اَفْضَلِ اَيّوبى، ابوالحسننورالدين على (565 -622ق/1170- 1225م)،
فرزند ارشد و جانشين صلاحالدين ايوبى، ملقب به الملكالافضل كه يك چند بر
مناطقى از شام و مصر حكم راند، اما همچون ديگر فرزندان صلاحالدين در حكومت
چندان اقتدار و توفيق نيافت.
وي اهل فضل و ادب بود و نزد عدهاي از علماي برجستة مصر و شام از جمله
ابوطاهر اسماعيل بن مكى بن عوف زهري، ابومحمد عبدالله بن بري نحوي،
ابوالحسين احمد بن حمزة بن على سلمى و ابوالقاسم هبةالله بن على بن مسعود
دانش آموخت. گفتهاند كه وي بر بسياري از فضايل علمى و اخلاقى آراسته بود؛
خط را نيكو مىنوشت و در شاعري نيز دستى داشت. اشعاري كه وي به قصد شكايت
از برادر و عمويش به الناصر خليفة عباسى نوشته، در بسياري از منابع آمده
است. او در اين اشعار - كه برخى منابع آنها را نشانة تشيع افضل دانستهاند -
اختلافات سياسى صدراسلام را يادآور شده، و با ظرافتى خاص از حقانيت على(ع)
سخن رانده است. وي در قلعة سُميساط، مقر حكومتش در شام، چشم از جهان
فروبست و در حلب دفن شد (ابن خلكان، 3/419- 421؛ ابن سعيد، 199-203؛ ذهبى،
21/295-296؛ نيز نك: ابوشامه، 145؛ مقريزي، 1(1)/216).
زندگى افضل را به دو دورة پيش و پس از مرگ پدر مىتوان تقسيم كرد. وي به
روزگار صلاحالدين نخست حكومت مصر يافت، اما چون كم سال بود، صلاحالدين
برادرزادة خود تقىالدين مظفر را به نيابت او برگماشت. در 582ق/1186م به
علت اختلافاتى كه ميان افضل و تقىالدين بروز كرد، صلاحالدين وي را به
دمشق نزد خود فراخواند و مصر را به فرزند ديگرش عزيز سپرد (ابن اثير، 11/523؛
ابوالفدا، 5/94؛ مقريزي، 1(1)/91). افضل از اين زمان تا مرگ صلاحالدين به
عنوان ولىعهد در بسياري از لشكركشيها و جنگهاي او با صليبيان شركت جست و
نامش در تاريخ جنگهاي صليبى پرآوازه گرديد. جنگ حِطّين (583ق) نخستين
نبردي بود كه وي در آن شركت كرد. گزارش ابن اثير (11/536) دربارة اين پيكار
مبتنى بر روايات خود افضل است. در همان سال و بهدنبال جنگ حطين، افضل در
فتح شهر عكا توسط مسلمانان شركت كرد. پس از فتح عكا، صلاحالدين شهر را به
وي سپرد و او كه در كرم و سخا شهره بود، در تقسيم غنايم گشادهدستى بهخرج
داد (همو، 11/539 -540). پس از آن نيز در جنگهاي پراكندة ديگري شركت جست كه
شرح آنها در تواريخ عصر جنگهاي صليبى - اعم از منابع شرقى و غربى - آمده
است.
در 588ق بهدنبال مرگ تقىالدين مظفر فرزند او ناصرالدين محمد از صلاحالدين
خواست تا حكومت سرزمينهايى كه در دست پدرش بود، بدو سپارد. صلاحالدين از
اين كار سرباز زد و به درخواست افضل اين سرزمينها را به وي سپرد و افضل
همراه سپاهى راهى حلب شد، اما اصرارناصرالدينمحمد و ميانجيگري عادل،برادر
سلطانصلاحالدين، باعث شد كه افضل از نيمه راه به دمشق بازخوانده شود
(همو، 12/82 - 83؛ ابن فرات، 4(2)/42- 45، 59 -62).
پس از مرگ صلاحالدين (589ق)، افضل در دمشق به حكومت نشست، در حالى كه
برادرش عزيز در مصر و برادر ديگرش ظاهر در حلب، و عمويش ابوبكر عادل در كرك و
سرزمينهاي شرق شام (ابن اثير، 12/97- 98؛ ابوالفدا، 5/114؛ ابن واصل، 3/3-4)
حكم مىراندند. گفتهاند كه امراي دولت ايوبى در دمشق نزد افضل بودند و
سران سپاه و غلامان خاص ايوبيان مانند گروههاي معروف به صلاحى و اسدي و
نيز اكراد در مصر نزد عزيز اقامت داشتند (همو، 3/5). ديري نپاييد كه اختلاف
ميان برادران بروز كرد. اولين رويارويى ميان افضل و برادرش عزيز در 590ق
روي داد. برخى از منابع عامل اين اختلاف را ضياءالدين ابن اثير جزري،
نويسندة المثل السائر و برادر مورخ مشهور عزالدين ابن اثير صاحب الكامل فى
التاريخ دانستهاند كه ملك افضل وي را به وزارت برگزيده بود. گفتهاند كه
سياستهاي غلط ابن اثير جزري و رفتار ناشايست او با امرا و ياران صلاحالدين،
ايشان را از گرد افضل پراكنده ساخت و خواه ناخواه به دربار برادرانش عزيز
در مصر و ظاهر در حلب سوق داد. چيزي نگذشت كه دربار افضل از افراد معتبر و
قابل اعتماد از اهل علم و سياست و جنگ خالى شد (همو، 3/10-11، 27، 39). از
سوي ديگر افضل كه در 589ق به پيشنهاد وزيرش ضياءالدين، شهر قدس را براي
جلب نظر برادرش عزيز و رهايى از هزينههاي سرسامآور آن به وي واگذاشته
بود، در اين زمان به تحريك حاكم قدس كه به علت خيانتهاي مالى از تسليم
قدس به عزيز واهمه داشت، از آن تصميم بازگشت. اين كار عزيز را آزرده خاطر
ساخت و روابط دو برادر روي به سردي نهاد (همو، 3/14- 15).
گرد آمدن اميران دولت ايوبى نزد عزيز و استقبال او از ايشان، موجب شد تا وي
مدعى سلطنت گردد و با سپاهى دمشق را محاصره كند. افضل به عمويش عادل،
برادرش ظاهر و پسر عمويش الملك المنصور نامه نوشت و ايشان را به دمشق خواند
و با حضور ايشان در دمشق صلح ميان برادران برقرار شد (ابوالفدا، 5/118؛ ابن
واصل، 3/28-37). عزالدين ابن اثير كه در آن زمان خود در دمشق بوده، و از
اين رويداد خبر داده، معتقد است كه اتفاق عادل و ظاهر و ديگر حكمرانان قلمرو
ايوبيان در ابقاي دمشق در دست افضل از آنرو بود كه ايشان مىدانستند اگر
عزيز دمشق را تصرف كند، سرزمينهاي ايشان را نيز يكى پس از ديگري خواهد
گرفت، اما به هر حال دربارة برخى مناطق قلمرو افضل توافقهايى صورت پذيرفت
(12/109-110).
يك سال بعد در 591ق بار ديگر عزيز قصد دمشق كرد، اما اين بار برخى از سران
سپاه و غلامان نظامى معروف به اسدي كه از عزيز بىمهريها ديده بودند، بر
وي شوريدند و به افضل پيوستند. افضل كه از عموي خود عادل نيز ياري طلبيده
بود، همراه او براي فتح مصر سر در پى عزيز نهاد و قرار بود پس از فتح آن
سرزمين، خود در آنجا بماند و دمشق را به عمويش عادل بسپارد (نك: ابن واصل،
3/51، كه اين توافق را به گونهاي ديگر بازگو كرده است)، اما عادل در طى
راه از افضل بيمناك شد و انديشيد كه اگر افضل به ياري او مصر را تصرف كند،
ممكن است از تسليم دمشق به وي امتناع ورزد؛ بدينسبب، از يك سوي پنهانى
با عزيز در مصر ارتباط برقرار كرد و او را به ياري خواند و از سوي ديگر افضل را
به اين بهانه كه مصر عملاً در تصرف اوست و نيازي به جنگ و خونريزي ندارد،
از جنگ باز داشت. سرانجام با ميانجيگري قاضى فاضل كه نزد صلاحالدين و
اعضاي خاندان او از احترام بسياري برخوردار بود، ميان برادران صلح برقرار شد
و افضل به دمشق بازگشت، در حالى كه مناطقى از فلسطين كه سال پيش از دست
داده بود و نيز مناطق طبريه و اردن تحت فرمان او قرار گرفت (ابن اثير،
12/119-120؛ ابن واصل، 3/46- 48، 50 -54؛ ابن فرات، 4(2)/118؛ ابوالفدا،
5/119).
گفتهاند كه بىكفايتى ضياءالدين ابن اثير وزير افضل كه رشتة امور را در دست
داشت، موجب ناخشنودي مردم و آشوب در اوضاع داخلى قلمرو افضل شد و همين امر
بهانة لشكركشى و تصرف دمشق را براي عزيز و عادل فراهم آورد. خيانت برخى از
اميران افضل و همراهى و همپيمانى آنان با عادل موجب شد كه آن دو بر دمشق
مسلط گردند و افضل ناچار به حكومت صرخد قناعت كرد. ظاهراً در همين زمان بود
كه وي در نامهاي به الناصر عباسى به شكايت از برادر و عمويش پرداخت. در
اين گيرودار ضياءالدين ابن اثير نيز از بيم جان، پنهانى در صندوقى از شهر
خارج شد. برخى آوردهاند كه هنگام سقوط دمشق، عزيز پنهانى از افضل خواست
كه از تسليم شهر امتناع ورزد، مگر آنكه عادل با تبديل خطبه و سكه به نام
عزيز موافقت كند. عزيز با اين كار مىخواست دست عادل را از حكومت دمشق
كوتاه كند، اما افضل كه موقعيت را به درستى درك نمىكرد، عادل را از نيت
عزيز آگاه كرد و وضعيت را دگرگون ساخت و عزيز را در موقعيتى ناخواسته قرار
داد، به گونهاي كه دمشق را در دستان عادل رها كرد. ملك افضل در مجموع 3
سال و يك ماه بر دمشق حكم راند (ابن اثير، 12/121-123؛ ابن واصل، 3/55 -
69؛ ابن فرات، 4(2)/144؛ ابوالفدا، 5/120-121؛ مقريزي، 1(1)/134- 136). با آنكه
برخى منابع سياستهاي غلط ضياءالدين ابن اثير را علت اصلى ناكاميهاي افضل
دانستهاند (نك: ابن واصل، 3/10-14، 38-39)، عزالدين ابن اثير تنها اعتماد بيش
از حد افضل به عمويش عادل را كه خيرخواه او نبوده، مهمترين علت ناكامى
وي دانسته است (12/121-122؛ نك: ابن واصل، 3/41-42، كه ظاهراً همين اعتماد و
رجوع به عادل را به اشارة ضياءالدين دانسته است). به هر حال علاوه بر
اين عوامل، نقش اميران و سران سپاه را نيز نبايد ناديده گرفت. اين گروه
كه به سبب حضور در جنگهاي صليبى قدرت و اعتباري كسب كرده بودند، نقش
مؤثري در جابهجايى قدرت و بر هم زدن موازنة سياسى داشتند.
با مرگ ملك عزيز در 595ق، بر سر جانشينى وي در مصر ميان اميران اختلاف
افتاد. طايفة اسدي و اكراد و سر كردة آنان سيفالدين يازكش(نك: ابنفرات،
4(2)/113: ايازكوش، نيز 4(2)/149:ياركوج) كه از پيش تمايلى به افضل داشتند،
با پيغامها و نامهها او را به مصر فراخواندند، اما گروه صلاحى به محمد فرزند
عزيز تمايل داشتند كه كودكى خردسال بيش نبود. سرانجام با وساطت قاضى فاضل،
حكومت مصر رسماً به محمد فرزند عزيز داده شد و افضل به عنوان نايب او به
مصر آمد و در آنجا مستقر گرديد. گرچه وي در ادارة امور موفق بود، اما نتوانست
همراهى گروه صلاحى را جلب كند و ايشان كه كينة او را به دل گرفته بودند،
به عادل پيوستند (ابن واصل، 3/87 -90؛ ابن فرات، 4(2)/147-157؛ ابن اثير،
12/140-142؛ ابوالفدا، 5/124).
پس از استقرار افضل در مصر، برادرش ظاهر حاكم حلب و پسر عمويش اسدالدين
شيركوه حاكم حمص او را به تصرف دمشق ترغيب كردند. وعدههاي مساعدت ايشان
و غيبت عادل از دمشق، افضل را به قصد تصرف دمشق از مصر بيرون كشيد، اما
عادل كه مشغول محاصرة ماردين بود، به سرعت بازگشت و پيش از افضل به دمشق
رسيد. گرچه سپاهيان ظاهر و اسدالدين شيركوه به ياري افضل شتافتند، اما عادل
به كمك فرزندش كامل و طايفة صلاحى ايشان را عقب راند (ابن اثير، 12/143-
145؛ ابن واصل، 3/93- 108؛ ابن فرات، 4(2)/158-163، 169-172؛ ابنجوزي،
8(2)/463؛ ابوالفدا، 5/124- 125؛ مقريزي، 1(1)/ 148-149).
افضل به مصر بازگشت، اما عادل با لشكر در پى وي رفت. افضل در جمع سپاه و
دفاع از مصر ناكام ماند و مصر را به عمويش عادل سپرد و به جاي آن مناطق
ميافارقين، حانى و جبل جور را گرفت و به صرخد بازگشت (ابنواصل، 3/108،109،
116؛ ابنفرات، 4(2)/172- 175؛ ابن اثير، 12/155-156؛ مقريزي، 1(1)/150-151).
عادل در مصر خطبه به نام خود كرد و محمد فرزند عزيز را از حكومت بيرون راند.
اين امر - كه ظاهراً بر اثر تلاشهاي طايفة اسدي شكل گرفته بود - اميران و
بزرگان ايوبى، به ويژه طايفة صلاحى را برآشفت و همه روي به افضل آوردند و
او را به تسخير مصر برانگيختند؛ اما عادل كه قصد ايشان را دريافت، پيشدستى
كرد و گروهى را از دمشق و نقاط ديگر به محاصرة صرخد فرستاد. بروز اختلاف ميان
سپاهيان وي و اتحاد و اتفاق مجدد ميان ظاهر و افضل در حلب، بار ديگر دمشق را
در محاصرة فرزندان صلاحالدين قرار داد. اين بار نيز جدايى طايفة صلاحى از
عادل، در عرصة نبرد، موازنه را برهم زد و ائتلاف برضد عادل را تقويت كرد تا
جايى كه چيزي نمانده بود دمشق سقوط كند. پسران صلاحالدين توافق كرده
بودند كه پس از تصرف دمشق، آنجا را به افضل سپارند و با هم به مصر بروند و
پس از تصرف آنجا، دمشق به ظاهر سپرده شود تا همة شام تحت حاكميت او باشد و
افضل در مصر بماند. اما ظاهر كه حزم و احتياطى بيشتر داشت و سقوط دمشق را
نزديك مىديد، به افضل پيغام داد كه پس از تصرف شهر، در دمشق مىماند و
سپاهيان را همراه او به مصر مىفرستد. افضل نپذيرفت و همين اختلاف به شكست
انجاميد و دمشق همچنان رؤياي دست نيافتنى افضل باقى ماند. در پيمان صلحى
كه بسته شد، سميساط و چند منطقة ديگر به افضل سپرده شد. وي به سميساط رفت و
تا پايان عمر در آنجا ماند. بجز سميساط، ديگر مناطق قلمرو او را عادل و همچنين
ظاهر در 599ق از او بازستاندند. او نيز در مقابل، كس نزد ركنالدين سليمان بن
قلچ ارسلان، حاكم سلجوقى ملطيه و قونيه فرستاد و به اطاعت او گردن نهاد و
خطبه و سكه به نام او كرد (ابن واصل، 3/117-120، 123-129، 150-152؛ ابن
فرات، 4(2)/193- 198، 201-206، 258-259؛ ابن اثير، 12/160-163، 182-183؛ مقريزي،
1(1)/151-152، 154-162).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، يوسف، مرآة الزمان، حيدرآباد دكن،
1371ق/ 1952م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سعيد، على، النجوم الزاهرة، به كوشش
حسين نصار، قاهره، 1970م؛ ابن فرات، محمد، تاريخ، به كوشش حسن محمد شماع،
بصره، 1389ق/1969م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب، به كوشش جمالالدين
شيال، قاهره، 1960م؛ ابوشامه، عبدالرحمان، تراجم الرجال ( الذيل على
الروضتين )، به كوشش محمد زاهد كوثري، قاهره، 1366ق/1947م؛ ابوالفدا،
المختصر، بيروت، 1380ق/1960م؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش بشار
عواد معروف و محيى هلال سرحان، بيروت، 1404ق/1984م؛ مقريزي، احمد، السلوك،
بهكوشش محمد مصطفى زياده، قاهره، 1956م. مسعود حبيبىمظاهري