اَعْشى هَمْدان، ابومصبح عبدالرحمان بن عبدالله (30-83ق/ 651
-702م)، شاعر عصر اموي. اصل او از جُشَم (شاخهاي از قبيلة يمنى همدان) است
(نك: سمعانى، 13/423؛ همدانى، 68؛ بلاشر، .(517 اعشى در كوفه متولد شد. وي در
آغاز در رديف فقيهان و قاريان كوفه بود و با عامر شعبى (د 103ق)، فقيه مشهور
كوفه همنشينى داشت و خواهر او را به زنى گرفت، اما سرانجام، فقه و قرائت
را رها ساخت و به شعر روي آورد (نك: ابوالفرج، 6/33-34؛ ابن عساكر، 9/1003،
1005؛ ابن شاكر، 3/266-267؛ صفدي، 18/166؛ ابن كثير، 5/54). بلاشر (همانجا)
گرايشى موقتى و ضمنى به تشيع را در اين دگرگونى بى تأثير نمىداند.
گفتهاند كه اعشى با موسيقى دان هم روزگارش احمد نصيبى (ه م) دوستى
داشته، و نصيبى اشعار او را به آواز مىخوانده است (نك: فارمر، 9 ؛ بهبيتى،
91). اعشى را مىتوان شاعري سياسى و هوادار زبيريان دانست، هر چند كه شعرش
از برخى عواطف سلحشوري، يا مدايح فرصت طلبانه تهى نيست؛ نيز گرايش تند به
يمنيان و دفاع از ايشان، در سراسر شعرش آشكار است.
وي در 61ق در شمار سپاهيان سلم بن زياد بود كه به خُجَنده گسيل شدند
(ياقوت، 2/404؛ ابن اثير، 4/97). ظاهراً پس از اين واقعه در 63ق به زبيريان
كه در صدد براندازي حكومت امويان بودند، پيوست (نك: بلاشر، .(516 پس از روي
كار آمدن مروان بن حكم (حك 64 - 65ق/684 - 685م) به شام رفت و پس از
چندي سرگردانى به نعمان بن بشير، كارگزار حمص كه هوادار زبيريان بود،
پيوست و با مدايحى از او و ديگر يمنيان حمص، پاداشهاي كلان ستاند (ابوالفرج،
6/49-50؛ ابن عساكر، 9/1004؛ ذهبى، 41؛ بلاشر، همانجا؛ محاسنى، 103). پس از
مرگ نعمان در 65ق، اعشى به ناچار به كوفه كه تحت سيطرة زبيريان بود،
بازگشت. از اشعار وي در اين دوره قصيدهاي است كه در آن شاعر نبرد توّابين
به رهبري سليمان بن صرد در عين الورده، و شكست آنان را تصوير كرده است.
او كشته شدگان را رثا مىگويد و به امويان مىتازد. اين قصيده از مهمترين
قصايدي است كه برضد امويان سروده شده است (نك: طبري، 5/607 - 609؛ مسعودي،
3/296-297؛ ابن اثير، 4/186- 189؛ نيز نك: محاسنى، 102-103؛ خليف، 384- 385).
ميان سالهاي 66 و 67ق، اعشى در كنار اشراف كوفه و همدل با زبيريان بود كه
در جنگهاي جبانة السبيع، فدار اول و فدار دوم شركت جست. وي در برخى از
سرودههاي خود با اشاره به اين وقايع، مختار و هوادارانش را سرزنش مىكند و
خود را دوستدار خاندان پيامبر(ص) و پيرو قرآن معرفى مىنمايد (نك: بلاذري،
5/234- 235؛ دينوري، 306؛ طبري، 6/83 -84، 97 - 98، 101-103؛ نيز نك: خليف،
401-403). در 67ق، وي با سپاهيان مهلب كه از سوي مصعب بن زبير براي جنگ
با خوارج فرستاده شده بودند، همراه مىگردد. شاعر تا 71ق در كنار مصعب است و
پس از مرگ او قصيدهاي طولانى در رثايش مىسرايد (ص 312- 315؛ ضيف، 333؛
بلاشر، همانجا)، اما پس از شكست زبيريان، وي گويا براي تقرب به دستگاه
خلافت بنىاميه، در زمان بشربن مروان كه بر عراق حكومت داشت، به سپاهيان
زبيربن خزيمة خثعمى براي جنگ با خوارج (در جلولاء) مىپيوندد و پس از شكست
سپاهيان اموي زبان به هجو فرمانده سپاه مىگشايد كه 5 بيت از آن در اغانى
نقل شده است (ابوالفرج، 6/55 -56).
پس از اين تاريخ شاعر با دوست خود خالدبن عتاب رياحى كه از جانب حجاج
عامل اصفهان شده بود، به آن شهر مىرود، اما در آنجا از خالد كه پيشتر بدو
وعدة ياري داده بود، جفا مىبيند و گفتهاند كه مدتى نيز به زندان افكنده
مىشود، به همين سبب به كوفه باز مىگردد (همو، 6/45؛ بلاشر، همانجا). پس از
بازگشت به كوفه از جانب حجاج به سرزمين ديلم و نواحى دستبا (ميان ري و
همدان) فرستاده مىشود و به اسارت ديلميان در مىآيد، اما پس از چندي، به
ياري دختري ديلمى كه عاشق او شده بود، مىگريزد (قس: 2 ، EIكه درآن دختر
ترك پنداشته شده است). قصيدهاي از او در اين باره در دست است (اعشى،
334-336؛ ابوالفرج، 6/34-36؛ تنوخى، 2/122-123؛ نيز نك: نالينو، .(174
بار ديگر در حالى كه به گفتة خود حدود 50 سال داشته است، به اجبار همراه
سپاهى از كوفيان به مكران مىرود و بر اثر اقامت طولانى در آنجا بيمار
مىشود. وي رنجهاي خود را در مكران ضمن قصيدهاي بلند بيان مىكند كه تنها
58 بيت از آن موجود است (ص 326- 329؛ ابوالفرج، 6/38-42).
به نظر مىرسد كه شاعر پس از تحمل سختيهايى در مكران، ديگر مايل نبود كه
به كوفه باز گردد، از همين روي، راهى سيستان مىشود. در آن زمان عبيدالله
بن ابى بكره والى سيستان در حال جنگ با رتبيل پادشاه ترك بود (79ق) و
پس از شكست عبيدالله، اعشى او را به سبب سوء تدبير هجو مىكند و بر سپاه
شكست خوردهاش، مىگريد (ص 317؛ طبري، 6/322-324؛ ضيف، 333-334).
پس از مرگ عبيدالله، عبدالرحمان ابن اشعث (ه م) به ولايت سيستان رسيد
(80ق) و اعشى كه با او خويشاوندي داشت (نك: ابوالفرج، 6/46، 48، بيت 15)، از
او خواست كه از ماليات سيستان سهم بيشتري به او بخشد، اما ابن اشعث با
درخواستش موافقت نكرد و به همين سبب، شاعر در قصيدهاي مفصل كه حاوي
اطلاعات تاريخى است به برشماردن جنگها، دلاوريها و ياوريهاي خود در دفاع و
حمايت از ابن اشعث مىپردازد و بدين سان، او را سرزنش مىكند (طبري، 6/329؛
ابوالفرج، 6/47- 49).
در 81ق/700م هنگامى كه ابن اشعث بر حجاج خروج كرد، و اعشى كه از حكومت
بنىاميه دلخوشى چندانى نداشت و از جانب حجاج نيز چند بار به سختى و رنج
گرفتار آمده بود، فرصت را غنيمت شمرده، با ابن اشعث همراه شد و او را مدح،
و سپاهيانش را در كوفه به جنگ ترغيب كرد و حجاج را با زبانى گزنده هجا گفت
(طبري، 6/337؛ ابوالفرج، 6/45-46؛ نيز نك: محاسنى، 103).
پس از شكست ابن اشعث در واقعة ديرالجماجم در 83ق، اعشى به همراه گروهى
ديگر به اسارت در آمد، او را نزد حجاج بردند و حجاج اشعاري را كه وي در
هجوش سروده بود، يادآور شد. و تلاش شاعر براي جلب عطوفت حجاج و انكار
هجويات خود به جايى نرسيد و به دستور حجاج كشته شد (نك: خليفه، 1/366؛ ابن
حبيب، 7/266-267؛ طبري، 6/375- 378؛ ابوالفرج، 6/58 -62؛ آمدي، 12-13؛ ابن
خلدون، 3(1)/114؛ نيز نك: محاسنى، 103-104).
شعر: آنگونه كه شايسته است اهتمامى به گردآوري و بررسى اشعار اعشى نشده
است. رودلف گاير1 تنها 50 قطعه از سرودههاي او را همراه ديوان اعشى، ميمون
بن قيس (ه م) به چاپ رسانيد (لندن، 1928م) كه از آن ميان 15 قصيده
طولانى و با اهميت است. اصمعى از اعشى به عنوان شاعري بزرگ ياد كرده است
(ص 14). شعر اعشى به همان شيوة كهن و بسيار روان، و تعبيراتش داراي طراوتى
خاص است. وي در زمينههاي مختلف چون مدح، هجا، عتاب و غزل شعر سروده، اما
اشعار خود را بيشتر وسيلهاي براي بيان حماسههاي سياسى، فتوحات و جنگها قرار
داده است و به همين سبب، اين نوع از اشعار او جايگاه ويژهاي دارد و براي
ادب عربى ثروتى گرانبها به شمار مىرود (نك: خليف، 336-343، 400؛ بلاشر، 517 ؛
نيز نك: 2 .(EIدو قصيدة شكوائيه نيز دارد كه پس از جدا شدن از همسرش
امالجلال، و ازدواج با زنى به نام جزله (يا خوله) سروده است (ص 338-340؛
ابوالفرج، 6/51 -54).
در باب زهد نيز ابياتى از او در دست است كه به عقيدة برخى معاصران بايد در
رديف نخستين سرودههاي او باشد، يعنى زمانى كه با شعبى و ديگر خطيبان و
واعظان كوفه آمد و شد داشته است (نك: ضيف، 332).
سرودههاياعشىآنجاكهبرگرفتهاز تجاربشخصىو انفعالات درونى اوست، صادقانه و
عميق، و داراي تصويري هنري و لطيف است كه خيال در آن موج مىزند (نك:
خليف، 337، 343). در قصيدة پنجم ديوان كه نوعى رثاي سياسى است، امام حسين
(ع) را ستوده، و بر شهيدان كربلا گريسته است (ص 315).
از چند كلمة فارسى كه او به كار برده، كلمة نيم (لباس كوتاه، نيم تنه)
جالب توجه است كه در قصيدة 45 بيت 7 آمده است (ص 341) . بلاشر ساختمان
قصايد اعشى را بررسى كرده است (همانجا). نسخة خطىِ 6 قصيده از او در كتابخانة
برلين موجود است ( آلوارت، شم .(7524(1)
مآخذ: آمِدي، حسن، المؤتلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره،
1381ق/1961م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن حبيب، محمد، اسماء المغتالين، به كوشش
عبدالسلام هارون، قاهره، 1374ق/1955م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن شاكر، محمد،
عيون التواريخ، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛ ابن عساكر، على، تاريخ
مدينة دمشق، عمّان، دارالبشير؛ ابن كثير، البداية و النهاية، به كوشش احمد
ابوملحم و ديگران، بيروت، 1407ق/1987م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره،
وزارة الثقافة و الارشاد القومى؛ اصمعى، عبدالملك، فحولة الشعراء، به كوشش چ.
تُري، بيروت، 1400ق/1980م؛ اعشى، عبدالرحمان، بخشى از ديوان، همراه الصبح
المنير فى شعر ابى بصير، به كوشش رودلف گاير، لندن، 1928م؛ بلاذري، احمد،
انساب الاشراف، بغداد، 1936م؛ بهبيتى، نجيب محمد، تاريخ الشعر العربى حتى
آخر القرن الثالث الهجري، قاهره، 1387ق/1967م؛ تنوخى، محسن، الفرج بعد
الشدة، به كوشش عبود شالجى، بيروت، 1398ق/1978م؛ خليف، يوسف، حياة الشعر
فى الكوفة الى نهاية القرن الثانى للهجرة، قاهره، 1388ق/1968م؛ خليفة بن
خياط، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 1968م؛ دينوري، احمد، الاخبار
الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدين شيال، قاهره، 1960م؛ ذهبى،
محمد، تاريخ الاسلام، به كوشش عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، 1411ق/1990م؛
سمعانى، عبدالكريم، الانساب، حيدرآباد دكن، 1402ق/1982م؛ صفدي، خليل،
الوافى بالوفيات، به كوشش ايمن فؤاد سيد، ويسبادن، 1408ق/1988م؛ ضيف،
شوقى، تاريخ الادب العربى، العصر الاسلامى، قاهره، 1976م؛ طبري، تاريخ؛
محاسنى، زكى، شعر الحرب فى ادب العرب، قاهره، 1961م؛ مسعودي، على، مروج
الذهب، به كوشش شارل پلا، بيروت، 1973م؛ همدانى، حسن، الاكليل من اخبار
اليمن و انساب حمير، بيروت، 1407ق/1987م؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Ahlwardt; Blach I re, R., Histoire de la litt E rature arabe, Paris, 1952-1966;
EI 2 ; Farmer, H. G., A History of Arabian Music, London, 1967; Nallino, C. A.,
La Litt E rature arabe, tr. Ch. Pellat, Paris, 1950.
بابك فرزانه