قناتى‌ استوار است‌ (گرگوريان‌، كه‌ اين‌ خود به‌ ميزان‌ برف‌ دائمى‌ در قسمتهاي‌ مركزي‌ هندوكش‌ و به‌ فنون‌ گردآوري‌ و ذخيره‌ سازي‌ منابع‌ آب‌ بستگى‌ دارد (نيول‌، .(4 با اين‌ حال‌ دره‌هاي‌ حاصل‌خيز كه‌ در آنها كشت‌ آبى‌ رايج‌ است‌ - به‌ ويژه‌ در دره‌هاي‌ رودخانه‌اي‌ كابل‌ و هريرود - در بخشهاي‌ وسيع‌ خود چشم‌اندازهاي‌ سرسبزي‌ را در حاشية كوههاي‌ عاري‌ از پوشش‌ گياهى‌ ايجاد كرده‌اند (برونينگ‌، .(81 به‌ اين‌ ترتيب‌، تنها بخش‌ ناچيزي‌ از كل‌ مساحت‌ كشور زير كشت‌ قرار دارد و بقية قسمتها استپى‌ يا از نواحى‌ كوهستانى‌ است‌ كه‌ از پوشش‌ فصلى‌ گياهى‌ و مرتعى‌ آن‌ كوچندگان‌ و ديگر دامداران‌ بهره‌برداري‌ مى‌كنند ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/169 از سوي‌ ديگر، تعيين‌ مناطق‌ اقتصادي‌، به‌ ويژه‌ بر اساس‌ فعاليتهاي‌ امروزي‌ و صنعتى‌، با تأكيد بر نوع‌ فعاليتها در اين‌ كشور چندان‌ عملى‌ نيست‌، اما براساس‌ نواحى‌ اصلى‌ شهري‌، اين‌ مناطق‌ اقتصادي‌ را مشخص‌ كرده‌اند: كابل‌، قندهار، هرات‌، مزارشريف‌، قندوز و جلال‌آباد (اشتيلتس‌، .(31-32 به‌ هر حال‌، تكية اقتصادي‌ اين‌ كشور بر زندگى‌ شبانى‌ و معيشت‌ زراعتى‌ كه‌ دست‌ كم‌ در طول‌ 6 سدة گذشته‌ دوام‌ يافته‌، بيانگر عدم‌ تحول‌ روابط و توسعة اقتصادي‌ آن‌ است‌ (نيول‌، .(8
با وجود برخورداري‌ افغانستان‌ از منابع‌ طبيعى‌ كه‌ مى‌تواند زمينه‌ساز گسترش‌ صنايع‌ و فعاليتهاي‌ نوين‌ باشد، تنگناهاي‌ گوناگون‌ اجتماعى‌ - اقتصادي‌ موجود مانع‌ شكل‌گيري‌ نظام‌ سياسى‌ پايدار و امروزي‌ در اين‌ سرزمين‌ شده‌ است‌ (همو، .(1 جمعيت‌ روستايى‌ اين‌ كشور رو به‌ كاهش‌ است‌ و شيوة زيستى‌ عشاير (كوچيها و نيمه‌ كوچيها) برجنبه‌هاي‌ مختلف‌ زندگى‌ در افغانستان‌ غلبه‌ دارد (همو، 8 )؛ از اين‌ رو ويژگى‌ بارز اقتصاد افغانستان‌ را توسعه‌ نيافتگى‌ آن‌ دانسته‌اند (رافرتى‌، .(225
از 1357ش‌/1978م‌ افول‌ چشمگيري‌ در بيشتر بخشهاي‌ اقتصادي‌ كشور حاكم‌ شده‌ است‌. مهاجرت‌ ميليونها افغانى‌ روستانشين‌ به‌ عنوان‌ پناهنده‌ نه‌ تنها موجب‌ كاهش‌ نيروي‌ كار، بلكه‌ باعث‌ از ميان‌ رفتن‌ محصولات‌، دام‌ و تخريب‌ قناتها در بسياري‌ از نواحى‌ شده‌ است‌ و علاوه‌ بر اين‌، برخى‌ زارعان‌ يك‌ بار ديگر به‌ الگوهاي‌ خود بسندگى‌ توليد روي‌ آورده‌اند («دائرةالمعارف‌»، .(300 با اينهمه‌، هنوز كشاورزي‌ اهميتى‌ ويژه‌ دارد، تا جايى‌ كه‌ سهم‌ اين‌ بخش‌ در توليد ناخالص‌ ملى‌ كشور به‌ 65% مى‌رسد. سهم‌ صنايع‌ كارخانه‌اي‌ و ساختمان‌ به‌ ترتيب‌ 15% و 4% و سهم‌ بخشهاي‌ استخراج‌ و خدمات‌ هر يك‌ 3% است‌ («سالنامةبريتانيكا»، .(771 درآمد سرانة مردم‌افغانستان‌ در 1365ش‌/ 1986-1987م‌، 160 دلار بود (شهرانى‌، همانجا).
كشاورزي‌: زراعت‌ و دامداري‌ منبع‌ اصلى‌ معيشت‌ روستاييان‌ است‌ كه‌ در عين‌ حال‌ حجم‌ قابل‌ توجهى‌ از توليد ملى‌ و صادرات‌ كشور را تأمين‌ مى‌كند (هيمن‌، .(11 بر اساس‌ داده‌هاي‌ موجود 3/57% از نيروي‌ كار افغانستان‌ در بخش‌ كشاورزي‌ فعال‌ است‌ («سالنامة بريتانيكا»، همانجا).ازحدود 40 ميليون‌هكتاراراضى‌ قابل‌بهره‌برداري‌ در افغانستان‌ كه‌ 61% از كل‌ مساحت‌ كشور را شامل‌ مى‌گردد، حدود 20% (8 ميليون‌ هكتار) را زمينهاي‌ زراعى‌ تشكيل‌ مى‌دهد كه‌ از آن‌ ميان‌، 8/1% (144 هزارهكتار) زيركشت‌ دائمى‌، 3/46% ( 000 ،704 ،3هكتار) زير كشت‌ محصولات‌ سالانه‌ و 9/51% ( 000 ،152 ،4هكتار) به‌ صورت‌ آيش‌ است‌ (همان‌، 783 ؛ رافرتى‌، .(226 به‌ اين‌ ترتيب‌، چيزي‌ كمتر از 10% از اراضى‌ به‌ طور سالانه‌ مورد استفاده‌ قرار مى‌گيرد؛ درحالى‌ كه‌ اين‌ زمينها عمدتاً از قطعات‌ كوچك‌ و پراكنده‌ تشكيل‌ شده‌، و توليد زراعى‌ بر بهره‌ برداريهاي‌ خانوادگى‌ استوار است‌، هر چند كه‌ روابط مالكيت‌ مبتنى‌ بر بزرگ‌ زمينداري‌ است‌ (برونينگ‌، .(89 بدين‌سان‌، 126 هزار واحد زراعى‌ در افغانستان‌ (1360ش‌/1981م‌) به‌ طور متوسط 5/3 هكتار مساحت‌ دارند كه‌ از آن‌ ميان‌، بيشترين‌ سهم‌ (8/44%) به‌ واحدهاي‌ برخوردار از يك‌ هكتار زمين‌ اختصاص‌ دارد. علاوه‌ بر اين‌، 2/35% از ديگر واحدها از يك‌ تا 5 هكتار وسعت‌ دارند («سالنامة بريتانيكا»، .(782 البته‌ آنچه‌ موجب‌ بقاي‌ اينگونه‌ واحدهاي‌ كوچك‌ شده‌، همياري‌ روستاييان‌ در روند توليد بوده‌ است‌ (نيول‌، .(25
كارشناسان‌ معتقدند كه‌ 6/2 ميليون‌ هكتار زمين‌ آبى‌ موجود در افغانستان‌ 85% از محصولات‌ زراعى‌ را به‌ دست‌ مى‌دهد؛ اين‌ امر نشان‌ دهندة آن‌ است‌ كه‌ آبياري‌ هر چند ابتدايى‌، اما مبتكرانه‌ است‌ (رافرتى‌، همانجا). علاوه‌ بر اين‌، كشت‌ ديمى‌ نيز در قسمتهاي‌ وسيعى‌ از افغانستان‌ رايج‌ است‌ (برونينگ‌، .(81
گندم‌، محصول‌ اصلى‌ زراعى‌ در افغانستان‌ و قوت‌ غالب‌ مردم‌ اين‌ سرزمين‌ است‌؛ با اينهمه‌، ميزان‌ برداشت‌ متوسط در واحد سطح‌ بسيار پايين‌ و حتى‌ تا نيم‌ تن‌ در هكتار مى‌رسد (هيمن‌، همانجا). ديگر محصولات‌ زراعى‌ عبارتند از: ذرت‌، جو و برنج‌ كه‌ بيشتر جنبة مصرف‌ شخصى‌ دارند. از جملة محصولات‌ اصلى‌ قابل‌ عرضه‌ به‌ بازار مى‌توان‌ از پنبه‌، چغندرقند، دانه‌هاي‌ روغنى‌، ميوه‌، خشكبار و انواع‌ سبزي‌ نام‌ برد (شهرانى‌، .(45 در جنوب‌ افغانستان‌ خرما، تنباكو و كوكنار نيز كشت‌ مى‌شود (برونينگ‌، .(89 هر ساله‌ مقاديري‌ كشمش‌، انگور، خربزه‌ و نيز مركبات‌ توليد مى‌شود (هيمن‌، همانجا). با همة محدوديتها، افغانستان‌ به‌ تنوع‌ و كيفيت‌ خوب‌ ميوه‌هايش‌ شهرت‌ دارد (اسپيت‌، 181 )؛ انواع‌ زردآلو، هلو، آلو، خربزه‌ و انگور مرغوب‌ در سرتاسر كشور توليد و عرضه‌ مى‌شود (نيول‌، .(7
ميزان‌ توليد كشاورزي‌ تا حد بسياري‌ تحت‌ تأثير شرايط اقليمى‌ و نوسانات‌ آن‌ است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، خشك‌ سالى‌ سالهاي‌ 1349 و 1350ش‌/1970 و 1971م‌ موجب‌ شد تا توليد گندم‌ از 5/2 ميليون‌ تن‌ به‌ كمتر از 2 ميليون‌ تن‌ كاهش‌ يابد (رافرتى‌، همانجا). از اين‌ گذشته‌، غالب‌ فعاليتهاي‌ اقتصادي‌ در حد خودبسندگى‌ است‌ و بخش‌ قابل‌ توجهى‌ از توليد ملى‌ در ارزيابيهاي‌ رسمى‌ به‌ حساب‌ نمى‌آيد و يا به‌ علت‌ صدور محصولات‌ به‌ صورت‌ غير رسمى‌، از ميزان‌ واقعى‌ كمتر ثبت‌ مى‌شود. شايد به‌ همين‌ دليل‌ باشد كه‌ آمار رسمى‌ مربوط به‌ توليد ناخالص‌ ملى‌ و درآمد سرانه‌ (160 دلار) اين‌ چنين‌ ناچيز به‌ نظر مى‌آيد (هيمن‌، .(13 البته‌ بيش‌ از هر چيز، ناآراميهاي‌ متوالى‌ از 1357ش‌/1978م‌ و ادامة كشمكشهاي‌ سياسى‌ و جنگهاي‌ داخلى‌ صدمات‌ جدي‌ به‌ زيرساختها و توليدات‌ كشاورزي‌ (و ساير بخشها) وارد ساخته‌ است‌، تا جايى‌ كه‌ توليد گندم‌ از 1356ش‌/1987م‌ حدود 50%، توليدات‌ دامى‌ تا 30% و پرورش‌ گاو تا 52% نسبت‌ به‌ سال‌ مبدأ كاهش‌ داشته‌ است‌ (شهرانى‌، همانجا). اگرچه‌ افغانستان‌ تا چند دهه‌ پيش‌ از لحاظ تأمين‌ مواد اصلى‌ غذايى‌ خود كفا بود (نيول‌، 6 )، اما در دهه‌هاي‌ اخير براي‌ رفع‌ نيازهاي‌ غذايى‌ مردم‌ هر ساله‌ مقادير قابل‌ توجهى‌ گندم‌ از خارج‌ وارد مى‌كند (هيمن‌، .(11 بجز محدوديت‌ آب‌، فرسايش‌ شديد خاك‌ به‌ علت‌ از ميان‌ رفتن‌ پوشش‌ گياهى‌ و چراي‌ بى‌روية دام‌، از مسائل‌ اصلى‌ كشاورزي‌ در افغانستان‌ است‌ (نيول‌، .(5 شكل‌ مالكيت‌ و روابط زمينداري‌ سنتى‌ نيز، ضرورت‌ اصلاحات‌ ارضى‌ را به‌ صورت‌ يكى‌ از الزامات‌ تحول‌، مطرح‌ مى‌سازد (برونينگ‌، همانجا؛ نيز نك: جدول‌ 2).
دامداري‌: برخى‌ كارشناسان‌ ثروت‌ اصلى‌ افغانستان‌ را گله‌هاي‌ دام‌ دانسته‌اند (هيثكوت‌، .(8 پس‌ از زراعت‌، نگهداري‌ و پرورش‌ دام‌ بيشترين‌ نيروي‌ كار را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌ (نيول‌، .(7 دامداري‌ شامل‌ پرورش‌ گوسفند (به‌ ويژه‌ قره‌كُل‌)، بز و گاو است‌ كه‌ منابع‌ اصلى‌ توليد شير، گوشت‌، پوست‌ و پشم‌ است‌ (شهرانى‌، همانجا). توليد و عرضة پوست‌ و پشم‌ هنوز بخش‌ مهمى‌ از اقتصاد اين‌ كشور را تشكيل‌ مى‌دهد (هيثكوت‌، همانجا) كه‌ توليد آنها عمدتاً بر عهدة كوچندگان‌ و جوامع‌ روستايى‌ نيمه‌ كوچنده‌ است‌ (برونينگ‌، همانجا). براساس‌ داده‌هاي‌ رسمى‌، سالانه‌ 5/5 ميليون‌ گوسفند (قره‌كل‌) براي‌ پوست‌ آن‌ ذبح‌ مى‌شود كه‌ بيشتر به‌ ايالات‌ متحدة آمريكا و اروپا صادر مى‌شود
جدول‌ 2: ميزان‌ كاشت‌ و برداشت‌ محصولات‌ عمده‌ پيش‌ و پس‌ از
كودتاي‌ 1357ش‌ («سالنامة بريتانيكا»، :(788

نوع‌ محصول‌ سالهاي‌ 1354-1356ش‌ سال‌ 1365ش‌

برداشت‌درواحدسطح‌ ميزان‌توليد برداشت‌درواحدسطح‌ ميزان‌توليد
(كيلوگرم‌/هكتار) (1000 تن‌) (كيلوگرم‌/هكتار) (1000 تن‌)
غلات‌ 301 ،1 417 ،4 294 ،1 042 ،4
تره‌بار 282 ،13 250 200 ،13 330
حبوبات‌ 563 ،1 33 633 ،1 40
انواع‌ ميوه‌ - 860 - 994
انواع‌ سبزي‌ - 611 - 784

(نيول‌، .(8 علاوه‌ بر اين‌، شمار قابل‌ توجهى‌ شتر و اسب‌ نيز (به‌ ويژه‌ درگذشته‌) براي‌ صادرات‌ و به‌ عنوان‌ حيوان‌ باربر پرورش‌ داده‌ مى‌شد (هيثكوت‌، شهرانى‌، همانجاها).
نوسانات‌ اقليمى‌ با تأثير گذاري‌ بر امكانات‌ دسترسى‌ به‌ مراتع‌ در ميزان‌ و دامنة فعاليت‌ دامداري‌ نقش‌ تعيين‌ كننده‌ دارد. خشك‌سالى‌ سالهاي‌ 1349 و 1350ش‌/1970 و 1971م‌ موجب‌ شد تا شمار بسياري‌ دام‌ به‌ اجبار ذبح‌ شوند (رافرتى‌، 226 )؛ طى‌ اين‌ دو سال‌ به‌ ترتيب‌ حدود 30% و 50% از كل‌ دام‌ افغانستان‌ از ميان‌ رفت‌ و حدود 5 سال‌ طول‌ كشيد تا شمار آن‌ يك‌ بار ديگر به‌ سطح‌ 1970م‌ باز گردد (همانجا). از سوي‌ ديگر، طى‌ دورة 1356 تا 1365ش‌/1977 تا 1986م‌ شمار دام‌ در افغانستان‌ نه‌ تنها افزايش‌ نيافت‌، بلكه‌ به‌ طور مطلق‌ تا حدي‌ كاهش‌ پذيرفت‌. از حدود 24 ميليون‌ رأس‌ دام‌ موجود در 1365ش‌، 2/84% را دام‌ كوچك‌ تشكيل‌ مى‌داد («سالنامة بريتانيكا»، 789 ؛ نيز نك: جدول‌ 3).
جدول‌ 3: شمار دام‌ و طيور و فرآورده‌هاي‌ آنها

نوع‌ سالهاي‌ 1354-1356ش‌ سال‌ 1365ش‌

گاو 000 ،663 ،3رأس‌ 000 ،750 ،3رأس‌
گوسفند 000 ،620 ،20رأس‌ 000 ،000 ،20رأس‌
طيور 000 ،233 ،6قطعه‌ 000 ،700 ،6قطعه‌
شير 000 ،569تن‌ 000 ،610تن‌
تخم‌ مرغ‌ 447 ،13تن‌ 200 ،14تن‌

صنايع‌: پس‌ از زراعت‌ و دامداري‌، بخش‌ قابل‌ توجهى‌ از جمعيت‌ فعال‌ افغانستان‌ در صنايع‌ دستى‌ و پيله‌وري‌ مشغول‌ به‌ كار است‌ (هيمن‌، .(20 در واقع‌ صنايع‌ دستى‌ مهم‌ترين‌ زيربخش‌ فعاليتهاي‌ غير كشاورزي‌ در اين‌ كشور به‌ شمار مى‌رود (اشتيلتس‌، كه‌ توليدات‌ اصلى‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از قالى‌ و پارچه‌هاي‌ پشمى‌ (برونينگ‌، همانجا). از سوي‌ ديگر، سهم‌ شاغلان‌ اين‌ بخش‌ در 1350ش‌/1971م‌ 7/0% از كل‌ نيروي‌ كار بخشهاي‌ اقتصادي‌ بود كه‌ اين‌ نسبت‌، به‌ رغم‌ تأسيس‌ «بانك‌ توسعة صنعتى‌» در1351ش‌/1972م‌، تااواسط 1359ش‌/1980م‌ تغييرچندانى‌ نداشته‌ است‌ (رافرتى‌، همانجا). صنايع‌ افغانستان‌ عبارت‌ است‌ از بافت‌ قالى‌، قاليچه‌ و پارچه‌، توليد كود شيميايى‌، قند و شكر، مواد پلاستيكى‌، چرم‌ و نيز صابون‌سازي‌، سيمان‌، گاز طبيعى‌، روغن‌كشى‌، استخراج‌ زغال‌سنگ‌ و نيروي‌ برقابى‌ (شهرانى‌، .(45 واحدهاي‌ صنعتى‌ بيشتر در نواحى‌ شمالى‌ افغانستان‌ مستقر شده‌اند: كارخانة پنبه‌ پاك‌كنى‌ در شهرهاي‌ قندوز، امام‌ صاحب‌، خواجه‌ غور، بلخ‌، آقچه‌؛ نساجى‌ در پل‌ خمري‌ و مزارشريف‌؛ كودشيميايى‌ در مزارشريف‌؛ سيمان‌ در پل‌ خمري‌؛ و قند در بغلان‌ (گروتسباخ‌، 42). وجود مراكز صنعتى‌ يكى‌ از عوامل‌ مهم‌ رشد و گسترش‌ شهرها در دورة معاصر بوده‌ است‌. اينگونه‌ شهرها كه‌ بيشتر در كنار معادن‌ قرار دارند، عمدتاً محل‌ اقامت‌ كارگران‌ و كارمندان‌ معدن‌ هستند، مانند شبرغان‌ به‌ عنوان‌ مركز استخراج‌ گاز، پل‌ خمري‌ و درة صوف‌ به‌ عنوان‌ محل‌ استخراج‌ زغال‌ سنگ‌. ديگر شهرهاي‌ صنعتى‌ افغانستان‌ عبارتند از: لشكرگاه‌، گلبهار (نساجى‌)، جبل‌ سراج‌ (نساجى‌ و سيمان‌) و چاريكار (خشكبار و دباغى‌) (همو، 42، 72-73).
قديمى‌ترين‌ و وسيع‌ترين‌ صنايع‌ كشور نساجى‌ است‌ كه‌ توليد آن‌ در 1359-1360ش‌/1980-1981م‌ تنها 3/43 ميليون‌ متر پارچه‌ بود. در همين‌ دوره‌ توليد سيمان‌ با روند نزولى‌ به‌ 200 ،87تن‌ رسيد (شهرانى‌، همانجا). علاوه‌ بر اين‌، سهم‌ هر يك‌ از گروههاي‌ مختلف‌ صنعتى‌ در ارزش‌ افزودة توليدي‌ در 1362ش‌/1983م‌ گوياي‌ اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ به‌ ترتيب‌ 52% از كل‌ اين‌ مقدار به‌ توليدات‌ غذايى‌ (گروه‌ اول‌)، 7/22% به‌ صنايع‌ چوب‌، كاغذ و مواد شيميايى‌ (گروه‌ سوم‌) و 2/20% به‌ صنايع‌ نساجى‌ (گروه‌ دوم‌) اختصاص‌ داشت‌ و مابقى‌ (1/5%) به‌ ديگر صنايع‌ مربوط مى‌شد («سالنامة بريتانيكا»، .(800-801 اگرچه‌ از 1357ش‌/ 1978م‌ به‌ بعد كوششهايى‌ با كمك‌ كارشناسى‌ و وامهاي‌ كشورهاي‌ سابق‌ اتحاد شوروي‌ و چكسلواكى‌ در زمينة تجهيز زير ساختها و گسترش‌ صنايع‌ به‌ عمل‌ آمد، اما واحدهاي‌ صنعتى‌ افغانستان‌ طى‌ اين‌ مدت‌ به‌ نحو بسيار محدودي‌ توسعه‌ يافت‌ و از اين‌ گذشته‌، كمبود مواد خام‌، نيروي‌ برق‌ و محدوديت‌ نيروي‌ كار ماهر موجب‌ تعطيلى‌ واحدهاي‌ صنعتى‌ در سطح‌ اين‌ كشور شد («دائرةالمعارف‌»، .(300 سهم‌ صنايع‌ در توليد ناخالص‌ ملى‌ در 1365-1366ش‌/1986-1987م‌، 9/23% بود (شهرانى‌، همانجا). استخراج‌ منابع‌ معدنى‌ نيز در افغانستان‌ توسعه‌ نيافته‌است‌ (همو، .(44 استخراج‌ گازطبيعى‌ كه‌ ذخايرآن‌ 100 ميليارد م3 برآورد شده‌ (همو، 45 )، در استان‌ جوزجان‌ - در شهر شبرغان‌ - و در نزديكى‌ مرز شمالى‌ كشور متمركز است‌ و از 1357ش‌/1978م‌ تا مدتها مهم‌ترين‌ منبع‌ درآمد افغانستان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ («دائرة المعارف‌»، همانجا؛ نيز نك: نيول‌، .(9 در 1364- 1365ش‌/1985- 1986م‌ 97% از توليد سالانه‌ (يعنى‌ 6/2 ميليون‌ م3) به‌ اتحاد شوروي‌ صادر شده‌ است‌ (شهرانى‌، 45 -44 ؛ «دائرةالمعارف‌»، همانجا).
از ديگر ذخاير اين‌ كشور مى‌توان‌ از نفت‌، زغال‌سنگ‌، مس‌، سنگ‌ آهن‌ غنى‌، طلق‌، باريت‌، گوگرد، سرب‌، قلع‌، نمك‌ و سنگهاي‌ قيمتى‌ و زينتى‌ نام‌ برد كه‌ بعضاً استخراج‌ مى‌شوند (شهرانى‌، .(45 استخراج‌ سنگ‌ لاجورد مختص‌ افغانستان‌ است‌ و تنها معدن‌ آن‌ در جهان‌ در شمال‌ شرقى‌ بدخشان‌ قرار دارد كه‌ از گذشتة دور بهره‌برداري‌ مى‌ شده‌ است‌ (نيول‌، همانجا). بررسيهاي‌ اخير مبين‌ وجود معادن‌ طلا، روي‌، كرم‌، منگنز، آلومينيوم‌ و ميكاست‌ (همانجا). از ذخاير زغال‌سنگ‌ سالانه‌ 151 هزار تن‌ استخراج‌ مى‌شود كه‌ تماماً به‌ مصرف‌ داخلى‌ مى‌رسد («سالنامة بريتانيكا»، .(806 همچنين‌ سالانه‌ 888 ،2ميليون‌ م3 گاز طبيعى‌ استخراج‌ مى‌شود كه‌ تنها 596 ميليون‌ م3 آن‌ (6/20%) براي‌ مصرف‌ داخلى‌ است‌ و مابقى‌ صادر مى‌شود (همان‌، .(807 از اين‌ گذشته‌، در 1364ش‌/1985م‌ تنها كمى‌ بيش‌ از يك‌ چهارم‌ از ظرفيت‌ توليد نيروي‌ برق‌ استفاده‌ مى‌شد كه‌ 6/26% از آن‌ از سوخت‌ فسيلى‌ و 4/73% آن‌ از نيروي‌ آب‌ تأمين‌ مى‌شد (همان‌، .(806
گرچه‌ در افغانستان‌ هنوز مطالعات‌ جامعى‌ دربارة ذخاير معدنى‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌، اما بررسيهاي‌ مقدماتى‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ اين‌ كشور مى‌تواند با تكيه‌ بر منابع‌ معدنى‌ زمينه‌هاي‌ رشد صنعتى‌ خود را فراهم‌ سازد (نيول‌، همانجا). البته‌ در كنار ذخاير سرشار معدنى‌ و منابع‌ انرژي‌، دسترسى‌ به‌ منابع‌ و امكانات‌ ديگري‌ نيز ضروري‌ است‌ كه‌ از آن‌ ميان‌ مى‌توان‌ از سرماية لازم‌، ظرفيت‌ رو به‌ افزايش‌ انرژي‌ در دسترس‌، شبكه‌هاي‌ ارتباطى‌ و راههاي‌ مناسب‌ و شايد مهم‌تر از همه‌، دسترسى‌ به‌ عامل‌ انسانى‌ ماهر كه‌ در شرايط حاضر از موانع‌ جدي‌ بر سر راه‌ توسعة صنعتى‌ و اقتصادي‌ اين‌ كشور به‌ شمار مى‌رود، نام‌ برد (اشتيلتس‌، .(2 در حال‌ حاضر، اينگونه‌ محدوديتها موجب‌ شده‌ است‌ تا با وجود ذخاير كافى‌ زغال‌سنگ‌، سنگ‌ آهن‌ و گاز طبيعى‌، ايجاد واحدهاي‌ تهية فولاد از لحاظ اقتصادي‌ به‌ صرفه‌ جلوه‌ نكند (نيول‌، .(9-10
راهها و بازرگانى‌: رشته‌كوه‌ هندوكش‌ به‌ عنوان‌ مانعى‌ بر سر راه‌ يكپارچگى‌ افغانستان‌ و اتصال‌ مناطق‌ و نواحى‌ شمالى‌ و جنوبى‌ اين‌ كشور به‌ شمار مى‌رود. تا 1312ش‌/1933م‌ هيچ‌گونه‌ راه‌ ارتباطى‌ مناسبى‌ كه‌ ولايات‌ اصلى‌ كابل‌ و قندهار را به‌ قسمتهاي‌ شمالى‌ متصل‌ سازد، وجود نداشت‌. راههاي‌ موجود كه‌ از هندوكش‌ مى‌گذشتند، داراي‌گدارها و معابر سختى‌ بود كه‌برخى‌ از آنها مانند خاواك‌ ( 637 ،3متر)، آق‌رباط ( 925 ،3متر) و قبچاك‌ ( 344 ،4متر) و پيش‌ از اين‌ تا 6 ماه‌ از سال‌ غيرقابل‌ عبور بودند (گرگوريان‌، .(11 به‌ همين‌ سبب‌، سفرهاي‌ بازرگانى‌ و يا جابه‌ جاييهاي‌ نظامى‌ قاعدتاً و ترجيحاً از مسير طولانى‌ و پرپيچ‌ و خم‌ هرات‌ به‌ قندهار و كابل‌ صورت‌ مى‌گرفت‌ (همانجا). با اينهمه‌، موقعيت‌ ارتباطى‌ افغانستان‌ طى‌ زمان‌ طولانى‌ موجب‌ غناي‌ مادّي‌ و فرهنگى‌ آن‌ بوده‌ است‌؛ «جادة ابريشم‌» از شمال‌ شرقى‌، يعنى‌ از چين‌ و از طريق‌ دشتهاي‌ شمالى‌ اين‌ سرزمين‌ به‌ ايران‌ و تا مديترانه‌ امتداد داشته‌ است‌. از سوي‌ ديگر تجار هندي‌ با عبور از گذرگاههاي‌ شرقى‌، از مراكزي‌ مانند كابل‌، غزنى‌ و باميان‌ به‌ سوي‌ بلخ‌ مى‌گذشتند و نهايتاً به‌ بخارا و سمرقند و يا ايران‌ مى‌رسيدند (نيول‌، .(10-11 بدين‌ سان‌، راههاي‌ بازرگانى‌ در اين‌ سرزمين‌ تا پيش‌ از اكتشاف‌ راههاي‌ دريايى‌ از رونق‌ خاصى‌ برخوردار بود، اما پس‌ از گذشتن‌ واسكوداگاما از دماغة اميدنيك‌، بخش‌ مهمى‌ از كالاها از هند، گينه‌ و ديگر مراكز مهم‌ در آسيا از طريق‌ دريا صورت‌ گرفت‌ و به‌ اين‌ ترتيب‌، اهميت‌ بازرگانى‌ و گذرگاهى‌ اين‌ سرزمين‌ به‌ سرعت‌ رو به‌ كاهش‌ نهاد، تا جايى‌ كه‌ در اوايل‌ سدة 19م‌ حتى‌ شهرهاي‌ مهم‌ آن‌ نيز اهميت‌ خود را از دست‌ دادند (همو، .(11 برخوردهاي‌ داخلى‌ و ناامنى‌ راهها و همچنين‌ اختلال‌ در روابط فرا منطقه‌اي‌ نيز در اين‌ امر بى‌تأثير نبود (گروتسباخ‌، 22)؛ به‌ عنوان‌ نمونه‌، كرزن‌ از اواخر سدة 19م‌ خبر مى‌دهد كه‌ مسافران‌ و بازرگانان‌ از راه‌ كهن‌ كه‌ هند را از مسير قندهار و هرات‌ به‌ شمال‌ شرقى‌ ايران‌ متصل‌ مى‌ساخت‌، به‌ علت‌ سنگين‌ بودن‌ عوارض‌ عبور «امير افغانستان‌» استفاده‌ نمى‌كردند .(II/570)
اولين‌ راه‌ اتومبيل‌ رو در رشته‌ كوه‌ هندوكش‌ در 1322ش‌ احداث‌ شد (هيمن‌، و طى‌ سالهاي‌ 1335 تا 1346ش‌ با دو برنامة 5 ساله‌ كوششهايى‌ در گسترش‌ شبكة راههاي‌ اصلى‌ و پيوند آنها به‌ راههاي‌ كشورهاي‌ همسايه‌ به‌ عمل‌ آمد. در همين‌ زمان‌، احداث‌ بزرگراه‌ آسيايى‌ كه‌ از استانبول‌ تا سايگون‌ امتداد مى‌يافت‌، توسط سازمان‌ ملل‌ با برنامه‌هاي‌ راهسازي‌ در افغانستان‌ تطبيق‌ داده‌ شد ( بريتانيكا، ماكرو، )؛ I/170 از اين‌ طريق‌، شبكة جديد راههاي‌ افغانستان‌ به‌ ايستگاههاي‌ خط آهن‌ در كوشكه‌ و ترمذ با كشورهاي‌ شمالى‌ و ايستگاههاي‌ پاكستان‌ در چمن‌ و پيشاور متصل‌ شد (همانجا). به‌ اين‌ ترتيب‌، هرات‌ در غرب‌، قندهار در جنوب‌ غربى‌، كابل‌ و مزار شريف‌ در شمال‌ هندوكش‌ كه‌ به‌ ترتيب‌ در نزديكى‌ مرزهاي‌ ايران‌، پاكستان‌ و جمهوريهاي‌ آسياي‌ مركزي‌ قرار دارند، از راههاي‌ نسبتاً مناسبى‌ برخوردار شدند (همان‌، .(I/168 با اينهمه‌، راههاي‌ عمومى‌ افغانستان‌ هنوز توسعه‌ نيافته‌ به‌ شمار مى‌روند (برونينگ‌، .(89
طول‌ راههاي‌ افغانستان‌ 974 ،18كم است‌ كه‌ 42% از آن‌ شوسه‌ است‌ («سالنامة بريتانيكا»، .(812 علاوه‌ بر اين‌، 10 كم راه‌ آهن‌ از كوشكه‌ تا تورغندي‌ و 15 كم ديگر از ترمذ تا خيبرآباد وجود دارد (همان‌، 538 ؛ على‌آبادي‌، 109). دو فرودگاه‌ بين‌المللى‌ در شهرهاي‌ كابل‌ و قندهار وجود دارد؛ علاوه‌ بر اين‌، شهرهاي‌ هرات‌، جلال‌ آباد، مزارشريف‌، بگرام‌ و شيندند نيز فرودگاه‌ دارند كه‌ دو فرودگاه‌ اخير را مى‌توان‌ فرودگاه‌ نظامى‌ به‌ شمار آورد (همو، 110). براساس‌ داده‌هاي‌ 1360-1361ش‌/1981-1982م‌ در افغانستان‌ 754 ،31دستگاه‌ اتومبيل‌ (سواري‌) و 997 ،30كاميون‌ و اتوبوس‌ وجود داشت‌ («سالنامة بريتانيكا»، 812 538, ).
موقعيت‌ بستة افغانستان‌ از لحاظ جغرافيايى‌، اين‌ كشور را از مراكز عمدة تجارت‌ و نوآوريهاي‌ صنعتى‌ دور نگهداشته‌ است‌؛ نيز فقدان‌ راههاي‌ مناسب‌ ارتباطى‌، باعث‌ شده‌ تا اين‌ كشور نتواند با همسايگان‌ خود به‌ صورت‌ امروزين‌ ارتباط و تجارت‌ داشته‌ باشد. اين‌ امر يكى‌ از موانع‌ جدي‌ بر سر راه‌ رشد اقتصادي‌ افغانستان‌ به‌ شمار مى‌رود (نيول‌، .(11 برنامه‌هاي‌ توسعة اقتصادي‌ نيز كه‌ اولين‌ بار در 1335ش‌/1956م‌ مطرح‌ شد، طى‌ دوره‌هاي‌ بعدي‌ نتوانست‌ به‌ دگرگونى‌ اساسى‌ كشور و حتى‌ اهداف‌ مقطعى‌ خود دست‌ يابد (فرهنگ‌، 1/685). يكى‌ از نخستين‌ مسائل‌ اينگونه‌ برنامه‌ها عدم‌ دسترسى‌ به‌ داده‌هاي‌ آماري‌ لازم‌ در زمينه‌هاي‌ گوناگون‌ است‌ (همو، 1/687).
بودجة افغانستان‌ در 1360-1361ش‌ بردرآمدهاي‌ حاصل‌ از منابع‌ داخلى‌ (1/74%) و وامها و كمكهاي‌ خارجى‌ (9/25%) متكى‌ بود («سالنامة بريتانيكا»، .(538 توليد ناخالص‌ در 1364ش‌/ 1985م‌ برابر 520 ،3ميليون‌ دلار (همان‌، 770 )، و ميزان‌ توليدات‌ كشور از اين‌ قرار بود: 980 ،4هزارتن‌ محصولات‌ زراعى‌ از جمله‌ گندم‌ (2/57%)، ذرت‌ (1/16%)، برنج‌ (6/9%) و جو (8/6%)، 23 ميليون‌ دام‌ كوچك‌ (87% گوسفند)، 000 ،930 ،1رأس‌ حيوان‌ باربر، 500 ،1تن‌ ماهى‌، 000 ،452 ،6م3 الوار و 15 هزار تن‌ مواد معدنى‌ (نمك‌، گچ‌ و باريت‌)؛ همچنين‌ 77 هزار تن‌ سيمان‌، 151 هزار تن‌ زغال‌ سنگ‌ و 000 ،000 ،851 ،2م3 گاز طبيعى‌ از ديگر توليدات‌ اين‌ كشور بود (همان‌، .(538 علاوه‌ بر اين‌ ارزش‌ توليدات‌ كارخانه‌اي‌ در اين‌ كشور در 1981-1982م‌ به‌ 000 ،000 ،822 ،7افغانى‌ مى‌رسيد كه‌ بيشترين‌ سهم‌ آن‌ (1/48%) به‌ توليدات‌ غذايى‌ و 4/35% به‌ توليد پارچه‌ اختصاص‌ داشت‌ (همانجا).
در زمينة تجارت‌ خارجى‌ با توجه‌ به‌ داده‌هاي‌ موجود (1361ش‌/ 1982م‌) مى‌توان‌ به‌ ارزش‌ واردات‌ و صادرات‌ به‌ ترتيب‌ 224 ،6ميليون‌ و 943 ،6ميليون‌ دلار اشاره‌ نمود. بيشترين‌ مقدار واردات‌ (7/59%) و صادرات‌ (9/61%) به‌ اتحاد شوروي‌ (سابق‌) مربوط مى‌شد. در مقابل‌، در حالى‌ كه‌ 6/12% از ارزش‌ واردات‌ به‌ ژاپن‌ اختصاص‌ داشت‌، تنها 1/0% از ارزش‌ صادرات‌ به‌ اين‌ كشور تعلق‌ مى‌گرفت‌ (همان‌، .(824-825 از مهم‌ترين‌ كالاهاي‌ وارداتى‌ مى‌توان‌ از وسايل‌ نقليه‌ (7/22%)، مواد سوختى‌ (18%)، قند (1/8%)، پارچه‌ (9/7%) و روغن‌ حيوانى‌ و نباتى‌ (2/4%) نام‌ برد. گاز طبيعى‌ (6/55%)، خشكبار (9/16%)، قالى‌ و قاليچه‌ (8/4%) و پوست‌ (4%) كالاي‌ عمدة صادرات‌ اين‌ كشور را تشكيل‌ مى‌داد (همان‌، .(538 در 1367ش‌/ 1988م‌ واردات‌ اين‌ كشور شامل‌ گندم‌، مواد غذايى‌، پارچه‌، وسايل‌ نقلية موتوري‌، ماشين‌ آلات‌ و سوخت‌ به‌ ارزش‌ 996 ميليون‌ دلار بود كه‌ عمدتاً از اتحاد شوروي‌ و ژاپن‌ وارد شد (شهرانى‌، .(45
افغانستان‌ به‌ عنوان‌ كشوري‌ با اقتصاد مبتنى‌ بر كشاورزي‌، به‌ علل‌ گوناگون‌ در توليد مواد غذايى‌ مورد نياز خود با مشكلاتى‌ روبه‌روست‌، حال‌ آنكه‌ رشد اين‌ بخش‌ مى‌تواند موجبات‌ رشد ديگر بخشها را نيز فراهم‌ آورد ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/170 با توجه‌ به‌ اينكه‌ رود هلمند، برخلاف‌ بسياري‌ از رودخانه‌هاي‌ اين‌ كشور، در بيشتر اوقات‌ سال‌ در قسمتهاي‌ پايين‌ دست‌ خود نيز از آب‌ شيرين‌ برخوردار است‌، توان‌ بالقوه‌ قابل‌ توجهى‌ در توليد و گسترش‌ كشاورزي‌ دارد كه‌ اين‌ قابليت‌ مى‌تواند در برنامه‌هاي‌ آبياري‌ و بهبود كشاورزي‌ مؤثر افتد (فيشر، .(220 افغانستان‌ بالقوه‌ از نظر منابع‌ نيروي‌ برقابى‌ غنى‌ است‌ ( بريتانيكا، ماكرو، و رودخانه‌هاي‌ كابل‌، قندوز، حوضه‌هاي‌ هلمند، هريرود و آمودريا براي‌ تأسيسات‌ توليد نيروي‌ برقابى‌ مناسب‌ هستند (نيول‌، .(9
تقسيمات‌ سياسى‌ و ساختار اجتماعى‌ - فرهنگى‌: افغانستان‌ داراي‌ 29 ولايت‌ است‌ (رافرتى‌، كه‌ هر يك‌ به‌ چند بخش‌ (ولوسوالى‌) و چندين‌ دهستان‌ (علاقه‌ داري‌) تقسيم‌ مى‌شود (شهرانى‌، .(44 واحدهاي‌ سياسى‌ اين‌ كشور تا حد بسياري‌ از واحدهاي‌ طبيعى‌ تبعيت‌ مى‌كند II/223) , 2 EI). پايتخت‌ اين‌ كشور كابل‌، و واحد پول‌ آن‌ افغانى‌ (= 100 پول‌) است‌ («سالنامة بريتانيكا»، همانجا).
از لحاظ اجتماعى‌، خانواده‌، در كنار بستگيهاي‌ طايفه‌اي‌ - قومى‌، اساس‌ واحدهاي‌ اجتماعى‌ - اقتصادي‌ و سياسى‌ را تشكيل‌ مى‌دهد و الگوي‌ مالكيت‌ زمين‌ و دام‌ و مناسبات‌ قدرت‌ بر آن‌ مبتنى‌ است‌ (نيول‌، .(21-22 البته‌ در شهرها، در كنار اينگونه‌ روابط، اصناف‌ اهميت‌ دارند، هرچند روابط اجتماعى‌ - اقتصادي‌ به‌ هر حال‌ در سطحى‌ محلى‌ برقرار است‌ (همو، .(22 در جامعة افغانى‌ رهبران‌ مذهبى‌ از نفوذ فراوانى‌ برخوردارند و اگرچه‌ نظام‌ سازمان‌ يافته‌اي‌ براي‌ اعمال‌ قدرت‌ به‌ طور فراگير وجود ندارد، اما تقريباً در همة جنبه‌هاي‌ زندگى‌، به‌ ويژه‌ در سطح‌ محلى‌، نقش‌ مهمى‌ برعهده‌ دارند (همو، .(23
در افغانستان‌ جمعيت‌ باسواد در ميان‌ گروه‌ سنى‌ 15 سال‌ و بيشتر حدود 20% است‌ كه‌ اين‌ نسبت‌ در مردان‌ و زنان‌ به‌ ترتيب‌ 33% و 8/5% است‌ («سالنامة بريتانيكا»، همانجا). براساس‌ داده‌هاي‌ موجود در افغانستان‌ 754 مدرسة ابتدايى‌، 332 مدرسة متوسطه‌، 16 واحد تربيت‌ معلم‌ و 5 مؤسسة آموزش‌ عالى‌ وجود دارد (همانجا؛ نيز نك: جدول‌ 4). دانشگاه‌ ننگرهار در جلال‌ آباد در 1342ش‌/1963م‌ و دانشگاه‌ كابل‌ كه‌ دانشكدة پزشكى‌ آن‌ قبلاً در 1311ش‌/1932م‌ ايجاد شده‌ بود، در 1964م‌ تأسيس‌ شد ( بريتانيكا، ماكرو، .(I/171 در خلال‌ جنگهاي‌ داخلى‌، بيشتر مدارس‌ به‌ ويژه‌ در نواحى‌ روستايى‌ از ميان‌ رفته‌اند (شهرانى‌، .(45
علاوه‌ بر اين‌، در 1361ش‌/1982م‌ در سطح‌ كشور 68 بيمارستان‌، 125 ،1پزشك‌، 110 دندان‌ پزشك‌ و 245 داروساز و 944 پرستار وجود داشت‌ («سالنامة بريتانيكا»، همانجا). تسهيلات‌ امروزي‌ بهداشتى‌ در سطح‌ روستاها بسيار نادر و محدود است‌ و غالب‌ اينگونه‌ تسهيلات‌ (از جمله‌ بيمارستانها و پزشكان‌) عمدتاً در پايتخت‌ و چند شهر ديگر متمركز شده‌ است‌ (هيمن‌، .(14 در همين‌ ارتباط، ميزان‌ هزينةسرانةبهداشتى‌ - درمانى‌ درافغانستان‌ 40/1 دلاراست‌(«سالنامة بريتانيكا»، .(855 به‌ سبب‌ صدمات‌ وارده‌ به‌ تسهيلات‌ محدود و واحدهاي‌ معدود آموزشى‌، بهداشتى‌ و فرهنگى‌ طى‌ دهه‌هاي‌ 1980 و 1990م‌ در كنار كمبود نيروي‌ انسانى‌ ماهر، باز سازي‌ آتى‌ افغانستان‌ با مسائل‌ جدي‌ روبه‌رو خواهد بود (شهرانى‌، .(45
مزار شريف‌ و امام‌ صاحب‌ از شهرهايى‌ هستند كه‌ هر ساله‌ شمار بسياري‌ را براي‌ زيارت‌ به‌ سوي‌ خود جلب‌ مى‌كنند (گروتسباخ‌، 42).
بزرگ‌ترين‌ مجسمة بودا در جهان‌ (55 متر) در شهر باميان‌ و درياچه‌هاي‌ بندامير ( بريتانيكا، ماكرو، )، I/170 همچنين‌ موزة كابل‌ كه‌ به‌ كمك‌ يونسكو بر پا شده‌، و حاوي‌ مجموعه‌هايى‌ از آثار باستان‌ شناختى‌ كشور است‌ ( لاروس‌...، 397 )، آرامگاه‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌ در هرات‌ و نقاشيهاي‌ تپه‌ مرجان‌ در نزديكى‌ كابل‌ (مربوط به‌ سد´ 4 م‌) و نقاشيهاي‌ دورة ساسانى‌ در محل‌ «دختر نوشيروان‌» در شمال‌ غربى‌ شهر باميان‌ (تالبوت‌ رايس‌، از ديدنيهاي‌ افغانستان‌ است‌.
جدول‌ 4: امكانات‌ آموزشى‌ كشور افغانستان‌ در 1363ش‌
(«سالنامة بريتانيكا»، :(538

نوع‌ مؤسسه‌ شمار معلمان‌ دانش‌آموزان‌ نسبت‌ دانش‌ آموز به‌معلم‌

ابتدايى‌ 754 865 ،14 959 ،545 7/36
متوسطه‌ 332 943 ،6 729 ،99 4/14
تربيت‌ معلم‌ 16 666 360 ،7 1/11
دانشگاه‌ 5 283 ،1 450 ،13 5/10

مآخذ: اصطخري‌، ابراهيم‌، مسالك‌ و ممالك‌، ترجمة كهن‌ فارسى‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1347ش‌؛ پورداود، ابراهيم‌، ادبيات‌ مزديسنا، بمبئى‌، 1318ش‌؛ حدود العالم‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1362ش‌؛ على‌آبادي‌، عليرضا، افغانستان‌، تهران‌، 1372ش‌؛ فرهنگ‌، محمد صديق‌، افغانستان‌ در پنج‌ قرن‌ اخير، قم‌، 1371ش‌؛ گروتسباخ‌، اروين‌، جغرافياي‌ شهري‌ در افغانستان‌، ترجمة محسن‌ محسنيان‌، مشهد، 1368ش‌؛ محجوب‌، محمود و فرامرز ياوري‌، گيتاشناسى‌ كشورها، تهران‌، 1362ش‌؛ نيز:
Asiatica; Bellew, H. W., Afghanistan and the Afghans, London, 1878; id, Afghanistan, a Political Mission in 1857, London, 1920; Britannica , 1978; Britannica Book of the Year (1988); Br O ning, K., Asien, M O nchen, 1971; The Cambridge Encyclopedia of the Middle East and North Africa, Cambridge, 1988; Curzon, G. N., Persia and the Persian Question, London, 1892; EI 2 ; Ferrier, J. P., Caravan Journeys and Wanderings in Persia, Afghanistan, Turkestan and Beloochistan, London, 1857; Fisher, W. B., X Afghanistan: Physical and Social Geography n , The Middle East and North Africa 1984-1985, London, 1984; Fraser - Tytler, W. K., Afghanistan, London, 1953; Gregorian, V., The Emergence of Modern Afghanistan, California, 1969; Heathcote, T. A., The Afghan Wars, 1839-1919, London, 1980; Hyman, A., Afghanistan Under Soviet Domination, 1964-83, London, 1977; Iranica; Larousse Encyclopedia of Archaeology, London, 1977; Le Strang, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Macmunn, G., Afghanistan from Darius to Amanullah, London, 1934; Newell, R. S., The Politics of Afghanistan, London, 1972; Rafferty, K., X Afghanistan: Economy n , The Middle East and North Africa, 1984-85, London, 1984; Redard, G., Afghanistan, Zurich, 1974; Shahrani, M. N., X Afghanistan n , Encyclopedia of the Modern Middle East, New York, 1996, vol. I; Spate, O. H. K., X India and Pakistan n , The Changing Map of Asia, London, 1974; Stilz, D., Entwicklung und struktur der afghanischen Industrie, Meisenheim, 1974; Sykes, P., A History of Persia, London, 1930; Talbot Rice, T., Ancient Arts of Central Asia, London, 1965; Unesco's Statistical Yearbook, 1996, Unesco, 1997.
عباس‌ سعيدي‌

.II تاريخ‌
اين‌ بخش‌ از مقاله‌ به‌ گزارش‌ تاريخ‌ افغانستان‌، از آغاز سلطنت‌ احمدشاه‌ دُرّانى‌ (ه م‌) (1160ق‌/1747م‌) كه‌ زمينة تأسيس‌ كشور جديد افغانستان‌ فراهم‌ شد، اختصاص‌ يافته‌ است‌ (نك: ه د، افغان‌). تاريخ‌ قرون‌ گذشتة اين‌ سرزمين‌ را كه‌ همه‌ يا بخش‌ اعظم‌ آن‌ در دورانهاي‌ مختلف‌ تاريخى‌ در زمرة ولايات‌ ايران‌ محسوب‌ مى‌شده‌، ذيل‌ تاريخ‌ ايران‌ و عنوانهاي‌ مستقل‌ مربوط به‌ سلسله‌هاي‌ حكومتى‌ ايران‌ چون‌ طاهريان‌، صفاريان‌، سامانيان‌، غزنويان‌، غوريان‌، سلجوقيان‌، آل‌كرت‌، تيموريان‌، صفويان‌، افشاريان‌، و ولايات‌ و شهرهايى‌ چون‌ خراسان‌، بلخ‌، مرو، طخارستان‌، قندهار، كابل‌، هرات‌ و جز آنها مى‌توان‌ ديد. پيش‌ از احمد شاه‌ درانى‌، دو قبيلة غلجايى‌ (غلزايى‌) و ابدالى‌ (درانى‌) در بخشهايى‌ از سرزمين‌ افغانستان‌ امروز به‌ تأسيس‌ِ دولتهاي‌ مستقل‌ پرداختند. سلطنت‌ غلزايى‌ كه‌ در افغانستان‌ به‌ «پادشاهى‌ هوتكيان‌» معروف‌ است‌، توسط مير ويس‌، رئيس‌ قبيلة هوتك‌ - كه‌ شاخه‌اي‌ از قبايل‌ غلزايى‌ است‌ - در 1121ق‌/1709م‌ با قيام‌ غلزاييان‌ در قندهار بنياد نهاده‌ شد و پسر وي‌ محمود افغان‌ هم‌ در 1135ق‌ تا اصفهان‌ پيش‌ آمد و صفويان‌ را برانداخت‌ (لاكهارت‌، 175). اما ديري‌ نپاييد كه‌ نادرشاه‌ افشار غلزاييان‌ را سركوب‌ كرد و ولايات‌ايرانى‌ شرق‌خراسان‌ دوباره‌ به‌پيكرة ايران‌ پيوست‌(استرابادي‌، 301؛ درّانى‌، 94).
دولت‌ ديگر افغان‌، دولت‌ ابدالى‌ هرات‌ بود كه‌ از 1130 تا 1144ق‌/ 1718 تا 1731م‌ در آنجا حكومت‌ داشت‌ و در اين‌ تاريخ‌ به‌ دست‌ نادر برافتاد. بسياري‌ از سران‌ قبايل‌ افغان‌، از جمله‌ احمدخان‌ و ذوالفقارخان‌، پسران‌ محمدزمان‌ خان‌ ابدالى‌ در سپاه‌ نادر به‌ خدمت‌ گماشته‌ شدند. محمدزمان‌ خان‌ و ذوالفقارخان‌ هر يك‌ مدتى‌ رياست‌ حكومت‌ ابداليان‌ (نك: ه د، ابدالى‌) هرات‌ را برعهده‌ داشتند.احمدخان‌ (نك: ه د، احمدشاه‌ درانى‌)، پس‌ از فتح‌ قندهار از سوي‌ نادرشاه‌ به‌ حكومت‌ آنجا گماشته‌ شد (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 105). احمدخان‌ پس‌ از قتل‌ نادر (1160ق‌/1747م‌) با لشكر افغان‌ مستقيماً روانة قندهار شد و با استفاده‌ از نابسامانى‌ اوضاع‌ ايران‌ در پى‌ كسب‌ قدرت‌ برآمد و سران‌ قبايل‌ افغان‌ به‌ اتفاق‌ او را به‌ پادشاهى‌ برداشتند. نام‌ قبايل‌ متحد ابدالى‌ به‌ درانى‌ تغيير يافت‌ و احمدشاه‌، دُرّ دُرّان‌ لقب‌ گرفت‌ (حسينى‌، 1/44، 51، 52).
خلا´ قدرتى‌ كه‌ با قتل‌ نادر به‌ وجود آمد، باعث‌ ظهور چند حكومت‌ محلى‌ در ايران‌ بزرگ‌ شد. از جمله‌ احمدشاه‌ با پشتيبانى‌ قبايل‌ پشتون‌ - كه‌ بخش‌ اعظم‌ سپاه‌ او را تشكيل‌ مى‌دادند - و با استفاده‌ از آشفتگى‌ اوضاع‌ و نابسامانى‌ سلطنت‌ تيموري‌ هند، توانست‌ قلمرو حكومت‌ خويش‌ را گسترش‌ دهد (گانكوفسكى‌، 40). لاهور در 1161-1162ق‌، بلخ‌ و بدخشان‌ در 1164ق‌ و دهلى‌ نيز در 1170ق‌ به‌ تصرف‌ سپاه‌ درانى‌ درآمد (راجرز، 69 ؛ مفتى‌ لاهوري‌، 1/202-203؛ اليوت‌، 280 .(VIII/150-157, پيروزي‌ نيروهاي‌ احمدشاه‌ بر سپاه‌ نيرومند قبايل‌ متحد مراهته‌ (مراته‌) در جنگ‌ پانى‌پت‌ (1174ق‌) اهميت‌ بسيار داشت‌ (سركار، 441 -433 ؛ حسينى‌، 2/956-1021؛ درانى‌ 140-141)، زيرا به‌ بريتانيا فرصت‌ كافى‌ داد تا پايگاه‌ خويش‌ را كه‌ در جنگ‌ پلاسه‌1 (1170ق‌/1757م‌) در بنگال‌ به‌دست‌ آورده‌ بود، استحكام‌ بخشد (نك: ه د، احمدشاه‌ درانى‌). تصرف‌ خزانة نادرشاه‌ از عوايد هند كه‌ بالغ‌ بر 260 ميليون‌ روپيه‌ مى‌شد (فيض‌ محمد، 1/10)، در آغاز كار احمدشاه‌ را فرصت‌ و امكان‌ داد تا دولت‌ نوپاي‌ درانى‌ را استحكام‌ بخشد (حسينى‌، 1/55 -56؛ موسوي‌، 51؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 60). او كه‌ در ارتش‌ نادر خدمت‌ كرده‌، و با اصول‌ تشكيلات‌ دولتى‌ آشنا بود، همان‌ اصول‌ و تشكيلات‌ را در نظام‌ اداري‌ دولت‌ خود مجري‌ گردانيد. مقايسة فهرست‌ القاب‌ و مناصب‌ ديوانى‌ روزگار احمدشاه‌، تداوم‌ اصول‌ و عملكرد اداري‌ روزگار صفوي‌ را نشان‌ مى‌دهد (فوفلزايى‌، تيمور شاه‌...، 313-407). اما با وجود شباهت‌ ظاهري‌، ميان‌ دو دولت‌ درانى‌ و صفوي‌، تفاوتهاي‌ اساسى‌ هم‌ وجود داشت‌. مهم‌تر از همه‌ وابستگى‌ قدرت‌ احمدشاه‌ و پيوندش‌ با خانهاي‌ نيرومند بود و علل‌ گسترش‌ سريع‌ قلمرو درانى‌ و زوال‌ آن‌ را هم‌ مى‌توان‌ در اين‌ پيوند جُست‌. به‌ قول‌ گرگوريان‌ (ص‌ دولت‌ درانى‌، آميزه‌اي‌ از تشكيلات‌ مغولى‌ و صفوي‌ و نظام‌ قبيله‌اي‌ - فئودالى‌ بود. در عين‌ حال‌ احمدشاه‌ به‌ پيروي‌ از صفويان‌ يك‌ نيروي‌ نظامى‌ همچون‌ قزلباشان‌ از افراد غيرپشتون‌ به‌ نام‌ «غلامان‌ شاهى‌» سازمان‌ داد و در تنطيم‌ اين‌ نيرو از تجربيات‌ تقى‌خان‌ شيرازي‌ بهره‌ جست‌ (حسينى‌، 1/67). وي‌ در 1174ق‌/1761م‌ شهر جديدي‌ در قندهار بنا كرد و آن‌ را اشرف‌ البلاد احمدشاهى‌ نام‌ نهاد (فوفلزايى‌، همان‌، 199، ضميمه‌).
احمدشاه‌ به‌ اتفاق‌نظر همة مورخان‌، مردي‌ معتدل‌، پرهيزگار، با اراده‌ و اهل‌ علم‌ و ادب‌ بود و اشعاري‌ به‌ زبان‌ پشتو از او باقى‌ مانده‌ است‌. او واقف‌ لاهوري‌ را به‌ دربار خويش‌ دعوت‌ كرد و در سيالكوت‌ از نظام‌الدين‌ عشرت‌، شاعر فارسى‌ سراي‌ خواست‌ كه‌ شرح‌ احوالش‌ را به‌ نظم‌ درآورد و او شاهنامة احمديه‌ را در همين‌ موضوع‌ سرود (فرهنگ‌،1(1)/135).احمدشاه‌ در 1186ق‌/1772م‌در نزديكى‌قندهار درگذشت‌ و همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
پس‌ از درگذشت‌ احمدشاه‌ درانى‌، پسرش‌ تيمورشاه‌ به‌ سلطنت‌ رسيد. تيمور در 1160ق‌/1747م‌ - كه‌ پدرش‌ به‌ پادشاهى‌ نشست‌ - در مشهد يا مازندران‌ زاده‌ شد (فوفلزايى‌، همان‌، 1/26-27). در دو سالگى‌ از طرف‌ پدر به‌ حكومت‌ هرات‌ گماشته‌ شد و تا 9 سالگى‌ با عنوان‌ پادشاه‌ هرات‌ در آن‌ شهر اقامت‌ داشت‌. در لشكركشى‌ چهارم‌ احمدشاه‌ به‌ هند در كنار او بود و در همين‌ سفر گوهرنسا بيگم‌ دختر عالمگير دوم‌، پادشاه‌ گوركانى‌ هند به‌ همسري‌ او درآمد. احمدشاه‌، پس‌ از تسخير بخشهايى‌ از هند، تيمور را به‌ حكومت‌ لاهور گماشت‌ و زمام‌ امور متصرفات‌ خود را به‌ او سپرد و رهسپار جنوب‌ هند شد (حسينى‌، 1/612 -617، 2/649 - 707؛ درانى‌، 131-132؛ راجرز، .(71-72 تيمور در جنگ‌ پانى‌پت‌ نيز كه‌ پنجمين‌ لشكركشى‌ پدرش‌ به‌ هند بود، پدر را همراهى‌ كرد. در بازگشت‌ به‌ قندهار دوباره‌ به‌ حكومت‌ هرات‌ گماشته‌ شد و تا پايان‌ سلطنت‌ و حيات‌ پدر، در اين‌ مقام‌ باقى‌ بود. در همين‌ دوره‌ با گوهرشاد، دختر شاهرخ‌ افشار (نوة نادر) ازدواج‌ كرد. پس‌ از درگذشت‌ احمدشاه‌، وزيرش‌ شاه‌ ولى‌ خان‌، داماد خود، سليمان‌ پسر ديگر احمدشاه‌ را به‌ جانشينى‌ برگزيد، اما تيمور پس‌ از رسيدن‌ به‌ قندهار، وزير را از ميان‌ برد و برتخت‌ نشست‌ (فوفلزايى‌، همان‌، 1/131، 136- 143)
از رخدادهاي‌ مهم‌ پادشاهى‌ تيمور، انتقال‌ پايتخت‌ از قندهار به‌ كابل‌ در 1189ق‌/1775م‌ بود. تيمور در سالهاي‌ پادشاهى‌ خود با چند شورش‌ و جنگ‌ داخلى‌ و مخالفت‌ سرداران‌ روبه‌رو شد، ولى‌ توانست‌ بر همة آنها پيروز گردد؛ از جمله‌ در 1199ق‌/1785م‌ براي‌ سركوب‌ مخالفان‌ به‌ مشهد لشكر كشيد. وي‌ سرانجام‌ در 1207ق‌/1793م‌ در كابل‌ درگذشت‌. فرهنگ‌ مى‌نويسد كه‌ تيمورشاه‌ در اخلاق‌ و عادات‌ از بسياري‌ جهات‌ نقطة مقابل‌ پدر، و مردي‌ مسالمت‌جو، آرامش‌ دوست‌، تجمل‌پسند و اديب‌وشاعر بود و دربارش‌به‌انجمنى‌ادبى‌شباهت‌داشت‌(1(1)/164). به‌ روايت‌ الفنستون‌ (ص‌ 498)، تيمور امور مالياتى‌ را به‌ دقت‌ تنظيم‌ كرد و امور اقتصادي‌ را نظام‌ داد، با اينهمه‌، انحطاط درّانيان‌ از زمان‌ تيمور آغاز شد و هرچند كه‌ اين‌ انحطاط در روزگار پادشاهى‌ او احساس‌ نمى‌شد، در عهد جانشينانش‌ سرعت‌ گرفت‌.
تيمورشاه‌ پسران‌ بسيار داشت‌ و چون‌ از مادران‌ متعددي‌ كه‌ هر يك‌ به‌ قبيله‌اي‌ نسب‌ مى‌بردند، زاده‌ شده‌ بودند، انتخاب‌ جانشين‌ كار آسانى‌ نبود؛ اما سرانجام‌ زمان‌ْ شاه‌ - كه‌ در حيات‌ پدر والى‌ كابل‌ بود - به‌ كمك‌ سرداران‌ درانى‌، خصوصاً سردار پاينده‌ محمدخان‌ و سران‌ سپاه‌ كه‌ از اقوام‌ قزلباش‌، قلماق‌ و ريكا بودند، بر تخت‌ پادشاهى‌ نشست‌ و اغلب‌ شاهزادگان‌ ديگر در بالاحصار تحت‌ نظارت‌ قرار گرفتند. زمان‌ شاه‌ كه‌ هنگام‌ جلوس‌ 20 سال‌ داشت‌، جوانى‌ دلير، با اراده‌ و بلند پرواز بود. در آغاز حكومت‌ زمان‌ شاه‌ دو برادرش‌ - همايون‌ والى‌ قندهار و محمود والى‌ هرات‌ - سر از اطاعت‌ و قبول‌ سلطنت‌ او برتافتند. هرچند نخست‌ همايون‌ به‌ بلوچستان‌ گريخت‌ و محمود در نامه‌اي‌ بر اطاعت‌ خويش‌ از زمان‌ شاه‌ تأكيد كرد، اما همايون‌ دوباره‌ به‌ هواي‌ پادشاهى‌ افتاد و به‌ قندهار بازگشت‌. اين‌ بار گرفتار شد و گماشتگان‌ زمان‌ شاه‌ چشمانش‌ را ميل‌ كشيدند و محمود هم‌ به‌ ايران‌ پناهنده‌ شد. اين‌ اقدام‌ باعث‌ كاهش‌ اعتماد سرداران‌ افغان‌ به‌ زمان‌ شاه‌ گرديد (فوفلزايى‌، درة الزمان‌...، 70-71).
چندي‌ بعد در 1213ق‌/1798م‌ پس‌ از كشف‌ توطئه‌اي‌، گروهى‌ از سرداران‌ درانى‌ و افسران‌ قزلباش‌ و نيز سردار پاينده‌ محمدخان‌ - پدر فتح‌خان‌ و دوست‌ محمدخان‌ - رئيس‌ قبيلة محمدزايى‌ به‌ فرمان‌ زمان‌ شاه‌ اعدام‌ گرديدند. اين‌ واقعه‌ موجب‌ شورش‌ پسران‌ پاينده‌ محمدخان‌ شد و به‌ برچيده‌ شدن‌ سلطنت‌ زمان‌ شاه‌ انجاميد (درانى‌، 169؛ فوفلزايى‌، همان‌، 133) و در 1216ق‌/1801م‌ به‌ فرمان‌ برادرش‌ محمود نابينا گرديد. شخصيت‌ و اخلاق‌ زمان‌ شاه‌ به‌ جدش‌ احمدشاه‌ شباهت‌ داشت‌، اما اعتدال‌، فروتنى‌ و بردباري‌ او را نداشت‌ و مغرور، خودرأي‌، متعصب‌ و سنگدل‌ بود (فرهنگ‌، 1(1)/194-196). زمان‌ شاه‌ در عرصة سياست‌ خارجى‌ نيز فعال‌ بود؛ سفيرانى‌ به‌ ترتيب‌ به‌ دربار آقامحمدخان‌ و فتحعلى‌شاه‌ قاجار فرستاد و از دربار قاجار نيز محمدحسن‌ خان‌ قراگوزلو به‌ عنوان‌ سفير در دربار او بود (درانى‌، 170). نامه‌هاي‌ بسياري‌ نيز ميان‌ وزيران‌ هر دو كشور - حاجى‌ ابراهيم‌ كلانتر و رحمت‌الله‌ خان‌ - مبادله‌ مى‌شد.
زمان‌ شاه‌ كه‌ در اواخر سال‌ 1212ق‌ به‌ پنجاب‌ لشكر كشيد، نامه‌اي‌ به‌ فرماندار انگليسى‌ نوشت‌ و ضمن‌ آنكه‌ اطلاع‌ داد كه‌ عازم‌ فتح‌ هند شمالى‌ است‌، براي‌ عقب‌ راندن‌ نيروهاي‌ مراهته‌ نيز از او ياري‌ خواست‌. خبر ورود زمان‌ شاه‌ و سپاه‌ او به‌ لاهور از يك‌ سو با اشتياق‌ و شادمانى‌ مسلمانان‌ هند و نگرانى‌ هندوان‌ روبه‌رو شد و از سوي‌ ديگر دولت‌ انگليس‌ را بر آن‌ داشت‌ تا به‌ اقدامات‌ بازدارنده‌اي‌ دست‌ بزند (فرهنگ‌، 1(1)/184- 185). از آن‌ جمله‌ است‌ تعيين‌ مهدي‌ على‌خان‌ در 1213ق‌/1798م‌ و سرجان‌ ملكم‌ در 1215ق‌ به‌ عنوان‌ سفير در دربار ايران‌ و انعقاد معاهدة اتحاد با دولت‌ ايران‌ در شوال‌ 1215/فورية 1801 در برابر فرانسه‌ و افغانستان‌ (محمود، 1/10- 28). برخى‌ از مورخان‌ (مثلاً نك: غبار، 381؛ فوفلزايى‌، همان‌، 134) مدعى‌ شده‌اند كه‌ ميان‌ زمان‌ شاه‌ و ناپلئون‌ روابطى‌ وجود داشته‌، و حتى‌ نمايندة ناپلئون‌ از راه‌ ايران‌ به‌ كابل‌ رفته‌ است‌؛ اما سندي‌ در تأييد اين‌ ادعا در دست‌ نيست‌.
به‌ هر حال‌ پس‌ از زمان‌ شاه‌، برادر او محمود دو بار به‌ پادشاهى‌ رسيد. نخست‌ از 1216 تا 1218ق‌/1801 تا 1803م‌ كه‌ تمام‌ اين‌ مدت‌ در آشوب‌ و جنگ‌ داخلى‌ گذشت‌. محمود مردي‌ عياش‌ و سست‌ اراده‌ بود و امور دولت‌ را درباريان‌ پيش‌ مى‌بردند. در پايان‌ دورة اول‌ سلطنت‌ او آتش‌ فتنة مذهبى‌ ميان‌ تشيع‌ و تسنن‌ در كابل‌ شعله‌ور شد كه‌ منجر به‌ سقوط محمود گرديد (فرهنگ‌، 1(1)/196-202).
پس‌ از او شاه‌ شجاع‌الملك‌ برادر ديگر شاه‌ زمان‌ به‌ پادشاهى‌ رسيد. او نيز دوبار سلطنت‌ كرد. بار اول‌ 6 سال‌ (1218-1224ق‌/ 1803-1809م‌) قدرت‌ را در دست‌ داشت‌. هرچند شجاع‌ الملك‌ مردي‌ با انضباط و فعال‌ بود، نتوانست‌ بر اوضاع‌ سيطره‌ يابد. درگيريها و توطئه‌ها همچنان‌ ادامه‌ داشت‌. استانهاي‌ دور دست‌ دعوي‌ خودمختاري‌ كردند و از دادن‌ ماليات‌ و خراج‌ سر برتافتند (همو، 1(1)/202-203). در پايان‌ همين‌ دوره‌ الفنستون‌ سفير فوق‌العادة بريتانيا به‌ افغانستان‌ آمد و در 4 جمادي‌ الاول‌ 1224ق‌/17 ژوئن‌ 1809م‌ معاهدة دوستى‌ با دولت‌ درانى‌ امضا كرد. اما هنوز هيأت‌ انگليسى‌ در پيشاور - پايتخت‌ زمستانى‌ شاه‌ شجاع‌ - بود كه‌ نيروهاي‌ شاه‌ شجاع‌ هدف‌ تهاجم‌ برادرش‌ محمود قرار گرفتند. محمود كه‌ از زندان‌ بالاحصار گريخته‌ بود، به‌ كمك‌ فتح‌خان‌ به‌ قندهار و كابل‌ دست‌ يافت‌ و متوجه‌ پيشاور شد و شاه‌ شجاع‌ را در نِمله‌ شكست‌ داد. پس‌ از شكستهاي‌ پياپى‌، شاه‌ شجاع‌ سرانجام‌ در راولپندي‌ به‌ رنجيت‌ سينگه‌، حاكم‌ پنجاب‌، پناهنده‌ شد. الفنستون‌ گزارش‌ اين‌ سفر و وقايع‌ را در كتاب‌ گزارش‌ سلطنت‌ كابل‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ كرده‌ است‌ (نك: جم).
بدين‌ترتيب‌، محمود در 1224ق‌/1809م‌ دوباره‌ بر تخت‌ نشست‌ و فتح‌خان‌ را به‌ وزارت‌ برگزيد. فتح‌خان‌ با تأمين‌ مجدد امنيت‌ در كشور و سپردن‌ حكومت‌ استانها به‌ برادران‌ خويش‌، صاحب‌ شهرت‌ و قدرت‌ بسيار شد، اما هرات‌ همچنان‌ در دست‌ فيروزالدين‌، برادر محمود ماند. نبرد سپاهيان‌ قاجار و فتح‌خان‌ بر سر قلعة غوريان‌، در نزديكى‌ هرات‌، در همين‌ دوره‌ (1232ق‌/1817م‌) اتفاق‌ افتاد. فتح‌خان‌ كه‌ به‌ خواهش‌ فيروزالدين‌، به‌ هرات‌ آمده‌ بود، نخست‌ فيروز را گرفتار كرده‌، به‌ قندهار فرستاد و سپس‌ در ناحية كافر قلعه‌ (اسلام‌ قلعة كنونى‌) به‌ نبرد با شاهزاده‌ حسنعلى‌ ميرزا شجاع‌السلطنه‌ پرداخت‌. پس‌ از نبردي‌ سخت‌ فتح‌خان‌ زخمى‌ شد. گويند: كامران‌ پسر محمود كه‌ بر فتح‌خان‌ رشك‌ مى‌برد، فرستاده‌اي‌ نزد فتحعلى‌شاه‌ قاجار فرستاد و پيام‌ داد كه‌ اين‌ جنگ‌ بدون‌ رضايت‌ زمان‌ شاه‌ و به‌ ابتكار شخص‌ فتح‌خان‌ بوده‌ است‌. از اين‌رو به‌ فرمان‌ فتحعلى‌شاه‌، وزير را گرفته‌، نابينا ساختند و چندي‌ بعد نيز به‌ خواست‌ محمود در راه‌ كابل‌ به‌ دست‌ سرداران‌ درانى‌ به‌ قتل‌ رسيد. اما برادران‌ فتح‌خان‌ در ولايات‌ قلمرو خود به‌ پا خاستند و محمود را از تخت‌ به‌ زير كشيدند و مقدمات‌ انقراض‌ سلسلة سدوزايى‌ (نوادگان‌ احمدشاه‌ درانى‌) فراهم‌ گرديد (محمود، 1/183).
ناتوانى‌ جانشينان‌ تيمورشاه‌ در ادارة امور و اتخاذ تصميمهاي‌ نادرست‌، آشوبهاي‌ سياسى‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ تجزية قلمرو درانيها را در پى‌ داشت‌. در شمال‌ هندوكش‌، چند ناحية خان‌نشين‌ به‌ امارت‌ بخارا پيوست‌. در جنوب‌، خان‌نشين‌ كلات‌ مستقل‌ شد. در شرق‌، رنجيت‌ سينگه‌ فرمانرواي‌ سيك‌، مولتان‌، كشمير، ديره‌جات‌ و پيشاور را يكى‌ پس‌ از ديگري‌ تصرف‌ كرد و خروج‌ استانهاي‌ ثروتمند هند كه‌ درآمد بسيار داشتند، از قلمرو درانيها، حكومت‌ كابل‌ را ضعيف‌ ساخت‌ ( ايرانيكا، .(I/548 فرزندان‌ پاينده‌ محمدخان‌ رئيس‌ قبيلة بزرگ‌ و نيرومند محمدزايى‌ كه‌ هنوز كين‌ اعدام‌ پدر به‌ فرمان‌ زمان‌ شاه‌ را در دل‌ داشتند، با نابينا و كشته‌ شدن‌ برادر خود فتح‌خان‌ قيام‌ كردند و سلطنت‌ سدوزايى‌ را برانداختند. گرچه‌ اين‌ برادران‌ هم‌ مدتى‌ با هم‌ دست‌ به‌ گريبان‌ بودند، اما سرانجام‌ دوست‌ محمدخان‌ بر ديگران‌ پيروز شد و مملكت‌ را هرچند با قلمرو محدودتر، دوباره‌ متحد و متشكل‌ ساخت‌ (فرهنگ‌، 1(1)/217- 218).
دوست‌ محمد در 1252ق‌/1836م‌ رسماً لقب‌ امير يافت‌، اما قلمرو امارتش‌ به‌ ناحية ميان‌ كوههاي‌ هندوكش‌، هزاره‌جات‌ و كوههاي‌ سليمان‌ محدود بود. قندهار را برادرانش‌ در دست‌ داشتند و در هرات‌ كامران‌ پسر محمود و سپس‌ وزيرش‌ يار محمدخان‌ اليكوزايى‌ حكومت‌ مى‌كرد. امير دوست‌ محمدخان‌ با استفاده‌ از عنوان‌ جهاد در برابر سيكها طرفداران‌ بسياري‌ جلب‌ كرد؛ اين‌ نكته‌ از سجع‌ سكه‌هايش‌ پيداست‌. وي‌ كوشيد تا سپاهى‌ منظم‌ و آموزش‌ يافته‌ تشكيل‌ دهد و براي‌ فراهم‌ آوردن‌ هزينة آن‌ از بازرگانان‌ و ثروتمندان‌ اعانه‌ يا قرضة جهاد - گاهى‌ به‌ زور و شكنجه‌ - مى‌گرفت‌ (همو، 1(1)/232-233).
در عرصة سياست‌ خارجى‌، دوست‌ محمد نخست‌ خواستار حمايت‌ فرماندار كل‌ انگليسى‌ هند در برابر سيكها شد. انگليسيها به‌ بهانة سياست‌ عدم‌ مداخله‌ در امور همسايگان‌ نوميدش‌ ساختند، اما در 1253ق‌/1837م‌ هيأتى‌ را كه‌ اهداف‌ سياسى‌ داشت‌، در لباس‌ هيأت‌ بازرگانى‌ به‌ كابل‌ فرستادند. پس‌ دوست‌ محمدخان‌ در نامه‌اي‌ به‌ محمدشاه‌ قاجار از او در برابر سيكها ياري‌ خواست‌. نامه‌ را شخصى‌ به‌ نام‌ غلامحسين‌ خان‌ به‌ ايران‌ برد (همو، 1(1)/235). سپهر در گزارش‌ محاصرة هرات‌ از رسيدن‌ فرستادة دوست‌ محمدخان‌ به‌ حضور محمدشاه‌ ياد كرده‌ است‌ (2/274). از سويى‌ برادران‌ دوست‌ محمد كه‌ حكومت‌ قندهار را در دست‌ داشتند، چون‌ از كوشش‌ برادر براي‌ رابطه‌ با انگليسيها اطلاع‌ يافتند، داوطلبانه‌ خود را تحت‌ حمايت‌ دولت‌ قاجار قرار دادند (فرهنگ‌، همانجا).
در كابل‌ هنوز هيأت‌ انگليسى‌ حضور داشت‌ كه‌ يك‌ هيأت‌ روسى‌ وارد آنجا شد و به‌ اين‌ ترتيب‌ افغانستان‌ به‌ ميدان‌ رقابت‌ قدرتهاي‌ بزرگ‌ و عرصة تاخت‌ و تازهاي‌ استعماري‌ اروپا تبديل‌ گرديد ( ايرانيكا، .(I/549 انگليسيها به‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ منافعشان‌ در هند مستقيماً توسط دوست‌ محمد و توطئه‌هاي‌ روس‌ در خطر است‌، سياست‌ ناپايدارسازي‌ در افغانستان‌ را پيش‌ گرفتند و سپس‌ شجاع‌الملك‌ را كه‌ در حمايت‌ آنان‌ در لوديانه‌ به‌ سر مى‌برد، با پشتيبانى‌ ارتشى‌ انگليسى‌ به‌ نام‌ «ارتش‌ سند» در 1256ق‌/1840م‌ به‌ كابل‌ آوردند و بر تخت‌ سلطنت‌ نشاندند. دوست‌ محمد به‌ بخارا پناه‌ برد. در كابل‌ شجاع‌الملك‌ به‌ ظاهر شاه‌ بود و همة اختيارات‌ در دست‌ مكناتن‌ نمايندة بريتانيايى‌ مقيم‌ كابل‌ قرار داشت‌. اشغال‌ كابل‌ توسط ارتش‌ بريتانيا اگرچه‌ به‌ آسانى‌ صورت‌ گرفت‌، اما به‌ زودي‌ به‌ مصيبتى‌ بزرگ‌ براي‌ آنها تبديل‌ گرديد. نبردهاي‌ چريكى‌ به‌ رهبري‌ دوست‌ محمد و پس‌ از آنكه‌ او خود تسليم‌ انگليسيان‌ شد و به‌ لوديانه‌ اعزام‌ گرديد، به‌ رهبري‌ پسرش‌ اكبرخان‌ شدت‌ گرفت‌. مكناتن‌ و معاونش‌ كشته‌ شدند و عرصه‌ چنان‌ بر انگليسيها تنگ‌ شد كه‌ ناچار از كابل‌ عقب‌ نشستند و تقريباً همة 16 هزار تن‌ سپاهيان‌ بريتانيا در راه‌ كابل‌ - جلال‌ آباد نابود شدند، جز يك‌ تن‌ كه‌ خبر اين‌ نابودي‌ را به‌ جلال‌آباد رسانيد. در پى‌ اين‌ شكست‌ انگليسيها سپاهى‌ به‌ رهبري‌ ژنرال‌ پالك‌ براي‌ مجازات‌ افغانان‌ به‌ كابل‌ فرستادند. اين‌ سپاه‌ در شعبان‌ 1258/سپتامبر 1842 وارد كابل‌ شد و آن‌ شهر را به‌ آتش‌ كشيد و 3 روز بعد بيرون‌ رفت‌ و شجاع‌الملك‌ هم‌ كه‌ حمايت‌ انگليسيها را از دست‌ داده‌ بود، كشته‌ شد. پس‌ از شجاع‌ پسرانش‌ فتح‌ جنگ‌ و شاپور هر يك‌ مدتى‌ كوتاه‌ بر تخت‌ كابل‌ نشستند، تا آنكه‌ دوست‌ محمد در 1259ق‌/1843م‌ به‌ كابل‌ بازگشت‌ (پاتنجر، 80 -1 ، جم ).
دوست‌ محمد در دورة دوم‌ سلطنت‌ خويش‌ با انگليسيها متحد شد و پيمان‌ پيشاور را در 1271ق‌/1855م‌ امضا كرد. به‌ موجب‌ اين‌ پيمان‌ وي‌ از استانهاي‌ پيشاور، سند و كشمير چشم‌ پوشيد و در برابر آن‌ از انگليسيها مستمري‌ سالانه‌ دريافت‌ كرد و به‌ گسترش‌ قلمرو خويش‌ از جوانب‌ ديگر پرداخت‌. او در مدت‌ نزديك‌ به‌ 10 سال‌ توانست‌ قلمرو دولت‌ افغان‌ را تقريباً به‌ وضع‌ و چهارچوب‌ مرزهاي‌ امروزي‌ درآورد. در فاصلة سالهاي‌ 1266 و 1276ق‌/1850 و 1859م‌ سرزمينهاي‌ ميان‌ هندوكش‌ و آمودريا را به‌ قلمرو خود ملحق‌ ساخت‌. و پس‌ از مرگ‌ برادرش‌ كهندل‌خان‌ قندهار را در 1272ق‌/1856م‌ متصرف‌ شد و سپس‌ به‌ تسخير هرات‌ اقدام‌ كرد. هرات‌ در حكومت‌ يار محمدخان‌ ظهيرالدوله‌ و سلطان‌ احمدخان‌ سركار - كه‌ دومى‌ برادرزاده‌ و داماد دوست‌ محمدخان‌ بود - در قلمرو دولت‌ قاجار قرار داشت‌. به‌ موجب‌ پيمان‌ 1273ق‌ دولت‌ انگلستان‌ به‌ حمايت‌ از دوست‌ محمد در برابر ايران‌ برخاست‌ و در 1279ق‌ هرات‌ را از ايران‌ انتزاع‌ كرد و به‌ افغانان‌ داد. دوست‌ محمد در همان‌ سال‌ در هرات‌ درگذشت‌ (فرهنگ‌، 1(1)/299، 305؛ دربارة هرات‌، نك: ه د، آقاسى‌، آقاخان‌ نوري‌، اميركبير).
پس‌ از درگذشت‌ دوست‌ محمد، پسر و وليعهدش‌ شيرعلى‌ در هرات‌ بر تخت‌ نشست‌. برادرانش‌ اگرچه‌ نخست‌ بيعت‌ كردند، سپس‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و به‌ خصوص‌ محمداعظم‌ و محمدافضل‌ بر مخالفت‌ استوار ماندند. سرانجام‌ محمداعظم‌ و عبدالرحمان‌ پسر محمدافضل‌ كابل‌ را متصرف‌ شدند و محمدافضل‌ كه‌ در زندان‌ غزنى‌ بود، به‌ كابل‌ آمد و بر تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ (1282ق‌/1865م‌) و شيرعلى‌ به‌ هرات‌ پناه‌ برد (غبار، 591). محمدافضل‌خان‌ در 1284ق‌/1867م‌ درگذشت‌ و برادرش‌محمداعظم‌ امير كابل‌ شد.در همين‌زمان‌جمال‌الدين‌اسدآبادي‌ كه‌ در بالا حصار كابل‌ اقامت‌ داشت‌، با اميرمحمد اعظم‌خان‌ ارتباط و مراوده‌ يافت‌ ( مجموعة اسناد...، تصاوير 47-50).
اميرشيرعلى‌ هنگامى‌ كه‌ در هرات‌ بود، پسرش‌ محمد يعقوب‌ را با هدايايى‌ به‌ حضور ناصرالدين‌ شاه‌ فرستاد و گويا از او كمك‌ خواست‌، ولى‌ به‌ موجب‌ معاهدة پاريس‌ (1857م‌) چنين‌ مساعدتى‌ از سوي‌ ايران‌ ممكن‌ نبود. سرانجام‌ انگليسيها از اميرشيرعلى‌خان‌ حمايت‌ كردند و پول‌ و اسلحه‌ در اختيارش‌ نهادند (فرهنگ‌، 1(1)/353) و او در 1285ق‌/1868م‌ كابل‌ را دوباره‌ تصرف‌ كرد و اميرمحمد اعظم‌ و عبدالرحمان‌ گريختند.
امير شيرعلى‌خان‌ 10 سال‌ سلطنت‌ كرد و در اين‌ مدت‌ اصلاحات‌ و اقداماتى‌ براي‌ نوسازي‌ كشور به‌ عمل‌ آورد. در 1286ق‌/1869م‌ به‌ امباله‌ در پنجاب‌ هند رفت‌ و با فرماندار كل‌ هندوستان‌ ملاقات‌ كرد. در همين‌ سال‌ نمايندة دولت‌ ايران‌ - حاجى‌ سيدابوالحسن‌ قندهاري‌ - به‌ سفارت‌ به‌ كابل‌ رفت‌ و با امير مذاكره‌ كرد و گزارش‌ جالبى‌ از دربار كابل‌ و اوضاع‌ افغانستان‌ و شرح‌ رخدادهاي‌ سفرش‌ را به‌ رشتة تحرير درآورد (قندهاري‌، جم ). موضوع‌ حكميت‌ دربارة سيستان‌ نيز در عهد شيرعلى‌ خان‌ به‌ ميان‌ آمد (غبار، 599).
اصلاحات‌ داخلى‌ امير كه‌ سفير ايران‌ نيز به‌ تفصيل‌ از آنها ياد كرده‌، عبارت‌ بود از تشكيل‌ كابينه‌ يا هيأت‌ وزيران‌ و شوراي‌ مشورتى‌، انتشار روزنامة شمس‌النهار در 1290ق‌/1873م‌، تأسيس‌ چاپخانه‌، آغاز فعاليت‌ پست‌خانه‌ (داك‌خانه‌)، تشكيل‌ ارتش‌ منظم‌ و آموزش‌ ديده‌، تأسيس‌ كارخانه‌هاي‌ صنعتى‌ در كابل‌ و هرات‌ و ساختن‌ شهر جديدِ شيرپور در شمال‌ شرق‌ شهر كابل‌. برخى‌ نويسندگان‌ اين‌ اصلاحات‌ را برگرفته‌ از برنامه‌هاي‌ جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌، و برخى‌ ديگر بر اثر توصية فرماندار انگليسى‌ هند مى‌دانند (رشتيا، 183- 198؛ غبار 593). اما دشواريهايى‌ كه‌ در سياست‌ داخلى‌ و خارجى‌ به‌ وجود آمد، به‌ امير فرصت‌ ادامة اين‌ اصلاحات‌ را نداد، بلكه‌ سلطنتش‌ را نيز بر باد داد. در عرصة داخلى‌ گرفتار مخالفت‌ پسرانش‌ به‌ خصوص‌ محمديعقوب‌ بود و چون‌ خود نيز زودرنج‌، احساساتى‌ و خودخواه‌ بود، نتوانست‌ سياست‌ خارجى‌ و داخلى‌ و حتى‌ خانوادگى‌ خود را براساس‌ يك‌ روش‌ صحيح‌ استوار سازد. او حتى‌ پسرش‌ را به‌ بهانه‌اي‌ جزئى‌ 5 سال‌ در حبس‌ نگه‌ داشت‌. در عرصة سياست‌ خارجى‌ بى‌اطلاعى‌ امير از معاملات‌ سياسى‌ قدرتهاي‌ بزرگ‌، اطمينان‌ بيش‌ از حد به‌ دولت‌ روسيه‌، و پايداري‌ در برابر انگليس‌ او را با موانع‌ جدي‌ روبه‌رو ساخت‌ كه‌ سرانجام‌ به‌ سقوطش‌ منتهى‌ شد.
در 1290ق‌/1873م‌ سيدنور محمدشاه‌ صدراعظم‌ براي‌ مذاكره‌ با مقامات‌ بريتانيا به‌ سميلا رفت‌. در اين‌ مذاكرات‌ انگليسيها به‌ امير وعده‌ دادند كه‌ در صورت‌ حملة روسها از او حمايت‌ كنند. درصورتى‌ كه‌ در همان‌ سال‌ ميان‌ انگليس‌ و روس‌ پيمانى‌ امضا شده‌ بود كه‌ افغانستان‌ را از منطقة نفوذ روسيه‌ خارج‌ مى‌ساخت‌. انگليسيها مى‌خواستند به‌ جاي‌ نمايندة مسلمانى‌ كه‌ در كابل‌ داشتند، سفارت‌ تأسيس‌ كنند، اما امير از پذيرش‌ آن‌ خودداري‌ مى‌كرد. در 1295ق‌/1878م‌ نمايندة امير به‌ پيشاور رفت‌ و با انگليسيها به‌ مذاكره‌ پرداخت‌. در اين‌ مذاكرات‌ آنها وعدة كمكهاي‌ بسيار به‌ امير دادند و با تقاضاهاي‌ او موافقت‌ كردند و در عوض‌ خواستار اقامت‌ سفيري‌ اروپايى‌ در كابل‌ شدند. در همين‌ حال‌ هيأتى‌ روسى‌ در رجب‌ 1295/ژوئية 1878 به‌ كابل‌ آمد، اما اين‌ سفر نتايجى‌ براي‌ امير در بر نداشت‌ و هيأت‌ كابل‌ را ترك‌ گفت‌. گزارش‌ اين‌ سفر را ياورسكى‌ موضوع‌ كتابى‌ با عنوان‌ سفارت‌ روسية تزاري‌ به‌ دربار شيرعلى‌خان‌ قرار داده‌ است‌.
سفر هيأت‌ روسى‌، دولت‌ انگليس‌ را بر آن‌ داشت‌ تا هيأتى‌ را به‌ كابل‌ بفرستد. لرد ليتن‌ فرماندار كل‌ هند نامه‌اي‌ به‌ كابل‌ فرستاد و به‌ امير خبر داد كه‌ ژنرال‌ چمبرلين‌ در رأس‌ هيأتى‌ به‌ كابل‌ خواهد آمد. اما امير به‌ علت‌ درگذشت‌ عبدالله‌جان‌ وليعهد خود به‌ نامة ليتن‌ پاسخ‌ نداد. اين‌ كار باعث‌ خشم‌ انگليسيان‌ شد و سپاه‌ انگليس‌ در محرم‌ 1296/ژانوية 1879 قندهار و جلال‌آباد را اشغال‌ كرد. امير پسرش‌ محمد يعقوب‌ را كه‌ در زندان‌ بود، نايب‌السلطنه‌ ساخت‌ و خود به‌ اميد ياري‌ روسيه‌ به‌ مزار شريف‌ رفت‌. در آنجا بيمار شد و در نااميدي‌ در 29 صفر 1296ق‌/22 فورية 1879م‌ در آن‌ شهر درگذشت‌ (فرهنگ‌، 1(1)/348-353).
پس‌ از او، امير محمد يعقوب‌ خان‌ در كابل‌ رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌ و با انگليسيها پيمان‌ گندمك‌ را در 4 جمادي‌الا¸خر 1296ق‌/26 مة 1879م‌ امضا كرد، و به‌ موجب‌ آن‌ چند ناحية مهم‌ و سوق‌الجيشى‌ مرزي‌ را در برابر مبلغى‌ به‌ انگليسيها واگذاشت‌. انگليسيها با امضاي‌ اين‌ پيمان‌ به‌ هدف‌ خويش‌، يعنى‌ تأسيس‌ آنچه‌ آن‌ را «مرز علمى‌1» مى‌ناميدند، دست‌ يافتند. افزون‌ بر آن‌ دولت‌ انگليس‌ نظارت‌ بر مناسبات‌ خارجى‌ افغانستان‌ را هم‌ بر عهده‌ گرفت‌ و در برابر، محمديعقوب‌ محافظت‌ از سفير انگليس‌ و تعمير خط آهن‌ را كه‌ احداث‌ آن‌ پيش‌بينى‌ شده‌ بود، تضمين‌ كرد ( ايرانيكا، .(I/552-553 پس‌ از آن‌ سفير انگليس‌ وارد كابل‌ شد، اما پس‌ از يك‌ ماه‌ و نيم‌ در 16 رمضان‌ 1296ق‌/2 سپتامبر 1879م‌ به‌ قتل‌ رسيد (فرهنگ‌، 1(1)/356-357).
در اكتبر همان‌ سال‌ سپاه‌ انگليس‌ كابل‌ را اشغال‌ كرد و امير بركنار شد. ارگ‌ بالاحصار ويران‌ گشت‌ و شمار بسياري‌ از افغانها به‌ اتهام‌ شركت‌ در قتل‌ سفير اعدام‌ شدند (فيض‌ محمد، 2/252-253)؛ اما مقاومت‌ و نبرد مجاهدان‌ و مليون‌ افغان‌ برضد انگليسيها در كابل‌ و ديگر شهرها ادامه‌ يافت‌. در همين‌ وقت‌ فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ به‌ فرماندار كل‌ هند، پيشنهاد كرد كه‌ افغانستان‌ را به‌ 3 بخش‌ تجزيه‌ كند: كابل‌ و تركستان‌ افغانى‌ به‌ يكى‌ از شهزادگان‌ محمدزايى‌ طرفدار انگليس‌ سپرده‌ شود؛ قندهار با حاكميت‌ سردار شيرعلى‌خان‌ِ - پسر حاكم‌ درگذشتة قندهار - با خودمختاري‌ داخلى‌ به‌ هند مربوط گردد، و هرات‌ با شرايطى‌ كه‌ دربارة آن‌ مذاكره‌ خواهد شد، به‌ ايران‌ داده‌ شود. اما اين‌ پيشنهاد عملى‌ نشد و سرانجام‌ فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ متوجه‌ سردار عبدالرحمان‌ پسر امير محمدافضل‌خان‌ گرديد كه‌ به‌ تركستان‌ نزد روسها پناه‌ برده‌ بود. ميان‌ انگليسيها و مادر سردار كه‌ در كابل‌ بود، در اين‌باره‌ تماسى‌ برقرار شد و در همين‌ موقع‌ عبدالرحمان‌ خود نيز وارد كشور گرديد (فرهنگ‌، 1(1)/361-362).
انگليسيها به‌ عبدالرحمان‌ قول‌ دادند كه‌ امارت‌ كابل‌ و تركستان‌ افغانى‌ را به‌ او مى‌سپارند، بدان‌ شرط كه‌ وي‌ در مناسبات‌ خارجى‌ با دولت‌ انگليس‌ مشورت‌ كند. در 1297ق‌/1880م‌ در مراسم‌ مجللى‌ در شيرپورِ كابل‌ كه‌ مقامات‌ انگليسى‌ و سرداران‌ افغان‌ از جمله‌ سردار محمديوسف‌خان‌ نمايندة عبدالرحمان‌ خان‌ حاضر بودند، تفويض‌ ادارة افغانستان‌ به‌ عبدالرحمان‌ رسماً اعلام‌ شد (همو، 1(1)/373).
در همين‌ زمان‌ سردار محمدايوب‌خان‌، پسر اميرشيرعلى‌ خان‌ حاكم‌ هرات‌، براي‌ مقابله‌ با انگليسيان‌ با سپاهى‌ كه‌ در اختيار داشت‌، رهسپار قندهار شد و نيروهاي‌ قندهار نيز به‌ او پيوستند. سپاه‌ ايوب‌خان‌ در ناحية مَيوَند نبردي‌ سخت‌ آغاز كرد كه‌ به‌ شكست‌ و تباهى‌ كلى‌ سپاه‌ انگليس‌ انجاميد. شمار كشتگان‌ و اسيران‌ انگليس‌ را در اين‌ جنگ‌ كه‌ به‌ جنگ‌ ميوند معروف‌ است‌، 300 ،1تن‌ گفته‌اند (همو، 1(1)/378-379). ايوب‌خان‌ قندهار را محاصره‌ كرد و به‌ مكاتبه‌ با مقامات‌ انگليسى‌ پرداخت‌. از آن‌ سوي‌ فرمانده‌ سپاه‌ انگليس‌ با نيرويى‌ كه‌ به‌ كمك‌ عبدالرحمان‌خان‌ فراهم‌ آورده‌ بود، با شتاب‌ خود را به‌ قندهار رسانيد. نيروهاي‌ ايوب‌خان‌ شكسته‌ و متفرق‌ شدند و خود و خانواده‌اش‌ به‌ هرات‌ و فراه‌ گريختند. ايوب‌خان‌ در هرات‌ دوباره‌ سپاهى‌ فراهم‌ آورد و پس‌ از خارج‌ شدن‌ نيروهاي‌ انگليس‌ از قندهار به‌ آن‌ شهر تاخت‌ و آن‌ را تصرف‌ كرد و دوباره‌ با انگليسيها كه‌ پيش‌تر با عبدالرحمان‌ پيمان‌ بسته‌ بودند و به‌ سختى‌ از او حمايت‌ مى‌كردند، به‌ مكاتبه‌ پرداخت‌. اينان‌ نيز وي‌ را سرگرم‌ كردند، تا آنكه‌ عبدالرحمان‌ با ارتش‌ جديدي‌ كه‌ در كابل‌ تشكيل‌ داده‌ بود، به‌ قندهار رسيد و آن‌ شهر را در 1298ق‌/1881م‌ تصرف‌ كرد و هرات‌ هم‌ در همان‌ سال‌ به‌ دست‌ يكى‌ از سردارانش‌ (عبدالقدوس‌خان‌ اعتمادالدوله‌) فتح‌ شد (غبار، 663 -664). ايوب‌خان‌ به‌ ايران‌ پناه‌ آورد و 6 سال‌ مهمان‌ دولت‌ ايران‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، 176، 582 به‌ بعد). سپس‌ به‌ هند رفت‌ و در 1332ق‌/ 1914م‌ در همانجا درگذشت‌.
از آن‌ سوي‌ امير عبدالرحمان‌ با شورشهايى‌ چند از سوي‌ قبايل‌ غلزايى‌، مردم‌ شينوار و هزاره‌جات‌ و نيز شورش‌ پسر عمش‌ محمد اسحاق‌ خان‌ مواجه‌ شد، ولى‌ بر همه‌ پيروز گشت‌. وي‌ كافرستان‌ را كه‌ تا آن‌ زمان‌ مردمش‌ مسلمان‌ نشده‌ بودند، در 1314ق‌/1896م‌ فتح‌ كرد. مردم‌ آنجا را به‌ اسلام‌ درآورد و نام‌ منطقه‌ را نورستان‌ نهاد (غبار، 671 -673). فتح‌ هزاره‌جات‌ با خشونت‌ بسيار همراه‌ بود. بسياري‌ از مردمان‌ هزاره‌ كشته‌، و اسير شدند و حتى‌ هزاران‌ تن‌ از آنان‌ را به‌ بردگى‌ گرفته‌، در شهرها فروختند (همو، 666 -670؛ رياضى‌، 227- 228). بيدادگري‌ امير عبدالرحمان‌ بر مردم‌ هزاره‌ موجب‌ خشم‌ شديد مقامات‌ مذهبى‌ ايران‌ و حتى‌ نارضايى‌ مقامات‌ انگليسى‌ گرديد (فرهنگ‌، 1(1)/404). از ديگر رخدادهاي‌ دورة سلطنت‌ او تعيين‌ مرزهاي‌ افغانستان‌ بود. در شمال‌ همزمان‌ با تعيين‌ مرز شمالى‌ كه‌ خط رِجْوِي‌ ناميده‌ مى‌شد، ناحية پنجده‌ به‌ اشغال‌ روسها درآمد و هم‌ در جنوب‌ شرقى‌ با تعيين‌ مرز معروف‌ به‌خط ديورند1 قسمتهاي‌ مهمى‌ از قلمرو افغانستان‌ به‌ تصرف‌ انگليسيها درآمد. در 1314ق‌/1896م‌ شماري‌ از سرداران‌ محمدزايى‌ در كابل‌ گرد آمدند و نسبت‌ به‌ امير سوگند وفاداري‌ ياد كرده‌، او را ضياءالملة و الدين‌ لقب‌ دادند (همو، 1(1)/404-417؛ غبار، 662).
امير عبدالرحمان‌ يك‌ نظام‌ اداري‌ خودكامه‌ بدون‌ صدراعظم‌ و وزير تشكيل‌ داد. تمام‌ قدرت‌ اداري‌ و دولتى‌ در دست‌ امير بود. البته‌ دو مجلس‌ داشت‌، به‌ نامهاي‌ مجلس‌ در بارشاهى‌ و مجلس‌ خوانين‌ مُلكى‌ (كشوري‌) كه‌ ارادة امير را بدون‌ چون‌ و چرا تأييد مى‌كردند (همو، 1(1)/427- 428)؛ اما در سطح‌ پايين‌تر، تقسيم‌ وظايف‌ كه‌ از ويژگيهاي‌ تشكيلات‌ نوين‌ اداري‌ بود، صورت‌ گرفت‌ و باعث‌ گسترش‌ فعاليتهاي‌ اداري‌ گرديد. در نظام‌ مالياتى‌ كشور تغييراتى‌ پديد آمد كه‌ باعث‌ انحطاط اقتصاد زراعى‌ و روستايى‌ شد (همو، 1(1)/428-429). اما در تشكيل‌ يك‌ ارتش‌ قوي‌ و منظم‌ توفيق‌ بيشتري‌ يافت‌. هفته‌اي‌ يك‌ روز كاملاً به‌ امور لشكري‌ مى‌پرداخت‌ و به‌ كمك‌ همين‌ نيروها توانست‌ مخالفان‌ خويش‌ را در سراسر كشور سركوب‌ و خاموش‌ سازد. وي‌ در كابل‌ كارخانه‌هاي‌ اسلحه‌ و مهمات‌سازي‌، ضرابخانه‌، سراجى‌، خياطى‌ و شمع‌ريزي‌ تأسيس‌ كرد و در هر بخش‌ كارشناسى‌ اروپايى‌ يا هندي‌ برگماشت‌. در زمينة كشاورزي‌ نيز اقداماتى‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ ثبت‌ معاملات‌ دولتى‌ در دفاتر، يكسان‌سازي‌ پول‌، يعنى‌ ضرب‌ سكه‌ در يك‌ مركز، يكدست‌سازي‌ احكام‌ قضايى‌ و ترويج‌ و تكثير دام‌ و نباتات‌ و ساختن‌ راهها و جاده‌ها از آن‌ جمله‌ است‌ (فيض‌ محمد، 2/700، 997؛ فرهنگ‌، 1(1)/427-432). اما در عرصة آموزش‌ و پرورش‌ هيچ‌ كوششى‌ در عهد امير عبدالرحمان‌ صورت‌ نگرفت‌. امير بسيار آرزو داشت‌ كه‌ از نفوذ فرماندار كل‌ هند خارج‌ گردد و با لندن‌ تماس‌ مستقيم‌ برقرار كند، ولى‌ با وجود اقداماتى‌ چند، موفق‌ نشد. موفقيتهاي‌ عبدالرحمان‌ خان‌ را افزون‌ بر كمكهاي‌ نقدي‌ و تسليحاتى‌ انگليس‌، در تقويت‌ پيوند خويشاوندي‌ ميان‌ اعضاي‌ خاندان‌، تبعيد و تحت‌ نظر گرفتن‌ سران‌ قبايل‌، وضع‌ مجازاتهاي‌ بسيار هراس‌انگيز و تشكيل‌ نواحى‌ پشتون‌نشين‌ در شمال‌ افغانستان‌ دانسته‌اند ( ايرانيكا، .(I/552-553
سرانجام‌ اميرعبدالرحمان‌ در 19 جمادي‌ الا¸خر 1319ق‌/3 اكتبر 1901م‌ در باغ‌ بالاي‌ كابل‌ درگذشت‌. در اواخر دوران‌ او افغانستان‌، نخستين‌بار به‌ عنوان‌ كشوري‌ با مرزهاي‌ شناخته‌ شده‌ در عرصة تاريخ‌ خود ظاهر شده‌ بود. امير خاطرات‌ و كارنامه‌اش‌ را در كتابى‌ به‌ نام‌ تاج‌ التواريخ‌ نگاشته‌ كه‌ بارها چاپ‌ شده‌ است‌.
پس‌ از درگذشت‌ عبدالرحمان‌ ، پسرش‌ امير حبيب‌الله‌ با لقب‌ سراج‌ الملة والدين‌ بر تخت‌ امارت‌ افغانستان‌ نشست‌ و در مقايسه‌ با روزگار پدر، روش‌ معتدل‌تري‌ در پيش‌ گرفت‌. نخستين‌ اقدام‌ او رها كردن‌ زندانيان‌ بى‌شماري‌ بود كه‌ غالباً بدون‌ جرم‌ و گناهى‌ از روزگار پدرش‌ در زندانها و سياه‌ چالهاي‌ هولناك‌ به‌ سر مى‌بردند (غبار، 701). وي‌ همچنين‌ اعلام‌ كرد كه‌ تبعيديان‌ دورة پدرش‌ كه‌ به‌ هر سو پراكنده‌ بودند، مى‌توانند به‌ خانه‌ و زندگى‌ و بر سر ملك‌ و مال‌ خود بازگردند. وي‌ دربارة مردمان‌ هزاره‌ كه‌ بيشتر آزار ديده‌، و به‌ طرزي‌ وحشيانه‌ شكنجه‌ شده‌ بودند، فرمانى‌ جداگانه‌ صادر كرد (فرهنگ‌، 1(2)/448). همچنان‌ مجازات‌ بريدن‌ اندامها را جز در قصاص‌ شرعى‌ ممنوع‌ ساخت‌ و به‌ ملاحظه‌ و تجسس‌ در امور شخصى‌ مردم‌ پايان‌ داد. وي‌ برخلاف‌ پدر، برادرش‌ نصرالله‌ نايب‌السلطنه‌ و پسران‌ خويش‌ را در ادارة امور سهيم‌ ساخت‌. امور لشكري‌ را به‌ پسرش‌ معين‌السلطنه‌ و امور كشوري‌ را به‌ برادرش‌ سپرد و امور مالى‌ زيرنظر محمدحسن‌ خان‌ مستوفى‌ الممالك‌ قرار گرفت‌. براي‌ اعضاي‌ خاندان‌ شاهى‌ تنخواه‌ گزافى‌ معين‌ ساخت‌ و لباس‌ و نشانى‌ براي‌ درباريان‌ بر حسب‌ مقامشان‌ چه‌ به‌ هنگام‌ حضور در دربار و چه‌ در ضيافتها تعيين‌ گرديد و دربار شاهى‌ به‌ شكوه‌ و جلال‌ و نظم‌ جديد آراسته‌ شد. تجارت‌ بر اثر امنيت‌ راهها و كاهش‌ فشار مأموران‌ دولت‌ رونق‌ يافت‌ (همو، 1(2)/482-483). كارخانه‌هاي‌ چرم‌سازي‌ و پشم‌بافى‌ در كابل‌ تأسيس‌ شد. كارخانة برق‌ جبل‌السراج‌ در همين‌ دوره‌ پايتخت‌ را روشن‌ ساخت‌. همچنان‌ بيمارستانهاي‌ جديد ساخته‌ شد و طرح‌ و برنامه‌هاي‌ آبياري‌، راه‌سازي‌ و ديگر صنايع‌ در اين‌ دوره‌ توسعه‌ يافت‌. مهم‌ترين‌ كار اميرحبيب‌الله‌ خان‌ توجه‌ به‌ معارف‌ و مطبوعات‌ بود. نخستين‌ مدرسة جديد به‌ نام‌ مكتب‌ حبيبيه‌ در 1327ق‌/ 1909م‌ تأسيس‌ گرديد (غبار، 702-703). از پديده‌هاي‌ مهم‌ دورة امير انتشار نشرية فارسى‌ زبان‌ سراج‌ الاخبار در 1323ق‌/1905م‌ است‌ كه‌ در مرحلة اول‌ بيش‌ از يك‌ شماره‌ منتشر نشد. در همين‌ هنگام‌ از جملة تبعيديانى‌ كه‌ به‌ كشور بازگشتند، محمودبيك‌ طرزي‌ محمدزايى‌ روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب‌ و يكى‌ از طرفداران‌ جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ را بايد نام‌ برد. از ديگر رخدادهاي‌ اين‌ دوره‌ ظهور نهضت‌ مشروطه‌خواهى‌ است‌. روشنفكران‌ افغان‌، از طبقات‌ مختلف‌ جمعيتى‌ به‌ نام‌ «جمعيت‌ سري‌ ملى‌» يا «اخوان‌ افغان‌» تشكيل‌ دادند كه‌ خواهان‌ نظام‌ پادشاهى‌ مشروطه‌ و اصلاحات‌ اساسى‌ در نظام‌ حكومتى‌ بود؛ اما به‌ زودي‌ همة اعضاي‌ آن‌ پس‌ از باز داشت‌، گروهى‌ اعدام‌، و بقيه‌ به‌ حبس‌ ابد محكوم‌ شدند (همو، 718).
در عرصة روابط خارجى‌، هرچند كه‌ امير در آغاز به‌ اطاعت‌ محض‌ از انگليس‌ تن‌ در نداد، اما سرانجام‌ با امضاي‌ پيمان‌ 14 محرم‌ 1323ق‌/ 21 مارس‌ 1905م‌ همة تعهدات‌ پدر را در برابر انگليس‌ پذيرفت‌. در جنگ‌ جهانى‌ اول‌، امير اعلام‌ بى‌طرفى‌ كرد و هنگامى‌ كه‌ هيأت‌ مختلط تركيه‌، آلمان‌ و اتريش‌ به‌ افغانستان‌ آمد و اتحادي‌ مشترك‌ برضد انگليس‌ پيشنهاد داد، امير مدتى‌ اعضاي‌ هيأت‌ را مشغول‌ ساخت‌ تا سرانجام‌ با امضاي‌ يك‌ موافقت‌نامة غيرعملى‌ افغانستان‌ را ترك‌ گفتند. امير حبيب‌الله‌ در 18 جمادي‌الاول‌ 1337ق‌/19 فورية 1919م‌ در شكارگاه‌ كَله‌ گوش‌ لَغمان‌ با شليك‌ گلولة ناشناسى‌ - در بستر خواب‌ - كشته‌ شد. برخى‌ قتل‌ امير را كار مخالفان‌ و اصلاح‌طلبانى‌ دانسته‌اند كه‌ با پسر امير، امان‌الله‌ عين‌ الدوله‌، هم‌ پيمان‌ بودند (همو، 740-741).
پس‌ از او برادرش‌ نصرالله‌ نايب‌السلطنه‌ خود را به‌ سراپردة امير مقتول‌ رسانيده‌، اعلان‌ امارت‌ كرد. شهزادگان‌ و درباريانى‌ كه‌ در آنجا حاضر بودند، به‌ اطاعتش‌ گردن‌ نهادند. جناح‌ محافظه‌كار دربار طرفدار نصرالله‌ بود، اما جوانان‌، روشنفكران‌ و مخالفان‌ استعمار انگليس‌ از امان‌الله‌ عين‌الدوله‌ حمايت‌ مى‌كردند كه‌ در اين‌ وقت‌ در كابل‌ به‌ نيابت‌ از پدر حكومت‌ مى‌كرد. از اين‌رو امان‌ الله‌ از بيعت‌ با عمويش‌ سرباز زد و خود را امير خواند و بى‌درنگ‌ نصرالله‌ خان‌ را به‌ شركت‌ در قتل‌ امير متهم‌ كرد. سپس‌ افغانستان‌ را در مناسبات‌ داخلى‌ و خارجى‌ مستقل‌ خواند. چند روز بعد نيز طى‌ سخنانى‌ براي‌ مردم‌ به‌ آنها نويد اصلاحات‌ برپاية آزادي‌ و برابري‌، رفع‌ بيداد و رشوه‌خواري‌ داد. اين‌ مواضع‌ همه‌ جا مورداستقبال‌ مردم‌ واقع‌ گرديد. نصرالله‌ خان‌ نيز از ادعاي‌ سلطنت‌ دست‌ كشيد و به‌ اطاعت‌ درآمده‌، روانه‌ كابل‌ شد؛ اما نخست‌ تحت‌ نظر قرار گرفت‌ و پس‌ از كشف‌ِ توطئة هوادارانش‌، به‌ زندان‌ ارگ‌ منتقل‌ شد و چندي‌ بعد، همانجا درگذشت‌ (2 رمضان‌ 1338ق‌/20 مة1920م‌). چون‌ دولت‌ بريتانيا از شناسايى‌ استقلال‌ افغانستان‌ سرباز زد، امير امان‌الله‌ اعلام‌ جهاد كرد و در چند جبهه‌ در نقاط مرزي‌ افغانستان‌ با نيروهاي‌ هند انگليسى‌ به‌ نبرد پرداخت‌. اين‌ نبردها به‌ جنگ‌ استقلال‌ يا جنگ‌ سوم‌ افغان‌ و انگليس‌ معروف‌ است‌. قرار بود همزمان‌ با جهاد استقلال‌، قيامهايى‌ در هند، به‌ خصوص‌ در مناطق‌ مرزي‌، از جمله‌ پيشاور صورت‌ بگيرد؛ اما فرمانده‌ ارتش‌ افغان‌ در جبهة خيبر با حملة پيش‌ از وقت‌ و عبور از مرز، نيروهاي‌ انگليسى‌ را بيدار ساخت‌. اينان‌ نيز با تقويت‌ نيروهاي‌ خويش‌ به‌ حملة متقابل‌ در دهانة خيبر پرداخته‌، سپاه‌ افغانى‌ را مجبور به‌ عقب‌نشينى‌ ساختند و ناحية دَكه‌ - محل‌ اجتماع‌ نيروهاي‌ افغان‌ - را بمباران‌ كردند و صالح‌ محمدخان‌ فرمانده‌ افغان‌ كه‌ مجروح‌ شده‌ بود، عقب‌ نشست‌ (همو، 795؛ فرهنگ‌، 1(2)/504).
در جبهة خوست‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌ با همكاري‌ نيروهاي‌ قبايل‌ تا پادگان‌ تَل‌ پيش‌ رفته‌، آن‌ را محاصره‌ كردند، ولى‌ با هجوم‌ نيروهاي‌ كمكى‌ انگليس‌ عقب‌ نشستند. در جبهة قندهار نيز انگليسيها روي‌ به‌ پيشروي‌ نهادند. عبدالقدوس‌خان‌ اعتمادالدوله‌ صدراعظم‌ كه‌ فرمانده‌ اين‌ جبهه‌ بود، كفن‌ پوشيده‌، مردم‌ را به‌ جهاد فراخواند. اندكى‌ پيش‌ از اعلام‌ جهاد در قندهار، به‌ تحريك‌ انگليسيها، آتش‌ فتنه‌اي‌ ميان‌ پيروان‌ مذاهب‌ اسلامى‌ روشن‌ گرديد كه‌ با هشياري‌ مردم‌ به‌ زودي‌ خاموش‌ شد (همو، 1(2)/504 - 505). با آنكه‌ انگليسيها پادگانهاي‌ مرزي‌ افغان‌ را در جلال‌آباد و قندهار به‌ دست‌ گرفته‌ بودند، اما جنگهاي‌ نامنظم‌ بر ضد انگليسيها ادامه‌ داشت‌ و مردم‌ و قبايل‌ به‌ خصوص‌ در مناطق‌ مرزي‌ آمادة عمليات‌ گسترده‌تر مى‌شدند. از اين‌رو، دولت‌ انگليس‌ خواهان‌ پايان‌ مخاصمه‌ شد و متاركة جنگ‌ اعلام‌ گرديد. به‌ دنبال‌ آن‌ دولت‌ انگليس‌ با امضاي‌ پيمان‌ راولپندي‌ در 11 ذيقعدة 1337ق‌/8 اوت‌ 1919م‌ استقلال‌ افغانستان‌ را به‌ رسميت‌ شناخت‌. محمود طرزي‌ وزير خارجه‌ شد و دولت‌ افغانستان‌ كوشيد تا با ديگر دولتها ارتباط برقرار كند و كشورهاي‌ اروپايى‌، روسيه‌ و آمريكا يكى‌ پس‌ از ديگري‌ دولت‌ جديد را به‌ رسميت‌ شناختند.
در اول‌ تيرماه‌ 1300ش‌/22 ژوئن‌ 1921م‌ ميان‌ ايران‌ و افغانستان‌ معاهدة مودت‌ به‌ امضا رسيد. مجدالملك‌ در آبان‌ 1299 به‌ سفارت‌ ايران‌ در كابل‌ تعيين‌ شده‌ بود. همچنان‌ «معاهدة وداديه‌ و تأمينيه‌» ميان‌ دو كشور در 6 آذر 1306ش‌/27 نوامبر 1927م‌ ميان‌ وكيل‌ وزير خارجة افغانستان‌ و سيدمهدي‌ فرخ‌ سفير ايران‌ در كابل‌ امضا شد (غبار، 787- 788). فرخ‌ گزارشى‌ مفصل‌ دربارة رجال‌ افغان‌ براي‌ شاه‌ ايران‌ فرستاد. اين‌ مجموعه‌ با عنوان‌ كرسى‌نشينان‌ كابل‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ افغانستان‌ با كشورهاي‌ مختلف‌ جهان‌ مناسبات‌ سياسى‌ برقرار كرد و فضاي‌ كشور بر روي‌ دانش‌ و فرهنگ‌ نوين‌ گشوده‌ شد. به‌ كمك‌ دولت‌ فرانسه‌ مدارس‌ جديد تأسيس‌ گرديد و كاوشهاي‌ باستان‌شناسى‌ آغاز شد. كارشناسان‌ آلمانى‌، ايتاليايى‌ و ترك‌ در رشته‌هاي‌ مهندسى‌، كشاورزي‌ و امور نظامى‌ وارد كابل‌ شدند. مدرسة «امانى‌» به‌ كمك‌ آلمانها در كابل‌ تأسيس‌ گرديد و دانشجويان‌ افغان‌ براي‌ تحصيل‌ به‌ خارج‌ فرستاده‌ شدند.
نخستين‌ قانون‌ اساسى‌ افغانستان‌ در 20 فروردين‌ 1302 در شوراي‌ اركان‌ دولت‌ و سران‌ قبايل‌ يا «لويه‌ جرگه‌» در 73 ماده‌ تصويب‌ گرديد. چندين‌ نظامنامه‌ دربارة شناسنامه‌، گذرنامه‌، فروش‌ املاك‌ دولتى‌، ماليه‌، جزاي‌ عمومى‌، تقسيمات‌ كشوري‌، مطبوعات‌، داك‌خانه‌ (پست‌)، بودجة عمومى‌ و خدمت‌ نظام‌ وضع‌ و اجرا شد و اصلاحاتى‌ در امور مالى‌ و دفتري‌ به‌ وجود آمد. جاده‌ها تعمير گرديد، ماشينهاي‌ صنعتى‌ از كشورهاي‌ مختلف‌ به‌ خصوص‌ از آلمان‌ خريداري‌ شد و تجارت‌ با سرعت‌ بيشتر توسعه‌ يافت‌. در عرصة مطبوعات‌ نشرية امان‌ افغان‌ جاي‌ سراج‌ الاخبار را گرفت‌ و در ديگر استانها نيز روزنامه‌ها و جرايد انتشار يافتند كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌: اتفاق‌ اسلام‌ در هرات‌، طلوع‌ افغان‌ در قندهار، ستارة افغان‌ در جبل‌ السراج‌، بيدار در مزار شريف‌ و اتحاد مشرقى‌ در جلال‌آباد. همچنان‌ نخستين‌ نشرية غيردولتى‌ به‌ نام‌ انيس‌ در 1306ش‌ در كابل‌ منتشر شد. با ظهور و گسترش‌ مطبوعات‌ عرصة شعر و ادب‌ نيز گسترش‌ يافت‌.
در عرصة سياست‌ داخلى‌ شاه‌ با روشنفكران‌ روشى‌ صميمانه‌ پيش‌ گرفت‌. مشروطه‌خواهان‌ را از زندانهاي‌ پدر رها كرد و آنان‌ را در امور دولتى‌ سهيم‌ ساخت‌. اين‌ روش‌ باعث‌ شد كه‌ انجمنهاي‌ سياسى‌ مخفى‌ به‌ صورت‌ آزاد و آشكار به‌ فعاليت‌ بپردازند (همو، 797). برخى‌ از اصلاحات‌ و قوانين‌ دولت‌ جديد مخالف‌ منافع‌ و خودسري‌ برخى‌ از طبقات‌ جامعه‌، به‌ خصوص‌ سران‌ قبايل‌ بود و با تحريك‌ و حمايت‌ برخى‌ از پيشوايان‌ دينى‌ شورشهايى‌ درگرفت‌ كه‌ از معروف‌ترين‌ آنها شورش‌ قبايل‌ مَنگَل‌ بود. پس‌ «لويه‌ جرگه‌» در پغمان‌ داير شد و برخى‌ از مواد قانون‌ اساسى‌ تعديل‌ و مبتنى‌ بر فقه‌ حنفى‌ گرديد و فتنه‌ موقتاً خاموش‌ شد. در جريان‌ اين‌ حوادث‌، برخى‌ از دولتمردان‌ از مشاغل‌ خود بركنار شدند يا مناصب‌ ديگري‌ يافتند. از جمله‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌ وزير جنگ‌، وزير مختار افغانستان‌ در پاريس‌ شد، ولى‌ همراه‌ با برادرانش‌ در صف‌ مخالفان‌ دولت‌ قرار گرفت‌ (فرهنگ‌، 1(2)/525 -527).
امير امان‌الله‌ در اواخر 1306ش‌/1927م‌ خود را شاه‌ خواند و سپس‌ به‌ همراهى‌ ملكه‌ ثريا و تنى‌ چند از دولتيان‌ به‌ سفري‌ 7 ماهه‌ به‌ چند كشور خارجى‌ دست‌ زد. در هند، مصر، ايتاليا، فرانسه‌، آلمان‌، لهستان‌، انگلستان‌، روسيه‌، تركيه‌ و ايران‌ از آنان‌ استقبال‌ و پذيرايى‌ كردند. امان‌الله‌ با تمدن‌ و دانش‌ نوين‌ بيش‌ از پيش‌ آشنا شد و در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ به‌ ويژه‌ همكاريهاي‌ اقتصادي‌ با كشورهاي‌ پيشرفته‌ مذاكراتى‌ انجام‌ داد. فرانسه‌ و آلمان‌ حاضر به‌ دادن‌ بورس‌ تحصيلى‌ به‌ دانشجويان‌ افغان‌ شدند. آلمان‌ اعتباري‌ بدون‌ بهره‌ در حدود 5 ميليون‌ مارك‌ اعطا كرد كه‌ از محل‌ آن‌ هواپيما و ماشينهاي‌ صنعتى‌ به‌ افغانستان‌ فرستاد. نيز با انگلستان‌ دربارة مسائل‌ مرزي‌ گفت‌ و گو شد. در تركيه‌ آتاتورك‌ شاه‌ را به‌ خودداري‌ از شتاب‌زدگى‌ و تقويت‌ ارتش‌ سفارش‌ كرد. اين‌ سفر از يك‌ سو باعث‌ آشنايى‌ جهان‌ با كشور تازه‌ استقلال‌ يافتة افغانستان‌ شد و از سوي‌ ديگر به‌ تقليد نسنجيده‌ و عجولانه‌ از فرهنگ‌ غرب‌ در افغانستان‌ منجر گرديد كه‌ شاه‌ را با دشواريهايى‌ روبه‌رو ساخت‌ و سرانجام‌ به‌ سقوط وي‌ منجر شد (همو، 1(2)/528 -530؛ غبار، 811 -812).
امان‌الله‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ ميهن‌ و بى‌اعتنا به‌ مخالفتهاي‌ كسانى‌ مانند محمود طرزي‌ به‌ كارهايى‌ چون‌ رفع‌ حجاب‌، اجبار به‌ استفاده‌ از كلاه‌ و لباس‌ اروپايى‌، فرستادن‌ دختران‌ براي‌ تحصيل‌ به‌ خارج‌، تغيير تعطيل‌ جمعه‌، منع‌ تعدد زوجات‌ و جز اينها كه‌ همه‌ با اعتقادات‌ دينى‌ و رسوم‌ مردم‌ مخالف‌ بود، دست‌ زد (فرهنگ‌، 1(2)/530 -534؛ غبار، 812). در پى‌ آن‌ شورش‌ مختصري‌ در منطقة شينوار برپا شد (آبان‌ 1307/نوامبر 1928) كه‌ به‌ قيامى‌ سرتاسري‌ منتهى‌ گرديد. شاه‌ را تكفير كردند و براي‌ سلطنت‌ ناشايست‌ دانستند. پادگانهاي‌ دولتى‌ در مركز و استانها، يكى‌ پس‌ از ديگري‌ سقوط كرد. سرانجام‌ نيروهاي‌ شورشى‌ به‌ رهبري‌ يكى‌ از تاجيكان‌ِ ناحية كَلَكان‌ِ كوهدامن‌ - در شمال‌ كابل‌ - حملة نهايى‌ بر كابل‌ را در شب‌ 24 دي‌ 1307ش‌/14 ژانوية 1929م‌ آغاز كردند. شاه‌ سلطنت‌ را به‌ برادرش‌ عنايت‌الله‌ سپرد و خود به‌ قندهار رفت‌. عنايت‌الله‌ خان‌ هم‌ سرانجام‌ پس‌ از 3 روز پادشاهى‌ با خانواده‌اش‌ كابل‌ را ترك‌ گفت‌ (فرهنگ‌، 1(2)/535 -540). از آن‌ سوي‌ حبيب‌الله‌، معرف‌ به‌ بچه‌ سقا، مقر سلطنت‌ را متصرف‌ شد و به‌ پادشاهى‌ نشست‌. امان‌الله‌ كوشيد تا به‌ كمك‌ قبايل‌ پشتون‌ دوباره‌ خود را به‌ كابل‌ برساند، اما رقابت‌ و خصومت‌ قبايل‌ غلزايى‌ و درانى‌ مانع‌ اين‌ كار شد.
حبيب‌الله‌ كه‌ خود را «خادم‌ دين‌ رسول‌الله‌» لقب‌ داده‌ بود، پسر عبدالرحمان‌ سقا بود. وي‌ بر اصلاحات‌ امان‌الله‌ خط بطلان‌ كشيد. قوانين‌ مصوب‌ به‌ ويژه‌ قانون‌ اساسى‌ را ملغى‌ ساخت‌ و ماليات‌ و عوارض‌ را غيرشرعى‌ خواند و همه‌ را برچيد (همو، 1(2)/575 - 577).
در آغاز كار بيشتر مردم‌ به‌ اميد ادارة بهتر و اسلامى‌تر كشور از حبيب‌الله‌ به‌ خوبى‌ استقبال‌ كردند؛ اما خشونتهاي‌ او، خرابى‌ وضع‌ اقتصاد و ناامنى‌ كشور به‌ تدريج‌ اوضاع‌ را آشفته‌ گردانيد. در اين‌ وقت‌ ژنرال‌ محمد نادرخان‌، وزير جنگ‌ پيشين‌ كه‌ از وزير مختاري‌ در فرانسه‌ استعفا كرده‌ بود و در شهر نيس‌ زندگى‌ مى‌كرد، به‌ كمك‌ برادرانش‌، گويا پس‌ از مذاكره‌ با انگليسيان‌ در هند، قصد كابل‌ كرد و سرانجام‌ به‌ كمك‌ قبايل‌ مخصوصاً افراد دو قبيلة جاجى‌ و وزيري‌ در 21 مهر 1308ش‌/13 اكتبر 1929م‌ خود را به‌ آنجا رسانيد و شهر را در اختيار گرفت‌. با آنكه‌ حبيب‌الله‌ و يارانش‌ را به‌ شرط تسليم‌ وعدة عفو داده‌ بودند، اما همه‌ را اعدام‌ كردند. امير حبيب‌الله‌ را مردي‌ روستايى‌، دلير، داراي‌ اعتماد به‌ نفس‌ و پرهيزگار شمرده‌اند (همو، 1(2)/576، 586، 588، 590 -591، 595 -596).
محمدنادرخان‌ در 23 مهر 1308 در قصر سلامخانة كابل‌ در برابر اعيان‌ و سران‌ قبايل‌ اعلام‌ كرد كه‌ براي‌ انتخاب‌ پادشاه‌ جديد، بايد لويه‌ جرگه‌ (شوراي‌ بزرگ‌) تشكيل‌ شود؛ اما سران‌ قبايل‌ تشكيل‌ لويه‌ جرگه‌ را لازم‌ نديدند و به‌ پادشاهى‌ او سر فرود آوردند. محمد نادرشاه‌ چون‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌، اصلاحات‌ و نظامنامه‌هاي‌ دورة امان‌الله‌ را به‌ كنار نهاد و محاكم‌ را دوباره‌ به‌ عالمان‌ِ دين‌ سپرد؛ زنان‌ را نيز به‌ رعايت‌ حجاب‌ مكلف‌ ساخت‌. در دورة او ارتش‌ منظمى‌ بنياد نهاده‌ شد و با تأسيس‌ دانشكدة پزشكى‌ هستة اصلى‌ نخستين‌ دانشگاه‌ كشور ايجاد گرديد. در مهر 1309/سپتامبر 1930 لويه‌ جرگه‌ تشكيل‌ شد كه‌ افزون‌ بر تأييد پادشاهى‌ محمد نادرخان‌ 150 تن‌ از اعضاي‌ همان‌ جرگه‌ را به‌ نام‌ شوراي‌ ملى‌ براي‌ تصويب‌ قانون‌ اساسى‌ جديد برگزيد. قانون‌ اساسى‌ جديد كه‌ به‌ قول‌ فرهنگ‌ (1(2)/606) با استفاده‌ از قوانين‌ اساسى‌ ايران‌ و تركيه‌ و نظامنامة پيشين‌ تدوين‌ شده‌ بود، به‌ ظاهر نظام‌ پادشاهى‌ مشروطه‌ را در كشور به‌ رسميت‌ مى‌شناخت‌، اما در واقع‌ قدرت‌ را ميان‌ شاه‌ و عالمان‌ دين‌ تقسيم‌ مى‌كرد. پس‌ از آن‌ مجلس‌ اعيان‌ مركب‌ از 27 نمايندة منتخب‌ شاه‌ تأسيس‌ شد.
محمد نادرشاه‌ براي‌ مطبوعات‌ ارزش‌ خاصى‌ قائل‌ بود. روزنامة اصلاح‌ را در 1308ش‌/1929م‌ پيش‌ از رسيدن‌ به‌ كابل‌ بنياد نهاد و روزنامة انيس‌ را دولتى‌ ساخت‌. ديگر انتشارات‌ دولتى‌ را تقويت‌ كرد. انجمن‌ ادبى‌ كابل‌ هم‌ در همين‌ دوره‌ تأسيس‌ شد كه‌ مجلة ماهانة كابل‌ را نيز انتشار مى‌داد. سالنامة افغانستان‌ هم‌ از 1311ش‌ به‌ انتشار آغاز كرد. جاده‌هاي‌ كهنه‌ تعمير و جاده‌هاي‌ نو تأسيس‌ گرديد. نخستين‌ بانك‌ كشور در 1310ش‌/1931م‌ تأسيس‌ شد (همو 1(2)/601 -602، 604- 606، 619-621).
در عصر محمد نادرشاه‌ نيز در نقاط مختلف‌ كشور قيامها و شورشهايى‌ رخ‌ داد كه‌ همه‌ سركوب‌ شدند؛ از جمله‌ قيام‌ كوهدامن‌ را مى‌توان‌ نام‌ برد كه‌ چون‌ ارتش‌ از سركوب‌ آن‌ عاجز ماند، قبايل‌ جنوبى‌ به‌ كابل‌ آمده‌، آن‌ شورش‌ را خاموش‌ ساختند. سرانجام‌ محمد نادرشاه‌ در 17 آبان‌ 1312ش‌/8 نوامبر 1933م‌ به‌ ضرب‌ گلولة يك‌ دانش‌آموز در مراسم‌ توزيع‌ گواهى‌نامه‌ها كشته‌ شد (همو، 1(2)/607، 615 -617، 619، 623).
پس‌ از او محمدظاهر كه‌ 19 سال‌ بيش‌ نداشت‌، به‌ پايمردي‌ عمويش‌ شاه‌ محمودخان‌ وزير جنگ‌، به‌ جاي‌ پدر نشست‌ و محمدهاشم‌ خان‌ - عم‌ ديگرش‌ - به‌ كار صدارت‌ ادامه‌ داد. در دورة اول‌ پادشاهى‌ محمدظاهر شاه‌ همة قدرت‌ در دست‌ عمويش‌ بود كه‌ مستبدانه‌ به‌ سركوب‌مخالفان‌ مى‌پرداخت‌(گرگوريان‌، 339 ؛ فرهنگ‌،1(2)/630 - 634). دستگاه‌ ضبط احوالات‌ (اطلاعات‌) تقويت‌ گرديد و زندانها از همة طبقات‌ به‌ خصوص‌ روشنفكران‌ پر گشت‌. در زمينه‌هاي‌ اقتصادي‌ كشور به‌ پيشرفتهايى‌ رسيد، اما در زمينة آموزش‌ و پرورش‌ تحول‌ چشمگيري‌ پيدا نشد. دولت‌ سياست‌ ناموفق‌ تعميم‌ زبان‌ پشتو و طرد زبان‌ فارسى‌ دري‌ و تبليغ‌ ناسيوناليسم‌ آريايى‌ را پيش‌ گرفت‌. در روابط بين‌المللى‌ در 1313ش‌/1934م‌ افغانستان‌ عضو جامعة ملل‌ شد. در 1316ش‌/1937م‌ پيمان‌ سعدآباد ميان‌ ايران‌، افغانستان‌، تركيه‌ و عراق‌ امضا شد. كشور در جنگ‌ جهانى‌ دوم‌ بى‌طرف‌ ماند، اما مناسباتش‌ با انگلستان‌ به‌ سردي‌ گراييد.
محمدهاشم‌ خان‌ در 1325ش‌/1946م‌ پس‌ از 17 سال‌ از صدارت‌ كنار رفت‌ و به‌ جايش‌ شاه‌ محمودخان‌ صدراعظم‌ شد. با آمدن‌ وي‌ دگرگونيهاي‌ مثبتى‌ در ادارة كشور پديد آمد. زندانيان‌ سياسى‌ رها شدند. تعيين‌ شهرداران‌ انتخابى‌ شد. زبان‌ فارسى‌ دوباره‌ موردتوجه‌ قرار گرفت‌. با تصويب‌ قانون‌ مطبوعات‌ در 1329ش‌/1950م‌ مطبوعات‌ و روزنامه‌هاي‌آزاد پديدآمدند و انجمنهاي‌سياسى‌ نيز به‌فعاليت‌پرداختند. در سياست‌ خارجى‌، مسألة پشتونستان‌ باعث‌ تنشهاي‌ دنباله‌داري‌ ميان‌ افغانستان‌ و كشور نوبنياد پاكستان‌ گرديد. طرح‌ گستردة آبياري‌ هيرمند با همكاري‌ ا¸مريكا آغاز شد. مناسبات‌ با شوروي‌ مانند سابق‌ رسمى‌ و بدون‌ تنش‌، و با هندوستان‌ دوستانه‌ بود. در اواخر صدارت‌ شاه‌ محمود كشمكش‌ ميان‌ نمايندگان‌ اصلاح‌طلب‌ و محافظه‌كار فضاي‌ كشور را متشنج‌ ساخت‌. سيداسماعيل‌ بلخى‌ عالم‌ شيعى‌ و گروهى‌ ديگر به‌ اتهام‌ براندازي‌ حكومت‌ به‌ زندان‌ افتادند. روزنامه‌هاي‌ آزاد هم‌ يكى‌ پس‌ ازديگري‌ توقيف‌ شدند. سرانجام‌ در 1332ش‌/1953م‌ شاه‌ محمود استعفا كرد و محمد داوود پسر عم‌ شاه‌ به‌ صدارت‌ رسيد.
محمد داوود براي‌ جلب‌ كمك‌ نظامى‌ نخست‌ به‌ ا¸مريكا روي‌ آورد، اما با اعلام‌ كمك‌ نظامى‌ ا¸مريكا به‌ پاكستان‌، كمك‌ به‌ افغانستان‌ به‌ كمك‌ فنى‌ و مالى‌ طرح‌ هيرمند محدود ماند. در عوض‌، شوروي‌ اعتباري‌ بالغ‌ بر 5/3 ميليون‌ دلار براي‌ ساختن‌ سيلو اعطا كرد و ا¸سفالت‌ خيابانهاي‌ كابل‌ را نيز بر عهده‌ گرفت‌ و به‌ تدريج‌ نفوذي‌ تمام‌ در امور افغانستان‌ يافت‌. در 1324ش‌/1955م‌ محمدنعيم‌ برادر محمد داوود در كنفرانس‌ باندونگ‌ كه‌ سرآغاز نهضت‌ كشورهاي‌ غيرمتعهد بود، شركت‌ جست‌. روابط با پاكستان‌ سردتر، و مسألة پشتونستان‌ داغ‌تر شد. در مهر 1335/سپتامبر 1956 نخستين‌ برنامة پنج‌ سالة كشور به‌ اجرا گذاشته‌ شد. در 1336ش‌/1957م‌ وزير ماليه‌ و گروهى‌ از روشنفكران‌ زندانى‌ شدند. در مراسم‌ جشن‌ استقلال‌ 1338ش‌/1959م‌ ملكة افغانستان‌ با همسران‌ صدراعظم‌ و وزيرخارجه‌ بدون‌ حجاب‌ در مراسم‌ حاضر شدند و اين‌ آغاز رفع‌ حجاب‌ در آن‌ كشور بود كه‌ در قندهار به‌ شورش‌ عام‌ انجاميد. در اين‌ دوره‌ دنياي‌ خارج‌ توجه‌ بيشتري‌ به‌ افغانستان‌ داشت‌ و كمكهاي‌ بزرگ‌ اقتصادي‌ در اختيار آنجا گذارد، اما محمد داوود در داخل‌ خاندان‌ سلطنتى‌ با مخالفتهايى‌ مواجه‌ شد. با بحرانى‌ شدن‌ روابط با پاكستان‌ و پديد آمدن‌ برخوردهاي‌ مرزي‌، اين‌ مخالفتها فزونى‌ گرفت‌؛ زيرا ادامة اين‌ وضع‌ را عامل‌ انزواي‌ كشور در سياست‌ جهانى‌ مى‌دانستند. به‌ خصوص‌ هنگامى‌ كه‌ كوششهاي‌ محمدرضا پهلوي‌، شاه‌ ايران‌ در ميانجيگري‌ ميان‌ افغانستان‌ و پاكستان‌ بى‌نتيجه‌ ماند، محمد داوود و برادرش‌ محمدنعيم‌ منزوي‌ شدند. محمد داوود استعفا كرد و محمديوسف‌ كه‌ خارج‌ از خانوادة شاهى‌ بود، در اسفند 1341ش‌ به‌ تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ اقدام‌ كرد.
از رخدادهاي‌ مهم‌ آغاز حكومت‌ محمديوسف‌ تجديد مناسبات‌ با پاكستان‌ با ميانجيگري‌ ايران‌ بود. قانون‌ اساسى‌ جديد در 9 مهر 1343/اول‌ اكتبر 1964 به‌ اجرا گذارده‌ شد كه‌ فرهنگ‌ (1(2)/713- 716، 719) آن‌ را گامى‌ بزرگ‌ به‌ سوي‌ دموكراسى‌ خوانده‌ است‌. اما ظهور گروههاي‌ مخالف‌ چپ‌ و راست‌، دولت‌ او را در انتخابات‌ بعدي‌ با موانعى‌ روبه‌رو ساخت‌. در تظاهراتى‌ كه‌ همزمان‌ با درخواست‌ رأي‌ اعتماد از مجلس‌ برپا شد، تنى‌ چند كشته‌ شدند و محمديوسف‌ در 7 آبان‌ 1344ش‌/29 اكتبر 1965م‌ استعفا كرد و به‌ جاي‌ او، محمدهاشم‌ ميوندوال‌، وزير پيشين‌ مطبوعات‌ مأمور تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ شد.
ميوندوال‌ پس‌ از رسيدن‌ به‌ صدارت‌ نتوانست‌ به‌ وعده‌هايى‌ كه‌ هنگام‌ كسب‌ رأي‌ اعتماد داده‌ بود، عمل‌ كند. دولت‌ او به‌ همكاري‌ با «سيا» متهم‌ گرديد و از سوي‌ ديگر به‌ عناصر چپ‌ نزديك‌ شد. در نتيجه‌ حمايت‌ خانوادة شاهى‌ و وكلاي‌ دست‌ راستى‌ را هم‌ از دست‌ داد و مجبور به‌ استعفا شد (1346ش‌/1967م‌). محمدظاهر شاه‌، نوراحمد اعتمادي‌ را مأمور تشكيل‌ هيأت‌ دولت‌ ساخت‌. اعتمادي‌، به‌ قول‌ فرهنگ‌ (1(2)/ 744، 752-754، 756-757) با گروههاي‌ چپى‌ ملايم‌ و با ديگر گروهها از جمله‌ گروههاي‌ اسلامى‌ خشن‌ بود؛ چنانكه‌ روحانيانى‌ را كه‌ در مسجد پُل‌ خشتى‌ متحصن‌ شده‌ بودند، با نيروي‌ نظامى‌ از مسجد اخراج‌، و به‌ اطراف‌ كشور تبعيد كرد. نهضتهاي‌ اسلامى‌ افغانستان‌ از همين‌ زمان‌ به‌ فعاليت‌ آغاز كردند.
ميوندوال‌ در 1350ش‌/1971م‌ پس‌ از دو دوره‌ صدارت‌، كنار رفت‌ و عبدالظاهر به‌ صدارت‌ رسيد. در دوران‌ حكومت‌ عبدالظاهر كشور دچار قحط و خشكسالى‌ شد و او نيز در پايان‌ همان‌ سال‌ استعفا كرد. پس‌ محمدموسى‌ شفيق‌ موظف‌ به‌ تشكيل‌ دولت‌ شد. در دوران‌ حكومت‌ او قرارداد جديدي‌ با دولت‌ ايران‌ دربارة آب‌ هيرمند امضا شد كه‌ با مخالفت‌ شديد گروههاي‌ طرفدار داوود و نيز گروههاي‌ ماركسيستى‌ روبه‌رو گرديد (همو، 1(2)/762،765-770).
سرانجام‌ در 26 تير 1352ش‌/17 ژوئية 1973م‌ هنگامى‌ كه‌ محمد ظاهر شاه‌ در سفر اروپا بود، محمد داوود با همكاري‌ ارتشيان‌ وابسته‌ به‌ حزب‌ پرچم‌ دست‌ به‌ كودتا زد و رژيم‌ شاهى‌ را پايان‌ بخشيد و نظام‌ جمهوري‌ بنياد كرد. محمد داوود نخستين‌ رئيس‌جمهوري‌ افغانستان‌ با تشكيل‌ دولتى‌ كه‌ نيمى‌ از اعضاي‌ آن‌ از گروه‌ چپ‌گراي‌ پرچم‌ و نيم‌ ديگر از طرفداران‌ خود وي‌ بودند، به‌ كار آغاز كرد. گروهى‌ از سردمداران‌ دولت‌ سابق‌ را اعدام‌، و گروهى‌ را زندانى‌ نمود. قانون‌ اساسى‌ را لغو كرد و به‌ اجراي‌ دو قانون‌ اصلاحات‌ ارضى‌ و مالية مترقى‌ دست‌ زد و به‌ ملى‌ ساختن‌ بانكها و مؤسسات‌ اقتصادي‌ و تدوين‌ قانون‌ جزا و قانون‌ مدنى‌ اقدام‌ كرد. قانون‌ اساسى‌ جديد در 1355ش‌ در لويه‌ جرگه‌ تصويب‌ شد. همچنين‌ نشان‌ پرچم‌ تغيير يافت‌ و تصوير عقاب‌ جاي‌ محراب‌ و منبر را در پرچم‌، فرمانها و نامه‌ها گرفت‌. دولت‌ به‌ بازداشت‌ سران‌ نهضتهاي‌ اسلامى‌ كه‌ با سياستهاي‌ او مخالف‌ و در انديشة قيام‌ بودند، پرداخت‌؛ ولى‌ بيشتر آنان‌ به‌ پاكستان‌ گريختند و با استقبال‌ روبه‌رو شدند (همو، 2/10، 20-24، نيز 1(2)/682 - 685).
در روابط خارجى‌ محمد داوود و برادرش‌ محمد نعيم‌ كه‌ نزديك‌ترين‌ مشاور او در امور خارجى‌ بود، به‌ يك‌ سلسله‌ مسافرتها به‌ ايران‌، هند، كشورهاي‌ عربى‌ و اتحاد شوروي‌ دست‌ زدند. در فروردين‌ 1354/آوريل‌ 1975 محمدداوود به‌ تهران‌ آمد و با محمدرضا پهلوي‌ مذاكره‌ كرد. ايران‌ اعتباري‌ بالغ‌ بر دو ميليارد دلار به‌ افغانستان‌ وعده‌ داد. در 1355ش‌/1976م‌ ذوالفقار على‌ بوتو، رئيس‌ جمهوري‌ پاكستان‌ به‌ كابل‌ آمد و صميمانه‌ با دولت‌ افغانستان‌ به‌ مذاكره‌ پرداخت‌. در 1356ش‌/1977م‌ پس‌ از تصويب‌ قانون‌ اساسى‌ محمد داوود دوباره‌ به‌ شوروي‌ سفر كرد، اما مذاكرات‌ او با لئونيدبرژنف‌ به‌ نتيجه‌ نرسيد و به‌ كابل‌ بازگشت‌. در اين‌ هنگام‌ كه‌ محمدداوود قصد داشت‌ عناصر چپ‌گرا را از دولت‌ بيرون‌ كند، جناحهاي‌ خلق‌ و پرچم‌ - كه‌ هر دو طرفدار شوروي‌ بودند - با عنوان‌ حزب‌ دموكراتيك‌ خلق‌ متحد شدند و در حالى‌ كه‌ سران‌ حزب‌ - نورمحمد تره‌كى‌، ببرك‌ كارمل‌ و حفيظالله‌ امين‌ - زندانى‌ بودند، طرفدارانشان‌ در 7 ارديبهشت‌ 1357ش‌/27 آوريل‌ 1978م‌ در يك‌ كودتاي‌ خونين‌ محمد داوود و همة كسانش‌ را كه‌ با او در ارگ‌ دولتى‌ بودند، كشتند (همو، 2/35-39، 43-46).
پس‌ از آن‌ حكومت‌ جديدي‌ با عنوان‌ جمهوري‌ دموكراتيك‌ افغانستان‌ به‌ رياست‌ نورمحمد تره‌كى‌ از جناح‌ خلق‌ روي‌ كار آمد. اما آشوبها و نابسامانيها فروكش‌ نكرد تا در دي‌ ماه‌ 1358/دسامبر 1979 نيروهاي‌ نظامى‌ شوروي‌ كابل‌ را اشغال‌ كردند. اين‌ واقعه‌ علاوه‌ بر آنكه‌ از سوي‌ سازمانهاي‌ بين‌المللى‌ و كشورهاي‌ آزاد به‌ تقبيح‌ شوروي‌ انجاميد، موجب‌ ظهور نهضتهاي‌ آزادي‌بخش‌ و مبارزه‌ با قواي‌ شوروي‌ و نيروي‌ دولتى‌ طرفدار آن‌ شد. اين‌ جنگ‌ 9 سال‌ به‌ درازا كشيد تا در بهمن‌ 1367/فورية 1989 نيروهاي‌ شوروي‌ براساس‌ قرارداد ژنو، افغانستان‌ را ترك‌ گفتند (بريگو، 179-189؛ على‌آبادي‌، 177-179). اما ميان‌ نيروهاي‌ ملى‌ و مذهبى‌ افغانستان‌ براي‌ ايجاد دولتى‌ كه‌ همة نيروها آن‌ را بپذيرند، توافقى‌ حاصل‌ نشد و افغانستان‌ باز دچار جنگهاي‌ فرسايشى‌ داخلى‌ گرديد.
در اينجا افزون‌ بر آنچه‌ در مآخذ پايانى‌ آمده‌ است‌، مهم‌ترين‌ منابع‌ در تاريخ‌ افغانستان‌ براي‌ مراجعه‌ ذكر مى‌شود:
افشار يزدي‌، محمود، افغان‌نامه‌، تهران‌، 1359-1361ش‌؛ اورما، بيرندو، «شركت‌ هند شرقى‌ و افغانستان‌»، ترجمة فقير محمد خيرخواه‌، آريانا، كابل‌، 1351ش‌، س‌ 30، شم 4-6؛ بينوا، عبدالرئوف‌، هوتكيها، كابل‌، 1335ش‌؛ پيرس‌، ادوارد، عروج‌ بارگزايى‌، ترجمة عبدالرحمان‌ پژواك‌ و محمدعثمان‌ صدقى‌، كابل‌، 1333ش‌؛ تذكرة الملوك‌، ترجمه‌ و تصحيح‌ و. مينورسكى‌، لندن‌، 1943م‌؛ حبيبى‌، عبدالحى‌، جنبش‌ مشروطيت‌ در افغانستان‌، كابل‌، 1372ش‌؛ خسروشاهى‌، هادي‌، نهضتهاي‌ اسلامى‌ افغانستان‌، تهران‌، 1370ش‌؛ دولت‌آبادي‌، بصير احمد، شناسنامة افغانستان‌، قم‌، 1371ش‌؛ سهايى‌، عبدالحميد، «تشكيلات‌ دربار احمدشاه‌ بابا به‌ اصطلاحات‌ امروز»، عرفان‌، كابل‌، 1350ش‌، شم 9-12؛ شهشهانى‌، حسين‌، «فرمان‌ تاريخى‌ احمدشاه‌ درّانى‌»، فرهنگ‌ ايران‌ زمين‌، تهران‌، 1337ش‌، ج‌ 6؛ فرخ‌، مهدي‌، تاريخ‌ سياسى‌ افغانستان‌، تهران‌، 1314ش‌؛ كهزاد، احمدعلى‌، بالاحصار كابل‌ و پيش‌آمدهاي‌ تاريخى‌، كابل‌، 1336ش‌؛ نيز:
Dupr E e, L., Afghanistan, New Jersey, 1975; Ghani, A., A Brief Political History of Afghanistan, Lahore, 1988.
مآخذ: ابوالحسن‌ گلستانه‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ استرابادي‌، محمدمهدي‌، جهانگشاي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ انوار، تهران‌، 1341ش‌؛ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌، روزنامة خاطرات‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1345ش‌؛ الفنستون‌، م‌.، افغانان‌ (گزارش‌ سلطنت‌ كابل‌)، ترجمة محمدآصف‌ فكرت‌، مشهد، 1376ش‌؛ بريگو، آندره‌ اوليويه‌ روا، جنگ‌ افغانستان‌، ترجمة ابوالحسن‌ سروقد مقدم‌، مشهد، 1367ش‌؛ حسينى‌، محمود، تاريخ‌ احمد شاهى‌، به‌ كوشش‌ دوست‌ مراد سيد مرادوف‌، مسكو، 1974م‌؛ درانى‌، سلطان‌ محمد، تاريخ‌ سلطانى‌، بمبئى‌، 1298ق‌؛ رشتيا، قاسم‌، افغانستان‌ در قرن‌ نوزدهم‌، كابل‌، 1329ش‌؛ رياضى‌، محمديوسف‌، عين‌ الوقايع‌، به‌ كوشش‌ محمدآصف‌ فكرت‌، تهران‌، 1369ش‌؛ سپهر، محمدتقى‌، ناسخ‌ التواريخ‌، بخش‌ سلاطين‌ قاجاريه‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر بهبودي‌، تهران‌، 1353ش‌؛ على‌آبادي‌، عليرضا، افغانستان‌، تهران‌، 1372ش‌؛ غبار، غلام‌ محمد، افغانستان‌ در مسير تاريخ‌، كابل‌، 1346ش‌؛ فرهنگ‌، محمد صديق‌، افغانستان‌ در پنج‌ قرن‌ اخير، مشهد، 1371-1374ش‌؛ فوفلزايى‌، عزيزالدين‌، تيمورشاه‌ درانى‌، كابل‌، 1346ش‌؛ همو، درة الزمان‌ فى‌ تاريخ‌ شاه‌ زمان‌، كابل‌، 1337ش‌؛ فيض‌ محمد، سراج‌ التواريخ‌، كابل‌، 1331ق‌؛ قندهاري‌، ابوالحسن‌، گزارش‌ سفارت‌ كابل‌، تهران‌، 1368ش‌؛ گانكوفسكى‌، يو.و.، «لشكر و نظام‌ لشكر شاهان‌ درانى‌»، ترجمة محمدصديق‌ طرزي‌، آريانا، كابل‌، 1347ش‌، ج‌ 26؛ لاكهارت‌، لارنس‌، انقراض‌ سلسلة صفويه‌، ترجمة مصطفى‌ قلى‌عماد، تهران‌، 1343ش‌؛ مجموعة اسناد و مدارك‌ چاپ‌ نشده‌ دربارة سيدجمال‌الدين‌، به‌ كوشش‌ اصغر مهدوي‌ و ايرج‌ افشار، تهران‌، 1342ش‌؛ محمود، محمود، تاريخ‌ روابط سياسى‌ ايران‌ و انگليس‌، تهران‌، 1328-1333ش‌؛ مفتى‌ لاهوري‌، على‌الدين‌، عبرت‌نامه‌، لاهور، 1961م‌؛ موسوي‌ اصفهانى‌، محمدصادق‌، تاريخ‌ گيتى‌گشا، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نيز:
Elliot, H. M., The History of India, Lahore, 1976; Gregorian, V., The Emergence of Modern Afghanistan, California, 1969; Iranica; Pottinger, G., The Afghan Connection, Northern Ireland, 1983; Rodgers, C.J., X The Coins of Ahmad Shah Abdalli n , Journal of the Asiatic Society of Bengal, 1883, vol. XLIV; Sarkar, J., X An Original Account of Ahmad Shah Durrani's Campaigns in India and the Battle of Panipat n , Islamic Culture, 1933, vol. VII.
بخش‌ تاريخ‌

.III قوم‌ نگاري‌ افغانستان‌
سرزمينى‌ كه‌ امروز افغانستان‌ ناميده‌ مى‌شود از ديرباز گذرگاه‌ و محل‌ برخورد و آميزش‌ قومهاي‌ گوناگون‌ بوده‌ است‌. تجمع‌ تشكلهاي‌ نژادي‌ - قومى‌ در اين‌ سرزمين‌، شكل‌ ويژه‌اي‌ به‌ ساختار اجتماعى‌، فرهنگى‌ و سياسى‌ آن‌ داده‌ است‌.
در نخستين‌ نقشة قوم‌ نگاري‌ افغانستان‌ كه‌ در نشرية سُويتسكايا اتنوگرافيا در 1955م‌ چاپ‌ شده‌، نام‌ 16 گروه‌ قومى‌ آمده‌ است‌. در نقشة ديگري‌ از اقوام‌ افغانستان‌ كه‌ سالها بعد در «اطلس‌ خاور نزديك‌ توبينگن‌»، مؤسسة جغرافيايى‌ دانشگاه‌ توبينگن‌ آلمان‌ چاپ‌ و منتشر شد، نام‌ 57 گروه‌ قومى‌ آمده‌ است‌. بررسيهاي‌ قومى‌ در سالهاي‌ پيش‌ از حمله‌ و اشغال‌ نظامى‌ افغانستان‌ (1979م‌)، به‌ بيش‌ از 200 قوم‌ و قبيله‌ و حدود 30 زبان‌ مختلف‌ در اين‌ سرزمين‌ اشاره‌ دارد (سان‌ ليور، 199، 202). امروزه‌ تركيب‌ قومى‌ و شمار جمعيت‌ هر يك‌ از اقوام‌ افغانستان‌ درهم‌ ريخته‌ است‌ و گروههاي‌ بزرگى‌ از اقوام‌ و قبايل‌ آن‌ به‌ كشورهاي‌ ديگر، به‌ويژه‌ پاكستان‌ و ايران‌ مهاجرت‌ كرده‌اند (براي‌ آمار مهاجرت‌ گروههاي‌ قومى‌، نك: همو، 205-210).
تشخيص‌ و تعيين‌ دقيق‌ خاستگاه‌ نژادي‌ هر يك‌ از گروههاي‌ قومى‌ افغانستان‌ به‌ سبب‌ كمبود و ضعف‌ پژوهشها و داده‌هاي‌ علمى‌ انسان‌ شناختى‌ دربارة آنها، پژوهشگر را در بيان‌ نظري‌ آشكار به‌ احتياط وامى‌دارد. مردم‌ افغانستان‌ را از 4 خاستگاه‌ يا عنصر افغانى‌، ايرانى‌، ترك‌ - مغول‌ و آريايى‌ِ هندوكش‌ دانسته‌اند، اما در نتيجة آميختگى‌ آنها با يكديگر، به‌ ويژه‌ با عناصر ايرانى‌ و پشتو، امروزه‌ تميز آنها از هم‌ تا اندازه‌اي‌ دشوار مى‌نمايد I/224) , 2 EI؛ نك: نيز جمال‌زاده‌، 40).
براساس‌ خصوصيات‌ رنگ‌ پوست‌، شكل‌ و رنگ‌ مو، شكل‌ و ساخت‌ سر و بينى‌ و قامت‌ 3 سنخ‌ نژادي‌ قفقازيوار، مغولوار و «سياهوار استراليايى‌ تغيير شكل‌ يافته‌» در ميان‌ اقوام‌ افغانستان‌ تشخيص‌ داده‌اند. مثلاً، اقوام‌ پشتون‌، تاجيك‌، بلوچ‌ و نورستانى‌ را از سنخ‌ قفقازيوار؛ اقوام‌ هزاره‌، ايماق‌، تركمن‌، ازبك‌ و قرقيز را از سنخ‌ مغولوار؛ و براهوييهاي‌ دراويدي‌ زبان‌ را از سنخ‌ سياهواران‌ استراليايى‌ شمرده‌اند (براي‌ اطلاع‌ بيشتر، نك: دوپري‌، 65 -57 ؛ نيز ايرانيكا، .(I/495-496
اين‌ اقوام‌ به‌ زبانها و گويشهاي‌ گوناگونى‌ كه‌ به‌ 3 يا 4 خانواده‌ از زبانهاي‌ عمدة هندو ايرانى‌، اورالى‌ - آلتايى‌، دراويدي‌ و احياناً سامى‌ تعلق‌ دارند، صحبت‌ مى‌كنند. دو زبان‌ اصلى‌ مردم‌ افغانستان‌ فارسى‌ دري‌ و پشتو، از خانوادة هند و ايرانى‌ است‌. پشتو زبان‌ ملى‌ اعلام‌ گرديده‌ است‌ و فارسى‌ دري‌ همچون‌ «زبان‌ ميانجى‌1» به‌ كار مى‌رود (دوپري‌، .(66 فارسى‌ دري‌ زبان‌ حدود دو سوم‌ مردم‌ افغانستان‌، به‌ ويژه‌ مردم‌ شهرهاي‌ شمالى‌ و مركزي‌ آن‌ است‌ (بنونيست‌، .(237
بنابر آمار سال‌ 1360ش‌/1981م‌، از شمار 861 ،026 ،16تن‌ جمعيت‌ افغانستان‌ حدود 590 ،632 ،2تن‌ كوچنده‌، 000 ،600 ،1تن‌ شهرنشين‌، و بقيه‌ روستانشين‌ بوده‌اند (كليفورد، 69، حاشيه‌؛ نيز، نك: اسعدي‌، 1/68). كوچندگان‌ از قومها، ايلها و طايفه‌هاي‌ مختلف‌ بوده‌اند كه‌ به‌ شيوة كوچندگى‌ كامل‌ يا نيمه‌ كوچندگى‌ در چادر زندگى‌ مى‌كردند و به‌ گله‌داري‌ مشغول‌ بودند.
در بخش‌ شرقى‌ افغانستان‌ گروه‌ كوچندة چادرنشين‌ رمه‌ گردان‌ را «كوچِى‌» (كوچنده‌ و خانه‌ به‌دوش‌) مى‌خوانند. كوچيها گاهى‌برزگري‌ و بازرگانى‌ هم‌ مى‌كردند. در بخش‌جنوبى‌ افغانستان‌شرقى‌، اصطلاحهاي‌ «پويندا» و «پواندا» به‌ معنى‌ چراننده‌ را براي‌ كوچندگان‌، به‌ ويژه‌ كوچ‌نشينان‌ افغانى‌ (پشتو) به‌ كار مى‌برند. در بخش‌ غربى‌ افغانستان‌، در منطقة هرات‌ به‌ گروههاي‌ كوچندة افغانى‌ و يكجانشين‌ پشتو و ايماق‌ و ترك‌ تبار - كه‌ از راه‌ گله‌داري‌ زندگى‌ مى‌گذرانند - «مالدار» مى‌گويند (فرديناند، 14- 15).
مسكن‌ گروههاي‌ كوچنده‌ در افغانستان‌ عموماً چادر است‌. دو نوع‌ چادر، يكى‌ يورت‌ (چادر مدور يا «اوي‌» و «آلاچيق‌») و ديگري‌ سياه‌ چادر در ميان‌ كوچندگان‌ كاربرد همگانى‌ دارد. يورت‌ بيشتر در ميان‌ اقوام‌ ترك‌ شمال‌ افغانستان‌، مانند تركمن‌، ازبك‌ و قره‌ قرقيز و گروههاي‌ قومى‌ كوچك‌تر، مانند قزاق‌ در شمال‌، عرب‌ و برخى‌ تاجيكها و چند قبيلة ايماق‌ به‌ كار مى‌رود. در نيمة جنوبى‌ افغانستان‌ قبايل‌ فارسى‌ زبان‌ پشتو و شماري‌ از بلوچها و گروه‌ كوچكى‌ از براهوييها و عربهاي‌ فارسى‌ زبان‌ شرق‌ افغانستان‌ و گروههاي‌ تايمانى‌ و تيموري‌ و زوري‌ از تشكل‌ قومى‌ ايماق‌ در سياه‌ چادر زندگى‌ مى‌كنند (همو، 17- 18).
بيشتر مردم‌ افغانستان‌ مسلمانند. پيروان‌ تسنن‌ حنفى‌ و پس‌ از آنها شيعة اماميه‌ بيش‌ از پيروان‌ مذاهب‌ ديگر هستند. مذهب‌ شيعه‌ بيشتر ميان‌ قومها و قبايل‌ ايرانى‌ تبار فارسى‌ زبان‌ رواج‌ دارد. مذاهب‌ هندو، اسماعيلى‌ وسيك‌ نيز به‌ ترتيب‌ شمار پيروان‌، از مذاهب‌ متداول‌ در ميان‌ مردم‌ افغانستان‌ هستند (نك: على‌ آبادي‌، 29).
در اينجا اختصاراً به‌ شرح‌ و وصف‌ گروههاي‌ قومى‌ عمده‌ و مشهور افغانستان‌ و ساختارهاي‌ قومى‌ - قبيله‌اي‌ و فرهنگى‌ - زبانى‌ هر يك‌ از آنها مى‌پردازيم‌:
پَشْتون‌، يا پَخْتون‌: اين‌ قوم‌ را در پاكستان‌، هندوستان‌ و بريتانيا پَتان‌ مى‌نامند («اقوام‌...1»، 622 ؛ كليفورد، 50). پشتونها از شاخه‌هاي‌ اقوام‌ آريايى‌ و احتمالاً از بازماندگان‌ قوم‌ پكتويه‌ ياپكتيه‌اند كه‌ هرودت‌ از آنها در ناحية درة پيشاور كنونى‌ ياد مى‌كند (نك: همو، 51؛ بليو، افغانستان‌...، .(218
قوم‌ پشتون‌ را فارسى‌ زبانان‌ افغانستان‌، افغان‌ (ه م‌) مى‌نامند («اقوام‌»، همانجا؛ حيات‌خان‌، 54 ؛ ايرانيكا، .(I/481 قوم‌ پشتون‌ يا افغان‌ پرشمارترين‌ اقوام‌ افغانستان‌ است‌. جمعيت‌ آنها را در حدود 60% مردم‌ اين‌ سرزمين‌ تخمين‌ زده‌اند (يزدانى‌، 1/135؛ اسعدي‌، همانجا). پشتونها به‌ زبان‌ پَشْتو، از گروه‌ شرقى‌ زبانهاي‌ ايرانى‌ سخن‌ مى‌گويند (آكينر، 364 ؛ ايرانيكا، و زبان‌ فارسى‌ دري‌ را مى‌دانند و به‌ اين‌ زبان‌ شعر مى‌سرايند و كتاب‌ مى‌نويسند (افشار، 1/118).
پشتونها به‌ دو گروه‌ بزرگ‌ دُرّانى‌، يا اَبدالى‌ و غَلجايى‌، يا غَلزايى‌ تقسيم‌ مى‌شوند (اسعدي‌، همانجا؛ افشار، 1/106). صَفى‌، مَنْگَل‌، جَدْران‌، خُسْتوال‌، جاجى‌، خوگيانى‌ و شِنْواري‌ نيز از جمله‌ گروهها و ايلهاي‌ مهم‌ قوم‌ پشتون‌ هستند («اقوام‌»، .(624 هر يك‌ از اين‌ گروهها به‌ ايلها و طايفه‌هايى‌ تقسيم‌ مى‌شدند. مثلاً ايل‌ كوچندة تَرَكى‌، از اتحادية ايلى‌ غلزايى‌ كه‌ در جنوب‌غربى‌ دشت‌ناوُر زندگى‌ مى‌كردند، به‌ طايفه‌هاي‌ بادينخيل‌، ميرزاي‌ و ايدَلوال‌ تقسيم‌ مى‌شدند. دو طايفة سادات‌ موريانى‌ يا ميريانى‌ و لَليزي‌ نيز به‌ ايل‌ تركى‌ وابسته‌ بودند (بالان‌، 306).
پشتونها از قدرت‌ و اعتباري‌ بيش‌ از قومهاي‌ ديگر برخوردارند. حكمرانان‌ افغانستان‌ بيشتر از ميان‌ خانواده‌هاي‌ پشتون‌ بوده‌اند (كليفورد، 50).
مردم‌ پشتون‌ عمدتاً زارع‌ يا دامدار و بسياري‌ از آنها نيمه‌ كوچنده‌ هستند. از اين‌ گروه‌ نيمى‌ با گله‌هايشان‌ ييلاق‌ و قشلاق‌ مى‌كنند و نيمى‌ ديگر درمحل‌ باقى‌مى‌مانند و در زمينهايشان‌ زراعت‌مى‌كنند («اقوام‌»، .(622-623
تاجيك‌: تاجيكها گروه‌ قومى‌ ايرانى‌ تبار و از اقوام‌ فارسى‌ زبان‌ يكجانشين‌ افغانستان‌ هستند كه‌ در اين‌ سرزمين‌، به‌ ويژه‌ در دو سوي‌ مرز ايران‌ و افغانستان‌ به‌پارسيوان‌ يا فارسيبان‌ و درشرق‌وجنوب‌افغانستان‌ به‌ دهقان‌ و دهوار (بليو، افغانستان‌، 223 ؛ I/224 , 2 EI؛ كليفورد، 54 - 55) مشهورند (نيز نك: ه د، تاجيك‌).
دوپري‌ كاربرد اصطلاح‌ تاجيك‌ را بيشتر براي‌ كشاورزان‌ كوهستانى‌ در مركز شرقى‌ افغانستان‌ و مناطق‌ شرقى‌ و شمال‌ شرقى‌ اين‌ سرزمين‌ درست‌ دانسته‌ است‌ («اقوام‌»، 739 ؛ نيز نك: كليفورد، همانجا). كاشغري‌ (1/324) تاجيك‌ را به‌ صورت‌ تَژِك‌ و به‌ معناي‌ فارسى‌ آورده‌ است‌. در افغانستان‌ نيز به‌ فارسى‌ زبانان‌ مناطقى‌ كه‌ زبان‌ رايج‌ مردم‌ بومى‌ آن‌ تركى‌ يا پشتو باشد، تاجيك‌ مى‌گويند (الفنستون‌، 288).
تاجيكها را از ساكنان‌ بسيار قديم‌ مناطق‌ مركزي‌ افغانستان‌ و احتمالاً از نخستين‌ بوميان‌ ايرانى‌ اين‌ سرزمين‌ دانسته‌اند (بليو، «تحقيقى‌...2»، 154 ؛ نيز نك: كارلس‌، 155-156؛ كليفورد، 54).
زيستگاههاي‌ عمدة تاجيكها در نواحى‌ دشت‌ كوه‌ دامن‌ در شمال‌ كابل‌، درة پنجشير و بدخشان‌ بوده‌ است‌. گروهى‌ از تاجيكها هم‌ در پيرامون‌ هرات‌ و غزنه‌ زندگى‌ مى‌كرده‌اند (كارلس‌، 156). بابر در وصف‌ ناحية كابل‌ به‌ پراكندگى‌ صحرانشينان‌ اتراك‌، ايماق‌ و اعراب‌ در جلگه‌ها و دشتها و اقامت‌ تاجيكان‌ در شهرها و برخى‌ ديهها و جاهاي‌ ديگر اشاره‌ مى‌كند (بارتولد، گزيده‌...، 324). بخش‌ بزرگى‌ از تاجيكها كه‌ با افغانان‌ در آميخته‌ بودند، در پيرامون‌ كابل‌ ، قندهار، هرات‌ و بلخ‌ مى‌زيستند (الفنستون‌، 290).
تاجيكهاي‌ افغانستان‌ معمولاً خود را با نام‌ جايى‌ كه‌ در آن‌ زندگى‌ مى‌كنند، مى‌شناسانند، مانند پنجشيري‌، اَنْدرابى‌، سَنانْگى‌ و مونجانى‌ («اقوام‌»، همانجا؛ نيز نك: دوپري‌، .(183 گروهى‌ از اين‌ قوم‌ نيز كه‌ در منتهى‌اليه‌ غرب‌ افغانستان‌ و در مناطق‌ تحت‌ نفوذ گروههاي‌ قومى‌ غير تاجيك‌ زندگى‌ مى‌كنند، به‌ خود تاجيك‌ مى‌گويند («اقوام‌»، همانجا).
تاجيكها به‌ دو دستة بزرگ‌ كوهپايه‌نشين‌ و دشت‌نشين‌ تقسيم‌ مى‌شوند. تاجيكهاي‌ كوهپايه‌ نشين‌ يا كوهستانى‌ در گوشة شمال‌ شرقى‌ افغانستان‌، و تاجيكهاي‌ دشت‌ نشين‌ بيشتر در كابل‌، باميان‌، استان‌ هرات‌ و در شمال‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كنند (كليفورد، 54 - 55). تاجيكهاي‌ كوهستانى‌ زارعان‌ و گله‌دارانى‌ يكجانشين‌ و نيمه‌ كوچنده‌ بوده‌اند («اقوام‌»، و بخشى‌ از حاصل‌خيزترين‌ ناحيه‌هاي‌ پيرامون‌ غزنه‌ و كابل‌ (كوه‌ دامن‌، پنجشير و...) را در تصرف‌ خود داشتند ( 2 EI، همانجا). دشت‌ نشينان‌ بيشتر صنعتگر و بازرگان‌ بودند و گروهى‌ از آنها به‌ كشاورزي‌ اشتغال‌ داشتند (كليفورد، همانجا).
تاجيكان‌ را نمايندة فرهنگ‌، صنعت‌ و بازرگانى‌ ايران‌ به‌ شمار آورده‌اند (بارتولد، همان‌، 322) و بجز شماري‌ از آنان‌ كه‌ در مناطق‌ دوردست‌ زندگى‌ مى‌كردند و سازمان‌ و نظام‌ ايلى‌ - عشايري‌ داشتند، بقيه‌ فاقد سازمان‌ ايلى‌ بودند ( 2 EI، همانجا). شمار تاجيكها را از 2 ميليون‌ (آكينر، تا 5/3 ميليون‌ («اقوام‌»، 739 ؛ نيز، نك: دوپري‌، 59 )، نوشته‌اند. برخى‌ مانند حيات‌خان‌ (ص‌ و كارلس‌ (ص‌ 153)، مذهب‌ تاجيكان‌ را، بجز تاجيكان‌ باميان‌، سنى‌ حنفى‌ (نيز نك: «اقوام‌»، همانجا)، و برخى‌ ديگر (آكينر، همانجا؛ نيز نك: كليفورد، 55) مذهب‌ تاجيكهاي‌ كوهستانى‌ را شيعه‌، و مذهب‌ دشت‌نشينان‌ را سنى‌ حنفى‌ نوشته‌اند.
چند هزار تن‌ از تاجيكهاي‌ كوهستانى‌ كه‌ در بدخشان‌ و واخان‌ زندگى‌ مى‌كنند، به‌ گَلْچه‌ يا پاميري‌ معروفند. اين‌ گروه‌ به‌ گويشهاي‌ پاميري‌، از گروه‌ گويشهاي‌ ايرانى‌ شرقى‌ سخن‌ مى‌گويند (آكينر، 378 ؛ دوپري‌، 61 ؛ نيز نك: ايرانيكا، .(I/499 شماري‌ از مردم‌ گلچه‌ اسماعيلى‌ مذهب‌ هستند (آكينر، 379 ؛ دوپري‌، همانجا).
فارسيوان‌: يا پارسيبان‌ از اقوام‌ ايرانى‌ و فارسى‌ زبان‌ هستند كه‌ در نزديكى‌ مرز ايران‌ در هرات‌، قندهار، غزنه‌ و شهرهاي‌ ديگر جنوبى‌ و غربى‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كنند. برخى‌ فارسيوانها را از قوم‌ تاجيك‌ انگاشته‌، و آنها را تاجيك‌ ناميده‌اند. فارسيوانها شيعة اماميه‌ هستند. شمار آنها به‌ حدود 600 هزار تن‌ مى‌رسد (همو، 59 ؛ ايرانيكا، ؛ I/497 اسعدي‌، 1/69).
بلوچ‌: بلوچ‌ قوم‌ ديگر ايرانى‌ است‌ كه‌ عمدتاً در جنوب‌ و شمال‌ غربى‌ افغانستان‌ و در ولايت‌ هيلمند (هيرمند) مى‌زيند (دوپري‌، 62 ؛ ايرانيكا، ؛ I/499 نيز نك: اريوال‌، 218؛ يزدانى‌، 1/136). مردم‌ بلوچ‌ به‌ زبان‌ بلوچى‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از گروه‌ زبانهاي‌ ايرانى‌ شمال‌ غربى‌ است‌، سخن‌ مى‌گويند («اقوام‌»، 92 ؛ آكينر، و زبانشان‌ را عامل‌ تعيين‌ كننده‌ در تشخيص‌ و جداسازي‌ هويت‌ قومى‌ بلوچ‌ از ديگران‌ مى‌دانند (اريوال‌، 223).
بلوچهاي‌ افغانستان‌ بيشتر از گروه‌ بلوچهاي‌ رُخشانى‌ هستند. طايفه‌هاي‌ عمدة آن‌ سَنجَرانى‌، نَهوري‌، يَمَرْزايى‌، سومَرْزايى‌، گومْشَه‌زايى‌، سَربَندي‌، ميانْگُل‌، هَروت‌ و سالارْزايى‌ هستند. گروهى‌ از بلوچهاي‌ كوچنده‌ تابستانها از سيستان‌ به‌ هرات‌ مى‌روند و زمستانها به‌ سيستان‌ باز مى‌گردند. يك‌ گروه‌ بلوچ‌ صياد هم‌ در تالابهاي‌ سيستان‌ زندگى‌ مى‌كنند (دوپري‌، نيز ايرانيكا، همانجاها).
بلوچها سنى‌ حنفى‌ هستند و شمار آنها را از 150 هزار (يزدانى‌، همانجا) تا 200 هزار (آكينر، 363 ؛ نيز ايرانيكا، همانجا) و 238 هزار («اقوام‌»، نوشته‌اند.
ازبك‌: ازبك‌ بزرگ‌ترين‌ تشكل‌ قومى‌ ترك‌ زبان‌ افغانستان‌ است‌. احتمالاً ازبكان‌ اوليه‌ از اجزاء سپاهيان‌ مغولى‌ ترك‌، معروف‌ به‌ اردوي‌ زرين‌ بوده‌اند كه‌ از سدة 13 تا 15م‌ بر روسيه‌ و سيبري‌ غربى‌ تسلط داشتند. اين‌ قوم‌ نام‌ خود را بنابر ديدگاههاي‌ سنتى‌ از نام‌ ازبك‌خان‌ (حك 712-742ق‌/1312-1342م‌)، رئيس‌ اردوي‌ زرين‌ گرفته‌ است‌ (همان‌، 834 ؛ آكينر، 267 ؛ نيز نك: ه د، 7/739-740). با فروپاشى‌ اردوي‌ زرين‌ در سدة 15م‌، ازبكهاي‌ كوچنده‌ به‌ سوي‌ جنوب‌ حركت‌ كردند و در ميانة همين‌ قرن‌ در بستر پايين‌ رودخانه‌هاي‌ سير دريا و آمودريا استقرار يافتند. قرنها بعد در دورة انقلاب‌ و جنگ‌ داخلى‌ روسيه‌ (1917- 1923م‌)، 28 تيره‌ از قبايل‌ گوناگون‌ ازبك‌ كه‌ شمارشان‌ به‌ بيش‌ از 500 هزار تن‌ مى‌رسيد، به‌ افغانستان‌ شمالى‌ مهاجرت‌ كردند («اقوام‌»، همانجا؛ نيز ه د، 7/748). در اواخر سدة 19م‌، به‌ اقامت‌ گروهى‌ ازبك‌، نزديك‌ به‌ 500 ،2خانوار، از مهاجران‌ سمرقند و فرغانه‌ در نواحى‌ كابل‌ خبر مى‌دهند (نك: همانجا). اكنون‌ بزرگ‌ترين‌ بخش‌ از جماعت‌ ازبك‌ بيشتر به‌ صورت‌ نيمه‌ كوچنده‌ زندگى‌ مى‌كنند و به‌ كار دامپروري‌ و كشاورزي‌ اشتغال‌ دارند («اقوام‌»، .(839
شمار ازبكان‌ را از 820 هزار (كليفورد، 59) تا يك‌ ميليون‌ تن‌ (دوپري‌، نوشته‌اند كه‌ حدود 5% جمعيت‌ افغانستان‌ تخمين‌ زده‌ مى‌شود (اسعدي‌، 1/69). ازبكها به‌ زبان‌ ازبكى‌ سخن‌ مى‌گويند. اين‌ زبان‌، برپاية طبقه‌بندي‌ بنيادي‌ از گروه‌ تركى‌ شرقى‌ و بنابر تقسيم‌بندي‌ باسْكاكُف‌ از زبانهاي‌ تركى‌ متعلق‌ به‌ گروه‌ زبانهاي‌ قارلقى‌ و نمايندة زيرگروه‌ زبانهاي‌ قارلقى‌ - خوارزمى‌ به‌ شمار مى‌رود (آكينر، 280 ؛ نيز نك: ه د، 7/746).
زبان‌ ازبكى‌ داراي‌ شمار بزرگى‌ گويش‌ و خرده‌ گويش‌ است‌ كه‌ مى‌توان‌ آنها را به‌ دو گويش‌ تقسيم‌ كرد: يك‌ دسته‌ گويشهايى‌ كه‌ داراي‌ هماهنگى‌ واكه‌اي‌ ويژة زبان‌ تركى‌ هستند، و دستة ديگر گويشهاي‌ ايرانى‌ شده‌ كه‌ هماهنگى‌ واكه‌اي‌ ندارند («اقوام‌»، 833 ؛ نيز نك: آكينر، .(281
ازبكان‌ در افغانستان‌ شمالى‌ با تاجيكها و گروههاي‌ قومى‌ ديگر به‌ سر مى‌برند و با يكديگر سخت‌ درآميخته‌اند، چنانكه‌ تمايز ميان‌ آنها از لحاظ ظاهر و پوشاك‌ دشوار است‌. اين‌ آميزش‌ حتى‌ بر مجموعة اصطلاحات‌ خويشاوندي‌ در فرهنگ‌ اين‌ دو گروه‌ قومى‌ نيز تأثير گذاشته‌ است‌. اصطلاحات‌ بنيادي‌ رايج‌ در حوزة روابط زناشويى‌ در نواحى‌ مشرق‌ و جنوب‌، معمولاً اصطلاحات‌ فارسى‌ تاجيكى‌، و از فرهنگ‌ گروه‌ مسلط تاجيك‌ است‌؛ و در نواحى‌ مغرب‌ و شمال‌ اصطلاحات‌ تركى‌ ازبكى‌، از فرهنگ‌ گروه‌ مسلط ازبك‌، رايج‌ است‌. ازدواجهاي‌ ميان‌ قومى‌ نيز هويت‌ گروه‌ قومى‌ مسلط در هر ناحيه‌ را معين‌ مى‌كند. مثلاً در ناحيه‌اي‌ كه‌ ازبكها سلطه‌ و نفوذ داشتند، مردان‌ ازبك‌ با زنان‌ تاجيك‌، و در جاهايى‌ كه‌ تاجيكها مسلط بودند، مردان‌ تاجيك‌ با زنان‌ ازبك‌ ازدواج‌ مى‌كردند. از جنگ‌ جهانى‌ دوم‌، اين‌ شيوة ازدواج‌ از ميان‌ رفته‌، ليكن‌ در جامعه‌هاي‌ روستايى‌ آهنگ‌ و شتابى‌ آهسته‌ دارد («اقوام‌»، 840 ؛ نيز نك: دوپري‌، .(187
ساخت‌ اجتماعى‌ جامعة ازبك‌ طبقه‌بندي‌ شده‌، و مبتنى‌ بر سلسله‌ مراتب‌ است‌. رهبران‌ ازبك‌ - بكها و بويرها - قدرت‌ استيلا جويانة بيشتري‌ در جامعة ازبك‌ دارند و اين‌ امر بازتاب‌ و نتيجة نظام‌ كوچندگى‌ گذشتة قوم‌ ازبك‌ است‌. افزون‌ بر آن‌، هنوز ازبكان‌ خود را با نامهاي‌ كهن‌ قبيله‌اي‌ زمان‌ اردوي‌ زرين‌ مى‌خوانند، مانند هَرَكى‌، لَكه‌، كَمَكى‌، مَنگيت‌ و... («اقوام‌»، همانجا؛ ايرانيكا، ؛ I/498 براي‌ آگاهى‌ بيشتر دربارة ازبكان‌ افغانستان‌ و سرزمينهاي‌ آسياي‌ مركزي‌، نك: «اقوام‌»، 843 -833 ؛ نيز نك: ه د، 7/739-750).
تركمن‌: اين‌ قوم‌ يكى‌ ديگر از اقوام‌ ترك‌ زبان‌ افغانستان‌ است‌. از سدة 17م‌ قبيله‌هايى‌ از تركمن‌ به‌ سرزمين‌ افغانستان‌ كوچيدند و تا آغاز سدة 18م‌ به‌ كوچ‌ خود ادامه‌ دادند (لوگاشوا، 19). امين‌الله‌ گلى‌ (ص‌ 208-209) به‌ حضور برخى‌ از قبايل‌ تركمن‌ در شمال‌ افغانستان‌ در سدة 10ق‌/16م‌، يعنى‌ حدود يك‌ سده‌ پيش‌ از كوچى‌ كه‌ خبرش‌ رالوگاشوا داده‌ است‌، اشاره‌ مى‌كند.
زبان‌ تركمنها متعلق‌ به‌ گروه‌ زبان‌ تركى‌ جنوب‌ غربى‌ يا اغوز است‌ و قرابت‌ بسياري‌ با تركى‌ آذربايجانى‌ و تركى‌ جديد دارد. اين‌ زبان‌ با واژه‌هاي‌ فراوان‌ فارسى‌ و عربى‌ آميخته‌ است‌ («اقوام‌»، 805 ؛ آكينر، .(322-323 زبان‌ تركمنى‌ داراي‌ شماري‌ گويش‌ است‌ كه‌ به‌ دو گروه‌ عمده‌ و چند زير گروه‌ تقسيم‌ مى‌شود و در ميان‌ مردم‌ قبيله‌ها و طايفه‌هاي‌ مختلف‌ رواج‌ دارد (همانجا).
در حدود 380 هزار («اقوام‌»، تا 400 هزار (آكينر، 327 ؛ نيز ايرانيكا، همانجا) تركمن‌ به‌ شكل‌ نيمه‌ كوچنده‌ در سرزمين‌ افغانستان‌ شمالى‌ زندگى‌ مى‌كنند. اين‌ گروه‌ عمدتاً با گله‌داري‌ و زراعت‌ زندگى‌ مى‌گذرانند. يكى‌ از منابع‌ درآمد تركمنها بافت‌ قالى‌ و فروش‌ آن‌ در بازار است‌. قاليهاي‌ تركمنى‌ با برچسب‌ «قالى‌ افغانى‌» صادر مى‌شود («اقوام‌»، .(807 گروههاي‌ تركمن‌ گوسفند قره‌ گل‌ و صنعت‌ قالى‌ بافى‌ را با خود در سالهاي‌ 1920م‌، پس‌ از درهم‌ شكستن‌ مقاومت‌ باسماچيان‌ (ه م‌) در برابر بلشويكها، به‌ افغانستان‌ آوردند (دوپري‌، .(61
بزرگ‌ترين‌ گروههاي‌ تركمن‌ در سازمان‌ قومى‌ - قبيله‌اي‌ آن‌ اينهاست‌: تِكّه‌، يمود (يايموت‌)، تَريق‌ و لَكَه‌اي‌ در منطقة هرات‌؛ تكّه‌ و اِرساري‌ در آقچه‌؛ سارُق‌ (يا ساريق‌) و چَكره‌ در اَندخوي‌؛ سالور در ميمنه‌ و در مَروچَك‌؛ اِرساري‌ و ماوري‌ در دولت‌آباد (همانجا؛ يزدانى‌، 1/140).
ارساري‌عمده‌ترين‌ گروه‌كوچندة تركمن‌ درافغانستان‌است‌. جمعيت‌ آن‌ را در فاصلة ميان‌ اندخوي‌ و بالا مرغاب‌ در حدود 200 هزار تن‌ تخمين‌ زده‌اند I/224) , 2 EI). وامبري‌ از 15 هزار تن‌ جمعيت‌ شهر اَندخوي‌ در سدة 19م‌ ياد مى‌كند و مى‌نويسد: بيشتر آنها از ايل‌ آل‌ على‌ تركمن‌ بودند كه‌ با ازبكان‌ و تاجيكان‌ درآميخته‌، و در درون‌ حدود 2 هزار خانه‌ و 8 هزار چادر زندگى‌ مى‌كردند (ص‌ 314).
مردم‌ ايلها و طايفه‌هاي‌ گوناگون‌ تركمن‌ خود را گروه‌ قومى‌ مستقل‌ مى‌پندارند. برخلاف‌ دگرگونى‌ بسيار در زندگى‌ اقتصادي‌ و سياسى‌ تركمنها، دگرگونى‌ اندكى‌ در سبك‌ و روش‌ سنتى‌ زندگى‌ خانوادگى‌، معنوي‌ و دينى‌ آنها پديد آمده‌ است‌. شواهد ماندگاري‌ِ سنتها و آداب‌ را مى‌توان‌ در خانواده‌ و در مذهب‌ و آيينهاي‌ روزمرة تركمنهاي‌ افغانستان‌ و ايران‌ مشاهده‌ كرد. امروزه‌، بيشتر تركمنها مى‌كوشند تا هويت‌ قومى‌ و آداب‌ و رفتار مذهبى‌ (حنفى‌) و بسياري‌ از وجوه‌ زندگى‌ سنتى‌ خانوادگى‌ خود را حفظ كنند («اقوام‌»، .(807-808
مغول‌: مغول‌ گروهى‌ قومى‌، حدود 10 هزار تن‌ (همان‌، و احتمالاً از قبايلى‌ با خاستگاه‌ ترك‌ومغول‌ و از تبارسپاهيان‌ چنگيزخانند (دوپري‌، 60 )، سرزمينى‌ از غزنه‌ تا هرات‌ و از شمال‌ باميان‌ تا ميانة هيلمند را در بلنديهاي‌ مركزي‌ اشغال‌ كرده‌اند و تا داخل‌ خاك‌ ايران‌ پيش‌ رفته‌اند ( 2 EI، همانجا).
اين‌ گروه‌ قومى‌ يكى‌ دو نسل‌ است‌ كه‌ هويت‌ مغولى‌ خود را از دست‌ داده‌اند و ديرزمانى‌ است‌ كه‌ ديگر به‌ زبان‌ مغولى‌ سخن‌ نمى‌گويند («اقوام‌»، همانجا). بنابر نظري‌، فروپاشى‌ هويت‌ قومى‌ گروههاي‌ مغول‌ و تغيير زبان‌ آنها از ميانة سدة 19م‌ آغاز گرديد (دوپري‌، .(74 امروزه‌ طايفه‌هاي‌ مغول‌ ساكن‌ در غور و هرات‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ دري‌، و طايفه‌ هاي‌ ديگر مغول‌ در مناطق‌ جنوبى‌ افغانستان‌ به‌ زبان‌ پشتو سخن‌ مى‌گويند («اقوام‌»، .(529 با اينكه‌ بيشتر مغولها خود را با نام‌ مغولى‌ قبيله‌شان‌ مى‌شناسانند، اما در خانه‌ با يكديگر به‌ فارسى‌ صحبت‌ مى‌كنند و زبان‌ كهن‌ مغولى‌ اجدادي‌ را بجز سالخوردگان‌ كسى‌ به‌ خاطر نمى‌آورد (دوپري‌، همانجا).
زمانى‌ نياكان‌ اين‌ قوم‌ نقش‌ بزرگى‌ در تاريخ‌ سرزمين‌ افغانستان‌ داشتند و رهبري‌ نظامى‌ و سياسى‌ اتحادية اقوام‌ مشهور به‌ نيكودري‌ يا قره‌ اويونها1 در قرن‌ 13م‌ برعهدة آنها بود («اقوام‌»، .(528 مغولها تا پيش‌ از آغاز قرن‌ 20م‌ در نواحى‌ كوهستانى‌ غرب‌ افغانستان‌ مركزي‌ (غور) مى‌زيستند و سپس‌ به‌ جاهاي‌ ديگر اين‌ سرزمين‌ مهاجرت‌كردند. مغولهاي‌ غور در دو طايفة بورقوتى‌ و اَرْغونى‌ سازمان‌ يافته‌ بودند. بورقوتى‌ به‌ دو گروه‌ كلان‌ زايى‌ (= طايفة بزرگ‌) و خرده‌ زايى‌ (= طايفة كوچك‌)، و اَرغونى‌ به‌ دو دستة مَرده‌ و خداي‌داد تقسيم‌ مى‌شدند. دو گروه‌ ارغونى‌ منزلت‌ پايين‌تري‌ از دو گروه‌ بورقوتى‌ داشتند (همان‌، .(529-530
هزاره‌: هزاره‌ از بزرگ‌ترين‌ قومهاي‌ افغانستان‌ است‌. نام‌ اين‌ قوم‌ احتمالاً از واژة فارسى‌ «هزار» گرفته‌ شده‌ كه‌ قبلاً به‌ دستة بزرگ‌ و مهمى‌ از سپاه‌ مغول‌ اطلاق‌ مى‌شده‌ است‌. برخى‌ قوم‌ هزاره‌ را نيز از بازماندگان‌ نيروهاي‌ سپاهى‌ چنگيزخان‌ مغول‌ انگاشته‌اند (بارتولد، تذكره‌...، 133-134؛ كليفورد، 58؛ آكينر، 372 ؛ پژواك‌، 88 -89).
روبرت‌ كنفيلد، مردم‌ شناس‌ آمريكايى‌، اصل‌ و خاستگاه‌ هزاره‌ها را مبهم‌، و آنها را از نسل‌ دو گروه‌ قومى‌ متفاوت‌ مى‌داند: يكى‌ گروه‌ اصيل‌ هندو ايرانى‌ ساكن‌ منطقة هندوكش‌ و ديگري‌ گروههاي‌ مغول‌ و ترك‌ كه‌ در سده‌هاي‌ 13 و 14م‌ بر اين‌ منطقه‌ سلطه‌ يافتند. او مى‌نويسد: اصطلاح‌ هزاره‌ خود به‌ آميزة ايرانى‌ - مغولى‌ آن‌ اشاره‌ دارد. چه‌ اين‌ واژه‌ كه‌ در فارسى‌ معناي‌ هزار مى‌دهد، معادل‌ واژة مغولى‌ منگن‌2، يعنى‌ هزار است‌. زمانى‌ مغولها منگن‌ را به‌ يك‌ واحد جنگى‌ اطلاق‌ مى‌كردند كه‌ يك‌ واحد خويشاوندي‌ با هزار سواركار را در برمى‌گرفت‌ و در حقيقت‌ به‌ معناي‌ «ايل‌» يا «قبيله‌» بود. احتمالاً هنگامى‌ كه‌ مغولهاي‌ هندوكش‌ زبان‌ فارسى‌ را آموختند، واژة هزار فارسى‌ جايگزين‌ منگن‌ در مغولى‌ شد. در سدة 15م‌ هزاره‌ «ايل‌ كوهستانى‌» معنى‌ مى‌داد، مدتى‌ بعد اختصاصاً به‌ گروهى‌ كه‌ اكنون‌ هزاره‌ خوانده‌ مى‌شوند، اطلاق‌ شد («اقوام‌»، .(328
كنفيلد بنابر ظاهر جسمانى‌ و نظام‌ خويشاوندي‌ و دستگاه‌ زبانى‌ مردم‌ هزاره‌، پيوستگى‌ ميان‌ اين‌ قوم‌ با مغول‌ را چنين‌ توجيه‌ مى‌كند: 1. پيوستگى‌ زبانى‌، زبان‌ سنتى‌ هزاره‌ها گويش‌ دري‌، يعنى‌ فارسى‌ افغانى‌ است‌ كه‌ با واژه‌هاي‌ مغولى‌ آميختگى‌ بسياري‌ دارد. هزاره‌ها اين‌ گويش‌ را از راه‌ ارتباط دائم‌ خود با شهر و بازار آموخته‌اند. 2. پيوستگى‌ ديگر ميان‌ آنها، در نظام‌ خويشاوندي‌ قوم‌ هزاره‌ نمايان‌ است‌. در اين‌ نظام‌ برادران‌ و خواهران‌ بزرگ‌تر و كوچك‌تر را با اصطلاحهاي‌ متفاوتى‌ كه‌ در ميان‌ مغولها كاربرد دارد، از هم‌ متمايز مى‌كنند. او همچنين‌ معتقد است‌ كه‌ هزاره‌ها به‌ تدريج‌ با گذشت‌ چند قرن‌ خصوصيات‌ ايرانى‌ يافته‌اند. اين‌ دگرگونى‌ را زبان‌ و مذهب‌ كنونى‌ هزاره‌ها نشان‌ مى‌دهد. بيشتر هزاره‌ها شيعة اثنا عشري‌، و شمار بسيار اندكى‌ از آنها اسماعيلى‌ و برخى‌ هم‌ سنى‌ هستند (همان‌، .(327-328
هزاره‌ها به‌ چند گروه‌ بزرگ‌ تقسيم‌ مى‌شوند. گروههايى‌ از آنها در ناحية وسيعى‌ در افغانستان‌ مركزي‌ و در ناحيه‌اي‌ معروف‌ به‌ هزاره‌جات‌ يا هزارستان‌ كه‌ در جنوب‌ هندوكش‌ و كوه‌ بابا تا حدود شمال‌ قندهار و غرب‌ غزنه‌ و تا ماوراء دي‌ كوندي‌1 و ياق‌ اولنگ‌2 گسترده‌ است‌، زندگى‌ مى‌كنند. گروههايى‌ نيز در مناطق‌ شمال‌ هندوكش‌، در بغلان‌، سمنگان‌، بلخ‌ و جوزجان‌ مى‌زيند. گروهى‌ از هزاره‌ها هم‌ در قلعه‌نو، واقع‌ در مشهد ايران‌ و كويتة پاكستان‌ به‌ سر مى‌برند (همان‌، .(327
عمده‌ترين‌ گروههاي‌ هزاره‌ اينهاست‌: هزارة بدخشى‌ در ولايت‌ قطغن‌ و بدخشان‌؛ هزارة لاچين‌ در پيرامون‌ بلخ‌ و بلخاب‌ و سنگچارك‌؛ هزارة قندوز در ولايت‌ قندوز؛ هزارة خلم‌ يا دولان‌ جاوند در منطقة خلم‌ تا درة صوف‌؛ هزارة كيان‌ در درة كيان‌؛ هزاره‌هاي‌ ولايتهاي‌ شمال‌ افغانستان‌؛ هزارة پنجشير در بخش‌ دوي‌ پنجشير و مناطق‌ رخه‌ و درة هزاره‌؛ هزارة نكودري‌، پراكنده‌ در پيرامون‌ هرات‌ تا سيستان‌ و قندهار؛ و هزارة بادغيس‌ كه‌ به‌ هزارة هرات‌، خراسان‌، قلعه‌نو و داي‌ زنيات‌ نيز معروفند؛ و هزارة ميمنه‌ در ميمنه‌.
هر يك‌ از اين‌ گروهها به‌ چند دسته‌ و طايفه‌ تقسيم‌ مى‌شوند كه‌ معرف‌ هويت‌ قومى‌ آنها پيشوند «داي‌» يا «دي‌» است‌ كه‌ با نام‌ آنها مى‌آيد (براي‌ آگاهى‌ بيشتر، نك: يزدانى‌، 1/285- 295، 313). از چند طايفه‌ و قبيلة هزاره‌ به‌ نامهاي‌ دي‌ كوندي‌، دي‌ زنگى‌ و جاگوري‌ نيز نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (نك: I/224 , 2 EI). ايرانيان‌ گروهى‌ از هزاره‌ها را كه‌ پس‌ از سركوب‌ به‌ دست‌ امير عبدالرحمان‌ خان‌ در 1891م‌، از ناحية بربر هزاره‌جات‌، يا بند بربر در مرز شمالى‌ هزارستان‌، به‌ ايران‌ پناهنده‌ شدند و در خراسان‌ و بلوچستان‌ اقامت‌ گزيدند، بربري‌، و سرزمينشان‌ را بربرستان‌ مى‌نامند (حيات‌خان‌، 306 ؛ نيز نك: وامبري‌، 340-341، حاشيه‌؛ فيلد، 299).
درگذشته‌، هزاره‌ها كوچنده‌ بودند و بيشتر از راه‌ گله‌داري‌ و پرورش‌ اسب‌ جنگى‌ زندگى‌ مى‌گذراندند. امروزه‌ بيشتر آنها كشت‌ و زرع‌ مى‌كنند و شماري‌ گوسفند و بز نيز نگه‌ مى‌دارند. بسياري‌ از مردم‌ هزاره‌ نيز به‌ شهرها مهاجرت‌ كرده‌اند و به‌ كارگري‌ و روزمزدي‌ اشتغال‌ دارند («اقوام‌»، .(329 شمار هزاره‌ها را از 800 هزار (كليفورد، 58) تا بيش‌ از يك‌ ميليون‌ تن‌ («اقوام‌»، تخمين‌ زده‌اند.
اَيماق‌: يا اويماق‌ اصطلاحى‌ تركى‌ - مغولى‌ و به‌ معناي‌ قبيله‌ و طايفه‌ است‌ كه‌ در افغانستان‌ به‌ چند تشكل‌ قبيله‌اي‌ در برابر تشكلهاي‌ غير قبيله‌اي‌ تاجيك‌ و فارسيوان‌اطلاق‌مى‌شود (همان‌، .(14 مردم‌قبيله‌هاي‌ وابسته‌ به‌ ايماق‌ خود را با نام‌ قبيله‌اي‌ كه‌ به‌ آن‌ تعلق‌ دارند، مى‌شناسانند، مانند قبيله‌هاي‌ تيموري‌، تايمنى‌ (يا تيمنى‌)، زوري‌، فيروزكوهى‌، جمشيدي‌ و... (نك: همان‌، .(15
يك‌ گروه‌بندي‌ اداري‌ مركب‌ از 4 ايل‌ نيمه‌ كوچنده‌ در ميان‌ ايلات‌ و قبايل‌ ايماق‌ شكل‌ يافته‌ كه‌ به‌ «چار ايماق‌» معروف‌ است‌. حيات‌خان‌ (ص‌ چار ايماق‌ را اصطلاحى‌ رايج‌ ميان‌ مردم‌ هزاره‌ براي‌ گروه‌ ايماق‌ آورده‌، و تايمنى‌، هزاره‌ (منظور هزارة ايماق‌ است‌)، زوري‌ و تيموري‌ را تشكيل‌ دهندة آن‌ ياد كرده‌ است‌. برخى‌ چارايماق‌ را مركب‌ از 5 ايل‌ تايمنى‌ (در جنوب‌ هريرود)، فيروزكوهى‌ (شمال‌ هريرود)، جمشيدي‌ (در كوشك‌)، تيموري‌ (در غرب‌ هرات‌ و در ايران‌) و هزاره‌ (در قلعه‌نو) آورده‌اند (نك: 2 EI، همانجا). حيات‌خان‌ (ص‌ جمشيدي‌ و فيروزكوهى‌ را از هزارة ايماق‌، و بليو («تحقيقى‌»، از هزارة تيموري‌ مى‌شمارد.
جمشيديها مدعيند كه‌ از نسل‌ جمشيد، شاه‌ پيشدادي‌ ايران‌ هستند و گوهر ايرانى‌ خود را حفظ كرده‌، و پاك‌تر از گروههاي‌ ديگر ايماق‌ مانده‌اند (همانجا). فيروزكوهى‌ را برخى‌ (نك: «اقوام‌»، برگرفته‌ از نام‌ فيروزكوه‌، پايتخت‌ غوريان‌ در سده‌هاي‌ 12 و 13م‌ در بخش‌ علياي‌ هريرود، و برخى‌ ديگر (بارتولد، تذكره‌، 133) از قلعة فيروزكوه‌، در سرحد مازندران‌ مى‌دانند و مى‌گويند كه‌ تيمور، اين‌ قلعه‌ را در 1404م‌ تسخير كرد و مردم‌ آنجا را به‌ هرات‌ كوچاند.
ايلهاي‌ چار ايماق‌ در سده‌هاي‌ 10 و 11ق‌/16 و 17م‌ از گروههاي‌ قومى‌ گوناگون‌ با خاستگاههاي‌ متفاوت‌، مانند ترك‌ جغتايى‌، ازبك‌، قبچاق‌، بلوچ‌ و ايرانى‌ شكل‌ يافت‌ («اقوام‌»، همانجا).
مردم‌ ايماق‌، شماري‌ سنى‌ حنفى‌ و شماري‌ ديگر شيعه‌ مذهبند و به‌ گويشهاي‌ دري‌ نزديك‌ به‌ فارسى‌ خراسان‌ شرقى‌ و فارسى‌ هراتى‌ سخن‌ مى‌گويند كه‌ با واژه‌هاي‌ تركى‌ آميخته‌ است‌ (همانجا؛ دوپري‌، 60 ؛ بليو، همان‌، .(33 شمار مردم‌ ايماق‌ افغانستان‌ را 478 هزار و ايماق‌ ايران‌ را 120 هزار نوشته‌اند («اقوام‌»، همانجا).
نورستانى‌: اين‌ نام‌ به‌ اقوامى‌ كوه‌نشين‌ اطلاق‌ مى‌شود كه‌ در منطقة آب‌ پخشان‌ جنوبى‌ سلسله‌ كوههاي‌ هندوكش‌ در شمال‌ شرقى‌ افغانستان‌ و دره‌هاي‌ بزرگ‌ كُنار، پيچ‌ و الينگر1 زندگى‌ مى‌كنند (كارلس‌، 153- 154). سرزمين‌ نورستان‌، از آنجا كه‌ ساكنانش‌ تا اوايل‌ سدة 14ق‌ اسلام‌ نياورده‌ بودند، كافرستان‌ ناميده‌ مى‌شد.
مردم‌ نورستان‌ را از اعقاب‌ اقوام‌ هند و آريايى‌ نوشته‌اند (كليفورد، 56؛ نيز، I/224 , 2 EI) كه‌ تا پيش‌ از گرويدن‌ به‌ دين‌ اسلام‌، مذهب‌ مشترك‌ هند و آريايى‌ داشتند. نظام‌ اعتقادي‌ آنان‌ از مجموعة نمادها، شعاير و مناسك‌ و باورهايى‌ كه‌ با مذاهب‌ هند و ايرانى‌ كهن‌ همانندي‌ داشت‌، شكل‌ يافته‌ بود («اقوام‌»، .(601 جهان‌ را مطابق‌ با تقسيم‌بندي‌ ميان‌ خدايان‌ و ميرندگان‌ (مردم‌ كه‌ زندگى‌ جاودانه‌ ندارند) به‌ دو قلمرو پاك‌ و ناپاك‌ تقسيم‌ مى‌كردند و باور داشتند كه‌ خواست‌ خدايان‌ با واسطة شمنها به‌ ميرندگان‌ ابلاغ‌ مى‌شود (براي‌ آگاهى‌ بيشتر از دين‌ و آيين‌ مردم‌ كافرستان‌، نك: همان‌، 572 -571 ؛ رابرتسن‌، .(376-433
مردم‌ نورستان‌ براساس‌ قرابتهاي‌ فرهنگى‌ و زبانى‌ به‌ 3 گروه‌ قومى‌ تقسيم‌ مى‌شدند كه‌ به‌ 6 زبان‌ نامكتوب‌، و نامفهوم‌ براي‌ يكديگر سخن‌ مى‌گفتند. 5 زبان‌ از اين‌ زبانها، گروه‌ زبانهاي‌ نورستانى‌ را تشكيل‌ مى‌دهند كه‌ شاخه‌اي‌ از خانوادة زبانهاي‌ هند و ايرانى‌ به‌ شمار مى‌رود. زبان‌ ديگر، زبان‌ پشايى‌ يا پاشايى‌ است‌ كه‌ در غربى‌ترين‌ منطقة نورستان‌ بدان‌ تكلم‌ مى‌شود.
نخستين‌ گروه‌ از اين‌ تشكلهاي‌ قومى‌ سه‌گانه‌، مردم‌ كَلاشه‌ هستند كه‌ در نوار جنوبى‌ نورستان‌ اقامت‌ دارند و به‌ 3 زبان‌ از زبانهاي‌ نورستانى‌ سخن‌ مى‌گويند. دومين‌ گروه‌، اقوام‌ كَتى‌، مومو، كشتو2 و كُم‌ هستند كه‌ هريك‌ به‌ گويشهايى‌ از يك‌ زبان‌ مستقل‌ صحبت‌ مى‌كنند. كتيها پرشمارترين‌ اقوام‌ نورستانى‌ را تشكيل‌ مى‌دهند. سومين‌ گروه‌، قوم‌ وَسى‌ هستند كه‌ در 5 دهكده‌ در درة پارون‌ زندگى‌ مى‌كنند. مردم‌ هردهكده‌ به‌ گويشى‌ خاص‌ سخن‌ مى‌گويند. وسيها از لحاظ فرهنگ‌ و زبان‌ از گروههاي‌ قومى‌ ديگر نورستان‌ متمايزند («اقوام‌»، .(570-571
نورستانيها هويت‌ خود را با نامهاي‌ محلى‌ كه‌ در آن‌ مى‌زيند، مى‌شناسانند، مانند بَشْگَلى‌، وَيْگلى‌، پارونى‌، اَشْكون‌ و وَمايى‌ ( ايرانيكا، .(I/498 همسايگانشان‌ آنها را به‌ دو دستة سياه‌پوش‌ و سفيدپوش‌ تقسيم‌ مى‌كنند؛ از جمله‌ كتيها و كميها را سياه‌پوش‌، ويگليها و اشكونها را سفيدپوش‌ مى‌دانند ( 2 EI، همانجا).
مردم‌ نورستان‌ در 1314ق‌/1896م‌ به‌ دست‌ امير عبدالرحمان‌ خان‌، امير افغانستان‌ به‌ دين‌ اسلام‌ گرويدند (كليفورد، 55؛ «اقوام‌»، و نام‌ سرزمينشان‌ از كافرستان‌ به‌ نورستان‌ تغيير يافت‌. تا 3 دهه‌ پيش‌، حدود 60 تا 100 هزار تن‌ از آنان‌ در سراسر نورستان‌ زندگى‌ مى‌كردند (همان‌، .(569-570 حدود 2 تا 3 هزار تن‌ از كافرها كه‌ در چيترال‌ پاكستان‌ به‌ سر مى‌برند، هنوز به‌ دين‌ كهن‌ اجدادي‌ خود باقى‌ مانده‌اند ( ايرانيكا، همانجا؛ دوپري‌، .(57 مردم‌ نورستان‌ از راه‌ كشاورزي‌ و گله‌داري‌ زندگى‌ مى‌گذرانند. در ميان‌ اين‌ قوم‌ صنايع‌ دستى‌ چوبى‌ رواج‌ فراوان‌ دارد ( ايرانيكا، همانجا).
پَشايى‌: يا پاشايى‌ يك‌ گروه‌ از اقوام‌ كوه‌نشين‌ نورستان‌ هستند كه‌ به‌ زبان‌پشايى‌ از گويشهاي‌ زبان‌دردي‌3 از خانوادة هند و آريايى‌ سخن‌ مى‌گويند. مردم‌ پشايى‌ زبان‌ بيشتر در شمال‌ رود كابل‌ در قلمرو گسترده‌اي‌ از ناحية گلبهار رود پنجشير در شمال‌ غربى‌ تا مجاورت‌ چگاسرايى‌ در شرق‌ زندگى‌ مى‌كنند («اقوام‌»، 600 ؛ ايرانيكا، .(I/499 اين‌ قوم‌ را از بازماندگان‌ هندو و بودايى‌ كهن‌ كاپيشه‌ و نگرهاره‌4 دانسته‌اند ( 2 EI، همانجا).
پشايى‌ زبانان‌ در معرفى‌ خود به‌ ديگران‌، به‌ ويژه‌ به‌ جلگه‌نشينان‌، خود را «كوهستانى‌» يا «كوهى‌» مى‌نامند (اوسن‌، 132). در برخى‌ جاها، مردم‌ آنها را «دهقان‌» ( 2 EI، همانجا)، يا صفى‌ - كه‌ نام‌ يك‌ قبيلة پشتو زبان‌ در درة كُنار است‌ - مى‌خوانند. گاهى‌ هم‌ آنها را با نورستانيها دريك‌ گروه‌ طبقه‌بندي‌ كرده‌اند («اقوام‌»، .(601
برخى‌ از دانشمندان‌ معتقدند كه‌ نياكان‌ اين‌ قوم‌ با هجوم‌ پشتو زبانان‌ كوهستانهاي‌ سليمان‌، از سرزمينهاي‌ اصلى‌ خود در دشتهاي‌ قندهار رانده‌ شدند و در دره‌هاي‌ كوههاي‌ مرتفع‌ هندوكش‌ كه‌ اكنون‌ فرزندانشان‌ در آنجا مى‌زيند، پناه‌ گرفتند، اما براساس‌ شواهد به‌ دست‌ آمده‌ از پژوهشهاي‌ مردم‌ نگاري‌ در ميان‌ مردم‌ پشايى‌ زبان‌ درة نور، اين‌ مردم‌ نمى‌توانند اخلاف‌ پناهندگان‌ دشت‌ قندهار باشند، چون‌ ساكنان‌ اين‌ دره‌ها پيش‌ از ظهور تمدن‌ قندهاري‌ در اينجاها اقامت‌ داشته‌اند. همچنين‌، بنابر همين‌ پژوهشها، شباهت‌ نزديك‌ ميان‌ ساخت‌ اجتماعى‌ و فرهنگى‌ مردم‌ اين‌ دره‌ها با قبايل‌ نورستانى‌ و دردي‌ زبانان‌ هندوكش‌ و قره‌ قروم‌ به‌ ريشه‌هاي‌ تاريخى‌ مشترك‌ ميان‌ اين‌ اقوام‌ اشاره‌ دارد («اقوام‌»، همانجا).
شمار مردم‌ پشايى‌ را حدود 60 هزار ( ايرانيكا، همانجا) تا نزديك‌ به‌ 100 هزار («اقوام‌»، 600 )، و مذهبشان‌ را حنفى‌ نوشته‌اند. پشاييها عموماً به‌ زراعت‌ و گله‌داري‌ اشتغال‌ دارند و بز نقش‌ مهمى‌ در اقتصاد و فرهنگ‌ آنها دارد. تقسيم‌ كار در جامعة پشايى‌ از قديم‌ به‌ اين‌ شيوه‌ بوده‌ كه‌ مردان‌ مسئوليت‌ فعاليتهاي‌ مربوط به‌ گله‌داري‌ و پشم‌ چينى‌ از بزها و نخ‌ ريسى‌، و زنان‌ مسئوليت‌ كارهاي‌ سنگين‌ زراعى‌ و امور ديگر را داشته‌اند (اوسن‌، 133- 135؛ «اقوام‌»، 602 ). در ارتفاعات‌ كم‌ و نيز در دهكده‌هايى‌ كه‌ گله‌داري‌ اهميت‌ ندارد، اين‌ الگوي‌ تقسيم‌ كار مصداق‌ پيدا نمى‌كند و مردان‌ به‌ كارهاي‌ كشاورزي‌ مى‌پردازند (همانجا).
چند گروه‌ قومى‌ كوچك‌ ديگر مانند جَت‌، قزلباش‌، قرقيز، هندو، سيك‌، براهويى‌، عرب‌ و يهود نيز در مناطق‌ مختلف‌ افغانستان‌ پراكنده‌اند كه‌ هريك‌ جامعه‌اي‌ با ساخت‌ اجتماعى‌ و فرهنگ‌ ويژة خود دارد:
جَت‌: جتها يك‌ گروه‌ ناهمگون‌ قومى‌ - زبانى‌ از نژاد آريايى‌، يا هند و ايرانى‌ هستند كه‌ در ايران‌ و هند، به‌ همين‌ نام‌ و در ميان‌ مورخان‌ و جغرافى‌نگاران‌ اسلامى‌ با نام‌ زُطّ شناخته‌ مى‌شوند (ايوانف‌، 440 ؛ «اقوام‌»، .(356 جتهاي‌ ساكن‌ در افغانستان‌ و شرق‌ ايران‌ را شاخه‌اي‌ از قوم‌ جت‌ هندوستان‌ مى‌دانند كه‌ در گذشته‌هاي‌ دور از آن‌ قوم‌ جدا شدند و به‌ قومهاي‌ ديگر پيوستند (ايوانف‌، همانجا) و با پيوستن‌ به‌ هر قوم‌ زبان‌ و گويش‌ مردم‌ آن‌ قوم‌ را آموختند و به‌ مذهب‌ آنها درآمدند (نك: «اقوام‌»، .(355
بيشتر مورخان‌ عقيده‌ دارند كه‌ جتها در 2 يا 3 هزار سال‌ پيش‌، همزمان‌ با مهاجرتهاي‌ بزرگ‌ قومى‌، از آسياي‌ مركزي‌ به‌ شبه‌ قارة هندوستان‌ مهاجرت‌ كرده‌اند. گروهى‌ از جتها از دوران‌ پيش‌ از اسلام‌ و از زمانى‌ كه‌ در دشتها و كوهستانهاي‌ شرق‌ ايران‌ مى‌زيستند، در سرزمين‌ افغانستان‌ نيز به‌ طور پراكنده‌ به‌ سر مى‌بردند (همان‌، 358 .(355-356,
حيات‌خان‌ جتها را از طوايف‌ هندكى‌1 مى‌داند (ص‌ .(311 هندكى‌ مردمى‌ از نژادها و قوم‌ و قبيله‌هاي‌ مختلف‌ هستند كه‌ در خاك‌ افغانستان‌ پراكنده‌اند (بليو، افغانستان‌، 224 ؛ حيات‌خان‌، همانجا). جگدال‌2 را نام‌ديگر جتها در بلوچستان‌ دانسته‌اند (الفنستون‌، 293؛ حيات‌خان‌، همانجا).
جتهاي‌ افغانستان‌ بيشترشان‌ به‌ فارسى‌ دري‌ يا پشتو سخن‌ مى‌گويند. درگذشته‌، از راه‌ زمينداري‌، شتربانى‌ يا شترداري‌ و كاروان‌سالاري‌ زندگى‌ مى‌گذراندند. برخى‌ نيز از راههاي‌ ديگر در ميان‌ قندهار و كابل‌ در شرق‌، و هرات‌ و مشهد در غرب‌ زندگى‌ مى‌گذراندند (براي‌ توضيح‌ بيشتر، نك: «اقوام‌»، 359 ؛ ايرانيكا، .(I/499 امروزه‌، جتها دسته‌هاي‌ كولى‌ وار خنياگر، بندزن‌، سوداگر و پيشگو را شكل‌ داده‌اند (همانجا).
شمار جتهاي‌ خنياگر افغانستان‌ را حدود 13 هزار تن‌ تخمين‌ زده‌اند («اقوام‌»، همانجا). چَنگر، موصلى‌ و چَلو را گروههايى‌ از جت‌ دانسته‌، و نام‌ جت‌ در شمال‌ افغانستان‌ را گوجور نوشته‌اند ( ايرانيكا، همانجا).
قزلباش‌: اين‌ قوم‌ گروهى‌ از بازماندگان‌ سپاه‌ قزلباش‌ هستند كه‌ به‌ فرمان‌ نادرشاه‌ شماري‌ از آنها پس‌ از فتح‌ قندهار در 1150ق‌/1737م‌ در اين‌ شهر، و شماري‌ ديگر در كابل‌ («اقوام‌»، و هرات‌ I/224) , 2 EI) ماندند.
قزلباش‌ از طايفه‌هاي‌ مختلفى‌ از اقوام‌ ترك‌، تركمن‌، كرد و لر تركيب‌ يافته‌ بودند. محله‌هايى‌ كه‌ طايفه‌هاي‌ قزلباش‌ زندگى‌ مى‌كردند، به‌ نام‌ محلة كردها، لرها و خوافيها شهرت‌ داشت‌ (يزدانى‌، 1/137- 138). تركمنهاي‌ فارسى‌ زبان‌ ساكن‌ كابل‌ و شهرهاي‌ ديگر را نيز از همين‌ طايفه‌ دانسته‌اند ( دايرةالمعارف‌...، 2048).
در آغاز، افراد هر گروه‌ قومى‌ قزلباش‌ به‌ زبان‌ مادري‌ خود صحبت‌ مى‌كردند. زبان‌ فارسى‌ دري‌ به‌ تدريج‌ جايگزين‌ زبان‌ تركى‌ و زبانهاي‌ ديگر شد. بسياري‌ از ترك‌ زبانان‌ قزلباش‌ هنوز زبان‌ تركى‌ را حفظ كرده‌اند و در ميان‌ خود به‌ اين‌ زبان‌ سخن‌ مى‌گويند («اقوام‌»، 640 ؛ حيات‌ خان‌، .(310
شمار قزلباشها را حيات‌خان‌ (همانجا) حدود 20 هزار خانوار، و دوپري‌ ميان‌ 200 تا 300 هزار تن‌ («اقوام‌»، نوشته‌ است‌. قزلباشها شيعه‌ هستند. امير عبدالرحمان‌ خان‌ بسيار كوشيد تا آنها را به‌ قبول‌ مذهب‌ تسنن‌ وادارد، اما جز شمار اندكى‌ از آنان‌ كه‌ از راه‌ تقيه‌ مذهب‌ حنفى‌ را پذيرفتند، بقيه‌ به‌ مذهب‌ شيعه‌ باقى‌ ماندند (همان‌، 641 ؛ دوپري‌، .(59
تيمورشاه‌ درانى‌ (حك 1186-1207ق‌/1772-1793م‌) كه‌ زبان‌ فارسى‌ و رفتار و آداب‌ ايرانى‌ در دربارش‌ معمول‌ بود، مشاوران‌ و خدمتگزاران‌ دربارش‌ را از ميان‌ قزلباشها برگزيده‌ بود («اقوام‌»، .(640 پس‌ از آن‌ نيز بسياري‌ از قزلباشها به‌ كارهاي‌ دولتى‌ و اداري‌ مانند صندوق‌ داري‌، مستوفى‌ گري‌ و منشى‌گري‌، شماري‌ به‌ كار صنعت‌ و بازرگانى‌ در شهرها اشتغال‌ داشته‌اند (حيات‌خان‌، دوپري‌، همانجاها؛ كليفورد، 61؛ يزدانى‌، 1/138).
قرقيز: قرقيزها گروهى‌ از اقوام‌ ترك‌ مغولى‌ هستند كه‌ به‌ زبان‌ تركى‌ قپچاقى‌ (دوپري‌، 61 )، يا قرقيزي‌ - قپچاقى‌ (آكينر، از گروه‌ زبانهاي‌ تركى‌ شمال‌ سخن‌ مى‌گويند. در حدود ميانة سدة 18م‌، زيستگاه‌ قرقيزها سلسله‌ كوههاي‌ پامير - آلتايى‌ بود. حدود 2 هزار قرقيز تا 1357ش‌/1978م‌ در كوهستان‌ پامير افغانستان‌ در دالان‌ وَخان‌ مى‌زيستند. در اين‌ سال‌، پس‌ از كودتاي‌ كمونيستى‌ در كابل‌، بيش‌ از نيمى‌ از آنها به‌ پاكستان‌ گريختند («اقوام‌»، .(405 تا آن‌ زمان‌، قرقيزها شكل‌ معيشت‌ سنتى‌ را در كوچ‌نشينى‌، و سازمان‌ اجتماعى‌ خود را بدون‌ نفوذ و تأثير اجتماعات‌ بيرون‌ از جامعة خود حفظ كرده‌ بودند (همان‌، .(407
هندو و سيك‌: آنان‌ از اقوام‌ هندو هستند و در مراكز شهري‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كنند. زبان‌ مادريشان‌ هندوستانى‌، پنجابى‌ است‌ و به‌ زبان‌ دري‌ يا پشتو هم‌ صحبت‌ مى‌كنند. مذهب‌ هندوها، و سيكها، سيك‌ يا هندويى‌ است‌ (دوپري‌، 64 -63 ؛ الفنستون‌، 293-294؛ نيز نك: ايرانيكا، .(I/499
هندوها و سيكها در شهرها به‌ بازرگانى‌، صرافى‌ و زرگري‌ اشتغال‌ داشتند و در كابل‌ گروههاي‌ با نفوذ كوچكى‌ تشكيل‌ داده‌ بودند (دوپري‌، همانجا؛ حيات‌خان‌، .(311 گروهى‌ از هندوها در ناحية كوه‌ دامن‌ در شمال‌ كابل‌ به‌ باغبانى‌ و گلكاري‌ مى‌پرداختند I/224) , 2 EI). شمار هندوها را حدود 20 هزار، و سيكها را حدود 10 هزار تن‌ تخمين‌ زده‌ بودند (دوپري‌، همانجا).
براهويى‌: براهوييها گروهى‌ قومى‌ هستند كه‌ خود را شاخه‌اي‌ از بلوچ‌ مى‌دانند و در جنوب‌ غربى‌ افغانستان‌ مى‌زيند. زبان‌ مادريشان‌ براهويى‌ (دراويدي‌) است‌ و به‌ زبانهاي‌ پشتو و بلوچى‌ آشنايى‌ دارند. از طايفه‌هاي‌ مهم‌ براهويى‌: ايدوزي‌، لاوَرزي‌، ياگيزي‌، زِركندي‌ و مَهمَسانى‌ را مى‌توان‌ نام‌ برد ( ايرانيكا، ؛ I/498 دوپري‌، .(62
شمار براهوييها را حدود 10 هزار (همانجا) تا 18 هزار تن‌ («اقوام‌»، تخمين‌ زده‌اند. بيشتر براهوييها كشاورز و گله‌دارند و با كار روي‌ زمينهاي‌ اجاره‌اي‌ و نگهداري‌ و چراندن‌ دامهاي‌ خانهاي‌ پشتون‌ و بلوچ‌ زندگى‌ مى‌گذرانند (دوپري‌، نيز ايرانيكا، همانجاها).
يهود: آنان‌ گروه‌ كوچكى‌ بودند كه‌ در كابل‌، قندهار و هرات‌ و برخى‌ شهرهاي‌ ترك‌نشين‌ افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كردند (كليفورد، 62؛ دوپري‌، .(64 شمار اندكى‌ از آنها به‌ عبري‌، و بقيه‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ دري‌ يا پشتو سخن‌ مى‌گفتند. يهوديان‌ از راه‌ بازرگانى‌ و صرافى‌ زندگى‌ مى‌گذراندند (دوپري‌، همانجا). حيات‌خان‌ (ص‌ از 40 خانوار يهود در كابل‌ و هرات‌ ياد مى‌كند كه‌ بيشتر به‌ كار ساخت‌ و فروش‌ شراب‌ مشغول‌ بودند. شمار يهوديان‌ را از 150 خانوار (نك: على‌آبادي‌، 29) تا چند هزار تن‌ (نك: دوپري‌، همانجا) تخمين‌ زده‌ بودند. در چند دهة اخير بسياري‌ از يهوديان‌ افغانستان‌ را ترك‌ كرده‌اند.
عرب‌: عربها گروهى‌ بودند كه‌ ظاهراً در زمان‌ سامانيان‌ (حك 261- 389ق‌/874 -999م‌) از خراسان‌ به‌ افغانستان‌ مهاجرت‌ كردند. شماري‌ از آنها بخشى‌ از نيروي‌ پادگان‌ بالاحصار را تشكيل‌ مى‌دادند و شماري‌ ديگر در جلال‌ آباد و ميان‌ راه‌ كابل‌ به‌ پيشاور مى‌زيستند و با اينكه‌ در جامعه‌اي‌ جدا از گروههاي‌ قومى‌ ديگر زندگى‌ مى‌كردند، بيشترشان‌ زبان‌ عربى‌ را از ياد برده‌ بودند (نك: الفنستون‌، 297- 298) و به‌ دري‌ يا پشتو، و برخى‌ به‌ فارسى‌ آميخته‌ با واژه‌هاي‌ عربى‌ صحبت‌ مى‌كردند (دوپري‌، 63 ؛ نيز: ايرانيكا، .(I/499
مآخذ: اُريوال‌، اروين‌، «قوميت‌ بلوچ‌ در افغانستان‌»، ترجمة منير حسينيون‌ (نك: هم، افغانستان‌: اقوام‌ - كوچ‌نشينى‌ )؛ اسعدي‌، مرتضى‌، جهان‌ اسلام‌، تهران‌، 1366ش‌؛ افشار يزدي‌، محمود، افغان‌ نامه‌، تهران‌، 1359ش‌؛ افغانستان‌: اقوام‌ - كوچ‌نشينى‌، مجموعه‌ مقالات‌، به‌ كوشش‌ محمد حسين‌ پاپلى‌ يزدي‌، مشهد، 1372ش‌؛ الفنستون‌، مونت‌ استوارت‌، افغانان‌: جاي‌، فرهنگ‌، نژاد، ترجمة محمد آصف‌ فكرت‌، مشهد، 1376ش‌؛ اوسن‌، ژان‌، «محيط و تاريخ‌ در جهان‌ بينى‌ قبيلة پاشايى‌»، ترجمة محمد عباسپور (نك: هم، افغانستان‌: اقوام‌ - كوچ‌ نشينى‌ )؛ بارتولد، و. و.، تذكرة جغرافياي‌ تاريخى‌ ايران‌، ترجمة حمزه‌ سردادور، تهران‌، 1308ش‌؛ همو، گزيدة مقالات‌ تحقيقى‌، ترجمة كريم‌ كشاورز، تهران‌، 1358ش‌؛ بالان‌، دانيل‌ و شارل‌ م‌. كيفر، «صحرانشينى‌ و خشك‌سالى‌ در افغانستان‌: نمونة پشتونها در دشت‌ ناور»، ترجمة على‌ اسدي‌، ايلات‌ و عشاير، تهران‌، 1362ش‌؛ پژواك‌، عتيق‌الله‌، غوريان‌، كابل‌، 1345ش‌؛ جمال‌زاده‌، محمد على‌، «افغانستان‌»، وحيد، تهران‌، 1344ش‌، س‌ 3، شم 1؛ دايرةالمعارف‌ فارسى‌؛ سان‌ ليور، پير، «نقشة جديد قومى‌ افغانستان‌»، ترجمة ابوالحسن‌ سروقد مقدم‌ (نك: هم، افغانستان‌: اقوام‌ - كوچ‌نشينى‌ )؛ على‌آبادي‌، عليرضا، افغانستان‌، تهران‌، 1372ش‌؛ فرديناند، كلاوس‌، «كوچ‌نشينى‌ در افغانستان‌»، ترجمة حسن‌ خباززاده‌ (نك: هم، افغانستان‌: اقوام‌ - كوچ‌نشينى‌ )؛ فيلد، هنري‌، مردم‌ شناسى‌ ايران‌، ترجمة عبدالله‌ فريار، تهران‌، 1343ش‌؛ كارلس‌، هيو، «تاجيكهاي‌ درة پنجشير جبال‌ هندوكش‌»، ترجمة حسن‌ مسعودي‌، مردم‌ شناسى‌، 1355ش‌، س‌ 1، شم 4 و 5؛ كاشغري‌، محمود، ديوان‌ لغات‌ الترك‌، استانبول‌، 1333ق‌؛ كليفورد، مري‌ لوئيس‌، افغانستان‌، ترجمة مرتضى‌ اسعدي‌، تهران‌، 1368ش‌؛ گلى‌، امين‌الله‌، تاريخ‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ تركمنها، تهران‌، 1366ش‌؛ لوگاشوا، بى‌بى‌ رابعه‌، تركمنهاي‌ ايران‌، ترجمة سيروس‌ ايزدي‌ و حسين‌ تحويلى‌، تهران‌، 1359ش‌؛ وامبري‌، آرمينيوس‌، سياحت‌ درويشى‌ دروغين‌ در خانات‌ آسياي‌ ميانه‌، ترجمة فتحعلى‌ خواجه‌ نوريان‌، تهران‌، 1365ش‌؛ يزدانى‌، حسينعلى‌، پژوهشى‌ در تاريخ‌ هزاره‌ها، قم‌، 1372ش‌؛ نيز:
, Sh., Islamic Peoples of the Soviet Union, London, 1983; Bellew, H. W., Afghanistan and the Afghans, Lahore, 1979; id, An Inquiry into the Ethnography of Afghanistan, Graz, 1973; Benveniste, E., X Les Langues de l' Afghanistan n , La Civilisation iranienne, Paris, 1952; Dupree, L., Afghanistan, New Jersey, 1973; EI 2 ; Hayat Khan, M., Afghanistan and its Inhabitants, tr. H. Priestley, Lahore, 1981; Iranica; Ivanow, W., X On the Language of the Gypsies of Qain ? t n , Journal of the Asiatic Society of Bengal, 1914, vol. X, no. 2; Muslim Peoples, ed. R. V. Weekes, Westport, 1984; Robertson, G. S., The Kafirs of the Hindukush, Oxford, 1974.
على‌ بلوكباشى‌

.IV ادبيات‌ فارسى‌ در افغانستان‌
پس‌ از قتل‌ نادرشاه‌ افشار (1160ق‌/1747م‌)، احمدشاه‌ دُرّانى‌ (د 1186ق‌/1772م‌) به‌ سوي‌ شرق‌ ايران‌ رفت‌ (نك: ابوالحسن‌ گلستانه‌، 58 به‌ بعد) و سرانجام‌ قندهار را تختگاه‌ حكومتى‌ قرارداد كه‌ پس‌ از او، در دورة فرزندش‌ تيمورشاه‌ (د 1207ق‌/1793م‌) با پايتختى‌ كابل‌ ادامه‌ يافت‌. در عصر تيمورشاه‌ هنوز سنتهاي‌ ديوانى‌ و آرايه‌ها و پيرايه‌هاي‌ دربارهاي‌ پيشين‌ رعايت‌ مى‌شد (نك: فيض‌ محمد، 1/61؛ الفنستون‌، 199). او با تكيه‌ بر تاجيكها، قزلباشها و عناصر شهري‌ و آنانكه‌ به‌ هويت‌ ايرانى‌ خويش‌ پايبند بودند، كشور را اداره‌ مى‌كرد (فيض‌ محمد، 1/50، 53؛ نيز نك: ايرانيكا، .(I/548
تيمورشاه‌ به‌ شعر و شاعري‌ علاقة بسيار داشت‌ (نك: فوفلزايى‌، 1/58 -59) و به‌ پيروي‌ از حافظ، بيدل‌ و صائب‌ غزل‌ مى‌گفت‌. وي‌ انجمنى‌ از شاعران‌ عصر خود تأسيس‌ كرده‌ بود كه‌ شعر عبدالقادر بيدل‌ را در آنجا تحليل‌ و تفسير و تتبع‌ مى‌كردند. علاقة تيمورشاه‌ به‌ شعر و ادب‌ فارسى‌ دري‌ به‌ حدي‌ بود كه‌ امور ديوانى‌ و كشور داري‌ را در گوشه‌ و كنار كشور به‌ شاعران‌ عصر واگذار كرده‌ بود. محمدرضا برنابادي‌، الله‌ ويردي‌ حيرت‌ و مير هوتك‌ افغان‌ از شاعران‌ و اديبان‌ اين‌ عصر، و صاحب‌ مناصب‌ و سمتهاي‌ دولتى‌ بودند (نك: همو، 2/466 به‌ بعد؛ نائل‌، سيري‌...، 10).
آوازة شعر دوستى‌ و شاعر پروري‌ تيمور شاه‌ به‌ حدي‌ بود كه‌ برخى‌ از سخنوران‌ فارسى‌ گوي‌ از ايران‌، به‌ قصد پيوستن‌ به‌ دربار او روانة كابل‌ مى‌شدند. ميرزا محمد فروغى‌ اصفهانى‌ از اين‌ گروه‌ سخنوران‌ است‌ كه‌ به‌ گفتة الفنستون‌ (همانجا) اشعار تيمورشاه‌ را تصحيح‌ مى‌كرده‌ است‌ (نيز نك: فيض‌ محمد، 1/61).
وضع‌ ادبى‌ عصر تيمورشاه‌ در دوره‌هاي‌ اخلاف‌ او نيز ادامه‌ داشت‌. درميان‌سالهاي‌ 1255- 1258ق‌/1839-1842م‌ كه‌شاه‌شجاع‌ سدوزايى‌ با پشتيبانى‌ انگليسيها حكومت‌ را در دست‌ داشت‌، به‌ علت‌ علاقة شديد او به‌ غزليات‌ حافظ و صائب‌، تقليد و تتبع‌ از شعر آنان‌ در ميان‌ سخنوران‌ كشور رواج‌ يافت‌. شاه‌ شجاع‌ خود به‌ تتبع‌ ديوان‌ حافظ مى‌پرداخت‌ و به‌ اسلوب‌ غزلهاي‌ او غزل‌ مى‌ساخت‌ (نك: شاه‌ شجاع‌، سراسر كتاب‌). او نثر را هم‌ ساده‌ و بى‌پيرايه‌ مى‌نوشت‌. كتاب‌ واقعات‌ او نمونة نثر ساده‌ و مرسل‌ اين‌ دوره‌ محسوب‌ مى‌شود.
مداخلات‌ آشكار دولت‌ انگليس‌ در امور كشور در عهد شاه‌شجاع‌، روح‌ حماسى‌ را در سخنوران‌ بيدار كرد، به‌ طوري‌ كه‌ شاعران‌ اين‌ دوره‌ به‌ ساختن‌ منظومه‌هاي‌ حماسى‌ توجه‌ كردند و رشادتها و سلحشوريهاي‌ رجال‌ ملى‌ و احساسات‌ وطن‌ خواهانه‌ را در شعر مطرح‌ ساختند. از جمله‌ آن‌ منظومه‌هاست‌: جنگ‌ نامة محمدغلام‌ غلامى‌ كوهستانى‌ (كابل‌، 1336ش‌)؛ اكبر نامه‌ مشتمل‌ بر شرح‌ جنگ‌ اول‌ افغان‌ و انگليس‌، به‌ وزن‌ و سياق‌ شاهنامة فردوسى‌ (كابل‌، 1330ش‌)؛ محاربة كابل‌ و قندهار، اثر قاسم‌ على‌ (آگره‌، 1272ق‌) (براي‌ اطلاع‌ از ديگر منظومه‌هاي‌ حماسى‌ اين‌ دوره‌، نك: حبيب‌، 49-64).
در ميانة سالهاي‌ 1285-1296ق‌/1868-1879م‌ كه‌ امير شير عليخان‌ براي‌ دومين‌ بار برمسند قدرت‌ قرار گرفت‌، مقدمات‌ اصلاح‌ و تجديد حيات‌ فرهنگى‌ در افغانستان‌ فراهم‌ آمد. در 1290ق‌ براي‌ نخستين‌ بار چاپخانه‌ در كشور تأسيس‌ شد؛ نشرية شمس‌ النهار (كابل‌، 1290 تا 1295ق‌) انتشار يافت‌؛ ترجمه‌ از زبان‌ انگليسى‌ شروع‌ شد و نخستين‌ كتاب‌ ترجمه‌ شده‌ با عنوان‌ وعظ نامه‌ به‌ اهتمام‌ شخصى‌ به‌ نام‌ عبدالقادر از نشرية تايمز (لندن‌) عرضه‌ شد. سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ در همين‌ روزگار در كابل‌ بود و امير شير عليخان‌ در پيشبرد اصلاحات‌ با او مشورت‌ مى‌كرد (نك: نوري‌، 14 به‌ بعد). با اينهمه‌، اصلاح‌گراييهاي‌ ياد شده‌، تأثير چندانى‌ بر ادب‌ نداشت‌ و بيشتر سخنوران‌ نام‌ آور عصر به‌ پيروي‌ از بيدل‌، حافظ و صائب‌ غزل‌ مى‌ساختند و قصايد خود را به‌ اقتفاي‌ شاعران‌ عصر غزنوي‌ و سلجوقى‌ مى‌پرداختند. ميرزا قدسى‌ هروي‌ (د 1300ق‌/1883م‌) قصايد مدحى‌ مى‌سرود كه‌ مورد توجه‌ امير بود (رياضى‌ هروي‌، 75، 162). ميرزا محمد نبى‌، متخلص‌ به‌ واصل‌ (د 1309ق‌)، منشى‌ دربار امير، غزليات‌ حافظ را تتبع‌ مى‌كرد (نك: ديوان‌ او، كابل‌، 1331ق‌). مير مجتبى‌ الفت‌ كابلى‌ نيز به‌ بيدل‌ نظر داشت‌. محمد على‌ شَرَر هم‌ به‌ همين‌ گونه‌ از حافظ تقليد مى‌كرد و مثنوي‌ و قصيده‌ را به‌ طرز خراسانى‌ مى‌ساخت‌ (نك: خسته‌، يادي‌...، 13؛ مايل‌، «سرودگري‌...»، 75). غلام‌ محمد طرزي‌ هم‌ كه‌ از شاعران‌ سرشناس‌ اين‌ دوره‌ بود، به‌ مضامين‌ شعر بيدل‌ و صائب‌ و استادان‌ سبك‌ خراسانى‌ نظر داشت‌. او علاوه‌ بر ديوان‌ قصايد (كراچى‌، 1309ق‌) و ديوان‌ غزليات‌ (كراچى‌، 1310ق‌)، آثاري‌ به‌ نامهاي‌ آهنگ‌ حجاز و اخلاق‌ حميده‌ از خود برجاي‌ نهاد. خط شكسته‌ را استادانه‌ مى‌نوشت‌ و مجموعه‌اي‌ به‌ نام‌ خط شكسته‌ فراهم‌ آورد (خسته‌، همان‌، 60).
بيشتر سخنوران‌ ياد شده‌ با دربار و درباريان‌ وابستگى‌ داشتند؛ اما البته‌ در اين‌ دوره‌ شاعرانى‌ هم‌ بودند كه‌ دور از دربار، مناسب‌ و مطابق‌ مذاق‌ مذهبى‌ و اعتقادي‌ خود شعرمى‌گفتند. احمدنقشبندي‌ (د 1315ق‌/ 1897م‌) به‌ پيروي‌ از نظامى‌ گنجوي‌ گلشن‌ حيرت‌ را در وصف‌ حضرت‌ رسول‌(ص‌) و گلشن‌ مجددي‌ را دربارة صحابه‌ و صوفيان‌ نقشبندي‌ نظم‌ كرد. او در غزل‌ نيز از حافظ پيروي‌ مى‌كرد (نائل‌، سيري‌، 191 به‌ بعد). ميرزا محمد ابراهيم‌ گوهري‌ هروي‌ (د 1323ق‌/1905م‌) در منقبت‌ و نيز تعزيت‌ ائمة اطهار(ع‌) قصيده‌ مى‌سرود. او مدتى‌ در مشهد زيست‌ و كتاب‌ ذريعة الرضويه‌ را در 1321ق‌ در آنجا تأليف‌ كرد. طغيان‌ البكاء و سفرنامه‌ نيز از جمله‌ آثار اوست‌ (رياضى‌ هروي‌، 115-116، 162؛ خسته‌، همان‌، 101-102).
در دوره‌هاي‌ ياد شده‌ شعر عبدالقادر بيدل‌ در ميان‌ سخنوران‌ و فضلاي‌ افغانستان‌ به‌ عنوان‌ دلنشين‌ترين‌ گونة شعر فارسى‌ تلقى‌ مى‌شده‌ است‌؛ اما با آنكه‌ شعر او در يك‌ سده‌ و نيم‌ اخير بر سنتهاي‌ فكري‌، هنري‌ و حتى‌ بر عواطف‌ و روابط اجتماعى‌ مردم‌ افغانستان‌ تأثير گذارده‌ است‌ (نك: مولايى‌، «بازگشت‌...»، 60 به‌ بعد؛ بچكا، 50)، تنها منبع‌ مورد توجه‌ سخنوران‌ معاصر افغانستان‌ به‌ شمار نمى‌آيد، بلكه‌ شاعران‌ اين‌ ديار در سرودن‌ شعر، همواره‌ به‌ استادان‌ سبكهاي‌ خراسانى‌ و عراقى‌ در شعر فارسى‌، خاصه‌ حافظ، مولوي‌ و فردوسى‌ نيز نظر داشته‌اند (قس‌: مولايى‌، برگزيده‌...، 9). بى‌ترديد رويكرد سخنوران‌ نواحى‌ غرب‌ افغانستان‌ مانند هرات‌ و حوالى‌ آن‌ به‌ اسلوب‌ شعر شاعران‌ دورة بازگشت‌ در ايران‌ نيز همراه‌ با توجهى‌ خاص‌ بوده‌ است‌، به‌ ويژه‌ آنكه‌ يكى‌ از طرفداران‌ مشهور اين‌ سبك‌، يعنى‌ فتح‌الله‌ خان‌ شيبانى‌، در حدود سال‌ 1273ق‌/1857م‌ در اردوي‌ ايران‌ در هرات‌ به‌ سر مى‌برد (آرين‌پور، 1/133 به‌ بعد)، و حضور او در هرات‌ بى‌گمان‌ در معطوف‌ كردن‌ نظر سخنوران‌ آن‌ خطه‌ به‌ شعر سبك‌ خراسانى‌ و طرز عراقى‌ مؤثر بوده‌ است‌. همانندي‌ شعر بسياري‌ از سخنوران‌ نيمة نخست‌ سدة 14ق‌/20م‌ - كه‌ پروردة انجمن‌ ادبى‌ هرات‌ بوده‌اند، يا با اهالى‌ آن‌ انجمن‌ حشر و نشر داشته‌اند - مانند اسماعيل‌ سياه‌، عبدالحسين‌ توفيق‌، لطيف‌ ناظمى‌ و ديگران‌ با شعر استادان‌ سبكهاي‌ خراسانى‌ و عراقى‌، حاكى‌ از تأثير اين‌ سبكها بر سخنوران‌ آن‌ خطه‌ است‌. حتى‌ خليل‌ الله‌ خليلى‌ - كه‌ شعرش‌ در حوزة مختصات‌ سبكهاي‌ ياد شده‌ قابل‌ بررسى‌ است‌ - بدان‌ سبب‌ كه‌ چندي‌ در هرات‌ به‌ سر برد، متأثر از نفوذ شعر استادان‌ سبك‌ خراسانى‌ و طرز عراقى‌ در آن‌ خطه‌ بوده‌، و مانند شاعران‌ مركز افغانستان‌ به‌ خصايص‌ شعر بيدل‌ وابسته‌ نشده‌ است‌.
امير حبيب‌الله‌ (حك 1319-1337ق‌/1901-1919م‌) كه‌ افغانستان‌ را با مرزهاي‌ مشخص‌ و آرامش‌ نسبى‌ از پدرش‌، اميرعبدالرحمان‌ تحويل‌ گرفت‌، به‌ شيوة كشورهاي‌ غربى‌ مدرسة عالى‌ داير كرد و طب‌ و پزشكى‌ نوين‌ را در كشور رواج‌ داد (نك: ايرانيكا، ؛ I/554 كليفرد، 174 به‌ بعد). درست‌ است‌ كه‌ در عصر پدر اميرحبيب‌الله‌، آثاري‌ چون‌ ديوان‌ عايشة درانى‌، شاعر عصر تيمورشاه‌ (كابل‌، 1305ق‌) و ديوان‌ ميرهوتك‌ افغان‌ (كابل‌، 1303ق‌) به‌ چاپ‌ رسيد و تاريخى‌ كه‌ توسط ميرمنشى‌ سلطان‌ محمدخان‌ در احوال‌ اميرعبدالرحمان‌ در لندن‌ چاپ‌ شده‌ بود (1900م‌)، به‌ نام‌ تاج‌ التواريخ‌ ترجمه‌، و در بمبئى‌ منتشر شد (آهنگ‌، 16-17)، اما اينها همه‌ در سطحى‌ محدود بود و تأثيري‌ جدي‌ بر ادب‌ و فرهنگ‌ افغانستان‌ نداشت‌؛ در صورتى‌ كه‌ در عهد امير حبيب‌ الله‌ كار نشر ادب‌ و فرهنگ‌ به‌ جد دنبال‌ مى‌شد. او به‌ ثبت‌ وقايع‌ تاريخى‌ روزگار خود علاقه‌ نشان‌ مى‌داد. سراج‌ التواريخ‌ فيض‌ محمد كاتب‌ - كه‌ تاريخ‌ مدون‌ و بسيار سودمند افغانستان‌ از عصر احمد شاه‌ درانى‌ تا عهد امان‌الله‌ خان‌ محسوب‌ مى‌شود - با مساعدت‌ او منتشر شد (كابل‌، 1331-1334ش‌). يكى‌ ديگر از وقايع‌ نگاران‌ اديب‌ اين‌ عصر كه‌ بيرون‌ از مرزهاي‌ افغانستان‌، در مشهد مقيم‌ بود، محمد يوسف‌ رياضى‌ (1290-1330ق‌) است‌ (نك: فيض‌ محمد، 3(1)/287؛ فكرت‌، 1-10). او علاوه‌ بر ديوان‌ غزليات‌ و منبع‌ البكاء (مراثى‌ شهيدان‌ كربلا) وقايع‌ تاريخ‌ افغانستان‌ را از عهد احمد شاه‌ تا 1324ق‌ در عين‌ الوقايع‌ با نثري‌ روان‌ و ساده‌ نوشته‌ است‌ (همة آثار منظوم‌ و منثور او به‌ نام‌ بحرالفوائد در مشهد در 1324ق‌ چاپ‌ سنگى‌ شده‌ است‌). پيش‌ از اينها نيز تواريخ‌ افاغنه‌ نوشتة يعقوب‌ على‌ خوافى‌ در 1307ق‌ (چ‌ كابل‌، 1336ش‌)، و تتمة البيان‌ فى‌ تاريخ‌ الافغان‌، نوشتة سيد جمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ (قاهره‌، 1318ق‌)، دربارة تاريخ‌ معاصر افغانستان‌ تدوين‌ شده‌ بود.
انتشار سراج‌ الاخبار كه‌ از جمله‌ نشريات‌ مؤثر و مفيد در حوزة ادب‌، فرهنگ‌ و سياست‌ محسوب‌ مى‌شود، در عصر امير حبيب‌الله‌ آغاز شد. اين‌ نشريه‌، نخست‌ در 1323ق‌/1905م‌ به‌ مديريت‌ مولوي‌ عبدالرئوف‌ خان‌، مدرس‌ مدرسة شاهى‌ با نام‌ سراج‌ الاخبار افغانستان‌ انتشار يافت‌، اما درپى‌ انتشار نخستين‌ شماره‌ بر اثر فشار دولت‌ انگليس‌ توقيف‌ شد (آهنگ‌، 28). 6 سال‌ بعد، انتشار سراج‌ الاخبار (بدون‌ ذكر كلمة افغانستان‌) به‌ كوشش‌ محمود طرزي‌ آغاز شد و به‌ مدت‌ 8 سال‌، بى‌وقفه‌ و فعالانه‌ ادامه‌ يافت‌. سراج‌الاخبار به‌ سبب‌ مبارزه‌ با استعمار بريتانيا، دفاع‌ از آزادي‌ زنان‌، نشر ادبيات‌ فارسى‌ و زبانهاي‌ انگليسى‌، فرانسه‌ و آلمانى‌ و كمك‌ به‌ رشد پديدة ترجمه‌ در افغانستان‌، يكى‌ از جرايد ممتاز منطقه‌ به‌ شمار مى‌آيد و تأثير آن‌ بر فارسى‌ زبانان‌ آسياي‌ ميانه‌، شبه‌ قارة هندوستان‌ و حتى‌ تركيه‌ محقق‌ مى‌نمايد. اين‌ نشريه‌ در پرورش‌ حس‌ وطن‌ خواهى‌ و «مليت‌ افغان‌» نيز مؤثر بوده‌ است‌. تغيير نام‌ سراج‌ الاخبار به‌ سراج‌ الاخبار افغانيه‌ (از شم 6 س‌ 1 به‌ بعد)، و نيز تغيير نام‌ مدير مسئول‌ آن‌ از محمود طرزي‌ به‌ محمود افغانى‌، گوياي‌ گرايش‌ وطن‌ خواهانة اين‌ نشريه‌ و تأثير آن‌ در تعالى‌ و رشد «مليت‌ افغان‌» است‌.
نوآوريهاي‌ عصر امير حبيب‌الله‌ در حوزة آموزش‌ و فرهنگ‌، البته‌ محدود بود و نمى‌توانست‌ تغييري‌ عمده‌ در ادب‌ و فرهنگ‌ ايجاد كند. خود امير هم‌ دوران‌ نوجوانى‌ را در بخارا، آنهم‌ در مركز فعاليت‌ اديبانى‌ كه‌ ادب‌ را در شعر بيدل‌ خلاصه‌ مى‌كردند، سپري‌ كرده‌ بود (نك: شهرستانى‌، 18)؛ به‌ اين‌ اعتبار، وي‌ كه‌ شعر بيدل‌ مى‌خواند و آن‌ را مى‌پسنديد، خواه‌ ناخواه‌ به‌ ادبياتى‌ كه‌ به‌ رنگ‌ و گونة هندي‌ شعر و ادب‌ فارسى‌ برمى‌آمد، توجه‌ مى‌كرد. با اينهمه‌، ظهور محمود طرزي‌ در قلمرو ادب‌ و فرهنگ‌ اين‌ دوره‌، نقطة عطفى‌ به‌ شمار مى‌رود كه‌ تحول‌ و تجدد نسبى‌ را در حوزة ادب‌ و فرهنگ‌ كشور در دهه‌هاي‌ پس‌ از 1320ش‌ معطوف‌ به‌ خود كرده‌ است‌.
محمود طرزي‌ در 1302ق‌ با پدرش‌ غلام‌ محمد طرزي‌ - كه‌ از افغانستان‌ تبعيد شده‌ بود - به‌ بغداد، استانبول‌ و سپس‌ به‌ دمشق‌ رفت‌، مدتها در آن‌ سرزمينها زندگى‌ كرد و ضمن‌ آموختن‌ زبانهاي‌ تركى‌ و فرانسه‌، با ادب‌ و فرهنگ‌ غربى‌، عربى‌ و تركى‌ آشنا شد. او در عصر امير حبيب‌ الله‌ به‌ كابل‌ بازگشت‌ و فعاليتهاي‌ فرهنگى‌ خود را پى‌ گرفت‌. از محمود طرزي‌ چندين‌ اثر ادبى‌، سياسى‌، جغرافيايى‌ و دينى‌ بازمانده‌ است‌ (نك: روان‌ فرهادي‌، 12 به‌ بعد؛ آهنگ‌، 75- 78).
مقاله‌هاي‌ محمود طرزي‌ در سراج‌ الاخبار از جمله‌ پيش‌ زمينه‌هاي‌ انديشة تجدد طلبى‌ در افغانستان‌ محسوب‌ مى‌گردد (روا، 33). او كه‌ از اعضاي‌ گروه‌ «اخوان‌ افغان‌» بود، همراه‌ با ديگر جوانان‌ افغانستان‌ به‌ زمينه‌هاي‌ تجدد در ايران‌ و تركيه‌ نظر داشت‌ و رواج‌ زمينه‌هاي‌ مدنى‌ تركيه‌ و ايران‌ را در افغانستان‌ آرزو مى‌كرد (نك: آهنگ‌، 45).
درپى‌ به‌ حكومت‌ رسيدن‌ شاه‌ امان‌ الله‌ (حك 1298- 1308ش‌) كه‌ به‌ كوشش‌ جمعى‌ از نخبگان‌ فرهنگى‌ تحقق‌ يافت‌، آرزوهاي‌ «اخوان‌ افغان‌» مورد توجه‌ قرار گرفت‌. در دورة امان‌الله‌ نزديك‌ به‌ 23 روزنامه‌، مجلة هفتگى‌، ماهنامه‌، فصلنامه‌ و سالنامه‌ در سرتاسر كشور منتشر مى‌شد. امان‌ افغان‌ از مهم‌ترين‌ آنها بود كه‌ در كابل‌ به‌ چاپ‌ مى‌رسيد. علاوه‌ بر آن‌، نشريات‌ اصلاح‌، طلوع‌ افغان‌، اتفاق‌ اسلام‌، الغازي‌، ابلاغ‌، ارشاد النسوان‌، آيينة عرفان‌، نوروز و امثال‌ آنها در مركز و مراكز استانهاي‌ كشور نشر مى‌يافت‌ (نك: مايل‌، معرفى‌...، 4 به‌ بعد؛ نيز نك: جاويد، 142-156؛ غبار، 789). نشرية دو هفتگى‌ انيس‌ به‌ مديريت‌ محيى‌الدين‌ انيس‌، نخستين‌ نشرية سياسى‌، فرهنگى‌ و اقتصادي‌ كشور به‌ شمار مى‌آمد كه‌ پس‌ از مدتى‌ به‌ روزنامه‌ تبديل‌ شد (آهنگ‌، 83 -84). در بعضى‌ از نشريه‌هاي‌ اين‌ دوره‌ ميزان‌ قابل‌ توجهى‌ شعر از اشعار معاصران‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، مانند حقيقت‌ كه‌ مى‌توان‌ مجموعة دوره‌هاي‌ آن‌ را تذكرة الشعرايى‌ به‌ شمار آورد كه‌ شعر آن‌ روزگار را در بر دارد (نك: مايل‌، همان‌، 64 - 65؛ آهنگ‌، 181).
آنچه‌ در دورة مورد بحث‌، قابل‌ ملاحظه‌ و تأمل‌ بسيار مى‌نمايد، مطرح‌ شدن‌ گونة افغانستانى‌ زبان‌ پشتو به‌ عنوان‌ زبان‌ ملى‌ كشور است‌. روزنامه‌هاي‌ اتحاد مشرقى‌ و حقيقت‌ و امثال‌ِ آنها در اين‌ دوره‌، پاره‌اي‌ از رخدادهاي‌ سياسى‌، و گاهى‌ هم‌ قصيده‌ يا غزلى‌ را به‌ زبان‌ پشتو منتشر مى‌كردند (همو، 111، 181). از مطالب‌ و اشارات‌ انتشار يافته‌ در سراج‌ الاخبار افغانيه‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ توجه‌ به‌ زبان‌ پشتو، در حوزة نظام‌ ارتشى‌ افغانستان‌، در عهد امان‌الله‌ مطمح‌ نظر بوده‌ است‌ (نك: مايل‌ هروي‌، تاريخ‌...، 53). پيش‌ از آن‌ نيز در حدود سال‌ 1290ق‌/1873م‌ فرهنگ‌نامه‌اي‌ حاوي‌ اصطلاحات‌ نظامى‌، از زبان‌ انگليسى‌ به‌ پشتو ترجمه‌ شده‌ بود (همان‌، 52 -53؛ نائل‌، سيري‌، 21)، اما در دورة مورد بحث‌ توجه‌ به‌ گونة افغانستانى‌ زبان‌ پشتو، صبغة سياسى‌ يافت‌ و برخى‌ نشريات‌ مانند مجلة پَشتون‌ْ ژَغ‌ دقيقاً با هدف‌ احياي‌ زبان‌ پشتو، با طرح‌ رواج‌ دوزبانگى‌ در افغانستان‌ منتشر شد (نك: آهنگ‌، 191-192). تغيير نام‌ مجلة پيام‌ تندرستى‌ به‌ معادل‌ پشتوي‌ آن‌ روغْتِيا زِيرِي‌ (همانجا) هم‌ با توجه‌ به‌ طرح‌ مزبور صورت‌ گرفت‌.
تجدد طلبى‌ امان‌الله‌ خان‌، خصوصاً پس‌ از سفر 7 ماهة او به‌ غرب‌ (1306ش‌/1927م‌) آشنايى‌ تحصيل‌ كرده‌هاي‌ افغانستان‌ را با زبانها و ادبيات‌ غربى‌ بيشتر كرد. شاعران‌ و نويسندگان‌ اين‌ دوره‌ به‌ مضامين‌ و مسائل‌ اجتماعى‌ روي‌ آوردند و در دفاع‌ از استقلال‌ ملى‌ و مليت‌ سرودند و نوشتند؛ با اينهمه‌، در اين‌ دوره‌، نه‌ صُوَري‌ جديد از شعر مجال‌ طرح‌ يافت‌، و نه‌ جانى‌ تازه‌ در كالبد شعر سنتى‌ و رايج‌ كشور دميده‌ شد. بعضى‌ از شاعران‌ اين‌ دوره‌ چون‌ محمود طرزي‌ فقط توفيق‌ يافتند تا در نظم‌ جاي‌ كلمات‌ شاعرانة مى‌ و پياله‌ و لاله‌ و خط و خال‌ شعر كهن‌ را با واژه‌هاي‌ ناشاعرانة توپ‌، تفنگ‌، الكتريك‌، تلگراف‌ و... پر كنند (نك: طرزي‌، 111؛ نيز نك: ژوبل‌، 50 -53؛ كهزاد، 378-379). همين‌ مقدار دگرگونى‌ هم‌ در شعر روزگار امان‌الله‌، گامى‌ به‌ پيش‌ تصور مى‌ شد. شاعرانى‌ چون‌ عبدالعلى‌ مستغنى‌ (1252-1312ش‌) هواخواه‌ رأي‌ و نظر محمود طرزي‌ در شعر بودند و مسائل‌ روز را وارد شعر كلاسيك‌ كردند (نك: ديوان‌، كابل‌، 1334ش‌؛ نيز نك: ژوبل‌، 50 به‌ بعد؛ صدقى‌، 13). مستغنى‌ با ملك‌ الشعرا بهار و شعر وي‌ آشنايى‌ داشته‌، و ظاهراً متأثر از وي‌ بوده‌ است‌. بهار نيز مستغنى‌ و مدايح‌ او را در ستايش‌ پيامبراكرم‌(ص‌) و پيشوايان‌ دين‌ مى‌شناخته‌، و در سوگ‌ او مرثيه‌ گفته‌ است‌ (نك: 2/1277- 1278). از ديگر شاعران‌ ممتاز و دارندة ديوان‌ شعر در اين‌ دوره‌ مى‌توان‌ از عبدالهادي‌ داوي‌، متخلص‌ به‌ پريشان‌ نام‌ برد كه‌ به‌ پيروي‌ از سبك‌ عراقى‌ قصيده‌ مى‌گفت‌. وي‌ اشعار اقبال‌ لاهوري‌ (به‌ زبان‌ اردو) را با عنوان‌ لا¸لى‌ ريخته‌ به‌ نظم‌ فارسى‌ ترجمه‌ كرد (نك: خسته‌، معاصرين‌ ...، 84 -87؛ كهزاد، 381؛ حنيف‌، 184). حافظ عبدالله‌ قاري‌ (د 1322ش‌/1943م‌) نيز از دانشمندان‌ اديب‌ عصر امانى‌ است‌ كه‌ در شعر، خود را «شيفتة طرز بيدل‌ و كليم‌» معرفى‌ مى‌كرد ( ديوان‌، كابل‌، 1302ش‌).
در ميان‌ اديبان‌ نقاد و طنزنويس‌ اين‌ دوره‌ بايد از محمد اسماعيل‌ سياه‌، متخلص‌ به‌ گوزك‌ ياد كرد. او شاعري‌ مردمى‌ بود و طنزهاي‌ او به‌ نظم‌ و نثر ورد زبان‌ مردم‌ افغانستان‌ است‌ . وي‌ علاوه‌ بر ديوان‌ (هرات‌، 1348ق‌) مطايباتى‌ دارد كه‌ به‌ پيروي‌ از عبيد زاكانى‌، البته‌ فراخور عصر و زمانة خود ساخته‌ است‌ (نك: آرزو، 57؛ حنيف‌، 648 -650). مهم‌ترين‌ اثر منظوم‌ او مثنوي‌ سگ‌ و شغال‌ (ساختة 1348ق‌) است‌ كه‌ زمينه‌هاي‌ تجدد طلبى‌ عصر امان‌الله‌ را مورد نقد و ايراد قرار داده‌ است‌ (نك: گوزك‌، 216 به‌ بعد).
انتقادهايى‌ از نوع‌ ياد شده‌ از يك‌سو، و تسلط يافتن‌ حبيب‌الله‌ كلكانى‌ از تاجيكان‌ افغانستان‌ بر كابل‌ (1307ش‌) از سوي‌ ديگر، مجموعة تجدد طلبيهاي‌ عصر امان‌الله‌ را به‌ فراموشى‌ سپرد (نك: ايرانيكا، .(I/555 با قدرت‌ يافتن‌ نادرشاه‌ (سل 1308-1312ش‌) درهاي‌ اصلاح‌ طلبى‌ بر روي‌ مردم‌ بسته‌ شد و با آمدن‌ محمدظاهر شاه‌ (سل 1312-1352ش‌) با آنكه‌ افغانستان‌ به‌ عنوان‌ كشوري‌ بى‌طرف‌ در جهان‌ سوم‌ شناخته‌ مى‌شد، ضعف‌ دولت‌ مركزي‌ و ناتوانيهاي‌ اقتصادي‌، به‌ حيثيت‌ ملى‌ كشور لطمه‌ وارد كرد. در عرصة ادب‌ و فرهنگ‌ نيز در سالهاي‌ نخست‌ حكومت‌ ظاهرشاه‌ چيزي‌ جز تقليد و تتبع‌ عرضه‌ نمى‌شد. با اينهمه‌، بعضى‌ از نويسندگان‌ و اديبان‌ كشور كه‌ به‌ اصلاح‌ طلبى‌ و تجدد خواهى‌ كشورهاي‌ همسايه‌ و ديگر فرهنگهاي‌ جهان‌ نظر داشتند، همچنان‌ به‌ مبارزة قلمى‌ و فرهنگى‌ ادامه‌ دادند.
در ميان‌ سالهاي‌ 1330-1334ش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌ در پاكستان‌ حزب‌ سياسى‌ آزاد افغانستان‌ را تأسيس‌ كرد. اين‌ حزب‌ كه‌ به‌ رياست‌ وي‌ اداره‌ مى‌شد، نشرية آزاد افغانستان‌ را در پيشاور پاكستان‌ منتشر مى‌كرد. در اين‌ نشريه‌ از اوضاع‌ جهان‌، مسائل‌ جهان‌ اسلام‌، روابط فرهنگى‌ ايران‌ و افغانستان‌ سخن‌ مى‌رفت‌، ادبيات‌ گذشتة فارسى‌ معرفى‌ و تبليغ‌ مى‌شد و با نشر اشعار طنزآميز و شعر مقاومت‌ و انقلابى‌ به‌ زبانهاي‌ فارسى‌ و پشتو از اختناق‌ و بى‌قانونيهاي‌ حكومت‌ انتقاد مى‌شد (نك: آزاد افغانستان‌، شم 1، ص‌ 8، شم 3، ص‌ 5) و دولتمردان‌ به‌ درك‌ اصول‌ حقوق‌ بشر و رعايت‌ دموكراسى‌ و رواج‌ آزادي‌ در كشور فراخوانده‌ مى‌شدند (نك: همان‌، شم 80، ص‌ 1).
در اين‌ دوره‌ طريقه‌هاي‌ صوفيانه‌ و خانقاهى‌ در افغانستان‌ ادب‌ صوفيانه‌ را به‌ صورت‌ سنتى‌ و تكرار تجربه‌هاي‌ عرفانى‌ مشايخ‌ گذشته‌، چونان‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌، سنايى‌، جامى‌ و به‌ ندرت‌ مولوي‌، پى‌ مى‌گرفتند. در افغانستان‌ اين‌ دوره‌ كه‌ سلسله‌هاي‌ چشتيه‌، قادريه‌، نقشبنديه‌ و مجدديه‌، حلقه‌هاي‌ صوفيانه‌ را رسميت‌ مى‌دادند (نك: روا، 70-74): صوفى‌ عبدالحق‌ بيتاب‌ (نقشبندي‌) شعر صوفيانه‌ مى‌سرود و تصوف‌ را در دانشگاه‌ كابل‌ تدريس‌ مى‌كرد (نك: ژوبل‌، 26-27؛ خسته‌، همان‌، 72)؛ محمد سرور دهقان‌ هم‌ به‌ تبع‌ سعدي‌ و حافظ نظم‌ صوفيانه‌ مى‌ساخت‌ (نك: همان‌، 108-109)؛ صوفى‌ غلام‌ نبى‌ عشقري‌ (د 1358ش‌) نيز به‌ پيروي‌ از بيدل‌، صائب‌، حافظ و مولوي‌، تجربه‌هاي‌ عارفانة خود را به‌ نظم‌ مى‌كشيد (نك: وجودي‌، 13 به‌ بعد؛ خسته‌، همان‌، 109).
با اينهمه‌، 3 رخداد مهم‌ در اين‌ دوره‌، سبب‌ رشد و قوام‌ تحقيقات‌ ادبى‌، تاريخى‌ و فرهنگى‌ در زبان‌ فارسى‌ دري‌ شد:
رخداد نخست‌ تأسيس‌ «انجمن‌ تاريخ‌ افغانستان‌» بود كه‌ در 1321ش‌ در كابل‌ آغاز به‌ كار كرد. اين‌ انجمن‌ كه‌ در زمينة ادب‌، تاريخ‌ و فرهنگ‌ افغانستان‌ تحقيق‌ مى‌كرد، در سالهاي‌ نخست‌، توسط احمد على‌ كهزاد (1287-1362ش‌) اداره‌ مى‌شد؛ سپس‌ عبدالحى‌ حبيبى‌ سرپرستى‌ آن‌ را برعهده‌ گرفت‌. انجمن‌ تاريخ‌ تا واپسين‌ سالهاي‌ دهة 1360ش‌ به‌ فعاليتهاي‌ خود ادامه‌ داد. عده‌اي‌ از اديبان‌، مورخان‌ و هنرمندان‌ خبير كشور در آنجا به‌ تحقيق‌ و پژوهش‌ مى‌پرداختند. در واقع‌، منشأ رواج‌ مبانى‌ و مبادي‌ تحقيقات‌ دانشگاهى‌ در زمينة ادب‌ و فرهنگ‌ همين‌ مركز بود. رئيس‌ سالهاي‌ نخست‌ آن‌ - احمدعلى‌ كهزاد - از جمله‌ مورخان‌ ادب‌شناس‌ كشور به‌ شمار مى‌آمد. وي‌ تاريخ‌ ادبيات‌ افغانستان‌ (كابل‌، 1330ش‌) را با همكاري‌ ميرغلام‌ محمدغبار و ديگران‌ تأليف‌ كرد. تاريخ‌ افغانستان‌ مشتمل‌ بر دو جلد (كابل‌، 1323- 1325ش‌) از جمله‌ آثار اوست‌ (براي‌ آگاهى‌ از ديگر آثار او، نك: نائل‌، كهزاد...، 13- 88). عبدالحى‌ حبيبى‌ نيز از مورخان‌ كتاب‌شناس‌ اين‌ دوره‌ بود كه‌ علاوه‌ بر تحقيقات‌ تاريخى‌، ادبى‌ و هنري‌، اهتمام‌ وي‌ در تصحيح‌ چندين‌ متن‌ ديرينة فارسى‌ مانند طبقات‌ الصوفية خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌ (كابل‌، 1341ش‌)، طبقات‌ ناصري‌ (كابل‌، 1325ش‌) و فضائل‌ بلخ‌ (تهران‌، 1350ش‌) پاية تحقيق‌ متون‌ را در افغانستان‌ استوار ساخت‌. فصلنامة آريانا كه‌ نزديك‌ به‌ 3 دهه‌ از سوي‌ انجمن‌ تاريخ‌ انتشار يافت‌، تحقيقات‌ ادبى‌، تاريخى‌ و هنري‌ محققان‌ و اديبان‌ اين‌ دوره‌ را به‌ جهان‌ معرفى‌ مى‌كرد.
رخداد ديگر، برقراري‌ روابط دوستانه‌ و پيوندهاي‌ بسيار صميمانه‌ ميان‌ اديبان‌ و محققان‌ ايران‌ و افغانستان‌ بود، به‌ طوري‌ كه‌ اين‌ روابط، سبب‌ آمد و رفت‌ آنان‌ به‌ كشورهاي‌ همديگر، و تبادل‌ رأي‌ و نظر در ميان‌ آنان‌ شد و زمينة اهدا و اتحاف‌ آثار موردنظر را در ميان‌ آنان‌ فراهم‌ آورد. اين‌ پيوندهاي‌ دوستانة فرهنگى‌ كه‌ در ميان‌ اديبان‌ و دانشمندان‌ ايران‌ و افغانستان‌ بسيار صميمانه‌ مى‌نمود، نه‌تنها در پيشرفت‌ تحقيقات‌ ادبى‌ و تاريخى‌ در افغانستان‌ مؤثر افتاد، بلكه‌ به‌ ذهنيت‌ وطن‌ فرهنگى‌ فارسى‌ زبانان‌ در اين‌ دوره‌ مجال‌ طرح‌ داد. همكاري‌ فرهنگى‌ دولت‌ ايران‌ با دولت‌ ظاهرشاهى‌ هم‌ صورتى‌ يافت‌ كه‌ بيشتر نشريات‌ هفتگى‌ ايران‌ در سطحى‌ گسترده‌، در بازار مطبوعات‌ كابل‌ عرضه‌ مى‌شد. رايزنى‌ فرهنگى‌ سفارت‌ ايران‌ در كابل‌ نيز روابط فرهنگى‌ اديبان‌ و دانشمندان‌ دو كشور را پخته‌ و استوار و سازنده‌ گردانيده‌ بود. نشر برخى‌ از تحقيقات‌ اديبان‌ و محققان‌ افغانستان‌ در فصلنامه‌هاي‌ منتشر شده‌ در تهران‌ مانند راهنماي‌ كتاب‌، يغما، وحيد، سخن‌ و هنر و مردم‌ و نيز انتشار بعضى‌ از آثار ادبى‌، تاريخى‌ و هنري‌ اديبان‌ و محققان‌ افغانستان‌ توسط بنياد فرهنگ‌ ايران‌ و دانشگاه‌ تهران‌، در رشد و شكوفايى‌ ادب‌ و فرهنگ‌ در افغانستان‌ عصر مورد بحث‌ مؤثر و مفيد بود.
پيوند فرهنگى‌ دو كشور با اشتغال‌ شماري‌ از دانشجويان‌ افغانستانى‌ دانشگاههاي‌ ايران‌، از دهة 1340ش‌ به‌ كمال‌ مطلوب‌ رسيد. اين‌ دانشجويان‌ در دانشگاههاي‌ ايران‌، بيشتر در زمينة علوم‌ انسانى‌ - اعم‌ از ادبيات‌ فارسى‌ و تاريخ‌ - به‌ تحصيل‌ اشتغال‌ داشتند. آنان‌ علاوه‌ بر آنكه‌ خاطرات‌ تاريخ‌ يگانة دو كشور را احيا كردند، در انتقال‌ تجربه‌هاي‌ ادبى‌، پژوهشى‌ وآموزشى‌ ايران‌ به‌ افغانستان‌ كوشيدند و اكثر آنان‌ در زمينه‌هاي‌ ادب‌ و تاريخ‌، آثاري‌ تحقيقى‌ پديد آوردند و منتشر كردند.
اما رخداد سوم‌ اين‌ دوره‌، آزادي‌ نسبتاً مطلوبى‌ بود كه‌ در 1344ش‌ در حوزة مطبوعات‌ اتفاق‌ افتاد. با فاصلة اندكى‌ مطبوعات‌ آزاد حزبى‌ در كشور شروع‌ به‌ كار كرد. نشريه‌هاي‌ خلق‌ و سپس‌ پرچم‌ از سوي‌ احزاب‌ كمونيست‌ كه‌ با حزب‌ تودة ايران‌ نيز رابطه‌ داشتند، منتشر شد. نشرية هفتگى‌ افغان‌ ملت‌ هم‌ توسط عده‌اي‌ كه‌ در پى‌ مليت‌ افغان‌ بودند، انتشار يافت‌. شعلة جاويد نيز نشريه‌اي‌ حزبى‌ به‌ همين‌ نام‌ بود كه‌ از آرمانهاي‌ چين‌ كمونيست‌ دفاع‌ مى‌كرد. در كنار اينها، دولت‌ هم‌ نشرياتى‌ به‌ نامهاي‌ انيس‌، اصلاح‌ و كابل‌ تايمز (به‌ زبان‌ انگليسى‌) منتشر مى‌كرد (نك: دوپري‌، 59 -66؛ مشعوف‌، 70). آنچه‌ در ميان‌ نشريات‌ ايدئولوژيك‌ دولتى‌ و آزاد در واپسين‌ سالهاي‌ دهة 1350ش‌ جلب‌ توجه‌ مى‌كرد، هفته‌ نامة هنري‌ و طنزآميز ترجمان‌ بود كه‌ چون‌ به‌ ابتكار اديب‌ معاصر على‌اصغر بشير هروي‌ فراهم‌ مى‌آمد، سهم‌ آن‌ در رشد ادبيات‌ سياسى‌ در افغانستان‌ قابل‌ تقدير است‌ (نك: دوپري‌، 66). نشريه‌هاي‌ ياد شده‌ از يك‌سو، و مجله‌هاي‌ فصلى‌ و ماهيانه‌ مانند كابل‌، عرفان‌، ادب‌، پيام‌ حق‌، ژُوِنْدون‌ (زندگى‌)، پُشتون‌ ژَغ‌ (آواز پشتون‌) از سوي‌ ديگر، و نيز تأليف‌ و ترجمه‌ و انتشار دائرة المعارف‌ آريانا (كابل‌، 1328- 1348ش‌) سطح‌ تحقيقات‌ و اطلاعات‌ ادبى‌ و فرهنگى‌ را در كشور گسترده‌تر كرد و رويكردهاي‌ ادبى‌ جديد و تازه‌ در حوزة ادب‌ فارسى‌ در افغانستان‌ فراهم‌ آورد.
شعر نو كه‌ در ايران‌، پيش‌ از 1325ش‌ توسط نيما يوشيج‌ مجال‌ ظهور يافت‌، بعضى‌ از شاعران‌ دهه‌هاي‌ 1330 و 1340ش‌ را در افغانستان‌ تحت‌ تأثير قرار داد. البته‌ در افغانستان‌ اديبانى‌ بودند كه‌ با شعر نو در زبانهاي‌ انگليسى‌، فرانسه‌ و شايد عربى‌ و تركى‌ نيز آشنايى‌ داشتند، با اينهمه‌، در دو دهة ياد شده‌ سخنورانى‌ مانند خليل‌الله‌ خليلى‌، عبدالحسين‌ توفيق‌، غلامرضا مايل‌ و ديگران‌ كه‌ در شعر نو كلاسيك‌ تجربه‌هاي‌ موفق‌ شاعرانه‌ داشتند، به‌ شعر نو نيمايى‌ روي‌ آوردند (براي‌ نمونه‌هاي‌ شعر نو آنان‌، نك: مولايى‌، برگزيده‌، 59؛ مايل‌، امواج‌...، 18، 32، جم؛ غواص‌، 13 به‌ بعد؛ مايل‌ هروي‌، سايه‌...، 69 -70)، اما رويكرد آنان‌ به‌ شعر نو البته‌ ابتدايى‌ و نارسا بود. به‌ همين‌ سبب‌، برخى‌ از آنان‌ مانند خليلى‌ به‌ سوي‌ شعر سنتى‌ و كلاسيك‌ فارسى‌ بازگشتند و عده‌اي‌ ديگر به‌ هر دو گونه‌ شعر، سنتى‌ و نو فارسى‌ پرداختند. شاعرانى‌ كه‌ از اواخر دهة 1340 و تمام‌ دهة 1350ش‌ سرودن‌ شعر نو را تجربه‌ مى‌كردند، موفق‌ شدند كه‌ اين‌گونة شعر فارسى‌ را در حوزة ادبيات‌ افغانستان‌ به‌ پيش‌ ببرند و شعر نو را در آن‌ كشور شكوفا سازند. بارق‌ شفيعى‌ از 1335ش‌ به‌ بعد نمونه‌هاي‌ استواري‌ از اين‌ نوع‌ شعر عرضه‌ داشت‌ ( ستاك‌، كابل‌، 1342ش‌؛ شهر حماسه‌، كابل‌، 1358ش‌). محمود فارانى‌ ( آخرين‌ ستاره‌، كابل‌، 1342ش‌؛ رؤياي‌ شاعر، كابل‌، 1346ش‌)؛ غلام‌ مجدد لايق‌ ( بادبان‌، كابل‌، 1360ش‌) و واصف‌ باختري‌ ( در كوچه‌هاي‌ سرخ‌ شفق‌، كابل‌، 1360ش‌) از جمله‌ نوپردازانى‌ هستند كه‌ در عرصة تجربه‌هاي‌ شعر نو فارسى‌ دري‌ در اين‌ دوره‌، سهمى‌ چشمگير و درخور توجه‌ دارند.
گفتنى‌ است‌ كه‌ تجربة شعر نو در افغانستان‌ به‌ هيچ‌ روي‌ تا پايان‌ دورة ظاهر شاه‌، همسنگ‌ و هموزن‌ شعر سنتى‌ و كلاسيك‌ فارسى‌ نشد. هيچ‌گونه‌ نظرية شعر شناسانه‌اي‌ هم‌ دربارة شعر نو - كه‌ باعث‌ رهيافت‌ دقيق‌ سخنوران‌ و اديبان‌ آن‌ كشور به‌ اين‌ موضوع‌ شود - عرضه‌ نگرديد. از اين‌ روي‌، شعر سنتى‌ با همان‌ حدود شناختة كهن‌ و با موازين‌ پذيرفتة پيشين‌ معيار شاعري‌ و سخنوري‌ تلقى‌ مى‌گرديد. انبوهى‌ از شاعران‌ اين‌ دوره‌ با شناختهاي‌ عادي‌ همچنان‌ به‌ تقليد و تتبع‌ آثار استادان‌ پيشين‌ شعر فارسى‌، خصوصاً سعدي‌، حافظ، مولوي‌، جامى‌، بيدل‌، صائب‌، پروين‌ اعتصامى‌، رهى‌ معيري‌، ملك‌ الشعرا بهار و غيره‌، غزل‌ ساخته‌اند كه‌ نام‌ و نشان‌ آنان‌ را مى‌توان‌ در تذكره‌هاي‌ ادبى‌ مانند پر طاووس‌ (تدوين‌ حنيف‌ بلخى‌)، سيماها و آواها (تدوين‌ نعمت‌ حسينى‌)، معاصرين‌ سخنور و يادي‌ از رفتگان‌ (تدوين‌ خستة بخارايى‌) بازيافت‌. از اين‌ خيل‌ گستردة شاعران‌، بعضى‌ نه‌ به‌ اعتبار دفترهاي‌ منظومشان‌، كه‌ به‌ سبب‌ ورودشان‌ به‌ قلمروهاي‌ تحقيق‌ و ترجمه‌، در تاريخ‌ ادب‌ و پژوهشهاي‌ ادبى‌ و فرهنگى‌ درخور طرحند و آثارشان‌ مورد توجه‌ است‌؛ از اين‌ جمله‌اند: خال‌ محمد خستة بخارايى‌؛ صلاح‌الدين‌ سلجوقى‌ مترجم‌ اخلاق‌ ارسطو (كابل‌، 1346ش‌) و مؤلف‌ نقد بيدل‌ (كابل‌، 1343ش‌)؛ عبدالغفور روان‌ فرهادي‌ مترجم‌ گيت‌ آنجلى‌ِ رابيندرانات‌ تاگور به‌ نظم‌ (كابل‌، 1354ش‌)، سرگذشت‌ پير هرات‌ اثر دو بوركوي‌ (كابل‌، 1350ش‌) و قوس‌ زندگى‌ منصور حلاج‌ اثرِ لوئى‌ ماسينيون‌ (كابل‌، 1952م‌)؛ عبدالرئوف‌ فكري‌ سلجوقى‌ مؤلف‌ خيابان‌ (هرات‌، 1344ش‌)، گازرگاه‌ (هرات‌، 1345ش‌) و ذكر برخى‌ از خوشنويسان‌ و هنرمندان‌ (كابل‌، 1349ش‌)؛ رضا مايل‌ مؤلف‌ شرح‌ حال‌ و زندگى‌ و مناظرات‌ امام‌ فخر رازي‌ (كابل‌، 1343ش‌)، ميرزايان‌ برناباد (كابل‌، 1347ش‌)، اصطلاحات‌ فن‌ كتاب‌سازي‌ (تهران‌، 1353ش‌) و طريق‌ قسمت‌ آب‌ قلب‌ هرات‌ (تهران‌، 1348ش‌)؛ محمدعلى‌ كهزاد كه‌ پيش‌تر به‌ آثارش‌ اشاره‌ شد.
البته‌ در ميان‌ اين‌ گروه‌ از شاعران‌، كسانى‌ هم‌ بودند كه‌ هرچند در حوزة نقد ادبى‌ و پژوهشهاي‌ تاريخى‌ اهتمام‌ كردند، اما شعر و شاعري‌ را ركن‌ ركين‌ زندگى‌ فرهنگى‌ خويش‌ محسوب‌ مى‌داشتند و شعر سنتى‌ را با جان‌ و روان‌ نو مى‌سرودند. خليل‌الله‌ خليلى‌ به‌ اين‌ مناسبت‌، بزرگ‌ترين‌ شاعر اين‌ دوره‌ به‌ شمار مى‌رود كه‌ شعر سنتى‌ فارسى‌ را در افغانستان‌ به‌ سطح‌ شعر نوكلاسيك‌ ارتقا داد. تجربه‌هاي‌ شاعرانة او در قصيده‌، غزل‌ و مثنوي‌ - كه‌ متأثر از ويژگيهاي‌ شعر استادان‌ سبك‌ خراسانى‌ و مشخصه‌هاي‌ شعر مولوي‌ است‌ - به‌ دوام‌ و استمرار حيات‌ شعر سنتى‌ و كهن‌ فارسى‌ در افغانستان‌ كمك‌ كرده‌ است‌ (نك: مايل‌ هروي‌، برگ‌...، 830؛ خليلى‌، 36 به‌ بعد).
در 1343ش‌ قانون‌ اساسى‌ افغانستان‌ نوشته‌ شد (نك: كليفرد، 184 به‌ بعد). رجال‌ سياسى‌ پشتون‌ به‌ سرپرستى‌ رِشتِين‌ كوشيدند تا زبان‌ پشتو را به‌ عنوان‌ يگانه‌ زبان‌ رسمى‌ كشور در متن‌ قانون‌ اساسى‌ به‌ تصويب‌ رسانند، اما اعتراض‌ جدي‌ مردم‌ از يك‌سو، و دفاع‌ نمايندگان‌ فارسى‌ زبان‌قانون‌گذار از ديگرسو، از اين‌امر جلوگيري‌ كرد.سرانجام‌، پشتونها پذيرفتند كه‌ رسميت‌ زبانهاي‌ دري‌ (فارسى‌) و پشتو را در قانون‌ اساسى‌ بگنجانند (فرهنگ‌، 1(2)/721، 722، 725). بدين‌ترتيب‌، افغانستان‌ كشوري‌ دو زبانه‌ شد و امكانات‌ محدود مربوط به‌ زمينه‌هاي‌ آموزش‌ و پرورش‌ و نيز قابليتهاي‌ مطبوعاتى‌ و استعدادهاي‌ فرهنگى‌ به‌ دو نيم‌ گرديد. نيمة نخست‌ و سنگين‌تر آن‌ به‌ رشد زبان‌ و ادب‌ پشتو اختصاص‌ يافت‌ و نيمة واپسين‌ و سبك‌تر آن‌ در راه‌ ادامة حيات‌ زبان‌ و ادب‌ فارسى‌ دري‌ صرف‌ شد.
تا پيش‌ از 1343ش‌، زبان‌ پشتو در قلمرو زبان‌ فارسى‌ دري‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از زبانهاي‌ هند و آريايى‌ مورد توجه‌ بود. پشتوزبانان‌ در قلمروهاي‌ سياسى‌ افغانستان‌ و پاكستان‌، با استفاده‌ از آثار استادان‌ زبان‌ و ادب‌ فارسى‌ به‌ نظم‌ و نثر زبان‌ پشتو مى‌پرداختند. آنانكه‌ در ادوار نخستين‌ عهد اسلامى‌، به‌ طور طبيعى‌، گذر زبانى‌ كرده‌، و فارسى‌ دري‌ را به‌ عنوان‌ زبان‌ فرهنگى‌، دينى‌ و اجتماعى‌ خويش‌ برگزيده‌ بودند (نك: مايل‌ هروي‌، تاريخ‌، 107-110)، آنگاه‌ كه‌ به‌ زبان‌ مادري‌ خويش‌ هم‌ مى‌سرودند و مى‌نوشتند، به‌ تجربه‌ها و آثار ادبى‌ و فرهنگى‌ استادان‌ زبان‌ فارسى‌ نظر داشتند. رحمان‌ بابا از شاعران‌ مشهور پشتون‌، سخت‌ تحت‌ تأثير حافظ قرار داشت‌ (الفنستون‌، 191؛ رحمان‌ بابا، 19 به‌ بعد). خوشحال‌ خان‌ خَتَك‌ هم‌ برپاية غزليات‌ سعدي‌ و حافظ غزل‌ مى‌ساخت‌ (هيواد مل‌، 34- 35). اديبان‌ پشتون‌ با چنين‌ نگاهى‌ نه‌ تنها ادب‌ و زبان‌ پشتو را در قلمرو فارسى‌ دري‌ به‌ پيش‌ بردند، بلكه‌ خود در شكوفا كردن‌ حيات‌ ادبى‌ فارسى‌ دري‌ سهيم‌ شدند و آثاري‌ به‌ نظم‌ و نثر به‌ زبان‌ فارسى‌ ساختند و پرداختند (نك: همو، 7 به‌ بعد، 71 به‌ بعد، 159 به‌ بعد).
تا زمانى‌ كه‌ زبان‌ پشتو به‌ عنوان‌ يكى‌ از زبانهاي‌ محلى‌ در نواحى‌ شرقى‌ افغانستان‌، كاركرد ادبى‌ داشت‌ و ادبيات‌ قومى‌ پشتونها را به‌ دور از هياهوي‌ سياسى‌ در گسترة زيستى‌ آنان‌ تحمل‌ مى‌كرد و رواج‌ مى‌داد، بعضى‌ از فارسى‌ زبانان‌ افغانستان‌ نيز آثاري‌ به‌ آن‌ زبان‌ مى‌نوشتند؛ چنانكه‌ آخوند درويزه‌ كه‌ تاجيك‌ و فارسى‌ زبان‌ بود، به‌ اعتبار آنكه‌ بيشتر پيروان‌ سلسلة روشنيه‌ پشتون‌ بودند، شماري‌ از آثارش‌ را در رد و طرد فرقة ياد شده‌ به‌ پشتو تأليف‌ كرد (نك: الفنستون‌، 207- 208) و شاعران‌ فارسى‌گوي‌ آن‌ كشور همچون‌ عبدالعلى‌ مستغنى‌ و حاذقة هروي‌، پيرو شعر پروين‌ اعتصامى‌، هم‌ به‌ پشتو شعر گفتند (ژوبل‌، 55؛ غواص‌، 13-14).
از هنگامى‌ كه‌ دو زبان‌ فارسى‌ و پشتو زبان‌ رسمى‌ شد، در حقيقت‌ قابليتها و استعدادهاي‌ محدود اقتصادي‌، ادبى‌ و فرهنگى‌ كشور، صرف‌ طرح‌ و عرضة مفهومى‌ واحد با دو صورت‌ زبانى‌ گرديد و نتيجة آن‌ رخداد اين‌ شد كه‌ از يك‌ سوي‌، ادب‌ فارسى‌ دري‌ سير طبيعى‌ و معمولى‌ خود را از دست‌ داد و از ديگر سوي‌، پاره‌اي‌ از استعدادهاي‌ واژگانى‌ فارسى‌ در افغانستان‌ مختل‌ گرديد و از قوه‌ به‌ فعل‌ نرسيد و واژه‌هاي‌ پشتو بر آن‌ تحميل‌ شد و وجه‌ زيبايى‌ شناختى‌ آن‌ مخدوش‌ و مغشوش‌ گرديد (نك: مايل‌ هروي‌، سايه‌، 140-141).
با اينهمه‌، تحقيقات‌ علمى‌ و نقد ادبى‌ در زمينه‌هاي‌ گوناگون‌ فرهنگى‌ ادامه‌ يافت‌. ميرغلام‌ محمدغبار، عبدالحى‌ حبيبى‌، فوفلزايى‌ و ديگران‌ تحقيقات‌ تاريخى‌ را پيش‌ بردند. محمدحنيف‌ بلخى‌، محمداعلم‌ غواص‌، حسين‌ نائل‌، پويا فاريابى‌، اسدالله‌ حبيب‌ و ديگران‌ به‌ تحقيق‌ در تاريخ‌ ادبيات‌ دري‌ همت‌ گماشتند.
ادبيات‌ داستانى‌ به‌ اسلوب‌ غربى‌ در افغانستان‌ كه‌ با ترجمة فاجعه‌هاي‌ پاريس‌ (اثر مونته‌ پن‌) توسط محمود طرزي‌ آغاز شد و با نوشتن‌ نخستين‌ داستان‌ به‌ نام‌ جهاد اكبر (اثر محمدحسين‌) ادامه‌ پيدا كرد (نك: بيژند، نخستين‌...، 4، «هفتاد...»، 127؛ گل‌ كوهى‌، 1- 8)، در دهه‌هاي‌ 1340 و 1350ش‌ سامان‌ يافت‌. اكرم‌ عثمان‌، اسدالله‌ حبيب‌، رهنورد زرياب‌، روستا باختري‌، ظريف‌ صديقى‌ و بهاءالدين‌ مجروح‌ از داستان‌ نويسان‌ مشهور اين‌ دوره‌ به‌ شمار مى‌آيند (نك: بيژند، همان‌، 136).
با روي‌ كار آمدن‌ كمونيستها در 7 ارديبهشت‌ 1357 امنيت‌ نسبى‌ عصر محمد زايى‌ - آن‌ هم‌ در هيأت‌ جمهوري‌ محمد داوودخان‌ - فرو پاشيد. جوانان‌ حزبى‌ به‌ نشر ادب‌ كمونيستى‌ - كه‌ از زبان‌ و انديشه‌هاي‌ حزب‌ تودة ايران‌ متأثر بود - پرداختند. نويسندگان‌ محقق‌، اديب‌ و مورخ‌ كشور در آكادمى‌ علوم‌ افغانستان‌ جمع‌ شدند و «اتحادية شاعران‌ و نويسندگان‌» در كابل‌ به‌ نشر گستردة متون‌ فارسى‌ و دفترهاي‌ شعرا و داستانهاي‌ نويسندگان‌ معاصر پرداخت‌. زبان‌ فارسى‌ دري‌ در دهة 1370ش‌ پاره‌اي‌ از واژه‌هاي‌ دخيل‌ و بيگانة تحميل‌ شده‌ را ترك‌ كرد. در اين‌ دوره‌ از يك‌سو ادبيات‌ داستانى‌ شكوفا شد و داستان‌نويسانى‌ چون‌ ببرك‌ ارغند، اسدالله‌ حبيب‌، عالم‌ افتخار، سالم‌ شايق‌، كامله‌ حبيب‌، سپوژمى‌ زرياب‌، جلال‌ نورانى‌ و ديگران‌ به‌ انتشار داستانهاي‌ محلى‌ و ملى‌ اهتمام‌ كردند (نك: همان‌، 136-141)؛ و از ديگر سو، شعر نو با نگاه‌ به‌ شعرهاي‌ فروغ‌ فرخزاد، نادر نادرپور، توللى‌، احمد شاملو و ديگران‌ بيشتر تجربه‌ شد. شاعران‌ جوان‌ چون‌ رازق‌ رويين‌، عبدالقهار عاصى‌، محمد عاقل‌ بيرنگ‌ كوهدامنى‌، عارف‌ پژمان‌، لطيف‌ پدرام‌ و ديگران‌ از شاعران‌نامدار اين‌دوره‌اند (براي‌نمونة شعراين‌دوره‌، نك: دركوچه‌هاي‌ سرخ‌ شفق‌، گزينة شعر امروز، كابل‌، 1360ش‌).
عدم‌ موفقيت‌ كمونيستها در كشورداري‌ و ورود ارتش‌ سرخ‌ به‌ افغانستان‌ (1358ش‌) امواج‌ مهاجران‌ آن‌ كشور را به‌ سوي‌ ايران‌، پاكستان‌ و كشورهاي‌ آمريكايى‌ و اروپايى‌ سرازير ساخت‌. اديبان‌، محققان‌ و نويسندگان‌ كشور در دوران‌ مهاجرت‌ به‌ تحقيقات‌ ادبى‌، تاريخى‌، زبان‌شناختى‌ و ... توجه‌ كرده‌اند و زمينه‌هاي‌ فرهنگى‌ را خصوصاً در ايران‌، پاكستان‌ و آمريكا، و در سالهاي‌ اخير در تاجيكستان‌ و آلمان‌ نيز، ادامه‌ داده‌اند.
مآخذ: آرزو، عبدالغفور، سياه‌ سپيد اندرون‌، تهران‌، 1377ش‌؛ آرين‌پور، يحيى‌، از صبا تا نيما، تهران‌، 1351ش‌؛ آزاد افغانستان‌، پيشاور، 1330ش‌، شم 1، 1331ش‌، شم 3، 1333ش‌، شم 80؛ آهنگ‌، محمدكاظم‌، سير ژورناليزم‌ در افغانستان‌، به‌ كوشش‌ ق‌. عارفى‌، كابل‌، 1349ش‌؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1356ش‌؛ الفنستون‌، مونت‌ استوارت‌، افغانان‌، ترجمة محمدآصف‌ فكرت‌، مشهد، 1376ش‌؛ بچكا، يرژي‌، ادبيات‌ فارسى‌ در تاجيكستان‌، ترجمة محمود عباديان‌ و ديگران‌، تهران‌، 1372ش‌؛ بهار، محمدتقى‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ مهرداد بهار، تهران‌، 1368ش‌؛ بيژند، فريد، نخستين‌ داستانهاي‌ معاصر دري‌، كابل‌، 1365ش‌؛ همو، «هفتاد سال‌ داستان‌پردازي‌ نوين‌ در افغانستان‌»، ادبيات‌ معاصر دري‌ افغانستان‌، به‌ كوشش‌ شريف‌ حسين‌ قاسمى‌، دهلى‌، 1994م‌؛ جاويد، احمد، نگاهى‌ بر نقش‌ فرهنگى‌ افغانستان‌ در عهد اسلامى‌، كابل‌، 1355ش‌؛ حبيب‌، اسدالله‌، «جنبش‌ جنگنامه‌سرايى‌ در شعر دري‌ سدة نُزده‌ افغانستان‌»، خراسان‌، كابل‌، 1360ش‌، س‌ 2، شم 1؛ حنيف‌، محمد، پر طاووس‌، كابل‌، 1364ش‌؛ خستة بخارايى‌، خال‌ محمد، معاصرين‌ سخنور، كابل‌، 1339ش‌؛ همو، يادي‌ از رفتگان‌، كابل‌، 1344ش‌؛ خليلى‌، خليل‌الله‌، كليات‌ اشعار، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ خراسانى‌، تهران‌، 1378ش‌؛ دوپري‌، لويس‌، «ركن‌ چهارم‌»، ترجمة على‌احمد راسخ‌، درّ دري‌، 1377ش‌، س‌ 2، شم 6 - 8؛ رحمان‌ بابا، ديوان‌، پيشاور، 1987م‌؛ روا، اليور، افغانستان‌، اسلام‌ و نوگرايى‌ سياسى‌، ترجمة ابوالحسن‌ سروقد مقدم‌، مشهد، 1369ش‌؛ روان‌ فرهادي‌، عبدالغفور، مقالات‌ محمود طرزي‌ در سراج‌ الاخبار افغانيه‌، كابل‌، 1355ش‌؛ رياضى‌ هروي‌، محمديوسف‌، عين‌ الوقايع‌، به‌ كوشش‌ محمدآصف‌ فكرت‌، تهران‌، 1369ش‌؛ ژوبل‌، محمد حيدر، نگاهى‌ به‌ ادبيات‌ معاصر در افغانستان‌، كابل‌، 1337ش‌/1958م‌؛ شاه‌ شجاع‌ درّانى‌، خُمستان‌، به‌ كوشش‌ ميراخى‌خان‌ و محمدنياز على‌ كاتب‌، دهلى‌، 1308ق‌؛ شهرستانى‌، شاه‌اكبر، «ادبيات‌ معاصر زبان‌ فارسى‌ دري‌ در افغانستان‌»، ادبيات‌ معاصر دري‌ افغانستان‌، به‌ كوشش‌ شريف‌ حسين‌ قاسمى‌، دهلى‌، 1994م‌؛ صدقى‌، محمدعثمان‌، سير ادب‌ در افغانستان‌، كابل‌، 1340ش‌/1961م‌؛ طرزي‌، محمود، ادب‌ در فن‌، كابل‌، 1333ق‌؛ غبار، ميرغلام‌ محمد، افغانستان‌ در مسير تاريخ‌، كابل‌، 1326ش‌؛ غواص‌، محمداعلم‌، شعراي‌ معاصر هرات‌، هرات‌، 1320ش‌؛ فرهنگ‌، ميرمحمدصديق‌، افغانستان‌ در پنج‌ قرن‌ اخير، قم‌، 1371ش‌؛ فكرت‌، محمدآصف‌، مقدمه‌ بر عين‌ الوقايع‌ (نك: هم، رياضى‌ هروي‌)؛ فوفلزايى‌، عزالدين‌، تيمورشاه‌ درّانى‌، كابل‌، 1346ش‌؛ فيض‌ محمد، سراج‌ التواريخ‌، تهران‌، 1372-1373ش‌؛ كليفرد، مري‌ لويس‌، سرزمين‌ و مردم‌ افغانستان‌، ترجمة مرتضى‌ اسعدي‌، تهران‌، 1368ش‌؛ كهزاد، احمدعلى‌ و ديگران‌، تاريخ‌ ادبيات‌ افغانستان‌، كابل‌، 1330ش‌؛ گل‌ كوهى‌، حسين‌، داستانها و ديدگاهها، پيشاور، 1374ش‌/1996م‌؛ گوزك‌، محمداسماعيل‌ سياه‌، مثنوي‌ سگ‌ و شغال‌، به‌ كوشش‌ عبدالغفور آرزو، مشهد، 1377ش‌ ؛ مايل‌ ، رضا، امواج‌ هريوا، كابل‌، 1342ش‌ ؛ همو ، «سرودگري‌ از زمين‌ داور»، خراسان‌، 1362ش‌، س‌ 3، شم 3؛ همو، معرفى‌ روزنامه‌ها، جرايد و مجلات‌ افغانستان‌، كابل‌، 1345ش‌؛ مايل‌ هروي‌، نجيب‌، برگ‌ بى‌ برگى‌، تهران‌، 1378ش‌؛ همو، تاريخ‌ و زبان‌ در افغانستان‌، تهران‌، 1362ش‌؛ همو، سايه‌ به‌ سايه‌، تهران‌، 1378ش‌؛ مشعوف‌، ميرمحمد يعقوب‌، «نگاهى‌ گذرا به‌ تاريخ‌ مطبوعات‌ افغانستان‌»، درّ دري‌، 1377ش‌، س‌ 2، شم 6 - 8؛ مولايى‌، محمد سرور، «بازگشت‌ ادبى‌ در افغانستان‌»، سخن‌، تهران‌، 1348ش‌، دورة 19، شم 1؛ همو، برگزيدة شعر معاصر افغانستان‌، تهران‌، 1350ش‌؛ نائل‌، حسين‌، سيري‌ در ادبيات‌ سدة سيزدهم‌، كابل‌، 1365ش‌؛ همو، كهزاد و پژوهشهاي‌ او، كابل‌، 1366ش‌؛ نوري‌، نور محمد، گلشن‌ امارت‌، كابل‌، 1956م‌؛ وجودي‌، حيدر، مقدمه‌ بر از خاك‌ تا افلاك‌ عشق‌ غلام‌ نبى‌ عشقري‌، كابل‌، 1370ش‌؛ هيواد مل‌، زلمى‌، رشد زبان‌ و ادب‌ دري‌ در گسترة فرهنگى‌ پشتو زبانان‌، پيشاور، 1376ش‌/1997م‌؛ نيز: Iranica.
نجيب‌ مايل‌هروي‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3753
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست