اَعْظَمْشاه، محمداعظم، شاهزادة گوركانى، يكى از 3 فرمانرواي هند پس
از اورنگزيب و مدعى امپراتوري گوركانيان. وي چهارمين فرزند اورنگزيب (قس:
عبدالسبحان، 1 ، حاشية از همسر ايرانيش دِلوس بانو، دختر شاهنوازخان صفوي است
كه در 12 شعبان 1063ق/ 28 ژوئن 1653م در برهانپور زاده شد (فاروقى، 544 ؛
قس: كار، 315 ؛ بختاورخان، 1/396).
محمداعظم هنوز خردسال بود كه در ذيقعدة 1068 نخستين منصب حكومتى خود «منصب
ده هزاري چهار هزار سوار و عنايت عَلَم و نقاره و تومان و طوغ و آفتابگير و
دهكدهكى...» دريافت كرد (همو، 1/74، 75). او از همان ايام در برخى جنگهاي پدر
شركت جست (همو، 1/22، 23، 40، 83، 101، 129، خافىخان، 2/23). نام محمداعظم
به عنوان فرد برگزيدة روشن راي بيگم، عمة قدرتمندش، براي جانشينى
اورنگزيب، از همان ابتداي كودكى به ميان آمد. روشنراي در يك دورة طولانى
بيماري اورنگ زيب، ارتباط سلطان را با درباريان قطع كرد و همّ خود را صرف
آن نمود تا محمداعظم به جاي محمدمعظم، پسر اورنگ زيب از همسر ديگرش،
جانشين پدر شود، اما اين ماجرا به انجام نرسيد (ويلر، .(II/338
محمداعظم در سالهاي جوانى با برادرانش محمدمعظم و اكبر در جنگهاي طولانى
اورنگ زيب در جنوب هند براي الحاق دكن، سركوب مراتههها و برچيدن بساط
سلسلههاي شيعى اين ناحيه شركت كرد (نك: دنبالة مقاله). در همين زمان خواهر
سلطان سكندر عادلشاه به دهلى فرستاده شد تا به ازدواج شاهزاده اعظم درآيد
(سريواستاوا، .(352 وي و برادرانش به فرماندهى پدر به راجپوتانه لشكر كشيدند
و اوديپور را بهتصرف درآوردند و شورشِ درگاداس را تهور، پسر جسونتسينگ را فرو
نشاندند (آفتاب اصغر، 391). پس از آن محمداعظم حكومت چيتور يافت (سريواستاوا،
و در 1092ق/1681م مأمور تعقيب شاهزاده اكبر شد كه بر پدرش اورنگ زيب طغيان
كرده بود، ولى اكبر به ايران گريخت (همو، 355-356 ,347 -346 ؛ لينپول، 386 ؛
نگر، .(181 با آنكه محمداعظم در نبردهاي بيجاپور همراه پدر بود و از او لقبها و
امتيازات بسيار گرفت، اما وي و دليرخان داوود زايى، يكى از فرماندهان
سپاهش، متهم به توطئه برضد اورنگ زيب شدند. امپراتور نيز دليرخان و ديگر
امراي مورداعتماد محمداعظم را عزل كرد و موجب رنجش شاهزاده شد؛ بهگونهاي
كه اورنگ زيب براي استمالت او خود به اردوي شاهزاده رفت (همو، .(140-141
در 1113ق/1701م پس از مرگ شجاعتخان، صوبهدار دكن، محمداعظم به فرمان پدر
به صوبهداري احمدآباد گجرات و اجمير و تصدي منصب چهل هزاري و نيز فوجداري
و صوبهداري جودهپور برگزيده شد (گجراتى، 365؛ سريواستاوا، 349 )، اما پس از
چندي به سبب بدي آب و هواي آن منطقه، درخواست كرد كه به برهانپور
بازگردد (گجراتى، 376؛ بوريج، .(I/308 اورنگزيب در آستانة مرگ، اين درخواست
محمداعظم را بهانهاي براي دستيابى به تاج و تخت قلمداد كرد (همانجا)، زيرا
محمدكام بخش برادر كهتر محمداعظم كه در اين روزها نزد پدر محبوبيت بيشتري
يافته بود (چاندرا، 11 ؛ خافىخان، 2/547؛ غلامحسين، 2 )، ظاهراً حسادت
محمداعظم را برانگيخت و موجب «بى اعتدالى و حركتهاي بيجا»ي او گرديد
(خافىخان، همانجا)، چنانكه چند تن از امراي صاحب نفوذ دربار به ويژه
اسدخان و پسرش ذوالفقارخان را با خود همراه كرد و فرصتى مىجست تا برادر را
از دربار دور كند. اورنگزيب نيز در آخرين روزهاي زندگى براي جلوگيري از
برخورد ميان دو برادر، كام بخش را در مقام صوبهداري بيجاپور از دربار دور كرد
(چاندرا، همانجا؛ خافىخان، 2/548؛ غلامحسين، همانجا) و 7 روز بعد در 26 ذيقعدة
1118ق/18 فورية 1707م محمداعظم را به صوبهداري مالوا گمارد (خافىخان،
2/548، 566؛ چاندرا، غلامحسين، همانجاها).
اورنگ زيب پيش از مرگ، امپراتوري وسيع خود را ميان پسرانش تقسيم كرد.
بدينگونه كه ايالاتشمال و شرق و پايتخت(دهلى) و عنوان سلطان را به محمد
معظمشاه عالم، جنوب و جنوب غربى شامل بخش شمالى دكن را كه مركز آگره
بود، به محمداعظم، و گُلكنده و بيجاپور را به محمد كامبخش سپرد (بوريج، 385
؛ I/308, دولافوز، 194)، اما محمداعظم كه به قصد مالوا تنها دو منزل از اردوي
سلطنتى دور شده بود، پس از شنيدن خبر مرگ پدر، به شتاب بازگشت و اسباب
سلطنتى را در اختيار گرفت (چاندرا، 12 ؛ بوريج، خافىخان، همانجاها؛ غلامحسين،
.(3 تقريباً تمام اشرافى كه در آن هنگام در دربار حضور داشتند، اين حركت را
تأييد كردند (چاندرا، همانجا). اعظمشاه كسانى چون اسدخان و حميدالدين خان را
نيز كه نخست مقاومتى نشان دادند، به سوي خود جلب كرد (خافىخان، همانجا) و
چند روز بعد در 10 ذيحجة 1118ق/4 مارس 1707م به عنوان پادشاه جلوس كرد
(زامباور، 442؛ غلامحسين، همانجا؛ خافىخان، 2/566، 571). اعظم شاه بلافاصله
پس از تاجگذاري، خزاين سلطنتى را تصاحب كرد و به عزل و نصب حكام، امرا و
منصبداران پرداخت (غلامحسين، .(4
محمدمعظم كه در اين هنگام با عنوان شاه عالم در كابل و لاهور حكومت مىكرد
(بوريج، همانجا؛ چاندرا، 15 )، خبر درگذشت پدر را با اندكى تأخير شنيد و
بىدرنگ به سوي آگره حركت كرد و چند روز پس از برادر نزديك لاهور بر تخت
نشست (غلامحسين، 5 ؛ سريواستاوا، 421 ؛ كار، .(315 پس از چند روز محمداعظم شاه
براي مقابله با برادر، احمدنگر را ترك گفت و در 12 ربيعالاول 1119ق/2 ژوئن
1707م به گواليار رسيد (غلامحسين، 7 ؛ خافىخان، 2/584؛ كار، همانجا). شاه
عالم نامهاي به برادر نوشت و ضمن يادآوري مفاد وصيت پدر، او را به صلح و
اجتناب از جنگ فراخواند (خافىخان، 2/584 - 585؛ غلامحسين، .(5 اعظمشاه اين
آشتى جويى را نپذيرفت و بر جنگ پاي فشرد. در 18 ربيعالاول در دشت جاجو جنگ
درگرفت. با وجود تهور اعظمشاه و پيروزي او در نخستين ساعات نبرد (خافىخان،
2/589، 593)، دو پسرش كشته شدند (غلامحسين، 11 -10 ؛ عبرت، 118، 121؛ كار، و با
آنكه متهورانه به قلب سپاه مقابل زد، خود نيز كشته شد و سپاهش روي به
گريز نهاد (غلامحسين، 8 ؛ خافىخان، 2/597؛ عبرت، 124). پيكرهاي محمداعظم و
فرزندانش به شاهجهان آباد انتقال يافت و در مقبرة همايون به خاك سپرده شد
(خافىخان، 2/598؛ عبرت، 124- 125).
محمداعظم پيش از شكست و قتل، دو گام مهم تاريخى برداشت كه چرخشى در
سياست پيشين و خط مشى اورنگ زيب محسوب مىشد: نخست موافقت با بهبود بخشيدن
به روابط مسلمانان و مراتههها به تشويق ذوالفقارخان، و ديگر، دادنِ مناصب
هفت هزاري و عنوانهاي «ميرزا راجه» و «مهاراجه» به «جاي سينگ» و «اجيت
سينگ» در جهت نزديكى مسلمانان و راجپوتها (چاندرا، .(18-21 ظاهراً او و
ذوالفقارخان متقاعد شده بودند كه سياست خشن اورنگ زيب در قبال گروههاي
قومىِ هند با شكست روبهرو شده است (همانجا).
اعظمشاه در تاريخ ادبيات شبه قاره نيز زبانزد است. وي ممدوح محمدزمان
راسخ لاهوري (د 1107ق) بود. اين شاعر از ملازمان او بهشمار مىرفت و منصب
هفتصدي داشت (صفا، 5(2)/1412). عبدالقادر بيدل دهلوي (د 1133ق) نيز مدتى در
خدمت او بود و شاعر در يادداشتهاي خود به اين ملازمت در 26 تا 28 سالگى خود
اشارة صريح دارد (پاكفر، 70- 78؛ خافىخان، 2/553). بيدل در قصيدهاي مندرج
در خزانة عامره و مرآت الخيال از محمداعظم نام برده است (پاكفر، 57).
مآخذ: آفتاب اصغر، تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان، لاهور، 1364ش؛
بختاورخان، محمد، مرآة العالم: تاريخ اورنگ زيب، بهكوشش ساجده علوي،
لاهور، 1979م؛ پاكفر، محمدسرور، «سى مقاله دربارة بيدل»، مجلة مليتهاي برادر،
كابل، 1365ش؛ خافىخان نظامالملكى، محمدهاشم، منتخب اللباب، بهكوشش احمد
صاحب، كلكته، 1874م؛ دولافوز، ث. ف.، تاريخ هند، ترجمة محمدتقى فخرداعى
گيلانى، تهران، 1316ش؛ زامباور، معجم الانساب، ترجمة زكى محمدحسن و حسن
احمد محمود، بيروت، 1980م؛ صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران،
1372ش؛ عبرت لاهوري، محمدقاسم، عبرت نامه، بهكوشش ظهورالدين احمد، لاهور،
1977م؛ گجراتى، علىمحمد، مرآت احمدي، بمبئى، 1307ق؛ نيز:
Abdus Subhan, tr. and notes on T ? 'r / kh-i-Bang ? la-i-Mah ? batjang / of Y =
suf q Al / Kh ? n, Calcutta, 1982; Beveridge, H., A Comprehensive History of
India, London, 1871; Chandra, S., Parties and Politics at the Mughal Court
1707-1740, Aligarh, 1959; Faruki, Z., Aurangzeb His Life and Times, Lahore,
1977; Gholam Hossein Khan, The S M ir Mutaqherin, Lahore, 1975; Kar, H.C.,
Military History of India, Calcutta, 1980; Lane-Poole, S., Mediaeval India Under
the Mohammedan Rule, Delhi, 1980; Nagar, I., Futuhat-i-Alamgiri, tr. Tasneem
Ahmad, Delhi, 1978; Srivastava, A.L., The Mughul Empire (1526-1803 A.D.), Agra,
1966; Wheeler, J. T., India Under the Muslim Rule, Delhi, 1975.
افسانه منفرد