اَطْلَس، نام سلسله جبالى در شمال افريقا كه با طولى برابر با 414 ،2كم از
جنوب كشور مغرب تا الجزاير و غرب تونس به موازات ساحل مديترانه امتداد
يافته است.
نامگذاري: اصل و ريشة نام اطلس بهدرستى معلوم نيست، ولى اين نام در
ميان يونانيان رواج داشته است و اغلب نويسندگان قديم اشاراتى بدان
كردهاند. هرودت دربارة اطلس چنين نوشته است: بار ديگر در مسافت يك سفر 10
روزه، يك كوه نمكى، يك چشمه و يك پاره زمين مسكون وجود دارد و در نزديكى
نمكزار كوهى است كه آن را اطلس مىنامند و ارتفاع آن تا حدي است كه قلة
آن را هرگز نمىتوان ديد، زيرا در زمستان و تابستان از ابر پوشيده است.
اهالى، آن را ستون آسمان مىنامند و خود را آتلانتس1 (اطلسى) مىخوانند
.(IV/260) به روايت ديودُروس، بعد از مرگ هيپِريون سرزمين حكومت بين
فرزندان اورانوس كه معروفترين آنها آتلانتا (اطلس) و كرونوس بودند، تقسيم
گرديد. در اين ميان سهم اطلس، نواحى ساحل اقيانوس شد كه او نه فقط آنجا را
آتلانسين ناميد، بلكه بزرگترين كوه منطقه را نيز اطلس نام گذارد. گفته
مىشود كه او همچنين علم نجوم را به كمال رسانيد و همو بود كه موضوع كره
را عنوان كرد و به همين مناسبت تصور مىشد تمام آسمانها بر دوش اطلس استوار
است .(II/278-279) استرابن در اين باره مىگويد: بعد از عبور از ستون
هراكليوس در حالى كه ليبى در سمت چپ انسان قرار گيرد، به كوهى برمىخوريم
كه يونانيان آن را ا¸تلانتا و بربرها دوريس2 گويند .(VII/156-157)
نام اطلس را بوميان منطقه بهكار نبردهاند، و اطلس نامى است كه اروپاييان
به پيروي از يونانيان - كه اين سلسله را موطن اطلس مىدانستند - آن را
چنين ناميدند ( بستانى، 14/391).
بنا به روايتى ديگر نام اطلس از نام اجداد قومى آسيايى كه نخستينبار به
اين سرزمين رسيدند، گرفته شده است؛ اما بيشتر جغرافىدانان اسلامى از كوه
اطلس بهنام دِرِن ياد كردهاند كه در واقع نامى است كه به اطلس عليا در
مراكش و اطلس صحرايى در الجزاير تعلق دارد.
محمد بن موسى خوارزمى در صورة الارض ضمن جدولى از كوههاي اقليم سوم نام
اطلس كبير را آورده است (ص 46-47). بعضى ديگر از جغرافىدانان از جمله
ياقوت درن را بهنام ساكنان آن جبال بربر خواندهاند (2/570). پارهاي از
نويسندگان اسلامى از جمله ابوعبيد بكري، ادريسى و ابن خلدون اشتباهاً امتداد
كوههاي اطلس را تا نفوسه و مصر عليا دانستهاند (نك: I/748 , 2 .(EIابوالفدا در
اين باره از ابن سعيد چنين نقل كرده است: كوه درن كوه عظيم و مشهوري
است در بلاد مغرب كه پيوسته بر آن برف باشد و از مراكش پيداست و ميان آن
و مراكش دو مرحله باشد... اين كوه از درياي محيط غربى و اقصاي مغرب آغاز
مىشود و به طرف مشرق تا 3 منزلى اسكندريه امتداد مىيابد و اين طرف شرقى
را رأس اوثان گويند (ص 65). ابن خلدون كوههاي درن را مانند كمربندي مىداند
كه از ا¸سفى3 تا تازه4 را در برمىگيرد و در واقع اطلس وسطى را شامل مىشود
(نك: 2 ، EIهمانجا). لئون افريقايى امتداد اطلس شمالى را تا مصر مىداند و آن
را از اطلس جنوبى متمايز وصف مىكند (همانجا).
زمينشناسى و ناهمواريهاي اطلس: سلسله كوههاي اطلس كه بخش عمدهاي از
كوهستانها، فلاتها و جلگههاي مراكش، الجزاير و تونس را در بردارد، در شمال
افريقا يك واحد مستقل جغرافيايى خاصى بهوجود مىآورد كه با ديگر قسمتهاي
قارة افريقا تفاوت كلى دارد. مناظر كوهستانى عريان، آب و هوا و نباتات
مديترانهاي و سرانجام، موقعيت جغرافيايى آن در حد فاصل بين مناطق استوايى
و وراي استوايى براي اين واحد هويتى جداگانه از باقى افريقا فراهم مىسازد
II/472) , .(GSE
از نظر زمينشناسى ناحية اطلس بيش از آنكه افريقايى باشد، اروپايى است، زيرا
اين رشته كوه را قسمتى از چينخوردگى عظيم آلپ و هيماليا مىدانند كه در
دوران سوم زمينشناسى بروز كرده، و قسمتهاي ديگر آن در اروپا شامل پيرنه،
سيرانوادا، آلپ، آپنين و كارپات است كه مراحل آغازي تكوين آن در دوران
ژوراسيك شروع شده، و با فواصلى تا ميوسن ادامه يافته است ( ا¸مريكانا، b
.(II/507
بهطور كلى تمام ناحية اطلس از يك رديف چين خوردگيهاي موازي تشكيل مىشود
كه بهوسيلة فلاتهاي مرتفع و درههاي وسيع و جلگههاي ميان كوهى از همديگر
جدا شدهاند. تنها در قسمتهاي غربى آن نمونههايى از تشكيلات زمينشناسى
دورانهاي اول و دوم به چشم مىخورد. در اين قسمت ناحية اطلس عريضتر و
بلندتر از جاهاي ديگر است و هر قدر به طرف مشرق پيش مىرود، از پهناي ناحيه
و بلندي كوههاي آن كاسته مىشود. به نظر پارهاي كارشناسان، مرتفعات اطلس
و رشتههاي جنوبى اسپانيا يك حلقة كوهستانى در نيمة غربى درياي مديترانه
تشكيل دادهاند كه در مغرب از طريق جبل طارق و در مشرق به وسيلة جزيرة
سيسيل مسدود مىگردد، ولى بحث علمى دربارة كم و كيف اين حلقة كوهستانى هنوز
به پايان نرسيده است («خاورميانه...1»، .(4
سلسله كوههاي اطلس را معمولاً به 3 بخش مشخص تقسيم مىكنند: غربى، شمالى و
جنوبى:
1. بخش غربى: آنچه از آن به بخش غربى ياد مىشود، تماماً در كشور مغرب
(مراكش) قرار دارد و از دو رشتة مشخص اطلس عليا و اطلس وسطى تشكيل شده است:
الف - اطلس عليا، كه به نامهاي اطلس مرتفع و اطلس كبير نيز ناميده مىشود،
رشتة عظيمى است كه مشرف بر حفرة سوس آغاز شده، و با ارتفاع متوسط 500 ،2متر
بهطول 750 كم از جنوب غربى به شمال شرقى امتداد يافته است و مرتفعترين
كوههاي اطلس را در بر دارد. ارتفاع بسياري از قلل اين رشته از 4 هزار متر
تجاوز مىكند و در همين رشته است كه بلندترين قلة اطلس به نام طبقال2
(4150 متر) به چشم مىخورد. اطلس عليا در امتداد شرقى در جلگههاي مرتفع
شرقى مراكش از ميان مىرود (ابوالنصر، .(3 با وجود عرض جغرافيايى و نزديكى
به استوا آثار يخبندانهاي دورة كواترنر (دوران چهارم) به صورتسيركها و
چالهها و رسوباتيخچالى در مرتفعاتديده مىشود، در حالى كه امروز برف دائمى
در هيچ قسمت آن مشاهده نمىشود I/748) , 2 و مناظر كارستى آن فراوان است
II/472) , .(GSE
اطلس عليا خود به دو قسمت منقسم مىگردد: 1. بخش شمالى كه ارتفاع قلل آن
از 3 هزار متر تجاوز مىكند و به علت نزديك بودن به مديترانه بيشترين باران
منطقه را در دامنههاي شمالى دريافت مىكند و در نتيجه انبوهترين جنگلهاي
بلوط، صنوبر، كاج، سرو و غيرة منطقه را در همين دامنههاي مشرف به دريا بايد
مشاهده كرد، در حالى كه دامنههاي جنوبى همين بخش خشك و عاري از پوشش
گياهى است؛ 2. بخش جنوبى كه به اطلس صغير يا ا¸نتى اطلس معروف است. اين
بخش از نظر زمينشناسى قديمتر از بخش شمالى است و تركيبات زمينشناسى آن
مربوط به دورانهاي نخست است كه در چينخوردگى آلپ و هيماليا دستخوش
تغييرات شديد شده است. ارتفاع پارهاي قلل اين بخش از 3 هزار متر تجاوز
مىكند. دامنههاي رو بهمغرب و شمال غربى آن پوشيده از جنگلهاي ياد شده
است، در حالى كه دامنههاي شرقى و جنوبى آن خشك و بى آب و علف است (
بستانى، 14/393- 394).
ب اطلس وسطى، كه در جهت شمال شرقى - جنوب غربى امتداد دارد. ارتفاع قلل
آن از 3 هزار متر تجاوز مىكند. بلندترين قلة آن ناسور داراي 343 ،3 متر
ارتفاع است كه منشأ آتشفشانى دارد (همانجا). در مشرق، رشتههاي حُضنه3 و
بلزمه4 جلگة پست حضنه (ارتفاع 400 متر) را از جلگههاي مرتفع (800 متري)
الجزاير جدا مىسازد I/749) , 2 .(EI
اطلس ميانى بلوك قديم فلات5 مراكش را كه مهمترين رسوبات فسفات منطقه را
داراست، از مرزهاي وهران - مراكش جدا مىسازد. اين رشته به علت اينكه
شمالىترين مرتفعات در مقابل جريانات مرطوب مديترانه است، باران فراوانى
دريافت مىكند و در نتيجه سرچشمة رودهاي مهم و دائمى مراكش مانند امالربيع،
سبو6 و ملويه7 است و خود مانند اطلس كبير خط مقسم المياهى را تشكيل مىدهد
كه دامنههاي شمالى آن پر آب و جنگلى، و دامنههاي جنوبى آن خشك و عاري
از جنگل است.
2. بخش شمالى: اين بخش كوههاي اطلس كه در هر 3 كشور مراكش، الجزاير و تونس
ديده مىشود، از رشتههاي نسبتاً مجزا و مقطعى تشكيل شده است كه يكى بعد از
ديگري در امتداد عمومى شرقى - غربى بهموازات ساحل مديترانه با ارتفاعى
كمتر از بخشهاي ديگر قرار دارند. مهمترين رشتههاي اين كوه از مغرب به
مشرق عبارتند از:
الف - رشتة ريف8، كه در شمال مراكش به صورت قوسى از سبته9 تا مليله10
بهطول 250 كم در مقابل سواحل مديترانه قرار گرفته است. ارتفاع قلل اين
رشته از 2 هزار متر تجاوز مىكند و بلندترين قلة آن 450 ،2 متر از سطح دريا
بالاتر است. ريف از نظر زمينشناسى وضع پيچيدهاي دارد كه در دوران سوم
چينخوردگيهاي فراوانى پيدا كرده، و به سمت جنوب رانده شده است و
رشتههايى مانند جبله11 و بكويه12 را در مراكش و همچنين جرجره13 و نوميديا14
را به وجود آورده است ( 2 ، EIهمانجا).
ب - اطلس تل15، در الجزاير كه از مجموعهاي از تپهها و كوههاي كم ارتفاع
تشكيل، و از غرب به شرق كشيده شده است و بهتدريج بر ارتفاع آنها افزوده
مىشود، تا جايى كه در بعضى موارد از 2 هزار متر تجاوز مىكند، مانند لاله
خديجه با 308 ،2متر ارتفاع ( بستانى، همانجا).
ج - مرتفعات مجرده16، در تونس كه بلندي بعضى قلل آن از 200 ،1متر تجاوز
مىكند (همانجا).
3. بخش جنوبى: اين بخش شامل اطلس صحرايى است كه از الجزاير به سمت مشرق
(تونس) و مغرب (مراكش) با ارتفاعاتى كمتر از ساير سلسلههاي اطلس كشيده شده
است و الجزاير را از صحراي افريقا جدا مىسازد. طول اطلس صحرايى را از 200
،1تا 500 ،1كم دانستهاند. عمدهترين قلل آن از مغرب به مشرق عبارتند از قصور
(202 ،2متر)، عمور (677 ،1متر) و اولادنايل (667 ،1متر) و سرانجام، كوهستان مهم
اوراس1 در الجزاير كه داراي بلندترين قله در تمام اين كشور بهنام شليه
(331 ،2متر) است ( همان، 14/395). در مشرق كوههاي اولادنايل كه از ارتفاع
زمين كاسته مىشود، ناحية فلات مانندي اين كوه را از حوضة شط حضنه كه
سرزمينى باز و سهل العبور است، جدا مىسازد (ابوالنصر، .(6
از اوراس تا تونس از ارتفاع كاسته مىشود و در همانجاست كه ارتفاعات حضنه -
كه در واقع دنبالة مرتفعات الجزاير است - از الحاق اطلسهاي تل و صحرايى
تشكيل شده است. در تونس تمامى بخش كوهستانى به استثناي شمال اين كشور،
از رشته كوههايى كه از اطلس صحرايى منشعب شده، به وجود آمده است و در
همين جاست كه ساختمانهاي گنبدي با گسلهاي فراوان و نيز حوضههاي عريض
تبسه2 به چشم مىخورد كه به رشتههاي دُرسال3 منتهى مىگردد. در اين بخش
طاقديسهاي آهكى با ارتفاع 154 ،1متر در شامبى4 كه اغلب به وسيلة درههاي
عميق از همديگر جدا شدهاند، در شمال شرقى به هم پيوسته، تنها رشتة زغوان5
(298 ،1متر) را تشكيل مىدهند كه تا خليج تونس ادامه دارد ( I/749 , 2 .(EI
در سراسر ناحية اطلس رودي دائمى كه با رودهاي دائمى و پر آب افريقا قابل
مقايسه باشد، وجود ندارد. بيشتر رودهاي منطقه كه عموماً وادي ناميده مىشوند،
در نتيجة بارانهاي فصلى بهوجود مىآيند كه در زمستان ممكن است سيلابهاي
عظيم تشكيل دهند و برعكس در تابستانها يا به كلى از ميان مىروند و يا به
باريكههاي آبى كه به شطهاي داخلى منتهى مىگردند، تبديل مىشوند
(«خاورميانه»، .(266 مهمترين رودهاي دائمى اطلس كه در مغرب به اقيانوس
اطلس، و يا در شمال به درياي مديترانه مىريزند، اينهاست: امالربيع و سِبو
در مراكش كه هر دو به اقيانوس اطلس منتهى مىشوند. امالربيع در درة وسيع
بين اطلس وسطى و اطلس عليا جريان دارد و در فاصلة كوتاهى در جنوب كازابلانكا
به اقيانوس اطلس منتهى مىگردد و سبو كه از دامنههاي شمالى اطلس وسطى
برمىخيزد، در شمال شرقى رباط به همان اقيانوس مىريزد («اطلس بريتانيكا6»،
.(148
مهمترين آبراهى كه به درياي مديترانه منتهى مىشود، ملويه است كه در
مراكش جاري است و با مسيري به سوي شمال شرق در مشرق بندر مليله و در
فاصلة كوتاهى در مرز سياسى بين مراكش و الجزاير، در خاك مراكش به مديترانه
مىريزد («اطلس بزرگ...7»، .(51 در مشرق ناحية اطلس در سرزمينتونس، مجرده
تنها رود دائمى است كه در درة شرقى - غربى واقع بين تل شمالى و تل
مرتفع، جريان دارد و در امتداد شمال شهر تونس به خليج تونس در درياي
مديترانه منتهى مىگردد («اطلس بريتانيكا»، .(36
آب و هوا: عرض جغرافيايى، همجواري با مديترانه و صحراي افريقا و از همه
مهمتر پست و بلنديهاي سراسر ناحية اطلس عوامل عمدهاي هستند كه تنوع آب و
هوايى منطقه را بهوجود مىآورند. بهطور كلى مىتوان گفت در طول شرقى -
غربى در نيمة شمالى ناحية اطلس آب و هواي مديترانهاي حكمفرماست؛ در حالى
كه در نيمة جنوبى آن مشخصات اقليم صحرايى به صورت بارزي خودنمايى مىكند.
آنچه بيشتر از همة عوامل، باعث اختلاف اقليمى بين نواحى مرتفع كوهستانى و
فلاتها و جلگههاي مرتفع داخلى مىشود، امتداد رشته كوهها و وضع قرار گرفتن
آنها در مقابل جريانات جوي حاكم بر منطقه است.
در زمستانها مراكز كمفشاري كه روي مديترانه ايجاد مىشود، هواي مرطوب را از
غرب و جنوب به خود جلب مىكند و در نتيجه جريانات غربى در الجزاير شرقى و
تونس و بادهاي جنوبى در كوههاي اطلس بارانهاي نسبتاً فراوانى را پديد
مىآورد . در تابستانها كه مركز فشار آزور8 در مجاورت قاره شكل مىگيرد، در
سراسر منطقة اطلس، خشكى حكمفرماست و باران تابستانى به ندرت در داخل منطقه
مىبارد. باران تمام منطقه در ماههاي پاييز و زمستان يا در فصل سرد سال
مىبارد كه اين خود يكى از مشخصات بارز آب و هواي مديترانهاي است. آنچه
باعث كمى و زيادي باران در نواحى مختلف مىشود، ارتفاع جغرافيايى و شكل و
موقعيت عمومى كوههاست.
در جايى كه مقدار باران در حدود 40 سانتىمتر يا بيشتر در سال باشد، زراعت
ديم امكانپذير است و اين حالت در نواحى اطلس تل وجود دارد كه بارانهاي
زمستانى به اعماق خاك نفوذ كرده، موجبات رشد و بقاي درختان ريشه دراز را
فراهم مىسازد و در همه جاي آن غلات به صورت ديم بهدست مىآيد. اما در
مناطقى كه باران سالانه كمتر از 40 سانتىمتر است و زراعت غلات از راه ديم
امكانپذير نيست، علفزارها و مراتع غنى جاي مزارع غله را مىگيرد و در
مرتفعات تونس و الجزاير و همچنين در فلات مراكش چنين وضعى ديده مىشود و
مراتع وسيع آن زمينة مساعدي براي فعاليتهاي دامپروري و زندگى ايلاتى
فراهم مىسازد.
در دامنههاي شمالى اطلس و شمال غربى مقدار باران سالانه از 100 تا 180
سانتىمتر تفاوت مىكند و در قلل مرتفع مقدار برف و باران به 200 تا 250
سانتىمتر مىرسد، ولى هرچه از مديترانه دورتر برويم، از مقدار باران كاسته
مىشود و دامنههاي شمالى كوههاي دور از مديترانه هم باران كمتري دريافت
مىكنند، تا جايى كه در نواحى جنوبى مشرف بر صحرا متوسط باران سالانه را 30
سانتىمتر مىدانند II/473) , .(GSE
صحراي افريقا نه فقط به سبب كم بودن باران در اقليم اطلس تأثير مىگذارد،
بلكه در تابستانها هستههاي كمفشار مديترانهاي هواي خشك و گرم صحرا را به
سمت خود مىكشد و اين وضع در سراسر اطلس بادهاي شديد و گرم و خفه كننده و
غبارآلود معروف به سيروكو1 را به وجود مىآورد كه زندگى را دشوار ساخته،
مزارع سرسبز را ظرف چند ساعت از ميان مىبرد («فرهنگ...2»، .(270
در نواحى جنوبى كه باران كمتر و فصل ريزش آن كوتاه است، مقدار باران در
سالهاي مختلف بسيار متغير است و همين امر مداومت فعاليتهاي كشاورزي را دشوار
مىسازد و در نتيجه شرايط بيابانى در سراسر حاشية جنوبى اطلس كه در واقع
حاشية شمالى صحراي افريقا نيز بهشمار مىرود، حكمفرماست (يادداشت مؤلف).
پوشش گياهى و حيات حيوانى: پوشش گياهى طبيعى اطلس منعكس كنندة شرايط
اقليمى آن است و در نتيجه انواع رستنيها از آنچه نياز به آب فراوان دارد،
تا آنچه در بيابانهاي خشك مىرويد، در سرزمين اطلس ديده مىشود. در
سرزمينهاي پر باران و مخصوصاً در دامنههاي رو بهدريا، در شمال و شمال غرب
به ويژه در اطلسهاي تل و ريف، جنگلهاي انبوه از نباتات مديترانهاي مانند
بلوط، چوب پنبه، كاج و سرو تا ارتفاع 700 ،1متر از سطح دريا وجود دارد، و نيز
در مرتفعات اطلس صحرايى و آنتى اطلس جنگلهاي مصنوعى كاج و سرو تا ارتفاع
200 ،2متري ايجاد شده است كه چوبهاي تجاري پربها از آنها فراهم مىشود ( ،
GSEهمانجا). علاوه بر اين جنگلها، درختچههاي كوتاه مانند زيتون و انواع نخل
و عناب و گياهان هميشه سبز معروف به ماكى3 و نيز مراتع و استپها و ديگر
انواع گياههاي مناطق خشك بسياري از جلگههاي مرتفع بين كوهستانى و
فلاتهاي داخلى هر 3 كشور ناحية اطلس را مىپوشاند ( لاروس بزرگ ).
مسألهاي كه دربارة پوشش گياهى اطلس قابل توجه است، اين است كه در اغلب
جاها پوشش گياهان طبيعى را مداخلة انسان از ميان برده، و اين امري است كه
در نواحى پر جمعيت شمال ناحيه مشهود است، زيرا در آنجا جنگلهاي طبيعى جاي
خود را به باغهاي وسيع ميوه، زيتون، مركبات و ديگر محصولات تجاري و غلات
داده است (همانجا؛ ا¸مريكانا، b .(II/507 از ميان رفتن پوشش گياهى طبيعى
باعث فرسايش شديد خاكهاي پر بها شده است و در نتيجه در پس هر رگبار شديد،
سيلابهاي خطرناك در واديهاي خشك به راه مىافتد و خسارات سنگينى بهبار
مىآورد.
حيات حيوانى منطقة اطلس همواره در معرض مخاطرات گوناگون بوده است و
جانورانى از قبيل خرگوش، شغال، كفتار و امثال آن كه از حوادث و بليات
گوناگون جان بهدر برده، مخلوطى از تيرههاي اروپايى و افريقايى است .
ميمون در شمال اطلس پايداري كرده است و شير منطقه كه در اوج استيلاي روم
موردتوجه بوده، در گوشه و كنار هنوز ديده مىشود. طيور منطقه از انواع مهاجر
و خزندگان آن داراي تيرههاي متنوع هستند ( ، GSEهمانجا).
تاريخ: تفحصات باستانشناسى دهههاي اخير كه در اوايل قرن 20م آغاز شده،
روشن ساخته است كه در سرزمين اطلس از حدود هزارة 15 قم مردمانى
مىزيستهاند كه آنان را داراي دو مرحلة متمايز فرهنگى دانستهاند : مرحلة اول
فرهنگ وهرانى4 است كه مربوط به دوران اول عصر حجر مغرب (شمال افريقا) و
مخصوص ساحلنشينان است. دنبالة اين فرهنگ را تا سرزمين سيرنائيك5 پيدا
كردهاند. اظهار نظر دربارة مبدأ و اصل اين فرهنگ دشوار است، ولى از بقاياي
انسانى كه در مشت العربى6 در مغرب الجزاير بهدست آمده، چنين تصور مىكنند
كه مردمان پديد آورندة اين فرهنگ احتمالاً در حدود هزارة 15 قم از مغرب،
يعنى از اسپانيا به افريقا آمده، و در هزارة 10قم فرهنگ سيرنائيك را بهوجود
آورده، و در مسير خود به مشرق شايد به مصر عليا هم رسيدهاند. مرحلة دوم كه
مربوط به دوران دوم عصر حجر مغرب است، بهنام فرهنگ كاپسين7 (منسوب به
شهري به نام قفصه8 در تونس) خوانده مىشود . اين مرحله بين هزارههاي 10
تا 5 ق م وجود داشته، و مركز اصلى آن نواحى شرقى الجزاير در مرتفعات اطلس
و ادامة آن در تونس بوده است كه به سمت شمال پيشرفت كرده، و فرهنگ
وهرانى را تحت تأثير قرار داده است. انسانهاي وابسته به اين فرهنگ را از
سواحل لوانت (مشرق مديترانه) دانستهاند، ولى با وجود نداشتن شواهدي حاكى
از وجود اين مردم در مصر عليا پذيرش اصالت مشرقى براي اين فرهنگ دشوار است
(ابوالنصر، .(7
هنگامى كه دوران تاريخى اطلس آغاز گرديد، يعنى موقعى كه فنيقيها در هزارة 1
ق م به اين سرزمين راه يافتند، آن را تحت اشغال قوم بربر يافتند (نك: ه
د، بربر) كه امروز هم عنصر اصلى جمعيت را تشكيل مىدهد و در طول تاريخ دراز
اين سرزمين فرهنگ و زبان و معتقدات و مخصوصاً سازمان اجتماعى خود را حفظ
كرده، و در مقابل مهاجمان متعدد و نيرومند خارجى مقاومت تحسينآميزي از خود
نشان داده است. جامعة بربر از قبايل چندي تشكيل شده كه همة آنها خود را
اخلاف جدّي مشترك مىدانند، بنابراين، همة آنها با يكديگر ارتباط قومى و خونى
دارند. اساس اين ارتباط را همكاري و كمك متقابل و اتحاد در مقابل مهاجمان
خارجى و استفادة جمعى از متصرفات مشترك بين قبايل بهوجود مىآورد. وحدت و
يكپارچگى در ميان قبايل بربر در نتيجة آنچه به حكم قانون متداول و
مورداحترام و رعايت بوده، قرنها پايدار مانده است ( لاروس بزرگ ).
در قرن 2م رومنها به ناحية اطلس راه يافتند و سلطة روم بر شمال افريقا تا
ظهور اسلام بهطول انجاميد. مسلمانان كه به سركردگى عمرو ابن عاص مصر و
اسكندريه را در 22ق/642م تصرف كرده بودند، بعد از 70 سال جنگ و گريز تمام
ناحية اطلس را از چنگ روميان آزاد ساختند و در طول زمان قبايل مختلف بربر
هم يكى بعد از ديگري به اسلام روي آوردند (طه، 76 .(55, از آن پس قرنها
سرزمين اطلس در اختيار مسلمانان بود، تا اينكه در قرن 15م پرتغاليها و
اسپانياييها دست به تجاوز به جنوب جبل طارق زدند و با آغاز دوران
استعمارگري اروپاييان در جهان، فرانسويان در 1830م بعد از تلاشهاي ممتد بر
سراسر ناحية اطلس مسلط شدند و از آن پس بهرهبرداري از منابع گوناگون اين
سرزمين به وسيلة اروپاييان ادامه يافت. در دوران سلطة فرانسويان نظام
زندگى قبيلهاي بربر در مقابل تمدن اروپاييان شروع به از هم پاشيدن كرد و
مهاجرتهاي فراوانى بين ساكنان اطلس و فرانسه صورت پذيرفت.
عنصر اصلى جمعيت سرزمين اطلس، يعنى بربر در مقابل تمام حملات خارجى كه
موقعيت جغرافيايى (بين افريقا و اروپا و آسيا) آن بهوجود آورده بود، مبارزه
و مقاومت كرده، و هرگاه كه از مبارزه بازمانده است، به كوهستانها پناهنده
شده، و فرهنگ، زبان و معتقداتش و از همه مهمتر سازمان اجتماعى خود را حفظ
كرده است.
در طول تاريخ دراز منطقة اطلس نفوذ متناوب فرهنگهاي اروپايى در مغرب، و
آسيايى در مشرق، تنشهايى بين قبايل محلى بربر بهوجود آورده كه بيش از
تفاوتهاي قومى و نژادي به راه و رسم زندگى ارتباط داشته است. به عبارت
ديگر توسعة يكجانشينى پارهاي قبايل بربر در مراكز شهري اختلافى در نوع
معيشت شهرنشينها و قبايل كوچنشين سنتى يا بين ساكنان جلگهها و كوهستانها
بهوجود آورده است. البته موضوع اختلاف، سرزمينهاي جلگهاي بود كه به
تصرف شهرنشينها درآمده بود، در حالى كه درگذشته قشلاق كوچ نشينهاي
كوهستانها را تشكيل مىداده است.
با تحولات اجتنابناپذيري كه در نتيجة توسعة تمدن غربى و برقراري نظم و
انضباط در شهرها و سرزمينهاي حاصلخيز جلگهاي به وجود آمده بود، قبيلههاي
كوهستانى زير بار اطاعت قوانين شهري مخصوصاً پرداخت ماليات نرفته، دست به
غارت شهرها و دهات زدند كه به اغتشاش و ناآراميهاي بعد از احراز استقلال
انجاميد. از طرف ديگر در طول تاريخ هميشه نزاع بين بربرهاي اصيل اطلس و
مهاجمان خارجى از يونانى و رومى و عرب و فرانسوي وجود داشته، ولى بربرها
به پيروي از سياست جنگ و گريز و پناه بردن به درههاي كوهستانى يا
بيابانهاي نفوذ ناپذير تا حدي وضع اجتماعى و فرهنگى خود را حفظ كردهاند.
اكنون با وجود وحدت جغرافيايى كه در سراسر اطلس از اقيانوس اطلس تا سواحل
شرقى تونس بهچشم مىخورد، اين منطقه به 3 كشور مستقل مراكش، الجزاير و
تونس تقسيم گرديده است كه هر يك با مسائل خاص خود كه از ميراث فرهنگى
بربر به ارث بردهاند، مواجهند («دائرة المعارف...1»، .(237
مآخذ: ابوالفدا، تقويم البلدان، به كوشش رنو و دوسلان، پاريس، 1840م؛
بستانى؛ خوارزمى، محمد، صورة الارض، به كوشش هانس فون مژيك، وين، 1345ق/
1926م؛ ياقوت، بلدان؛ يادداشت مؤلف؛ نيز:
Abun-Nasr, J. M., A History of the Maghrib, Cambridge, 1971; Americana;
Britannica Atlas, Chicago, 1996; A Dictionary of Geography, ed. F. J. Monkhouse
and J. Small, Beirut, 1983; Diodorus of Sicily, tr. C.H. Oldfather, London,
1967; EI 2 ; Grand Larousse; Great World Atlas, London, 1981; GSE; Herodotus,
The History, tr. G. Rawlinson, New York; Larousse Encyclopedia of World
Geography, London, 1967; The Middle East and North Africa, 1986, London; Strabo,
The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1949; 6 ? ha , q Abdulw ? h id Dhan = n,
The Muslim Conquest and Settlement of North Africa and Spain, London, 1989.
محمدحسن گنجى