responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3705
الاغانى‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3705




اَلاْغانى‌، كتابى‌ كه‌ از آغاز تأليف‌، بزرگ‌ترين‌ اثر ادبى‌ در تاريخ‌ فرهنگ‌ عربى‌ به‌ شمار آمده‌، و از همان‌ زمان‌ مورد عنايت‌ خاص‌ ادب‌ دوستان‌ قرار داشته‌ است‌. با اينهمه‌، اين‌ كتاب‌ نتوانسته‌ است‌ از چنگ‌ برخى‌ تصحيفات‌ و كاستيها و فزونيها و يا افسانه‌هايى‌ كه‌ گرد مردان‌ بزرگ‌ و آثارشان‌ تنيده‌ مى‌شود، بگريزد و از ابهامات‌ تهى‌ بماند.
بررسى‌ منابع‌: از اواخر قرن‌ 4ق‌/10م‌ كه‌ ابوالفرج‌ اصفهانى‌ (ه م‌) درگذشته‌، تا سدة 7ق‌/13م‌ دربارة اغانى‌ و مؤلف‌ آن‌ سكوتى‌ نسبى‌ برقرار است‌ و از روايات‌ گسترده‌اي‌ كه‌ از آن‌ قرن‌ به‌ بعد پديدار شده‌، نوشته‌اي‌ در درست‌ نيست‌. اما در اين‌ قرن‌، بيشتر روايات‌ افسانه‌اي‌ و شورانگيزي‌ كه‌ همه‌ جا انتشار يافته‌ است‌، در معجم‌ الادبا ي‌ ياقوت‌ نقل‌ مى‌شود. حدود 100 سال‌ بعد، ابن‌ خلكان‌ و سپس‌ مقري‌ جزئياتى‌ بر آنها مى‌افزايند و روايات‌ را هيجان‌ انگيزتر مى‌سازند. اينك‌ همين‌ روايات‌، دست‌ آويز همة كسانى‌ شده‌ است‌ كه‌ در زمان‌ ما به‌ پژوهش‌ دربارة اغانى‌ و ابوالفرج‌ پرداخته‌اند.
احتمالاً نخستين‌ كتاب‌ در اين‌ باب‌، از آن‌ محمد عبدالجواد اصمعى‌ به‌ نام‌ ابوالفرج‌ الاصبهانى‌ و كتابه‌ الاغانى‌ (قاهره‌، 1951م‌) است‌ كه‌ تقريباً نيمى‌ از آن‌ به‌ كتاب‌ اختصاص‌ دارد. شفيق‌ جبري‌ در دراسة الاغانى‌ (سوريه‌) بيشتر به‌ خود اغانى‌ عنايت‌ داشته‌ است‌، تا به‌ مؤلف‌ آن‌. محمد احمد خلف‌ الله‌ در صاحب‌ الاغانى‌ (بغداد، 1953م‌) به‌ نقد رواياتى‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ بيشتر با اغانى‌ پيوند دارد. داوود سلوم‌ در دراسة كتاب‌ الاغانى‌ و منهج‌ مؤلفه‌ (بغداد، 1969م‌) كوشيده‌ است‌ تا چگونگى‌ روايات‌ و شيوة نقل‌ آنها را بررسى‌ كند. همو، با همكاري‌ نوري‌ حمودي‌ قيسى‌، فهرستى‌ از نام‌ كسان‌ در اغانى‌ همراه‌ با شرح‌ احوالى‌ مختصر، انتشار داده‌ است‌ (بغداد، 1982م‌).
اما مسألة بسيار پيچيده‌اي‌ كه‌ در اغانى‌ پيوسته‌ گريبانگير خواننده‌ بوده‌، همانا مجموعه‌اي‌ از اصطلاحات‌ موسيقى‌ است‌ كه‌ شايد فهم‌ نهايى‌ آنها هرگز ميسر نگردد. با اينهمه‌، گروهى‌ به‌ تأليف‌ در آن‌ باره‌ پرداخته‌اند (نك: بخش‌ موسيقى‌، در همين‌ مقاله‌).
علاوه‌ بر اين‌ كتابها، انبوهى‌ مقاله‌، يا بخشهايى‌ از برخى‌ كتابها نيز دربارة اغانى‌ از جنبه‌هاي‌ گوناگون‌ تأليف‌ شده‌ است‌ كه‌ مهم‌ترين‌ آنها ياد مى‌شود: 1. بلاشر در تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌ به‌ محتوا و روايات‌ توجه‌ دارد (1/256 به‌ بعد)؛ سزگين‌ (در محاضرات‌ فى‌ تاريخ‌ العلوم‌ العربية و الاسلامية ) و زُلوندك‌ (در مقاله‌اي‌ با عنوان‌ «منابع‌ اغانى‌ 1») كه‌ در جست‌ و جوي‌ منابع‌ اغانى‌ بوده‌اند؛ زكى‌ مبارك‌ در النثر الفنى‌ فى‌ القرن‌ الرابع‌ نتيجه‌ گيريهاي‌ معاصران‌ از اغانى‌ را مورد انتقاد قرار مى‌دهد؛ على‌ جواد طاهر در المورد داستان‌ غم‌ انگيز و طولانى‌ چاپ‌ كتاب‌ را شرح‌ مى‌دهد؛ و خلاصه‌، عبدالستار فراج‌ كه‌ فهرستهاي‌ مفصلى‌ براي‌ كتاب‌ تدارك‌ ديده‌، در العربى‌ گزارش‌ بسيار مفيدي‌ از آن‌ فهرستها داده‌ است‌.
چاپها و ترجمه‌هاي‌ كتاب‌:
1. اغانى‌، نخست‌ بر اساس‌ نسخه‌هاي‌ نامطمئن‌ و ناقص‌، در بولاق‌ (1285ق‌/1868م‌)، در 20جلد به‌چاپ‌ رسيد. حدود 20 سال‌ پس‌ از آن‌، خاورشناس‌ آمريكايى‌، برونو2، رواياتى‌ پراكنده‌ از نسخه‌هاي‌ خطى‌ گوناگون‌ گرد آورد و مجموعة آنها را به‌ عنوان‌ جلد 21 اغانى‌ به‌ چاپ‌ رسانيد (ليدن‌، 1888م‌). اما كيفيت‌ اين‌ متن‌ موجب‌ برخى‌ ترديدها گرديد، زيرا: 1. اين‌ جلد اندكى‌ نابسامان‌ است‌ و اسلوب‌ آن‌ با بقية كتاب‌ تفاوت‌ دارد؛ 2. كلمات‌ دشوار آن‌، برخلاف‌ 20 جلد اول‌، غالباً شرح‌ شده‌ است‌؛ 3. بسياري‌ از اشعار در آن‌ «صوت‌» خوانده‌ شده‌ است‌، بى‌ آنكه‌ آهنگش‌ تعيين‌ گردد. حال‌ آنكه‌ ابوالفرج‌، تا شعري‌ را به‌ آواز و در آهنگى‌ معين‌ نخوانده‌ باشند، صوت‌ نمى‌نامد؛ 4. برونو هيچ‌گاه‌ آشكار نكرده‌ كه‌ اين‌ نسخه‌ را از كجا يافته‌ است‌ (حقى‌، 36-37).
چندي‌ پس‌ از انتشار جلد 21، گويدي‌3 به‌ تهية فهرستى‌ از همة مجلدات‌ اغانى‌ دست‌ زد و به‌ نام‌ «فهرستهاي‌ اغانى‌ برحسب‌ الفبا4» در ليدن‌ (1895-1900م‌) منتشر ساخت‌. اشارات‌ و توضيحات‌ در اين‌ فهرست‌، بسيار سودمند، و به‌ زبان‌ فرانسه‌ است‌.
2. در 1323ق‌/1905م‌ بر اساس‌ همان‌ چاپ‌ بولاق‌ و تكملة برونو و فهارس‌ گويدي‌ (ترجمة عربى‌ آن‌ توسط محمد مسعود)، چاپ‌ جديدي‌ از اغانى‌ در چاپخانة تقدم‌ قاهره‌ انتشار يافت‌ كه‌ به‌ نام‌ چاپ‌ ساسى‌ معروف‌ است‌.
3. سرانجام‌ در 1925م‌، على‌ راتب‌ به‌ وزارت‌ فرهنگ‌ مصر پيشنهاد كرد كه‌ به‌ هزينة او اغانى‌ را به‌ شكل‌ شايسته‌اي‌ چاپ‌ كنند. بدين‌ سان‌، دارالكتب‌ المصريه‌ به‌ كار پرداخت‌ و تا سال‌ 1970م‌ تنها 17 جلد از آن‌ را منتشر كرد. ماجراي‌ چاپ‌ اغانى‌ در دارالكتب‌ را على‌ جواد طاهر به‌ تفصيل‌ شرح‌ داده‌ است‌ (ص‌ 193-197).
4. نظر به‌ اقبال‌ شديد اهل‌ ادب‌، ناشران‌ گوناگون‌ به‌ انتشار كتاب‌، بر اساس‌ نسخه‌هاي‌ چاپى‌ يا گاه‌ با برخى‌ فزونيها، دست‌ زدند كه‌ از آن‌ جمله‌اند: دارالفكر، دارمكتبة الحياة، دارالثقافه‌. ناشر اخير در 1958م‌ از عبدالستار فراج‌ خواست‌ تا وي‌ بقية مجلدات‌ را آمادة چاپ‌ كند. او خود شرح‌ داده‌ است‌ كه‌ چگونه‌ تا جلد 23 و نيز فهارس‌ كامل‌ كتاب‌ را تدارك‌ ديده‌، و به‌ چاپخانه‌ داده‌ است‌ (ص‌ 124).
5. اينك‌ چاپهاي‌ متعددي‌ به‌ طور كامل‌ از اغانى‌ انتشار يافته‌ است‌ كه‌ بيشتر آنها زاييدة برنامه‌هاي‌ بازرگانى‌ مراكز نشر در لبنان‌ محسوب‌ مى‌شوند. بديهى‌ است‌ كه‌ تا جلد 16 آنها همان‌ چاپ‌ دارالكتب‌ است‌ كه‌ - به‌ رغم‌ ادعاي‌ تصحيح‌ و تكميل‌ - تقريباً تقليد كاملى‌ از همان‌ است‌. اما ناشران‌ ناچار بوده‌اند كه‌ 6 جلد باقى‌مانده‌ را خود تدارك‌ ببينند.
از 1970م‌ به‌ بعد، 17 جلد دارالكتب‌ همراه‌ با بقية مجلدات‌ زير نظر محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌ به‌ چاپ‌ رسيد (مجلدات‌ آخر تاريخ‌ چاپ‌ ندارد)؛ در 1986م‌ دارالكتب‌ العلمية لبنان‌ به‌ چاپ‌ مجدد كتاب‌ از ابتدا تا انتها دست‌ زد. اما پيداست‌ كه‌ كاري‌ بازاري‌ است‌ و جز برخى‌ حواشى‌ چيز قابل‌ ذكري‌ ندارد. اين‌ ناشر اخبار ابونواس‌ را كه‌ ابن‌منظور بر اساس‌ روايات‌ ابوالفرج‌ نگاشته‌، به‌ عنوان‌ جلد 25 بر كتاب‌ افزوده‌ است‌.
چاپ‌ دارالكتب‌ اغانى‌ با همة شايستگى‌، هنوز چاپ‌ نهايى‌ به‌ شمار نمى‌آيد. همچنانكه‌ مجلدات‌ 16-24 از نقص‌ خالى‌ نيست‌. تعليقات‌ مفصل‌ صبحى‌ بصام‌ مثلاً بر جلد 18 نشان‌ از اين‌ نقص‌ دارد (ص‌ 429- 462).
گزيده‌هاي‌ اغانى‌ : حجم‌ عظيم‌ كتاب‌ و سلسله‌هاي‌ طولانى‌ اسناد، همچنين‌ بنا به‌ گفتة شكعه‌ داستانهاي‌ پرده‌در و شرم‌انگيز كه‌ گاه‌ حتى‌ به‌ بزرگان‌ اسلام‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ (ص‌ 332)، سرانجام‌ موجب‌ گرديد كه‌ گروهى‌ به‌ تدارك‌ اختصار، موجز، مختصر، تهذيب‌ و ... از اغانى‌ برآيند. اين‌ گزيده‌ها اينك‌ همه‌ در دست‌ نيستند: حاجى‌ خليفه‌ به‌ 7 تلخيص‌ از قرن‌ 5 تا 8ق‌/11 تا 14م‌ اشاره‌ مى‌كند (1/129؛ نيز نك: شكعه‌، 334- 335؛ مشايخ‌ فريدنى‌، 27- 28). اما آنچه‌ اينك‌ شناخته‌ شده‌، و مورد توجه‌ است‌، دو گزيده‌ از سده‌هاي‌ 7- 8ق‌/13-14م‌ است‌:
1. گزيدة ابن‌ منظور به‌ نام‌ مختار الاغانى‌ [ الكبير ] فى‌ الاخبار و التهانى‌، كه‌ وي‌ در آن‌ همة اسناد را حذف‌ كرده‌، و به‌ زندگى‌نامه‌هاي‌ شاعران‌ و خنياگران‌، نوعى‌ ترتيب‌ الفبايى‌ (تنها بر اساس‌ حرف‌ نخست‌) داده‌ است‌. چاپ‌ قابل‌ اعتماد اين‌ كتاب‌ را جمعى‌ از محققان‌ در قاهره‌ (1385ق‌/1965م‌) انتشار داده‌اند.
2. گزيدة ابن‌واصل‌ حموي‌، يكى‌ از معاصران‌ ابن‌منظور. ابن‌واصل‌ در 697ق‌ اغانى‌ را خلاصه‌ كرد، اما ترتيب‌ ابوالفرج‌ را در عرضة زندگى‌نامه‌ها مراعات‌ نمود. اين‌ كتاب‌ با نام‌ تجريد الاغانى‌ در فاصلة سالهاي‌ 1374-1382ق‌ به‌ كوشش‌ طه‌ حسين‌ و ابراهيم‌ ابياري‌ در 3 مجلد منتشر شده‌ است‌.
كار تلخيص‌ در زمانهاي‌ حاضر نيز ادامه‌ يافت‌. احتمالاً نخستين‌ تلخيص‌ از آن‌ِ انطون‌ صالحانى‌ است‌ كه‌ پس‌ از حذف‌ اسانيد، روايتهاي‌ اصلى‌ اغانى‌ را منتشر ساخت‌ (بيروت‌، 1888 و 1901م‌). در 1925م‌ نيز خضري‌ مختصري‌ كم‌ فايده‌ در 7 جلد در قاهره‌ انتشار داد (دربارة اين‌ گزيده‌ها علاوه‌ بر منابع‌ ياد شده‌، نك: I/226 S, ؛ GAL, بلاشر، 1/219؛ فراج‌، 124). حدائق‌ الفنون‌ فى‌ اختصار الاغانى‌ (نسخة خطى‌) در كتابخانة زيتونة تونس‌ I/153) و نيز اخبار النساء فى‌ كتاب‌ الاغانى‌ تأليف‌ عبدالامير مهنا (بيروت‌، 1988م‌) را - كه‌ مجموعة داستانهاي‌ مربوط به‌ زنان‌ در اغانى‌ است‌ - نيز بايد در شمار گزيده‌ها نهاد.
ترجمه‌ها: كيفيت‌ اغانى‌ چنان‌ است‌ كه‌ به‌ آسانى‌ ترجمه‌ را برنمى‌تابد. به‌ همين‌ سبب‌، يكى‌ دو اقدامى‌ كه‌ در اين‌ باب‌ صورت‌ گرفته‌، ناچار در همان‌ آغاز كار متوقف‌ گرديده‌ است‌. نخستين‌ِ آنها ترجمه‌ به‌ لاتين‌ از كوزه‌ گارتن‌1 (گرايفسوالد، 1840م‌) است‌ كه‌ از جلد اول‌ فراتر نرفت‌. مشايخ‌ فريدنى‌ در تهران‌ به‌ ترجمة فارسى‌ كتاب‌ دست‌ زد. جلد اول‌ اين‌ ترجمه‌ در 1356ش‌ و جلد دوم‌ آن‌ در 1364ش‌ به‌ چاپ‌ رسيد. اين‌ دو مجلد به‌ سبب‌ كثرت‌ حواشى‌، تنها جلد اول‌ اغانى‌ چاپ‌ دارالكتب‌ را دربر مى‌گيرد. مترجم‌ در 1368ش‌ كتاب‌ ديگري‌ به‌ عنوان‌ جلد اول‌ اغانى‌ انتشار داد كه‌ ديگر شباهتى‌ به‌ چاپ‌ نخست‌ نداشت‌. در اين‌ كتاب‌، سلسله‌ سندها، نسبها، بخشهاي‌ مفصلى‌ از اشعار، و از همه‌ مهم‌تر «اخبار مكرر و آنچه‌ ربطى‌ به‌ ايرانى‌ و شيعى‌ ندارد» از آن‌ حذف‌ شده‌ است‌. به‌ عبارت‌ ديگر، جلد اول‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ ديگر چيزي‌ جز تلخيص‌ فشرده‌اي‌ از اغانى‌ نيست‌، 7 جلد اول‌ چاپ‌ دارالكتب‌ را دربر گرفته‌ است‌.
افسانه‌هاي‌ پيرامون‌ اغانى‌: كتابى‌ به‌ عظمت‌ اغانى‌، البته‌ به‌ دور از افسانه‌هاي‌ دل‌ انگيز نمى‌تواند باشد. كتابهاي‌ ادب‌ از قرن‌ 7ق‌/13م‌ تاكنون‌، همه‌، با اطمينان‌ تمام‌، چند روايت‌ در بزرگداشت‌ اغانى‌ نقل‌ كرده‌اند:
1. ابوالفرج‌ طى‌ 50 سال‌ اغانى‌ را تدوين‌ كرد و تنها يك‌ نسخه‌ از آن‌ تدارك‌ ديد. او سپس‌ آن‌ نسخة منحصر به‌ فرد را نزد سيف‌الدولة حمدانى‌ فرستاد و هزار دينار جايزه‌ گرفت‌ (ياقوت‌، 13/98).
2. صاحب‌ بن‌ عباد كه‌ با ابوالفرج‌ دوستى‌ داشت‌، جايزة سيف‌الدوله‌ را اندك‌ شمرد و در ستايش‌ اغانى‌ سخنها گفت‌ و ادعا كرد كه‌ با وجود اين‌ كتاب‌، ديگر از مجموعه‌اي‌ كه‌ بر 30 شتر بار مى‌كرده‌اند و همراه‌ او مى‌برده‌اند، بى‌نياز شده‌ است‌ (همو، 13/97).
3. ابوالفرج‌ كه‌ مانند مستنصر، خليفة اموي‌ اندلس‌ از نژاد امويان‌ بود، پنهانى‌ آثار خود را نزد او مى‌فرستاد و از جمله‌، اغانى‌ را پيش‌ از آنكه‌ در عراق‌ شهرت‌ يابد، به‌ او هديه‌ كرد و هزار دينار جايزه‌ گرفت‌ (براي‌ اطلاع‌ بيشتر، نك: ه د، ابوالفرج‌ اصفهانى‌).
رد افسانه‌هايى‌ كه‌ گرد اغانى‌ تنيده‌ شده‌ است‌، رد ارزشهاي‌ بى‌ پايان‌ كتاب‌ نيست‌؛ و اين‌ ارزشها اندكى‌ پس‌ از نشر كتاب‌ بر همگان‌ پديدار بوده‌ است‌. وزير ديلميان‌ ابن‌ شيرزاد كه‌ نسخة اصل‌ را - كه‌ بيشتر روي‌ پوست‌ نوشته‌ شده‌ بود - در بازار وراقان‌ سراغ‌ كرده‌، و در پى‌ خريد آن‌ برآمده‌ بود، دريافت‌ كه‌ آن‌ را براي‌ ابواحمد ابن‌ حفص‌ به‌ 4 هزار درهم‌ خريده‌اند (ياقوت‌، 13/126-127). ابوتغلب‌ بن‌ ناصرالدوله‌ فرمان‌ داد كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ را به‌ 10 هزار درهم‌ خريدند، چون‌ آن‌ را ديد، اظهار داشت‌ كه‌ 10 هزار دينار مى‌ارزد. پس‌ گفت‌ كه‌ نسخه‌اي‌ ديگر برايش‌ نگاشتند (همو، 13/125-126؛ ابن‌ شاكر، 11/157). ياقوت‌ خود اشاره‌ مى‌كند كه‌ بارها كتاب‌ را خوانده‌، و از آن‌ نسخه‌اي‌ در 10 مجلد به‌ خط خود برنگاشته‌ است‌ (13/98).
گفتنى‌ است‌ كه‌ با اينهمه‌، كتاب‌ اغانى‌ دچار كاستيهايى‌ بوده‌ كه‌ از همان‌ آغاز تعجب‌ همگان‌ را برانگيخته‌ است‌. ياقوت‌ مى‌نويسد: ابوالفرج‌ گاه‌ در كتاب‌ وعده‌اي‌ مى‌دهد كه‌ جامة عمل‌ به‌ آن‌ نمى‌پوشاند؛ مثلاً دربارة ابوالعتاهيه‌ مى‌گويد: «داستانهاي‌ او و عتبه‌ را پس‌ از اين‌ خواهيم‌ آورد»؛ ولى‌ هرگز نمى‌آورد، يا داستانهاي‌ ابونواس‌ و جنان‌ را نقل‌ كرده‌، مى‌گويد: «روايات‌ مربوط به‌ او پيش‌ از اين‌ ذكر شد»؛ حال‌ آنكه‌ چنين‌ چيزي‌ در كتاب‌ نيامده‌ است‌؛ و يا به‌ جاي‌ 100 صوت‌، تنها 99 صوت‌ ذكر كرده‌ است‌. ياقوت‌ سپس‌ مى‌افزايد: من‌ گمان‌ مى‌كنم‌ كه‌ يا از كتاب‌ بخشهايى‌ فرو افتاده‌، يا ابوالفرج‌ دچار فراموشى‌ شده‌ است‌ (13/98 - 99؛ دربارة غارت‌ شدن‌ خزاين‌ سيف‌الدوله‌ و باقى‌ ماندن‌ تنها 16 جلد از اغانى‌، نك: ه د، 6/131). افزون‌ بر اين‌، ابوالفرج‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ به‌ شرح‌ لغت‌ و اعراب‌ نيز مى‌پردازد، اما اينك‌ در كتاب‌ وجوه‌ واژه‌شناسى‌ و دستوري‌ نسبت‌ به‌ حجم‌ كتاب‌ بسيار اندك‌ است‌.
در برخى‌ موارد ممكن‌ است‌ ملاحظات‌ شخصى‌ باعث‌ مسكوت‌ گذاشتن‌ نام‌ شاعري‌ بزرگ‌ شده‌ باشد. مثلاً جاي‌ ابن‌ رومى‌ در اغانى‌ خالى‌ است‌ و چون‌ تقريباً هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌ او نشده‌، گمان‌ مى‌رود كه‌ مؤلف‌ به‌ عمد خاموش‌ مانده‌ است‌. اين‌ امر را پژوهشگران‌ معاصر به‌ دشمنى‌ و كينه‌ توزي‌ حمل‌ مى‌كنند. از جمله‌ انگيزه‌هاي‌ اين‌ دشمنى‌، يكى‌ آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ رومى‌، بحتري‌ (دوست‌ ابوالفرج‌) و اخفش‌ (استاد ابوالفرج‌) را به‌ شدت‌ تمام‌ هجو گفته‌ است‌ (نك: اصمعى‌، 209-214؛ نيز نك: شكعه‌، 332).
محتواي‌ كتاب‌: به‌ گفتة عبدالستار فراج‌ اغانى‌ به‌ طور كلى‌ داراي‌ 700 گزارش‌، شامل‌ شرح‌ حال‌ اشخاص‌ و روايت‌ جنگهاست‌؛ كسانى‌ كه‌ شعري‌ به‌ نامشان‌ ثبت‌ شده‌ است‌ - خواه‌ شرح‌ حال‌ داشته‌ باشند، خواه‌ نه‌ - به‌ 200 ،1تن‌ مى‌رسند؛ علاوه‌ بر اين‌، حدود 30 هزار بيت‌ شعر نيز در آن‌ گرد آمده‌ است‌ (ص‌ 123). اين‌ آمارها با آنكه‌ چندان‌ دقيق‌ نمى‌تواند بود، از گنجينة بى‌ مانندي‌ كه‌ در اغانى‌ گرد آمده‌ است‌، پرده‌ برمى‌دارد. چگونگى‌ تأليف‌ اين‌ مجموعه‌ را ابوالفرج‌ در مقدمة كتاب‌ چنين‌ شرح‌ داده‌ است‌: در آغاز 100 ترانه‌ بود كه‌ ابراهيم‌ موصلى‌ و دو تن‌ ديگر، براي‌ هارون‌ الرشيد برگزيده‌ بودند. سپس‌ اسحاق‌ موصلى‌، به‌ دستور واثق‌ در اين‌ مجموعه‌ تجديد نظر كرد (1/1-2). البته‌ ابوالفرج‌ به‌ بهانة اين‌ 100 آهنگ‌، روايات‌ مفصلى‌ دربارة آهنگ‌ سازان‌، خوانندگان‌، شاعرانى‌ كه‌ شعرشان‌ موضوع‌ آهنگ‌ بوده‌، و هر كس‌ كه‌ با اين‌ هنرها رابطه‌ داشته‌ است‌، نقل‌ كرده‌، و سرانجام‌ بزرگ‌ترين‌ مجموعة ممكن‌ را براي‌ موسيقى‌ و ادب‌ از آغاز تا سدة 4ق‌/10م‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌. با اينهمه‌، او تصريح‌ مى‌كند كه‌ جانب‌ اختصار را رعايت‌ كرده‌، و تنها روايات‌ سودمند را آورده‌ است‌. سلوم‌، شرحى‌ را كه‌ ابوالفرج‌ در كتاب‌ خود آورده‌، از نوع‌ كتابهاي‌ «امالى‌» پنداشته‌ است‌ (ص‌ 119) و به‌ اشارت‌ همو، طلال‌ سالم‌ حديثى‌ و كريم‌ علكم‌ كعبى‌ مجموعه‌اي‌ با عنوان‌ شروح‌ الاصفهانى‌ فى‌ كتاب‌ الاغانى‌ (بغداد، 1967م‌) تأليف‌ كرده‌اند.
ماية اصلى‌ اين‌ شروح‌، البته‌ گزارش‌ فنى‌ آهنگها، ايقاع‌ آنها، و احتمالاً دستگاهى‌ است‌ كه‌ آهنگ‌ درآن‌ اجرا مى‌شده‌ است‌ (نك: بخش‌ موسيقى‌، در همين‌ مقاله‌). اما اطلاعات‌ ادبى‌ مربوط به‌ اين‌ آهنگهاست‌ كه‌ اغانى‌ را نمونة عالى‌ يك‌ كتاب‌ ادبى‌ (نك: ه د، ادب‌) در زمينة شعر و اخبار (داستانهاي‌ نيمه‌ تاريخى‌ مربوط به‌ شعر و شاعر) ساخته‌ است‌. ادبى‌ بودن‌ كتاب‌ در مقدمة ابوالفرج‌ بر آن‌ نيز ثبت‌ شده‌ است‌. وي‌ سر آن‌ ندارد كه‌ تأليفى‌ كاملاً فنى‌ - علمى‌ و ثقيل‌ به‌ خواننده‌ عرضه‌ كند، زيرا بنا به‌ سنت‌ ادب‌ زمان‌ خود مى‌داند كه‌ «طبيعت‌ آدمى‌، پيوسته‌ ميل‌ دارد از چيزي‌ به‌ چيز ديگر منتقل‌ شود و با گذر از موضوع‌ شناخته‌ شده‌ و آشنا به‌ موضوع‌ نو شادمان‌ گردد» (1/4؛ نيز نك: بلاشر، 1/211-212). خلاصه‌، انتقال‌ از داستانهاي‌ كهن‌ به‌ نو، از روايات‌ شاهان‌ به‌ حكايات‌ عامة مردم‌ و از سخن‌ جدي‌ به‌ طنز خواننده‌ را به‌ خواندن‌ كتاب‌ مايل‌تر مى‌سازد (همانجاها).
اما پيروي‌ از سنت‌ ادب‌، بدان‌ معنى‌ نيست‌ كه‌ ابوالفرج‌ كتاب‌ خود را اثري‌ غير علمى‌ بداند. كتاب‌ او اثري‌ تنها سرگرم‌ كننده‌ نيست‌، زيرا همه‌ چيز در آن‌ به‌ شيوه‌اي‌ عالمانه‌ عرضه‌ مى‌شود، همة اطلاعات‌ آن‌ در نظر خود او، اسنادي‌ معتبر دارند و براي‌ آنكه‌ اعتبار علمى‌ آنها بر همگان‌ مسلم‌ باشد، لازم‌ مى‌آيد همه‌ را به‌ سلسله‌ سندي‌ كه‌ حلقه‌هاي‌ آن‌ را بزرگ‌ترين‌ دانشمندان‌ زمان‌ تشكيل‌ مى‌دهند، مستند سازد. سلسله‌ سندهاي‌ به‌ ظاهر جدي‌ و حديث‌وار ابوالفرج‌، بحثهاي‌ بس‌ دراز و پايان‌ناپذيري‌ برانگيخته‌ است‌. موضوعهاي‌ اساسى‌ اين‌ مشاجرات‌ را مى‌توان‌ چنين‌ فهرست‌ بندي‌ كرد:
1. در اغانى‌ هيچ‌ سخنى‌ بدون‌ ذكر مأخذ (سلسله‌ سند) نيامده‌، پس‌ ناچار همه‌ چيز جدي‌ و عالمانه‌ است‌؛ و اگر چنين‌ باشد، پس‌ مى‌توانيم‌ اين‌ اطلاعات‌ را به‌ عنوان‌ اسنادي‌ تاريخى‌ مورد استفاده‌ قرار دهيم‌.
2. از سوي‌ ديگر، انبوهى‌ افسانه‌، حتى‌ از دوران‌ متأخر عباسى‌ و زمان‌ خود ابوالفرج‌ در كتاب‌ آمده‌ است‌ كه‌ نه‌ با واقعيات‌ تاريخى‌ منطبقند و نه‌ عقلاً قابل‌ پذيرش‌؛ گاه‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ ابوالفرج‌ خود نيز بر اين‌ امر واقف‌ است‌. با توجه‌ به‌ اين‌ واقعيت‌، آيا بايد كار به‌ ظاهر عالمانة ابوالفرج‌ را «شوخى‌ بزرگى‌» تلقى‌ كرد و در همة كتاب‌ به‌ چشم‌ ترديد نگريست‌؟ يعنى‌ آيا ديگر نمى‌توان‌ روايات‌ اغانى‌ را تاريخى‌ دانست‌؟
3. آيا جمع‌ ميان‌ اين‌ دو برداشت‌ ممكن‌ است‌؟ و آيا پژوهشى‌ نقادانه‌ و گسترده‌ خواهد توانست‌ درجة اعتبار تاريخى‌ هر يك‌ از روايات‌ را تعيين‌ كند؟
4. سلسله‌ سندها، مسألة بسيار گنگ‌ مآخذ و منابع‌ اغانى‌ را پديد مى‌آورد: اولاً بايد ديد كه‌ اين‌ راويان‌ كيانند و تا چه‌ حدي‌ مى‌توان‌ به‌ رواياتشان‌ اعتماد كرد؛ ثانياً چرا هميشه‌ اين‌ روايات‌، «گفتاري‌» جلوه‌ مى‌كند، نه‌ «نوشتاري‌»؛ حال‌ آنكه‌ ابوالفرج‌ بارها و بارها، پس‌ از ذكر سلسلة گفتاري‌ سند، به‌ كتابى‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ روايت‌ در آن‌ مذكور بوده‌ است‌.
بسياري‌ از پژوهشگران‌ معاصر عرب‌، با شيفتگى‌ تمام‌، به‌ بررسى‌ روايات‌ اغانى‌ همت‌ گماشته‌اند. شايد در اين‌ باره‌ سهم‌ داوود سلوم‌ در دراسة كتاب‌ الاغانى‌ از ديگران‌ بيشتر باشد. وي‌ معتقد است‌ كه‌ اغانى‌، بنابر آنچه‌ ابوالفرج‌ خود در مقدمه‌ آورده‌ (1/3-4)، كتابى‌ - به‌ عمد - بى‌نظام‌ است‌، همين‌ امر خود كار جابه‌جاييها، تحريفها، افتادگيها و اختلاطها را البته‌ آسان‌ مى‌كند (سلوم‌، 13- 25) و موجب‌ آن‌ مى‌شود كه‌ ابوالفرج‌ بتواند به‌ ميل‌ خود برخى‌ روايات‌ را كه‌ نمى‌پسندد، تلخيص‌ يا حذف‌ نمايد. با اينهمه‌، وي‌ همه‌ چيز، حتى‌ روايات‌ نادرست‌ را هم‌ نقل‌ كرده‌، و انگيزة او نيز آن‌ اعتقاد بوده‌ است‌ كه‌ نبايد كتاب‌ از چيزهايى‌ كه‌ پيشينيان‌ تدوين‌ كرده‌، و شناخته‌اند، تهى‌ بماند (9/305؛ نيز نك: سلوم‌، 73). اما ابوالفرج‌ كه‌ به‌ قول‌ سلوم‌، عقليتى‌ نقادانه‌ و عالمانه‌ مانند دانشمندان‌ قرن‌ ما دارد (ص‌ 80)، روايات‌ را سخت‌ نقد مى‌كند و با آنكه‌ روايات‌ متناقض‌ را مى‌آورد، موارد نقص‌ و نقاط ضعف‌ آنها را مى‌نماياند و خود از ذكر سخنان‌ دروغين‌ تبري‌ مى‌جويد (ابوالفرج‌، 2/11؛ سلوم‌، 82).
مجموعة روايات‌ اغانى‌ را مى‌توان‌ به‌ 3 دستة جعلى‌، ضعيف‌ و موثق‌ بخش‌ كرد. مؤلف‌ روايات‌ جعلى‌ را، چون‌ در ميان‌ مردم‌ شهرت‌ دارد و از قول‌ نويسندگان‌ و راويان‌ بزرگ‌ نقل‌ شده‌ است‌، مى‌آورد، اما گستاخانه‌ راوي‌ را - حتى‌ اگر ابن‌ خردادبه‌، يا ابن‌ كلبى‌ باشد - دروغگو مى‌خواند (5/156-157، 6/173، 22/85؛ نيز نك: سلوم‌، 80 -87).
يافتن‌ روايت‌ صحيح‌، خاصه‌ در باب‌ انتساب‌ اشعار - آن‌ هم‌ در روزگاري‌ كه‌ جعل‌ و سرقت‌ ادبى‌ و فراوانى‌ راويان‌ دست‌ دوم‌ و سوم‌ آميختگى‌ شگفتى‌ در شعر عرب‌ ايجاد كرده‌ بود - البته‌ سخت‌ دشوار بود و ابوالفرج‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مقصود، گاه‌ رنجى‌ فراوان‌ برخود هموار مى‌كرد. مثلاً كسى‌ شعري‌ را به‌ اعشى‌ نسبت‌ داده‌ بود، وي‌ براي‌ رد اين‌ مدعى‌، شعر همة اعشى‌هاي‌ شاعر را (كه‌ شايد از 20 تن‌ درگذرند) بررسى‌ مى‌كند. عاقبت‌ شعر را در ديوان‌ شاعري‌ متأخر مى‌يابد (نك: 3/285؛ نيز نك: سلوم‌، 110). نمونة بسيار جالب‌ توجه‌ ديگر، نظري‌ است‌ كه‌ دربارة قطعه‌ شعري‌ داده‌ است‌: «اين‌ شعر درهم‌ ريخته‌، چند بيتش‌ از آن‌ نعمان‌ و چند بيتش‌ از آن‌ يزيد است‌... يك‌ راوي‌ كه‌ به‌ سخنش‌ اعتماد نيست‌، آن‌ را به‌ نوفل‌... نسبت‌ داده‌ است‌. كسى‌ كه‌ شعر را از نعمان‌ پنداشته‌، ابوعمرو شيبانى‌... است‌. من‌ آن‌ را در كتابش‌ يافتم‌، سپس‌ آن‌ را از دست‌ نوشتة ابوسعيد سكّري‌ از مجموعة شعر نعمان‌ برنگاشتم‌...» (16/26-27؛ نك: سلوم‌، 111). اين‌ دقت‌ وسواس‌ آميز، بيشتر نويسندگان‌ عرب‌ چون‌ سلوم‌ را بر آن‌ مى‌دارد كه‌ كتاب‌ اغانى‌ را بزرگ‌ترين‌ منبع‌ پژوهش‌ در ادب‌ و فرهنگ‌ عربى‌ بدانند.
اما اغانى‌ و مؤلف‌ آن‌ نزد همگان‌ اين‌ چنين‌ عزيز نيستند. در زمان‌ خود او، ابومحمد نوبختى‌ اظهار مى‌دارد كه‌ ابوالفرج‌ دروغگوترين‌ مردم‌ زمان‌ بود. به‌ بازار وراقان‌ - كه‌ در آنجا دكانها آكنده‌ از كتابند - مى‌رفت‌، چيزهاي‌ بسياري‌ مى‌خريد و به‌ خانه‌ مى‌برد و رواياتش‌ را از روي‌ آنها مى‌نوشت‌ (نك: خطيب‌، 11/399).
ابن‌ جوزي‌ (د 597ق‌/1201م‌) نيز به‌ روايات‌ «متشيعى‌ چون‌ او» اعتماد ندارد، از آنهمه‌ مجالس‌ باده‌ گساري‌ و هرزگى‌ كه‌ گاه‌ خود ابوالفرج‌ هم‌ در آنها شركت‌ داشته‌، سخت‌ برمى‌آشوبد و مى‌گويد: هر كس‌ در اغانى‌ بنگرد، همه‌ گونه‌ زشتى‌ و منكر در آن‌ مى‌تواند يافت‌ (7/40-41؛ نيز نك: ابن‌ كثير، 11/280). اوج‌ مخالفت‌ با كتاب‌ اغانى‌ و نويسندة آن‌ در اثر وليد اعظمى‌ متجلى‌ است‌ كه‌ نامى‌ پر معنى‌ دارد: السيف‌ اليمانى‌ فى‌ نحر الاصفهانى‌ (قاهره‌، 1988م‌). وي‌ آنچه‌ انتقاد دربارة مؤلف‌ و كتابش‌ يافته‌، نقل‌ كرده‌، و خود به‌ نقد آنها پرداخته‌ است‌. 4 فصل‌ كتاب‌ شامل‌ اين‌ مضامين‌ است‌: 1. نقد دانشمندان‌ كهن‌ و معرفى‌ِ «راويان‌ دروغ‌پرداز...»؛ 2. داستانهايى‌ كه‌ در آن‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ اهل‌ بيت‌ اهانت‌ شده‌ است‌؛ 3. داستانهاي‌ زشت‌ گزنده‌اي‌ كه‌ برضد امويان‌ نقل‌ شده‌ است‌؛ 4. داستانهاي‌ گوناگونى‌ كه‌ در آن‌ اسلام‌ موردتهاجم‌ قرار گرفته‌ است‌، و برمكيان‌ و فارسيان‌ بزرگ‌ داشته‌ شده‌اند. بديهى‌ است‌ كه‌ لحن‌ گفتار در اين‌ كتاب‌، بسيار تند و خشن‌ است‌.
در مقالة ابوالفرج‌ اصفهانى‌ (ه م‌) نظر نويسندگان‌ شيعه‌ نيز دربارة اغانى‌ بيان‌ شده‌، و آمده‌ است‌ كه‌ آنان‌ بيشتر او را - به‌ رغم‌ شيعى‌ بودن‌ و نوشتن‌ كتاب‌ مقاتل‌ الطالبيين‌ - مورد سرزنش‌ قرار داده‌، كتابش‌ را غيرقابل‌ استفاده‌ دانسته‌اند.
در ميان‌ معاصرانى‌ كه‌ مى‌كوشند اعتبار تاريخى‌ لااقل‌ بخشهايى‌ از اغانى‌ را نفى‌ كنند، جدي‌تر از همه‌ زكى‌مبارك‌ است‌. وي‌ در النثر الفنى‌ از اينكه‌ مى‌بيند نويسندگانى‌ چون‌ جرجى‌ زيدان‌ و طه‌ حسين‌، براي‌ تجزيه‌ و تحليل‌ اوضاع‌ اجتماعى‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ در قرنهاي‌ 2-4ق‌/8 -10م‌ به‌ روايات‌ اغانى‌ استناد مى‌كنند و در نتيجه‌ جامعه‌ را بيشتر تباه‌ و فسادآلود مى‌پندارند، در شگفت‌ مى‌شود. وي‌ پس‌ از بررسى‌ ويژگيهاي‌ اخلاقى‌ ابوالفرج‌ كه‌ به‌ گمان‌ او هرزه‌ و عياش‌ و لذت‌جو بوده‌ است‌، نتيجه‌ مى‌گيرد كه‌ اثر او نيز به‌ قصد برآوردن‌ نيازهاي‌ طبقه‌اي‌ خاص‌ بوده‌ است‌. ابوالفرج‌ خود در مقدمه‌ تصريح‌ كرده‌ كه‌ كتاب‌ را براي‌ تمتع‌ و لذت‌ خواننده‌ نگاشته‌ است‌، نه‌ به‌ قصد ارائة گزارشهاي‌ صحيح‌ تاريخى‌ (1/2)؛ اما او بنا به‌ سنت‌ عموم‌ نويسندگان‌ ادب‌ - تقريباً در همة زمينه‌ها - انبوهى‌ سلسله‌ سند با نام‌ راويان‌ بزرگ‌ براي‌ هر يك‌ از روايات‌ داده‌ است‌ كه‌ مى‌تواند خوانندگان‌ را به‌ آسانى‌ بفريبد. اما اين‌ سلسله‌ سندهاي‌ فريبنده‌، دلالت‌ بر چيزي‌ ندارد و در واقع‌ افسانه‌اي‌ بيش‌ نيست‌ (مبارك‌، 1/288 به‌ بعد).
زكى‌ مبارك‌ ادعا نمى‌كند كه‌ ابوالفرج‌ خود داستان‌ مى‌پرداخته‌، و به‌ كتاب‌ مى‌افزوده‌ است‌؛ بلكه‌ مى‌پندارد كه‌ احتمالاً اين‌ داستانها را ديگران‌ جعل‌ كرده‌ بودند و سبب‌ جعل‌ نيز آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ راويان‌ از زمان‌ جاهلى‌، براي‌ هر قطعه‌ شعر داستانى‌ شورانگيز مى‌ساختند و همراه‌ شعر روايت‌ مى‌كردند تا به‌ آن‌ زيبايى‌ بخشند.
نظر زكى‌ مبارك‌ كه‌ البته‌ دربارة «اخبار» تازه‌ نيست‌، به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌ قابل‌ تأييد است‌. انبوهى‌ از افسانه‌هاي‌ خيال‌آميز و كليشه‌اي‌ و تكراري‌، از طريق‌ راويان‌، با همان‌ سلسله‌ سندهايى‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از مسلمانان‌ واقع‌گراي‌ سده‌هاي‌ 2 و 3ق‌/8 و 9م‌ در واقعيت‌ آنها به‌ چشم‌ ترديد مى‌نگريستند؛ با اينهمه‌، ايشان‌ هيچ‌يك‌ از آنها را فرو نمى‌گذاشتند و پنداري‌ توافق‌ عام‌ بر آن‌ بود كه‌ «اخبار» عرب‌ را، نه‌ به‌ عنوان‌ گزارشهاي‌ تاريخى‌، كه‌ به‌ عنوان‌ گنجينة فرهنگ‌ عامه‌، همان‌طور كه‌ گذشتگان‌ برجاي‌ گذاشته‌اند، روايت‌ كنند و به‌ ياري‌ سلسله‌ سندها - خواه‌ شفاهى‌، خواه‌ كتبى‌ - از كاستيها و فزونيهايى‌ كه‌ ممكن‌ است‌ به‌ دست‌ نسلهاي‌ بعد در آنها رخ‌ دهد، جلوگيري‌ كنند (نيز نك: بلاشر، 1/257). شايد عالى‌ترين‌ نمونه‌ در اين‌ باب‌ داستان‌ ليلى‌ و مجنون‌ در اغانى‌ باشد. در آغاز داستان‌، 11 روايت‌ نقل‌ شده‌ كه‌ نشان‌ مى‌دهد مجنون‌ وجود خارجى‌ نداشته‌ است‌ (2/3، 6، 8 -10). ابوالفرج‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ انبوهى‌ داستان‌ در اين‌ باره‌ به‌ دستش‌ رسيده‌ است‌ و او بهترين‌ آنها را نقل‌ مى‌كند و خود مسئوليتى‌ به‌ عهده‌ نمى‌گيرد (2/11). اما هيچ‌يك‌ از اين‌ روايات‌ دروغين‌، از سلسله‌ سند تهى‌ نيست‌.
سلسله‌ سند: صحت‌ هر گزارش‌، همانا وابسته‌ به‌ سلسله‌ سند آن‌ است‌. اين‌ سلسله‌ها از سندي‌ كه‌ ابوالفرج‌ در دست‌ داشته‌، يا گزارشگري‌ كه‌ «خبري‌» را عرضه‌ مى‌كرده‌ است‌، آغاز مى‌شود، در زمان‌ بالا مى‌رود تا گاه‌ به‌ راويان‌ نخستين‌ (بدويان‌) سر مى‌كشد، و گاه‌ نيز در دو سه‌ نسل‌ قبل‌، مثلاً در حد اصمعى‌ و ابن‌ اعرابى‌ متوقف‌ مى‌شود. اما غالباً چنين‌ است‌ كه‌ يك‌ خبر، از چندين‌ منبع‌ به‌ ابوالفرج‌ مى‌رسد. به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ در بيشتر احوال‌، يك‌ خبر، به‌ چند گونه‌، با اختلافاتى‌ اندك‌ يا فراوان‌ در لفظ و محتوا، نقل‌ شده‌ است‌.
آيا همة روايات‌ اغانى‌ به‌ صورت‌ شفاهى‌ به‌ ابوالفرج‌ مى‌رسيده‌ است‌؟ اين‌ نكته‌ نيز موجب‌ گفت‌ و گوها و پژوهشهاي‌ فراوان‌ شده‌ است‌. بلاشر با توجه‌ به‌ منابع‌ مكتوب‌ روند كلى‌ روايات‌ اغانى‌ را چنين‌ طرح‌ مى‌كند (1/215):
گزارشگر شفاهى‌ y اثر مكتوب‌ از كسانى‌ چون‌ اصمعى‌ و ابوعبيده‌... y گزارش‌ آن‌ آثار توسط شاگردان‌ آن‌ نويسندگان‌ y كسانى‌ كه‌ آن‌ آثار را به‌ «اجازه‌» نقل‌ مى‌كنند y ابوالفرج‌.
بحث‌ بلاشر كه‌ به‌ قول‌ زلوندك‌ (ص‌ نخستين‌ گفتار جدي‌ دربارة شناخت‌ روش‌ ابوالفرج‌ است‌، لاجرم‌ موضوع‌ «منابع‌» اغانى‌ را مطرح‌ مى‌كند. زلوندك‌ از سلسله‌ سندها چنين‌ برداشت‌ مى‌كند: 1.اغلب‌ آنها ظاهراً شفاهيند؛ 2. مؤلف‌ به‌ منابع‌ بى‌شمار مكتوب‌ هم‌ ارجاع‌ داده‌ است‌؛ 3. بسياري‌ از مدارك‌ مكتوب‌ را به‌ صورت‌ شفاهى‌ از قول‌ استادانش‌ نقل‌ كرده‌ است‌ (همو، .(295 وي‌ اخبار مربوط به‌ دعبل‌ را موردبررسى‌ قرار مى‌دهد و ملاحظه‌ مى‌كند كه‌ اغلب‌ خبرگزاران‌ بلافصل‌ ابوالفرج‌ در اين‌ باب‌، نويسنده‌ و صاحب‌ كتاب‌ بوده‌اند، پس‌ مى‌توان‌ چنين‌ پنداشت‌ كه‌ غالب‌ منابع‌ ابوالفرج‌، مكتوب‌ بوده‌ است‌؛ اما چون‌ هيچ‌ يك‌ از آثار آنان‌ باقى‌ نمانده‌، و سنت‌ نقل‌ در اغانى‌ هم‌ گفتاري‌ است‌، نمى‌توان‌ قاطعانه‌ گفت‌ كه‌ وي‌ هميشه‌ مستقيماً از اثر مكتوب‌ استفاده‌ مى‌كرده‌ است‌ (ص‌ .(297 ابوالفرج‌ حتى‌ زمانى‌ كه‌ به‌ سند مكتوب‌ خود اشاره‌ مى‌كند، باز كنار آن‌ در سلسله‌ سندي‌ ديگر مى‌افزايد: «حدثنا...»، يا «اخبرنا...» (همو، و بدين‌سان‌، اعتبار سند مكتوب‌ را مخدوش‌ مى‌سازد.
ساية سنگين‌ ابهام‌ كه‌ بر منابع‌ يا نخستين‌ منبع‌ ابوالفرج‌ افتاده‌ است‌، زلوندك‌ را به‌ اين‌ انديشه‌ مى‌كشاند كه‌ چون‌ يافتن‌ نخستين‌ منبع‌ اغانى‌ - خواه‌ گفتاري‌، خواه‌ نوشتاري‌ - مشكلى‌ را حل‌ نمى‌كند، يعنى‌ ممكن‌ است‌ آن‌ نيز خود، از منبع‌ مهم‌تري‌ (مثلاً راوي‌ متخصصى‌ در آثار شاعري‌ معين‌) نقل‌ شده‌ باشد، يا اگر كتاب‌ است‌، خود از روي‌ كتاب‌ مهم‌تر و كهن‌تري‌ رونويسى‌ شده‌ باشد، بهتر است‌ موضوع‌ نخستين‌ منبع‌ را رها كرده‌، در پى‌ يافتن‌ «منبع‌ اصلى‌» برآييم‌ و مراد از منبع‌ اصلى‌، آن‌ راوي‌ متخصصى‌ است‌ كه‌ آثار شاعر يا موسيقى‌دان‌ موردنظر را - خواه‌ به‌ صورت‌ شفاهى‌، و خواه‌ به‌ صورت‌ مكتوب‌ - گردآوري‌ كرده‌ است‌ و ديگران‌ تقريباً هميشه‌ ناچار بوده‌اند كه‌ از او نقل‌ روايت‌ كنند (ص‌ .(302-303
سزگين‌ نيز كه‌ اغانى‌ را حافظ انبوهى‌ كتاب‌ گمشده‌ مى‌داند، مى‌نويسد: با اينكه‌ پاية اين‌ كتاب‌، اغانى‌ ِاسحاق‌ بوده‌، اما كتاب‌ نسب‌ قريش‌ زبيربن‌بكار مهم‌ترين‌ اثري‌ است‌ كه‌ ابوالفرج‌، از اول‌ تا آخر كتاب‌ خود، از آن‌ نقل‌ قول‌ كرده‌ است‌ I/378-379) .(GAS, علاوه‌ بر آن‌، او از صدها كتاب‌ در تاريخ‌ و موسيقى‌ و لغت‌ و غير آن‌ بهره‌ برده‌، اما برخلاف‌ استادش‌ طبري‌، از اين‌ آثار به‌ گونه‌اي‌ آزاد استفاده‌ كرده‌ است‌، نه‌ به‌ شيوه‌اي‌ روشمند؛ اينك‌ مقايسة برخى‌ روايات‌ اغانى‌ با كتابهايى‌ كه‌ هنوز باقى‌ است‌، اين‌ امر را ثابت‌ مى‌كند. در بررسى‌ اين‌ منابع‌، بزرگ‌ترين‌ اشكال‌ در آن‌ است‌ كه‌ ابوالفرج‌ غالباً از ذكر نام‌ درست‌ كتاب‌ و مؤلف‌ خودداري‌ نموده‌، يا به‌ اشارتى‌ مبهم‌ بسنده‌ كرده‌ است‌ (همان‌، .(I/380
تحقيق‌ در اسانيد كتابهاي‌ حديثى‌، خاصه‌ صحيح‌ بخاري‌، و بررسى‌ شيوه‌هاي‌ انتقال‌ علوم‌ چون‌ سماع‌، قرائت‌، اجازه‌، كتابت‌ و ... سزگين‌ را به‌ بررسى‌ عميق‌تر در منابع‌ اغانى‌ مى‌كشاند (ص‌ 148-149). وي‌ در رد كسانى‌ كه‌ به‌ شفاهى‌ بودن‌ منابع‌ اغانى‌ معتقدند - حتى‌ بلاشر و زلوندك‌ كه‌ بين‌ دو شيوه‌ مرددند - قاطعانه‌ اعلام‌ مى‌دارد كه‌ همة منابع‌ كهن‌ ما از جمله‌ اغانى‌، خود از منابع‌ نوشتاري‌ نقل‌ شده‌اند. مثلاً هنگامى‌ كه‌ ابوالفرج‌ مى‌نويسد: «اخبرنى‌ ابن‌ دريد، قال‌ اخبرنى‌ عمر بن‌ شبه‌ عن‌ ابى‌ عبيده‌ عن‌ عوانه‌» بى‌ گمان‌ بايد قبول‌ كنيم‌ كه‌ ابوالفرج‌، كتاب‌ يكى‌ از افراد اين‌ سلسله‌ سند را در دست‌ داشته‌ است‌. به‌ عبارت‌ ديگر، نبايد فريب‌ الفاظى‌ چون‌ اخبرنى‌، حدثنى‌، حُدثت‌،... را خورد (ص‌ 150). وي‌ مدعى‌ يافتن‌ روشى‌ عالمانه‌ است‌ كه‌ پژوهشگر را بر منبع‌ مكتوب‌ راه‌ مى‌نمايد (ص‌ 151-153). اساس‌ كار از اين‌ قرار است‌ كه‌ سلسله‌ سندها را با يكديگر مى‌سنجيم‌ و مى‌بينيم‌ در چه‌ حلقه‌اي‌ مشتركند و كجا شاخه‌ شاخه‌ مى‌شوند. آخرين‌ حلقة اشتراك‌، منبع‌ مكتوب‌ است‌، چنانكه‌ ملاحظه‌ مى‌شود، روش‌ او تا حدي‌ به‌ شيوة پيشنهادي‌ زلوندك‌ كه‌ در پى‌ يافتن‌ «گردآورندة احاديث‌» است‌، شباهت‌ دارد.
در مجموعة آثاري‌ كه‌ به‌ دست‌ پژوهشگران‌ عرب‌ در باب‌ اغانى‌ نگاشته‌ شده‌، هنوز تحقيقى‌ جامع‌، يا نظريه‌اي‌ كارساز پديد نيامده‌ است‌. سلوم‌ كه‌ با دقت‌ بيشتر به‌ بررسى‌ اغانى‌ پرداخته‌، منابع‌ آن‌ را طبق‌ معمول‌، بخش‌بندي‌ كرده‌، و 3 نوع‌ منبع‌ عرضه‌ نموده‌ است‌: 1. منابع‌ مكتوب‌ مستقيم‌ يا غيرمستقيم‌ (ص‌ 38-49)؛ 2. نامه‌ها و اجازات‌ (ص‌ 50 - 55)؛ 3. راويان‌ و اسانيد (ص‌ 55 -56). از جملة پژوهشهاي‌ جالب‌ سلوم‌ يكى‌ آن‌ است‌ كه‌ اصطلاحات‌ ابوالفرج‌ را هنگام‌ نقل‌ خبر از منابع‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ است‌ كه‌ اگر فراگير باشد، مى‌توان‌ موردبهره‌ برداري‌ قرار داد (نك: ص‌ 56 -69).
واژه‌هاي‌ فارسى‌ اغانى‌ : نسبت‌ «اصفهانى‌» ابوالفرج‌ و نيز برخى‌ واژه‌هاي‌ فارسى‌ در اغانى‌، همگان‌ را بر آن‌ داشته‌ است‌ كه‌ او را به‌ درستى‌ اصفهانى‌ و فارسى‌دان‌ بدانند. در مقالة ابوالفرج‌ (ه م‌) نشان‌ داده‌ شده‌ كه‌ اصفهانى‌ نسبت‌ همة خانواده‌ است‌ و به‌ او اختصاص‌ ندارد و حتى‌ احتمال‌ مى‌رود كه‌ او اصلاً در اصفهان‌ زاده‌ نشده‌ باشد. اينك‌ براي‌ اثبات‌ فارسى‌دانى‌ او تنها كلمات‌ فارسى‌ اغانى‌ باقى‌ مى‌ماند.
انبوهى‌ كلمة فارسى‌ در آثار شاعران‌ نوخاستة عباسى‌ موجود است‌ كه‌ ابوالفرج‌ نقل‌ كرده‌ و آنها را به‌ حساب‌ او نمى‌توان‌ نهاد؛ اما در درون‌ متن‌ هم‌ بارها كلمات‌ فارسى‌ به‌ كار رفته‌ است‌.
جبري‌ به‌ كلمات‌ طارمه‌، شادگونه‌، كرمانيه‌ و بوطقه‌ اشاره‌ مى‌كند (ص‌ 315). فهرست‌ اين‌ كلمات‌ را، با توجه‌ به‌ كتاب‌، البته‌ مى‌توان‌ گسترش‌ داد. مثلاً در اخبار اسحاق‌ موصلى‌، اين‌ كلمات‌ يافت‌ مى‌شوند: خيناگر (= خنياگر) (5/295-296، 19/222-223؛ نيز نك: ه د، اسحاق‌ موصلى‌)؛ شوبق‌ (در تلفظ امروز: شوبك‌ = چوبك‌) (5/342)؛ تخت‌ (= جامه‌دان‌)؛ سفط (= سبد)؛ فهليذي‌ (= پهلوي‌) (همو، 5/293-294).
آنچه‌ سلوم‌ يافته‌، شرح‌ كلمات‌ فارسى‌، و براي‌ اثبات‌ موضوع‌ مفيدتر است‌ (ص‌ 78): ابوالفرج‌ مى‌نويسد: «دو شار» كه‌ ترجمة آن‌ به‌ عربى‌ «اسدان‌» است‌ (5/157)؛ «بسيار درم‌» كه‌ ترجمه‌اش‌ به‌ عربى‌ «الكثير الدراهم‌» است‌؛ «يا مرد مى‌ خُر» كه‌ فارسى‌ است‌ و ترجمه‌اش‌ چنين‌ است‌: «يا رجل‌ اشرب‌ النبيذ» (5/338)؛ «خش‌» كه‌ كلمه‌اي‌ فارسى‌، و به‌ معنى‌ «طيب‌» است‌ (23/32-33؛ نيز نك: سلوم‌، همانجا).
اما اينگونه‌ شروح‌ هم‌ دليل‌ بر چيزي‌ نيست‌، چه‌، در سدة 4ق‌/10م‌ اينگونه‌ كلمات‌ و اصطلاحات‌ در عراق‌ بسيار بوده‌ است‌ و ديگر كتابهاي‌ ادب‌ نيز همانها را تكرار كرده‌اند. گذشته‌ از آن‌، ابوالفرج‌ شاگرد ابن‌ دريد بوده‌، و اين‌ دانشمند «عرب‌ نژاد فارسى‌ ندان‌» نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ در جمهرة اللغة خود، براي‌ انبوهى‌ از كلمات‌ معرّب‌، ريشه‌هاي‌ فارسى‌ معرفى‌ كرده‌ است‌. به‌ هر حال‌، دانستن‌ معنى‌ چند كلمه‌ يا چند اصطلاح‌ در محيط عراق‌ آن‌ روزگار، امري‌ بسيار آسان‌ بوده‌ است‌.
موسيقى‌ اغانى‌ : در زمان‌ ابوالفرج‌، كار موسيقى‌ سخت‌ اوج‌ گرفته‌ بوده‌ است‌، چندان‌ كه‌ او مى‌بايست‌ بر منابع‌ متعددي‌ استناد كند تا بتواند اثر جامعى‌ به‌ دست‌ دهد. او به‌ راستى‌ از همة اين‌ آثار آگاه‌ بوده‌، و در هر باب‌، اظهار نظرهاي‌ عالمانه‌ كرده‌ است‌. از اينهمه‌ آثار، متأسفانه‌ چيزي‌ جز چند رساله‌، مانند رسالة ابن‌ منجم‌ باقى‌ نمانده‌ است‌. حال‌ آنكه‌، نام‌ منابعى‌ كه‌ مورداستناد ابوالفرج‌ بوده‌، و در اغانى‌ مذكور است‌، به‌ حدود 75 كتاب‌ مى‌رسد كه‌ لااقل‌ 25 تاي‌ آنها در باب‌ موسيقى‌ بوده‌ است‌ (اصمعى‌، 384-389).
اما همة دشواري‌ كار از آنجا برمى‌خيزد كه‌ ابوالفرج‌، براي‌ بيان‌ نوع‌ و دستگاه‌ و ضرب‌ (ايقاع‌، يا طرائق‌) آوازي‌ كه‌ خوانده‌، يا آهنگى‌ كه‌ نواخته‌ مى‌شد، چندين‌ اصطلاح‌ به‌ كار برده‌ كه‌ در آن‌ روزگار بى‌ترديد معروف‌ همگان‌ بوده‌، و هر كنيزك‌ آوازخوانى‌ مى‌توانسته‌ است‌ با شنيدن‌ آن‌ اصطلاحات‌، به‌ آنچه‌ از او خواسته‌اند بخواند، پى‌ ببرد. همين‌ آشنايى‌ همگانى‌ باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ ابوالفرج‌ از توضيح‌ آن‌ اصطلاحات‌ خودداري‌ كند و از آنجا كه‌ تقريباً همة رسائل‌ موسيقى‌ آن‌ زمان‌ خاصه‌ دو اثر خود او ادب‌ السماع‌ و كتاب‌ فى‌ النغم‌ نابود شده‌ است‌، اينك‌ فهم‌ معانى‌ دقيق‌ آن‌ الفاظ ناممكن‌ مى‌نمايد. با اينهمه‌، از آغاز قرن‌ 20م‌ دانشمندان‌ به‌ پژوهش‌ در اين‌ باره‌ پرداخته‌اند و احتمالاً مقالة كولانژت‌1 در در «مجلة آسيايى‌2» نخستين‌ كار به‌ شمار مى‌آيد. پس‌ از آن‌ فارمر، در 1943م‌ در كتاب‌ «سعديه‌ گاون‌ و تأثير موسيقى‌3» به‌ امر ريتم‌ (ايقاع‌) پرداخت‌ (نك: فارمر، 421). در همان‌ سال‌ زاكس‌، و سپس‌ فارمر در 1954م‌ گزارشى‌ در اين‌ باره‌ عرضه‌ كردند. چند سال‌ بعد در 1958م‌ پژوهشهاي‌ فارمر با تحريري‌ تازه‌ در «گزارش‌ فعاليتهاي‌ دانشگاه‌ گلاسكو4» منتشر شد و ترجمة آن‌ نيز در همان‌ سال‌ در مجلة المجمع‌ العلمى‌ العراقى‌ (5/183-200) انتشار يافت‌ و آنگاه‌ دوباره‌ جرجيس‌ فتح‌الله‌ در كتاب‌ معانى‌ الاصوات‌ فى‌ كتاب‌ الاغانى‌ (بغداد، 1958م‌)، هاشم‌ رجب‌ در حل‌ رموز الاغانى‌و المصطلحات‌الموسيقيةالعربية (بغداد،1967م‌)، و اخيراً شوقى‌ در رسالة ابن‌ المنجم‌ فى‌ الموسيقى‌ و كشف‌ رموز كتاب‌ الاغانى‌ به‌ كشف‌ معانى‌ آن‌ مصطلحات‌ پرداختند. كثرت‌ اينگونه‌ تحقيقات‌ خود نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ آن‌ راز همچنان‌ سر به‌ مهر مانده‌ است‌ و همة نظرها از حد فرضيه‌ فراتر نمى‌رود. در اينجا به‌ مشهورترين‌ اصطلاحات‌ كتاب‌ و معانى‌ عام‌ آنها اشاره‌ مى‌شود و براي‌ اطلاعات‌ بيشتر مى‌توان‌ به‌ بحثهاي‌ بسيار مفصل‌ شوقى‌ و ديگر منابعى‌ كه‌ ذكر شد، مراجعه‌ كرد.
در اغانى‌ معمولاً در پايان‌ هر شرح‌ حال‌، يا در پيش‌ درآمد هر زندگى‌نامه‌ شعري‌ مى‌آيد كه‌ «صوت‌» خوانده‌ شده‌ است‌ و مراد از صوت‌، يك‌ قطعه‌ آهنگ‌ آوازي‌ است‌ كه‌ بايد همة مشخصات‌ فنى‌ آن‌ را ذكر كرد تا قابل‌ خواندن‌ و نواختن‌ باشد. مثلاً: صوت‌ [ذيل‌ آن‌ چند بيت‌ مى‌آيد]؛ عروض‌ آن‌ بحر وافر است‌؛ آواز (غناء) از ابن‌ مكى‌، خفيف‌ ثقيل‌ اول‌ با [انگشت‌] وسطى‌ در مجراي‌ وسطى‌، و اين‌ قول‌ اسحاق‌ است‌؛ آهنگ‌ ديگري‌ با [ضرب‌] خفيف‌ ثقيل‌ دوم‌، سليمان‌ ساخته‌ كه‌ دست‌ باز (= مطلق‌) در مجراي‌ بنصر است‌... (2/48). بنابراين‌، ابوالفرج‌ بلافاصله‌ پس‌ از ذكر بحر عروضى‌، به‌ ضرب‌ (ايقاع‌ = ريتم‌) آهنگ‌ اشاره‌ مى‌كند، زيرا اصطلاح‌ خفيف‌ و ثقيل‌ و... نام‌ ضربهاست‌. «ايقاع‌»هاي‌ اغانى‌ به‌ طور كلى‌ عبارتند از: 1. ثقيل‌ اول‌، 2. ثقيل‌ ثانى‌، 3. خفيف‌ ثقيل‌ اول‌، 4. خفيف‌ ثقيل‌ دوم‌، 5. رمل‌، 6. خفيف‌ رمل‌، 7. هزج‌، 8. خفيف‌ هزج‌.
اين‌ مصطلحات‌، همه‌ جا بر اندازه‌هاي‌ يكسان‌ دلالت‌ نمى‌كنند، اما چون‌ غرض‌ ما مفهوم‌ كلى‌ است‌، به‌ يك‌ مورد از آن‌ اشاره‌ مى‌كنيم‌ (دربارة اختلاف‌ در نام‌ ايقاع‌، نك: ه د، اسحاق‌ موصلى‌).
برحسب‌ نظر فارابى‌، اگر پاية ضرب‌، يعنى‌ كوچك‌ترين‌ زمان‌ ممكن‌ ميان‌ دو كوبه‌ را، پيمانه‌ فرض‌ كنيم‌ و آن‌ را الف‌ بخوانيم‌، ضربهاي‌ ب‌، ج‌، د هر كدام‌ به‌ ترتيب‌ دو، سه‌ و چهار برابر پيمانه‌ خواهند بود؛ حال‌ اگر ايقاعى‌ به‌ صورت‌ ب‌ ب‌ ب‌ ب‌ نواخته‌ شود، خفيف‌ نام‌ دارد؛ ج‌ ج‌ ج‌ ج‌ خفيف‌ ثقيل‌ است‌ (نك: آذرنوش‌، 220-221؛ براي‌ توضيح‌ در انواع‌ ايقاع‌، نك: فارابى‌، 435- 438؛ خشبه‌، 435- 438).
پس‌ از ايقاع‌، تقريباً هميشه‌ نام‌ انگشتان‌ (= اصابع‌) ذكر مى‌شود كه‌ علاوه‌ بر معنى‌ اصلى‌ (انگشت‌)، هم‌ بر پردة مناسب‌ آن‌ (= دستان‌) و هم‌ بر مقام‌1 و يا بر نغمة آغازين‌ مقام‌ دلالت‌ دارد.
اما همة ابهام‌ اصطلاحات‌ اغانى‌ از آنجا برمى‌خيزد كه‌ مؤلف‌، نام‌ «اصبع‌» را غالباً با تركيب‌ «در مجراي‌ وسطى‌» يا «در مجراي‌ بنصر» همراه‌ كرده‌ است‌.
اين‌ موضوع‌ باعث‌ گفت‌وگوهاي‌ بسيار شده‌ است‌. شوقى‌ نظرات‌ گوناگون‌ در اين‌ باب‌ را مورد بررسى‌ و انتقاد قرار داده‌، و خود پيشنهادهاي‌ معقولى‌ عرضه‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 471 به‌ بعد).
بنا به‌ گمان‌ شوقى‌، مراد از «مجري‌...» لحنى‌ است‌ كه‌ به‌ نغمه‌اي‌ (نُتى‌) كه‌ از نهادن‌ انگشت‌ وسطى‌ يا بنصر بر تار سوم‌ عود برمى‌خيزد، نسبت‌ يافته‌ است‌. بنابراين‌، مراد از اين‌ اصطلاح‌، يك‌ نت‌ خاص‌ نيست‌، بلكه‌ آهنگ‌ساز، به‌ ياري‌ اين‌ دو اصطلاح‌، اولاً دو دستگاه‌ اصلى‌ موسيقى‌ (مجراي‌ وسطى‌، مجراي‌ بنصر) را تعيين‌، و در عين‌ حال‌، فاصله‌ها و ميزانهاي‌ موردنظر و رابطة ميان‌ نتها را مشخص‌ مى‌كند (ص‌ 426-427؛ براي‌ جزئيات‌، نك: ه د، اسحاق‌ موصلى‌).
مآخذ: آذرنوش‌، آذرتاش‌، تعليقات‌ بر موسيقى‌ كبير فارابى‌، ترجمة همو، تهران‌، 1375ش‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1358ق‌؛ ابن‌ شاكر، محمد، عيون‌ التواريخ‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ ابن‌ كثير، البداية و النهاية، به‌كوشش‌ احمد ابوملحم‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1407ق‌/1987م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ اصمعى‌، محمد عبدالجواد، ابوالفرج‌ الاصبهانى‌ و كتابه‌ الاغانى‌، قاهره‌، 1370ق‌/1951م‌؛ اعظمى‌، وليد، السيف‌ اليمانى‌ فى‌ نحر الاصفهانى‌، قاهره‌، 1408ق‌/1988م‌؛ بصام‌، صبحى‌، «تعليقات‌ على‌ كتاب‌ الاغانى‌ »، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العراقى‌، بغداد، 1400ق‌/1980م‌، ج‌ 31، شم 4؛ بلاشر، ر.، تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌، ترجمة آ. آذرنوش‌، تهران‌، 1363ش‌؛ جبري‌، شفيق‌، دراسة الاغانى‌، دمشق‌، 1370ق‌/1951م‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌؛ حقى‌، ممدوح‌، ابوالفرج‌ الاصفهانى‌ فى‌ الاغانى‌، بيروت‌، 1971م‌؛ خشبه‌، غطاس‌ عبدالملك‌، تعليقات‌ بر كتاب‌ الموسيقى‌الكبير (نك: هم، فارابى‌)؛ خطيب‌بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌،1349ق‌/ 1931م‌؛ سزگين‌، فؤاد، محاضرات‌ فى‌ تاريخ‌ العلوم‌ العربية و الاسلامية، فرانكفورت‌، 1404ق‌/1984م‌؛ سلوم‌، داوود، دراسة كتاب‌ الاغانى‌ و منهج‌ مؤلفه‌، بغداد، 1969م‌؛ شكعه‌، مصطفى‌، مناهج‌ التأليف‌ عند العلماء العرب‌، بيروت‌، 1982م‌؛ شوقى‌، يوسف‌، رسالة ابن‌ المنجم‌ فى‌ الموسيقى‌ و كشف‌ رموز كتاب‌ الاغانى‌ ، قاهره‌، 1976م‌؛ طاهر، على‌ جواد، «نحو الاغانى‌»، المورد، بغداد، 1391ق‌/1971م‌، ج‌ 1، شم 1 و 2؛ فارابى‌، محمد، كتاب‌ الموسيقى‌ الكبير، به‌كوشش‌ غطاس‌ عبدالملك‌ خشبه‌، قاهره‌، 1967م‌؛ فارمر، ه. ج‌.، «اسماء الاصوات‌ فى‌ كتاب‌ الاغانى‌ الكبير »، همراه‌ تاريخ‌ الموسيقى‌ العربية، ترجمة جرجيس‌ فتح‌الله‌، بيروت‌، 1972م‌؛ فراج‌، عبدالستار، «الاغانى‌»، العربى‌، 1390ق‌/1970م‌، شم 140؛ مبارك‌، زكى‌، النثر الفنى‌ فى‌ القرن‌ الرابع‌، بيروت‌، 1352ق‌/1934م‌؛ مشايخ‌ فريدنى‌، محمدحسين‌، مقدمه‌ بر برگزيدة الاغانى‌، تهران‌، 1368ش‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
GAL;GAL,S;GAS;Zolondek,L., X The Sources of the Kit ? b al-Ag ? n / n , Arabica, Leiden, 1961, vol. VIII.
آذرتاش‌ آذرنوش‌






 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3705
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست