responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3698
اعمش‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3698


اَعْمَش‌، ابومحمد سليمان‌ بن‌ مهران‌ اسدي‌ (60 - 148ق‌/680 - 765م‌)، از تابعان‌ ايرانى‌ تبارِ كوفه‌.
خاستگاه‌ خاندان‌ اعمش‌ دباوند (دنباوند، دماوند)، از نواحى‌ طبرستان‌ بود؛ برخى‌ گزارشها دباوند را زادگاه‌ اعمش‌ دانسته‌، و برخى‌، از آمدن‌ پدر اعمش‌ به‌ عراق‌ و تولد اعمش‌ در كوفه‌ سخن‌ گفته‌اند. پدر او مهران‌ از اسيران‌ جنگهاي‌ شمال‌ ايران‌ بوده‌، و پس‌ از آمدن‌ به‌ عراق‌، از سوي‌ يكى‌ از افراد قبيلة اسد، از طايفة بنى‌كاهل‌ آزاد گشته‌، و اعمش‌ به‌ سبب‌ همين‌ ولاء، به‌ نسبت‌ اسدي‌ و كاهلى‌ خوانده‌ شده‌ است‌ (نك: عجلى‌، 204؛ نيز ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/ 146؛ طبري‌، 2509؛ ابن‌حبان‌، مشاهير...، 111). دباوند، خاستگاه‌ خاندان‌ اعمش‌ در جغرافياي‌ تاريخى‌، منطقه‌اي‌ واقع‌ در ميان‌ طبرستان‌ و ري‌، با وسعتى‌ بيش‌ از شهرستان‌ كنونى‌ دماوند بوده‌ كه‌ در عصر آغازين‌ اسلام‌ از نظر سياسى‌ ملحق‌ به‌ اقليم‌ طبرستان‌ بوده‌ است‌ (براي‌ اشاره‌هايى‌ در اين‌ باره‌، مثلاً نك: ابن‌اسفنديار، 1/75، 231؛ براي‌ جنگهاي‌ طولانى‌ فتوح‌ منطقه‌ از 30ق‌ به‌ بعد، نك: بلاذري‌، فتوح‌...، 330- 335). برخى‌ تولد او را در 59ق‌، و وفاتش‌ را در 147 يا 149ق‌ نيز نوشته‌اند (نك: خطيب‌، تاريخ‌...، 9/12).
اعمش‌ از آغاز جوانى‌ به‌ تحصيل‌ علم‌ پرداخت‌ و دانش‌آموزي‌ را با فراگيري‌ قرآن‌ و حديث‌ از نسل‌ نخست‌ تابعان‌ كوفه‌ آغاز كرد. در ميان‌ نخستين‌ استادان‌ كوفى‌ِ وي‌، نام‌ كسانى‌ چون‌ ابووائل‌ شقيق‌ بن‌ سلمه‌، زر بن‌ حبيش‌، زيد بن‌ وهب‌، كميل‌ بن‌ زياد و عبدالرحمان‌ بن‌ ابى‌ليلى‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ همگى‌ در 83ق‌/702م‌ يا اندكى‌ پس‌ از آن‌ وفات‌ يافته‌اند. اعمش‌ از دو تن‌ از اصحاب‌ِ مقيم‌ عراق‌، انس‌ بن‌ مالك‌ (د91ق‌) و عبدالله‌ بن‌ ابى‌ اوفى‌ (د86 يا 87ق‌) نيز نقل‌ حديث‌ كرده‌ كه‌ مستقيم‌ بودن‌ استماع‌ او از اين‌ دو، به‌ سختى‌ مورد نقد برخى‌ رجال‌شناسان‌ قرار گرفته‌ است‌ (مثلاً نك: يحيى‌ بن‌ معين‌، 2/234- 235؛ ابن‌ابى‌حاتم‌، همانجا)، با وجود اينكه‌ حديث‌ شنيدن‌ او از اين‌ دو صحابى‌ با اشكال‌ تاريخى‌ مواجه‌ نيست‌ (براي‌ احاديث‌ او از اين‌ دو، نك: ابونعيم‌، 5/55 - 56؛ ذهبى‌، سير...، 6/239- 242).
يكى‌ از نخستين‌ استادان‌ اعمش‌ در قرائت‌، يحيى‌ بن‌ وثاب‌، قاري‌ نامدار كوفه‌ است‌ كه‌ او نيز مولاي‌ طايفة بنى‌كاهل‌ بوده‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/209، 239). اين‌ پيوند به‌ طبع‌ در رابطة نزديك‌ اعمش‌ با ابن‌وثاب‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌. ابن‌وثاب‌ (د103ق‌/721م‌) به‌ عنوان‌ يكى‌ از تابعان‌ متعلق‌ به‌ نسل‌ نخست‌ كه‌ عمري‌ دراز يافته‌ بود، مرجعى‌ ارزشمند براي‌ اعمش‌ به‌ شمار مى‌آمد تا بتواند خود را در علو سند قرائى‌، با برخى‌ استادانش‌ در طبقه‌اي‌ يكسان‌ قرار دهد.
اعمش‌ در مرحلة تكميل‌ تحصيلات‌ خود، به‌ فراگيري‌ قرائت‌ و حديث‌ نزد رجالى‌ از تابعان‌ نسل‌ دوم‌ و حتى‌ سوم‌ روي‌ آورد كه‌ بيشتر آنان‌ اهل‌ كوفه‌ بودند، اما در فهرست‌ مشايخ‌ او، نام‌ كسانى‌ از تابعان‌ نسل‌ دوم‌ ديگر بومها نيز ديده‌ مى‌شود و از تحليل‌ سياهة استادان‌ او چنين‌ برمى‌آيد كه‌ در دهة سوم‌ و چهارم‌ از حيات‌ خود، سفرهايى‌ به‌ بصره‌ و مكه‌ داشته‌ است‌ (نيز براي‌ سفر او به‌ واسط و بغداد، نك: ابن‌حبان‌، الثقات‌، 4/302؛ خطيب‌، همان‌، 9/3-4؛ ذهبى‌، همان‌، 6/230).
از جملة استادان‌ او در اين‌ برهه‌ مى‌توان‌ كسانى‌ چون‌ ابراهيم‌ نخعى‌ - برجسته‌ترين‌ ميراث‌بر اصحاب‌ ابن‌مسعود در كوفه‌ - و مجاهد - از شاگردان‌ ابن‌عباس‌ در مكه‌ - را نام‌ برد كه‌ اعمش‌ در زمينة قرائت‌ و حديث‌ از آنان‌ بهره‌ گرفته‌ است‌. همچنين‌ در ميان‌ مشايخ‌ كوفى‌ اعمش‌ در حديث‌، نام‌ تابعانى‌ چون‌ عامر شعبى‌، سعيد بن‌ جبير، سالم‌ بن‌ ابى‌جعد، حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌، حكم‌ بن‌ عتيبه‌ و ابواسحاق‌ سبيعى‌ ديده‌ مى‌شود؛ افزون‌ بر آن‌، نام‌ برخى‌ تابعان‌ بصري‌ چون‌ ابان‌ بن‌ ابى‌عياش‌ و طلق‌ بن‌ حبيب‌ نيز در فهرست‌ مشايخ‌ او به‌ چشم‌ مى‌آيد، اما بيش‌ از آن‌، برخورد با تابعان‌ برجستة مكى‌ چون‌ عطاء بن‌ ابى‌رباح‌، عكرمه‌ مولاي‌ ابن‌عباس‌ و ابوزبير مكى‌ در كنار مجاهد درخور توجه‌ است‌ (براي‌ فهرست‌ مشايخ‌ حديث‌ وي‌، نك: مزي‌، 12/77-80؛ براي‌ مشايخ‌ قرائت‌ وي‌، نك: ابن‌جزري‌، غاية...، 1/315؛ براي‌ نقد استماع‌ او از برخى‌ مشايخ‌، نك: ابن‌حجر، 4/224- 225).
اعمش‌ در زندگى‌ شخصى‌ به‌ شيوة نساك‌ و عباد مى‌زيست‌ و به‌ مظاهر دنيا كمتر توجه‌ داشت‌؛ از همين‌ روي‌، معاصرانش‌ گفته‌اند ثروتمندان‌ و فرمانروايان‌ را نزد كسى‌ حقيرتر از او نيافته‌اند (نك: ابن‌عبدربه‌، 3/209-210؛ خطيب‌، همان‌، 9/7-9؛ ابونعيم‌، 5/47-50). نگرش‌ خاص‌ اعمش‌ به‌ دنيا، نوعى‌ بدخلقى‌ و ناهنجاري‌ نيز در وي‌ پديد آورده‌، يا آن‌ را تقويت‌ كرده‌ بود كه‌ پرسش‌ و گاه‌ نكوهش‌ هم‌عصران‌ وي‌ را برمى‌انگيخت‌ (نك: همانجاها؛ نيز عجلى‌، 205؛ ابن‌قتيبه‌، عيون‌...، 2/152). ابونعيم‌ اصفهانى‌ نام‌ اعمش‌ را در شمار اولياي‌ اهل‌ زهد و تصوف‌ آورده‌، و فصلى‌ را به‌ احوال‌ او اختصاص‌ داده‌ است‌ (5/46-60).
قرائت‌ اعمش‌: از نظر منابع‌، قرائت‌ اعمش‌ بيش‌ از همه‌ متأثر از يحيى‌ بن‌ وثاب‌ بوده‌، و يحيى‌ خود قرائت‌ را از جماعتى‌ از ياران‌ ابن‌مسعود و شاگردان‌ آنان‌، به‌ خصوص‌ از طريق‌ عبيد بن‌ نضيله‌ فراگرفته‌ بود (نك: ابن‌ سعد، 6/239؛ ابن‌ مجاهد، 74؛ ابوعمرودانى‌، 9؛ الاختصاص‌، 5). روش‌ اعمش‌ در قرائت‌، بازيافت‌ خوانده‌هاي‌ ابن‌مسعود بود و اين‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ از بررسى‌ اسانيد روايت‌ او آشكار مى‌گردد (نك: همانجاها؛ نيز ابن‌جزري‌، النشر، 1/165). برخى‌ از معاصران‌ اعمش‌ در مقايسه‌ ميان‌ دو قاري‌ بزرگ‌ كوفه‌: اعمش‌ و عاصم‌، قرائت‌ يكى‌ را بازتاب‌ قرائت‌ ابن‌مسعود، و قرائت‌ ديگري‌ را بازتاب‌ قرائت‌ زيد بن‌ ثابت‌ شمرده‌اند (نك: خطيب‌، تاريخ‌، 9/7؛ نيز ابن‌مجاهد، 67، 74) و ابن‌سعد به‌ صراحت‌ قرائت‌ اعمش‌ را قرائت‌ ابن‌مسعود انگاشته‌ است‌ (6/238-239). بلاشر نيز بدين‌ نكته‌ توجه‌ نموده‌، و كار اعمش‌ در قرائت‌ را اقدامى‌ در جهت‌ بازسازي‌ نظام‌ قرائى‌ (حرف‌ِ) ابن‌مسعود دانسته‌ است‌ (نك: ص‌ 115 ، نيز قس‌: .(127 128 -
با وجود اختلافاتى‌ كه‌ در روايت‌ ياران‌ ابن‌مسعود از قرائت‌ استادشان‌ وجود داشته‌ است‌، قرائت‌ اعمش‌ را بايد گزينشى‌ از ميان‌ قرائات‌ منتسب‌ به‌ ابن‌مسعود تلقى‌ كرد، و همين‌ ويژگى‌ است‌ كه‌ آن‌ را از صورت‌ يك‌ روايت‌ صِرف‌ خارج‌ كرده‌، انتساب‌ اين‌ قرائت‌ به‌ اعمش‌ را موجه‌ ساخته‌ است‌؛ همچنين‌ توفيق‌ بيشتر اعمش‌ در اين‌ گزينش‌ است‌ كه‌ شرايط را براي‌ درخشش‌ اعمش‌ در محيط قرائى‌ كوفه‌ و كنار رفتن‌ رقيبان‌ فراهم‌ آورده‌ است‌. برپاية گزارشها، پس‌ از درگذشت‌ يحيى‌ بن‌ وثاب‌ در 103ق‌، شاگردان‌ حلقة قرائت‌ ابن‌وثاب‌ بر اعمش‌ گرد آمدند (نك: ابونعيم‌، 5/46)، اما رويكرد عمومى‌ كوفيان‌ به‌ قرائت‌ وي‌ زمانى‌ بود كه‌ طلحة بن‌ مُصَرَّف‌ - قاري‌ سالمند كوفه‌ كه‌ او نيز مروج‌ قرائت‌ ابن‌مسعود بود - با سلامت‌ نفس‌ به‌ مجلس‌ درس‌ اعمش‌ نشست‌ و بر اهميت‌ قرائت‌ او افزود (نك: ابن‌سعد، 6/215). ختم‌ قرآن‌ ابوعبيدة بن‌ مَعْن‌ هذلى‌ - يكى‌ از عالمان‌ خاندان‌ ابن‌مسعود - و نيز قرائت‌ منصور بن‌ معتمر - از تابعان‌ معتبر كوفه‌ - كه‌ هر دو از همسالان‌ اعمش‌ بودند، نزد وي‌ (عجلى‌، نيز ابن‌جزري‌، غاية، همانجاها)، نيز بر اين‌ اهميت‌ مهر تأييدي‌ نهاده‌ بود. در شمار ديگر شاگردان‌ اعمش‌ در قرائت‌ مى‌توان‌ شخصيتهايى‌ نامدار چون‌ حمزة زيّات‌ از قاريان‌ هفتگانه‌، محمد بن‌ ابى‌ليلى‌ و ابان‌بن‌ تغلب‌ از عالمان‌كوفه‌،و كسانى‌چون‌جرير بن‌عبدالحميد و حسين‌ بن‌ واقد از عالمان‌ ري‌ و خراسان‌ را نام‌ برد (نك: همانجا؛ نيز ابونعيم‌، 5/47).
اعمش‌ تا اواخر عمر بر آموزش‌ قرائت‌ مداومت‌ ورزيد؛ رسم‌ ساليانة او در آن‌ ايام‌ چنين‌ بود كه‌ در ماه‌ شعبان‌ محفلى‌ عمومى‌ براي‌ قرائت‌ قرآن‌ داير مى‌كرد و خود روزانه‌ بخشى‌ از قرآن‌ را به‌ قرائت‌ ابن‌ مسعود (با گزينش‌ خويش‌) مى‌خواند و مردم‌ فرصتى‌ براي‌ مقابله‌ و اصلاح‌ مصاحف‌ خود مى‌يافتند. مصحف‌ ابوحيان‌ تيمى‌ كه‌ به‌ عنوان‌ «اصح‌ مصاحف‌» در اين‌ محافل‌ اعمش‌ مبناي‌ مقابله‌ و اصلاح‌ مصاحف‌ ديگران‌ بوده‌ (نك: ابن‌سعد، 6/238)، به‌ طبع‌ مصحفى‌ فراهم‌ آمده‌ از آموزش‌ قرائى‌ اعمش‌ بوده‌ است‌. البته‌ ابن‌ابى‌داوود در كتاب‌ المصاحف‌ از مصحفى‌ با عنوان‌ «مصحف‌ اعمش‌» سخن‌ آورده‌ (ص‌ 91-92) كه‌ منظور او در حقيقت‌ چيزي‌ جز قرائت‌ اعمش‌ نبوده‌ است‌.
در جست‌وجو از نشان‌ قرائت‌ اعمش‌ پس‌ از درگذشت‌ او، از آنجا كه‌ بخش‌ مهمى‌ از قرائت‌ حمزه‌ و به‌ تبع‌، كسايى‌، متأثر از قرائت‌ او بوده‌ است‌ (نك: ابوعمرو دانى‌، 9-10)، بايد سهم‌ اعمش‌ در شكل‌گيري‌ اين‌ دو قرائت‌ كوفى‌ را بازشناخت‌. افزون‌ بر آن‌، قرائت‌ اعمش‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ نيز توسط برخى‌ از شاگردان‌ او به‌ آيندگان‌، منتقل‌ شده‌ است‌. ابن‌ نديم‌ از قرائت‌ اعمش‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از قرائات‌ اصلى‌ كوفه‌ ياد كرده‌ است‌ (ص‌33) و برخى‌ از متقدمان‌ آن‌ را سزاوار مى‌دانسته‌اند كه‌ در صورت‌ عدم‌ اصرار بر انتخاب‌ ابن‌مجاهد، به‌ عنوان‌ يكى‌ از قرائات‌ هفتگانه‌ گزيده‌ شود (نك: ابوشامه‌، 162). در سده‌هاي‌ ميانة اسلامى‌، نيز گروهى‌ همچون‌ ابن‌عربى‌ و قاضى‌ عياض‌ از فقيهان‌ مالكى‌، و ابن‌تيميه‌ عالم‌ حنبلى‌ بر اعتبار اين‌ قرائت‌ پاي‌ فشرده‌اند (نك: ابن‌جزري‌، النشر، 1/37-40).
در اشاره‌ به‌ منابع‌ دستيابى‌ بر قرائت‌ اعمش‌ بايد گفت‌ كه‌ نمونه‌هايى‌ از اين‌ قرائت‌ در سده‌هاي‌ متقدم‌ در نوشته‌هاي‌ علوم‌ قرآنى‌، همچون‌ معانى‌ القرآن‌ اخفش‌ (فهرست‌، 782)، اعراب‌ القرآن‌ ابوجعفر نحاس‌ (فهرست‌، 404- 405)، و در آثاري‌ با زمينه‌هاي‌ ديگر به‌ طور پراكنده‌ (مثلاً بخاري‌، صحيح‌، 2/99؛ ابوعبيد بكري‌، 3/1406؛ ابن‌نديم‌، 29) منعكس‌ گرديده‌ است‌. در سدة 4ق‌/10م‌ ابن‌خالويه‌ به‌ عنوان‌ قرائتى‌ شاذ، قرائت‌ اعمش‌ را به‌ طور گسترده‌ بررسى‌ كرده‌ است‌ (نك: فهرست‌، 188) و در سدة بعد ابوعلى‌ مالكى‌ در كتاب‌ الروضه‌ اين‌ قرائت‌ را در كنار قرائات‌ دهگانه‌ (نك: ابن‌جزري‌، همان‌، 1/74- 75)، و هذلى‌ در الكامل‌، در كنار قرائات‌ پرشمار ديگر (نك: همو، غاية، 1/315) به‌ ثبت‌ آورده‌اند. در سدة 6ق‌ سبط خياط در المبهج‌ قرائت‌ او را به‌ عنوان‌ يكى‌ از 12 قرائت‌ اصلى‌ مورد بررسى‌ قرار داد (نك: همو، النشر، 1/83؛ براي‌ نسخة خطى‌، نك: پرتسل‌، .(41 43 - با طرح‌ قرائات‌ چهاردهگانه‌ توسط ابن‌قباقبى‌ در سدة 9ق‌، قرائت‌ اعمش‌ در شمار اين‌ قرائات‌ قرار گرفت‌ (نك: قسطلانى‌، 1/91؛ نيز برگشترسر، 227 189, 177, و در كتب‌ مربوط به‌ قرائات‌ چهاردهگانه‌، مانند لطائف‌ الاشارات‌ قسطلانى‌ و اتحاف‌ فضلاء البشر بنّا جاي‌ گشود. در اين‌ آثار قرائت‌ اعمش‌ از طريق‌ دو راوي‌ - حسن‌ بن‌ سعيد مُطَّوّعى‌ و ابوالفرج‌ شَنَبوذي‌ - مورد بررسى‌ قرار گرفت‌ (نك: قسطلانى‌، 1/169؛ بنا، 1/76).
در نگرشى‌ بر موارد اختلاف‌ قرائت‌ اعمش‌ با قرائات‌ مشهور، بخش‌ مهمى‌ از اين‌ اختلاف‌ را بايد به‌ ويژگيهاي‌ گويش‌ كوفه‌ بازگردانيد؛ از جملة اين‌ موارد مى‌توان‌ گرايش‌ به‌ تلفظ حرف‌ مضارعه‌ به‌ كسر (ابن‌خالويه‌، 3، 6، جم؛ بنا، 1/364)، و برخى‌ تلفظهاي‌ خاص‌، مانند «اثنتا عَشِرة» بكسر شين‌ (ابن‌خالويه‌، 5 -6)، «يهبُطُ» به‌ ضم‌ با (همو، 7) و «الجُمْعة» به‌ سكون‌ ميم‌ (همو، 156) را ياد كرد (براي‌ همراهيهاي‌ گويشى‌ ديگر كوفيان‌ با وي‌، مثلاً نك: بنا، 1/388، 391؛ نيز نك: برگشترسر، 180 .(18, در قرائت‌ منقول‌ از اعمش‌ مواردي‌ از مخالفت‌ با رسم‌ مصحف‌ امام‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ برخى‌ از آنها در حد جابه‌جايى‌ يا اسقاط حرفى‌ واحد، و مستلزم‌ تركيب‌ نحوي‌ متفاوت‌ است‌. از اين‌ نمونه‌ها مى‌توان‌ اسقاط نون‌ در «و لا آمّى‌ البيت‌ الحرام‌» (مائده‌/5/2) و تركيب‌ البيت‌ الحرام‌ به‌ عنوان‌ مضاف‌اليه‌، اسقاط الف‌ در «فالله‌ خيرُ حافظ½» (يوسف‌/12/64) و تركيب‌ واژه‌هاي‌ خير و حافظ به‌ عنوان‌ مضاف‌ و مضاف‌ اليه‌ را برشمرد (ابن‌خالويه‌، 30، 64). غير منصرف‌ شمردن‌ مصر در «اهبطوا مصرَ» (بقره‌/2/61) و كاربرد شكل‌ غريب‌ شياطون‌ در آية «وَ ما تَنَزَّلَت‌ْ بِه‌ِ الشَّياطين‌ُ» (شعراء/26/210) نيز نمونه‌هايى‌ قابل‌ تأمل‌ هم‌ از نظر مخالفت‌ با رسم‌ مصحف‌ و هم‌ از نظر نحوي‌ است‌ (ابن‌ خالويه‌، 6، 108). در مواردي‌ از اين‌ قرائت‌ نيز جابه‌جايى‌ كلمه‌اي‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ از آن‌ ميان‌ قرائت‌ «يثبكم‌» به‌ جاي‌ «يُؤتِكُم‌ْ» (انفال‌/8/70) و «بِعَمَد» به‌ جاي‌ «فى‌ عَمَد½» (همزه‌/104/9) شايان‌ ذكر است‌ (ابن‌ خالويه‌،50، 179).
اعمش‌ و حديث‌: در برآورد احاديث‌ شنيدة اعمش‌، گاه‌ شمار آن‌ تا 4 هزار برآمده‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/239)، در حالى‌ كه‌ متخصصانى‌ چون‌ ابن‌مدينى‌، شمار احاديث‌ او را 300 ،1حديث‌ دانسته‌اند (نك: مزي‌، 12/83). در مورد روش‌ اعمش‌ در ضبط احاديث‌، برخى‌ روايات‌ مؤيد آن‌ است‌ كه‌ وي‌ احاديث‌ شنيدة خود را در كتابى‌ ثبت‌ نمى‌كرد (نك: عجلى‌، 204) و اين‌ روايات‌ با روش‌ معهود از اصحاب‌ ابن‌مسعود در پرهيز از كتابت‌ تأييد مى‌گردد (نك: دارمى‌، 1/119 به‌ بعد؛ قس‌: ذهبى‌، سير، 6/230). از نظر ويژگى‌ بومى‌، حديث‌ اعمش‌ تا حد بسياري‌ رنگ‌ كوفى‌ داشت‌ و قاسم‌ بن‌ عبدالرحمان‌ از تابعان‌ كوفه‌، اعمش‌ را داناترين‌ فرد به‌ احاديث‌ ابن‌مسعود شمرده‌ است‌ (نك: بخاري‌، التاريخ‌...، 2(2)/38)، با اينهمه‌، حجم‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ از روايات‌ غير كوفى‌ اعمش‌، به‌ خصوص‌ شنيده‌هاي‌ پرشمار او از ابوصالح‌ شاگرد ابن‌عباس‌ را ناديده‌ نبايد گرفت‌ (نك: ذهبى‌، همانجا).
اعمش‌ در محيط علمى‌ كوفه‌، از شيوخ‌ مهم‌ حديث‌ در عصر خود محسوب‌ مى‌شده‌ است‌ و افزون‌ بر محدثان‌ كوفى‌ چون‌ سفيان‌ ثوري‌ و وكيع‌ بن‌ جراح‌، بزرگانى‌ چون‌ شعبه‌ از بصره‌، اوزاعى‌ از شام‌، ابن‌اسحاق‌ از مدينه‌ و معمر از يمن‌ از او حديث‌ شنيده‌اند. به‌ اين‌ فهرست‌ فقيهانى‌ صاحب‌ رأي‌ چون‌ ابوحنيفه‌ و قاضى‌ ابويوسف‌ را نيز بايد افزود (براي‌ فهرست‌ راويان‌ او، نك: مزي‌، 12/80 -83؛ نيز ابن‌سعد، 7(2)/74؛ خطيب‌، تاريخ‌، 9/3).
در باب‌ اسناد حديث‌، اعمش‌ از جمله‌ نخستين‌ كسانى‌ در عراق‌ است‌ كه‌ به‌ ضبط اسانيد حديث‌ اهتمام‌ ورزيده‌، و به‌ تعبير خود، اسناد را نسبت‌ به‌ حديث‌ «سرمايه‌» (رأس‌ المال‌) مى‌دانسته‌ است‌ (نك: ابونعيم‌، 5/52). وي‌ به‌ گفتة خود از زمان‌ تحصيل‌ نزد ابراهيم‌ نخعى‌ به‌ ضبط اسانيد توجه‌ داشته‌، و از اين‌روي‌، در ميان‌ شاگردان‌ ابراهيم‌ تنها كسى‌ بوده‌ كه‌ در هر حديثى‌ از ابراهيم‌ طلب‌ اسناد مى‌كرده‌ است‌ (نك: ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/ 147). به‌ تعبيري‌ اعمش‌ آغازگر حركتى‌ در جهت‌ تكيه‌ بر اسناد در محيط حديثى‌ عراق‌ است‌ كه‌ ادامة آن‌ را مى‌توان‌ در برخى‌ شاگردان‌ مكتب‌ او چون‌ ابوبكر بن‌ عياش‌ مشاهده‌ كرد (نك: ه د، اسناد). ديدگاه‌ انتقادي‌ و ترديدآميز اعمش‌ نسبت‌ به‌ بخشى‌ از احاديث‌ متداول‌، در شخصيت‌ حديثى‌ او به‌ ويژه‌ در آن‌ روزگار شايان‌ تأمل‌ است‌؛ اين‌ نگرش‌ از اوان‌ تحصيل‌ در او پديدار گشته‌، و نمودي‌ از آن‌ در برخورد او با استادش‌ اياس‌ بن‌ معاويه‌ در واسط ثبت‌ شده‌ است‌ (نك: ذهبى‌، همانجا).
در حيات‌ علمى‌ اعمش‌، محدث‌ بودن‌ او با مخالفتهايش‌ با اصحاب‌ حديث‌ متعارض‌ به‌ نظر مى‌آيد؛ چه‌، وي‌ به‌ تندي‌ محدثان‌ كوفه‌ در عصر خود را مورد انتقاد قرار مى‌داده‌ (ابن‌قتيبه‌، المعارف‌، 490؛ خطيب‌، همان‌، 9/11)، و در صورت‌ ديدن‌ يكى‌ از «اصحاب‌ حديث‌» در محفل‌ خود، از بازگو كردن‌ حديث‌ پرهيز مى‌كرده‌ است‌ (نك: همو، شرف‌...، 131 به‌ بعد؛ ذهبى‌، همان‌، 6/233-234). اين‌ تعبير كه‌ اعمش‌ حديث‌ گفتن‌ براي‌ برخى‌ را ريختن‌ مرواريد به‌ پاي‌ خوكان‌ مى‌پنداشته‌، در منابع‌ شهرت‌ يافته‌ است‌ (مثلاً نك: عجلى‌، همانجا؛ خطيب‌، تقييد...، 147؛ ابونعيم‌، همانجا). در رفع‌ اين‌ تعارض‌ بايد گفت‌ كه‌ اعمش‌ روش‌ معمول‌ ميان‌ اصحاب‌ حديث‌ زمان‌ خود در نقل‌ انبوه‌ احاديث‌ و كم‌توجهى‌ نسبت‌ به‌ تشخيص‌ سره‌ از ناسره‌ را ناپسند مى‌داشته‌، و اين‌ روش‌ اصحاب‌ حديث‌ را انحرافى‌ اصولى‌ از روش‌ سلف‌ مى‌دانسته‌ است‌؛ وي‌ در پاسخى‌ خطاب‌ به‌ عطاء بن‌ ابى‌رباح‌ بيان‌ داشته‌ است‌ كه‌ اساس‌ نقل‌ حديث‌ ريشه‌ در عهد پيامبر (ص‌) دارد، «اما از آن‌ هنگام‌ كه‌ شما بر هر رام‌ و نارامى‌ فراز آمديد، ما حديث‌ را به‌ كناري‌ نهاديم‌» (نك: عجلى‌، 206؛ قس‌: دارمى‌، 1/114: تعبيري‌ مشابه‌ از ابن‌عباس‌).
از نظر جايگاه‌ رجالى‌، همچون‌ بسياري‌ كسان‌ ديگر، با اعمش‌ نيز به‌ صورت‌ مكتبى‌ و حتى‌ بومى‌ برخورد شده‌ است‌. وي‌ در ميان‌ كوفيان‌ از چنان‌ اعتباري‌ برخوردار بود كه‌ او را «مُصْحَف‌» لقب‌ داده‌ بودند، تعبيري‌ كه‌ از زبان‌ شعبه‌، عالم‌ بصري‌ گراينده‌ به‌ كوفه‌ نيز نقل‌ شده‌ است‌ (براي‌ موارد مختلف‌، نك: خطيب‌، تاريخ‌، همانجا). حتى‌ در مدينه‌، ابن‌شهاب‌ زهري‌ محدث‌ سختگير حجاز، اعمش‌ را به‌ عنوان‌ تنها استثناي‌ عراقيان‌ در ثبت‌ حديث‌ پذيرفته‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/239)، در حالى‌ كه‌ برخى‌ بصريان‌ متقدم‌ چون‌ يحيى‌ بن‌ سعيد بر پاره‌اي‌ از مرويات‌ او خرده‌ گرفته‌اند (نك: ترمذي‌، 5/754؛ نيز ذهبى‌، ميزان‌...، 2/224). در ميان‌ رجال‌شناسان‌ اصحاب‌ حديث‌ در سدة 3ق‌/9م‌، احمد بن‌ حنبل‌ از اضطراب‌ بسيار در حديث‌ او سخن‌ گفته‌ (همو، سير، 6/236)، و از همان‌ زمان‌ مسألة تدليس‌ او در روايت‌ از برخى‌ صحابه‌ و تابعين‌ مطرح‌ شده‌ است‌ (نك: ابن‌حجر، 4/224-226)؛ اما برخى‌ ديگر از رجاليان‌ عراقى‌ و ايرانى‌ چون‌ يحيى‌ بن‌ معين‌، نسايى‌، ابوحاتم‌ رازي‌ و عجلى‌ بر ثقه‌ بودن‌ او تصريح‌ كرده‌ (نك: عجلى‌، 204؛ ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/146؛ مزي‌، 12/89)، و مسلم‌ صحت‌ حفظ او را «مستفيض‌» دانسته‌ است‌ (نك: 1/6).
اعمش‌ خود به‌ كتابت‌ حديث‌ نمى‌پرداخت‌ و تنها برخى‌ از شاگردانش‌ چون‌ جرير، احاديث‌ او را در جزوه‌هايى‌ مكتوب‌ ساخته‌ بودند (مثلاً نك: خطيب‌، همان‌، 9/10). احاديث‌ اعمش‌ در مجاميع‌ گوناگون‌ حديثى‌، از جمله‌ در صحاح‌ سته‌ دست‌يافتنى‌ است‌.
فقه‌ اعمش‌: اعمش‌ در عهد خود به‌ عنوان‌ يكى‌ از فقيهان‌ بنام‌ در بلاد اسلامى‌ شناخته‌ مى‌شده‌ (نك: يعقوبى‌، 2/391)، و ابن‌ابى‌ليلى‌ فقيه‌ كوفه‌، او را به‌ عنوان‌ «بزرگ‌ِ فقيهان‌» به‌ والى‌ عيسى‌ بن‌ موسى‌ معرفى‌ نموده‌ است‌ (نك: خطيب‌، همان‌، 9/7- 8؛ قس‌: عجلى‌، 206- 207)؛ با اين‌ حال‌، روش‌ فقهى‌ اعمش‌ و آراء او در آثار فقه‌ تطبيقى‌ مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است‌. اعمش‌ در فقه‌ نيز - همچون‌ ويژگى‌ شناخته‌اش‌ در قرائت‌ - سخت‌ به‌ تعاليم‌ بوم‌ كوفه‌ پايبند بوده‌ است‌؛ به‌ تعبير عجلى‌ وي‌ خود بر مذهب‌ ابن‌مسعود، و كوفيان‌ بر مذهب‌ او بوده‌اند (ص‌ 206). او افزون‌ بر اينكه‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از شاگردان‌ برجستة ابراهيم‌ نخعى‌ در فقه‌ مطرح‌ بوده‌ (نك: ابن‌سعد، 6/232)، از محضر فقيهان‌ بزرگ‌ كوفه‌ چون‌ عامر شعبى‌، حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌ و حكم‌ بن‌ عتيبه‌ نيز بهره‌ گرفته‌ است‌ (براي‌ جايگاه‌ اينان‌، نك: همو، 6/223؛ يعقوبى‌، 2/309، 315، 329؛ براي‌ بهره‌گيري‌ اعمش‌ از آنان‌، نك: مزي‌، 12/77-79). بازتاب‌ تعصب‌ اعمش‌ بر فقه‌ بومى‌ كوفه‌، در برخى‌ حكايات‌ مانند مناظرة او با استادش‌ حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ ستايش‌ وي‌ از دانش‌ مكيان‌ در باب‌ مناسك‌ حج‌ و ترجيح‌ احكام‌ آنان‌ بر فقه‌ حج‌ كوفى‌ را برنتافته‌ است‌ (نك: ابونعيم‌، 5/47).
بر پاية نقل‌ قولهايى‌ از اعمش‌، آشكار است‌ كه‌ روش‌ كلى‌ او در فقه‌ روش‌ احتياط آميز تابعين‌ كوفه‌ چون‌ ابراهيم‌ و شعبى‌ بوده‌ است‌ (مثلاً نك: دارمى‌، 1/55، 61 به‌ بعد). از جمله‌ نشانه‌هاي‌ مهم‌ بر روش‌ فقهى‌ شعبى‌، نقل‌ گفتاري‌ به‌ روايت‌ حريث‌ بن‌ ظهير از ابن‌مسعود است‌، بدين‌ مضمون‌ كه‌ در صورت‌ ابتلا به‌ امر قضا و نيافتن‌ دليلى‌ از كتاب‌ و سنت‌، بايد به‌ «قضاي‌ صالحان‌» رجوع‌ كرد و در صورت‌ نبودِ آن‌ به‌ اجتهاد الرأي‌ توسل‌ جست‌؛ در اين‌ روايت‌ ضمن‌ پذيرش‌ رأي‌ براي‌ رفع‌ ضرورت‌، بر احتياط در حكم‌ تأكيد، و به‌ شدت‌ از ورود در امور مشتبه‌ ميان‌ حليت‌ و حرمت‌ نهى‌ شده‌ است‌ (نك: همو، 1/59 - 61؛ نسايى‌، 8/230-231؛ ابن‌ابى‌شيبه‌، 7/241-242؛ بيهقى‌، 10/115). با وجود پذيرش‌ نظري‌ مضمون‌ روايت‌ يادشده‌، به‌ دامنة كاربرد رأي‌ در فقه‌ اعمش‌ به‌ شدت‌ با ديدة ترديد نگريسته‌ شده‌، و اعمش‌ به‌ عنوان‌ يك‌ تجربة شخصى‌ از سالها شاگردي‌ در محضر ابراهيم‌ ياد كرده‌ كه‌ هرگز از استاد قولى‌ به‌ رأي‌ نشنيده‌ بوده‌ است‌ (نك: دارمى‌، 1/47).
از جمله‌ شعارهاي‌ اعمش‌ در باب‌ احتياط، عباراتى‌ منقول‌ از ابن‌مسعود بود كه‌ فقيه‌ را به‌ اتباع‌ و ترك‌ ابتداع‌ فرامى‌خواند (همو، 1/69) و ميانه‌روي‌ با پيروي‌ سنت‌ را برتر از كوشش‌ (در طاعت‌) به‌ بدعت‌ مى‌شمرد (همو، 1/72). در باب‌ پرهيز از تحليل‌ و تحريم‌ نيز اعمش‌ در بيان‌ سيرت‌ِ ابراهيم‌، خاطر نشان‌ مى‌كرد كه‌ وي‌ چيزي‌ را حلال‌ يا حرام‌ نمى‌خواند، بلكه‌ از زشت‌شماري‌ يا نيكوشماري‌ سلف‌ نسبت‌ به‌ امري‌ سخن‌ مى‌راند (همو، 1/64). بر اين‌ پايه‌، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ با وجود رشد مباحث‌ مستحدث‌ فقهى‌ و نياز محيط كوفه‌ براي‌ پاسخ‌گويى‌ به‌ مشكلات‌ حقوقى‌ روزمره‌، روش‌ اعمش‌ با اشكالى‌ مبنايى‌ مواجه‌ بود و به‌ رغم‌ پاسخ‌گو بودن‌ در مسائل‌ عبادي‌ فقه‌، يا به‌ تعبير آن‌ روز «فرائض‌» در برخورد با مباحث‌ حقوقى‌، يا به‌ عبارت‌ ديگر مباحث‌ «حلال‌ و حرام‌» ناتوان‌ بود.
بر اين‌ پايه‌، قابل‌ درك‌ است‌ كه‌ چرا پس‌ از درگذشت‌ ابراهيم‌ نخعى‌ در 96ق‌/715م‌، هنگامى‌ كه‌ مسألة جانشينى‌ او به‌ عنوان‌ مرجع‌ پرسشهاي‌ فقهى‌ كوفه‌ مطرح‌ بود، كوفيان‌ در انتخاب‌ ميان‌ اعمش‌ و همدرس‌ او حماد بن‌ ابى‌سليمان‌ كه‌ فقيهى‌ صاحب‌ رأي‌ بود، برآن‌ شدند تا فرائض‌ را نزد اعمش‌، و حلال‌ و حرام‌ را نزد حماد بجويند (نك: يحيى‌ ابن‌ معين‌، 2/235؛ ابن‌سعد، 6/232؛ خطيب‌، تاريخ‌، 9/9). اندك‌ فتاواي‌ برجاي‌ مانده‌ از اعمش‌ را مى‌توان‌ به‌ طور پراكنده‌ در منابع‌ فقهى‌، روايى‌ و غير آن‌ جست‌وجو كرد؛ اين‌ موارد برخى‌ فتوايى‌ مستقل‌ از اعمش‌ و برخى‌ تأييد فتوايى‌ منقول‌ از سوي‌ اوست‌ (براي‌ نمونه‌ها، نك: يحيى‌ بن‌ معين‌، 2/235-236؛ بخاري‌، صحيح‌، 3/8؛ ابوداوود، 2/310؛ طحاوي‌، 1/154-155؛ سرخسى‌، 1/68 -69، جم؛ طوسى‌، الخلاف‌، 86/1، الغيبة، 17؛ دميري‌، 2/62؛ سيوطى‌، 1/83).
عقيدة اعمش‌: اعمش‌ متعلق‌ به‌ دوره‌اي‌ از تاريخ‌ عقايد اسلامى‌ است‌ كه‌ هنوز نبايد عقايد او را به‌ صورت‌ دستگاهى‌ منسجم‌ مورد بررسى‌ قرار داد، بلكه‌ براي‌ شناخت‌ مذهب‌ اعتقادي‌ او، بايد موضعش‌ را در قبال‌ مسائل‌ مهم‌ اختلافى‌ بررسى‌ كرد.
در باب‌ امامت‌، اعمش‌ به‌ گروه‌ شيعه‌ از تابعان‌ كوفه‌ تعلق‌ دارد و گرايش‌ او به‌ تشيع‌ در شماري‌ از منابع‌ رجالى‌ اهل‌ سنت‌ مذكور افتاده‌ است‌ (مثلاً نك: بسوي‌، 2/637؛ عجلى‌، 205؛ ابن‌قتيبه‌، المعارف‌، 624). از اماميه‌ نيز شيخ‌ طوسى‌ او را در شمار اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (ع‌) آورده‌ ( رجال‌، 206)، و ابن‌ رستم‌ طبري‌ او را از شيعه‌ - حتى‌ «رافضه‌»اش‌ - شمرده‌ است‌ (ص‌ 21). روايتى‌ در تفسير فرات‌ كوفى‌ (ص‌ 139) نيز حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ اعمش‌ در زمان‌ خود توسط مخالفان‌ از «رافضه‌» خوانده‌ مى‌شد (قس‌: سلمى‌، 444: روايتى‌ در نهى‌ از سب‌ اصحاب‌). اعمش‌ غلو در باب‌ امامت‌ را محكوم‌ مى‌كرده‌، و در همين‌ راستا نظرية غاليانة مغيرة بن‌ سعيد را به‌ نقد گرفته‌ است‌ (نك: ابن‌عبدربه‌، 2/405).
در مباحث‌ مربوط به‌ جنگهاي‌ امام‌ على‌ (ع‌)، اعمش‌ دربارة صفين‌ موضعى‌ آشكار داشته‌، و اين‌ جنگ‌ را به‌ عنوان‌ فتنه‌اي‌ افروخته‌ از سوي‌ معاويه‌ مى‌شناخته‌ است‌ (نك: بخاري‌، صحيح‌، 8/148: نقلى‌ از ابووائل‌؛ نيز خوارزمى‌، 127) و احاديثى‌ در نكوهش‌ معاويه‌ و عمرو عاص‌ نيز از طريق‌ اعمش‌ در منابع‌ گوناگون‌ نقل‌ شده‌ است‌ (مثلاً بلاذري‌، انساب‌...، 4(1)/128؛ نصر بن‌ مزاحم‌، 217-220؛ ابن‌بابويه‌، الخصال‌، 191). در باب‌ جنگ‌ جمل‌ نيز شماري‌ از روايات‌ از طريق‌ اعمش‌، نشان‌ از آن‌ دارند كه‌ وي‌ اصحاب‌ جمل‌ را در خروج‌ بر امام‌ على‌(ع‌) بر خطا مى‌دانسته‌ است‌ (نك: فضل‌ بن‌ شاذان‌، 38-39؛ مفيد، الجمل‌، 146-147، 435، امالى‌، 58 -59).
اعمش‌ در نقل‌ احاديثى‌ در فضايل‌ امام‌ على‌ (ع‌) شهرت‌ داشته‌ است‌ و برخى‌ روايات‌ حكايت‌ از آن‌ دارند كه‌ منبع‌ سيد اسماعيل‌ حميري‌ در نقل‌ مناقب‌ آن‌ حضرت‌، شنيده‌هايش‌ از اعمش‌ بوده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، 7/15). در منابع‌ روايى‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ اعمش‌ چه‌ از سوي‌ حكام‌ و چه‌ از سوي‌ عالمان‌ به‌ سبب‌ كثرت‌ نقل‌ فضايل‌ آن‌ حضرت‌، مورد انتقاد و گاه‌ تهديد بوده‌ است‌ (مثلاً نك: اخو تبوك‌، 268؛ ابن‌مغازلى‌، 107 به‌ بعد؛ خوارزمى‌، 200 به‌ بعد). بر پاية گزارش‌ منابع‌ گوناگون‌، اعمش‌ در برخورد با قيامهاي‌ زيدي‌، از جمله‌ قيام‌ زيد بن‌ على‌ و نفس‌ زكيه‌، از درگير شدن‌ در اينگونه‌ حركات‌ پرهيز داشته‌ (نك: احمد ابن‌ حنبل‌، 1/28؛ عجلى‌، 205؛ ذهبى‌، سير، 6/234)، اما گاه‌ در منابع‌ زيدي‌ وي‌ از اصحاب‌ زيد به‌ شمار آمده‌ است‌ (نك: اجازات‌...، 196).
چنانكه‌ از شيوة اعمش‌ در پرهيز از كتابت‌ انتظار مى‌رود، از وي‌ آثاري‌ مكتوب‌ برجاي‌ نمانده‌ است‌؛ تنها شايان‌ ذكر است‌ كه‌ در منابع‌ شيعى‌ يك‌ اعتقادنامة نسبتاً مفصل‌ به‌ روايت‌ اعمش‌ از امام‌ صادق‌ (ع‌) آمده‌ كه‌ بيانگر مواضع‌ اصولى‌ مكتب‌ اماميه‌ است‌ (ابن‌بابويه‌، الخصال‌، 603 - 610: متن‌ كامل‌، التوحيد، 406-407: بخشى‌ از آن‌). در سدة 7ق‌/13م‌ ابوالحجاج‌ يوسف‌ بن‌ خليل‌ ابن‌ قراجا دمشقى‌ (د 648 ق‌/ 1250م‌) مجموعه‌اي‌ از احاديث‌ عالى‌ السندِ اعمش‌ را در جزئى‌ با عنوان‌ عوالى‌ الاعمش‌ گرد آورده‌ است‌ (نك: ذهبى‌، سير، 23/153؛ براي‌ تداول‌ آن‌، رودانى‌، 300).
مآخذ: ابن‌ابى‌ حاتم‌، عبدالرحمان‌، الجرح‌ و التعديل‌، حيدرآباد دكن‌، 1371ق‌/ 1952م‌؛ ابن‌ابى‌داوود، عبدالله‌، المصاحف‌، قاهره‌، 1355ق‌/1936م‌؛ ابن‌ابى‌ شيبه‌، عبدالله‌، المصنف‌، بمبئى‌، 1400ق‌/1980م‌؛ ابن‌اسفنديار، محمد، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ابن‌بابويه‌، محمد، التوحيد، به‌ كوشش‌ هاشم‌ حسينى‌ تهرانى‌، تهران‌، 1387ق‌/1967م‌؛ همو، الخصال‌، به‌ كوشش‌ على‌اكبر غفاري‌، قم‌، 1362ش‌؛ ابن‌جزري‌، محمد، غاية النهاية، به‌ كوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، 1352ق‌/1933م‌؛ همو، النشر، به‌ كوشش‌ على‌ محمد ضباع‌، قاهره‌، كتابخانة مصطفى‌ محمد؛ ابن‌حبان‌، محمد، الثقات‌، حيدرآباد دكن‌، 1398ق‌/1978م‌؛ همو، مشاهير علماءالامصار، به‌كوشش‌ م‌.فلايشهامر، قاهره‌، 1379ق‌/1959م‌؛ابن‌حجرعسقلانى‌، احمد، تهذيب‌ التهذيب‌، حيدرآباد دكن‌، 1325ق‌؛ ابن‌خالويه‌، حسين‌، مختصر فى‌ شواذ القرآن‌، به‌ كوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، 1934م‌؛ ابن‌رستم‌ طبري‌، محمد، المسترشد، نجف‌، كتابخانة حيدريه‌؛ ابن‌سعد، محمد، كتاب‌ الطبقات‌ الكبير، به‌ كوشش‌ زاخاو و ديگران‌، ليدن‌، 1904-1918م‌؛ ابن‌عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ابن‌قتيبه‌، عبدالله‌، عيون‌ الاخبار، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ابن‌ مجاهد، احمد، السبعة، به‌كوشش‌ شوقى‌ ضيف‌، قاهره‌، 1972م‌؛ ابن‌مغازلى‌، على‌، مناقب‌ على‌ بن‌ ابى‌طالب‌ (ع‌)، بيروت‌، 1400ق‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوداوود سجستانى‌، سليمان‌، سنن‌، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، قاهره‌، داراحياء السنة النبويه‌؛ ابوشامة مقدسى‌، عبدالرحمان‌، المرشد الوجيز، به‌ كوشش‌ طيار آلتى‌ قولاج‌، آنكارا، 1406ق‌/1986م‌؛ ابوعبيد بكري‌، عبدالله‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌كوشش‌ مصطفى‌ سقا، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ابوعمرو دانى‌، عثمان‌، التيسير، به‌ كوشش‌ اتو پرتسل‌، استانبول‌، 1930م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1285ق‌؛ ابونعيم‌ اصفهانى‌، احمد، حلية الاولياء، قاهره‌، 1351ق‌/1932م‌؛ اجازات‌ الائمة الزيدية، تصوير نسخة خطى‌ كتابخانة قاضى‌ محمد على‌ اكوع‌ در تعز يمن‌، شم 239؛ احمد بن‌ حنبل‌، مسند، قاهره‌، 1313ق‌؛ الاختصاص‌، منسوب‌ به‌ شيخ‌ مفيد، به‌ كوشش‌ على‌اكبر غفاري‌، قم‌، منشورات‌ جماعة المدرسين‌؛ اخفش‌، سعيد، معانى‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ عبدالامير محمد امين‌ ورد، بيروت‌، عالم‌ الكتب‌؛ اخوتبوك‌، عبدالوهاب‌، «احاديثى‌ منتخب‌ از مسند »، همراه‌ مناقب‌ ... (نك: هم ، ابن‌ مغازلى‌)؛ بخاري‌، محمد، التاريخ‌ الكبير، حيدرآباد دكن‌، 1398ق‌/ 1978م‌؛ همو، صحيح‌، استانبول‌، 1315ق‌؛ بسوي‌، يعقوب‌، المعرفة و التاريخ‌، به‌ كوشش‌ اكرم‌ ضياء عمري‌، بغداد، 1975- 1976م‌؛ بلاذري‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1400ق‌/1979م‌؛ همو، فتوح‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ بنا، احمد، اتحاف‌ فضلاء البشر، به‌ كوشش‌ شعبان‌ محمد اسماعيل‌، قاهره‌، 1407ق‌/1987م‌؛ بيهقى‌، احمد، السنن‌ الكبري‌، حيدرآباد دكن‌، 1355ق‌؛ ترمذي‌، محمد، سنن‌، به‌ كوشش‌ احمد محمد شاكر و ديگران‌، قاهره‌، 1357ق‌/1938م‌ به‌ بعد؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ همو، تقييد العلم‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ عش‌، قاهره‌، 1974م‌؛ همو، شرف‌ اصحاب‌ الحديث‌، به‌ كوشش‌ محمد سعيد خطيب‌ اوغلى‌، آنكارا، 1971م‌؛ خوارزمى‌، موفق‌، المناقب‌، نجف‌، 1385ق‌/1965م‌؛ دارمى‌، عبدالله‌، سنن‌، دمشق‌، 1349ق‌؛ دميري‌، محمد، حياة الحيوان‌، قاهره‌، مكتبة مصطفى‌ البابى‌؛ ذهبى‌، محمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، ميزان‌ الاعتدال‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ رودانى‌، محمد، صلة الخلف‌، به‌كوشش‌ محمد حجى‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ سرخسى‌، محمد، المبسوط ، قاهره‌، مطبعة الاستقامه‌؛ سلمى‌، محمد، طبقات‌ الصوفية، به‌كوشش‌ پدرسن‌، ليدن‌، 1960م‌؛ سيوطى‌، الدر المنثور، قاهره‌، 1314ق‌؛ طبري‌، محمد، «المنتخب‌ من‌ كتاب‌ ذيل‌ المذيل‌»، ضميمة تاريخ‌ طبري‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1964م‌؛ طحاوي‌، احمد، اختلاف‌ الفقهاء، به‌ كوشش‌ محمد صغير حسن‌ معصومى‌،اسلام‌آباد، 1391ق‌؛ طوسى‌، محمد، الخلاف‌، تهران‌، 1377ق‌؛ همو، رجال‌، به‌ كوشش‌ محمدصادق‌ آل‌بحرالعلوم‌، نجف‌، 1381ق‌/1961م‌؛ همو، الغيبة، نجف‌، 1323ق‌/1905م‌؛ عجلى‌، احمد، تاريخ‌ الثقات‌، به‌ كوشش‌ امين‌ قلعجى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1984م‌؛ فرات‌ كوفى‌، تفسير، نجف‌، 1354ق‌؛ فضل‌ بن‌ شاذان‌، الايضاح‌، بيروت‌، 1402ق‌/ 1982م‌؛ قرآن‌ كريم‌؛ قسطلانى‌، احمد، لطائف‌ الاشارات‌، به‌ كوشش‌ عامر سيد عثمان‌ و عبدالصبور شاهين‌، قاهره‌، 1392ق‌/1972م‌؛ مزّي‌، يوسف‌، تهذيب‌ الكمال‌، به‌ كوشش‌ بشار عواد معروف‌، بيروت‌، مؤسسة الرساله‌؛ مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحيح‌، به‌ كوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقى‌، قاهره‌، 1955م‌؛ مفيد، محمد، امالى‌، به‌ كوشش‌ استاد ولى‌ و غفاري‌، قم‌، 1413ق‌؛ همو، الجمل‌، قم‌، 1413ق‌؛ نحاس‌، احمد، اعراب‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ زهير غازي‌ زاهد، بيروت‌، عالم‌ الكتب‌؛ نسايى‌، احمد، سنن‌، قاهره‌، 1348ق‌؛ نصربن‌ مزاحم‌، وقعة صفين‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1382ق‌؛ يحيى‌ بن‌ معين‌، التاريخ‌، به‌ كوشش‌ احمد محمود نور سيف‌، مكه‌، 1399ق‌/1979م‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، 1379ق‌/1960م‌؛ نيز:
Bergstr L sser, G. and O. Pretzl, X Die Geschichte des Korantexts n , Geschichte des Qor ? ns, Leipzig, 1938; Blach I re, R., Introduction au Coran, Paris, 1959; Pretzl, O., X Die Wissenschaft der Koranlesung n , Islamica, 1934, vol. VI.
احمد پاكتچى‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3698
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست