اِضافه، اصطلاحىمنطقى - فلسفى،از مقولاتدهگانةارسطويى (نك: ه د،
مقولات عشر) و از اعراض نسبى، به معنى رابطة ميان دو چيز به گونهاي كه
تصور يكى بدون تصور ديگري ممكن نباشد؛ چنانكه تصور پدري بدون فرزندي و يا
تصور بالا بدون پايين ممكن نيست (نك: ارسطو، 1/48). از مقولة اضافه، به مضاف
(نك: يحيى بن عدي، 184) و گاه نسبت (نك: كندي، 167؛ احمد نگري، 1/132) و از
دو طرف اضافه به مضافان و يا متضايفان (نك: فارابى، 1/55) نيز تعبيركردهاند.
اضافه بر دو نوع است: مقولى و اشراقى.
الف اضافة مقولى كه خود بر دو قسم است: اضافة حقيقى يا بالذات (نك: ابن
سينا، التعليقات، 95) و اضافة مشهوري يا مركب.
1. مقصود از اضافة حقيقى يا بالذات همان مقولة اضافه است، يعنى هيأتى كه
وجود و ماهيتش (نك: فارابى، 1/57) در مقايسه با غيرتعقل مىشود، مثل ماهيت
پدري، پسري، دوستى و ...؛ مضاف حقيقى را مضاف بسيط نيز ناميدهاند (نك:
سهروردي، «المشارع...»، 263).
2. اضافة مشهوري يا مركب نيز بر دو قسم است: گاه مقصود از آن ذات مضاف
بدون لحاظ وصف اضافه است، يعنى همان مصداق خارجى، نظير ذات پدر يا ذات
پسر؛ و گاه مقصود ذات به همراه وصف است، مانند ذات پدر به لحاظ نسبت
اضافهاي كه به پسر دارد (نك: همانجا؛ بهمنيار، 397).
گفتنى است كه نام گذاري اين دو قسم به حقيقى و مشهوري بدان جهت است
كه آنچه اولاً و بالذات داخل در مقولة اضافه است، در حقيقت خود اضافه است،
مانند پدري كه بدون واسطة چيزي مضاف مىگردد؛ در حالى كه ساير اشياء به
واسطة عُروض اضافه، به يكديگر مضاف مىگردند؛ چنانكه مثلاً زيد به واسطة
عروض مفهوم پدري، پدر عمرو گرديده، و متقابلاً عمرو نيز پسر وي شده است؛ با
اينكه هر يك از اين دو صرف نظر از اين رابطه، خود ذاتى جداگانه و همراه با
اوصاف و اضافات ديگر دارند؛ نظير آنكه زيد ممكن است علاوه بر اضافة پدري
داراي رابطة دوستى با بكر و يا همسايگى با خالد هم باشد (نك: رسائل...،
1/407)؛ اما براي ماهيت اضافى پدري هيچ حقيقتى جز همين اضافة پدري وجود
ندارد و از همينرو، در كلمات اهل فن (نك: ابن سينا، النجاة، 154) از اضافة
حقيقى به اضافة مقولى تعبير شده، يعنى آنچه حقيقتاً مصداق مقولة اضافه
است، همان اضافة حقيقى است (نك: بهمنيار، 405-406؛ صدرالدين، 4/200)، اما چون
قسم اخير به ذهن نزديكتر، و در نزد عموم مشهورتر است، آن را نيز قسم ديگري
از اضافة مقولى قرار دادهاند.
ب - اضافة اشراقى كه در آن يك طرف به طرف ديگر وجود و هستى مىدهد و از
اينروي، اين نوع اضافه را يك طرفى دانستهاند، برخلاف اضافة مقولى كه
تحقق اضافه - چه در ذهن و چه در خارج - متوقف بر وجود دو طرف است (نك:
آملى، 1/37، 392). در اضافة اشراقى در واقع مضافٌاليه به سبب اضافه، موجود
و محقق مىگردد، نظير اضافة اشراقى حق تعالى به ماسوي كه سبب تحقق و وجود
اشياء گرديده است؛ و از همينرو، از آن به اضافة قيومى حق نيز تعبير كردهاند
(نك: صدرالدين، 6/249-252؛ سبزواري، چ قم، 168 به بعد). همچنين اضافة نفس
به صور علمى خود، مطابق نظر برخى از فلاسفه، از جمله مصاديق اضافة اشراقى
است (نك: همان، 37؛ صدرالدين، همانجا).
براي اضافه اقسام ديگري نيز بيان كردهاند: 1. اضافة متكرره يا متشاكلة
الاطراف كه در آن رابطة دو طرف اضافه يكسان است، نظير برادري، دوستى،
همسايگى و...؛ 2. اضافة غيرمتكرره يا مختلفةالاطراف، مانند پدري و پسري، بالا
و پايين و... كه در اين قسم هر يك از دو طرف اضافه داراي عنوانى غير از
ديگريند (نك: همو، چ تهران، 187). اين دو قسم را اضافة نظير و غيرنظير نيز
گفتهاند (نك: ابن حزم، 59).
احكام اضافه:
1. تكافؤ، يعنى برابري متضايفين از جهت وجود و عدم، قوه و فعل، ذهن و خارج
و عموم و خصوص. بدينمعنا كه اگر يكى از آن دو موجود است، ديگري نيز بايد
موجود باشد، نه معدوم؛ و يا اگر يكى بالقوه است، ديگري نيز بايد بالقوه
باشد، نه بالفعل (نك: ابن سينا، الشفاء، منطق، مدخل، 1/148- 155)...، اما
گروهى اين شرط را نپذيرفته، و دو اشكال عمده بدان وارد كردهاند: اول آنكه
اجزاء زمان داراي تقدم و تأخرند و روشن است كه دو جزء متقدم و متأخر با
يكديگر متضايفند در حالى كه ميان آن دو تكافؤ در وجود و يا قوه و فعل نيست،
بلكه وجود يكى ملازم با عدم ديگري است؛ زيرا وجود هر دو آنها با هم ناقض
وصف تقدم و تأخر زمانى آنها خواهد بود. دوم آنكه در اموري كه در حال حاضر
تحققى ندارند، اما ما بدانها علم داريم - نظير علم ما به قيامت - اگرچه
رابطة اضافه برقرار است - چون علم و معلوم در ماهيت اضافيند - اما ميان آنها
تكافؤ نيست، زيرا يكى در حال حاضر موجود و بالفعل، و ديگري معدوم و بالقوه
است (نك: ابن سينا، همانجا؛ فخرالدين، 1/431-433).
به اين اشكالات پاسخهايى داده شده است كه جامع آنها را در كلام صدرالدين
شيرازي (4/192 به بعد) مىتوان يافت. وي در پاسخ به اشكال اول چنين
مىگويد: چون زمان، يك وجود واحد تدريجى است و در واقع ذهن آن را تقسيم
به اجزاء مىكند، مىتوان گفت اين اجزاء در حقيقت اجزاء يك وجود واحد متصلند
كه به دليل تدريجى بودنشان در عين معيت با يكديگر، داراي تقدم و تأخر نيز
هستند و اين مناقض تكافؤ وجودي آنها نيست. اما دربارة علم ما به قيامت و
نظاير آن، اضافة حقيقى ميان علم و ماهيت معلوم است، نه وجود معلوم؛ و
ميان اين دو هميشه در ذهن تكافؤ وجودي هست؛ در حقيقت معلوم ما در اينجا
صورت ذهنى وجود قيامت در آينده، با عنايت به اين قيد است، نه وجود عينى
قيامت در حال حاضر؛ و اين معلوم در حال حاضر موجود است. پس ميان علم و
معلوم مذكور تكافؤ در وجود برقرار است.
2. ضرورت انعكاس يا تعاكس كه در حقيقت همان تكرار نسبت است، به معناي
آنكه هرگاه يكى از دو مضاف را به ديگري نسبت داديم، ديگري نيز از همان
حيث به آن اضافه گردد، چنانكه به طور مثال پدر نسبت به پسر، پدر است،
همينطور پسر براي پدر، پسر است. به عبارت ديگر، چون قوام اضافه به وجود
وصف مشترك ميان متضايفين است، براي آنكه اين رابطة اضافه ميان آنها
برقرار باشد، وجود اين نسبتِ طرفينى امري ضروري است (نك: صدرالدين، 4/197؛
نيز نك: نصيرالدين، اساس...، 47- 48). روشن است كه حكم ضرورت انعكاس كه
آن را انعكاس تعادلى نيز ناميدهاند (نك: سهروردي، «المشارع»، 269)، تنها در
اضافة مشهوري است، زيرا در اضافة حقيقى اصلاً نسبتى وجود ندارد تا انعكاس
نسبت لازم باشد، متقابلاً حكم تكافؤ نيز تنها در اضافة حقيقى لازم است، زيرا
در اين نوع اضافه تحصل و تحقق يكى بسته به تحقق ديگري است و در واقع
طرفين وجودي جز همين وجود اضافى ندارند؛ در حالى كه در اضافة مشهوري چنين
نيست (نك: ابن سينا، همان، 1/162-163؛ سهروردي، همان، 268-269).
براي اضافه احكام ديگري نيز گفتهاند كه مىتوان آنها را احكام خاص برخى
از انواع و افراد آن دانست (نك: ابن رشد، تلخيص...، 4/53، 54)، نظير حكم تضاد
كه در ميان اضافاتى مانند علم و جهل و ... هست، همچنين حكم قبول بيشى و
كمى (اكثر و اقل) و يا شدت و ضعف كه در بين كميات و كيفيات است.
اضافه علاوه بر احكام فوق، داراي ويژگيى است كه آن را از ساير مقولات
ممتاز مىسازد؛ چه، اضافه تنها مقولهاي است كه بر تمامى مقولات و حتى بر
خود نيز عارض مىشود: در جوهر (قس، باباافضل، 2/25)، مانند پدر و پسر؛ در كم،
مثل بزرگ و كوچك و كم و زياد؛ در كيف، همانند گرمتر و سردتر؛ در اضافه، نظير
نزديكتر و دورتر؛ در اَين، مثل بالاتر و پايينتر، در متى، مانند قديمتر و
جديدتر؛ در وضع، مثل راستتر و خميدهتر؛ در مِلك يا جِده، همانند پوشيدهتر و
برهنهتر؛ در فعل، مثل برندهتر و كندتر و در انفعال نظير گرمتر شدن و سردتر
شدن (نك: ابن سينا، همان، 1/148؛ علامة حلى، ايضاح ...، 215-217).
اضافه بر حق تعالى نيز عارض مىگردد، نظير صفات اضافية خالقيت، رازقيت و...
كه البته عُروض آنها بر باري تعالى به لحاظ مفهوم است، نه از حيث مصداق؛
زيرا از اين جهت، در حقيقت همة آنها به اضافة اشراقى حقتعالى بازمىگردند
(نك: سبزواري، چ تهران،187).
طرح بحث منطقى مقولات در فلسفه براي هر فيلسوفى اين سؤال را برمىانگيزاند
كه آيا اين مفاهيم در خارج و عالم واقع موجودند، يا آنكه تنها يك سلسله
امور ذهنيند (نك: كاپلستون، 1/321-322)؛ طبيعتاً همين سؤال دربارة اضافه نيز
مطرح مىشود، اما ميان فلاسفه و نيز متكلمان اختلافنظر وجود دارد. گروهى آن
را امري صرفاً ذهنى و اعتباري دانستهاند، در حالى كه گروه ديگر آن را امري
خارجى مىدانند. از مهمترين پيروان نظرية اول مىتوان سهروردي («حكمة...»،
74) و نيز برخى متكلمان چون خواجه نصير را نام برد كه عمده دليل ايشان
لزوم تسلسل درصورت عينى بودن اضافه است (نك: علامة حلى، كشف...، 280،
الجوهر...، 28؛ براي اطلاع بيشتر، نك: فخرالدين، 1/435-439). اما چنانكه از
مفاد سخنان نصيرالدين طوسى در تلخيص المحصل (ص 131-134) برمىآيد، گويا به
يك نحو واقعيت خارجى اضافه اذعان داشته است، زيرا به رغم آنكه آن را
امري عقلى مىشمرد، تصريح مىكند كه ذهنى محض و يا امري فرضى نيست. گروه
ديگري از فلاسفه و متكلمان همچون ابن سينا ( الشفاء، الهيات، 1/152، 157-
159)، صدرالدين شيرازي (4/200) و تفتازاتى (2/462) و نيز ايجى در المواقف
(6/265) تصريح مىكنند كه اضافه در خارج موجود است، اما نه بهطور مستقل و
منحاز، بلكه امري است همانند عرض كه لاحق اشياء مىگردد و حقيقتاً اشياء
بدان متصف مىگردند و اين همان معقول ثانى است كه در فلسفه طرح شده (نك:
سبزواري، همان چ، 67- 68؛ نيز قس: ابن رشد، «مابعدالطبيعه»، 16)، و در ميان
متأخران نيز شايع است (نك: طباطبايى، 1/268؛ مصباح، 1/268).
مآخذ: آملى، محمدتقى، درر الفوائد، قم، 1377ق؛ ابن حزم، على، التقريب لحد
المنطق، به كوشش احسان عباس، بيروت، دارمكتبة الحياة؛ ابن رشد، محمد، تلخيص
منطق ارسطو، به كوشش جيرار جهامى، بيروت، 1982م؛ همو، «مابعدالطبيعة»، ضمن
رسائل ابن رشد، حيدرآباد دكن، 1366ق/1947م؛ ابن سينا، التعليقات، ترجمة
عبدالرحمان بدوي، قاهره، 1973م؛ همو، الشفاء، منطق، به كوشش قنواتى و
ديگران، قاهره، 1371ق/1952م؛ همو، الشفاء، الهيات، به كوشش قنواتى و
ديگران، قاهره، 1380ق/1960م؛ همو، النجاة، به كوشش محمدتقى دانشپژوه،
تهران، 1364ش؛ احمد نگري، عبدالنبى، دستور العلماء، به كوشش قطبالدين
محمود، حيدرآباد دكن، 1329-1331ق؛ ارسطو، منطق، ترجمة عبدالرحمان بدوي،
بيروت، 1980م؛ ايجى، عبدالرحمان، المواقف، قاهره، 1325ق/1907م؛ باباافضل،
محمد، مصنفات، به كوشش مجتبى مينوي و يحيى مهدوي، تهران، 1337ش؛ بهمنيار
بن مرزبان، التحصيل، به كوشش مرتضى مطهري، تهران، دانشكدة الهيات؛
تفتازانى، مسعود، شرح المقاصد، به كوشش عبدالرضا عميره، بيروت،
1409ق/1989م؛ رسائل اخوان الصفاء، بيروت، دارصادر؛ سبزواري، ملاهادي، شرح
غرر الفرائد يا شرح منظومه، به كوشش مهدي محقق وتوشى هيكوايزوتسو، تهران،
1360ش؛ همان، قم، انتشارات مصطفوي؛ سهروردي، يحيى، «حكمةالاشراق»، مجموعة
مصنفات، ج 2، به كوشش هانري كربن، تهران، 1355ش؛ همو، «المشارع و
المطارحات»، مجموعة مصنفات، ج 1، به كوشش هانري كربن، تهران، 1355ش؛
صدرالدين شيرازي، الاسفار، تهران، 1383ق؛ طباطبايى، محمدحسين، نهاية الحكمة،
تهران، انتشارات الزهراء؛ علامة حلى، حسن، ايضاح المقاصد، به كوشش محمد
مشكوة، تهران، 1378ق/1957م؛ همو، الجوهر النضيد، قم، 1363ش؛ همو، كشف المراد،
به كوشش ابراهيم زنجانى، بيروت، 1396ق/ 1979م؛ فارابى، المنطقيات، به
كوشش محمدتقى دانشپژوه، قم، كتابخانة آيتالله مرعشى نجفى؛ فخرالدين
رازي، محمد، المباحث المشرقية، قم، 1411ق؛ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه،
ترجمة جلالالدين مجتبوي، تهران، 1368ش؛ كندي، يعقوب، الرسائل الفلسفية، به
كوشش محمدعبدالهادي ابوريده، قاهره، 1950م؛ مصباح يزدي، محمدتقى، تعليقات
بر نهاية الحكمة (نك: هم ، طباطبايى)؛ نصيرالدين طوسى، اساس الاقتباس، به
كوشش مدرس رضوي، تهران، 1355ش؛ همو، تلخيص المحصل، به كوشش عبدالله
نورانى، تهران، 1359ش؛ يحيى بن عدي، المقالات الفلسفية، به كوشش سحبان
خليفات، عمان، 1988م.
فاطمه رحمتى