اَفْشين (د شعبان 226/ ژوئن 841)، سردار مشهور ايرانى در دستگاه خلافت
مأمون و معتصم عباسى.
نام افشين در غالب منابع «خيذر» آمده، و ابوتمّام نيز در شعري كه پس از
دستگيري يا قتل افشين سروده، همين نام را آورده است (2/198، 202؛ نيز نك:
طبري، 9/11؛ ابوالفرج اصفهانى، 8/250؛ مسعودي، التنبيه...، 169). در پارهاي
ديگر از مآخذ، اين نام به صورت «حيدر» آمده است (نك: خليفه، 2/787؛ بلاذري،
211؛ دينوري، 403)؛ و در مآخذ متأخرتر، برخى مؤلفان نامِ خيذر را به دقت
حروفنگاري كردهاند تا از اشتباه آن با حيدر جلوگيري كرده باشند (ابن
خلكان، 5/123؛ صفدي، 10/66). نام خيذر تا آنجا كه مىدانيم، بىسابقه بوده،
و هيچ وجهى نيز براي آن ذكر نشده است؛ اما نام «كيدر» كه با خيذر نزديك
به نظر مىرسد، در منابع وجود دارد و دست كم چند تن از اهالى اسروشنه -
زادگاه افشين - را مىشناسيم كه بدان موسوم بودهاند (نك: يعقوبى، 2/495؛
طبري، 9/259: كيدر بن عبدالله الاسروشنى، 9/30: مظفر بن كيدر، 9/60، 62: مالك
بن كيدر؛ نيز نك: اشپولر، 1/105، حاشية 3). از ميان منابع، تنها قدامة بن جعفر،
افشين را كيدر ناميده است (ص 380، 412؛ نيز نك: ابن بطريق، 60: كندرا).
بنابراين، محتمل به نظر مىرسد كه كيدر صورت اصيلتر خيذر باشد، اما اگر فرض
كنيم كه خيذر صورت عربى شدة كيدر است، چرا اين نام در مورد اشخاص ياد شده
در متون عربى بىتغيير مانده، و تنها دربارة افشين به خيذر تبديل شده است؟
مىتوان حدس زد كه به احتمال بسيار، نام افشين اصلاً كيدر بوده (طبق ضبط
منابع عربى)، سپس كه به اسلام گرويده، به نام عربىِ نزديك به آن،
يعنى حيدر (به معناي شير، كنايه از دلير و جنگاور)، تبديل شده است، اما پس
از دستگيري و قتل او، براي طعن بر افشين، نام او را به نام بىسابقه و
شايد بىمعنايِ خيذر تبديل كردند.
در مآخذ موجود، روايتى كه تاريخ تولد افشين را تعيين يا تحديد كند، وجود
ندارد. وي بدان سبب كه فرزند پسري به نام حسن داشت (طبري، 9/106-107؛
مسعودي، مروج...، 4/357)، ابوالحسن كنيه گرفت (نك: تنوخى، 2/71، 74؛ بيهقى،
214).
درست است كه عنوان «افشين» را اكنون تنها از آنِ افشينِ مشهور مىدانيم،
اما در واقع افشين لقب و عنوان عمومى امراي اسروشنه بوده است (نك: ابن
خردادبه، 40؛ خوارزمى، 119؛ نيز نك: قريب، فرهنگ...، 26، شم 678؛ اشپولر، 2/79،
149). نياكان افشين در ناحية اسروشنه - در منطقة سغديان - همه به افشين
موسوم بودهاند (بلاذري، 428، 431). واژة افشين از ديدگاه ريشهشناسى چندان
روشن نيست. ممكن است «افشين» صورت ديگري از «پشين»، در زبانهاي كهن
ايرانى باشد و مىدانيم كه نامِ پشين (يا پسين) ميان ايرانيان رايج بوده،
و در متون كهن ايرانى هم از آن ياد شده است (قس: كى پشين، فردوسى،
1/357، بيت 174، 2/217، بيت، 218؛ مجمل...، 29؛ نيز نك: نولدكه، 53، شم 5؛
دربارة پاسين، نك: همو، 43، 56، شم 21؛ يوستى، .(252-253 گونة ديگر اين عنوان
كه در متون عربى به صورت «افشينه» آمده، نام جايى و احتمالاً تختگاه
ملوك اسروشنه بوده است (طبري، 7/21؛ نيز نك: اسميرنووا، «دربارة تاريخ...1»،
54 ؛ براي نام افشين در متون و سكههاي سغدي، نك: قريب، «تعليقات»، 88؛
اسميرنووا، كاتالوگ...، .(91
خاستگاه افشين ناحية اسروشنه بود كه در منطقة سغد، در شرق سمرقند و جنوب چاچ
- تاشكندِ كنونى - قرار داشت. به نظر مىرسد كه در اواخر دوران ساسانيان و
سپس فتوحات اعراب، خاندان افشين گونهاي حكمرانى خانوادگى در آن ناحيه
داشتند و براي خود عنوان شاهىِ «افشين» برگزيده بودند (براي تفصيل، نك: همو،
«دربارة تاريخ»، 49-50 ,41 -40 ؛ زيمل، .(255-257 حكمرانان اين ناحيه، در
برابر يورش مسلمانان تا حدود سدة 3ق مقاومت مىكردند و در اين كار گاه با
هياطله متحد مىشدند (نك: طبري، 7/122-123، 124- 125؛ ابن اثير، 5/205) و گاه
نيز به صلح و آشتى پيش مىآمدند (مثلاً نك: بلاذري، 428؛ تاريخ الخلفاء،
424). سرانجام، در عهد مأمون، كاووس پدر افشين به اين شرط كه مسلمانان به
سرزمين او تعرض نكنند، پذيرفت كه خراج به بغداد بفرستد (بلاذري، 430؛
قدامه، 412). از اين تاريخ به بعد مىتوان از افشينِ مشهور، در تاريخ سراغ
گرفت. بنابه روايات، مدتى پس از صلح ميان كاووس و مأمون، كاووس دوباره
سر به مخالفت برداشت، اما فرزندش افشين، به بغداد رفت و خليفه را به فتح
اسروشنه برانگيخت و ضمناً راه آسانِ وصول به شهر را به او نشان داد
(بلاذري، قدامه، همانجاها). روايت بلاذري نشان مىدهد كه افشين پيش از اين
اقدام با پدرش اختلاف داشته، و حتى مدتى پنهان از او مىزيسته، و پيش از
آمدن به نزد مأمون به دين اسلام گرويده بوده است (بلاذري، همانجا؛ نيز
نك: بارتولد، 1/458). به هر حال، لشكري گران به سركردگى احمد بن ابى خالد
از سوي مأمون با توجه به راهنمايى افشين، به اسروشنه يورش آورد. گرچه
كاووس از هياطله ياري طلبيد، اما سرانجام، ناچار تسليم شد و به بغداد رفت.
در آنجا بنابر سياست مأمون دربارة نجيب زادگان خراسان - كه ايشان را مطيع
مىكرد و مىنواخت و حتى بر زادگاههاي خود فرمانروايى مىداد - مورد نوازش
قرار گرفت. اين روش موجب شد كه به تصريح منابع، بيشتر لشكريان خلافت در
اين زمان، از اهالى منطقة ماوراءالنهر باشند (بلاذري، 431؛ قدامه، همانجا).
به هر حال، مأمون در اجراي سياست ياد شده، كاووس را بر ناحية اسروشنه حاكم
گردانيد و افشين را نيز جانشين او قرار داد (همانجاها). روايات بلاذري (ص 425)
و قدامه (ص 408) كه گويا عمدة مطالب خود را از ابوعبيده مَعمر بن مُثنّى
گرفتهاند، بسيار موجز است و تصوير روشنى از سبب اختلاف افشين و پدرش به
دست نمىدهد، اما از آن داستان مىتوان حدس زد كه احتمالاً فضل برادر
افشين، نزد پدر جايگاه بلندتري داشته، و جانشين او بوده است. اما افشين به
سبب همكاري با مأمون، جانشينىِ پدر را به دست آورد و تا پايان زندگى مقام
خويش را در ماوراءالنهر حفظ كرد و با مردم ناحيه ارتباط داشت. از آنجا كه اين
حوادث پس از ورود مأمون از خراسان به بغداد صورت گرفته، مىتوان تاريخ آن
را پس از 204ق دانست (طبري، 8/574).
ظاهراً پس از صلح كاووس با مأمون، افشين با آنكه جانشين او شده بود، در
دربار مأمون حضور مستمر داشت، زيرا مقارن سركوب شورش ابن عايشه (ه م)، در
حدود سال 210ق از حضور افشين در جمع فرماندهان ارشد ياد شده است (ابن ابى
طاهر، 96). در حدود سال 215ق/830م هم كه گروهى از اعراب و قبطيان مصر سر
به شورش برداشتند، آن اندازه اعتماد به افشين وجود داشت كه خليفه او را
به سركوب آنها گسيل كرد. افشين در ذيقعدة 215 به مصر آمد و به فرونشاندن
شورش مشغول شد. وي به يك يك شهرهاي شورشى لشكر كشيد، آنگاه تيغ در ميان
شورشيان نهاد و سپس در اسكندريه مقام گرفت تا خليفه خود به مصر رسيد (براي
تفصيل، نك: يعقوبى، 2/465؛ كندي، 189-191؛ طبري، 8/625، 627؛ ابن اثير،
6/420-421؛ ابن تغري بردي، 2/212، 216).
در 220ق/835م، به روزگار خلافت معتصم، مأموريت افشين براي سركوب شورش
بابك خرم دين پيش آمد. كاميابى افشين در اين مأموريت، از سويى ماية شوكت
او و از سوي ديگر موجب شگفتى شد. شرح جنگ و گريزهاي افشين و بابك، كم و
بيش با جزئيات آن در مآخذ تاريخى نقل شده است (براي تفصيل، نك: ه د، بابك
خرم دين). جنبش بابك در ناحية آذربايجان از حدود سال 200ق/816م آغاز شد
(طبري، 9/11) و لشكريان خليفه همواره از سركوب جنبش او ناتوان بودند (مثلاً
نك: مسعودي، مروج، 4/352). در جماديالاول يا جمادي الا¸خر 220/مه يا ژوئن
835 افشين در سمت فرمانروايى آذربايجان از سوي معتصم مأمورسركوب بابكشد
(يعقوبى، 2/473؛ طبري، همانجا؛ ابن اعثم، 8/344). سپردن چنين مأموريتى به
افشين كه مبارزه با بابك براي او جنبة مذهبى نداشت، مىتوانست براي
عباسيان ماية دردسر بسيار شود، زيرا بيشتر لشكريان افشين از اهالى ماوراءالنهر
بودند (طبري، 9/42، 49) و اتحاد ميان افشين و سپاهيان بابك، قطعاً پايههاي
خلافت عباسى را به لرزه مىافكند، چنانكه نمونة مشابهى ساليان بعد، در
ماجراي بيعت با عباس بن مأمون پيش آمد (نك: دنبالة مقاله). بنابراين،
مىتوان گفت عباسيان به سببى كه دانسته نيست، دست كم تا اين زمان، به
سر سپردگى افشين اطمينان داشتهاند. به هر حال، افشين با سپاه روانة
آذربايجان شد (همو، 9/11) و نخست در ناحية برزند اردو زد و سپس به ساخت و تهية
استحكامات نظامى پرداخت و بعضى از فرماندهان ارشد را به نقاط ديگر گسيل كرد
(همو، 9/11-12). در نخستين درگيريها، افشين كاميابيهايى كسب كرد (همو، 9/13-
15) و در 221ق توانست يكى دو تن از متحدان بابك را سركوب كند (همو، 9/28).
دامنة نبرد بيشتر به سبب نامساعد بودن هوا و وضع منطقه، به اواسط سال 222ق
نيز كشيد و شايد بدينسبب عباسيان به افشين بدگمان شدند و بيم داشتند كه
ميان او و بابك اتحادي صورت گيرد. وجود كسانى چون جعفر خياط، ابودلف عجلى و
برخى ديگر از سرسپردگان دربار عباسى كه فرمانهاي جنگى افشين را گردن
نمىنهادند، مؤيد اين معنى است (همو، 9/37)؛ حتى ميان سپاهيان افشين شايع
شده بود كه وي در سركوب بابك كوتاهى مىكند (همو، 9/38-39؛ نيز نك: ابن
اعثم، 8/347). ظاهراً افشين ناچار شده بود، علاوه بر ديگر اقدامات براي جلب
اعتماد بيشتر - به ويژه در شرايطى كه جنگ فرسايشى شده بود - بابك را همچون
ديگر مسلمانان «كافر» بخواند (طبري، 9/39). سرانجام در رمضان 222 افشين
توانست با فتوح گام به گام خود، به قلعة بذ، جايگاه بابك دست يابد، اما
بابك از معركه به سوي ارمنستان گريخت و در مرغزاري پنهان شد.افشين از
طريق جاسوسان خود، از نهانگاه وي آگاهى يافت و آنجا را در محاصره گرفت.
نخستين حيله براي دستگيري بابك، ارائة امان نامهاي از سوي معتصم بود، اما
بابك نپذيرفت تا سرانجام، به حيلة ابن سنباط نامى كه به بابك پناه داده
بود، دستگير شد (همو، 9/31، 44-49).
از برخى روايات چنين برمىآيد كه رفتار افشين با بابك در زمان اسارت او
بزرگوارانه بوده است (همو، 9/51). افشين در حالى كه بابك و ياران اصلى او
را به اسارت داشت، در 3 صفر 223 به سامرا وارد شد (همو، 9/52). سركوب بابك
به دست افشين چندان خليفه را خشنود كرد كه گفتهاند بر سر او تاج نهاد
(دينوري، 405؛ مسعودي، مروج، 4/354؛ ابن اعثم، 8/353) و جواهر و اموال بسيار
به او بخشيد (طبري، 9/59؛ مسعودي، همانجا؛ ابن جوزي، 11/77؛ العيون...، 388).
چند تن از شعراي دربار عباسى و از همه پيشتر ابوتمام (1/217 به بعد، 3/316
به بعد) در مدح افشين و ستايش از اين فتح اشعار بسيار سرودند (نك: دينوري،
همانجا؛ مسعودي، همان، 4/356-357). حتى ابوتمام او را با «فريدون» در قياس
آورد (3/321؛ ابن فقيه، 555).
اندكى پس از سركوب بابك، فرمانرواي روم به مناطقى از شام هجوم آورد. اين
نكته سخت قابل تأمل است كه اين بار خليفه براي رهايى از شر فرمانرواي
روميان - كه گفتهاند به تحريك بابك دست به چنين تحركاتى مىزد (طبري،
9/56؛ ازدي، 424) - خود فرماندهى كل لشكر را به عهده گرفت و افشين را در
همان نواحى، زير دست خويش قرار داد، زيرا سطوت افشين به ويژه پس از سركوب
بابك رو به فزونى نهاده بود (براي تفصيل در خصوص اين جنگها، نك: طبري،
9/57 به بعد؛ مسعودي، همان، 4/357-359؛ گرديزي، 177-179). به هر حال، خليفه
عَموريه را فتح كرد (طبري، 9/67-69) و افشين هم فرمانرواي روم را شكست و
فرمانروا از برابر افشين كه شايد مىتوانست او را دستگير كند، اما مىگفت: «او
پادشاه است و پادشاهان مراعات يكديگر مىكنند»، گريخت (مسعودي، همان، 4/358؛
صديقى، 336). ملاحظة برخى نكات در لابهلاي گزارشها چنين نشان مىدهد كه
برخى از نزديكان افشين در لشكر خليفه، در وراي اين جنگ و گُريزها، درپى
مقصود خاصى بودهاند و دست كم يك حادثه نشان داد كه حضور شخص خليفه در
اين لشكركشى بى وجه نبوده است. طبق روايتها، ظاهراً حتى پيش از فتح
عموريه، شمار بسياري از لشكريان خليفه با عباس بن مأمون - كه داعية خلافت
داشت و از آغاز زمامداري معتصم برخى بزرگان لشكر به او تمايل نشان مىدادند
(نك: يعقوبى، 2/471) - به خلافت بيعت كرده بودند (طبري، 9/66؛ ازدي، 427) و
قصد داشتند در موقع مقتضى خليفه و ديگر بزرگان لشكر چون اشناسِ ترك - رقيب
افشين - را به قتل رسانند (طبري، 9/72؛ نيز نك: العيون...، 396- 397).
همراهان اصلى اين توطئه، بيشتر از اهالى ماوراءالنهر و از نزديكان افشين
بودند و با آنكه نقش آشكاري از افشين در اين توطئه ديده نمىشود، بعيد به
نظر مىرسد كه بدون هماهنگى با او طرحريزي شده باشد. سرانجام، راز توطئه از
پرده برون افتاد و عباس - كه معتصم او را تحت اختيار افشين قرار داده بود -
و سپس ديگر سركردگان نيز هريك به نحوي هلاك شدند (طبري، 9/71-79؛ نيز نك:
گرديزي، 180؛ حمدالله، 317؛ نويري، 22/253). قتل بيشتر سركردگان لشكر - و
غالباً اهالى فرغانه - موجب تحليل نيروهاي طرفدار افشين شد و مىتوان گفت
كه افول شوكت او از اين هنگام آغاز گرديد.
از حدود سال 224ق/839م كه معتصم به سامرا بازگشت، براي كاستن از شوكت
افشين و سرانجام حذف او، دست به كار مجموعة اقداماتى شد. جزئيات اين
اقدامات در مآخذ به تفصيل ذكر شده است و البته در اعتماد بدانها بايد سخت
احتياط ورزيد. نخست بايد به قيام مازيار - دهقان ناحية طبرستان - اشاره كرد
كه از پرداخت خراج به عبدالله بن طاهر، حاكم خراسان سرباز زد. گفتهاند كه
در اين كار، تحريك افشين بىاثر نبوده است، زيرا وي از ديرباز طمع در ولايت
خراسان داشت و چون احساس كرد كه روابط عبدالله بن طاهر با خليفه چندان
خوب نيست، مازيار را به قيام خواند و مىپنداشت كه چون عبدالله بن طاهر از
سركوب مازيار فرو خواهد ماند، خليفه او را به آن ناحيه گسيل خواهد كرد
(طبري، 9/80 به بعد). بعدها نيز، چنانكه مآخذ نشان مىدهند، وقتى افشين را با
مازيار رو به رو كردند، مازيار به مكاتبة برادر افشين با برادر خود اقرار كرد
(همو، 9/109؛ مسعودي، همان، 4/359؛ نيز نك: مينوي، 79-80). مطابق داستانى كه
ابن اسفنديار نقل مىكند، مازيار به وسيلة عبدالله بن طاهر ناچار از اعتراف
به داشتن ارتباط با افشين شد (ص 219-220)؛ در حالى كه به گزارش مجمل
التواريخ و القصص، مازيار گرچه براي اقرار، سخت شكنجه شد، اما سرانجام چيزي
نگفت (ص 357- 358؛ نيز نك: نويري، 22/257).
اينكه افشين با وجود تحليل رفتن بيشتر نيروهايش و جذب آنها در سپاه معتصم،
قصد داشت به بهانهاي از دسترس خليفه خارج شود، منطقى به نظر مىرسد، زيرا
گفتهاند كه حتى خط سير خود را از شمال عراق تا بلاد خزر و سپس ماوراءالنهر
معين كرده، و پنهانى اموال فراوانى به ناحية ماوراءالنهر فرستاده بود (نك:
طبري، 9/104- 105؛ نيز نك: ابن تغري بردي، 2/242؛ قس: اشپولر، 1/113، حاشية
1). اما داستان تحريك مازيار توسط افشين، اگر هم اصل اقرار مازيار حقيقت
داشته باشد، ترديدآميز به نظر مىرسد و در اين توطئه دست عبدالله بن طاهر -
كه افشين صريحاً اين «حيلت» را به او منسوب كرد ( مجمل، همانجا) - و احمد
ابن ابى دؤاد - قاضى پر نفوذ دربار عباسيان - در كار بوده است (نك: ابن
جوزي، 11/98، به نقل از صولى). به ويژه كه به روايت نويري، عبدالله بن
طاهر، مازيار را به وعدة وساطت نزد معتصم فريفته بود (22/257). ماجراي عداوت
ميان افشين و ابودلف عجلى (ه م) - كه دشمنى ميان آن دو از زمان جنگ
بابابك آغاز شده، و گفتهاند افشين قصد جان او كرده بود - و دست احمد بن
ابى دؤاد در اين قضيه، در بىاعتمادي خليفه به افشين سخت مؤثر افتاد (براي
تفصيل، نك: ابوالفرج اصفهانى، 8/251-250؛ تنوخى، 2/66 به بعد؛ بيهقى، 213 به
بعد).
همچنين در 224ق/839م يكى از فرمانروايان، منكجور نام - برادر زن و نايب
افشين در آذربايجان - برخليفه شوريد و افشين نيز يكى از فرماندهان سغدي خود،
ابوالساج (ه م)، را به مقابلة او فرستاد. اما خليفه، منكجور و ابوالساج هر دو
را آلت دست افشين در شورش بر ضد خود مىدانست (طبري، 9/102؛ نويري، 22/257-
258) و براي محو او دست به كار شد و در نخستين اقدام، افشين را از شغل
فرماندهى نگاهبانان (= حرس) عزل كرد (طبري، 9/103). در 4 ذيقعدة 225 افشين
خليفه را به خانة مجلل خود در سامرا دعوت كرد. خليفه با شماري از سپاهيان
خود روانه شد. به روايت ابن اسفنديار افشين كسانى را در پس پرده وا داشته
بود «تا چون معتصم فرو نشيند، از جوانب در آيند و شمشير در او بندند» (ص 220).
گفتهاند كه افشين خبر چنين توطئهاي را به اطلاع مازيار رسانيده، و
عبدالله بن طاهر اقرار مازيار را به اين موضوع، به شتاب به خليفه آگهى
داده بود. بنابراين، خليفه افشين را در دم دستگير كرد و دستور داد خانة او را
آتش زنند و اموال آن را به غارت برند. افشين را دست بسته به زندان بردند
«تا مازيار رسيد» (همو، 220-221). اما روايت طبري نشان مىدهد كه معتصم در
نيمه شب از قصد فرار افشين به ماوراءالنهر از ارمنستان و ايران آگاهى يافت
و در همان هنگام دستور داد تا او را به حضور آوردند و سپس به زندان بردند
(9/105-106).
ظاهراً درست يك روز پس از دستگيري افشين، خليفه جلسة محاكمهاي با حضور
نزديكان خود به رياست محمد بن عبدالملك زيّات تشكيل داد و مازيار را نيز كه
اندكى پيش به سامرا وارد شده بود، به همراه چند تن ديگر حاضر كردند (همو،
9/107). اتهاماتى كه در اين مجلس محاكمه بر افشين وارد شد، بسيار جالب است؛
به ويژه كه يكى از مدعيان، يك موبد تازه مسلمان بود. وضع اين مجلس و
پرسشهايى كه در آن مطرح شد - اگر همة گفت و گوها نقل شده باشد - نشان
مىدهد كه دستگاه خلافت، بجز قضية مازيار، درپى طرح اتهامات سياسى ديگر نبود
(نك: اشپولر، همانجا). به افشين گفته شد كه چرا در خانة خود كتابى آراسته به
گوهرها - كنايه از اثري از غير مسلمانان - نگه مىدارد، سپس موبدِ تازه
مسلمان گواهى داد كه افشين گوشت حيوان خفه كرده (و نه مذبوح) مىخورده،
و سنت ختنه بر او عمل نشده است. آنگاه گفته شد كه اهالى اسروشنه در
نامههاي خود به افشين وي را چنان خطاب مىكردهاند كه گويى در مرتبة
خدايى است. سپس مازيار را پيش آوردند. گرچه افشين انكار كرد كه او را
مىشناخته، يا با او مكاتبه داشته است، اما مازيار گفت كه برادر افشين -
خاش نام - با برادر مازيار - كوهيار - مكاتبه كرده، و در آن ضمن ناسزا به
بابك گفته بود كه بايد دين را به دوران «عجم» بازگرداند. اين گفت و گوها
در حضور بزرگان دربار با افشين انجام شد و هم ايشان ناقلان اصلى آن
بودهاند و معلوم نيست تا چه پايه مىتوان آنها را حقيقت پنداشت. به هر
حال افشين به يك يك اتهامات پاسخ داد، اما روشن بود كه اين مجلس براي
شنيدن پاسخهاي او فراهم نشده است. و سرانجام نيز بُغاي ترك - يكى از
سركردگان دستگاه خلافت - او را با خواري بيرون برد و زندانى كرد (طبري،
9/107-110).
افشين در مدتى كه محبوس بود كوشيد تا دوباره نظر معتصم را جلب كند، اما
سودي نبخشيد و پس از حدود 9 ماه حبس، در شعبان 226/ ژوئن 841 شايد به سبب
گرسنگى، يا حتى زهر، همانجا به زاري از پاي درآمد. جنازة او را، نخست براي
بازديد عموم به دار كشيدند و سپس سوختند و خاكستر آن به دجله ريختند
(يعقوبى، 2/478؛ طبري، 9/113-114؛ نيز نك: ابن جوزي، 11/112؛ نويري، 22/258).
پس از دستگيري و مرگ افشين، ابوتمام كه پيشتر او را مدح كرده بود، كافرش
خواند و گفت او كفر خود را پنهان مىكرده است (2/199-200، 202؛ نيز نك: صولى،
94 به بعد).
شوكت افشين در دستگاه خلافت عباسى، خدمات او به اين خاندان، و سپس
سرنوشت شومى كه در پايان يافت، ماية حيرت بسيار بوده است. در همان زمان
قاضى احمد بن ابى دؤاد در گفت و گويى با خليفه، وي را به ابومسلم خراسانى
(ه م) تشبيه كرد (دينوري، 405). برخى محققان برآنند كه افشين به چيزي جز
دستيابى به حكومت و ثروت نمىانديشيد و در اين راه از انجام دادن هيچ
جنايتى رويگردان نبوده است (زرين كوب، 248-249). البته موضوع ديانت
افشين و سپس بررسى اهداف او، بسيار پراهميت است، اما از آنچه تاكنون در
اين باب ياد شده است، نمىتوان به نتيجة قاطعى دست يافت. جز آنچه ذكر شد،
گفتهاند پس از دستگيري او، وقتى خانهاش دستخوش غارت شد، در آنجا بُتى
چوبى آراسته به انواع گوهرها و نيز مجسمههاي ديگر بيرون آوردند (طبري،
9/114). اين موارد، او را از تعلق به ديانت زرتشت دور نگه مىدارد و از سويى
مىتواند نشانگر تعلق خاطر او به آيين بودايى باشد. اين آيين در نواحى سغد
پيروان بسيار داشت و از مراكز بودايى در ناحية ماوراءالنهر محسوب مىشد، چندان
كه آثار آن مدتها پس از زمان فتوحات مسلمانان در آن ناحيه برجاي بود
(براي تفصيل، نك: زرينكوب، 250؛ قريب، «سغديها...»، 6؛ خروموف، 7، 24؛ فُن
گاباين، .(615 اما بايد به اين نكته به ديدة دقت نگريست كه افشين نخست
مردي سياسى بود و چنانكه محققان به درستى گفتهاند، براي حفظ رونق تجارت
در ماوراءالنهر - و به ويژه حفظ امنيت اقتصادي در جادة ابريشم - حكام ناحيه
مىكوشيدند كه اين منطقه تا حد ممكن از تعلقاتِ سخت مذهبى بركنار باشد
(قريب، همان، 13). چنانكه در مجلس محاكمه نيز، افشين در برابر اين اتهام
كه چرا دو تن از مسلمانان را در اسروشنه تازيانه زده است، گفت: من با
پادشاهان سغد عهد كرده بودم كه ايشان را به دينِ خود وانهم و اين دو،
بتخانهاي از آنِ اهل اسروشنه را به مسجد تبديل كرده بودند (طبري، 9/107)؛
بنابراين، چندان شگفتآور نيست اگر در خانة افشين آثار «مجوسى» نيز، به قول
طبري يافته باشند (همو، 9/114) و مىتوان گفت كه اين آيينها، هر يك به
جهاتى، در آن ناحيه پيروانى داشتهاند و افشين صرف نظر از تعلقات مذهبى،
فرمانرواي ايشان بوده است.
بعضى نويسندگان كوشيدهاند افشين و بابك و مازيار را 3 شاخة يك راه با هدف
احياي روزگار باستانى ايران قلمداد كنند. ترديد نيست كه در آن روزگار كسانى
- به ويژه آنها كه از خاندانهاي نژاده بودند - مىكوشيدند تا قدرت را از دست
عربان بازستانند و دولتى مركزي، همچون پادشاهى ساسانيان بر پا دارند (نك:
زرين كوب، 234)؛ يا دستكم استقلال ناحية تحت تسلط خود را كه سابقة آن به
روزگار كهن باز مىگشت، حفظ و يا تجديد كنند. اين گفته به مازيار منسوب است
كه: من و افشين و بابك «هر سه از ديرباز عهد و بيعت كردهايم و قرار داده
بر آنكه دولت از عرب باز ستانيم و ملك و جهانداري با خاندان كسرويان
كنيم...» (ابن اسفنديار، 220؛ نيز نك: مسعودي، مروج، 4/359؛ ابن جوزي،
11/111-112؛ حمدالله، 318؛ ابن تغري بردي، 2/242). با اينهمه، چنانكه ديديم
بابك به دست افشين سركوب شد و همكاري او با مازيار نيز در پردة ابهام است.
بنابراين، نمىتوان ايشان را نه از حيث شيوهها و نه اهداف، همسو ديد.
البته اين اندازه درست است كه اين قيامها و تلاشها رنگ ضد عربى داشت و
نه لزوماً ضد اسلامى، چنانكه وقتى برادر بابك را براي مجازات به يك
ايرانى - از ناحية طبرستان - سپردند، گفت خداي را سپاس كه قتل من به دست
دهقان زادهاي صورت مىگيرد (طبري، 9/53). همچنين با توجه به پارهاي
روايات، از جمله سبب عداوت ميان افشين و ابودلف عجلى، دشمنى وي با عنصر
عرب آشكار است (جاحظ، 3/41؛ ابن خلكان، 1/82؛ نيز نك: دوري، 56). با توجه به
اين قرائن برخى محققان حدس زدهاند كه افشين همچون آل طاهر در انديشة
برپايى يك دولت ايرانى بوده است (همو، 57). اگر اين روايت طبري درست باشد
كه افشين قصد داشت پس از فرار از مركز خلافت، در بلاد شمالى ايران و
ماوراءالنهر، در ميان اقوام گوناگون به تبليغ اسلام بپردازد، مىتوان گفت
كه وي شايد قصد داشته است با تمسك به ديانت اسلام، اهداف خود را به پيش
ببرد و تفاوت اصلى او با آل طاهر در اين بود كه ايشان «مشروعيت سياسىِ» خود
را از «خلافت» مىگرفتند.
با وجود سرنوشتى كه افشين يافت، سلسلة امراي اسروشنه از ميان نرفت و دست
كم تا 279ق نشانهاي از حضور آنان در آن ناحيه در دست است، گو اينكه
پيوستگى ايشان، با افشين مبهم است (نك: بارتولد، 1/459).
در برخى اشعار فارسى، نام افشين، تمثيلى از سخاوت و حشمت بوده است (نك:
قطران تبريزي، 283، 326، 344؛ ابوالفرج رونى، 186؛ سوزنى سمرقندي، 301، 318).
مآخذ: ابن ابى طاهر طيفور، احمد، كتاب بغداد، به كوشش عزت عطار حسينى،
قاهره، 1368ق/1949م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن اسفنديار، محمد، تاريخ طبرستان،
به كوشش عباس اقبال، تهران، 1320ش؛ ابن اعثم، احمد، الفتوح، حيدرآباد
دكن، 1395ق/ 1975م؛ ابن بطريق، سعيد، التاريخ، بيروت، 1909م؛ ابن تغري
بردي، النجوم؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد و مصطفى
عبدالقادر عطا، بيروت، 1412ق/1992م؛ ابن خردادبه، محمد، المسالك و الممالك،
به كوشش دخويه، 1889م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن فقيه، احمد، البلدان، به
كوشش يوسف الهادي، بيروت، 1416ق/1996م؛ ابوتمام، حبيب، ديوان، به كوشش
محمد عبده عزّام، قاهره، 1951م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره،
دارالكتب المصريه؛ ابوالفرج رونى، ديوان، به كوشش محمود مهدوي دامغانى،
مشهد، 1347ش؛ ازدي، يزيد، تاريخ الموصل، به كوشش على حبيبه، قاهره،
1387ق/1967م؛ اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در نخستين قرون اسلامى، ترجمة
جواد فلاطوري، تهران، 1349ش؛ بارتولد، و.، تركستان نامه، ترجمة كريم كشاورز
تهران، 1352ش؛ بلاذري، احمد ، فتوح البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 1866م؛
بيهقى، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش علىاكبر فياض، مشهد، 1350ش؛ تاريخ
الخلفاء، به كوشش گريازنوويچ، مسكو، 1967م؛ تنوخى، محسن، الفرج بعدالشدة،
به كوشش عبود شالجى، بيروت، 1398ق/1978م؛ جاحظ، البيان و التبيين، به
كوشش حسن سندوبى، قاهره، 1351ق/1932م؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به
كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ خروموف، آ. ل.، از رستم تا ديواشتيچ،
ترجمة س. قربانوف و ج. شريف اف، دوشنبه، 1987م؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به
كوشش سهيل زكار، دمشق، 1968م؛ خوارزمى، محمد، مفاتيح العلوم، به كوشش فان
فلوتن، ليدن، 1895م؛ دوري، عبدالعزيز، الجذور التاريخية للشعوبية، بيروت،
1962م؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره،
1379ق/ 1959م؛ زرينكوب، عبدالحسين، دوقرن سكوت، تهران، 1336ش؛ سوزنى
سمرقندي، محمد، ديوان، به كوشش ناصرالدين شاه حسينى، تهران، 1338ش؛
صديقى، غلامحسين، جنبشهاي دينى ايرانى در قرنهاي دوم و سوم هجري، تهران،
1372ش؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش ژاكلين سوبله و على عماره،
ويسبادن، 1402ق/1982م؛ صولى، محمد، اخبار ابى تمام، به كوشش خليل محمود
عساكر و ديگران، بيروت، المكتب التجاري؛ طبري، تاريخ؛ العيون والحدائق، به
كوشش دخويه، ليدن، 1869م؛ فردوسى، شاهنامه، به كوشش جلال خالقى مطلق،
كاليفرنيا، انتشارات مزدا؛ قدامة بن جعفر، الخراج و صناعة الكتابة، به كوشش
محمدحسين زبيدي، بغداد، 1979م؛ قريب، بدرالزمان، «تعليقات» بر داستان تولد
بودا، اثر وسنتره جاتكه، تهران، نشر آويشن؛ همو، «سغديها و آسياي ميانه»،
ياديار، به كوشش مسعود مهرابى، تهران، 1372ش؛ همو، فرهنگ سغدي، تهران،
1374ش؛ قطران تبريزي، ديوان، به كوشش محمد نخجوانى، تبريز 1333ش؛ كندي،
محمد، الولاة و القضاة، به كوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ گرديزي، عبدالحى،
تاريخ، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1363ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به
كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1317ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به
كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش شارل پلا، بيروت،
1973م؛ مينوي، مجتبى، مازيار، تهران، 1342ش؛ نولدكه، تئودور، تاريخ
ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمة عباس زرياب، تهران، 1358ش؛
نويري، احمد، نهاية الارب، به كوشش جابر عبدالعال حسينى، قاهره،
1404ق/1984م؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، 1379ق/ 1960م؛ نيز:
Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Smirnova, O. I., Ocherki iz
istorii Sogda, Moscow, 1970; id, Katalog monet s gorodishcha Pendzhikent,
Moscow, 1963; Von Gabain, A., X Irano - Turkish Relations in the Late Sasanian
Period n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1983, vol, III(1); Zeimal,
E. V., X The Political History of Transoxiana n , ibid.
على بهراميان