اُصولِ دين (در مقابل فروع دين)، اصطلاحى كلامى كه به نظر بسياري از دانشمندان دينى مسلمان به مجموعه باورهايى گفته مىشود كه اساس دين اسلام را تشكيل مىدهد و مسلمانى بدون آنها ميسر نيست و انكار هر يك از آنها موجب كفر و استحقاق عذاب است. واضعان اين اصطلاح از اينرو اين اعتقادات را اصول دين ناميدهاند كه به نظر ايشان علوم دينى مثل حديث، فقه و تفسير مبتنى بر آنهاست؛ به عبارت ديگر، علوم دينى متوقف بر صدق پيامبر(ص)، و صدق آن حضرت متوقف بر شناخت اين اصول است (علامة حلى، شرح...، 4، 6). به هر حال، اينان دين را همچون درختى مىدانند كه ريشههايى دارد (اصول دين) كه حيات درخت منوط به وجود آنهاست و نيز شاخ و برگهايى دارد (فروع دين) كه نبودن يا كم و زياد شدن آنها لطمهاي به حيات درخت نمىزند (ميرزاي قمى، اصول دين، 5). نبود اصطلاح اصول دين در كتاب و سنت: با آنكه اين اصطلاح شهرت بسياري دارد و در تاريخ انديشههاي دينى در اسلام نقش برجستهاي ايفا كرده است، اما در قرآن كريم و نيز در احاديث شيعه و اهل سنت، چيزي به عنوان تقسيمبندي معارف دينى به صورت اصول و فروع وجود ندارد و اين امر نشان مىدهد كه اين دو اصطلاح را برخى از متكلمان وضع كردهاند. ناگفته نماند كه در احاديث اشارههايى جسته و گريخته دالّ بر اينكه اسلام داراي مبانى است، ديده مىشود؛ مثلاً حديثى منقول از پيامبر اكرم (ص) گوياي اين است كه اسلام بر 5 پايه استوار است: شهادت به توحيد و نبوت پيامبر، گزاردن نماز، پرداخت زكات، گزاردن حج، و گرفتن روزة ماه رمضان (بخاري، 1/8)؛ يا در حديثى آمده است كه از امام صادق(ع) سؤال شد: «مبانى» چه چيزهايى است؟ و چه اموري است كه همه بايد به آنها معرفت داشته باشند و هيچكس نبايد در آنها قصور بورزد و هر كس از شناختن آنها كوتاهى كند، دينش فاسد مىشود و خدا عملش را نمىپذيرد و بر عكس اگر كسى آنها را بشناسد و به آنها عمل كند، دينش به صلاح مىآيد و عملش پذيرفته مىشود؟ امام در پاسخ، اين موارد را برشمردند: شهادت به توحيد و نبوت پيامبر(ص)، اقرار به آنچه از جانب خدا آمده است، پرداخت زكات، و ولايت آل محمد(ص) كه اين يك در ميان آنها جايگاهى خاص دارد (نك: كلينى، 2/19-20)؛ يا در حديثى از امام باقر(ع) نقل شده كه اسلام داراي 5 پايه است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت كه ولايت از همه مهمتر است (نك: همو، 2/18). اين احاديث كه از امامان شيعه نقل شده است - در صورت صحت صدور - نشان مىدهد كه دست كم در سدة 2ق/8م اين انديشه وجود داشته است كه بخشى از معارف مربوط به دين اسلام به گونهاي است كه باور نداشتن به آنها مستلزم انكار دين است، ولى بخشى ديگر از اين معارف به اين صورت نيست. مخالفت با تقسيمبندي دين به اصول و فروع: برخى از دانشمندان مسلمان مانند ابن تيميه (د 728ق/1328م) كه اساساً علم كلام و علوم عقلى و فلسفى را مخالف دين و دينداري مىانگارند و در اين زمينه ديدگاهى بسيار افراطى دارند، به اين دليل كه اصول دين تعبيري قرآنى يا حديثى نيست، وضع چنين اصطلاحى را مخالف با تعاليم پيامبر(ص) مىدانند. ابن تيميه در موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول دلايل مخالفت خود را با تعبيراتى از اين دست چنين برمىشمرد: الف اساساً تفكر دربارة مسائلى كه به اصول دين معروف است، از نظر شرعى روا نيست، زيرا از پيامبر(ص) هيچ حديثى در اين باره نقل نشده است. به عبارت ديگر، چطور ممكن است مسائلى در دين وجود داشته باشد كه حقاً به اصول دين موسوم شود و در عين حال از پيامبر(ص) هيچ روايتى دربارة آنها در دست نباشد؟ التزام به اصول دين تناقضى را پيش مىآورد و آن اين است كه اگر مطالب معينى در زمرة اصول دين هستند، بايد مهمترين بخش دين باشند و دين به آنها نيازمند باشد؛ در حالى كه پيامبر(ص) دربارة آنها سخنى نگفته است، پس اين امر مستلزم تن دادن به يكى از اين دو فرض است كه يا پيامبر(ص) مسائل مهمى از دين را بيان نكردهاند؛ يا اينكه آن حضرت بيان كردهاند، ولى مردم آنها را نقل نكردهاند؛ و اين هر دو فرض قطعاً باطل است (1/42-43). ب - همة معارف و اعتقاداتى كه مردم در امور دينى بدانها نيازمندند، در كتاب و سنت آمده است و همة مسائل به روشنى و تفصيل موردبحث قرار گرفته است (همو، 1/43-44)؛ بنابراين نيازي به چنين اصطلاحاتى نيست. اين ديدگاه ابن تيميه همان است كه قرنها پيش از او اصحاب حديث مطرح كرده بودند و ابوالحسن اشعري (د 324ق/936م) در رسالة فى استحسان الخوض فى علم الكلام قرنها پيش از ابن تيميه دلايل مخالفان علم كلام را كه همان مخالفت با مدوّن شدن اصول عقايد بوده است آورده، و يك به يك پاسخ گفته است (نك: سراسر رساله؛ نيز آمدي، 4/448-449). تاريخ پيدايش اصطلاح اصول دين: مشخص نيست كه اصطلاح اصول دين از چه زمانى متداول شده، و چه كسى آن را وضع كرده است. شايد تعبير اصول خمسه (ه م) كه ظاهراً نخستينبار آن را ابوالهذيل علاف (د ح 230ق/845م) متكلم معتزلى به كار برده است VII/) , 2 EI786 )، مقدمة پيدايش تعبير اصول دين را فراهم كرده باشد؛ چه اصول خمسه در نظر معتزله اصول دين آنان است (مانكديم، 122-123). ابن نديم نيز رسالهاي با نام اصول الدين به ابوموسى مردار نسبت داده است (ص 207) و اين امر نشان مىدهد كه اين اصطلاح در اوايل قرن 3ق/9م تعبيري آشنا و جاافتاده بوده است. تقليد يا تحقيق در اصول دين: اين مطلب كه آيا وظيفة شرعى شخص مكلف اين است كه در اصول دين تحقيق كند، يا تقليد كافى است، به 3 مسأله تجزيه مىشود: 1. آيا شناخت خدا، و به تبع آن شناختن اصول دين واجب است، يا نه؟ 2. اگر اين شناخت واجب است، آيا واجب بودن اين حكم از ناحية عقل به دست مىآيد، يا از ناحية شرع؟ 3. هرگاه وجوب اين معرفت با عقل يا شرع ثابت شود، آيا در اين معرفت تقليد كافى است، يا اينكه شخص مكلف بايد به تفكر و اجتهاد دربارة آن بپردازد؟ به عبارت ديگر، آيا در اين معرفت، رسيدن به ظن كفايت مىكند، يا اينكه حتماً بايد به قطع و يقين رسيد؟ (ميرزاي قمى، قوانين...، 2/173). جرجانى در شرح المواقف مىگويد: همگى مسلمانان بر اين امر اجماع دارند كه شناخت خدا واجب است و هيچ كس در اين وجوب ترديدي ندارد؛ اما در اينكه اين وجوب چگونه ثابت مىشود، اختلاف نظر وجود دارد. متكلمان معتزله و اماميه اين وجوب را عقلى مىدانند، ولى اشاعره معتقدند كه شرع اين امر را واجب كرده است. هر دو گروه براي اثبات عقيدة خود ادلة بسياري آوردهاند. مشهورترين استدلال اعتزاليان و اماميان اين است كه به اين دليل معرفت خدا (و به تبع آن معرفت اصول دين) عقلاً واجب است كه مردم دربارة اثبات وجود خداوند و صفات او، و اينكه آيا خدا مردم را نسبت به معرفت خودش مكلف كرده است، يا نه، اختلاف نظر دارند و شخص عاقل وقتى از اين اختلاف مطلع شود، عقلاً به اين معنا مىرسد كه ممكن است خدايى كه او را آفريده، او را مكلف به معرفت خودش كرده باشد و اگر او خدا را نشناسد و در اين راه نكوشد، شايد خدا او را نكوهش و عقاب كند. از اين گذشته، شخص وقتى نعمتهاي ظاهري و باطنى خدا را مشاهده مىكند، عقلاً محتمل مىداند كه شايد خداي منعم از او خواسته باشد كه شكر اين نعمتها را بهجا آورد. بدينسان، اين خوف براي او پيش مىآيد كه اگر خدا را نشناسد و شكرگزاري نكند، شايد خدا نعمتهايش را از او بگيرد. اين خوف، شخص عاقل را در معرض ضرر قرار مىدهد و عقل اين الزام را برايش ايجاد مىكند كه آن خوفِ منجر به ضرر را برطرف كند و اگر چنين نكند، همة عاقلان او را نكوهش مىكنند، پس معرفت خداوند و آگاه شدن از آنچه او از ايشان مىخواهد، عقلاً واجب است و كسب معرفت جز با انديشه و نظر ممكن نيست؛ پس انديشه و تعقل در اين امور واجب است (1/251، 269-270؛ مانكديم، 123-124؛ سيد مرتضى، 167؛ ابن ميثم، 28). البته اشاعره اين استدلال و ديگر استدلالهاي عقلى را كه وجوب معرفت را به صورت عقلى اثبات كرده است، قبول ندارند و در رد آنها دليلهاي گوناگونى آوردهاند (نك: جرجانى، 1/270-271). دليل مشهور اشاعره بر شرعى بودن وجوب معرفت اصول دين اين است كه قرآن كريم در چند آيه امر كرده است كه مردم درمورد دلايلى كه بر خداوند و صفاتش دلالت مىكند، بينديشند و صيغة امر نيز بر وجوب دلالت مىكند. افزون بر اين، وقتى آية «اِنَّ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاْرضِ... = همانا در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز نشانههايى براي عاقلان وجود دارد» (آل عمران/3/190) نازل شد، پيامبر اكرم فرمودند: «واي بر كسى كه اين آيه را بر زبان آورد، ولى دربارة آن نينديشد». آن حضرت در اين حديث كسى را كه دربارة دلايل معرفت تفكر نكند، تهديد كردهاند. از آنجا كه ترك كار غيرواجب مستوجب وعيد نيست، معلوم مىشود كه تفكر واجب است (آمدي، 4/446-447؛ سراجالدين، 2/308؛ قرافى، 443-444؛ جرجانى، 1/251). البته اشكالات زيادي نيز به اين استدلال وارد كردهاند كه اشاعره نيز به نوبة خود به آنها پاسخ گفتهاند (همو، 1/252 به بعد). اينك اين مسأله رخ مىنمايد كه اگر شناختن اصول دين امري واجب است، آيا شخص مكلف بايد دربارة آنها به تفكر و اجتهاد بپردازد و انديشة شخصيش او را به معرفت اصول دين راهبري كند، يا اينكه مىتواند نظر دانشمندي دينى را در اين مورد جويا شود و با اعتماد بر او، به اصطلاح از او تقليد كند؟ عبدالله بن حسن عنبري از حشويه و گروهى از تعليميه تقليد در اصول دين را جايز دانستهاند (نك: ابواسحاق، 401؛ ميرزاي قمى، همان، 2/173). اين گروه براي اثبات عقيدة خود چندين دليل آوردهاند؛ از جمله اينكه انديشيدن و تعقل دربارة عقايد كلامى و مسائل دينى بدعت است، زيرا اولاً از پيامبر(ص) نقل نشده است كه ايشان به اين امور پرداخته باشند. ثانياً از آن حضرت نقل شده است كه در «دينداري روية پيرزنان را به كار بنديد» و ترديدي نيست كه دين آنان تقليدي است، زيرا آنان توانايى بحث و استدلال ندارند (نك: جرجانى، 1/262-269). البته جرجانى اين استدلالها را نپذيرفته، و يك به يك نقد كرده است (همانجا). خواجه نصيرالدين طوسى از اماميه نيز تقليد در اصول دين را جايز دانسته است (نك: ميرزاي قمى، همانجا). در مقابل اين گروه كم شمار كه تقليد در اصول دين را تجويز كردهاند، بسياري از متكلمان شيعه، معتزله و اشاعره ادلة مختلفى براي ابطال اين انديشه اقامه كردهاند كه دو فرقة نخست بيشتر بر استدلالهاي عقلى و فرقة سوم بيشتر بر دليلهاي نقلى تكيه كردهاند (نك: ابوالحسين بصري، 2/941؛ فخرالدين، «اصول دين»، 55؛ آمدي، قرافى، همانجاها). يكى از اين استدلالها اين است كه مقلَّد يا از بر حق بودن مقلَّد خود آگاه است، يا آگاه نيست. اگر آگاه نيست، در اين صورت احتمال بر خطا بودن وي را مىدهد و بر اين مبنا تقليد كردنش قبيح است، زيرا او نيز از جهل و خطا ايمن نيست؛ اما اگر مىداند كه او بر حق است، از دو حال خارج نيست: يا اين آگاهى برايش از روي بداهت حاصل شده، يا با دليل ثابت شده است؛ شق اول باطل است، و بر مبناي شق دوم، يا اين دليل غيرتقليدي است، يا از روي تقليد حاصل شده است. در صورت اخير شمار اشخاصى كه تقليد از آنها لازم است، نهايتى نخواهد داشت. پس تنها فرض معقول اين است كه آن شخص با دليل به بر حق بودن وي پى برده است و اين كار در واقع تقليد نيست، پس در اين زمينه تقليد باطل است (سيدمرتضى، 164- 165؛ نيز نك: مانكديم، 60-63). علامة حلى در شرح باب حاديعشر گفته است كه همگى دانشمندان بر اين امر اجماع دارند كه معرفت يقينى اصول دين با دليل و تعقل واجب است و تقليد در آنها جايز نيست (ص 6)، اما ميرزاي قمى در قوانين الاصول اين ادعا را با بيانهاي مختلف مورد خدشه قرار داده است (2/166- 168، 180). اصول دين از نظر معتزله: از ديدگاه اين فرقه، اصول دين تنها در 5 اصل (اصول خمسه) خلاصه مىشود و اگر كسى با يكى از اين اصول به طور اساسى مخالفت كند، از نظر معتزله كافر است، چون منكر «ضروري دين» شده است (مانكديم، 125-126). اصول خمسه اينهاست: 1. توحيد، 2. عدل، 3. وعد و وعيد، 4. منزلة بين المنزلتين، 5. امر به معروف و نهى از منكر (براي توضيح بيشتر، نك: ه د، اصول خمسه). اصول دين از نظر اشاعره و اهل سنت: عبدالقاهر بغدادي (د 429ق/1038م) متكلم اشعري مىگويد كه جمهور اهل سنت و جماعت بر 15 ركن از اركان دين اتفاقنظر دارند و بر هر شخص عاقل و بالغى واجب است كه حقيقت آنها را بشناسد؛ البته هر ركنى به نوبة خود داراي مسائل اصلى و فرعى است و ايشان در مسائل اصلى هر ركن اجماع دارند. به هر حال آنان هر كسى را كه در مسائل اصلى هر ركن با ايشان مخالفت كند، گمراه مىدانند. وي دربارة اين اركان 15 گانه به تفصيل بحث كرده است ( الفرق...، 194 به بعد). فخرالدين رازي در رسالة «اصول دين» همان مطالب را به عنوان مذهب اهل سنت در 8 بخش آورده است (ص 54 - 78، نيز نك: سراسر كتاب الاربعين ). اصول دين از نظر اماميه: متكلمان اماميه در اينكه شمار اصول دين چند است و شامل چه موضوعاتى مىشود، اختلاف نظر دارند. عقيدة مشهور اين است كه اصول دين شامل 3 موضوع است: توحيد، نبوت و معاد؛ اما بايد عدل و امامت را نيز به عنوان اصول مذهب به آن 3 افزود. به عبارت ديگر، بنابر اين عقيده، اگر كسى منكر يكى از اصول دين شود، كافر است؛ اما اگر اقرار به آن 3 اصل داشته باشد، ولى منكر عدل يا امامت شود، كافر نيست، ولى شيعه هم نيست (ميرزاي قمى، اصول دين، 5). شيخ طوسى در الاقتصاد اصول دين را دو چيز مىداند: توحيد و عدل. البته او معتقد است كه معرفت به توحيد جز با 5 چيز كامل نمىشود: 1. شناخت اموري كه انسان را به معرفت خدا مىرساند؛ 2. معرفت خدا با جميع صفاتش؛ 3. معرفت كيفيت استحقاق او نسبت به اين صفات؛ 4. معرفت آنچه بر او جايز است و آنچه بر او جايز نيست؛ 5. معرفت به اينكه خدا واحد است و فقط اوست كه قديم است و ساير موجودات حادثند. به عقيدة شيخ طوسى معرفت به عدل نيز جز پس از شناخت اينكه افعال خدا همگى براساس حكمت و صواب است و اينكه در افعال خدا امر قبيح يا اخلال ورزيدن به فعل واجب ديده نمىشود، كامل نمىگردد. از اين عقيدة او چند عقيدة ديگر نيز زاييده مىشود: 1. معرفت حسن تكليف و بيان شرطها و متعلقات آن؛ 2. معرفت نبوت و بيان شرطهاي آن؛ 3. معرفت وعد و وعيد و متعلقات آن؛ 4. معرفت امامت و شرايط آن؛ 5. معرفت امر به معروف و نهى از منكر (ص 5 -6). در برخى از كتابهاي متكلمان امامى، اصول دين 3 دانسته شده است: 1. تصديق به يگانگى خدا در ذاتش و عدل در افعالش؛ 2. تصديق به نبوت انبيا؛ 3. تصديق به امامت امامان معصوم (ع) (علامة حلى، «كشف...»، 93؛ شهيد ثانى، چ تحقيقى، 55؛ نيز نك: معتقد الاماميه، 12)؛ اما علامة حلى در شرح باب حادي عشر معاد را نيز بر اين 3 افزوده است (ص 4؛ نيز نك: طالقانى، 32). شهيد ثانى با افزودن اصل عدل به 4 اصل پيش، اصول دين را 5 چيز مىداند (چ سنگى، 55 - 64) و محمدباقر مجلسى با افزودن اصل اقرار به آنچه پيامبر(ص) آورده است، به 5 اصل پيش، اصول دين را 6 مىشمرد (طالقانى، همانجا). ناگفته نماند كه مذهب اماميه در 3 اصل توحيد، نبوت و عدل، به معتزله بسيار نزديك است و مىتوان گفت كه اين دو مذهب از اين 3 اصل تلقّى مشابهى دارند. به هر روي، خلاصة 5 اصل ياد شده، از نظر جمهور متكلمان اماميه به اين شرح است: 1. توحيد: معرفت به خدا و تصديق به اينكه ازلاً و ابداً موجود و واجب الوجود لذاته است؛ تصديق به صفات ثبوتى خدا مثل قدرت، علم و حيات؛ تنزيه او از صفات سلبى مثل جهل و ناتوانى؛ و اعتقاد به اينكه صفات خدا عين ذات اوست و هيچ صفتى زائد بر ذات او نيست. 2. عدل: معرفت به اينكه خدا عادل و حكيم است، يعنى كار زشت انجام نمىدهد و هرگز كارهاي بايسته را ترك نمىكند. خداوند از كارهاي زشتى كه از انسانها سر مىزند، خشنود نيست و در واقع، انسانها با قدرت و اختياري كه خداوند به آنان بخشيده است، كارهايشان را انجام مىدهند و از اينرو، مسئول نيك و بد اعمال خويشند. 3. نبوت: تصديق به پيامبري حضرت محمد(ص) و آنچه به عنوان وحى آورده است. البته در اينكه آيا تصديق اجمالى نسبت به مطالبى كه پيامبر(ص) به عنوان وحى آورده، كافى است، يا تصديق بايد تفصيلى باشد، اختلافنظر وجود دارد. شايان ذكر است كه برخى از علماي اماميه، تصديق به عصمت پيامبر(ص)، و اين امر را كه آن حضرت آخرين پيامبر خداست، لازم دانستهاند. 4. امامت: تصديق به امامت امامان 12 گانه. همگى متكلمان اماميه بر اين اصل اجماع دارند، چندان كه اين اصل از ضروريات اين مذهب شده است. امامان همگى معصوم، و حافظ شريعتند و انسانها را به حقيقت هدايت مىكنند و لازم است كه همه از آنان اطاعت كنند. البته امام دوازدهم حضرت مهدي (ع) زنده و غايب است و روزي به اذن خدا ظهور خواهد كرد. 5. معاد: جمهور مسلمانان بر جسمانى بودن معاد اتفاقنظر دارند، ولى فيلسوفان معاد جسمانى را انكار كردهاند و تنها به معاد روحانى باور دارند. مراد از معاد جسمانى اين است كه بدن انسان پس از فنا شدن، دوباره آفريده شده، به حالت نخست باز مىگردد (شهيد ثانى، همانجا). مآخذ: آمدي، على، الاحكام فى اصول الاحكام، به كوشش ابراهيم عجوز، بيروت، 1405ق/1985م؛ ابن تيميه، احمد، موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، بيروت، 1405ق/1985م؛ ابن ميثم بحرانى، ميثم، قواعد المرام فى علم الكلام، به كوشش احمد حسينى و محمود مرعشى، تهران، 1406ق؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابواسحاق شيرازي، ابراهيم، التبصرة فى اصول الفقه، به كوشش محمدحسن هيتو، دمشق، 1403ق/ 1983م؛ ابوالحسين بصري، المعتمد فى اصول الفقه، به كوشش محمد حميدالله و ديگران، دمشق، 1385ق/1965م؛ اشعري، على، رسالة فى استحسان الخوض فى علم الكلام، حيدرآباد دكن، 1400ق/1979م؛ بخاري، محمد، صحيح، استانبول، 1981م؛ بغدادي، عبدالقاهر، اصول الدين، بيروت، 1401ق/ 1981م؛ همو، الفرق بين الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثري، قاهره، 1367ق/1948م؛ جرجانى، على، شرح المواقف، قاهره، 1325ق/1907م؛ سراجالدين ارموي، محمود، التحصيل من المحصول، به كوشش عبدالحميد ابوزنيد، قاهره، 1393ق/1973م؛ سيدمرتضى، على، الذخيرة، بهكوشش احمد حسينى، قم، 1411ق؛ شهيد ثانى، زينالدين، حقائق الايمان، بهكوشش مهدي رجايى، قم، كتابخانة آيتالله مرعشى؛ همو، همان، چ سنگى، مجموعة الرسائل، قم، 1304ق؛ طالقانى، نظرعلى، كاشف الاسرار، به كوشش مهدي طيب، تهران، 1373ش؛ طوسى، محمد، الاقتصاد، قم، 1400ق؛ علامة حلى، حسن، شرح باب حادي عشر، تهران، 1370ش؛ همو، «كشف الفوائد»، مجموعة الرسائل، قم، 1404ق؛ فخرالدين رازي، «اصول دين»، چهارده رساله، بهكوشش محمدباقر سبزواري، تهران، 1340ش؛ همو، كتاب الاربعين فى اصولالدين، حيدرآباددكن، 1353ق؛ قرآن كريم؛ قرافى، احمد، شرح تنقيح الفصول، به كوشش طه عبدالرئوف سعد، بيروت، 1393ق/1973م؛ كلينى، محمد، الاصول من الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1388ق؛ مانكديم، [ تعليق ] شرح الاصول الخمسة، بهكوشش عبدالكريم عثمان، نجف، 1383ق/1963م؛ معتقد الاماميه، به كوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران، 1339ش؛ ميرزاي قمى، ابوالقاسم، اصول دين، به كوشش رضا استادي، تهران، مسجد جامع؛ همو، قوانين الاصول، تهران، 1303ق؛ نيز: . 2 EI ناصر گذشته