اِصْفَهان، يكى از شهرهاي بزرگ ايران با
جمعيتى برابر 025 ،127 ،1نفر (1370ش) و نيز استان و شهرستانى به همين نام در
مركز ايران.
.I جغرافيا و جغرافياي تاريخى
سبب نامگذاري: نام اصفهان در منابع كهن به صورتهاي گوناگون آمده است:
سِپاهان (اصطخري، 162؛ بكران، 14)، اَصْبَهان (بلاذري، 436؛ ياقوت، بلدان،
1/292)، اِصْبَهان (ابوالفدا، 488) و صفاهان (اسكندربيك، 949؛ براي صورتهاي
ديگر، نك: قمى، 20؛ دهگان، 296).
به گفتة ابوالفدا اين شهر را از آن رو اصفهان يا سپاهان گفتهاند كه پيش از
اسلام به هنگام وقوع جنگ، سپاهيانِ فارس و كرمان و اهواز در آنجا گرد
مىآمدند (ص 489). برخى نام اصفهان را همريشه با واژة اسپ (اسب) دانسته، و
آن را «شهراسبها» يا «سرزمين شهسواران» خواندهاند (نك: ياقوت، همانجا؛
اعتمادالسلطنه، مرا¸ت...، 74؛ قس: شوارتس، .(587 بر روي سكههاي يافت شده
از دورة ساسانى نيز حروف ا - س - پ خوانده شده است كه آن را به نام
سپاهان يا اسپهان ربط دادهاند (بلانت، .(20 لاكهارت معناي لفظ اصفهان را
گذشته از جايگاه لشكر، محل نگهداري اسب نيز گفته است كه البته معناي اول
را مقدم شمرده است (ص 18 ؛ قس: اعتمادالسلطنه، تطبيق...، 67). بطلميوس نام
اصفهان را به صورت آسپادانا (اسپدانه) ذكر كرده است (نك: ماركوارت، 27 ؛
كرزن، ؛ II/20 جكسن، 307). از سوي ديگر، كرزن احتمال مىدهد كه نام اصفهان
از نام خاندان فريدن كه در پهلوي به صورت اسپيان آمده است، مأخوذ باشد
(همانجا).
گذشته از اينها، در مورد نام اصفهان افسانههايى نيز وجود دارد؛ از جمله ابن
فقيه از قول كلبى اين نام را به اصفهان بن فلوج بن سام بن نوح نسبت
مىدهد (ص 96). مافروخى كه اصل اصفهان را اسفاهان (= سپاهيان) مىداند، بر
آن است كه اين نام به روزگار پيش از اسلام و زمان گودرز پسر كشواد مربوط
است و به مرور به اصفهان تبديل شده است (ص 6). همو با استناد به روايتى
ديگر، نام اصفهان را به معناي «لشكر خداي» و مربوط به زمان نمرود و ابراهيم
خليلالله مىداند (همانجا؛ قس: اعتمادالسلطنه، مرا¸ت، همانجا). اين نام كه
تا زمان سيادت اسلام، اسپهان و سپاهان خوانده مىشد (ماركوارت، همانجا؛
اصفهانى، 161-162؛ شوارتس، 585 ؛ نيبرگ، 177 )، در دورههاي بعدي، غالباً به
صورت اصبهان و اصفهان به كار رفته است (اصفهانى، همانجا؛ لسترنج، .(203
ساختار زمين و اشكال ناهمواري: ناحية اصفهان از لحاظ ساختار زمين محل اتصال
منطقة كوهستانى غرب و فلات مركزي ايران به شمار مىرود (اهلرس، .(384 در
اين ناحيه تشكيلات دورههاي مختلف زمينشناسى يافت مىشود. قديمىترين
سنگهاي ناحيه به پركامبرين تعلق دارد كه در 60 كيلومتري غرب اصفهان شامل
شيست، گنيس و سنگهاي دگرگونى اندزيتى است (زاهدي، .(9 اينگونه سنگهاي
قديمى در غرب اصفهان دگرگون و سخت شده است و سنگ اساس اين ناحيه را
تشكيل مىدهد (همو، .(45 پيشروي دريا در دورة دونين، رسوبهايى برجاي نهاده
است كه در شمال شرقى منطقه در ارتفاعات كوه زرد و كوه كفتر قابل مشاهده
است و جنس آنها عمدتاً از ماسه سنگهاي قرمز و كوارتزيتهاي قرمز تا سفيد رنگ،
دولوميتهاي سيليسى و لايههاي نازك شيل است كه آنها را به دونين زيرين
نسبت مىدهند؛ حال آنكه آهكهاي دولوميتى و ماسهاي و نيز آهكهاي خاكستري
رنگ فسيلدار دامنة غربى كوه كفتر به زير دورههاي دونين ميانى و بالايى
مربوط مىشوند (همو، .(9
در جنوب شرقى شهر اصفهان و 20 كيلومتري شمال شرقى شهرضا، سنگهاي آهكى و
ماسه سنگهايى گسترش دارند كه به كربونيفر زيرين تعلق دارند. با وجود فقدان
سنگهاي كربونيفر بالايى و نيز پرمين زيرين در اين منطقه، در جنوب شرقى،
شمال شرقى و نيز در غرب شهر اصفهان رخنمونهاي مربوط به پرمين ميانى و
بالايى ديده مىشوند كه در قاعدة آنها يك واحد ماسه سنگى و كنگلومرايى وجود
دارد (همو، .(14-15 در پرمين ميانى پيشروي وسيع دريا باعث شد تا دريايى
نسبتاً كم عمق تمام سطح منطقه را فراگيرد. اين محيط دريايى در بيشتر
قسمتهاي منطقه تا پايان دورة پرمين باقى ماند، اما با شروع اولين جنبشهاي
كوهزايى كيمري زيرين، درياي پرمين به تدريج پسروي كرد و به جز قسمتهايى
از جنوب شرقى ناحيه كه تا ترياس ميانى به همان وضع باقى ماند، بقية
قسمتها به صورت خشكى وسيعى درآمد كه خود محيطى براي تشكيل دولوميتهاي
ترياس ميانى به شمار آمده است. اين محيط دريايى به تدريج در اواخر ترياس،
به ويژه در شمال و شمال شرقى منطقه عميقتر شد كه اين روند تا ژوراسيك
زيرين ادامه يافت. تغييرات زيادي كه در جنس رسوبات ترياس ميانى و ترياس
بالايى مشاهده مىشود، نتيجة تغيير محيط جغرافيايى ديرين منطقه است كه به
جنبشهاي كوهزايى كيمري زيرين مربوط است. درياي لياس1 به تدريج خشكى ايجاد
شده در قسمتهاي غربى را در برگرفت. به اين ترتيب، رسوبهاي آواري و سنگهاي
آذرين بيرونى نه تنها بر روي سنگهاي پرمين، بلكه همچنين با دگر شيبى بر
روي سنگهاي قديمىتر دگرگونى پركامبرين قرار گرفتند (همو، .(46 سنگهاي مربوط
به ترياس در جنوب شرقى، شمال شرقى و نيز در شمال غربى منطقه به صورت
سنگهاي آهكى و دولوميتى ترياس زيرين و ماسه سنگ و شيل ترياس بالايى ديده
مىشوند (همو، .(17-19
سنگهاي ژوراسيك منطقة اصفهان كه عمدتاً از شيل و ماسه سنگ و نيز لايههاي
كنگلومرايى تشكيل شدهاند، در غرب و جنوب غربى منطقه با لايههاي آهكى و
سنگهاي آتشفشانى همراه است (همو، .(20-23 برخى تودههاي نفوذي از جنس
گرانوديوريت در اين منطقه به ژوراسيك بالايى مربوط مىشوند (همو، .(44 در
درهها و نواحى پست منطقه شيستهاي سياه رنگ و گاهى سبز رنگ كه تحت
فشارهاي شديد تكتونيكى دگرگون شدهاند، يافت مىشوند (شفقى، 5 -6؛ طلامينايى،
111). دگرشيبى بين سنگهاي رسوبى بارِمين - اپسين و سنگهاي مختلف ژوراسيك و
ترياس نمايانگر پيشروي درياي كرتاسه در اين منطقه است. درياي كرتاسة زيرين
گرچه وسعت زيادي داشت، اما پيش از تشكيل نهشتههاي كرتاسة بالايى پسروي
كرد و در قسمتهاي زيادي از منطقه عقب نشست. اين پسروي به سمت شرق بود و
بجز قسمتى از نيمة شرقى منطقه كه محيط دريايى در آنجا تا كرتاسة بالايى
ادامه يافت، بقية قسمتها را خشكى فرا گرفت و نهايتاً در پايان كرتاسه، دريا
به طور كامل پسروي كرد (زاهدي، .(47
رخنمون سنگهاي دورة كرتاسه از گستردهترين سنگهاي منطقه است و تقريباً در
سرتاسر آن يافت مىشود كه البته در قسمتهاي جنوبى گسترش بيشتري دارد.
سنگهاي رسوبى كرتاسه در قاعده از كنگلومرا و ماسه سنگ قرمز تشكيل شدهاند
كه بر روي آنها آهك، مارن و شيل قرار گرفته است (همو، .(28-38 ضخامت اين
طبقات متغير و بين 1 تا 10 متر است (شفقى، 6). بر روي ماسه سنگهاي قرمز در
اغلب نقاط طبقات دولوميتى قرار گرفتهاند كه ضخامت آنها در مناطق مختلف
كاملاً متفاوت است. اين دولوميتها در قسمتهاي بالايى تدريجاً به دولوميتهاي
آهكى و سپس به آهكهاي دولوميتى و سرانجام به آهكهاي نازك لايه تبديل
مىشوند (همو، 6 -7).
آهكهاي كرتاسة زيرين كه در تمام منطقة اصفهان يافت مىشوند، داراي ضخامت
متفاوتى هستند كه گاهى اين ضخامت از 100 متر نيز تجاوز مىكند. در بعضى از
نقاط، كرتاسة زيرين به شيلهاي سبز رنگ ختم مىشود و ضخامت آنها در نقاط
مختلف متغير است. اين شيلها در برخى قسمتها از شيل سبز رنگ به آهك خاكستري
مايل به سياه تبديل مىشوند. اين امر در ناحية نجفآباد، به ويژه در مغرب
معدن انجيره، به خوبى نمايان است. اينگونه شيلها و آهكها داراي فسيلهاي
شاخص كرتاسة زيرين هستند. طبقات كرتاسة بالايى به صورت طبقات پيشرونده بر
روي سنگهاي كرتاسة زيرين قرار گرفتهاند. اغلب مرتفعات اصفهان به ويژه در
قسمتهاي غربى، از اين نوع آهكها تشكيل شدهاند. جديدترين رسوبات كرتاسه را
مىتوان در قسمت كلاه قاضى اصفهان مشاهده نمود (همو، 7- 8). تشكيلات دوران
سوم تنها در شمال و غرب اصفهان ديده شده است (همو، 8).
سنگهاي ائوسن در اين منطقه از دو واحد اصلى تشكيل شدهاند: كنگلومرا و آهك
در جنوب غربى، و سنگهاي آتشفشانى در شمال شرقى منطقه (زاهدي، .(38 در واقع
بين كرتاسه و ائوسن جنبشهاي كوهزايى بار ديگر از سر گرفته شد و به تدريج
شدت يافت (همو، .(47 در منطقة نجفآباد زمينهاي دورة ائوسن به طور دگر شيب بر
روي زمينهاي كرتاسة بالايى قرار گرفتهاند (شفقى، همانجا).
بعد از جنبشهاي لارامى، درياي كم عمق لوتسين شروع به پيشروي كرد و بخش
بزرگى از منطقه را فراگرفت. وجود سنگهاي آتشفشانى در شمال شرقى منطقه نشان
دهندة ناآرامى نسبى اين دوره است. اين دريا در ائوسن بالايى عقب نشست و
جنبشهاي بعدي كوهزايى در اوليگوسن همراه با چين خوردگى و بالا آمدگى صورت
پذيرفت. پس از آن درياي اوليگوسن - ميوسن قسمتهاي شرقى منطقه را فرا گرفت
و لايههاي كم ضخامتى از آهكهاي فسيلدار در آن رسوب گذارد . در ميوسن
پسروي دريا ادامه يافت و در پايان به طور محلى در چند نقطه از منطقه،
درياچههايى در بين كوهها باقى گذارد (زاهدي، همانجا). آهكهاي دورة اوليگوسن
بيشتر بدون درز و شكاف و همچنين با ناخالصى مارن همراه هستند (مبشري، 8/7).
تشكيلات ميوسن و پليوسن منطقه عمدتاً از كنگلومرا، مارن و آهكهاي ماسهاي
متخلخل تشكيل شده است؛ با اينهمه، در شمال شرقى اصفهان، جنس اين تشكيلات
از مارن و ماسه سنگ است و در لابهلاي آنها لايههاي گچى ديده مىشوند.
اين سنگها غالباً از لاية نازكى از نهشتههاي دوران چهارم زمينشناسى پوشيده
شدهاند (زاهدي، .(41-42
دوران چهارم زمين شناسى در منطقة اصفهان با پسروي درياچه هاي قديمى و نيز
خشك شدن آنها (مبشري، 8/7- 8) و با نهشتههاي آواري درشت دانه در غالب
قسمتهاي منطقه (زاهدي، همراه بوده است. به طور كلى، زمينهاي متعلق به
دوران چهارم در شمال اصفهان غالباً به صورت تراورتن و در ساير نقاط به
صورت آبرفت ديده مىشود كه رسوبات دوران چهارم و معاصر به صورت پوشش
قابل ملاحظهاي از ماسه، ريگ و رس روي رسوبات قديمىتر را پوشانده است
(شفقى، 9). ضخامت آبرفت به طور متوسط به 100 متر مىرسد و تقريباً از يك متر
(قسمتهاي كوهپايهاي) تا 250 متر (مراكز دشتها) در نوسان است (مبشري، 8/48).
برخى از رودخانههاي جاري در منطقه مانند زاينده رود، باعث رسوب گذاري
رودخانهاي در دورة معاصر شدهاند (شفقى، همانجا). اصولاً در نقاطى كه زاينده
رود جريان داشته، ضخامت آبرفتها به طور نسبى زياد است. از ضخامت آبرفتها در
جهت كوير كاسته مىشود (مبشري، همانجا). در قسمتهاي غربى و جنوب غربى
منطقه، تراسهاي رودخانهاي با ارتفاعى حدود 2 هزار متر ديده مىشوند. تراسهاي
قديمى عمدتاً از كنگلومرا همراه با قطعات بزرگى از سنگ آهك و قلوه سنگهاي
تشكيلات قديمىتر انباشته شدهاند. اينگونه تراسها در قسمتهاي شمال شرقى
داراي نظم بيشتري است و عمدتاً حاوي قلوه سنگهاي كوچكتر و سنگهاي آذرين و
به ندرت قطعات بزرگ سنگ است. تراسهاي جديدتر كه در واقع نهشتههاي تشكيل
دهندة دشت هستند، مهمترين سنگهاي دوران چهارم به شمار مىروند. اين تراسها
شامل لايههاي كنگلومرايى و مارنى ماسهاي به ضخامت 80 تا 100 متر هستند و
در بيشتر قسمتها از قلوه سنگهاي آهكى و ماسه سنگى نسبتاً كوچك و گرد تشكيل
شدهاند. رسوبهاي قديمى زايندهرود حاوي مارن، كنگلومرا و شيل همراه با ذرات
ماسه و كوارتز است. آبرفتهاي منطقه غالباً پوشيده از خاك زراعى است
(زاهدي، .(43-44 دشتهاي مختلف اصفهان به واسطة بيرون زدگيهايى كه به
موازات البرز و زاگرس قرار دارند، از يكديگر جدا مىشوند. حوضة رسوبى اصلى در
اين منطقه، باتلاق گاوخونى است (مبشري، 8/8).
در قسمتهاي شمالى منطقة اصفهان رشته كوههايى وجود دارد كه دنبالة جنبشهاي
كوهزايى البرز به شمار مىرود و تشكيلات زاگرس در قسمت جنوبى اين منطقه
قرار دارد. بدينسان، دشتهاي منطقه محصور بين دو سلسله جبال البرز و زاگرس
است. به علت ويژگيهاي زمينساختىِ كوهزايى (تكتونيك) البرز و زاگرس،
دشتهاي بين اين دو سلسله جبال با پيدايش گُسلهاي متعدد و شكستگيهاي عمقى
همراه بوده است، به طوري كه بالا آمدن تدريجى البرز كه هم اكنون نيز
ادامه دارد، باعث افتادگيها و شكستگيهايى با جهتهاي مختلف اين دشتها شده كه
نمونة آن در دشت ميمه و كسيك داس و نجفآباد مشهود است (همو، 8/3-4).
اصفهان به طور كلى منطقهاي است نسبتاً كوهستانى كه ارتفاع متوسط آن را از
سطح دريا بيش از 600 ،1متر نوشتهاند (طلامينايى، 108). اين ناحيه به علت
وسعت زياد خود، بخشهاي متعدد كوهستانى و جلگهاي، يعنى دامنههاي شرقى رشته
كوههاي زاگرس، چالههاي محصور كوهستانى، قسمتى از مرتفعات مركزي و نواحى
پست شرقى و جنوب شرقى را در بردارد ( جغرافيا...، 1/295).
نواحى طبيعى ناحية اصفهان را با توجه به وضع ناهمواري آنها مىتوان به طور
كلى بدين شرح تبيين كرد:
الف - رشته كوههايى كه اين منطقه را از شمال غربى به سمت جنوب شرقى
قطع مىكند. اين مرتفعات از حدود كوههاي شمالى گلپايگان تا ارتفاعات دنا در
كهگيلويه و سميرم گسترش دارند. مهمترين كوههاي ناحية غربى، مرتفعات فريدن
از جمله كوههاي دالان، بزمه و تمندر است كه از 2 تا 3 هزار متر بلندي دارند.
بلندترين قلة اين كوهها، شاهان كوه با ارتفاع 040 ،4متر است (همانجا).
ب - رشته كوههايى كه درة طولانى زايندهرود را محصور ساختهاند، و مارشنان با
ارتفاع 330 ،3متر در شمال شرقى اصفهان، لاسميان در غرب، كوه صُفّه ( 240
،2متر) در جنوب شهر اصفهان و كوههاي لاشتر، شاه كوه، كلاه قاضى و شيدان در
جنوب شرقى اصفهان، از بلندترين آنها به شمار مىآيند. در اطراف نجفآباد،
كوههاي پنچى، بيدكان، سورمه، چشمه سنجد، صالح و جوزان واقع شدهاند كه
بلندترين آنها يعنى قلة پنچى 481 ،2متر ارتفاع دارد. جلگههاي حاصلخيزي در
حد فاصل اين كوهها تشكيل شدهاند (همانجا).
ج - رشته كوههاي جنوب و جنوب غربى اصفهان شامل قميشلو، كوه سفيد، دنبالة
كوه بيدكان و زردكوهِ طالخونى.
د - كوههاي شمال و شمال شرقى شهر نظنز در دامنة رشته كوههاي كركس، دو رشته
كوهى كه شهرستان اردستان را از حوزة زايندهرود و دشت كوير جدا مىسازد و نيز
كوههاي محمديه و زردكوه در پيرامون نايين در اين قسمت قرار دارند (همانجا).
ه - ناحية جلگهاي كه از آبرفتهاي زايندهرود تشكيل شده است و به باتلاق
گاوخونى ختم مىشود ( كارنامه...، 80). اين ناحيه زمينهاي زراعى آباديهاي
اطراف اصفهان را كه توسط زايندهرود آبياري مىشوند، در بر دارد (پتروف، 84).
اين قسمت از شمال به جنوب حدود 30 كم و از غرب به شرق 80 كم طول دارد كه
بر روي هم حدود 400 ،2كم 2 وسعت دارد (بهرامى، 435) و از آبادترين و
پرجمعيتترين نقاط كشور به حساب مىآيد ( جغرافيا، همانجا).
آب و هوا: منطقة اصفهان از نظر آب و هوايى جزو منطقة خشك كشور به حساب
مىآيد (كيهان، 2/409؛ مبشري، 8/10؛ طلامينايى، 104). از ويژگيهاي عمدة اين
نوع آب و هوا تبخير شديد و ميزان ناچيز بارش است. وجود رشته كوههاي زاگرس
در غرب اصفهان مانعى است بر سر راه نفوذ رطوبت حاصل از درياي مديترانه و
اقيانوس اطلس به دشت اصفهان (شفقى، 20). مجاورت اصفهان با حوضههاي نمكى
منطقة كويري (فيشر، نيز تا حد قابل توجهى آب و هواي اين منطقه را زير تأثير
قرار داده، و باعث تشديد خشكى آن شده است (شفقى، مبشري، همانجاها). به طور
كلى، نواحى شمالى، جنوبى و شرقى منطقة اصفهان از لحاظ آب و هوايى خشك، اما
بخشهاي غربى اين منطقه داراي رطوبت نسبتاً بيشتري است (همانجا).
ميزان متوسط بارندگى ساليانة شهر اصفهان با احتساب آمار 31 ساله، برابر 3/106
ميلىمتر است (قس: طلامينايى، 107؛ شفقى، 21، 22؛ پتروف، 58). اصفهان را كم
بارانترين شهر بزرگ ايران به شمار آوردهاند (شفقى، همانجا). ميزان متوسط
بارندگى سالانه را در تمام منطقه بجز ارتفاعات زاگرس، از حاشية كوير تا دامنة
كوهها، بين 50 تا 250 ميلىمتر دانستهاند (طلامينايى، 104). به طور كلى،
ميزان بارش در فصول مختلف سال در اين منطقه را مىتوان بدين شرح ذكر كرد:
فصل پاييز 30%، فصل زمستان 40%، فصل بهار 5/26% و فصل تابستان 5/3% (شفقى،
25).
پربارانترين ماههاي سال در اصفهان، آوريل (فروردين/ ارديبهشت) با 5/18
ميلىمتر بارندگى متوسط، و كم بارانترين آن، سپتامبر (شهريور/مهر) با حدود 2
ميلىمتر معرفى شده است (همانجا). بارشهاي تابستانه گاهى به صورت رگبارهاي
شديد فرو مىريزد كه نفوذ جبهههاي هواي مرطوب موسمى از سوي اقيانوس هند و
درياي عمان علت عمدة آن است (همو، 26). به طور كلى، فصل بارندگى در منطقة
اصفهان از اواخر پاييز تا اوايل بهار است ( فرهنگ...، 10/16). در اين منطقه
شهرهاي واقع در قسمت غرب نسبت به شهرهاي قسمت شرقى از متوسط بارندگى
بيشتري برخوردارند (شفقى، 27).
4 فصل اصفهان نسبت به اغلب شهرهاي ايران منظمتر است (كيهان، همانجا).
دماي متوسط اصفهان را 8/15 سانتىگراد ذكر كردهاند كه در مقايسه با تهران (با
6/16 سانتىگراد) كمى سردتر و نسبت به تبريز (با 12 سانتىگراد) گرمتر است.
دماي منطقة اصفهان به طور كلى از غرب به شرق افزايش مىيابد (شفقى،
همانجا). گرمترين ماه سال در اصفهان، ژوئيه (تير/مرداد) است كه متوسط دماي
حرارت آن 2/28 سانتىگراد و سردترين ماه سال، ژانويه (دي/بهمن) با متوسط
5/3 سانتىگراد گزارش شده است. تفاوت ميان متوسط حداكثر گرمترين و متوسط
حداكثر سردترين ماه سال 4/40 سانتىگراد است؛ روشن است كه تفاوت دماي
حداكثر و حداقل مطلق در طول سال از اين ميزان بيشتر است، به طوري كه به
58 سانتىگراد مىرسد (همو، 28). اين مقدار را به ترتيب 35 (حداكثر مطلق دما) و
20- (حداقل مطلق دما)، با اختلافى برابر 55 نيز ذكر كردهاند ( فرهنگ، همانجا).
اختلاف حداقل مطلق و حداكثر مطلق دما در شهر كرد (در نزديكى اصفهان و در
استان چهار محال و بختياري) به 6/76 سانتىگراد، و اين مقدار در كوهرنگ به
73 سانتىگراد مىرسد (شفقى، همانجا). در اينگونه نقاطِ مرتفع سرماهاي شديد و
يخبندانهاي طولانى مشاهد مىشود (نك: همو، 29).
منطقة اصفهان به طور كلى سرتاسر سال تحت تأثير بادهاست ( فرهنگ، همانجا).
جهت بادها در اصفهان در درجة اول، غربى و جنوب غربى و همچنين شرقى و شمالى
است. به اين ترتيب كه در فصلهاي پاييز، زمستان و بهار جهت بادها غربى
است، اما در تابستان بادهاي شمالى، شرقى و شمال شرقى تسلط دارند (مبشري،
8/11؛ شفقى، 31). بادهاي غربى و جنوب غربى با وزيدن از مناطق مرتفع با
جهتى كم و بيش در مسير درة زايندهرود، باعث افزايش رطوبت نسبى شهر اصفهان
و نيز ايجاد باران مىشوند و بادهاي شرقى و شمال شرقى كه از مناطق خشك
كويري منشأ مىگيرند، به علت نداشتن رطوبت كافى، باعث خشكى و گرمى هوا
مىشوند (همو، 31-32).
در شهر اصفهان وجود كوههاي صفه و شاه كوه در ارتفاعات شمال غربى مانع نفوذ
باد به داخل شهر است؛ هر چند طى روز نوعى نسيم ملايم از درة زايندهرود به
سوي شهر مىوزد (همو، 33). فشار هوا در اصفهان به طور متوسط 840 ميلى بار است
كه طى شبانهروز با تغييراتى همراه است. حداكثر فشار هوا در دو نوبت طى
شبانه روز، يعنى بين ساعت 9 تا 10 صبح و ساعت 24 مشاهده مىشود (همو، 35).
فصل يخبندان در شهر اصفهان از آبان ماه شروع مىشود و تا حدود 10 فروردين -
و در بعضى سالها تا حدود 25 فروردين - ادامه مىيابد. در طول سال، حداكثر نم
نسبى در سردترين ماه سال، يعنى ژانويه (دي/بهمن) ملاحظه مىشود كه به
طور متوسط 63% است. حداقل اين مقدار در گرمترين ماه سال، يعنى ژوئيه
(تير/مرداد) 33% است (همو، 36-37). ميزان تبخير در شهر اصفهان را به طور
تقريبى حدود 9/20 برابر بارندگى محاسبه كردهاند (همو، 38).
منابع آب: مهمترين حوضة آبريز منطقة اصفهان از لحاظ منابع آب سطحى، حوضة
گاوخونى است. مهمترين رودخانهاي كه در اين حوضه جريان دارد،
زايندهروداست كه آن را «اصل اصيل و ماية آبادي» اصفهان دانستهاند
(اصفهانى، 94؛ قس: كمپفر، 187؛ نديمالملك، 162). اين رودخانه كه مهمترين
رود در مركز ايران به شمار مىآيد (كيهان، 1/88)، از دامنههاي شرقى كوههاي
زاگرس، و از دامنههاي شرقى زردكوه بختياري سرچشمه مىگيرد و از غرب به
شرق جريان مىيابد (مبشري، 8/29). سرچشمة زايندهرود يا «چشمة جانان» مانند
بركهاي است به طول و عرض تقريبى 300ئ300 متر (اصفهانى، 95). 3 رودخانه
خُرِسَنَك، زرينرود و مهمتر از همه جانانهرود همراه با آبِ حاصل از برف
كوهها و چشمههاي متعدد، منابع اصلى تأمين آب زايندهرود به شمار مىروند
(همو، 95-96). عرض اين رودخانه درقسمت بالا دست به حدود 10 متر، و در محل
موسيان به حداكثر خود، يعنى به 800 متر مىرسد (بديعى، 3/127).
آبدهى زايندهرود با نوسان ساليانة شديدي همراه است. تاورنيه خبر مىدهد كه
در تابستان آب رودخانه آنقدر كم مىشده است كه به جاي عبور از پلها، به
آب مىزدهاند (ص 395). حجم آب ساليانة اين رودخانه با توجه به آب
انتقالى از تونل كوهرنگ، 208 ،1ميليون م 3 در محل سد زايندهرود است كه 892
ميليون م 3 آن مربوط به زاينده رود، و مابقى به آب انتقالى از كوهرنگ
مربوط مىشود؛ حال آنكه در سالهاي كم آبى، جمع كل آبدهى ساليانه تا 873
ميليون م 3 كاهش مىپذيرد. اين رودخانه معمولاً در اواخر زمستان و اوايل بهار
در حالت سيلابى است (مبشري، 8/30، 33، 38).
در كنار شبكة نهرها، به منظور بالا نگهداشتن سطح آب و هدايت آن به اراضى،
از گذشته بندها و سدهايى بر روي زايندهرود بسته بودند، از جمله: بند مروان
در اول رويدشت، بند جنديچ يا اللهقلى، بند شانزده ديه يا شامانلو، سد تنگ
گزي و سد اسفرجان (اصفهانى، 113؛ بهرامى، 437- 438).
زايندهرود پس از طى مسافتى حدود 360 كم در 140 كيلومتري جنوب شرقى شهر
اصفهان (بديعى، 3/126؛ شفقى، 45-46) به باتلاق گاوخونىمىريزد ( جغرافيا،
1/295). باتلاقگاوخونى حدود 30ئ30 كم وسعت دارد. تپههاي شنى به ارتفاع 200
متر در قسمتهاي جنوبى و شرقى اين باتلاق وجود دارند (بهرامى، همانجا).
با توجه به نزديك بودن سرچشمة زايندهرود به سرچشمة رود كوهرنگ (كُرنگ)،از
زمانهاي دور بارها سعى شده است تا از طريق حفر تونل، قسمتى از آب كوهرنگ
را به زايندهرود منتقل سازند (كيهان، 1/89؛ قس: نديمالملك، 163-164؛
اسكندربيك، 949-950) و سرانجام در 1332ش با حفر تونل كوهرنگ به طول 840
،2متر اين كار تحقق يافت (هنرفر، اصفهان، 198؛ بديعى، 3/127).
به منظور بهرهبرداري بيشتر از آب زايندهرود، بر اين رودخانه در 117
كيلومتري غرب اصفهان سدي احداث شد كه از 1349ش مورد استفاده قرار گرفت
(شفقى، 80). گنجايش اين سد 450 ،1ميليون م 3 است (بديعى، 1/172) و مىتواند
حدود 95 هزار هكتار از اراضى را مشروب سازد (شفقى، 80، 86). ديگر رودخانههاي
منطقة اصفهان غالباً كوچك و فصليند و عمدتاً در زمستان جاري مىگردند (عطايى،
117). از مهمترين آنها رودخانة مرغاب است كه به موازات زايندهرود با جهتى
غربى - شرقى جريان دارد. آب اين رودخانه به مصرف آبياري اراضى دشت
نجفآباد مىرسد (مبشري، 8/29-30). اين رودخانه در نزديكى آبادي جوزدان به
زايندهرود مىريزد ( آمارنامة كشاورزي، 1365ش، 74). رودخانة ده سرخ از
رودخانههاي ديگري است كه در اين حوضه جريان دارد (مبشري، همانجا).
رودخانههاي گندمان، شمسآباد و حنا در سميرم، و رودخانة كرون و قبله از
رودخانههاي كوچك اين استان به شمار مىروند ( آمارنامة كشاورزي، 1365ش،
همانجا).
ساختار خاص تشكيلات آهكى منطقة اصفهان، منبع مناسبى، براي ذخيرة آبهاي
زيرزمينى به حساب مىآيد كه تا حد قابل توجهى در تكميل منابع آب سطحى
مورد بهره برداري قرار مىگيرند (مبشري، 8/49). در گذشته سطح آبهاي زيرزمينى
را حدود 4- 5 متر، و در نزديكى زايندهرود تا 2-3 متر گزارش كردهاند (اصفهانى،
83؛ حمدالله، نزهة...، 48؛ كيهان، همانجا). امروزه، آبدهى چاهها در دشتهاي
منطقة اصفهان غالباً از عمق 50 متري آبرفت تأمين مىشود (مبشري، همانجا) و
حداكثر تراكم آنها در ناحية برخوار ديده مىشود (بديعى، 3/128).
از چشمههاي مهم اين منطقه مىتوان از چشمة باقرخان، چشمة نيلىگرد در شهر
اصفهان، چشمة كساره، چهار محل و جرقويه نام برد (اصفهانى، 106). گذشته از
اينها، منطقة اصفهان داراي تعداد قابل توجهى قنات بوده كه به تدريج از
شمار آنها كاسته شده است (بهرامى، 439). قناتهاي 4 شهرستان اصفهان، شهرضا،
نجفآباد و فريدن در اوايل دهة 1340ش جمعاً 423 رشته ذكر شده است (عطايى،
118). بهرهبرداري بىرويه از منابع آب زيرزمينى اين منطقه، به ويژه از
طريق احداث چاههاي موتوري، باعث پايين رفتن سطح آبهاي زيرزمينى و
كاهشآبدهى و حتىانهدام قناتهايمنطقه شده است (بديعى،همانجا).
با توجه به اهميت دسترسى به منابع آب در فعاليتهاي اقتصادي، به خصوص
كشاورزي، تقسيم و تخصيص آب حاصل از منابع موجود اهميت خاصى داشته است، تا
جايى كه تقسيم آب زايندهرود به صورت نمونهاي جالب توجه و باقىمانده از
دوران گذشته، هنوز نيز كم و بيش اعمال مىشود (نك: ه د، 1/76). در روستاهاي
نزديك اصفهان نيز، با توجه به اهميت آب، وسعت زمينهاي زراعى بر اساس
حقابهها تعيين مىشده است (بومونت، .(147
ويژگيهاي خاكها و پوشش گياهى: خاكهاي منطقة اصفهان را به طور كلى به 3
دسته تقسيم كردهاند: خاكهاي قابل كشت، خاكهاي كم و بيش قابل كشت، و
خاكهاي غير قابل كشت (بديعى، 3/125).
خاكهاي قابل كشت، يعنى حدود يك ششم از اراضى منطقه، شامل خاكهاي رسوبى
ريزبافت، خاكهاي قهوهاي، خاكهاي خاكستري و قرمز بيابانى است (عطايى، 113).
خاكهاي رسوبى ريزبافت كه آنها را خاكهاي جوان نيز نامگذاري كردهاند
(فاموري، 89)، داراي ارزش اقتصادي زيادي هستند و فعاليت كشاورزي منطقه تا
حد زيادي به آنها بستگى دارد. 200 هزار هكتار از خاكهاي اصفهان را از خاكهاي
رسوبى ريز بافت به حساب آوردهاند(همو، 105). اينگونه خاكها ازحاصلخيزترين
خاكهاي ايران به شمار مىروند و در جلگة زايندهرود كه زمين تقريباً مسطح و
داراي شيب ملايمى است، با دقت مورد بهرهبرداري اقتصادي قرار مىگيرند (همو،
108).
خاكهاي كم و بيش قابل كشتِ منطقه، خود به انواع چندي تقسيم مىشوند.
ازآن ميان خاكهاي رسوبى نمكى (كمى شور) داراي بافت متوسط تا خيلى سنگين و
كم و بيش شور هستند (شفقى، 114- 115). ديگر خاكهاي رسوبى درشت بافت كه حدود
5/2% وسعت منطقه را شامل مىشوند. قابليت نگهداري اين نوع خاكها بسيار ضعيف
است (بديعى، 3/126).
خاكهاي غير قابل كشت كه عبارتند از تپههاي شنى كه متحرك و يا ثابت هستند
(عطايى، 116) و وسعت آنها حدود 21% از كل منطقه است (همو، 113-114). خاكهاي
حوضة زايندهرود به طور كلى رسوبى است كه عمدتاً به واسطة رسوبات
رودخانهاي يا سيلابهاي كوهستانى بر جاي مانده است (شفقى، 118). بخش
عمدهاي از اراضى منطقه زير كشت آبى است و به همين علت، مواد رسوبى ريز
دانهاي كه از مسافتهاي زياد به وسيلة نهرهاي آبياري حمل مىشوند، باعث
سنگين شدن بافت خاك اين زمينها شده است، برعكس خاكهايى كه آبياري
نمىشوند، داراي بافت سبكتري هستند؛ هر چند كه اينگونه زمينها وسعت كمى
دارند (همانجا). مجموع مساحت زمينهاي قابل آبياري منطقه حدوداً 1/62% از
اراضى را تشكيل مىدهد (مبشري، 8/8). به طور كلى، اراضى دشتهاي لنجانات و
نكوآباد نسبت به زمينهاي دشتهاي براآن و گز خاكهاي مرغوبتري دارند
(همانجا). در دامنة كوهها، به طور كلى خاك با سنگريزه و پستى و بلندي و شيب
نسبتاً زياد و قابليت نفوذ بسيار همراه است كه تا حدي باعث نامناسب بودن
اين اراضى براي كشت و آبياري شده است؛ تنها در قسمتهايى كه ميزان بارش
نسبتاً زياد است و خاك توان نگهداري آب بيشتري دارد، كشت ديمى صورت
مىپذيرد (همو، 8/10).
در غرب اصفهان زمينهاي شور كمتري وجود دارند، اما در شمال اين نوع زمينها
پراكندگى بيشتري دارند (شفقى، 119). خاكهاي جنوبِ شرقى اصفهان به نسبت
نزديكى به باتلاق گاوخونى، داراي قشري از نمك در خاك سطحى است. اراضى
اطراف شهر اصفهان اصولاً سيلگير نيستند و از اين لحاظ خسارتى به مزارع وارد
نمىآيد؛ البته اراضى مجاور رودخانه كه در سطح نسبتاً پايينتري قرار دارند،
هنگام طغيانِ رودخانه و بارش شديد، زير آب مىرود (همو، 121).
از لحاظ پوشش گياهى طبيعى، منطقة اصفهان جزو مناطق فقير كشور به حساب
مىآيد. بجز درة زايندهرود، بقية اين منطقه به واسطة غلبة آب و هواي صحرايى
و نيمه صحرايى، داراي پوشش گياهى طبيعى ناچيزي است. نوع گياهان در اين
منطقه، عمدتاً درختچهها و بوتههاي كوتاه و گياهان يكساله است و از نوع
گياهان استپى و مناطق خشك به شمار مىروند (همو، 128-129).
در منطقة اصفهان به نسبت ارتفاع، از گياهان نوع كويري كاسته، و بر نوع
گياهان معتدل مرطوب و سرد افزوده مىشود و به طور كلى، ميزان تراكم پوشش
گياهى در جهت غرب و جنوب غربى و با افزايش ارتفاع، بيشتر مىشود. با
اينهمه، تنوع گياهى در منطقة اصفهان قابل توجه است، تا جايى كه حدود 2
هزار گونه گياه در اين منطقه تشخيص داده شده است كه از آن ميان 238 گونة
آن درخت و درختچه و حدود 90 گونة آن غير بومى است (همو، 128-130).
كاج از تيرههايى است كه نمونههاي زيادي از آن، به خصوص نوعى كاج مشهور
ايرانى، در اصفهان به فراوانى يافت مىشود. سرو نقرهاي، سروناز، سرو شيراز و
ارس نيز در اين منطقه پراكندگى دارند. كبوده (از گونة سپيدار) و تيرة بيد نيز
در اصفهان و به ويژه در اطراف زايندهرود ديده مىشود. پوشش طبيعى درختى
منطقه به واسطة گياهان دست كاشته تكميل شده است. چنار از درختانى است كه
در اصفهان فراوان است (همو، 132-133) نارون و زبان گنجشك از ديگر درختان
اين منطقه است (تحويلدار، 43).
از رستنيهاي يكساله كه مقدار آنها بسيار زياد است، مىتوان از تيرة چتريان و
انغوزه كه صمغ آن در پزشكى مورد استفاده قرار مىگيرد، نام برد (شفقى،
134). در فريدن جنگلهاي متعدد با بوتهها و درختچههايى مانند سماق، زرشك و
درختانى از نوع بادام كوهى، گردوي كوهى، صنوبر، كبودة تبريزي و مانند آن
وجود دارد (رزم آرا، 37).
از رستنيهايى كه در زمينهاي شور و كم ارتفاع منطقه رشد مىكنند، مىتوان گز
را نام برد كه به نام شوره گز نيز معروف است. در منطقة اصفهان حدود 11
گونه گز شناسايى شده است كه گونهاي از آن «گز اصفهان» ناميده مىشود
(شفقى، 134- 135). در اين منطقه 9 گونه درختچة حاوي صمغ شناسايى شده است.
اين نوع صمغها ارزش صادراتى دارند. ضمناً اصفهان از مناطق كتيرا خيز كشور به
شمار مىرود (همو، 138).
بخش قابل توجهى از پوشش گياهى طبيعى منطقة اصفهان، مانند پوشش گياهى
بسياري نواحى ديگر كشور از ميان رفته است (بهرامى، 44)؛ به عنوان نمونه،
بقاياي ريشههاي درختانى كه گزارش شده است، نشان مىدهد كه سطح كوهها در
اين منطقه از درخت پوشيده بوده است (رزم آرا، 38).
مراتع طبيعى موجود در غالب نقاط اصفهان پيوسته مورد استفادة دامداران قرار
داشته است. از مهمترين اين مراتع مىتوان از مراتع فريدن (از جمله
ميدانك، چهل چشمه و قهيز)، مراتع شهرضا (مانند امينآباد، قصرچم و آب درد)
(بهرامى، 40، 445) و مراتع مهيار نام برد (رزم آرا، 37).
جانوران: بسياري از جانورانى كه زمانى در منطقة اصفهان زندگى مىكردهاند،
از قبيل پلنگ، خرس، خوك و گراز، امروزه يا به طور كلى از ميان رفتهاند و
يا به ندرت ديده مىشوند (تحويلدار، 62). از پستانداران وحشى منطقه مىتوان
از شغال، كفتار، روباه و خرگوش نام برد. از «سگ گرگ» كه از آميزش سگ و
گرگ به وجود مىآيد، نيز نام بردهاند (همو، 63). علاوه بر اينها، بزكوهى،
پازن، قوچ كوهى، ميش كوهى، مرال و گورخر نيز در اصفهان يافت مىشده است
(همو، 64). از پرندگان منطقة اصفهان مىتوان شاهباز، شاهين، قوش، قرقى،
چرخه، جغد، كبوتر، فاخته، قمري، كبك، تيهو، زاغ، باقرقرا، درنا، اردك،
حواصيل، بوتيمار (غم خورك) و همچنين سهره، طرقه، بلبل، سقاچى، چلچله، هدهد
و سبزقبا را نام برد (همو، 59 -60). علاوه بر اينها، بلدرچين، سار، گنجشك،
طاووس، مرغ حق را نيز در شمار پرندگان اصفهان ذكر كردهاند (همو، 61).
در استان اصفهان 3 منطقة حفاظت شده به منظور حفظ حيات وحش وجود دارد: منطقة
موته (220 هزار هكتار)، پناهگاه قامِشلو (37 هزار هكتار) و پناهگاه كلاه قاضى
(48 هزار هكتار) ( جغرافيا، 1/302-303).
پيشينة منطقة اصفهان: نام اصفهان هم براي منطقهاي خاص و هم براي شهر
مركزي اين منطقه به كار رفته است (ياقوت، بلدان، 1/292؛ عبدالمؤمن، 1/87).
منطقة اصفهان كه عمدتاً حوضة زايندهرود را در برمىگيرد، احتمالاً از هزارة
3قم مسكون بوده است (كيهان، 2/413). شرايط طبيعى مناسب باعث شده است تا
اين منطقه از دوران كهن و پيش از آمدن اقوام آريايى، از مراكز جمعيتى به
شمار آيد (نك: كولسنيكف، 259؛ لسترنج، .(203 آثار قبرهاي يافت شده در اين
منطقه به پيش از زمان زردشت نسبت داده شده است (شوارتس، .(588 ابوريحان
بيرونى به يافتن خانههايى در جى كه حاوي نوشتههايى ناشناخته بر پوست
درخت «توز» بود، اشاراتى دارد (ص 34- 35). بدينسان جلگة اصفهان طى هزاران
سال نقشى اساسى در تاريخ ايرانزمين بر عهده داشته است؛ اين نقش تا حد
زيادي به موقعيت خاص مركزي، وجود زايندهرود و پشتوانة محيط طبيعى آن باز
مىگردد (سيرو، 6).
با اينهمه، تاريخِ پيش از اسلامِ اصفهان در ابهام و با اسطورهها و روايات
افسانهاي - تاريخى همراه شده است؛ از اين رو، نمىتوان با تكيه بر آثار
مدون در اين زمينه به درستى و با شرح كافى سخن گفت. با توجه به آنچه در
روايتهاي تاريخ گونه و افسانهآميز آمده است، تاريخ اين ناحيه دست كم به
هزار سال پيش از زمان كاوه باز مىگردد (اصفهانى، 142). همچنين گفتهاند كه
شهر قديمى اصفهان (جى) را تهمورث از طبقة اول پادشاهان پيشدادي بنياد نهاده
است (نك: همانجا). به روايتى فريدون، پس از غلبه بر ضحاك، كاوه را
«سپهسالار كلّ لشكر خود نمود و حكومت اصفهان را نيز به او داد» و خود در
آبادانى منطقة اصفهان كوشش فراوان كرد (همو، 162-163).
منطقة اصفهان درگذر زمان پيوسته از نظر وسعت با دگرگونيهايى همراه بوده است
(شوارتس، .(582 اين نكته در مورد جايگاه اين منطقه در تقسيمات نواحى
سرزمين ايران در دورههاي مختلف [و حتى امروز] نيز صادق است (همو، .(583
ناحية اصفهان در دورة باستان از نواحى دوازدهگانة سرزمين ماد (دياكونوف،
ايگور، 115-122) و در واقع در منطقة پارِتاكِنا قرار داشته است. اين نام در
متون مختلف به صورتهاي گوناگون آمده است (همو، 122؛ گوتشميد، 33؛ ماركوارت،
28 ؛ آريان، .(180
منطقة پارتاكنا كه بين دو رشته كوه قرار داشته (دياكونوف، ايگور، 111)، با
جهتى شمال غربى - جنوب شرقى از شمال غرب با اكباتان، از جنوب غربى با
عيلام و در جنوب شرقى با نواحى بيابانى فارس (پرسيد) هم مرز بوده است
(همو، 122). جادة باستانى كه در زمان هخامنشيان شوش را به پارس متصل
مىساخته، از اين منطقه مىگذشته است (گايگر، و زايندهرود در قسمت شمال
غربى اين منطقه قرار داشته، و آن را مشروب مىساخته است (دياكونوف، ايگور
، 111) بدينسان، سرزمينِ ماد از طريق پارتاكنا با پارس در ارتباط بود و به
واسطة پهنههاي خشك بيابانى از جنوب و جنوب شرقى ايران زمين مجزا مىشد
(همو، 124).
استرابن تنها جغرافى نگاري است كه پارتاكنا را ناحيهاي مستقل در كنار
سرزمين ماد و اليمائيس1 (عيلام) به شمار مىآورد، اما گابينه2 (گى يا جى)،
يعنى ناحية اصفهان را ولايتى از حكومت عيلام ذكر مىكند (ماركوارت، .(28-29
اسكندر از طريق بابل و عيلام و پارس و پارتاكنا به سوي سرزمين ماد حمله برد
(دياكونوف، ايگور، 545). در اين زمان، پارتاكنا يكى از ساتراپيهاي چهارده
گانة ايالات شرقى حكومت به شمار مىرفت و به همان صورت ساتراپ نشين زمان
داريوش اداره مىشد (گوتشميد، 33-34؛ دياكونوف، ميخائيل، 231).
پس از مرگ اسكندر، پارتاكنا از صحنههاي نبرد جانشينان او بر سر قدرت بود؛ از
جمله در 316-317قم نبرد سختى ميان آنتيگون و مدعى ديگر حكومت، يعنى
ائومنس3 درگرفت (همو، 235؛ ماركوارت، .(28 ماركوارت اين منطقه را در اين
زمان جزو ساتراپى شوش مىداند (همانجا).
در اواسط سد´ 2 قم ، آنتيوخوس پس از فتح بابل و ارمنستان، از راه اكباتان
به قصد تصرف پرسپوليس به سمت جنوب شرقى آمد، اما بعد از شكست در گابى
(جى) از دنيا رفت (دياكونوف، ميخائيل، 267). بعد از مرگ آنتيوخوس، در ايران
غربى حكومتهاي مستقلى به وجود آمد و عيلاميها به عنوان مهمترين آنها،
ظاهراً پيش از سلطنت او نيز استقلال داشتند و منطقة تحت حكومت ايشان از
اصفهان تا خليج فارس امتداد داشت (همو، 267- 268). سپس در حدود 155قم،
پارتها در زمان سلطنت مهرداد اول، ماد را به تصرف درآوردند و سرزمين عيلاميها
ظاهراً حدود 141قم به تصرف ايشان درآمد. آنچه معلوم است، اين است كه
اين سرزمين بعد از شكست و اسارت دمتريوس دوم، پادشاه سلوكى، توسط پارتها
كاملاً فتح شد (همو، 268-270). از اين زمان به بعد، در تقسيم بنديهاي ساتراپ
نشينها، نامى از پارتاكنا ديده نمىشود و ظاهراً اين ناحيه به صورت قسمتى از
منطقة پارس درآمد (گوتشميد، 50 -51).
پاراتاكنهاي4 ساكن اين ناحيه را يكى از قبيلههاي ششگانة مادها به شمار
آوردهاند كه به آشوري پارتاككو، پارتاكاتو و پاريتاكانو خوانده مىشدند
(هرودت، 46 ؛ دياكونوف، ميخائيل، 66). اينان كه در آغاز از ري به سوي جنوب
و به ناحية اصفهان امروزي آمده بودند (هرتسفلد، 193 )، عمدتاً كشاورز و دامدار
بودند و به خصوص به پرورش اسب اشتغال داشتند (دياكونوف، ميخائيل، همانجا).
از سوي ديگر ناحية اصفهان را جزو منطقة انزان يا انشان نيز دانستهاند. انزان
و عيلام در آغاز سدة 7 قم تا زمان انقراض حكومت در عيلام متحد بودهاند و
پس از اين زمان، ظاهراً انزان استقلال يافته است. مركز انزان را نيز شهر
گابه (جى) دانستهاند (كيهان، 2/413؛ نيز نك: اصفهانى، 7؛ دايرةالمعارف...،
1/162). همچنين بكري اصفهان را به پارس متعلق مىداند (نك: شوارتس، .(583
هرتسفلد نيز انشان يا انزان را نام قديمى منطقة پارس دانسته است (ص 188
.(180, به هر حال، هر چند ناحية گابيانه را در دورة هخامنشى جزو منطقة پارس
به حساب آوردهاند (ماركوارت، 29 )، امااينكه مركز اقتدار هخامنشيان پيش از
كورش اسپاهان و پس از اين دوره نام انزان به گابيان تبديل شده باشد
(كيهان، همانجا)، مورد ترديد است. البته در دورة هخامنشى ظاهراً شهر جى
(گابى، گابيانه) يكى از اقامتگاههاي شاهى به شمار مىرفته است (هرتسفلد،
222 ؛ لاكهارت، 19 )، اما اين نام خود عنوان «بلوكى» از «ولايت» پرتيكان
(شفقى، 161) يا همان پارا ايتاكا5 (ماركوارت، نيز بوده است.
ازسويديگر ابنخردادبه اصفهان و تمامى منطقةجبال را درگذشته به سرزمين
پهلوي، يعنى قلمرو پارتها، متعلق مىداند (ص 57؛ قس: فندريابل، 45). ابن
فقيه اين منطقه را كه پهله نيز نوشتهاند (رزمآرا، 1)، با منطقة جبال (ماد
بزرگ) يكى مىداند و ناحية اصفهان را نهايتاً جزو آن بر مىشمارد (نك: شوارتس،
.(588
در اواخر دورة اشكانى، ناحية اصفهان، داراي پادشاه مستقلى به نام شاذشاپور
بوده است (ماركوارت، .(29 در اواخر سدة 3 قم و آغاز دورة ساسانى اردشير طى
نبردي شاذشاپور را مىكشد و اين منطقه را به تصرف خود در مىآورد (گوتشميد،
233؛ كريستن سن، 107).
طى دورة ساسانى، اين ناحيه كه مركز آن گابى (دياكونوف، ميخائيل، 375) يا
گابيانه (شوارتس، يا گى («شهرستانها...، »، 430) خوانده مىشد و تحت
فرمانروايى مرزبان خاصى بود (كريستنسن، 159)، يكى از نواحى نوزدهگانة كوست
نيمروز - به معناي بخش جنوبى - يعنى يكى از بخشهاي چهارگانة ايران زمين،
به شمار مىرفت (ماركوارت، .(16-17 گفتهاند اهميت اين ناحيه طى اين دوره
تا به آن حد بود كه ادارة آن را معمولاً به يكى از شاهزادگان و يا حتى به
وليعهد مىسپردند (نك: كريستن سن، 129، حاشيه).
قباد اول طى سلطنت خود (499-531م) ناحية اصفهان را به دو بخش (استان)
تقسيم كرد: گى (جى) و تيمره (ماركوارت، .(27-28 به گفتة حمزة اصفهانى،
اصفهان مانند ري يك كوره داشت كه كيقباد با افزودن ولايتى ديگر به آن،
آن را استان ايرانو ثارث كواذ ناميد. اين همان كورهاي بود كه در زمان
هارونالرشيد جزو ناحية قم شد (ص 35؛ نيز نك: ماركوارت، 228 ، حاشيه). حمدالله
مستوفى اصفهان را «دارالملك» كيقباد مىداند و مىنويسد: كيقباد يك نيمة عراق
[عجم] را از توابع آن ساخت ( تاريخ...، 87).
طى دورة ساسانى، ناحية اصفهان يكى از مراكز مهم كشاورزي به شمار مىرفت و
شهر مركزي آن (جى) مهمترين شهر در ايران مركزي بود (فراي، 23 .(11, اين
مركز لااقل در اواخر اين دوره، مركز واسپوهران (شاهزادگان ونجبا) محسوب مىشد
و واسپوهران در آنجا اقامت داشتند (كريستنسن، 530).
به طور كلى، اصفهان را به عنوان مركزي مهم، گاهى قسمتى از پارس و گاهى
قسمتى از ماد و طى دورههايى به عنوان ناحيهاي مستقل برشمردهاند؛ اما
كتيبههاي گلى ساسانى نشان مىدهند كه اين ناحيه لااقل در پايان دورة
ساسانى، جزو ماد نبوده است (فراي، .(11
دربارة فتح اصفهان توسط مسلمانان و گسترش اسلام در اين منطقه اخبار
گوناگونى گزارش شده است. البته يكى از هدفهاي مسلمانان، فتح اصفهان، قم،
كوهستان و از آن طريق تصرف خراسان بود (اشپولر، .(248 از سوي ديگر، طبري،
خبر مىدهد كه وقتى خليفة دوم عمر، دربارة فتح اصفهان، پارس و آذربايجان با
هرمزان مشورت كرد، هرمزان در بيان اهميت اصفهان گفت: فارس و آذربايجان دو
بال است و اصفهان سر، اگر يكى از دو بال را قطع كنى، بالِ ديگر بر جاي
باشد، اما اگر سر را قطع كنى، هر دو بال بيفتد، پس از سر آغاز كن! (4/142؛ نيز
نك: ابونعيم، 1/21؛ آوي، 80). علاوه بر اين، به روايت از ابوحاتم سيستانى،
اصفهان را از نظر اهميت، ناف عراق [عجم] دانستهاند (همانجا).
خليفة دوم در 21ق عبدالله بن عبدالله از سران انصار را به سوي اصفهان
فرستاد (طبري، 4/138-139). اما به گفتة بلاذري، خليفة دوم عبدالله بن بُديل
بن ورقاء خزاعى را در 23ق به اصفهان فرستاد و عبدالله پس از نبردي كم
اهميت جى و سپس يهوديه را به صلح فتح كرد (ص 137؛ نيز نك: ابن فقيه، 96).
البته طبري اين خبر را نادرست دانسته، مىنويسد: عبدالله بن بديل در آن
زمان كودكى بيش نبوده است (4/139). به گفتة حسن بن محمد قمى بيشتر نواحى
اصفهان به جنگ و قهر و به دست ابوموسى اشعري فتح شد (ص 25؛ نيز نك:
بلاذري، 138). طبري سال فتح اصفهان را 21ق مىداند (4/139-141)، حال آنكه
ديگران سالهاي 23 و 24ق را ذكر كردهاند (ابن فقيه، همانجا؛ يعقوبى، 50؛
ياقوت، بلدان، 1/298).
ميزان جزيه و خراج مردم اصفهان را در سال اول فتح 40 هزار درهم ذكر
كردهاند (آوي، 49). ظاهراً طى سالهاي پس از فتح اصفهان، از آبادانى اين
منطقه كاسته مىشود كه اين امر گويا به مقاومتهاي سالهاي آغازين فتح مربوط
است. صاحب مجمل التواريخ مىنويسد: در زمان فتح اصفهان از 7 شهر اين منطقه
تنها 3 شهر باقى مانده، مابقى خراب شده بود. اين شهرها كه در نزديكى يكديگر
قرار داشتند و بر روي هم اصفهان خوانده مىشدند، عبارت بودند از: مدينه
(شهرستان يا جى)، مهرين، شادريه (سارويه)، درام، قه، كهنه (كهته يا كهثه)
و جار (ص 525). شهرهاي باقى مانده به هنگام فتح اصفهان عبارت بودند از:
جى، قه و مهرين (رفيعى، 2). ابن بلخى در فارسنامه مهرين را نام ناحيه، و
سارويه را در ميان شهرستان به عنوان يكى از بناهاي برجاي مانده ذكر مىكند
كه «اصفهانيان آن را هفت هلكه گويند» (ص 34- 35).
طى همين دوره و پس از آن از وسعت ناحية اصفهان نيز كاسته مىشود. به گفتة
ابن رسته به سبب ناخشنودي اهالى قم و كرج (ابودلف) از وضع مالياتها و
تمايل آنها به جدايى از ناحية اصفهان، خراج اين دو شهر از اصفهان جدا گرديد
(ص 180). اين جدايى ظاهراً به زمان هارونالرشيد (170-193ق) باز مىگردد
(ماركوارت، .(27 كاشان نيز در همين زمان از ناحية اصفهان جدا شد و برخى از
قسمتهاي ديگر اصفهان نيز طى اين دوره به پارس پيوست (شوارتس، .(583 از
سوي ديگر، برخى جغرافى نگاران اسلامى، شهرهاي يزد، نايين، اردكان (نك: همو،
و ميبد (ياقوت، همان، 5/240) را نيز جزو شهرهاي ناحية اصفهان به شمار
آوردهاند.
ابن رسته اصفهان را شامل 20 رستاق معرفى مىكند كه مجموعاً 300 ،2قريه را
در بر مىگرفته است (ص 180، 182). ابونعيم شمار رستاقهاي ناحية اصفهان را بعد
از جدا شدن قم، 23 رستاق مىنويسد (1/14). ابن فقيه ناحية اصفهان را شامل 17
رستاق مىداند كه هر رستاق به جز دهكدههاي نوبنياد، 360 دهكدة كهن داشته
است (ص 98).
ناحية اصفهان در سدههاي آغازين اسلامى از لحاظ ادارة امور و نيز وسعت،
پيوسته در حال دگرگونى بوده است. در زمان هشام اموي با ري و قومس يكى
بود. در زمان معتضد، خليفة عباسى، اصفهان و نهاوند در دست حاكم كرج ابودلف
بود (شوارتس، و در زمان هارون الرشيد، بيشترين تغييرات را يافت (همانجا؛
ماركوارت، .(27 اصفهان در آثار جغرافى نويسان اسلامى معمولاً جزو ناحية جبال
(از سدة 6 ق/12م، عراق عجم) و از اقليم چهارم به شمار مىرود (ابن حوقل،
306؛ آوي، 8؛ IV/97 , 2 ؛ EIنيز نك: گايگر، )، II/383 اما برخى، اين ناحيه را
مستقل از جبال دانستهاند (نك: ابن رسته، 122).
ابوالفدا از قول ابن حوقل آن را واقع در جنوبىترين منطقة جبال معرفى
مىكند (ص 489)، اما در متن صورةالارض، اصفهان از شهرهاي شرق جبال معرفى
شده است (ابن حوقل، 304).
يعقوبى غالب اهالى رستاقهاي اصفهان را كشاورز معرفى مىكند و در كنار ساكنان
اصلى آنها، از سكنة كرد و عرب خبر مىدهد (ص 50 - 51) كه ظاهراً در دورة
فتوحات اسلامى به اين منطقه كوچيده بودند (نك: اشپولر، .(248
اصفهان در سدة 5ق، شامل 800 پاره ديه و مزرعه بوده است (آوي، 47).
حمدالله مستوفى ولايت اصفهان را شامل 8 ناحيه مىداند كه به ترتيب عبارت
بودند از: جى، ماربين، كرارج، قهاب، برخوار، لنجان، براآن و رويدشت (
نزهة...، 50 -51).
اصفهان در دورة صفوي، يكى از ايالتهاي پنجگانة كشور به شمار مىآمد، اين
ناحيه كه در دورة قاجار هنوز جزو عراق عجم به شمار مىرفت (نديمالملك،
145)، برابر 45ئ30 فرسنگ وسعت داشت كه حدود يك سوم از آن بيابان و كوه، و
بقيه مزروع و آباد بوده است (تحويلدار، 9). در 1325ق، پس از وضع قانون
تشكيل ايالات و ولايات، اصفهان يكى از ولايات دوازدهگانة كشور شد كه داراي
يك شهر، 9 بلوك، 8 محل، 2 قصبه و 5 ناحية اصطلاحى بود (اصفهانى، 21؛ بديعى،
2/221). اسامى بلوكات اين ناحيه عبارت بود از جى، برخوار، قهاب، براآن،
رويدشت، ماربين، لنجان، كرون و كرارج (اصفهانى، همانجا).
در 1310ش، شمار بلوكات اصفهان را 16 و جمعيت تقريبى آن را (بدون محاسبة شهر
اصفهان)، 170 ،384نفر ذكر كردهاند (كيهان، 2/423-424). پس از وضع قانون
تقسيمات كشوري (1316ش)، اصفهان به عنوان استان دهم مشخص شد (بديعى،
2/222).
در 1339ش، تقسيمات كشوري تغييراتى يافت و اصفهان به عنوان يكى از
استانهاي كشور، شامل 9 شهرستان و 27 بخش، مطرح شد كه مركز آن شهر اصفهان
بود (همو، 2/223، 224، حاشية 11). در حال حاضر و مطابق آخرين تقسيمات كشوري
(1373ش)، اصفهان به عنوان يكى از استانهاي 26 گانة كشور، داراي 17 شهرستان،
57 شهر، 36 بخش و 116 دهستان است (نك: جدول 1؛ نيز آمارنامه، 1373ش، «ج»،
9).
استان اصفهان: مطابق آخرين تقسيمات كشوري (1373ش)، استان اصفهان 6/993
،106كم 2 وسعت دارد (همانجا). اين استان در حال حاضر از شمال به استانهاي
تهران و سمنان و قم، از جنوب به استانهاي فارس و بويراحمد و كهگيلويه، از
شرق به استانهاي خراسان و يزد، و از غرب به استانهاي مركزي و لرستان،
محدود است.
استان اصفهان مطابق نخستين سرشماري عمومى كشور (1335ش)، داراي 205 ،621نفر
جمعيت بود ( گزارش...، «ج») كه در 1355ش به 965 ،969 ،1نفر ( سرشماري،
1355ش، «ذ») و در 1365ش به 916 ،294 ،3نفر ( سرشماري، نتايج، استان اصفهان،
1) رسيد. مطابق سرشماري 1370ش اين شمار به 444 ،682 ،3نفر افزايش يافت كه
5/66% از آن در نقاط شهري، و 8/32% در نقاط روستايى ساكن بودند. جمعيت غير
ساكن اين استان در همين سال برابر 7/0% از كل جمعيت بوده است ( آمارنامه،
1373ش، 29-32). تراكم جمعيت استان اصفهان در 1365ش برابر 1/31 نفر در كم 2 و
در 1370ش برابر 4/34 نفر در كم 2 بوده است (همان، «ج»؛ سرشماري، نتايج،
استاناصفهان، همانجا). نسبت جنسى جمعيت اين استان حدود
جدول 1: شهرستانهاي استان اصفهان
شمار بخشها، شهرها و دهستانهاي آنها
108 نفر مرد در برابر 100 زن است ( آمارنامه، 1373ش، 29). مطابق سرشماري
1365ش، 4/82% از جمعيت استان در شهر يا آبادي محل تولد خود اقامت داشتند.
5/4% از جمعيت، از روستا به شهر، 7% از شهر به شهر، 9/1% از روستا به روستا، و
4/2% از شهر به روستا مهاجرت كردهاند ( سرشماري، نتايج، استان اصفهان، 3؛
نك: جدول 2). % بقيه در روستا اقامت دارند (همان، 9). بُعد خانوار در اين
استان برابر 8/4 نفر است كه اين ميانگين براي خانوار هاي شهري برابر 7/4
نفر و براي خانوارهاي روستايى 9/4 نفر است. بُعد خانوار در ميان خانوارهاي
غير ساكن استان از نسبت بيشتري برخوردار است و به 6/5 نفر مىرسد. 3/6% از
خانوارهاي معمولى ساكن در اين استان جزو خانوارهاي يك نفره به شمار
مىآيند. بيشترين درصد افرادي كه به اين ترتيب به تنهايى زندگى مىكنند،
مطابق آمار 1365ش، در بين مردان در گروه سنى 30-39 ساله و در بين زنان، در
گروه سنى 60 ساله به بالا بوده است (همان، 10).
جدول 2: جمعيت شهرستانهاي استان اصفهان
در 1370ش ( آمارنامه، 1373ش، 29-32)
نام شهرستان كل جمعيت در نقاط شهري در نقاط روستايى
اردستان 464 ،49 458 ،21 006 ،28
اصفهان 810 ،437 ،1 995 ،238 ،1
جمعيت فعال استان اصفهان 5/39% از كل جمعيت 10 سال به بالا را تشكيل
مىدهد كه اين نسبت در نقاط شهري 8/38% و در نقاط روستايى 9/40% است. از
ميان فعاليتهاي اصلى اقتصادي درصد كاركنان مشاغل توليدي و امور حمل و نقل
با دربرگرفتن 4/42% از جمعيت فعال، بيشترين نسبت را داراست؛ 3/20% از جمعيت
فعال استان در بخش كشاورزي و 7/9% در بخش خدمات اشتغال دارند ( سرشماري،
نتايج، استان اصفهان، 7). از كل خانوارهاي استان اصفهان، 8/99% از
خانوارهاي معمولى ساكن و 2/0% غير ساكن هستند. 3/65% از خانوارهاي نوع اول
در نقاط شهري و 7/34 696 ،198
خمينى شهر 334 ،228 798 ،149 536 ،78
برخوار و ميمه 271 ،196 176 ،148 095 ،48
خوانسار 345 ،41 900 ،23 445 ،17
سميرم 324 ،85 511 ،23 045 ،44
شهرضا 904 ،155 194 ،101 313 ،54
فريدن 351 ،146 017 ،30 102 ،112
فريدونشهر 178 ،49 222 ،13 138 ،33
فلاورجان 103 ،201 196 ،71 861 ،129
كاشان 919 ،315 196 ،214 723 ،101
گلپايگان 686 ،79 756 ،45 930 ،33
لنجان 242 ،199 431 ،97 811 ،101
مباركه 738 ،108 133 ،38 582 ،70
نايين 862 ،56 089 ،26 772 ،30
نجفآباد 908 ،292 245 ،186 663 ،106
نظنز 005 ،38 306 ،20 699 ،17
نسبت افراد باسواد در استان اصفهان در مقايسه با ساير استانهاي كشور از ميزان
نسبتاً بالايى برخوردار است، تا جايى كه بعد از استان تهران، بيشترين نسبت
باسواد، يعنى مقدار 9/70% را داراست (همان، 5).
مطابق آمار 1365ش، 29/99% از جمعيت اين استان را مسلمانان تشكيل مىدهند.
اين نسبت در نقاط شهري 09/99% و در نقاط روستايى برابر64/99% است (همان، 4).
مطابق همين اطلاعات، 1/99% از جمعيت استان مىتوانند به زبان فارسى صحبت
كنند؛ نسبت افرادي كه در سطح استان فارسى نمىدانستند، برابر 6/0% از كل
جمعيت بوده است (همانجا). ساير زبانهايى كه در قسمتهاي مختلف اين استان
رواج دارد، عبارتند از: تركى (سميرم و فريدن)، ارمنى و عبري ( جغرافيا،
1/304).
ويژگيهاي اقليمى و نحوة برخورداري از منابع طبيعى آب و خاك باعث شده است
تا در شهرستانهاي مختلف اين استان، محصولات كشاورزي گوناگونى توليد شود؛ به
عنوان نمونه برنج در شهرستانهاي اصفهان، خمينى شهر، سميرم، فلاورجان،
لنجان و نجفآباد؛ سيب زمينى بيشتر در فريدن، فريدونشهر، اصفهان و نجفآباد؛
و پنبه در شهرستانهاي اصفهان، كاشان، اردستان، سميرم، شهرضا و نايين به
دست مىآيد ( آمارنامه، 1366ش، 231-232).
سطح زير كشت محصولات سالانه در استان اصفهان برابر 368 ،318هكتار (سال
1365ش) است كه در كنار آن، 915 ،48هكتار نيز به كشت محصولات دائمى (شامل
درختان بارور و نهال) اختصاص دارد. زراعتهاي سالانة استان 8/2% و زراعتهاي
دائمى آن 5/4% از زراعتهاي كل كشور را شامل مىشود ( آمارنامة كشاورزي،
1365ش، 75). كشت گندم و جو در همة شهرستانهاي استان انجام مىپذيرد و تنها
محصول ديمى استان را تشكيل مىدهد (قس: آمارنامه، 1366ش، 231). ديم كاري
در اين استان اصولاً به قسمتى از جنوب و شمال غربى آن محدود مىشود (
جغرافيا، 1/339).
انواع صيفى، سبزيها و حبوبات در شهرستانهاي مختلف استان كشت مىشود كه در
1366ش، حدود 096 ،38هكتار زير كشت سبزي، و 341 ،6هكتار زيركشت حبوبات بوده
است ( آمارنامه ، 1366 ش، 232). از محصولات زراعى صنعتى در اين استان،
گذشته از پنبه، مىتوان از چغندر قند و انواع توتون و تنباكو و نيز انواع
دانههاي روغنى نام برد (همان، 233، 238). محصولات علوفهاي نيز با 099 ،68
هكتار سطح زير كشت و 403 ،569تن توليد در 1366ش از ديگر محصولات زراعى استان
به شمار مىروند (همان، 234، 239). درختان ميوه در قسمتهاي جنوبى، مركزي و
غربى استان بيشتر و در قسمتهاي شرقى و شمالى كمتر از ساير نواحى است. انواع
ميوه از جمله: خرما، انار، سيب، به و گلابى در اين استان به دست مىآيد.
از مهمترين ميوهها و محصولات اين استان كه به ديگر نقاط كشور صادر مىشود
گلابى، به، سيب، گيلاس، هندوانه، خربزه، خيار، سيب زمينى، پياز، سبزي،
هويج و شلغم را مىتوان نام برد. واردات استان اصفهان عبارت است از جو،
ذرت، علوفه و به مقدار كمى گندم ( جغرافيا، 1/342).
منابع طبيعى و نيز دسترسى به مواد اولية گوناگون در كنار ويژگيهاي مناسب آب
و هوايى، و به ويژه وجود زاينده رود را در گسترش صنايع اصفهان از عوامل
عمده به شمار آوردهاند (همان، 1/343-344؛ قس: سلطانى، .(1 فعاليت صنعتى در
استان اصفهان را به طور كلى مىتوان به دو بخش متمايز تقسيم نمود: صنايع
سنتى (دستى و خانگى) و صنايع امروزي (كارخانهاي).
صنايع سنتى اصفهان از جمله قالىبافى، پارچه بافى، قلمكاري، قلمزنى،
ميناكاري، زريبافى، خاتمسازي، گيوهدوزي، تذهيب و منبتكاري و مانند آن
است ( جغرافيا، 1/344-346). بسياري از اين صنايع از گذشتههاي دور در اصفهان
رايج بوده، و توليدات آن به ساير نقاط و نيز خارج كشور صادر مىشده است
(نك: اصطخري، 165؛ بهرامى، 449- 455). در دهة 1330ش حدود 2 هزار دستگاه و
كارگاه كرباس بافى و لنگبافى در اصفهان و حومة آن وجود داشته كه مقداري
از توليدات آنها به خارج از كشور نيز صادر مىشده است (همو، 452). به گفتة
ابن رسته در سدة 4ق در اصفهان نوعى فرش بافته مىشده كه از نظر خوبى
بافت و زيبايى و دوام در دنياي آن زمان شهرت داشته است (ص 181).
قالىبافى در اصفهان در زمان صفويه داراي اهميت فراوان بود و بازار قاليهاي
ابريشمى آن رواج زيادي داشت . غالب قاليهاي قديمى و گرانبهاي موجود در
موزههاي مشهور اروپا و آمريكا را از قاليهاي بافت اصفهان دانستهاند. اين
صنعت كه پس از انقراض صفويه در اصفهان رو به انحطاط نهاده بود، از اوايل
سدة 14ش رونق خود را بازيافت (بهرامى، 449)، چنانكه امروزه قالىبافى
برخلاف بسياري ديگر از شاخههاي صنايع سنتى، جايگاه خاصى در نواحى روستايى
اين استان دارد؛ هرچند فعاليت روستايى در اين زمينه با بازارهاي شهري
پيوندي تنگاتنگ دارد (سلطانى، .(75
بسياري از فعاليتهاي سنتى صنعتى در اين استان كه همواره از يكسو نمايندة
هنر ايرانى - اسلامى در كشور و جهان بوده، و از ديگرسو، جايگاه خاصى به اين
منطقه از كشور بخشيده، امروزه اهميت پيشين
خود را از دست داده است ( جغرافيا، همانجا)؛ نمونة بارز آن زريبافى است كه
از اوايل قرن حاضر رو به انحطاط كامل نهاده است (قس: بهرامى، 454-453).
امروزه اصفهان به عنوان يكى از مراكز اصلى صنايع كشور به شمار مىرود.
نتايج سرشماري عمومى 1365ش نشان مىدهد كه 1/14% از خانوارهاي معمولى ساكن
استان داراي صنعت خانگى هستند كه 7/88% از آنها به بافتن قالى، قاليچه و
گليم اشتغال دارند ( سرشماري، نتايج، استان اصفهان، 13؛ قس: سلطانى، .(7
مطابق همين آمار، شمار كارگاههاي آماربرداري شدة استان 928 ،171واحد بوده
است كه 1/69% از آنها در نقاط شهري و 9/30% از آنها در نقاط روستايى قرار
داشته است ( سرشماري،نتايج، استان اصفهان، همانجا).
در كنار صنايع كوچك و سنتى اصفهان، صنايع كارخانهاي متعددي فعاليت دارند
كه از مهمترين آنها كارخانة ذوب آهن است. در 1343ش موافقتنامهاي ميان
ايران و اتحاد شوروي در زمينة احداث كارخانة ذوب آهن در ايران به عمل آمد
(«مشخصات...»، 120) و از 1346ش عمليات ساختمانى آن و تجهيز معادن و ايجاد
خطوط آهن آغاز شد. سرانجام در 1351ش كارخانة ذوب آهن اصفهان با روش كورة
بلند با ظرفيت اسمى 500 ،5 هزار تن در سال آغاز به كار كرد. پس از بررسيهاي
لازم، طرح گسترش اين كارخانه تا ظرفيت 9/1 ميليون تن از 1352ش آغاز، و
كورة بلند دوم آن نيز ساخته شد كه از اواخر سال 1362ش بهرهبرداري از آن
شروع شد. ذوب آهن اصفهان علاوه بر تأسيسات مختلف مربوط به توليد آهن خام،
داراي دو كارخانة نورد 650 و 350 هزار تنى است كه ظرفيت سالانة هر كدام به
ترتيب 550 و 300 هزار تن است. گذشته از فعاليت مجتمع ذوب آهن اصفهان،
مجتمع فولاد مباركة اصفهاننيز چندي است كه مراحل پايانى را طى كرده، و
ظرفيت توليد آن 4/2 ميليون تن در سال پيشبينى شده است (نك: رزاقى،
409-411).
جلگة حاصلخيز اصفهان، از گذشتة دور محل تبادل كالا بوده، و همين امر سبب
ايجاد و گسترش راهها در اين منطقه شده است؛ به عنوان نمونه، از ناحية
قزوين تا جلگههاي دور دست فارس جادهاي وجود داشت كه از سرزمين باستانى
اصفهان مىگذشت. طى دورههاي بعدي، با گسترش بيشتر ارتباطات ميان تمدنهاي
آن زمان، بازرگانانى كه بين فلات و جلگههاي بينالنهرين و يا سواحل جنوب
آمد و شد داشتند، از اينگونه راهها عبور مىكردند و از اين طريق مالالتجارة خود
را به منطقة اصفهان مىرساندند كه از اينجا در نواحى مختلف كشور توزيع مىشد
(سيرو، 6 -7). اصطخري در سدة 4ق مىنويسد: «در هيچ شهر آن مال نيست كه در
سپاهان و فرضة پارس و كوهستان و خراسان و خوزستان است و باركدة اين همه
اقليمها سپاهان است» (ص 164- 165). اينگونه راهها درگذر زمان گسترش و اهميت
بيشتري يافتند، تا جايى كه امروزه هنوز هم شبكة ارتباطى استان اصفهان با
ساير مناطق كشور - با توجه به موقعيت آن و نيز تمركز جمعيت و فعاليتهاي
گوناگون اقتصادي اين استان - از اهميت ويژهاي برخوردار است (قس: جغرافيا،
1/347). به سبب وجود راههاي مختلف هوايى و زمينى (جادهها و راه آهن) اين
استان را يكى از مراكز مهم ارتباطى كشور مىتوان شمرد.
شبكة راههاي زمينى بين استان اصفهان داراي 5 محور اصلى است: محور اصفهان -
تهران، اصفهان - شيراز، اصفهان - يزد، اصفهان - خرمآباد، و اصفهان - شهر كرد
(ساسان، 179-186). شبكة راههاي روستايى استان اصفهان در ميان راههاي
روستايى كشور و در مقايسه با ساير استانها، جايگاه ويژهاي دارد (همو، 195).
استان اصفهان - بجز شهر كاشان - تا 1345ش از راه آهن محروم بود. در اين
سال از طريق راهآهن كاشان، به شبكة راهآهن كشور متصل شد و از 1353ش عملاً
مورد بهرهبرداري قرار گرفت ( جغرافيا، 1/348). مجموع راههاي آهن استان
اصفهان 747 كم است كه از آن ميان 626 كم خطوط اصلى و 121 كم خطوط فرعى است
( سالنامه...، 610). اين خطوط به طور كلى در خدمت حمل و نقل صنعتى است
(ساسان، 167).
در حال حاضر استان اصفهان داراي دو فرودگاه كشوري و چند فرودگاه نظامى است
(همو، 164). نخستين فرودگاه اين استان در 1330ش در جنوب شهر اصفهان ساخته
شد كه سپس در سالهاي 1337 و 1345ش گسترش يافت.
استان اصفهان داراي مراكز آموزشى گوناگونى است كه از آن جملهاند: دانشگاه
علوم پزشكى، دانشگاه اصفهان، دانشگاه صنعتى و سه واحد دانشگاه علامة
طباطبايى در شهرهاي اصفهان، نجفآباد و شهرضا ( آمارنامه، 1366ش، 72).
شهرستان اصفهان: يكى از شهرستانهاي 17 گانة استان اصفهان، واقع در قسمت
مركزي اين استان. اين شهرستان محدود است از شمال به شهرستانهاي محلات،
دليجان، كاشان و نطنز، از جنوب به شهرستانهاي شهرضا و آباده، از مشرق به
شهرستانهاي نايين و اردكان و از مغرب به شهرستانهاي گلپايگان و نجفآباد.
اين شهرستان با 5/065 ،21كم 2 وسعت، داراي 8 شهر و 6 بخش است كه شامل 19
دهستان مىشود و در 1365ش، 195 ،1آبادي را در خود جاي داده بود ( آمارنامه،
1373ش، 9؛ سرشماري، نتايج، شهرستان اصفهان، 1). مركز اين شهرستان، شهر
اصفهان است و در سرشماري عمومى كشور (1365ش)، 613 آبادي آن خالى از سكنه
بوده است (همانجا).
جمعيت اين شهرستان در 1355ش، به 179 ،033،1نفر مىرسيد ( سرشماري، 1355ش،
«ل») كه در 1365ش به 492 ،420،1نفر افزايش يافت ( سرشماري، نتايج، شهرستان
اصفهان، همانجا). اين شمار در 1370ش به 810 ،437،1نفر رسيد كه 995 ،238،1نفر
(2/86%) از آنان در نقاط شهري و 696 ،198نفر (8/13%) درنقاط روستايى زندگى
مىكردند ( آمارنامه، 1373ش، 29-31). در اين شهرستان، بجز شهر اصفهان، شهرهاي
ديگري از جمله خوراسگان، رهنان، كوهپايه، ورزنه و هرند وجود دارند (همان،
34؛ نيز نك: جدول 3).
تراكم جمعيت در اين شهرستان (1365ش) 4/67 نفر در كم 2، و نسبت جنسى آن
(1370ش) 7/109 بود ( آمارنامه، 1373ش، 31). مطابق آمار 1365ش، 1/42% از جمعيت
اين شهرستان كمتر از 15 سال سن داشته است ( سرشماري، نتايج، شهرستان
اصفهان، 1). همين آمار نشان مىدهد كه 77% از جمعيت اين شهرستان در شهر يا
آبادي محل تولد خود زندگى مىكردند. بر همين اساس، 5/6% از جمعيت از روستا
به شهر، 8/11% از شهر به شهر، 9/0% از روستا به روستا و 4/1% از شهر به روستا
مهاجرت كردهاند (همان، 3).
شهرستان اصفهان داراي 988 دبستان، 320 مدرسة راهنمايى و 95 دبيرستان است (
آمارنامه، 1366ش، 54) و جمعاً 468 ،10نفر معلم
در اين شهرستان زندگى مىكنند كه حدود 4/6% از آنها در نقاط روستايى، و بقيه
در شهر به سر مىبرند ( سرشماري، نتايج، شهرستان اصفهان، 6).
نسبت جمعيت فعال شهرستان به كل جمعيت 3/39% است كه اين نسبت در نقاط
شهري 8/38% و در نقاط روستايى 9/42% است. از اين عده در سطح شهرستان، 6/11%
در بخش كشاورزي، 4/42% در بخش صنعت، و 13% به مشاغل علمى، فنى و تخصصى
اشتغال دارند ( سرشماري،نتايج، شهرستان اصفهان، 7).
شهرستان اصفهان كه عمدتاً بر روي رسوبات زاينده رود قرار دارد، از گذشتة دور
به سبب حاصلخيزي خاك و فراوانى محصولات كشاورزي شهرت داشته است. به
گفتة حمدالله مستوفى «هر تخم كه از جاي ديگر آنجا برند و زرع كنند، اكثر بهتر
از مقام اول بود و در ريع نيز كمتر نباشد... و غله و صيفى نيكو آيد و
ميوههاي او به غايت خوب و نازك بود» ( نزهة، 48-49). ابن رسته پيش از او،
ضمن اشاره به مرغوبيت زعفران اصفهان (ص 185)، ميوههاي اين شهر را
مىستايد (ص 184؛ نيز نك: قزوينى، 296).
قسمتى از محصولات كشاورزي ناحية اصفهان به نقاط و سرزمينهاي ديگر نيز صادر
مىشده است، چنانكه حمدالله مستوفى مىنويسد: «ميوههاي او تا هند و روم
برند» (همانجا). زمانى پنبه و تنباكو و خشخاش كه در اطراف اصفهان به عمل
مىآمد، از محصولات مهم اين ناحيه به شمار مىرفت (ديولافوا، 280) و قسمتى
از اين محصولات به خارج از كشور صادر مىشد. مهمترين محصولات كشاورزي
صادراتى اين منطقه در دورة قاجار عبارت بودهاند از پنبه (240 هزار خروار)،
تنباكو (20 تا 30 خروار)، ترياك (4 تا 5 هزار صندوق، هر صندوق حدود 70 تا 80
كيلو) و مقادير زيادي كشمش كه به كشورهاي مختلف، به خصوص روسيه و
هندوستان صادر مىشد (هولتسر، 17- 18). در همين دوره گياهان دارويى و صنعتى
ديگري نيز در اصفهان به عمل مىآمد كه مقداري از آن به خارج از كشور صادر
مىشد. پولاك اصفهان را از مراكز اصلى بارگيري روناس معرفى مىكند و از
كافيشه، پنبه و كتان ا¸ن نيز ياد مىكند (ص 368-370).
در حال حاضر شهرستان اصفهان كه حاصلخيزترين زمينهاي كشاورزي استان را
داراست، از لحاظ توليد و عرضة محصولات كشاورزي جايگاه خاصى در استان و كشور
دارد. سطح زيركشت محصولات سالانه (آبى) در اين شهرستان برابر 844 ،89هكتار
است كه با احتساب 289 ،6هكتار باغهاي ميوه و 297 هكتار باغهاي غيرمثمر، جمعاً
به 430 ،96هكتار مىرسد. محصولات عمدة سالانة شهرستان اصفهان عبارتند از گندم
(188 ،51هكتار)، جو (454 ،16هكتار)، شلتوك (250 هكتار)، حبوبات (116 هكتار)،
سبزيجات (174 ،3 هكتار)، محصولات جاليزي (850 ،4 هكتار)، علوفه (700 ،11هكتار)
و دانههاي روغنى (289 هكتار) ( آمارنامة كشاورزي، 1367ش، 77).
شهر اصفهان:
موقعيت: شهر اصفهان با 51 و 38 طول شرقى و 32 و 38 عرض شمالى (پاپلى، 61) در
جلگة حاصل از آبرفتهاي زاينده رود كه از مهمترين حوضههاي رشته كوههاي
زاگرس به شمار مىرود (شارلا، واقع است. اين شهر با ارتفاع 573 ،1متر از سطح
دريا (پاپلى، همانجا) در قسمت جنوب و غرب توسط كوههاي بختياري، و در قسمت
شرق به وسيلة حوضههاي كوير مركزي محصور است (فيشر، .(104 شهر اصفهان از طرف
شمال به ارتفاعات جعفرآباد، از غرب در امتداد كوههاي لاسميان، از جنوب به
كوه صفه و شاهكوه و از مشرق به تپههاي پراكندة جنوب گَوَرْت و كوههاي
حمام و سينبندي محدود است ( جغرافيا، 1/304) و چون در مركز ايران قرار
گرفته، به عنوان كانون ارتباطىكشور، پيوستهداراي اهميتىخاص بوده
است(فيشر،همانجا).
پيشينه و شكلگيري: شهر اصفهان به سبب شرايط مناسب طبيعى - به ويژه
برخورداري از زاينده رود و رسوبات حاصل از آن - از ديرباز از مراكز مهم زيست
انسان در ايران بوده است (لسترنج، 203 ؛ كيهان، 2/412-413). احتمال مىدهند
كه در نيمة دوم هزارة 4قم، آباديهاي كوچكى در محل فعلى شهر اصفهان و
سرتاسر درة زايندهرود وجود داشته است (شفقى، 168). بيرونى مىگويد: «تهمورث
231 سال پيش از وقوع آن [توفان] امر كرد تا جايى خوش آب و هوا در كشور او
بيابند و جز اصفهان جايى كه سزاوار اين دو وصف باشد، نيافتند و آنگاه امر كرد
كه علوم را در كتب تجليد كنند و در سالمترين جايهاي آن پنهان نمايند» (ص
34- 35؛ نيز نك: آوي، 15). حمزة اصفهانى به كتابهاي بزرگى اشاره مىكند كه
در زمان او از بناي فرو ريختهاي به دست آمده بودند كه خواندن آنها ممكن
نشد و خط آنها نيز به خطوط ملتهاي ديگر شباهتى نداشت (ص 184). ياقوت حموي
نيز از يافتن اجسادي كه هزاران سال سالم و بدون تغيير باقى مانده بودند،
خبر مىدهد ( بلدان، 1/293). جابري انصاري نيز از يافتن قبوري در زمان معاصر
در برخى از محلات شهر اصفهان گزارش مىدهد كه حاوي مردگانى بوده است كه
در خمرههايى سفالين به حالت ايستاده قرار داشتند (ص 6). گذشته از اينها، دو
معبد مسيحى كه آنها را به زمان خسرو و همسرش مريم رومى مربوط دانستهاند
(همو، 7)، نشانة ديگري از قدمت و نيز تركيب مذهبى شهر اصفهان درگذشته است.
از سوي ديگر، ماكسيمسيرو معتقد است، آثار باقىمانده از دهكده هاي باستانى
كه شهر اصفهان كنونى را تشكيل دادهاند، در عمق 4 تا 5 متري زير آبرفتهاي
دشت اصفهان مدفون است (ص 6، حاشية 1). همو ادعا مىكند كه طى كاوشهايى در
دو نقطه از شهر اصفهان، ديوارهاي ستبري از بناهاي باستانى را يافته است
(همانجا).
اينكه شهر اصفهان در چه زمانى و توسط چه كسى بنياد نهاده شده، در ابهام
تاريخى است. در اين باره ، معمولاً به داستانهاي تاريخى و شخصيتهاي
افسانهاي استناد مىشود. به عنوان نمونه، نويسندة مجمل التواريخ، آبادانى
اصفهان را به كيقباد (ص 45)، و برخى ديگر برپايى اين شهر را به تهمورث،
معروف به ديو بند (اصفهانى، 139؛ خواندمير، 1/178)، اسكندر مقدونى
(«شهرستانها»، 430؛ ابن فقيه، 97)، فيروز پسر يزدگرد ساسانى (جابري انصاري،
473؛ شوارتس، و جمشيد (حمدالله، نزهة، 48) نسبت مىدهند. بنا بر قول حمزة
اصفهانى اين شهر در روزگار اسكندر به دست معماري به نام جى بن زرادة
اصفهانى بنا شد (نك: آوي، 16) و فيروز يزدگرد ساسانى باروي آن را تكميل كرد
(حمزه، 53).
آنچه مسلم است اينكه تا سدههاي آغازين دورة اسلامى، و به گفتة لاكهارت تا
سدة 4ق/10م (ص 19 )، شهري يكپارچه و واحد بهنام اصفهان وجود نداشته است.
اگرچه نام اصفهان (سپاهان) امروزي همان آسپاداناي مذكور توسط بطلميوس است
(نك: همو، 18 ؛ شاردن، 8/128)، اما پيش از آنكه شهر اصفهان بعدي مطرح شود،
جى شهر اصلى منطقة اصفهان به شمار مىآمده است، چنانكه ابوريحان بيرونى
نيز جى را يكى از شهرهاي اصفهان مىخواند (ص 35).
اصفهان در دورة خلفاي راشدين و بنى اميه از لحاظ ادارة امور زيرنظر حاكمان
عراق بود كه هم ايشان معمولاً حاكم اصفهان را تعيين مىكردند IV/99) , 2
.(EIبعد از زوال دولت امويان (132ق) و به هنگام خلافت ابوجعفر منصور اصفهان
از نو رو به آبادانى نسبى نهاد و به دنبال آن بسياري از توانگران عرب رو
به اين شهر نهادند و در آنجا ساكن شدند (اصفهانى، 171-172). منصور در 152ق قصر
و مسجد جامعى در آنجا بنا نهاد و نيز بارويى به دور آن كشيد و شهر گسترش يافت
كه در عراق و خراسان آن روزگار، بزرگتر از آن وجود نداشت ( مجمل التواريخ،
523، 525). مافروخى «ديار اصفهان» را پيش از اين تاريخ شامل «ديههاي
پراكنده» و «شهرهاي خراب» مىداند (نك: آوي، 20).
در خلافت هارونالرشيد (170-193ق) خراج اصفهان و قم با هم به بغداد فرستاده
مىشد، اما به سبب خودداري مردم قم از پرداخت بموقع ماليات، به دستور
هارون خراج اصفهان از قم جدا شد و از آن پس خراج اصفهان با خراج كرج
ابودلف 12 ميليون درهم تعيين گرديد (قمى، 31)، اما اين رقم در 204ق ظاهراً
به علت قحطى عظيمى كه در 200 و 201ق در اصفهان روي داد، به 10 ميليون و
500 هزار درهم كاهش يافت ( 2 ، EIهمانجا).
در اوايل خلافت معتصم (218- 227ق) ظاهراً جنبش خرّمدينان و هرج و مرج
حاصل از آن كه به اصفهان نيز گسترش يافته بود، فرو نشست (همان، و پيشرفت
آبادانى اصفهان از اين زمان و در طول خلافت معتصم به اوج خود رسيد
(اصفهانى، 172). در همين زمان يحيى بن عبدالله بن مالك خزاعى بار ديگر شهر
را گسترش داد ( مجمل التواريخ، 524). در 281ق معتضد، خليفة عباسى، به منطقة
جبال رفت و عمرو بن عبدالعزيز را به عنوان حاكم اصفهان برگزيد (مسعودي،
4/245).
در خلافت مقتدر (295-320ق) احمد بن مسرور يكبار ديگر به گسترش شهر پرداخت،
چنانكه در زمان تأليف مجمل التواريخ (در اوايل سدة 6ق) آثار آن هنوز پا
برجا بوده است ( مجمل التواريخ، همانجا). در 301ق سامانيان مدتى كوتاه به
اصفهان دست يافتند، اما در 304ق بار ديگر به دست خلفاي عباسى افتاد و احمد
صعلوك حاكم آنجا شد كه در خلال حكومت او خراج اصفهان به مقاطعه به وزير
مقتدر داده شد؛ هر چند در 311ق احمد سر به شورش گذاشت، اما شكست خورد و كشته
شد ( 2 ، EIهمانجا).
اصفهان در سدههاي آغازين دورة اسلامى به صورت شهري دوگانه شامل جى و
يهوديه با فراز و نشيب زياد همراه بود، و بنابر نوشتة صاحب حدود العالم به
عنوان يكى از شهرهاي مهم و پر نعمت منطقة جبال به شمار مىرفت (ص 140).
ابن حوقل آن را بزرگترين و پرنعمتترين شهرهاي منطقه مىداند كه از لحاظ
ثروت و جمعيت و شكوفايى اقتصادي سرآمد آنها بوده است (ص 106). در همين
زمان، شهر اصفهان داراي «خانههايى مجلل و كاخهايى» بوده است كه به
زايندهرود مشرف بوده، به آن زيبايى خاص مىبخشيدهاند (همو، 107). البته
پس از فتح اصفهان، جى رونق خود را به تدريج از دست مىدهد و در عوض،
يهوديه با اسكان جمعيت مسلمان در آن، رو به آبادي و وسعت بيشتر مىگذارد
(ياقوت، مشترك، 187). در 317ق مرداويج بن زيار پس از تصرف ولايت دينور و
قرماسين (كرمانشاه) و زبيديه، اصفهان را تصرف كرد (مسعودي، 4/381). او مدتى
اصفهان را در دست داشت تا در 323ق در همانجا توسط غلامان ترك خود در حمام
به قتل رسيد (همو، 4/382-383). تا دهههاي پايانى سدة 4ق و تا مدتى پس از
آن، دو شهر جى و يهوديه را بر رويهم شهر اصفهان مىخواندند (يعقوبى، 49؛
ابن حوقل، 106؛ ياقوت، بلدان، 1/292). اصطخري در اين باره به صراحت
مىنويسد: «سپاهان دو شهر است: يكى جهودستان، ديگر شهر سپاهان» (ص 164).
اگرچه در اين دوره، جى هنوز به عنوان يكى از بهترين رستاقهاي اصفهان به
شمار مىرفت و از لحاظ تجارت و ثروت برتر و بهتر از يهوديه بود (ابن حوقل،
111)، با وجود اين مىتوان گفت كه از سدة 4ق يهوديه با رشدي سريعتر، از جى
پيشى مىگيرد و به شهري بزرگ و آبادان تبديل مىشود و با همدان آن روز
برابري مىكند (نك: اصطخري، همانجا).
پس از مرگ مرداويج (323ق) اصفهان ميان پسران بويه دست به دست مىشد و از
همين زمان، آبادي دوبارة اين شهر موردتوجه قرار گرفت. وشمگير در 327ق به
بازسازي اصفهان پرداخت، ليكن ركنالدوله حسن بن بويه بار ديگر شهر را تصرف
كرد و تا 366ق آن را در دست داشت. در اين ميان، اصفهان در 343ق به واسطة
هجوم لشكر خراسانى توسط بوعلى چغانى غارت شد ( 2 ، EIهمانجا). مىتوان گفت،
در زمان آل بويه و به ويژه در دورة حكومت ركنالدوله شهر اصفهان رونق
تازهاي يافت؛ بناي قلعة طبرك و كشيدن باروي شهر را به او نسبت دادهاند
(اصفهانى، 174)؛ به گفتة حمدالله مستوفى محيط ديواري كه ركنالدوله پيرامون
اصفهان كشيد، 21 هزار گام بود ( نزهة، 48؛ نيز نك: ناصرخسرو، 117).
در 398ق، علاءالدوله كاكويه از سوي سيده خاتون، مادر مجدالدوله، به حكومت
اصفهان منصوب شد. در 420ق مسعود غزنوي اصفهان را متصرف شد و با گماردن
حاكمى بر اصفهان، شهر را ترك كرد، اما اهالى شهر در غياب سلطان غزنوي سر به
شورش برداشتند و حاكم منصوب غزنوي را به قتل رساندند. مسعود بار ديگر به
اصفهان بازگشت و به قتل عام اهالى پرداخت. سپس علاءالدوله در قبال
پرداخت مبالغى، حكومت اصفهان را بازپس گرفت و به انتظام امور شهر و نواحى
پيرامون آن كه به واسطة هجوم غزنويان خرابى بسياري ديده بود، پرداخت
(اصفهانى، 174، 175؛ 2 ، EIهمانجا). او در 429ق باروي شهر را از نو بنياد نهاد
(مافروخى، 81؛ اصفهانى، 174) كه آثار آن تا چندين سال قبل در 3 نقطة شهر
اصفهان باقى بود (شفقى، 205 بهبعد).
در 433ق ابومنصور فرامرز - پسر علاءالدوله - پس از مرگ پدر، حاكم اصفهان شد.
وي از خواندن خطبه به نام طغرل سلجوقى سرباز زد و طغرل در 442ق به منظور
سركوب وي به اصفهان آمد و در 443ق شهر را متصرف شد. در همين زمان سلطان
سلجوقى پايتخت خود را از ري به اصفهان منتقل ساخت (بازورث، 38 ؛ IV/101 , 2
.(EIطغرل حدود 12 سال پايان زندگى خود را بيشتر در اصفهان گذراند (لمتون، و
مبالغ بسياري صرف بناهاي عمومى و گسترش شهر و پيرامون آن كرد (مافروخى،
101). به گفتة ناصرخسرو در همين روزگار اصفهان بازارهاي متعددي داشت كه هر
يك داراي دروازهاي جداگانه بود (همانجا). همو خبر مىدهد كه هر يك از
محلهها و كوچههاي شهر نيز داراي دروازههاي مستحكم و كاروانسراهاي پاكيزه
بود و تنها در يك كوچه از كوچههاي شهر، «پنجاه كاروانسراي نيكو» وجود داشت
كه در هر يك از آنها «بيّاعان و حجرهداران بسيار»ي به فعاليت مشغول بودند.
وجود بازار مهم صرافان با 200 صراف و نيز كاروانسراهاي متعدد و تجار بسيار و
تسهيلات لازم براي ورود و خروج كاروانها و كالاهاي گوناگون آنگونه كه
ناصرخسرو ذكر مىكند (همانجا)، دليل محكمى بر جايگاه مهم شهري و بازاري
اصفهان در اين زمان است. ناصرخسرو ضمناً از بناهاي نيكو و مرتفع در شهر و
مسجد آدينهاي بزرگ در ميان آن خبر مىدهد (همانجا) و سرانجام مىگويد: «من
در همة زمين پارسىگويان شهري نيكوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان نديدم»
(ص 118).
در واقع، از مدتها پيش، يهوديه رو به گسترش بيشتري مىگذارد، تا جايى كه
به صورت شهري بزرگ و آباد و پرجمعيت و شهري مهم از لحاظ بازرگانى درمىآيد
(مقدسى، 2/579). طى اين دوره، شهر جديد را از همدان بزرگتر و از ري آبادتر
دانستهاند كه به سبب برخورداري از موقعيتى مركزي ميان فارس، خوزستان، ري
و همدان، محل عبور كاروانهاي تجاري بوده است (همو، 2/580)؛ ابن حوقل اين
شهر را باركدة فارس، جبال، خراسان و خوزستان معرفى مىكند (ص 106) و به گفتة
ياقوت شهرستان (جى) اصفهان به تدريج ويران شد و بخش اندكى از آن برجاي
ماند و كوي يهوديه آبادان گشت و مسلمانان با آنان در آن جايگاه درآميختند و
آن را گسترش دادند و نام يهوديه بر آن باقى ماند ( مشترك، 187). همو با ذكر
اين نكته كه جى نام اصفهان كهنه است (همان، 61؛ نيز نك: جابريانصاري،
312)، مىنويسد: «شهر اصفهان كنونى»، يهوديه است (ياقوت، همان، 187) و جى
بعدها «شهرستانه» (شهرستان) ناميده شده است (همان، 61). به اين ترتيب،
نام اصفهان به عنوان شهر به يهوديه داده مىشود و جى با نام شهرستان به
صورت دهكدهاي رو به زوال، در كنار شهر جديد برجاي مىماند (نك: شوارتس،
.(585-586
پس از طغرل، الب ارسلان، دومين سلطان سلجوقى نيز اصفهان را به عنوان
پايتخت خود حفظ كرد (لمتون، و پسر و جانشين او، ملكشاه (464- 485ق) نيز به
اصفهان توجهى خاص داشت (لاكهارت، .(21 ملكشاه بناهاي متعددي در اصفهان و
پيرامون آن برپا داشت. علاوه بر او، خواجه نظام الملك، وزير ملكشاه نيز به
اقداماتى در زمينة رشد و گسترش شهر، از جمله احداث مدرسة نظاميه در محلة
دردشت اقدام نمود (همو، نيز لمتون، همانجاها). طى اين دوره اصفهان داراي
عمارتها و كوشكها و باغهاي بسياري بود كه از آن جملهاند: باغهاي چهارگانه
كه هر يك از آنها برابر هزار جريب مساحت داشت (آوي، 26)؛ مهمترين اين
باغها باغ كاران بود كه دو قصر داشت: يكى مشرف بر زاينده رود و ديگري به
محاذات شهر بود و بين آنها قلعهها و عمارتهاي ديگر قرار داشت. محلة امروزي
خواجوي اصفهان را قسمتى از باغ كاران دورة ملكشاه دانستهاند (هنرفر،
گنجينه...، 57). از كاخهاي اصفهان در اين دوره مىتوان از قصر فرقد بر در
شهر، قصر هارون، هفت در، قصر خصيب، و نيز قصر عبدويه بركنار زنده رود، قصر
كوهان درماربين و مانند آن نام برد (آوي، 29).
در سالهاي آخر حكومت ملكشاه، اسماعيليه به رهبري داعى عبدالملك عطاش و
پسرش احمد در اصفهان فعاليت داشتند (ابن اثير، 10/430-434؛ بازورث، .(101 با
مرگ ملكشاه در 485ق اصفهان رونق و شكوفايى خود را از دست داد و آنچه سلطان
سلجوقى برپا داشته بود، توسط جانشينانش از ميان رفت (لمتون، 255 ؛ جناب،
234). در اين زمان، تركان خاتون، همسر ملكشاه پس از آنكه پسر خود، محمد را
سلطان خواند، به اصفهان رفت و تمامى خزاين را ميان اميران و سردارانش
تقسيم نمود (لمتون، همانجا). از سوي ديگر با مرگ او در 487ق، بركيارق، پسر
زبيده خاتون همسر ديگر ملكشاه، به شهر وارد شد و كشاكش ميان او و محمد بالا
گرفت. اين كشمكش چند سال به طول انجاميد IV/101) , 2 .(EIدر همين زمان،
اسماعيليه قدرت بيشتري يافتند و شاهدز را تصرف كردند و تا 494ق ماليات
پيرامون شهر و از جمله خان لنجان را گردآوري مىكردند (ابن اثير، 10/430-431؛
2 ، EIنيز بازورث، همانجاها). در 495ق سلطان محمد در ري از بركيارق شكست خورد
و به اصفهان گريخت ( 2 ، EIهمانجا). بركيارق اصفهان را محاصره كرد و به
واسطة طولانى شدن محاصرة شهر، ارزاق ناياب، و شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد
از اصفهان گريخت و در پى فرار او، شهر به دست سربازان بركيارق غارت شد
(جناب، همانجا؛ بازورث، .(110-111 با مرگ بركيارق در 498ق، محمد بار ديگر به
اصفهان بازگشت IV/102) , 2 .(EIاز اولين اقدامات او كاهش قدرت باطنيان بود
كه تا 500ق با دستگيري و پوست كندن احمد بن عبدالملك عطّاش به طول
انجاميد (ابن اثير، 10/434؛ 2 ، EIهمانجا). اصفهان تا مرگ سلطان محمد در 511ق
پايتخت باقى ماند و از آن پس مركز قدرت به خراسان انتقال يافت. در اين
زمان كشاكشهاي مذهبى افزايش يافت و در 560ق درگيري ميان طرفداران آل خجند
و آل صاعد (ه م م) به اوج خود رسيد و خسارات جانى و مالى فراوانى به بار
آورد ( 2 ، EIهمانجا).
اصفهان در 590ق به دست خوارزمشاه تكش افتاد (همانجا). در 623ق لشكر مغول
به فرماندهى جرماغون به اصفهان رسيد و خرابى بسياري به شهر وارد ساخت
(اصفهانى، 176). در رمضان 625 جلالالدين براي دفع مغولان، اصفهان را مركز
اردوي خود قرار داد و موقتاً بر آنان پيروز شد (اقبال، 1/122-124؛ بويل، 330 )،
اما سرانجام از آنها شكست خورد و اصفهان در 633ق به عنوان آخرين شهر بزرگ
جبال به چنگ مغولان افتاد (منهاج، 424-433؛ اقبال، 1/127، 386).
در دورة مغولان، اصفهان همانند شهرهاي ديگر صدمات فراوانى ديد. به گفتة
رشيدالدين فضلالله: «چندان خلق كه ايشان كشتهاند، كس نكشته» (ص 349؛
اقبال، 1/103). در زمان غازانخان، اميرمحمد ايداجى حاكم اصفهان بود
(رشيدالدين، 39-40). در اين زمان كوششهايى براي آبادانى اصفهان به انجام
رسيد (همو، 349) كه از آن جمله موقوفات مختلف و احداث دارالسياده را
مىتوان نام برد (همو، 190-191).
در 742ق امير پيرحسين كه بر فارس و اصفهان غلبه يافته بود، حكومت اصفهان
را به شيخ ابواسحاق برادر مسعود شاه اينجو كه به بغداد گريخته بود، واگذاشت
(اقبال، 1/361، 411-412). در 757ق امير مبارزالدين محمد مظفري به محاصرة شهر
اصفهان پرداخت و سرانجام بر آن دست يافت (جناب، 237؛ اقبال، 1/421، 423).
در 789ق تيمور به اصفهان وارد شد. حاكم اصفهان و عدهاي از علما و سادات شهر
براي امان خواهى به بيرون شهر رفتند، اما هنگامى كه تيمور محصلان خود را
براي دريافت پول و هدايا به شهر فرستاد، مردم اصفهان آنان و عدهاي از
سربازان تيمور را به قتل رساندند. در مقابل تيمور نيز دستور قتل عام مردم
شهر را داد كه طى آن حداقل 70 هزار نفر از سكنه كشته شدند و تيمور از
سركشتگان منارهها برپا ساخت (اقبال، 1/437؛ اصفهانى، همانجا؛ نظامالدين،
104- 105؛ لاكهارت، همانجا).
به طور كلى در سدة 7ق، اصفهان يكى از شهرهاي مشهور جهان به شمار مىآمد و
به عنوان يكى از مراكز مهم علوم و صنايع و هنر شهرت داشت (قزوينى،
296-297).
شهر اصفهان در آستانة سدة 8ق/14م، و بهويژه در زمان غازان خان، گسترش
بيشتري يافت و تا نزديك زايندهرود كشيده شد؛ از اين رود نهرهايى در شهر
جاري بود (حمدالله، نزهة، 48). در اين زمان، اصفهان داراي 44 محله و دروازه
بود. حمدالله مستوفى شهر اصفهان را در اصل حاصل ادغام 4 ديه و مزارع و
مضافات آنها برمىشمارد. اين 4 ديه عبارت بودند از: كران، كوشك، جوباره و
دردشت (همانجا). انصاري دمشقى در اين زمان هنوز اصفهان را دو شهر مىداند:
يكى كهن كه بخش اعظم آن به صورت ويرانه درآمده (يعنى جى)، و ديگري كه
آبادان بوده (يهوديه)، و ميان آنها يك ميل (نيم فرسنگ) فاصله بوده است
(ص 312). از سوي ديگر، براساس گفتة حمدالله مستوفى (همانجا)، طى اين دوره
شهر اصفهان چنان گسترش يافت كه يهوديه، يعنى هستة اوليه شهر، خود به صورت
محلهاي از آن درآمد (نيز نك: تحويلدار، 32-33).
منابعبسياري بهخطا شهر اصفهانرا حاصلگسترش و بههمپيوستن دو شهر جى و
يهوديه دانستهاند (لاكهارت، 19 ؛ بلانت، .(20 در واقع، جى و يهوديه در هيچ
زمان آنچنان وسعت نيافتند كه با از بين رفتن فاصلة ميان آن دو، در يكديگر
ادغام شوند و شهري يكپارچه و واحد را برپا سازند (شفقى، 178). انصاري دمشقى
از اوايل سدة 8ق گزارش مىدهد كه «شهرستان» نام بعدي جى است كه در كنار
زاينده رود قرار داشت (همانجا)؛ هرچند نام جى به عنوان ناحيه باقى ماند.
به گفتة حمدالله مستوفى، شهرستان بزرگترين قريه در ناحية جى بود (همان،
50). حتى شاردن در دورة صفويه نيز قرية شهرستان را يكى از بزرگترين
دهكدههاي جهان مىخواند (8/38) و بدينسان، آن را مجزا از شهر معرفى مىكند.
اصفهان در سدة 8ق شهري بزرگ و زيبا با «مدارس و خانقاهات و ابواب الخير»
بسيار بوده است (حمدالله، همان، 49؛ ابن بطوطه، 1/211).
در 856ق اصفهان به دست جهانشاه قراقويونلو افتاد و سال بعد شهر توسط او
ويران و غارت شد و مردم قتلعام گرديدند. به دنبال آن، در 874ق اوزون حسن
آققويونلو بر آنجا دست يافت IV/102) , 2 ؛ EIفرهنگ، 10/19). ونيزيانى كه در
زمان اوزون حسن از اصفهان ديدن كردهاند، آن را «شهري بسيار وسيع در دشتى»
پرنعمت معرفى كردهاند كه حصاري از خشت خام و خندقى پيرامون آن داشته
(كنتارينى، 140)، و محيط شهر 4 ميل و با احتساب حومه، 10 ميل بوده است. در
اين زمان جمعيت شهر اصفهان 50 هزار نفر تخمين زده شده است (همو، 80 -81).
اگرچه پيش از دورة صفوي نيز اصفهان شهري بزرگ و پرجمعيت به شمار مىرفت،
اما اوج شكوفايى اين شهر به اين دوره بازمىگردد (فيشر، .(105-106 در
1006ق/1597م شاه عباس اول (سل 996- 1038ق) پايتخت را از قزوين به اصفهان
منتقل ساخت (اسكندربيك، 544). برخلاف قزوين كه در طول دورة پايتختى خود از
گسترش چندانى برخوردار نشد، اصفهان در دورة كوتاهى - به گفتة شاردن - در شمار
يكى از بزرگترين شهرهاي جهان آن روزگار درآمد (7/49).
گسترش شهر اصفهان طى اين دوره با بنياد نهادن محلههاي تازه همراه بود.
شاه عباس اول در قسمت جنوبى شهر و در طول مسير زاينده رود و نيز آن سوي
زاينده رود، زمينهاي آزاد و وسيعى در اختيار داشت كه امكان طرح گسترش شهري
در سطحى وسيع را فراهم مىساخت (هيلنبراند، .(775 طى همين دوره ميدان شاه
يا نقش جهان، به عنوان مركزي جديد مطابق با ضرورتهاي سياسى - فرهنگى تازه
ايجاد شد. اين مركز از طريق شبكهاي از حوزههاي فعاليت شهري به مركز قديمى
شهر - ميدان كهنه - متصل شد و نهايتاً فعاليتهاي شهري را به سوي خود جلب
نمود. اين ميدان در واقع به شكل همان ميدان كهنة شهر و با حفظ همان عناصر
اصلى برپا شد. اين عناصر عبارت بودند از: بازارها، مسجد، مدرسه، دولتخانه و
سرانجام يك فضاي باز و وسيع مركزي. اين طرحِ تازه از سوي ديگر، به دور از
مسائل و محدوديتهاي قسمت قديمى شهر، در فضاي باز و آزاد به اجرا درآمد
(شيرازي، .(588
به گفتة تاورنيه پس از احداث و رونق ميدان جديد، ميدان كهنه به تدريج
اهميت خود را از دست داد؛ اگرچه هنوز دو قسمت آن آباد بود و كسبه در عمارات
سرپوشيدة آن جاي داشتند (ص 384). كمپفر خبر مىدهد كه پيرامون اين ميدان را
كارگاهها، دكههاي هنرمندان و قهوهخانهها فراگرفته بود (ص 192). از اين
دوره به بعد، اين ميدان شكل اصلى خود را از دست داد و به خانهها و
مغازههاي تازه تبديل شد (نورصادقى، 62؛ قس: كمپفر، همانجا، حاشيه 2).
ميدان نقش جهان به گفتة شاردن يكى از زيباترين ميدانهاي جهان است (7/107،
112؛ نيز نك: ديولافوا، 288-289؛ فلاندن، 157؛ جكسن، 310-311؛ كرزن، و كارِري
آن را با شكوهتر از ميدان سن ماركِ ونيز دانسته است (ص 77). از آنجا كه
اين ميدان در مجاورت باغ معروف نقش جهان واقع بود، به نام ميدان نقش
جهان خوانده شد (نورصادقى، همانجا؛ طهرانى، 102). هنرفر عقيده دارد پيش از
ايجاد اين ميدان، در محل آن ميدانى به نام نقش جهان وجود داشته است (
اصفهان، 107). باغ نقش جهان ظاهراً باغ بزرگى بوده است كه عمارات هشت
بهشت و چهل ستون و ميدان شاه و كمى از بازارهاي بعدي را در برمىگرفته
است. اين باغ تا نزديك دروازة حسنآباد امتداد داشته، و ظاهراً دروازة كوشك
(درب كوشك)، دروازهاي از اين باغ بوده است (نورصادقى، 81). اصفهانى بناي
اين باغ را به شاه اسماعيل نسبت داده، مىگويد: از اين باغ در دورة قاجار
تنها نامى باقى مانده بود (ص 33).
با ايجاد ميدان نقش جهان، گسترش اصفهان با طرح و برنامه ادامه يافت
(هيلنبراند، و به دنبال آن، بناهاي زيادي برپا شد و باعث رشد بيشتر اين شهر
گرديد. از همين زمان بود كه شهر اصفهان در خارج از حصارهاي قديمى خود گسترش
يافت (كمپفر، 185).
شهر اصفهان در سدة 12ق/18م داراي ويژگيهاي منحصر به فردي بود كه حتى در
نظر اروپاييانى كه بسياري از شهرهاي بزرگ دنياي آن زمان را به خوبى
مىشناختند، شهري بىهمتا به شمار آمده است (هيلنبراند، .(777 شاردن اصفهان
را همانند شهرهاي بزرگ اروپا و از نظر شمار جمعيت، در رديف شهر لندن كه خود
در آن دوره پرجمعيتترين شهر اروپا بود، برمىشمارد (7/51). كمپفر آن را
بزرگترين شهر آسيا در اين سوي رود گنگ به حساب مىآورد و پيرامون آن را با
احتساب حومه، بالغ بر حدود 36 كم ذكر مىكند (همانجا).
تكوين شهر اصفهان را در اين دوره تا حد زيادي به سياست شاه عباس اول
نسبت دادهاند (رومر، .(271 اين سياست نه تنها تركيب سپاه را تغيير داد،
بلكه باعث دگرگونى در تركيب جمعيت در سطحى وسيع شد و مهارتهاي گوناگون
افراد در زمينههاي مختلف خود باعث گسترش بيشتر زندگى فرهنگى - اقتصادي شهر
اصفهان گرديد (همانجا). در اين باره، مىتوان به گسترش تجارت توسط ارامنة
جلفا، به ويژه تجارت با هندوستان اشاره كرد (نديم الملك، 160). در زمينة جا
به جاييهاي جمعيتى اقداماتى توسط شاه عباس صورت گرفت كه در تركيب جمعيت
شهر تأثير بسزايى داشت؛ از جملة اين اقدامات، انتقال 3 هزار خانوار ارمنى از
آذربايجان (جلفا) به اصفهان بود كه در كنار زاينده رود اسكان داده شدند
(اسكندربيك، 668). سيوري عقيده دارد كه شاه عباس اين عده را به منظور
بهرهگيري از تجربه و توان تجاري - صنعتى آنان به اين نقطه منتقل ساخت
(ص .(174 سكنة اين محلة تازه كه جلفا نام گرفت، در آغاز منحصر به ارمنيان
بود كه شمار آنان به حدود 30 هزار نفر مىرسيد (كمپفر، 186). لاكهارت اين عده
را 6 هزار خانوار نوشته است (ص 539)؛ در مقابل، گرگوريان با تأكيد بر منابع
ارمنى، جمعيت اولية جلفا را 15 تا 20 هزار نفر تخمين زده است كه تا 1630م
به حدود 30 هزار نفر رسيد (ص .(667 در اين زمان حدود 50 هزار ارمنى ديگر در 24
روستاي پيرامون شهر اصفهان اقامت داشتند (همانجا). به گفتة تاورنيه مسلمانان
در اين زمان به دستور شاه حق اقامت در جلفا را نداشتند (ص 407)؛ در مقابل،
ديولافوا نيز گزارش مىدهد كه ارمنيان از گذشته از اقامت در شهر ممنوع شده
بودند (ص 214).
جلفاي اصفهان در اين زمان داراي 13 كليسا و بيش از 100 نفر روحانى (مسيحى)
بود (كمپفر، همانجا). شاردن جلفا را شامل دو بخش معرفى مىكند: جلفاي كهنه،
ساخته شده توسط شاه عباس اول، و جلفاي نو، پرداختة شاه عباس دوم (8/83).
وي دو بخش جلفا را متشكل از 5 كوچة بزرگ و موازي شرقى - غربى كه از
رودخانه به سوي كوه كشيده شده، و داراي كوچههاي بسيار با بازارها،
ميادين، گرمابهها و دو كاروانسراي كوچك است، معرفى مىكند (همانجا).
گذشته از مسيحيان (ارمنى)، بسياري از گرجيها نيز كه به عنوان اسير جنگى به
ايران آورده شده بودند، در شهر اصفهان اسكان داده شدند كه عدة آنها در سدة
11ق/17م بالغ بر 20 هزار نفر بود (كمپفر، 197؛ رومر، .(272 در اين زمان، در
قسمت جنوبى جلفا، روستاي زردشتيان قرار داشت كه حدود 600 خانوار كشاورز را در
خود جاي مىداد (كمپفر، 187). جمعيت شهر اصفهان را در اين دوره تا 000
،100،1نفر نيز ذكر كردهاند (هالينگبري، 59)، اما حداقل جمعيت اين شهر در اين
زمان را 600 هزار نفر نوشتهاند (شاردن، 7/50).
طى همين دوره، به واسطة ايجاد راهها و كاروانسراهاي متعدد و گسترش تجارت در
كشور، شهر اصفهان به عنوان مركز مهم تجارت داخلى ايران درآمد (فراگنر، 527 ؛
اسپونر، و تجار و شركتهاي متعدد خارجى از سراسر جهان در آنجا به كار اشتغال
داشتند (فلاندن، 157) كه از آن ميان مىتوان از تجار انگليسى، هندي،
فرانسوي و پرتغالى نام برد (كمپفر، 197). در همين دوره، مذاهب و فرق غربى
نيز نمايندگانى در شهر داشتند، از جمله كاپوسنها، كرمليها، اگوستينيها، يسوعيها و
دومينيكنها (كمپفر، 197- 198؛ سيوري، .(176
شهر اصفهان در دورة صفوي داراي كاخهاي با شكوه، كاروانسراهاي وسيع،
بازارهاي زيبا و خيابانهاي مستقيم و طويل و عريضى بود كه با درختكاري و
جويهاي آب روان به صورت دلپذيري درآمده بود (شاردن، 7/56). اين خيابانها،
به ويژه در محلههاي نوبنياد آن زمان، از جمله عباس آباد و جلفا، احداث
شده بود (كمپفر، 190). وجود درختان بسيار در شهر اصفهان، بنابر گفتة تاورنيه،
اين شهر را به صورت «جنگلى» درآورده بود (ص 379؛ قس كارري، 60). كوچههاي
شهر، برخلاف خيابانها، پيچ در پيچ و اغلب مسقف بود و از هر يك، كوچههاي
فرعى زيادي منشعب مىشد (كمپفر، تاورنيه، همانجاها). با گسترش شهر، شمار
محلههاي آن به بيش از 40 محله رسيد؛ از جمله محلههاي نوبنياد آن زمان،
محلههاي عباسآباد، فرحآباد (تحويلدار، 31) و جلفا (كمپفر، 186) بود.
در اين زمان، پلهايى دو قسمت شهر در دو سوي رودخانه را به يكديگر متصل
مىساخت. اين پلها در اواخر دورة صفوي عبارت بودند از: 4 پل بزرگ و 2 پل
كوچك كه بجز يكى از پلهاي كوچك، بقية آنها هنوز پا بر جا هستند (لاكهارت،
541). جكسن شمار پلهاي زاينده رود را 5 مىداند (ص 314). اولين اين پلها، پل
مارنان است كه محلة عباسآباد را با قسمت غربى جلفا مرتبط مىسازد (لاكهارت،
همانجا). احداث اين پل را به شاه طهماسب نسبت دادهاند (كمپفر، 188). ديگري
پل الله ورديخان است كه از آثار ارزشمند در معماري به شمار مىآيد (همو،
189) و چون محلة جلفا را به شهر متصل مىكرده است، آن را پل جلفا نيز
ناميدهاند (همانجا؛ تاورنيه، 396). طول اين پل را 968 پا و عرض آن را 45 پا
دانستهاند (لاكهارت، همانجا؛ قس: كمپفر، همانجا). ديوارههاي بلند اين پل
حافظ كاروانها در برابر باد بوده، و اتاقها و فضاهاي تعبيه شده در آن، محل
پناه و استراحت مسافران به شمار مىرفته است (پوپ، .(III/1235 اين پل را
سى و سه چشمه، چهار باغ (همو، و پل شاه عباسى (اصفهانى، 108) نيز
ناميدهاند. بعد از پل اللهورديخان، پل جويى (همانجا) يا جوبى (لاكهارت،
همانجا) قرار دارد كه بعضى به خطا آن را چوبى نوشتهاند (نك: جواهر كلام، 27)
و چون بر روي اين پل جويى سنگى به منظور انتقال آب از يك سوي رودخانه
به طرف ديگر آن وجود داشته، به اين نام خوانده شده است (طهرانى، 93؛
قس: اصفهانى، 108- 109). در پايين دست پل جويى، پل خواجو قرار دارد كه شاه
عباس دوم آن را در محل پلى كه آن را اوزون حسن بنا نهاده بود، ساخت
(لاكهارت، همانجا)؛ به همين دليل و نيز به سبب مجاورت اين پلها با محلة
حسنآباد، آن را پل حسنخان تركمان و پل حسنآباد (اصفهانى، 109، 111) هم
خواندهاند. جبهة خارجى پل خواجو داراي كاشىكاري و گچبريها و تزيينات
زيبايى است و 24 چشمه دارد كه در پشت آنها سدهايى چوبى به منظور مسدود
ساختن آب تعبيه شده بود كه باعث مىشد درياچهاي در پشت پل ايجاد شود. به
اين ترتيب، اين پل در حكم بند نيز بوده است (كمپفر، 190؛ لاكهارت، 542).
اصفهانى نويسندة نصف جهان، شمار پلهاي اصفهان را 12 پل مىنويسد (ص 106-
107).
اصفهان در پايان سدة 11ق/17م، داراي 8 دروازه بود (شاردن، 7/61؛ قس
تاورنيه، 379) و نهمين دروازة شهر موسوم به «دروازة مرگ» در زمان سياحت
كمپفر توسط مردم خراب شده بود (ص 187). به گفتة تاورنيه به سبب فروريختن
قسمتهايى از باروي شهر، براي ورود و خروج از شهر نيازي به عبور از دروازهها
نبوده است (همانجا). تاورنيه در زمان بازديد خود، شهر اصفهان را بيشتر به يك
«دهكده» شبيه مىداند (ص 383).
شهر اصفهان در پايان دورة صفوي، شكوه پيشين خود را از دست داد. برخى تعصبات
دينى را از زمينههاي اصلى فروپاشى و ويرانى شهر اصفهان برمىشمارند (جناب،
243). به گفتة اصفهانى از زمان شاه سليمان و شاه سلطان حسين امور مملكتى
به دست «امراي متفرقه و خواجه سرايان» افتاد و «امر مملكت مختل و نظام
امور گسيخته» شد (ص 181، 183).
در 1134ق/1722م در 3 فرسنگى شهر اصفهان - در گلان آباد - شاه سلطان حسين از
افغانان شكست يافت و اصفهان به محاصرة افغانان درآمد (همو، 193- 196؛ رستم
الحكما، 133 به بعد) و پس از 6 يا 7 ماه تصرف شد (لاكهارت، 28 ؛ IV/104 , 2
.(EIدر 11 محرم 1135 شاه سلطان حسين لباس سياه پوشيد و روز 13 محرم خود را
تسليم محمود افغان نمود و تاج شاهى را خود بر سر محمود نهاد (اصفهانى،
205-206). طى اين دوره صدمات فراوانى به شهر وارد آمد. به گفتهاي حدود 20
هزار نفر به دست افغانان كشته شدند و شمار بسياري از گرسنگى و قحطى جان
باختند (قدوسى، 102؛ 2 ، EIهمانجا).
در 1142ق پس از قدرت يافتن نادر و شكستن افغانان و پيشروي به سوي اصفهان،
اشرف - جانشين محمود افغان - پس از آخرين شكست از نادر در مورچه خورت، به
اصفهان پناه برد و از آنجا به شيراز گريخت. نادر در همان سال به اصفهان
وارد شد (استرابادي، 102-107؛ هنوي، 40-44). بدينسان، اگر چه اصفهان از جور
افغانان خلاص شد، ليكن به واسطة مالياتهاي متنوع و فراوانى كه مأموران
نادر مىگرفتند، صدمات فراوانى ديد (جناب، 244؛ اصفهانى، 257- 259). پس از
مرگ نادر، اصفهان دستخوش ناآراميها و تاخت و تاز و غارت گروههاي مختلف مدعى
سلطنت بود (پري، 93-94، 104). علىمردان خان بختياري در 1163ق با كريم خان
زند متحد شد و شهر اصفهان را از چنگ ابوالفتح خان بختياري به درآورد.
كريمخان در 1165ق على مردانخان را عزل كرد و برادر خود صادقخان را به
حكومت اصفهان گماشت ( 2 EI، همانجا). در اين زمان شهر اصفهان به طور نسبى
از خسارات در امان ماند و مردمى كه شهر را ترك كرده بودند، بازگشتند و
اصفهان يك بار ديگر رو به آبادانى نسبى نهاد؛ اما پس از مرگ كريم خان در
1193ق/1779م يك بار ديگر هرج و مرج بر شهر اصفهان حاكم شد (اصفهانى،
279-280).
در 1199ق آقا محمدخان عازم اصفهان شد و آنجا را از دست جعفر خان زند بيرون
آورد و باقرخان خوراسگانى را به جاي او منصوب كرد. در 1201ق جعفر خان
دوباره بر اصفهان دست يافت، اما آقامحمدخان يكبار ديگر او را از شهر بيرون
راند و برادر ناتنى خود، جعفر قلى خان را حاكم اصفهان ساخت (لمتون، 31-32).
در اين زمان پايتخت به تهران منتقل شد و اصفهان موقعيت تجاري خود را به
تدريج به تبريز واگذاشت ( 2 ، EIهمانجا؛ كرزن، .(II/41
در زمان فتحعلىشاه (1212-1250ق)، حاجى محمدحسين خان اصفهانى صدر اعظم او
حكومت و بازسازي اصفهان را بر عهده گرفت. در زمان او جمعيت شهر رو به
افزايش نهاد، اما پس از وي دوباره اصفهان دستخوش ويرانى و كاهش جمعيت شد
(اصفهانى، 280- 281). در كنار كشاكشهاي سياسى، يكى از علل افت و خيز شكوفايى
شهر اصفهان قحطيهاي پى در پى آن بود (جناب، 229-230). به سبب كشاكشهاي
سالهاي 1252 تا 1255ق كه طى آن خسارات زيادي به اصفهان وارد آمد، محمدشاه
ناچار شد در 1256ق به اصفهان سفر كند (اصفهانى، همانجا؛ IV/105 , 2 EI). در
خلال حكومت ناصرالدين شاه يك بار ديگر در 1265ق شورشهايى در شهر روي داد،
اما پس از بازديد او از شهر در 1267ق/1859م اوضاع رو به بهبود نهاد، ليكن در
قحطى سالهاي 1288 و 1289ق يك بار ديگر رشد شهر متوقف شد و جمعيت آن رو به
كاهش نهاد (همانجا). اصفهانى جمعيت شهر را در اين زمان 80 هزار نفر برمىشمارد
و آن را كمترين رقم از آغاز شكلگيري شهر به شمار مىآورد (ص 282).
جمعيت اصفهان را در آغاز سدة 19م (1800-1801م) حداقل 200 هزار نفر
(هالينگبري، 59) و در آستانة سدة 20م به اختلاف حدود 100 هزار نفر (فلاندن،
156)، 60 هزار نفر (ماساهارو، 138؛ شفقى، 291) و نيز 70 تا 80 هزار نفر (گايگر، ؛
II/383 كرزن، 2/53 - 54) دانستهاند. ماساهارو در اين زمان براي اصفهان 172
مسجد، 48 مدرسه، 800 ،1كاروانسرا و 273 حمام برمىشمارد (همانجا). از اين زمان
به بعد، بسياري از محلههاي شهر رو به ويرانى نهاد و خالى از سكنه شد، تا
جايى كه فلاندن بيش از پنج ششم خانههاي شهر را ويران معرفى مىكند
(همانجا؛ ماساهارو، 136؛ هالينگبري، همانجا).
كاهش تدريجى جمعيت و اعتبار شهر اصفهان را از سوي ديگر به جا به جايى
پايتخت از اصفهان به شيراز (در دورة زند) و سپس تهران (دورة قاجار) نسبت
دادهاند (شفقى، همانجا).
در دورة 35 سالة حكمرانى ظل السلطان پسر ناصرالدين شاه بر اصفهان، اين شهر
رو به انحطاط نهاد (همانجا) و بسياري از محلههاي آن خراب و به كلى خالى از
سكنه شد (تحويلدار، 32). ديولافوا علت كاهش جمعيت ارمنى شهر اصفهان را آزار
ايشان پس از دورة شاه عباس اول و مهاجرت شماري از آنان به هندوستان
مىداند (ص 217-220؛ جكسن، 316).
اوژن فلاندن كه در بهار 1840م از اصفهان ديدن كرده است، از خرابى روستاها
و مهاجرت روستاييان اطراف شهر و نيز ويرانى قسمتهايى از شهر خبر مىدهد (ص
131-132). ديولافوا حدود 40 سال بعد، اصفهان را «ويرانة غارت ديده»اي معرفى
مىكند كه داراي «كوچههاي تنگ و پر از كثافات» و «بازارهاي ويرانهاي است
كه همه خالى از سكنه مانده و ديوارها در شرف خرابى هستند» (ص 213). در
مقابل، جكسن در آستانة سدة 20م، اگر چه رونق و شكوه از دست رفتة اصفهان را
تأييد مىكند، اما وضع عمومى مردم، آثار فعاليتهاي بازرگانى و تجارت رو به
ترقى شهر را اميدبخش مىداند (ص 307). با اينهمه، به گفتة ملكالمورخين
كاشانى در 1322ق، جمعيت شهر اصفهان حدود 250 هزار نفر بوده است (ص 84 - 85).
اگر چه در اواخر دورة قاجار، شهر اصفهان داراي «قلعه و ديواربست صحيحى» نبود،
اما به گفتة اصفهانى 14 دروازه و 37 محله داشته است (ص 23، 27). شيروانى در
1237ق اصفهان را داراي 17 محله و حدود 15 هزار خانه دانسته است (ص 605) و
ملك المورخين شهر اصفهان را داراي 19 محلة بزرگ كه «هر يك شعب مختلفه»
داشته، معرفى مىكند (ص 29). نديمالملك نيز به 17 محله و 8 دروازة شهر
اشاره دارد (ص 169).
شهر اصفهان امروزي با جمعيتى برابر 810 ،437،1نفر (1370ش) ( آمارنامه، 1373ش،
29)، همچنان در حال رشد و گسترش است. مركز فعال شهر بر محور چهارباغ، در
قسمت غربى ميدان امام (ميدان شاه سابق) شكل گرفته است و جمعيت كم
درآمدتر شهر هنوز در بخشهاي كهن شهر زندگى مىكنند. شرايط طبيعى و نيز تغييرات
فرهنگى - اجتماعى، عواملى را كه مىتوانست حافظ مركز قديمى شهر باشد، از
ميان برداشته است (شيرازي، .(590 امروزه بسياري از عناصر اصلى و سنتى شهر،
مانند مدارس و حمامهاي قديمى، كارآيى خود را از دست دادهاند. سرايها كه از
عناصر اصلى بازار به حساب مىآمدند، نيز با دگرگونيهايى روبهرو شدهاند و با
ايجاد مغازهها و مراكز خريد جديد از اهميت بازارهاي سنتى كاسته شده است. با
وجود اين، بازار اصفهان با چند كيلومتر طول و سرايهاي متعدد و فعال و
صنعتگران و تجار هنوز به حيات اقتصادي خود ادامه مىدهد (بختيار، .(331-332
آثار معماري و بناهاي تاريخى: در اصفهان از دورههاي مختلف تاريخى آثار و
بناهاي گوناگونى بر جاي مانده كه خود نمايانگر زندگى پرفراز و نشيب اين شهر
است. اهميت و تنوع اين آثار تا بدانجاست كه اصفهان را «موزة ايران» نام
نهادهاند (طهرانى، 76). اين شهر در اوايل قرن حاضر داراي 169 مسجد، 12 كليسا،
12 كنيسه، 28 مدرسة سنتى، 72 حمام عمومى و 142 كاروانسرا و تيمچه بوده است
(همو، 92-93).
با وجود قدمت اصفهان، از دورههاي پيش از اسلام در اين شهر آثار زيادي بر
جاي نمانده است؛ تنها از دو سر ستون متعلق به دورة ساسانى با نقوش برجسته
مىتوان ياد كرد كه يكى از آنها در موزة ملى ايران (موزة ايران باستان) و
ديگري در عمارت چهل ستون اصفهان نگهداري مىشود (هنرفر، گنجينه، 4- 5). اين
دو سر ستون به سرستونهاي بيستون شباهت دارند (همانجا، حاشيه).
از ديگر آثار منسوب به ساسانيان بقاياي آتشكدهاي است كه بر فراز كوه منفرد
آتشگاه در مغرب شهر اصفهان و مشرف بر جادة اصفهان - نجف آباد قرار دارد
(بلانت، .(28 جكسن تاريخ بناي اين آتشكده را به پيش از دورة ساسانى و به
عصر هخامنشى مربوط مىداند (ص 299، حاشية 1). اين آتشكده ظاهراً بخشى از دژي
بوده است كه آن را به تهمورث نسبت دادهاند (ابن خردادبه، 20؛ حمدالله،
نزهة، 50). به گفتة ابن رسته در نزديكى اين دژ، قلعة قديمىتري منسوب به
كيكاووس وجود داشته است كه پس از نابوديِ آن، بهمنِ اسفنديار [اردشير] اين
دژ و آتشكدة آن را بر پا داشت (ص 180-181؛ قس: حمزه، 37- 38). اين آتشكده تا
آغاز سدة 4 ق داير، و آتش آن بر جا بوده است (ابن رسته، همانجا).
ساختمان اين آتشكده به شكل 8 ضلعى است كه حدود 4 متر بلندي و 5/4 متر قطر
داشته، و سقف آن در اصل گنبدي شكل بوده است (جكسن، 293). اين بنا عمدتاً
از خشتهاي ضخيم مربع شكل كه به وسيلة ملاط رس و قطعات نى به يكديگر متصل
شدهاند، ساخته شده است. در اطراف آتشكده، بناهاي ديگري در جانب شرقى،
جنوب شرقى و شمال شرقى قرار داشته است كه ظاهراً در دورة اسلامى بدان
افزوده شده، و اقامتگاه موبدان و حريم آتشگاه و احتمالاً خزانة آتشكده بوده
است (همو، 294؛ هنرفر، گنجينه، 5).
از آثار ديگري كه به دورة ساسانى نسبت مىدهند، پل شهرستان، از پلهاي
قديمى زاينده رود است كه در 3 كيلومتري شرق پل خواجو و مقابل ناحية جى
واقع است (همان، 8). پوپ آن را يكى از پلهاي قديمى به سبك رومى مىداند
و احتمال مىدهد كه در جنوب ايران همانندهايى داشته است كه در طول زمان
از ميان رفتهاند .(III/1230) اين پل را ساختة دست مهندسان رومى دانستهاند
كه همراه والرين به اسارت درآمده بودند (بلانت، همانجا). پل شهرستان را
كه به اين ترتيب با پلهاي شوشتر و دزفول قابل مقايسه است، در دورة
ديلميان و سلجوقيان تنها پل مهم زاينده رود دانستهاند (هنرفر، همان، 8 - 9).
بلانت تنها ساختمان قسمت بالايى اين پل را به دورة سلجوقى نسبت مىدهد
(همانجا). از جمله آثار ديگر پيش از اسلام، بقاياي ديوار شهر را كه تا آغاز
سدة 14ق در برخى قسمتهاي شهر باقى مانده بود، مىتوان ذكر كرد (نك: اصفهانى،
31).
از اولين آثار دورة اسلامى در شهر اصفهان مىتوان از مسجد خُشينان نام برد
(نك: ابن رسته، 237). به گفتة ابن رسته اين مسجد را در جايى بنا كردند كه
ابو موسى در آنجا نماز گزارده بود (ص 238). بعضى بناي اين مسجد را به عمر
بن خطاب نسبت دادهاند (نك: نور صادقى، 52). قلعة طبرك يا تبرك (طهرانى،
141) از بناهاي درخور توجهِ اصفهان پيش از دورة صفوي بود كه بناي آن را به
زمان آل بويه مربوط دانستهاند (هنرفر، گنجينه، 37). اين قلعه تماماً از گل
و به شكل مربعى نامنظم ساخته شده بود (شاردن، 7/265)؛ ديوار بلند
كنگرهداري با برجهاي گرد اين قلعه را فرا مىگرفت و خندقى مجهز به يك
خاكريز با وضع دفاعى مناسب آن را احاطه كرده بود (همانجا). اين قلعه در
زمان ديلميان از طريق راههاي زيرزمينى به خانههايى كه در نزديكى ميدان
كهنه و ميدان مير قرار داشت، متصل مىشد (هنرفر، همانجا). اين راههاي زير
زمينى ظاهراً در زمان سلجوقى نيز وجود داشته است (همانجا). به گفتهاي اين
قلعه متعلق به دورة ساسانى بوده، و در زمان ديلميان بازسازي شده است (نك:
رفيعى، 11؛ اصفهانى، همانجا).
شاردن در دورة صفوي اين قلعه را «بسيار باستانى» و متمايز از دژهاي اروپايى
و بيشتر شبيه يك زندان معرفى مىكند (7/266). همو نام 4 برج از برجهاي اين
قلعه را ذكر مىكند: برج زنجير خانه، شاه زهرمار، برج اركلو و برج چهل
دختران (همانجا). كمپفر اين قلعه را اسلحهخانه (ص 191)، و نديمالملك
«خزانه و جبهخانة سلاطين صفوي» معرفى مىكند (ص 155؛ قس: اصفهانى، همانجا).
قلعة اركى كه تاورنيه از آن ياد مىكند، ظاهراً همين قلعة طبرك است كه او
آن را «محل نگهداري اشياء نادر و نفيس متعلق به شاه» برمىشمارد (ص 383؛
نيز نك: شاردن، 7/269-270). همو اين قلعه را در زمان ديدار خود از اصفهان،
فاقد استحكامات تدافعى و تنها داراي چند برج خاكى مربع شكل معرفى مىكند
(همانجا).
قلعة طبرك كه آن را «به قدر شهر متعارفى» دانستهاند (اصفهانى، همانجا)، در
اصل داراي 370 خانه، يك ميدان تسليحات، مسجد و حمام بوده، و منزل وزير را
نيز در خود جاي مىداده است. خانههاي اين قلعه در زمان صفوي محل زندگى
سربازان بوده است. مساحت اين قلعه را 100 هزار ذرع مربع دانستهاند
(شاردن، 7/267؛ طهرانى، همانجا). قسمتهايى از برج و باروي قلعة طبرك و مدخل
آن تا اوايل قرن حاضر برجاي بوده است؛ اما امروزه از برج و باروي اين
قلعه چيزي بر جاي نمانده است (اصفهانى، همانجا؛ هنرفر، گنجينه، 40).
از ديگر بناهاي دورة اسلامى، مسجد جامع جورجير است كه آن را در مقابل مسجد
جامع عتيق كه جامع كبير خوانده مىشد، جامع صغير مىناميدند (همانجا).
مافروخى بناي اين مسجد را به صاحب بن عباد نسبت مىدهد (نك: آوي، 63).
گُدار بناي آن را مربوط به سالهاي بين 366 و 385 ق مربوط مىداند (1/155).
منارة اين مسجد كه بزرگترين منارة اصفهان بوده، «100 گز» ارتفاع داشته است
(آوي، همانجا). اين مسجد در دورههاي بعد از ميان رفته، و در فاصلة سالهاي
1067 تا 1073ق به جاي آن، مسجد حكيم بنا شده است (هنرفر، همان، 41؛ قس:
گدار، 156).
از ديگر آثار متعلق به دورة ديلميان در شهر اصفهان مىتوان از صفة صاحب بن
عباد در مسجد جمعة اصفهان و نيز 4 ستون گرد در مسجد جمعه كه با تزيينات
گچبري آرايش يافته، نام برد (هنرفر، همان، 43-44).
از مهمترين بناهاي دورة سلجوقى در ايران، مسجد جمعة اصفهان است (همان، 67؛
قس: گدار، 1/109-110؛ نك: ه د، اصفهان، جامع) كه مجموعهاي از شيوههاي
گوناگون معماري در دورههاي مختلف اسلامى است ( مساجد...، 18؛ قس: بلانت،
.(30
از ديگر آثار تاريخى اصفهان مسجد على است كه در مجاورت ميدان كهنه و مسجد
جمعه قرار دارد (هنرفر، همان، 369). اين مسجد در دورة سلطان سنجر (سال 515ق)
بنا شده (نورصادقى، 100؛ قس: طهرانى، 123)، و در دورة شاه اسماعيل اول با
كاشىكاري و مقرنسهاي گچى آراسته، و بازسازي شده است (هنرفر، همانجا). منارة
آجري و بلند اين مسجد حدود 30 متر ارتفاع دارد ( لغتنامه...، ذيل اصفهان).
ملك المورخين ارتفاع آن را 35 ذرع نوشته است (ص 30) و كمپفر آن را
بزرگترين منارة شهر اصفهان به شمار آورده است (ص 192). بناي اين مسجد را
بعضى به عليشاه تكش خوارزمشاه، والى اصفهان در 595ق، منسوب دانستهاند
(طهرانى، همانجا).
از ديگر آثار و بناهاي پيش از زمان شاه عباس اول مىتوان از بناهاي هارون
ولايت نام برد كه بقعه و سر در كاشىكاري آن مورخ 918ق، و از اماكن مقدسه
و زيارتگاههاي عمدة شهر اصفهان است. اين محل هم مورد احترام مسلمانان و هم
محل زيارت يهوديان بوده است (طهرانى، 127). كمپفر آن را مورد احترام
مسيحيان نيز معرفى كرده است (ص 192). ملك المورخين كاشانى اين امامزاده
را از اولاد امام موسى كاظم(ع)، و بناي آرامگاه را به پيش از صفويه مربوط
مىداند و گزارش مىدهد كه يهوديان اصفهان اين مقبره را آرامگاه هارون
برادر حضرت موسى(ع) مىدانند (ص 32-33).
ايوان جنوبى هارون ولايت داراي محرابى با كاشىكاري معرق و نفيس است
(هنرفر، گنجينه، 360-361) و در گذشته يك شيرسنگى بزرگ و قديمى در پشت اين
ايوان وجود داشته است (ملك المورخين، همانجا). اين بنا از سمت غربى از
طريق دري به محوطة مدرسة كوچكى باز مىشود (هنرفر، همانجا) كه همان مدرسة
سلطان محمد سلجوقى است. اين مدرسه امروزه در حال ويرانى، و به مدرسة حاج
حسن موسوم است (همان، 379).
در محلة احمدآباد يك مدرسة متروكه است كه به مقبره يا تكية پايچنار و نيز
به مقبرة نظامالملك شهرت دارد. در ايوان وسيعى كه در جنوب اين مدرسه
واقع است، دو قبر هست كه يكى از آن دو به خواجه نظامالملك و ديگري به
ملكشاه سلجوقى منسوب است (همان، 233- 234).
از ديگر آثار اين دوره مىتوان از دو مسجد قطبيه و ذوالفقار نام برد. مسجد
قطبيه، متعلق به دورة شاه طهماسب اول است كه كاشيهاي نفيس آن
بهساختمان جديدي در ضلع جنوبى باغ چهلستون منتقل شدهاست (هنرفر،
گنجينه، 380) و مسجد ذوالفقار واقع در بازار اصفهان، در 950ق بنا شده، و بر
روي ديوارهاي گچى شبستان آن تصوير چند شمشير دو سر (ذوالفقار) نقاشى شده
است (همان، 384). همچنين بايد از مسجد درب جوباره،معروف بهمسجد پير پينهدوز
كه در 955ق بنا شده است، نام برد. سر درِ قديمى اين مسجد نيز به باغ چهل
ستون انتقال يافته است (همان، 386-387). افزون بر اينها، از اين آثار نيز
مىتوان نام برد: بقعة شاه زيد واقع در شرق محلة ترواسكان مربوط به سال
994ق كه در 1097ق تعمير شده است (همان، 389)؛ مسجد سلطان ابوسعيد بهادر خان
متعلق به سدة 8ق (همان، 293)؛ بقعة جعفريه (امامزاده جعفر) كه از بناهاي
برج مانند سدة 8ق است (همان، 300)؛ مدرسة باباقاسم يا مدرسة اماميه از
قديمىترين مدارس طلبهنشين شهر اصفهان (همان، 303)؛ بقعة شهشهان مجاور مسجد
جمعة اصفهان (همان، 333)؛ و درب امام از دورة جهانشاه قراقويونلو مربوط به
857ق كه در واقع آرامگاه دو امامزاده است (همان، 341-343).
اوج شكوفايى معماري در شهر اصفهان به دورة صفوي، به ويژه شاه عباس اول،
باز مىگردد. طى اين دوره، با اجراي طرح نوين و ايجاد بناهاي تازه اصفهان
گسترش و اهميت خاصى يافت و شيوة منحصر به فردي از معماري در آنجا پديد آمد.
با وجود اينكه معماران، صنعتگران و هنرمندان شيوههاي سنتى را در نظر داشتند،
اما با طرح شيوهاي خاص، باعث اوج گيري تمامى معيارهاي زيباشناسى سراسر
دورة خود شدند و خلاقيت هنرمندانة دنياي اسلامى را يكبار ديگر به اوج رساندند
(رومر، .(270-271
شهر اصفهان در دورة صفوي - به ويژه در زمان شاه عباس اول - با ايجاد باغها
و قصرهايسلطنتىو مساجد با شكوهو پلهايزيبا و ميدانها و خيابانهاي نو و
كاروانسراها و بازارها و منازل زيبا، چهرة تازهاي يافت، تا آنجا كه در سدة
12ق به صورت يكى از شهرهاي آباد و زيباي جهان آن روز درآمد (نك: هنرفر،
همان، 725).
بسياري از بناها در اين دوره، پيرامون ميدان نقش جهان - كانون اصلى توسعة
شهري آن زمان - ساخته شد كه از آن جملهاند مسجد شاه (مسجد امام فعلى)،
عمارت عالى قاپو و مسجد شيخ لطف الله (رومر، همانجا). علاوه بر اينها، بنابر
گفتة كمپفر، شهر اصفهان در اين دوره داراي يك بيمارستان، بيش از 100 مسجد و
مدرسه و شمار بسياري حمام و مسافرخانه بود كه هر يك از آنها از لحاظ معماري،
زيبا و هنرمندانه به شمار مىآمد (ص 191).
مسجد شاه (مسجد امام فعلى) يا مسجد جامع عباسى (اصفهانى، 62) را از لحاظ
عظمت بنا و معماري و كثرت تزيينات، زيباترين مسجدي دانستهاند كه تا به
حال در ايران ساخته شده است (پوپ، .(III/1185-1188 بناي اين مسجد در 1020ق
به فرمان شاه عباس اول شروع شد و در 1025ق ساختمان سردر و تزيينات
كاشىكاري آن به پايان رسيد (هنرفر، همان، 427).
در ضلع شرقى ميدان نقش جهان، مسجد شيخ لطفالله قرار دارد كه آن را نيز از
آثار برجستة معماري ايران به شمار آوردهاند. پيش از برپايى اين مسجد، در
محل آن مسجد ديگري وجود داشته است (پوپ، ؛ III/1189 قس: طهرانى، 100). اين
مسجد با كاشىكاريهاي معرق داخل و خارج گنبد و نيز كتيبههاي عالى كه برخى
از آنها به خط عليرضاي تبريزي عباسى است، زيبايى و ظرافت كم نظيري دارد
(هنرفر، همان، 401).
از بناهاي ديگر اطراف ميدان، عمارت عالى قاپوست. اين كاخ از بناهاي شاه
عباس اول است كه در ربع اول سدة 11ق ساخته شده است (همان، 416) و آن را
علىقاپو، الله قاپو، الاقاپى (كمپفر، 205)، اعلاقاپو (ملك المورخين، 80)، على
قاپى (نديم الملك، 162) و عالىقاپو (كارري، 78؛ طهرانى، 103) خواندهاند.
اين كاخ را همانند باب عالى عثمانى به معناي «دروازة بزرگ» دانستهاند
(پوپ، .(III/1193
در ضلع شمالى ميدان نقش جهان، مقابل مسجد شاه، سر در قيصريه و بازار قرار
دارد كه در 1029ق ساخته شده است (همانجا). هنرفر تاريخ احداث بازار و سردر
را 1014ق دانسته است (همان، 465-466). در سردر ياد شده هنوز هم تزيينات
نقاشى ديوارها و سقف مقرنس آن قابل مشاهده است. نقاشى روي ديوارها كه
تصاويري از جنگهاي شاه عباس اول با ازبكان بوده (نك: شاردن، 7/130)، تا
اوايل سدة حاضر وجود داشته است (طهرانى، همانجا؛ قس: هنرفر، همان، 465).
نقاشيهاي جبهة غربى سر در، معرف شكارگاه شاه عباس است كه به قلم رضا
عباسى است (همانجا). كاشىكاري جبهة فوقانى سر در قيصريه نمايشگر برج قوس
است و چون مورخان بناي شهر اصفهان را در اين برج مىدانستهاند (همانجا؛
قس: حمدالله، نزهة، 48)، استادان كاشىكار دورة صفوي اين نقش را به صورت
نيمه انسانى در حال تيراندازي و نيمه ببري كه دمش به صورت اژدهاست،
نمايش دادهاند (هنرفر، همانجا؛ قس: شاردن، 8/129-130).
در دورة صفويه در طرفين جلوخان سردر قيصريه عمارتى به نام نقاره خانه وجود
داشته كه تا اواخر دورة قاجار باقى بوده است (هنرفر، همانجا؛ شاردن،
7/111-112؛ كرزن، .(II/27-28 اصفهانى بازار قيصريه را از نظر استحكام و زيبايى
در تمام ايران بىنظير مىداند (ص 33-34). اين بازار محل اجتماع فروشندگان
انواع قلمكار و بافتنيهاي دستى اصفهان است و در قسمت وسط آن، چهار سوي
زيبايى از دورة شاه عباس وجود دارد كه مهمترين و زيباترين چهارسوهاي
اصفهان است (هنرفر، همانجا).
به دستور شاه عباس اول از محل دروازه دولت تا دامنة كوه صفه، خيابان
طويل و عريض مشجري احداث شد كه گردشگاه خانوادة سلطنتى، درباريان و اهالى
شهر بود (همان، 479-480) و چون قبلاً در آن محل 4 باغ به نامهاي باغ
فلارن، باغ احمد سياه، باغ بكر و باغ كاران در امتداد يكديگر واقع شده
بودند، اين خيابان به چهارباغ معروف شد ( لغتنامه ).
خيابان چهار باغ در اصل به دو قسمت تقسيم مىشود: چهار باغ عباسى يا چهار
باغ كهنه و چهار باغ عليا (چهار باغ بالا). چهار باغ كهنه تا سى و سه پل
امتداد دارد و از آنجا چهار باغ بالاست كه طرح آن از شاه عباس اول است،
اما بعد از او ساختهاند. چهار باغ بالا طويلتر از چهارباغ كهنه است و به
باغ عباس آباد در نزديكى كوه صفه ختم مىشده است (اصفهانى، 40-42).
زيبايى اين خيابان را به سبب چنارهاي دو سوي آن و نهري كه از وسط آن
مىگذشته، دانستهاند (كمپفر، 195). به گفتة كمپفر در كنار نهر ياد شده،
قهوهخانهها و ميهمانخانههايى وجود داشته است كه در آنها شاعران و نقالان و
هنرمندان به سرگرم كردن مردم مىپرداختهاند (همانجا). طول خيابان چهار باغ
با احتساب طول پل الله ورديخان، جمعاً بالغ بر 310 ،4 گام بوده است (همو،
196).
در اطراف خيابان چهارباغ و زاينده رود 30 باغ وجود داشته است (همو، 196) كه
تاورنيه تمامى آنها را متعلق به شاه مىداند (ص 394). باغهاي مشهور چهارباغ
عبارت بودهاند از: باغ تخت (40 جريب)، باغ كاج، چهار باغ (30 جريب)، باغ
باباامير، باغ توپخانه، باغ نسترن، باغ چهل ستون (70 جريب)، باغ بلبل يا
باغ هشت بهشت (85 جريب)، باغ فتح آباد (60 جريب)، باغ گلدسته (30 جريب)،
باغ طاووسخانه و باغ پهلوان حسين (هنرفر، گنجينه، 486-487). اين باغها هر
يك داراي عمارات و قصرهاي كوچك زيبايى بودهاند (كمپفر، همانجا).
از ديگر باغهاي مشهور اصفهان در دورة صفويه باغ هزار جريب است كه مربع شكل
بوده، و بيش از 1300ئ1300 گام مساحت داشته است (همو، 215). 4 كبوتر خانه در
4 گوشة اين باغ بوده است (كمپفر، 217) كه امروزه تنها يكى از آنها پا بر
جاست. از اين باغ كه در دورة صفويه به باغ عباس آباد معروف بوده، و نيز
از قصري كه در وسط آن قرار داشته، هيچگونه اثر قابل توجهى باقى نمانده
است (هنرفر، همان، 489).
در حاشية شرقى خيابان هاتف و در قديمىترين قسمت شهر اصفهان، مجموعهاي
نفيس از معماري و تزيينات دورههاي سلجوقى و صفوي ديده مىشود كه به
امامزاده اسماعيل شهرت دارد. اين مجموعه شامل يك مسجد بسيار قديمى به
نام مسجد شعيا و مقبرة امامزاده اسماعيل و رواق و سر در و صحن آن است كه
يك گنبد بزرگ آجري زيبا از نوع گنبدهاي چهارسوهاي اصفهان برفراز سر در آن
قرار دارد (همان، 521). امامزاده اسماعيل را از اولاد امام موسى كاظم(ع)
دانستهاند (ملك المورخين، 31-32). درِ اين امامزاده از فولاد و طلاكوب است
كه در اصفهان نظير ندارد ( لغتنامه ).
از مهمترين آثار دورة شاه عباس دوم كاخ چهلستون است كه ويژة پذيراييهاي
رسمى بوده، و تاريخ اتمام بناي آن 1057ق است (هنرفر، همان، 557). اين
كاخ در باغى به همين نام ساخته شده، و معماري و تزيينات آن تركيبى از
معماري ايرانى، چينى و غربى است (اصفهانى، 34- 35؛ قس: نديمالملك، 158).
كاخ چهل ستون داراي 20 ستون است كه هر يك از آنها از تنة يك چنار كه بر
روي آن قشر نازكى از تختة رنگ شده قرار گرفته، ساخته شده است. اين ستونها
در گذشته به آينه و شيشههاي رنگى مزين بوده است (هنرفر، همان، 558 -559).
ظاهراً انعكاس تصوير اين 20 ستون در آب استخر مقابل آن سبب شده است تا
اين عمارت را چهل ستون بنامند (ملك المورخين، 26-27؛ كرزن، ؛ II/32 قس:
هنرفر، همانجا).
مساحت اين كاخ را 75ئ48 گام و ارتفاع آن را حدود 25 متر دانستهاند (ملك
المورخين، 43؛ قس: كمپفر، 206؛ هنرفر، اصفهان، 126). استخر مقابل اين كاخ 110
متر طول و 16 متر عرض دارد كه داراي فوارههاي سنگى بوده، و مجسمههاي 4
شير - منسوب به دورة ساسانى - در 4 گوشة آن قرار داشته است (همو، گنجينه،
559 - 560؛ قس: كيهان، 2/417؛ لغت نامه ). سقف كاخ از شيروانى، و سقف
شاهنشين آن از آينه و مزين به طلا بوده است (ملك المورخين، همانجا).
تمامى ديوارهاي اين كاخ مزين به آينههاي بزرگ و شيشههاي رنگى و
نقاشيهاي زيباست و درها و پنجرهها تماماً منبت و خاتمكاري است (هنرفر،
همان، 559). ضمن تعميراتى در 1335ش، 3 اتاق نقاشى شده از زير گچ بيرون آمد
كه از آثار رضا عباسى بودند (همان، 562).
كاخ چهل ستون يك بار در 1118ق دچار حريق شد و در دورههاي بعدي نيز
خرابيهايى به آن وارد آمد ( لغت نامه ). اين كاخ در دورة قاجار
«دارالحكومه» بوده، و اتاقهاي اطراف آن ادارات دولتى به شمار مىرفته است
(ملك المورخين، 26، 42).
علاوه بر كاخها و عمارات دورة صفوي، قصرها و عماراتى نيز در دو طرف زاينده
رود و حد فاصل بين دو پل جويى (جوبى) و پل خواجو قرار داشتهاند كه از ميان
رفتهاند. بسياري از اين عمارات در باغ وسيع سعادتآباد ساخته شده بود كه
معروفترين آنها عمارت هفت دست، آينهخانه و عمارت نمكدان بوده است
(هنرفر، همان، 576).
عمارت آينهخانه يا عمارت آينة سعادت آباد (اصفهانى، 44- 45) واقع در ساحل
جنوبى زاينده رود، شامل تالاري عالى و 18 ستون مزين به آينهكاري بوده
است (هنرفر، همانجا). پوپ شمار ستونهاي اين كاخ را 16 و ديولافوا آنها را 12
ستون نوشته است (ص 318). اين عمارت را شبيه كاخ چهلستون دانستهاند
(پوپ، همانجا).
عمارت هفت دست در اصل شامل 7 ساختمان بوده است كه در اواخر دورة قاجار
تنها يكى از آنها باقى مانده بود (قس: اصفهانى، 44). اين كاخ به عمارت
آينهخانه متصل بوده، و دورتادور ا¸ن اتاقهايى تو در تو وجود داشته كه به
گچبريهاي زراندود و ميناكاري مزين بوده است. كف قصر و ازارههاي آن از
سنگ مرمر شفاف بوده، و حوضهايى از سنگ مرمر و سنگ سماق داشته است (هنرفر،
همان، 578). اين كاخ را نيز شبيه كاخ چهل ستون دانستهاند (پوپ، همانجا).
به فاصلة 150 متري جنوب عمارت آينهخانه، عمارت نمكدان به شكل دايره بر
روي زمين مرتفعى بنا شده بود. اين عمارت به صورت 8 ضلعى در 3 طبقه ساخته
شده بود كه از طبقة بالايى آن، منظرة زاينده رود ديده مىشده است (هنرفر،
همان، 580).
كاخ هشت بهشت به صورت كاخى كوچك در وسط باغى موسوم به باغ بلبل در
1080ق و دورة سلطنت شاه سليمان ساخته شد. اين كاخ را در نوع خود از كاخهاي
بىنظير دورة صفوي دانستهاند (همان، 622؛ قس: شاردن، 7/326). كاخ هشت بهشت
داراي سنگهاي مرمر و كاشىكاريهاي فراوان منقش به اشكال متناسب انواع
جانوران و پرندگان بوده است (نك: همو، 7/326- 328؛ كمپفر، 214). اين كاخ و
باغ آن تا اواخر دورة قاجار باقى بوده است (اصفهانى، 35)، اما در حال حاضر
جز يك عمارت، اثري از آن باقى نيست ( لغت نامه ).
مدرسة چهار باغ يا مدرسة سلطانى و كاروانسراي مادرشاه و نيز بازارچة بلند از
بناهاي معروف دورة شاه سلطان حسين در اصفهان است (هنرفر، همان، 660).
ساير آثار اين دوره عبارتند از: مسجد حكيم مربوط به 1073ق، مدرسة جلاليه
ساخته شده در 1114ق، مدرسة مريم بيگم مربوط به 1115ق كه از ميان رفته
است، مدرسة نيمآورد، مدرسة شمسآباد مربوط به 1125ق، مسجد عليقلى آقا مربوط
به 1122ق (همان، 612، 660، 662، 683، 684) و بسياري آثار ديگر كه هر كدام در
نوع خود داراي ارزشهاي هنري و معماري است.
در دورة قاجار دگرگونيهايى در بناها و عمارات شهر اصفهان به وجود آمد. از يك
سو، محمدحسين صدر اصفهانى، حاكم اصفهان در دورة فتحعلىشاه، تعميراتى در
مساجد و مدارس و تكاياي اصفهان به عمل آورد و آثاري بنا نهاد كه برخى از
آنها تا به امروز پابرجاست كه از آن ميان، 3 مدرسة مشهور به صدر - يكى در
بازار بزرگ، ديگري در محلة پاي قلعه و سومى در خيابان چهار باغ خواجو - و
نيز خيابان چهار باغ نو (چهار باغ صدر) كه نقشة آن از خيابان چهار باغ صفوي
الگوبرداري شده، درخور ذكر است (همان، 743-744؛ قس: نديمالملك، 159-162)؛ از
سوي ديگر، در حكومت تقريباً 30 سالة ظلالسلطان پسر ناصرالدين شاه در اصفهان
عمارتها و كاخهاي بسياري نابود شد (همو، 160) كه كيهان بيش از 30 تا از آنها
از جمله هشت بهشت، نقش جهان و هفت دست را نام برده است (2/419).
در دورة قاجار، در اصفهان 400 مسجد از دورههاي مختلف وجود داشته است
(اصفهانى، 60). برخى از مساجدي كه در اين دوره بنا شدند، عبارتند از: مسجد
حاجى ميرزا محمد صادق مربوط به 1242ق، مسجد سيد كه بهترين نمونه براي
بررسى كاشىكاري دورة قاجار به حساب آمده است، مسجد حاج محمد جعفر واقع در
بازار، مسجد صفا در محلة شهشهان مربوط به 1290ق، مسجد رحيمخان، مسجد
ركنالملك، مسجد آقا ميرزا محمد هاشم در محلة چهارسو، مسجد آقاميرزا محمد باقر
چهار سوقى و مسجد رضوان (هنرفر، همان، 761، 764، 789، 793، 796، 805، 822، 825،
837).
شهر اصفهان داراي چند كليساست كه قديمىترين آنها كليساي هاكوپ است كه
تاريخ بناي آن به 1014ق/1605م باز مىگردد و در حال حاضر در گوشة شمال
غربى صحن فعلى كليساي مريم قرار دارد (همان، 508). كليساي گئورگ يا كليساي
غريب نيز كه در محلة ميدان كوچك واقع است، از كليساهاي قديمى محلة جلفاي
اصفهان به شمار مىآيد. در يكى از بناهاي ضميمة اين كليسا 13 قطعه از سنگهاي
كليساي قديمى ارمنستان (اوچ كليسا) وجود دارد و بههمين سبب، اين كليسا در
نزد ارامنةاصفهان اهميت خاصى يافته است (همانجا)؛ ديگر كليساي مريم است كه
به سبب گسترش كليساي هاكوپ ايجاد شده، و از كليساي معروف وانك قديمىتر
است. تاريخ شروع بناي اين كليسا به سال 1018ق/1610م باز مىگردد (طهرانى،
146؛ هنرفر، همان، 510 - 511). در مجاورت اين كليسا، كليساي ديگري به نام
بيد خم يا بيت لحم قرار دارد كه معماري و تزيينات طلا كاري گنبد آن بسيار
جالب و تماشايى است و تاريخ بناي آن 1036ق/1627م است (همان، 511 - 512).
مهمترين كليساي جلفاي اصفهان از لحاظ معماري و تزيينات و نقاشى، كليساي
سن سور يا كليساي وانك است كه در محل كليساي قديمىتري كه در 1605م بنا
شده بود، ساخته شده است. اين كليسا را آمِنا پِركيچ (به معناي نجات
دهنده) نيز مىنامند (همان، 514).
مآخذ: آمارنامة استان اصفهان (1366ش)، سازمان برنامه و بودجة استان اصفهان،
تهران، 1367ش؛ آمارنامة استان اصفهان (1373ش)، سازمان برنامه و بودجة استان
اصفهان، تهران، 1375ش؛ آمارنامة كشاورزي (1365ش)، وزارت كشاورزي، تهران،
نشرية شم 293/66؛ آمارنامة كشاورزي (1367ش)، وزارت كشاورزي، تهران؛ آوي،
حسين، ترجمه و تحرير محاسن اصفهان مافروخى، به كوشش عباس اقبال، تهران،
1328ش؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمة محمدعلى موحد، تهران،
1361ش؛ ابن بلخى، فارسنامه، به كوشش علينقى بهروزي، شيراز، 1343ش؛ ابن
حوقل، محمد، صورة الارض، ترجمة جعفر شعار، تهران، 1345ش؛ ابن خردادبه،
عبيدالله، المسالك و الممالك، ليدن، 1889م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق
النفيسة، ترجمة حسين قرهچانلو، تهران، 1365ش؛ ابن فقيه، احمد، مختصر
البلدان، ترجمة ح. مسعود، تهران، 1349ش؛ ابوالفدا، تقويم البلدان، ترجمة
عبدالحميد آيتى، تهران، 1349ش؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان،
ليدن، 1931م؛ استرابادي، مهدي، جهانگشاي نادري، به كوشش عبدالله انوار،
تهران، 1341ش؛ اسكندر بيك منشى، عالم آراي عباسى، تهران، 1350ش؛ اصطخري،
ابراهيم، مسالك و ممالك، ترجمة كهن فارسى، به كوشش ايرج افشار، تهران،
1347ش؛ اصفهانى، محمد مهدي، نصف جهان فى تعريف الاصفهان، به كوشش منوچهر
ستوده، تهران، 1340ش؛ اعتماد السلطنه، محمد حسن، تطبيق لغات جغرافيايى
قديم و جديد ايران، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ همو، مرآت البلدان،
به كوشش پرتو نوري علاء و محمدعلى سپانلو، تهران، 1364ش؛ اقبال آشتيانى،
عباس، تاريخ مفصل ايران، تهران، 1356ش؛ انصاري دمشقى، محمد، نخبة الدهر،
ترجمة حميد طبيبيان، تهران، 1357ش؛ بديعى، ربيع، جغرافياي مفصل ايران،
تهران، 1367ش؛ بكران، محمد، جهاننامه، به كوشش محمدامين رياحى، تهران،
1342ش؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، ترجمة آذرتاش آذرنوش، تهران، 1346ش؛
بهرامى، تقى، جغرافياي كشاورزي ايران، تهران، 1333ش؛ بيرونى، ابوريحان،
آثار الباقيه، ترجمة اك بر دانا سرشت، تهران، 1363ش؛ پاپلى يزدي، محمدحسين،
فرهنگ آباديها و مكانهاي مذهبى كشور، مشهد، 1367ش؛ پتروف، جغرافياي طبيعى
ايران، ترجمة حسين گل گلاب، تهران، 1334ش؛ پري، جان ر.، كريمخان زند،
ترجمة علىمحمد ساكى، تهران، 1365ش؛ پولاك، ياكوب ادوارد، سفرنامه ( ايران و
ايرانيان )، ترجمة كيكاووس جهانداري، تهران، 1350ش؛ تاورنيه، ژان باتيست،
سفرنامه، ترجمة ابوتراب نوري، تهران، 1336ش؛ تحويلدار، حسين، جغرافياي
اصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1342ش؛ جابري انصاري، حسن، تاريخ
اصفهان و ري و همة جهان، اصفهان، 1322ش؛ جغرافياي كامل ايران، وزارت
آموزش و پرورش، تهران، 1366ش؛ جكسن، ا.و.و.، سفرنامه ( ايران در گذشته و
حال )، ترجمة منوچهر اميري و فريدون بدرهاي، تهران، 1352ش؛ جناب، على،
الاصفهان، اصفهان، 1371ش؛ جواهر كلام، على، زنده رود يا جغرافياي تاريخى
اصفهان و جلفا، تهران، 1348ش؛ حدود العالم، بهكوشش منوچهر ستوده، تهران،
1362ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران،
1362ش؛ همو، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، تهران، 1362ش؛ حمزة اصفهانى،
تاريخ پيامبران و شاهان، ترجمة جعفر شعار، تهران، 1367ش؛ خواندمير،
غياثالدين، حبيب السير، تهران، 1333ش؛ دايرة المعارف فارسى؛ دهگان،
ابراهيم، گزارشنامه يا فقه اللغة اسامى امكنه، اراك، 1342ش؛ دياكونوف،
ايگور، تاريخ ماد، ترجمة كريم كشاورز، تهران، 1345ش؛ دياكونوف، ميخائيل،
تاريخ ايران باستان، ترجمة روحى ارباب، تهران، 1346ش؛ ديولافوا، ژ.ر.،
سفرنامه، ترجمة فرهوشى، تهران، 1361ش؛ رزاقى، ابراهيم، اقتصاد ايران،
تهران، 1367ش؛ رزمآرا، على، جغرافياي نظامى ايران (اصفهان و بختياري)،
تهران، 1325ش؛ رستمالحكما، محمدهاشم، رستمالتواريخ، تهران، 1348ش؛
رشيدالدين فضلالله، تاريخ مبارك غازانى، بهكوشش كارل يان، لندن، 1940م؛
رفيعى مهرآبادي، ابوالقاسم، آثار ملى اصفهان، تهران، 1352ش؛ ساسان،
عبدالحسين، اقتصاد جابهجاگري و پژوهشى در راههاي استان اصفهان، تهران،
1364ش؛ سالنامة آماري كشور (1361ش)، مركز آمار ايران، تهران، 1362ش؛ سرشماري
عمومى نفوس و مسكن (1355ش)، استان اصفهان، مركز آمار ايران، تهران، 1359ش؛
سرشماري عمومى نفوس و مسكن (1365ش)، نتايج تفصيلى، استان اصفهان، مركز
آمار ايران، تهران، 1368ش؛ همان، شهرستان اصفهان؛ سيرو، ماكسيم، راههاي
باستانى ناحية اصفهان و بناهاي وابسته به آن، ترجمة مهدي مشايخى، تهران،
1357ش؛ شاردن، ژان، سياحتنامه، ترجمة محمد عباسى، تهران، 1345ش؛ شفقى،
سيروس، جغرافياي اصفهان، بخش نخست، اصفهان، 1353ش؛ «شهرستانهاي ايرانشهر»،
مجموعة نوشتههاي پراكندة صادق هدايت، تهران، 1334ش؛ شيروانى، زينالعابدين،
رياض السياحة، به كوشش اصغر حامد، تهران، 1339ش؛ طبري، تاريخ؛ طلا مينايى،
على اصغر، تحليلى از ويژگيهاي منطقهاي در ايران، تهران، 1353ش؛ طهرانى،
جلالالدين، گاهنامة 1312، تهران، 1351-1352ق؛ عبدالمؤمن، صفىالدين، مراصد
الاطلاع، بيروت، 1373ق/1954م؛ عطايى، منصور، «گزارش اقتصادي دربارة
زراعتهاي استان دهم»، تحقيقات اقتصادي، 1343ش، شم 9-10؛ فاموري، جلال و م.
ل. ديوان، خاكهاي ايران، تهران، 1358ش؛ فرهنگ جغرافيايى ايران، سازمان
جغرافيايى كشور، 1355ش؛ فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمة حسين نورصادقى،
تهران، 1356ش؛ فندريابل، ژ.ت.، ايترپرسيكوم، ترجمة محمود تفضلى، تهران،
1351ش؛ قدوسى، محمدحسين، نادرنامه، مشهد، 1339ش؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد
و اخبار العباد، بيروت، 1960م؛ قمى، حسن، تاريخ قم، ترجمة حسن بن على
قمى، به كوشش جلالالدين طهرانى، تهران 1353ق؛ كارري، ج.، سفرنامه، ترجمة
عباس نخجوانى و عبدالعلى كارنگ، تبريز، 1348ش؛ كارنامه و خلاصة گزارش
فعاليتهاي يك سالة 1366، وزارت كشاورزي، تهران، 1367ش؛ كرزن، ج. ن.،
ايران و قضية ايران، ترجمة غ. وحيد مازندرانى، تهران، 1362ش؛ كريستن سن،
آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمة رشيد ياسمى، تهران، 1345ش؛ كمپفر،
انگلبرت، سفرنامه، ترجمة كيكاووس جهانداري، تهران، 1360ش؛ كنتارينى،
آمبروزيو، «سفرنامه»، سفرنامههاي ونيزيان در ايران، ترجمة منوچهر اميري،
تهران، 1349ش؛ كولسنيكف، آ. ا.، ايران در آستانة يورش تازيان، ترجمة م. ر.
يحيايى، تهران، 1355ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصل ايران، تهران،
1310-1311ش؛ گدار، آندره، آثار ايران، تهران، 1314ش؛ گزارش مشروح حوزة
سرشماري اصفهان، وزارت كشور، تهران، 1337ش؛ گوتشميد، آلفردفن، تاريخ ايران
و ممالك همجوار آن، ترجمة كيكاووس جهانداري، تهران، 1356ش؛ لاكهارت، لارنس،
انقراض سلسلة صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمة مصطفى قلى عماد،
تهران، 1343ش؛ لغتنامة دهخدا؛ لمتون، آ.ك. س.، ايران عصر قاجار، ترجمة
سيمين فصيحى، تهران، 1375ش؛ ماساهارو، يوشيدا، سفرنامه، ترجمة هاشم
رجبزاده، تهران، 1373ش؛ مافروخى، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش
جلالالدين طهرانى، تهران، 1312ش؛ مبشري، فريدون و رحيم اتحاد، ارزيابى
وضع موجود و امكانات توسعة منابع آب، تهران، 1351ش؛ مجمل التواريخ و
القصص، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1318ش؛ مساجد جامع ايران، مسجد جامع
اصفهان، بنياد فرهنگ و هنر ايران، 1358ش؛ مسعودي، على، مروج الذهب، به
كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1387ق/1967م؛ «مشخصات فنى و
اقتصادي نخستين طرحهاي ايجاد صنايع گداز آهن در ايران»، تحقيقات اقتصادي،
تهران، 1348ش، شم 19 و 20؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، ترجمة علينقى منزوي،
تهران، 1361ش؛ ملك المورخين كاشانى، عبدالحسين، سفرنامة اصفهان، نسخة عكسى
موجود در كتابخانة مركز؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصري، كلكته، 1864م؛
ناصر خسرو، سفرنامه، به كوشش نادر وزينپور، تهران، 1362ش؛ نديم الملك،
حيدرعلى، «تاريخ مختصر اصفهان»، فرهنگ ايران زمين، تهران، 1332-1353ش، ج
12؛ نظامالدين شامى، ظفرنامه، تهران، 1363ش؛ نورصادقى، حسين، اصفهان،
تهران، 1316ش؛ هالينگبري، ويليام، روزنامة سفر هيأت سرجان ملكم به دربار
ايران، ترجمة امير هوشنگ امينى، تهران، 1363ش؛ هنرفر، لطفالله، اصفهان،
تهران، 1356ش؛ همو، گنجينة آثار تاريخى اصفهان، 1344ش؛ هنوي، ج.، زندگى
نادرشاه، ترجمة اسماعيل دولتشاهى، تهران، 1365ش؛ هولتسر، ارنست، ايران در
يك صد و سيزده سال پيش، بخش نخست: اصفهان، ترجمة محمد عاصمى، تهران،
1355ش؛ ياقوت، بلدان؛ همو، برگزيدة مشترك، ترجمة محمد پروين گنابادي، تهران،
1336ش؛ يعقوبى، احمد، البلدان، ترجمة محمد ابراهيم آيتى، تهران، 1356ش؛ نيز:
Arrian, The Campaigns of Alexander, tr. A. de S E lincourt, London, 1978;
Bakhtiar, A., X The Royal Bazaar of Isfahan n , Iranian Studies, 1974, vol. VII,
nos. 1-2; Beaumont, P., The Middle East: A Geographical Study, London, 1976;
Blunt, W., Isfahan, Pearl of Persia, London, 1974; Bosworth, C. E., X The
Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000-1217) n , The
Cambridge History of Iran, Cambridge,1968, vol.V; Boyle,J.A., X Dynastic and
Political History of the Il-Kh ? ns n , ibid; Curzon, G.N., Persia and the
Persian Question, London, 1966; Ehlers, E., Iran, Grundz O ge einer
geographischen Landeskunde, Darmstadt, 1980 ; EI 2 ; Fisher, W. B., X Physical
Geography n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. I; Fragner,
B., X Social and Internal Economic Affairs n , ibid, 1986, vol. VI; Frye, R.N.,
The Golden Age of Persia, London, 1977; Geiger,W. and E.Kuhn, Grundriss der
iranischen Philologie, Berlin, 1974; Gregorian, V., X Minorities of Isfahan: The
Armenian Comm- unity of Isfahan 1587-1722 n , Iranian Studies, 1974, vol. VII,
nos. 1-2; Herodotus, The History, tr. H. Cary, London, 1898; Herzfeld, E.E.,
Iran in the Ancient East, Oxford, 1978; Hillenbrand, R., X Safavid Architecture
n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1986, vol. VI ; Lambton , A. K.
S., X The Internal Structure of the Saljuq Empire n , ibid, 1968, vol. V; Le
Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, Cambridge, 1930; Lockhart, L.,
Persian Cities, London, 1960; Marquart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; Nyberg,
H.S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974; Pope, A.U., A Survey of Persian Art,
London, 1967; Roemer, H. R., X The Safavid Period n , The Cambridge History of
Iran , Cambridge , 1986 , vol. VI; Savory , R. , Iran Under the Safavids ,
Cambridge , 1980 ; Scharlau , K. , X Geomorphology n , The Cambridge History of
Iran, Cambridge, 1968, vol. I; Schwarz, P., Iran im Mittelalter, Hildesheim,
1969; Shirazi, B., X Isfahan, the Old, Isfahan, the New n , Iranian Studies,
1974, vol. VII, nos. 1-2; Soltani-Tirani, M.A., Handwerker und Handwerk in
Esfahan, Marburg, 1982; Spooner, B., X City and River in Iran n , Iranian
Studies, 1974, vol. VII, nos. 1-2; Spuler, B., Iran in fr O h- islamischer Zeit,
Wiesbaden, 1952; Zahedi, M., Explanatory Text of the Esfahan Quadrangle Map
1:25000, Tehran, 1976.
عباس سعيدي
.II حيات فرهنگى
زبان و گويش: يكى از مهمترين مداركى كه در مورد زبان منطقة اصفهان در عصر
پيش از اسلام بايد بدان اشاره كرد، گفتار ابنمقفع در طبقهبندي زبانهاي
فارسى است. وي زبانهاي فارسى (به معنى اعم) را بر 5 زبان پهلوي، دري،
فارسى (به معنى اخص)، خوزي و سريانى بخش كرده، و در توضيح زبان پهلوي،
آن را زبان رايج در منطقة بزرگ پَهله مشتمل بر اصفهان، ري، همدان، نهاوند
و آذربايجان دانسته است (نك: ابننديم، 15؛ نيز نك: ابنخردادبه، 58).
بخش مهمى از اطلاعات موجود در بارة گويش كهن اصفهان در دورههاي گوناگون
تاريخى، نامهاي شخصى و جغرافيايى مربوط به منطقه است كه به شكلى معرّب
يا دست كم با رسمالخط عربى به دست رسيده است. با تحليل اينگونه نامها
مىتوان در زمينة آواشناسى تاريخى و واژهشناسى گويش اصفهانى گامى مؤثر
برداشت. افزون بر تكواژهها، در آثار نويسندگان متقدم اصفهانى مىتوان برخى
از تركيبها و جملههاي فارسى را نيز بازجست كه از نظر بررسى گويش تاريخى
اصفهان شايان توجه است. احمد تفضلى در مقالهاي در بارة گويش كهن اصفهان،
نمونههايى از اين واژهها و عبارتهاي ضبط شدة اصفهانى را گردآوري و تحليل
كرده است (نك: ص 88 به بعد). وي در اين تحقيق، نمونههايى از الاعلاق
ابنرسته، احسن التقاسيم مقدسى، محاسن اصفهان مافروخى و ترجمة آن، حكاية
ابىالقاسم البغدادي ابومطهر ازدي، اشعار عبيد زاكانى و اوحدي مراغهاي، و
نيز يادكردهاي برخى منابع لغت فارسى را استخراج كرده است. آذرتاش آذرنوش
نيز در بررسى عبارات و كلمات فارسى حكاية ابىالقاسم البغدادي در مقالة
«ابومطهر ازدي»، مجموعهاي فراگير از واژگان و عبارات اصفهانى كتاب را به
دست داده است (نك: ه د، 6/ 259-262). افزودههاي دو كتاب طبقات المحدثين
باصبهان ابوالشيخ اصفهانى و اخبار اصبهان ابونعيم اصفهانى را نيز على اشرف
صادقى بررسى كرده است (نك: ص 43-44، جم). به اين موارد، بايد اشارات گذراي
بديع الزمان همدانى در مقامات (ص 49)، و واژههاي منقول در بلدان يعقوبى
(ص 275) و انساب سمعانى (1/443) را نيز افزود. گفتنى است كه قوام السنه
ابوالقاسم تيمى (د 535ق/1141م) از عالمان اصفهان، در كنار نوشتههاي تفسيري
خود به عربى، تفسيري نيز به «زبان اصفهانى» داشته است (نك: سيوطى، 38) كه
هنوز اثري از آن شناخته نيست.
از ويژگيهاي آوايى گويش تاريخى اصفهان كه در منابع مورد توجه قرار گرفته
است، بايد گرايش به مدّ را ياد كرد، گرايشى كه به حكايت بديع الزمان
همدانى، حتى در قرائت قرآن ايشان نمود داشته است (همانجا؛ نك: مقدسى، 305).
ويژگى ديگر كه به صراحت از آن سخن نيامده است و بديعالزمان در كنار مد،
آن را از ويژگيهاي بارز در «قرائت» اصفهانيان شمرده، گرايش به تلفظ همزه
است (نك: همانجا). به عنوان تأييدي بر اين نكته مىتوان برخى نامهاي
جغرافيايى در تاريخ اصفهان چون «براآن» و «فارفاآن» را مورد توجه قرار داد
كه همزه به طور آشكار در آنها به كار رفته است (براي نامها، نك: ابنفقيه،
263؛ يعقوبى، همانجا؛ حمدالله، 51).
در بررسى واژگانى، كاربرد برخى واژههاي كهن كه در زبان ادبى فارسى منسوخ
يا متروك بودهاند، در گويش كهن اصفهان شايان توجه است؛ واژة اَشْته (قس:
پهلوي: astag = فرستاده، مكنزي، به عنوان نامى پركاربرد در اصفهان، از اين
نمونههاست. در نمونههاي برجاي مانده از واژگان اين گويش، گاه واژهاي
غريب رخ مىنمايد كه در صورت تحليل ممكن است پيوستگى خاص اين گويش با
گويشهاي منطقة باستانى پهله را روشنتر سازد. به عنوان نمونه مىتوان به
واژة «ليبه» اشاره كرد كه به گفتة يعقوبى اشراف اصفهان آن را بر طبقات
پست اطلاق مىكردهاند (نك: همانجا). اين واژه با برخى دگرگونيهاي آوايى
قابل انتظار در گويشهاي منطقة پهله كاربردهايى مشابه دارد و به عنوان نمونه
مىتوان به كاربردهاي ليوه در كاشان، قزوين، كرمانشاه (نك: آنندراج، ذيل
ليوه؛ لغتنامه...، ذيل ليت و ليوه؛ درويشيان، 368)، و با ياي مجهول در
آذربايجان (تحقيقات ميدانى) اشاره كرد.
بر پاية تحليل تفضلى، گويش كهن اصفهان همزمان با مركزيت يافتن اصفهان و
انتخاب آن به عنوان پايتخت در سدة 11ق/17م، تحت تأثير فارسى ادبى قرار
گرفته، و بهتدريج از تداول افتاده است. بر پاية اين تحليل، گويش كنونى
كليميان اصفهان دنبالة گويش كهن اين شهر است، يا دست كم ارتباط نزديكى با
آن دارد (نك: ص 87).
در ميان گويشهاي كنونىِ منطقة اصفهان، آنچه به عنوان لهجة اصفهانى شناخته
مىشود و دامنهاي بسيار گستردهتر از شهر اصفهان دارد، گويشى نسبتاً نزديك به
زبان معيار فارسى نواست كه برخى وجوه تمايز آوايى، واژگانى و ساختواژهاي
دارد، ولى براي آگاهان به زبان ادبى به خوبى دريافتنى است و بيشترين
نمود اين تفاوت در شنيدار و مربوط به مشخصات آوايى است. از جمله محسوسترين
ويژگيها مىتوان به نظام جابهجايى همخوانها اشاره كرد كه در آن ، dz ، ts j
و c به ترتيب جايگزين ، j ، c g و k مىگردد. در اداي كلمات و جملات آهنگى
خاص نيز شنيده مىشود (نك: كلباسى، 17 به بعد). برخى از كاربردها در اين
گويش، مانند اداي es (و نه براي «است» و o براي «وَ» در بررسيهاي تاريخى
زبان فارسى، داراي اهميت است.
گويش اصفهانى اخيراً موردمطالعه قرار گرفته است و كسانى چون ناصر دادمان در
دستور زبان و تطور و فرهنگ لهجة اصفهان (اصفهان، 1355ش)، اسميرنوا در «گويش
اصفهانى1» (مسكو، 1978م)، و كلباسى در فارسى اصفهانى (تهران ، 1370ش) به
بررسى آن پرداختهاند. همچنين بايد به كتاب سوم از مجموعة شناسايى گويشهاي
ايران (تهران، 1374ش) از مسعود پوررياحى اشاره كرد كه به مطالعة گويشهاي
شهرستان شهرضا و فريدن اختصاص يافته است.
در حوزة فرهنگى اصفهان، برخى گويشهاي ايرانى با مشخصاتى نسبتاً دور از زبان
معيار فارسى و با سخنگويان محدود يافت مىشوند كه از نظر زبانشناسى، در
طبقهبندي گويشهاي مركزي ايران از گروه زبانهاي ايرانى غربى به شمار
مىآيند. در شمارش اين گويشها مىتوان از گويشهاي گزي و سويى در روستاهاي گز
و سو در شمال اصفهان، سدهى در منطقة سده، قمشهاي در روستايى به نام قمشه
در شمال اصفهانو نيز گويشهايكفرونى و خرزوغىدر نزديكىاصفهانياد كرد.
نخستين مطالعة زبانشناختى دربارة اين گويشها، مربوط به ژوكُفسكى بود كه در
پى سالها كوشش در بررسى گويشهاي نواحى مركزي ايران، 3 گويش گزي، سدهى و
كفرونى را در جلد دوم از مجموعة «موادي براي مطالعة گويشهاي فارسى2» (1922م)
شناسانيد. وي در اين اثر نمونههايى از شعر گزي سرودة درويش عباس را نيز
منتشر كرد. در مرحلة بعد، بايد به هانداك اشاره كرد كه در ضمن مطالعة گويشهاي
مناطق مركزي ايران، به موازات بررسى گويش قهرودي، زبان سويى را نيز كه
با آن پيوستگى داشت، بررسى كرد و حاصل كار خود را در اثري با عنوان
«لهجههاي خوانسار، ...، سو قهرود3» منتشر كرد (1926م). پس از آن، بيلى طى
مقالاتى چند كه در دهة 1930م منتشر كرد، به بررسى گويشهاي حوزة اصفهان
پرداخت و افزون بر بهرهگيري از دو اثر پيشين، اطلاعات قابل ملاحظهاي را
نيز مبتنى بر تحقيقات ميدانى در 1932م بدان افزود (نك: «ايرانى غربى...4»،
266 .(265- آگاهيهاي بيلى در بارة گويشى چون قمشهاي جديد بود و در مورد
گويشهاي ديگر چون گزي و سويى، بررسيهايى تكميلى يا تصحيحى بود (نك: همو،
«گويشهاي غربى ...5»، .(233-239 از بررسيهاي پسين نيز بايد به مقالهاي از
بهرام فرهوشى با عنوان «تحليل سيستم فعل در لهجة سدهى» ( مجلة دانشكدة
ادبيات تهران، 1342ش) اشاره كرد.
بر اساس طرحى كه بيلى براي طبقهبندي گويشهاي فارسى ارائه كرده است،
سويى در كنار گويشهاي ميمهاي، قهرودي و كشهاي از منطقة كاشان گروهى را
تشكيل مىدهد، در حالى كه مىتوان ديگر گويشهاي منطقة اصفهان مشتمل بر گزي،
سدهى، كفرونى، قمشهاي و خرزوغى را گروهى مجزا تلقى كرد (نك: بيلى، «زبانها
...6»، 305 -304 ؛ نيز نك: ردار، .(109-110
در سخن از گويشهاي اصفهان، همچنين بايد از گويشهاي مربوط به اقليتهاي مذهبى
در اين منطقه سخن گفت. نخست بايد به گويش كليميان اصفهان به عنوان يك
گويش فارسى اشاره كرد كه ويژگيهاي زبانشناختى آن در آثاري چون رسالة
«گويشهاي يهوديان همدان و اصفهان1» از آبراهاميان (1936م)، مقالة «فارسى
يهودي در اصفهان2» از مكنزي (1968م) و كتاب گويش كليميان اصفهان از ايران
كلباسى (تهران، 1373ش) بررسى شده است. اين گويش كه كتابت آن با الفباي
عبري است، از سابقهاي ادبى برخوردار بوده، و برخى پرداختههاي ادبى بدان
گويش مورد مطالعه قرار گرفته است (براي معرفى اين آثار، نك: نوابى،
.(II/550-560
اقليت مسيحى اصفهان كه از روزگار صفويه به اين شهر كوچ كردهاند و تمركز
آنان در ناحية جلفا بوده است، ارمنى زبانند. زبان گفتوگوي آنان گويشى از
زبان ارمنى است كه به دليل محدود بودن ارتباط آن با سرزمينهاي اصلى
ارمنيان و زيست چندصد ساله در اصفهان، در ميان گويشهاي زبان ارمنى وجوه
تمايز خود را داراست. گرابار يا زبان ارمنى كلاسيك، اگرچه امروزه زبانى
تاريخى محسوب مىشود، ولى اصفهان از جمله مراكزي است كه سنت آموزش اين
زبان را نگاه داشته است. زبان ارمنى نوين يا آشخارهابار امروزه زبان
متداول گفتار و نوشتار در ميان ارمنيان است و جلفاي اصفهان صحنة پيدايى آثار
ادبى قابل توجهى به هر دو زبان كلاسيك و نوين ارمنى بوده است (نك: ه د،
7/ 700-701).
مآخذ: آنندراج، محمد پادشاه، تهران، 1335ش؛ ابنخردادبه، عبيدالله، المسالك
و الممالك، بيروت، 1408ق/1988م؛ ابنفقيه، احمد، البلدان، به كوشش دخويه،
ليدن، 1885م؛ ابننديم، الفهرست؛ بديعالزمان همدانى، مقامات، بيروت،
1889م؛ تفضلى، احمد، «اطلاعاتى در بارة لهجة پيشين اصفهان»، نامة مينوي،
تهران، 1350ش؛ حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، ليدن،
1331ق/1913م؛ درويشيان، على اشرف، فرهنگ كردي كرمانشاهى، تهران، 1375ش؛
سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت،
1408ق/1988م؛ سيوطى، طبقات المفسرين، به كوشش على محمد عمر، قاهره،
1396ق/1976م؛ صادقى، على اشرف، «تأملى در دو تاريخ قديم اصفهان»، مجلة
باستانشناسى و تاريخ، 1369ش، شم 8 و 9؛ كلباسى، ايران، فارسى اصفهانى،
تهران، 1370ش؛ لغتنامة دهخدا؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، بيروت،
1408ق/1987م؛ يعقوبى، احمد، البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 1892م؛
تحقيقات ميدانى؛ نيز:
Bailey , H. W., X Modern Western Iranian ; Infinitives in Gaz / and So / n , X
Persia, Language and Dialects n , X Western Iranian Dialects n , Opera Minora,
ed. M. Nawabi, Shiraz, 1981, vol. I; MacKenzie, D.N., A Concise Pahlavi
Dictionary, London, 1971; Nawabi, M., A Bibliography of Iran, Tehran, 1987;
Redard, G., X Other Iranian Languages n , Current Trends in Linguistics, ed. Th.
A. Sebeok, The Hague/ Paris, 1970, vol. VI.
احمد پاكتچى
اديان در اصفهان: اصفهان از ديرباز صحنة بروز اعتقادات و انديشههاي گوناگون
بوده است. برخى از اديان پيشين چون يهوديت و مسيحيت از ديرباز در اين
سرزمين مجال گسترش يافته، و داراي پيروانى بودهاند (نك: ابن فقيه، 530؛
ابوالشيخ ، 1/211)؛ پس از ورود اسلام نيز اين ناحيه محل تجمع گروندگان به
مذاهب مختلف بوده است (نك: ياقوت، 1/295).
پيش از ظهور اسلام دين زردشتى در سراسر ايران دين رسمى بوده است و
دينداران زردشتى در اصفهان نيز داراي جايگاهى ويژه بودند. با ظهور اسلام،
بسياري از زردشتيان، بر دين خود باقى ماندند و تا چند سده حضور آنان ادامه
يافت و آتشكدهها و معابدشان داير بود (نك: ابن رسته، 153؛ ابن حوقل، 2/365؛
مسعودي، مروج...، 2/228). در منابع از برخى زردشتيان اصفهانى كه از اديبان
زبان عربى به شمار مىرفتند و يا با دستگاه خلافت در ارتباط بودند، ياد شده
است (مثلاً نك: مافروخى، 6 -7، 66).
بيرونى در گفت و گو از جشنهاي ايرانيان از برخى از اعياد زردشتيان اصفهان
چون جشن آفريچگان (= آبريزگان)، و چگونگى برگذاري آنها در آن شهر ياد مىكند
(ص 228). از اين گفتة بيرونى و نيز سخنى از گرديزي (ص 526) برمىآيد كه تا
اواسط سدة 5ق/11م زردشتيان اصفهان - و طبعاً نقاط ديگر ايران - آزادانه به
آداب و اعمال دينى خود مىپرداختهاند. در دورههاي بعد بسياري از زردشتيان
به شهرهايى چون يزد و كرمان كوچانده شدند؛ و امروزه شمار اندكى از آنان در
اصفهان به عنوان يكى از اقليتهاي دينى، مسكن دارند و بر اساس سرشماري سال
1375ش، شمار آنان 02/0% جمعيت استان برآورد شده است ( سرشماري...، 18).
اصفهان چندگاهى در اوايل سدة 3ق/9م محل تبليغ و فعاليت خرمدينان بود (نك:
مسعودي، التنبيه، 353، مروج، 2/294). معتصم عباسى لشكري به اين ناحيه
فرستاد و آنان را سركوب كرد. خرمدينانى كه از اين واقعه جان سالم به در
بردند، در ارمينيه و آذربايجان مستقر شدند (نك: گرديزي، 175).
پيروان دين يهود از قديمترين ساكنان اصفهان به شمار مىآيند؛ در روايات
چنين آمده است كه در 586قم بخت نصر با فتح بيتالمقدس يهوديان آن ديار
را به اصفهان كوچاند (مثلاً نك: ابن فقيه، 530؛ ياقوت، 1/295). بنابر همين
روايات، يهوديان از همان زمان در يهودية اصفهان ساكن شدند و اين ناحيه در
طول تاريخ يكى از مراكز مهم اين قوم بوده است. يهوديه را در قديم و پيش
از ظهور اسلام «كوي جهودان» مىناميدند (نك: ابونعيم، 1/16).
از رويدادهاي قابل ذكر در ميان يهوديان اصفهان، ظهور فرقة «عيسويه» يا
اصفهانيه در سدة 2ق/8م در اواخر دوران اموي و اوايل عصر عباسى بود كه مؤسس
آن، ابوعيسى اصفهانى، نخست ادعاي نبوت داشت و چون گروهى در اطراف او جمع
شدند، با مسلمانان به محاربه پرداخت و سرانجام، در ري به قتل رسيد
(شهرستانى، 1/196-197؛ مقريزي، 2/478- 479). وي خود را رسول مسيح منتظر
مىدانست و مىگفت كه 5 رسول پيش از مسيح ظهور خواهد كرد و او برتر از همة
آنهاست. وي مدعى بود كه خداوند با او سخن گفته، و او را مأمور و مكلف كرده
است كه قوم يهود را از زير بار ظلم و تعدي اقوام ديگر نجات دهد. او مىگفت
كه در معراج خود محمد(ص) را ملاقات كرده، و به او ايمان آورده است. به
گفتة او خداوند عيسى(ع) را بر بنىاسرائيل و محمد(ص) را بر فرزندان اسماعيل
مبعوث كرده است. وي با بسياري از احكام تورات مخالفت داشت، و يهوديان
اصفهان او را دجال مىدانستند (نك: شهرستانى، همانجا؛ ابن حزم، 1/179؛
مقريزي، همانجا). ظهور اينگونه فرقهها در ميان كليميان اصفهان را مىتوان در
سدههاي بعد نيز مشاهده كرد. نهضت ابوسعيد ابن داوود از همين دست است. وي
در زمان هجوم مغولان و بروز سختيهايى براي كليميان، به نام «منجى يهود»،
پديدار گشت (لوي، 3/40).
شمار كليميان اصفهان از ديرباز نسبت به مسيحيان بيشتر بوده (مثلاً نك:
مقدسى، 394)، ولى در دورههاي حكومتى مختلف ايران، تغيير مىكرده است.
آنان در برخى دورههاي تاريخى همچون زمان هجوم مغولان، طبعاً مهاجرت را
ترجيح مىدادهاند (نك: لوي، 3/58، حاشيه)؛ دورههاي شكوفايى فرهنگ كليميان
اصفهان را به ويژه بايد در زمان ايلخانان، صفويه و قاجاريه جستوجو كرد. در
دورة صفويه، اصفهان عملاً مركز عالمان و روحانيان يهود بود و نخستين ترجمة
تورات و زبور به زبان فارسى در همين زمان صورت پذيرفت (نك: همو، 3/422-423،
حاشيه). كليميان در اصفهان به ويژه از زمان قاجار به بعد وضع بهتري
داشتهاند و كنيسههاي آنان تا اين زمان برقرار و پررونق است. بر اساس
سرشماري سال 1375ش، شمار آنان 03/0% جمعيت استان است ( سرشماري، همانجا).
يكى از مهمترين آثار فرهنگى كليميان ايران ادبيات يهودي - فارسى است كه
يهوديان اصفهان نيز در گسترش آن سهم بزرگى داشتهاند. اين آثار كه به
زبان فارسى و خط عبري است، در موضوعات گوناگون به ويژه موضوعات دينى
نوشته شده، و دوران اوج ترقى و رواج آن عصر ايلخانان بوده است.
نسخههايى بسيار از ترجمههاي كتاب مقدس و آثاري ديگر از اين نوع در
كتابخانههاي مختلف جهان يافت مىشود و بسياري از آنها در اصفهان تأليف
شدهاند (فيشل، 142 ؛ نيز نك: واترفيلد، .(60 ادبيات فارسى - يهودي تا زمانهاي
متأخر در اصفهان ادامه داشته است (نك: پژند، 163-170؛ مكنزي، .(68-75
حضور مسيحيان در ايران كه به سدههاي نخستين ميلادي باز مىگردد، به ويژه
در سدههاي 5 و 6م به فزونى گراييد. تقابل دو گرايش نسطوري و مونوفيزيت
بيزانسى، موجب شد كه مسيحيان نسطوري بهسوي شهرهاي ايران روي آورند (نك:
على، 2/626 - 629؛ دانيلو، .(369-371 نشانههايى از حضور آنان در اصفهان، در
اواسط سدة 4ق/10م به صورت نوشتههايى كهن به زبان يونانى در صندوقهايى در
ديوار شهر پيدا شد كه ابن عميد (د 360ق/971م) بعضى از دانشمندان مسيحى را
به استخراج مفاد و ترجمة آنها گماشت (نك: ابن نديم، 302؛ شيخو، 231). مهاجرت
مسيحيان به ايران، و حضور ايشان پس از ظهور اسلام نيز ادامه داشته، و
چنانكه از شرح احوال سلمان فارسى برمىآيد، در زمان او كليساهاي مسيحيان در
اصفهان داير و پررونق بوده است (نك: ابوالشيخ، 1/209-211). پس از آن نيز بر
اثر مهاجرت خانوادههايى مسيحى از روم و ديگر نقاط مسيحى نشين به سوي
اصفهان كه در برخى منابع به آنها اشاره شده است - همچون خاندان ابن
عبدالمسيح كه نوادگان وي تا زمان ابوالشيخ مىزيستهاند (نك: همو، 1/164) -
شمار مسيحيان اصفهان افزايش مىيافته است.
شاه عباس گروههايى از مسيحيان ارمنى را از جلفاي ارس به اصفهان كوچاند
(اسكندر بيك، 2(2)/670؛ تاورنيه، 400؛ ديولافوا، 215 به بعد) و در منطقهاي در
كنار زاينده رود - كه به مناسبت موطن اصلى آنان، جلفا خوانده شده است -
سكنى داد. حضور اين جامعة ارمنى در اصفهان از همان روزگار موجب فعاليتهاي
اقتصادي و بازرگانى در اين شهر گرديد. هم اكنون نيز جلفاي اصفهان يكى از
مراكز اصلى ارمنيان ايران به شمار مىآيد (براي اطلاعات بيشتر، نك: شاردن،
8/82 به بعد).
موقعيت اصفهان در دوران صفويه، به عنوان پيوندگاه شرق و غرب و نقطة اتصال
و ارتباط اروپا با هندوستان و آسياي جنوبى، و نيز رونق و اهميت بازرگانى و
سياسى آن، و تشويق پادشاهان صفوي از بازرگانان و جهانگردان و هنرمندان
خارجى، و سرانجام وجود جامعة نسبتاً بزرگ مسيحيان ارمنى و مراكز دينى آنان
در اين شهر، كلاً موجب شده بود كه اصفهان براي مردم غرب جاذبهاي خاص
داشته باشد و خصوصاً هيأتهاي تبليغى و تبشيري فرق مختلف مسيحى به آنجا آمد
و شد كنند و گروههايى از رهبانان يسوعى و كرملى در آنجا ديرهايى تأسيس نمايند
(نك: ابونا، 3/149، 228؛ شاردن، 8/92 به بعد؛ گراف، .(IV/176
در 1013ق/1604م پاپ پل پنجم، هيأتى از كاتوليكهاي كرملى را به ايران
گسيل داشت و اينان نخستين پايگاه تبليغاتى خود را در اصفهان بنا نهادند (نك:
همانجا؛ جعفري مذهب، 13؛ ابونا، 3/228؛ نيز نك: يتيم، 365-366). گفتنى است كه
در همين سده به دستور شاه عباس، انجيلهاي رسمى توسط جان تادئوس پيشواي
مبلغان كرملى به فارسى ترجمه شد (لوي، 3/422-423، حاشيه). امروزه مسيحيان،
به ويژه ارمنيان در اصفهان پرشمارند و بسياري از كليساهاي مهم ايران،
همچون كليساي وانك در اين شهر قرار دارد (نك: رايس، 189 ؛ نيز واترفيلد، .(83
بر اساس سرشماري سال 1375ش، مسيحيان استان اصفهان 21/0% از كل جمعيت آن
ناحيه را در بر مىگيرند ( سرشماري، 18).
مآخذ: ابنجوزي، عبدالرحمان، تلبيس ابليس، بهكوشش جميلى، بيروت، 1409ق/
1989م؛ ابن حزم، على، الفصل، به كوشش محمد ابراهيم نصر و عبدالرحمان
عميره، عكاظ، 1402ق/1982م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس،
ليدن، 1939م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن،
1891م؛ ابن فقيه، احمد، البلدان، به كوشش يوسف هادي، بيروت،
1416ق/1996م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالشيخ اصفهانى، عبدالله، طبقات
المحدثين باصبهان، به كوشش عبدالغفور عبدالحق حسين بلوشى، بيروت،
1408ق/1988م؛ ابونا، البير، تاريخ الكنيسة السريانية الشرقية، بيروت، 1993م؛
ابونعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، 1934م؛ اسكندر بيك منشى،
عالم آراي عباسى، تهران، 1350ش؛ بيرونى، ابوريحان، الا¸ثار الباقية، به
كوشش ادوارد زاخاو، لايپزيگ، 1923م؛ پژند، عزيز، «پوريم»، نشرية دانشكدة
ادبيات اصفهان، 1345ش، س 2، شم 2-3؛ تاورنيه، سفرنامه، ترجمة ابوتراب نوري،
به كوشش حميد شيروانى، 1354ش؛ جعفري مذهب، محسن، «كتاب مقدس سن لويى در
اصفهان...»، كتاب ماه، تهران، 1377ش، س 2، شم 1؛ ديولافوا، سفرنامه، ترجمة
فرهوشى، تهران، 1361ش؛ سرشماري عمومى نفوس و مسكن (1375ش)، نتايج
تفصيلى، استان اصفهان، مركز آمار ايران، تهران، 1376ش؛ شاردن، ژان، سياحت
نامه، ترجمة محمد عباسى، تهران، 1345ش/ 1966م؛ شهرستانى، محمد، الملل و
النحل، به كوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، 1951م؛ شيخو، لويس، علماء
النصرانية فى الاسلام، به كوشش كميل حشيمه، بيروت، 1983م؛ على، جواد،
المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت/بغداد، 1968م؛ گرديزي،
عبدالحى، تاريخ، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1363ش؛ لوي، حبيب، تاريخ
يهود ايران، تهران، 1339ش؛ مافروخى، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش
جلالالدين طهرانى، تهران، 1312ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به
كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش يوسف اسعد داغر،
بيروت، 1385ق؛ مقريزي، احمد، الخطط، بولاق، 1270ق/1853م؛ ياقوت، بلدان؛
يتيم، ميشل و اغناطيوس ديك، تاريخ الكنيسة الشرقية، بيروت، 1991م؛ نيز:
Dani E lou, J. & H. Marrou, The First Six Hundred Years, tr. V. Cronin, The
Christian Centuries, vol. I, New York, 1964; Fischel, W. J., X The Beginnings of
Judeo - Persian Literature n , M E langes d'orientalisme offerts H Henri Mass E
, Tehran, 1963; Graf, G., Geschichte der christlichen arabischen Literatur,
Vatican, 1951; MacKenzie, D. N., X Jewish - Persian from Isfahan n , JRAS, 1968;
Rice, C. C., Mary Bird in Persia, London, 1916; Waterfield, R. E., Christians in
Persia, London, 1960.
فرامرز حاج منوچهري
علوم و معارف در اصفهان:
الف علوم قرآنى و حديث: از آنجا كه طبيعت علوم قرآنى و حديث، آن را با
مذاهب و فرق اسلامى مربوط مىسازد، تاريخ اين علوم در اصفهان، پيوستگى
انكارناپذيري با تشكلهاي مذهبى و رقابتهاي ميان فرق دارد. در سدههاي
نخستين اسلامى، هنگامى كه اصفهان به عنوان يكى از مراكز تجمع افراطيان ضد
شيعه شهرت يافته بود (مثلاً نك: بديعالزمان، 50 -51؛ مقدسى، 306) - و البته
اين خصوصيتى نبود كه قابل تعميم به تمامى محافل مذهبى اصفهان بوده باشد
- شماري از عالمان شيعه هر گونه فشاري را تحمل مىكردند تا در مركزي
اينچنين پراهميت، تعاليم و آثار شيعى را تداول بخشند. به عنوان نمونه،
ابراهيم ثقفى براي نشر آثار خود، به خصوص المعرفه در اصفهان سكنى گزيد و
دعوت مصرانة شيعيان قم براي رفتن بدان شهر را نپذيرفت (نك: نجاشى، 17).
با اينكه از سدة 2ق/18م مىتوان ريشههايى از پىجويى حديث را در اصفهان
ملاحظه كرد، دانستهها در حدي اندك است. در ميان محدثانى كه احاديث آنها در
كتب معتبر اهل سنت يافت مىشود، مىتوان محدثانى اصفهانى از سدة 2ق را باز
شناخت كه برخى از مهاجران عرب و شماري از بوميان اصفهان بودهاند (نك:
ابنحجر، شم 1090، 1319، 1555، جم). در سدة 3ق/9م، به روزگاري كه در ديگر بلاد
اسلامى محدثان به تأليف كتب - به ويژه كتابهاي سنن و مسند - توجهى خاص
داشتند، تنها آثار محدودي در اصفهان پديد آمد (براي نمونهها، نك: كتانى، 68،
72، 95)؛ در حالى كه در منابع رجالى، شماري از محدثان اصفهانى در اين دوره
نامبردار بودهاند (مثلاً نك: ابنحجر، شم 2890، 4294، 7660، جم).
از سدة 4ق/10م، همزمان با چيرگى آلبويه بر اصفهان و شايد تا اندازهاي
متأثر از آن، اوضاع فرهنگى تحولى چشمگير يافت. در سدههاي 4 تا 6ق، اصفهان
صحنة شكوفايى مكتبى در دانش حديث بود كه از نظر علو اسانيد و از نظر كثرت
روايات با بغداد مقايسه مىشد (نك: ذهبى، الامصار...، 115). در اين دوره
محدثانى در اصفهان پديدار گشتند كه اثري جاودانه و فرابومى در فرهنگ اسلامى
برجاي نهادند. از آن ميان مىتوان كسانى چون ابوالشيخ اصفهانى،
ابنمردويه، ابنمقري، ابونعيم اصفهانى، ابنمنجويه، ابوموسى مدينى (ه م
م) و اعضاي خاندان ابنمنده (ه م) با آثار پرشمار و متنوع را نام برد.
ابوطاهر سلفى از محدثان اصفهان در ميانة سدة 6ق/12م، با كوشش فرابومى خود
توانست مكتبى را در اسكندرية مصر تأسيس كند كه تا چند نسل مكتبى معتبر به
شمار مىآمد (نك: ذهبى، همان، 31-32؛ نيز ابننقطه، 1/208-209).
در طيف شيعه نيز بايد سخن را از سدة 2ق آغاز نمود و به شخصيتهايى اشاره كرد
كه در شمار اصحاب امام صادق (ع) نام برده شدهاند (نك: برقى، 492؛ طوسى،
رجال، 150، 288). در سدة 3ق، در ميان محدثان امامى اصفهان شماري از اصحاب
ائمه (ع) يافت مىشدند و اصفهان آن اندازه نزد محدثان قم، اهميت داشت كه
كسانى چون احمد بن خالد برقى و ابنهمام اسكافى را به سوي خود جلب مىكرد
(نك: كلينى، 1/ 326؛ طوسى، همان، 398، 508 ، الفهرست، 8، 81، 127، تهذيب...،
3/87؛ نجاشى، 88). دانستهها در بارة محدثان امامى در سدههاي 4 و 5ق بسيار
اندك است و چنين مىنمايد كه پيوندي ميان آنان و قميان و بغداديان برقرار
نبوده است؛ دانستههاي محدود در اين باره مرهون اسانيدي چند در آثار قميان
و بغداديان است (مثلاً نك: خزاز، 132؛ طوسى، همان، 3/86 -87؛ نيز نك:
منتجبالدين، 28، 95، 198: سدة 6ق).
علوم قرآنى به موازات حديث در اصفهان موردتوجه بوده، و حوزة قرائت و تفسير
آن - هر چند نه به اندازة حوزة حديث - يكى از مراكز مهم مطالعات قرآنى در
ايران به شمار مىآمده است. در زمينة گزينش قرائات، در اصفهان قرائت كوفىِ
حمزه غالب بوده، و اين وضع دست كم تا سدة 4ق دوام داشته است (نك:
بديعالزمان، 49؛ ابنخير، 38). در سدههاي 4 تا 6ق، اصفهان يكى از مراكز
آموزش قرائت در ايران بوده، و در محيط آن مقريانى چون ابناشته (نك: داك،
ه م) با تأليف آثاري چند در قرائت، و احمد بن فضل باطرقانى با تأليف كتاب
طبقات القراء (حازمى، 73: نقل از آن) پرورش يافتهاند (براي مقريان ديگر،
نك: ذهبى، معرفة ...، 1/ 241، 356، جم).
در زمينة تفسير، نخست بايد به چند كتاب تفسيري از طيف محدثان، از آن جمله
تفاسير ابنتوبه، ابوالشيخ و ابنمردويه (نك: كتانى، 72، 76، 77؛ نيز
ابنملاحمى، 466)، و در دورهاي پسين، تفسير كبير قوام السنه ابوالقاسم تيمى
(د 535ق/1141م) اشاره كرد (نك: سيوطى، شم 23). در زمينة تفسير درايى، نمونة
شاخص در ميان آثار اصفهانى، تفسير ابومسلم اصفهانى (ه م) با عنوان جامع
التأويل لمحكم التنزيل است كه مؤلف آن عالمى معتزلى (د 322ق/934م) است
و به عنوان الگويى مهم مورد توجه ديگر نويسندگان تفاسير درايى از مذاهب
گوناگون قرار گرفته است. در اين بخش، همچنين بايد از راغب اصفهانى (د
503ق/1109م) ياد كرد كه با وجود مفقود شدن آثار تفسيري وي، كتاب پراهميت او
با عنوان مفردات الفاظ القرآن خود مبنايى مهم براي مطالعات درايى در قرآن
است. پديد آوردن تفاسيري از قرآن به سبك واعظانه، به سان بخشهايى ديگر از
ايران، در نيمة اخير سدة 5 و سراسر سدة 6ق در اصفهان نيز مورد توجه بوده، و
نمونههايى متعدد از چنين تفاسيري به ثبت رسيده است (نك: سيوطى، شم 87، 90،
117، 125، 129).
ب - فقه و اصول: دربارة تاريخفقه در اصفهان در سدههاي2 و3ق، با تحليل
اشارات مقدسى (ص 303) دربارة رسم اقامه، مىتوان گمانه زد كه فقه
حديثگراي اصفهان در سدههاي نخستين، از فقه بومى كوفى تأثيري ويژه گرفته
است. مقدسى ضمن اينكه غالب مردم اصفهان را در نيمة دوم قرن 4ق اهل سنت
و جماعت دانسته، آنان را حنبليانى افراطى خوانده است (ص 298).
مكتب خاص اصحاب حديث كه در نيمة نخست سدة 3ق در بغداد به پيشوايى احمد بن
حنبل به وجود آمد، راهى تدريجى را به سوي اصفهان گشود و يكى از شخصيتهاي
مؤثر در اين انتقال، ابوعبدالله ابنمنده (د 301ق/914م) بود كه در زمرة
شاگردان احمد شمرده مىشد (نك: ابنابىيعلى، 1/ 328). پس از ابوعبدالله
فرزندان او نيز در راه گسترش اين مذهب در اصفهان نقشى بسزا داشتند (نك: ه د،
ابنمنده) و توانستند در مدتى كمتر از يك قرن، مذهب حنبلى را در آن شهر،
اقتدار بخشند. اين جريان به طبع نوعى رويارويى ميان اصحاب حديث متقدم و
اصحاب حديث حنبلى را ايجاد كرده بوده، اما با وجود غالب آمدن حنبليان،
حاصل آن الزاماً اضمحلال مكتب پيشين اصحاب حديث نبوده است (براي وجوه
تمايز دو مكتب، نك: ه د، اصحاب حديث). از بازماندگان مكتب اصحاب حديث متقدم
در اصفهان در عصر مقدسى، شايد بتوان ابنمقري (د 381ق/991م) را برشمرد؛
شخصيت ابنمقري به خصوص به دليل تأليف مسند ابىحنيفة (براي نسخة خطى آن،
نك: I/205 و ارتباط نزديكش با طحاوي (نك: ه د، 4/ 659) در بررسى آشتى محدثان
اصفهان با مذهب حنفى شايان تأمل است. از ديگر شخصيتها بايد ابوالشيخ
اصفهانى (د 369ق/979م) را نام برد كه آثاري متعدد در موضوعات گوناگون فقهى
چون الاذان، الاموال، النكاح و الفرائض به شيوة اصحاب حديث متقدم تأليف
كرده بوده است (نك: كتانى، 46-49).
با كاستى منابع براي تعيين دقيق زمان ورود دو مذهب حنفى و شافعى به
اصفهان، اجمالاً دانسته است كه در سدههاي 5 و 6ق/11 و 12م، اين دو مذهب،
ديگر مذاهب فقهى را از ميدان رانده بودند و به عنوان دو رقيب متخاصم،
محافل فقهى اصفهان را در اختيار داشتند. بايد توجه داشت كه هر دو مذهب در
اين دوره، در نواحى پيرامون اصفهان پيروانى پرشمار داشتهاند (مقدسى، 280،
303، جم) و رشد آنها در اصفهان مىتوانسته است در راستاي طبيعى گسترش مذهب
بوده باشد، هرچند جريانهاي سياسى عصر سلجوقى نيز در اين جريان بسيار مؤثر
بودهاند (براي تأييد، نك: راوندي، 18). آنچه مطالعهاي افزون مىطلبد، حضور
مبلغانى از سرزمينهاي دوردست است كه از آن ميان مىتوان به خاندان مهم
آلخجند اشاره كرد؛ اين خاندان كه از خجند ماوراء النهر به اصفهان آمده
بودند و مذهب شافعى را تبليغ مىكردند، در طول سدههاي 5 تا 7ق/11 تا 13م،
از نفوذ اجتماعى عميقى در اصفهان برخوردار بودند (نك: ه د، 1/694 - 698). در
جناح حنفى، به خصوص بايد از قضات آل صاعد ياد كرد كه آنان نيز خاندانى
اصفهانى - خراسانى بودهاند (نك: ه د، 2/42- 45).
از جمله فقيهان برجستة اصفهان در مذهب شافعى در اواخر سدة 6ق، ابوالفتوح
عجلى (ه م) است كه آثار متعددي در فقه پديد آورد و از آن ميان به ويژه
كتاب تتمة التتمة او براي مدتى مبناي عمل مفتيان در اصفهان بوده است (نك:
ابنخلكان، 1/ 209). در دورة پس از حملة مغول، اگرچه برخى رجال قابل ذكر
مانند فقيهان حنفى آل تركه (ه م) شناخته شدهاند، اما با فرارسيدن عصر صفوي
ديگر مجالى براي بقاي مذاهب حنفى و شافعى - كه جنگهاي خشونتبار و طولانى
(نك: رشيدالدين، 1/ 319، 322، 354؛ ابناثير، 11/ 319، جم)، و فقدان شخصيتهاي
علمى برجسته آن را روي به اضمحلال برده بود - باقى نمانده بود.
در مروري بر تاريخ فقه اماميه در اصفهان در سدههاي نخستين، نمىتوان با
مدارك موجود جريان فقهى قابل توجهى را پىگيري كرد؛ در حالى كه اصفهان پس
از پشت سر نهادن انحطاط عصر مغول و با آغاز دورة جديد شكوفايى فرهنگى در عصر
صفوي، عرصة پيدايى حوزهاي مهم در فقه اماميه بوده است كه جريانى مهم در
تاريخ فقه اين مذهب به شمار مىآيد. از فقيهان اين حوزه در سدههاي 11 و
12ق/17 و 18م كه از نظر روش اصولى آنان را در مكتب محقق كركى جاي
دادهاند، مىتوان كسانى چون بهاءالدين عاملى، معروف به شيخ بهايى،
ميرداماد، آقاجمال خوانساري و فاضل هندي را برشمرد. به موازات اين جريان،
جريانى اخباري نيز وجود داشته است كه از شخصيتهاي برجستة آن مىتوان
محمدتقى مجلسى و محمد باقر مجلسى را نام برد (نك: مدرسى طباطبايى، 52 -50 ،
جم). از ديگر شخصيتهاي برخاسته از حوزة اصفهان در مراحل تاريخى بعد، مىتوان
كسانى چون حجتالاسلام شفتى (د 1260ق/1844م)، شيخ الشريعة اصفهانى (د
1339ق/1921م) و شيخ محمدحسين كمپانى (د 1361ق/1942م) را نام برد.
ج كلام و عقايد: اصفهان دستكم از سدة 3ق به عنوان يكى از مراكز نفوذ
معتزله به شمار مىرفته (نك: قاضىعبدالجبار، 276)، و تا سدة 5ق اين جايگاه
خود را حفظ كرده است (نك: ابننقطه، 1/ 86، 199). در ميان رجال معتزلى
اصفهان مىتوان نام كسانى چون ابومسلم اصفهانى (ه م)، ابوالفتح اصفهانى
(نك: منصور بالله، 1/139) و احمد ابن محمد بن رزا اصفهانى (ذهبى، ميزان،
1/155) را به ميان آورد. در كنار معتزله بايد از وجود برخى متكلمان امامى
نزديك به معتزله، و در ميان آنان، به طور مشخص از ابنمملك اصفهانى ياد
كرد كه وي افزون بر تأليف دو اثر در باب امامت، به سبب مجالس كلاميش با
ابوعلى جبايى و حسن بن موسى نوبختى شهرت يافته است (نك: ابننديم، 226؛
طوسى، الفهرست، 193؛ نجاشى، 63).
در طيف كلامى ديگر، بايد اشاعره را ذكر كرد كه نقش آنان در اصفهان، بيشتر در
منابع بازتاب يافته است. به گزارش ابونعيم، يكى از شاگردان اصفهانى
اشعري به نام محمد بن قاسم شافعى در 353ق/964م به موطن خود بازگشت و در
آنجا به عنوان «متكلمى بر مذهب اهل سنت» به تبليغ مذهب اشعري پرداخت
(نك: ابونعيم، ذكر ...، 2/ 300؛ نيز ابنعساكر، 197، 207- 248). از جمله
شخصيتهاي شايان ذكر ابنفورك اصفهانى است كه در اواسط سد´ 4ق به اصفهان
آمد و براي يك دهه، يكى از مهمترين حلقهها در تاريخ كلام اشعري را پديد
آورد (نك: ه د، 4/417). در طول سدههاي 5 و 6ق و حتى پس از آن، مذهب اشعري
در اصفهان، گرايش كلامى غالب در ميان شافعيان بود (براي برخى رجال، نك:
ابنعساكر، 249 به بعد)، ولى در بين آنها شخصيتهاي برجسته ديده نمىشد (براي
نقد اشعري بودن ابونعيم، نك: ه د، 6/338-339).
در ميان اصحاب حديث اصفهان، نمايندگان گرايش متقدم در سدة 3ق چون رُسته
در الايمان و ابومسعود رازي در الرد، در آثار اعتقادي خود مخالفان اصحاب
حديث، يعنى مرجئه و شيعه را مخاطب رديههاي خود قرار مىدادند (نك: ابونعيم،
همان، 2/ 49؛ سمعانى، 5/ 99؛ كتانى، 45)، در حالى كه در سدههاي 4 و 5ق،
بدعتى كه خاندان حنبلى ابنمنده با آن مبارزه مىكردند، بيشتر انديشههاي
اشعري بود (نك: ابنمنده، سراسر كتاب؛ نيز ذهبى، سير، 18/ 350، ميزان، 1/
159).
د - تصوف و عرفان: در زمينة تصوف و عرفان، نخست بايد به شخصيت محمد بن
يوسف بن معدان اصفهانى (سدة 2ق) اشاره كرد كه انديشة او پيوندي آشكار با
مكتب زهد كوفى و نمايندگان آن چون سفيان ثوري داشته است (نك: ابونعيم،
حلية...، 8/ 225-237).
در سدة 3ق، گرايش به تصوف در محافل اصفهان هوادارانى داشت و كسانى چون
محمد بن يوسف بنا (د 286ق/899م) و شاگرد او على بن سهل اصفهانى (د
307ق/919م) در رأس اين جريان قرار داشتهاند (نك: همو، ذكر، 2/14، 220؛ سلمى،
229-232). در دهههاي گذار از سدة 4 به 5ق، ظهور شخصيت صوفى مشرب، ابومنصور
اصفهانى بهسان پديدهاي پيچيده در تاريخ فرهنگى اصفهان است. ابومنصور خود
طريقة سلوكش را به محمد بن يوسف بنا و على بن سهل اصفهانى بازمىگرداند كه
تعاليم آنان از طريق اصحاب ايشان به وي رسيده است (نك: ص 41)، ولى
اينكه تعاليم بنا و على بن سهل تا چه حد در اصفهان ريشه دوانيده، و با چه
واسطهاي به ابومنصور رسيده، با ابهام روبهروست (نك: ه د، 6/ 280-281).
تصوف ابومنصور، تصوفى حنبلى قابل سنجش با تصوف خواجه عبدالله انصاري در
خراسان بود و با وجود سازگاري با اوضاع فرهنگى روزگار وي، در نسلهاي بعد با
اضمحلال مذهب حنبلى در اصفهان، ياراي مقاومت در برابر تصوف توانمند خراسانى
را نداشت. از اواخر سدة 5ق، تصوف خراسانى محيط اصفهان را تحت تأثير خود گرفت
و طريقة ابومنصور اصفهانى را به تاريخ سپرد (نك: ه د، 6/ 281).
در سدة 5ق، همچنين بايد از ابونعيم اصفهانى سخن گفت كه عالمى از مكتب
معتدل اصحاب حديث بود و با پيوند سنت زاهدانة سلف و متقدمان اصحاب حديث با
تعاليم صوفيه در پى برقراري گونهاي الفت ميان آنها بود و اين انديشة خود
را در حلية الاولياء (قاهره، 1351- 1357ق) با وجههاي تاريخى - تعليمى عملى
ساخت. كتاب الاربعين على مذهب المتحققين من الصوفيه (بيروت، 1414ق) از
ابونعيم نيز گامى ديگر در راستاي ارائة چهرهاي موجه از آموزش صوفيه است.
در سدههاي بعد، جريان تصوف جريانى پيوسته بود و در برخى مقاطع شخصيتهايى
نامدار چون شيخ نجمالدين اصفهانى (زنده در 730ق/1330م) در عرصة آن پديدار
گشتهاند (نك: حمدالله، 676). از جمله عالمان اصفهان كه آثاري در بررسى
نظري تصوف و مباحث عرفان نظري نوشتهاند، صائنالدين تركه (د 836ق/1433م)
شايان ذكر است (براي آثار وي، نك: ه د، 1/659). در دورة صفوي، برخوردهاي
نخستين با صوفيه را بايد برخوردهايى بيشتر سياسى انگاشت؛ از جمله حركتهايى
كه با اهداف سياسى - مذهبى صفويه در زمان شاه طهماسب صورت گرفته، تهذيب
كتاب صوفيانة صفوة الصفا توسط ابوالفتح حسينى است (نك: ه د، 6/100).
با شكلگيري مكتب اصفهان در فقه و فلسفه، در ميان عالمان شيعى اصفهان
نسبت به تصوف و عرفان دو برخورد متفاوت وجود داشت: ميرداماد و مكتب فلسفى
او در بارة انديشههاي جهانشناختى اهل طريقت نگرشى مساعد داشتند و همين
نگرش مساعد زمينة بهرهگيري از انديشههاي عرفانى در پىريزي حكمت متعاليه
توسط صدرالدين شيرازي شد. در مقابل، عالمان گراينده به اخبار برخوردي تند با
تصوف از خود نشان مىدادند و مبارزه با صوفيه را وظيفهاي براي خود
مىشمردند؛ چندان كه محمد باقر مجلسى بحث دربارة صوفيه و نقض روش آنان را
در رسالة اعتقادي خود جاي داده است (نك: ص 77 بهبعد).
ه - فلسفه و علوم: در زمينة فلسفه و علوم، بايد گفت سخن ابنرسته در سدة
3ق، از سفر گروهى از «حكما و فلاسفه و اطبا» به اصفهان (ص156)، ممكن است تا
اندازهاي بزرگنمايى باشد، ولى به هر حال، در منابع تاريخى اطلاعات
گستردهاي در بارة رونق فلسفه و علوم در اصفهان در سدههاي متقدم اسلامى
ديده نمىشود. از جملةشخصيتهاي شناخته شده بايد به عامر بن احمد شونيزي (د
301ق/ 914م) اشاره كرد كه در حساب و جبر و مقابله چيرهدست بوده است (نك:
ابوالشيخ، 3/601). همچنين در ميان رجال متقدم اصفهان مىتوان نام جمعى از
پزشكان نامشهور را بازجست (مثلاً نك: ابونعيم، ذكر، 2/ 286، 287، 304، 307، 310،
جم).
در اواخر سدة 4 و اوايل سدة 5ق، بايد به ابنمندويه (ه م)، پزشك و داروشناس
اصفهانى اشاره كرد كه به گفتة ابنابىاصيبعه، رسالههايى چند براي پزشكان
اصفهانى نگاشته بوده است (2/ 31-32). از ميان دهها اثر منتسب به
ابنمندويه، چندين عنوان به صورت خطى در كتابخانههاي گوناگون يافت مىشود
(نك: III/328-329 .(GAS,
يك و نيم دهه حضور ابنسينا در اصفهان (414- 428ق/1023- 1037م) كه به
تأليف و تدريسى تؤم با آرامش سپري شد (نك: قفطى، 274 به بعد)، هم
خلاقترين برهة زندگى ابنسينا، و هم نقطة عطفى در تاريخ علوم اصفهان بود.
از شاگردان ابنسينا در اين دوره، مىتوان ابومنصور ابنزيلة اصفهانى (د
440ق/1048م) را ياد كرد كه طبيعيات شفا را مورد مطالعه قرار داده، و
تحقيقاتى نيز در رياضيات و موسيقى داشته است. در دورهاي پس از آن بايد از
ابوالفتح اصفهانى (د بعد از 513ق/1119م) سخن گفت كه در رياضيات تحقيقاتى
داشته، و آثاري در مبحث مخروطات پديد آورده است (نك: ه د، 3/649 -652، 6/94-
95؛ نيز براي برخى پزشكان، نك: قفطى، 154، 215، 224).
شكوفايى فرهنگى اصفهان در عهد صفويه، پديد آمدن مكتبى فلسفى را نيز به
همراه داشت كه بنياد آن را كسانى چون شيخ بهايى (د 1031ق/1622م) و
ميرداماد (د 1040ق/1630م) نهادند و در كنار فلسفه، به برخى از شاخههاي علوم
چون رياضيات و طب توجه داشتند (براي برخى رجال رياضيات و طب، نك: حر
عاملى، 1/70، 156، جم). از رجال فلسفى اين مكتب، مىتوان ميرفندرسكى (نك: ه
د، ابوالقاسم فندرسكى)، صدرالدين شيرازي، صاحب حكمت متعاليه ( اسفار )،
آقاحسين خوانساري (ه م) و آقاجمال خوانساري (ه م) را برشمرد. اين مكتب
تازه تأسيس با وجود اينكه با مخالفت عالمان اخباري اصفهان روبهرو بوده
(نك: مجلسى، 76)، در طول سدههاي اخير نمايندگان مهمى چون آخوند كاشى و
ميرزا جهانگير خان قشقايى در اصفهان داشته است.
صبري احمد لافى غريري، در كتابى با عنوان الحركة الفكرية فى اصفهان، در بارة
جريان تاريخى علوم دينى و ديگر علوم در اصفهان در 6 سدة نخستين اسلامى،
موادي را گردآورده است (بغداد، 1410ق/ 1990م). اطلاعات گردآوري شده، به
ويژه از نظر مؤسسات آموزشى و رجال علوم دينى اهل سنت، غنى است.
مآخذ: ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، بهكوشش آوگوست مولر، قاهره،
1299ق/1882م؛ ابن ابىيعلى، محمد، طبقات الحنابلة، به كوشش محمد حامد فقى،
قاهره، 1371ق/1952م؛ ابناثير، الكامل؛ ابنحجر عسقلانى، احمد، تقريب
التهذيب، به كوشش محمد عوامه، حلب، 1408ق/1988م؛ ابنخلكان، وفيات؛
ابنخير اشبيلى، محمد، فهرسة، به كوشش كودرا، بغداد، 1963م؛ ابن رسته، احمد،
الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ ابنعساكر، على، تبيين كذب
المفتري، بيروت، 1404ق/1984م؛ ابنملاحمى، محمود، المعتمد، به كوشش مكدرموت
و مادلونگ، لندن، 1991م؛ ابنمنده، محمد، الايمان، به كوشش على فقيهى،
بيروت، 1985م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابننقطه، محمد، التقييد، حيدرآباد دكن،
1403-1404ق/ 1983- 1984م؛ ابوالشيخ اصفهانى، عبدالله، طبقات المحدثين
باصبهان، به كوشش عبدالغفور بلوشى، بيروت، 1407-1412ق؛ ابومنصور اصفهانى،
معمر، «المنهاج»، به كوشش نصرالله پورجوادي، معارف، تهران، 1368ش، شم 3؛
ابونعيم اصفهانى، احمد، حلية الاولياء، قاهره، 1351ق/1932م؛ همو، ذكر اخبار
اصبهان، به كوشش ددرينگ، ليدن، 1934م؛ بديعالزمان همدانى، مقامات،
بيروت، 1889م؛ برقى، احمد، المحاسن، به كوشش جلالالدين محدث ارموي،
تهران، 1331ش؛ حازمى، محمد، ما اتفق لفظه و افترق مسماه فى الاماكن و
البلدان، چ تصويري، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1407ق/1986م؛ حر
عاملى، محمد، امل الا¸مل، به كوشش احمد حسينى، بغداد، 1385ق/1965م؛
حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛
خزاز، على، كفاية الاثر، قم، 1401ق؛ داك؛ ذهبى، محمد، الامصار ذوات الا¸ثار،
به كوشش محمود ارناؤوط، دمشق، 1405ق/1985م؛ همو، سيراعلام النبلاء، به كوشش
شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، معرفة القراء الكبار، به
كوشش طيار آلتى قولاچ، استانبول، 1416ق/1995م؛ همو، ميزان الاعتدال، به
كوشش على محمد بجاوي، قاهره، 1382ق/1963م؛ راوندي، محمد، راحة الصدور، به
كوشش محمد اقبال، ليدن، 1921م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به
كوشش محمد روشن و مصطفى موسوي، تهران، 1373ش؛ سلمى، محمد، طبقات الصوفية،
به كوشش پدرسن، ليدن، 1960م؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش
عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛ سيوطى، طبقات المفسرين، به كوشش
على محمد عمر، قاهره، 1396ق/1976م؛ طوسى، محمد، تهذيب الاحكام، به كوشش
حسن موسوي خرسان، نجف، 1379ق؛ همو، رجال، به كوشش محمد صادق آل
بحرالعلوم، نجف، 1381ق/1961م؛ همو، الفهرست، به كوشش محمد صادق آل
بحرالعلوم، نجف، كتابخانة مرتضويه؛ قاضى عبدالجبار، «فضل الاعتزال»، فضل
الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1393ق/ 1974م؛ قفطى،
على، اخبار العلماء باخبار الحكماء، قاهره، 1326ق؛ كتانى، محمد، الرسالة
المستطرفة، استانبول، 1986م؛ كلينى، محمد، الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري،
تهران، 1391ق؛ مجلسى، محمدباقر، «الاعتقادات»، در حاشية اعتقادات
ابنبابويه،چ سنگى،تهران، 1300ق؛ مقدسى،محمد، احسنالتقاسيم، بيروت،1408ق/
1987م؛ منتجب الدين رازي، على، فهرست، به كوشش عبدالعزيز طباطبايى، قم،
1404ق؛ منصور بالله، قاسم، الاعتصام، صنعا، 1408ق/1987م؛ نجاشى، احمد،
الرجال، به كوشش موسى شبيري زنجانى، قم، 1407ق؛ نيز:
GAS; Modarressi Tab ? tab ? 'i, H., An Introduction to Sh / q / Law, London,
1984.
احمد پاكتچى
هنر و معماري در اصفهان: اصفهان از گذشتههاي دور به سبب رواج صنعت و هنر
در آن موردتوجه بوده است و بيشتر كسانى كه از اصفهان ياد كردهاند، به اين
ويژگى اشاره دارند. بناها و ساختمانهاي سترگ و بىمانندي كه نمونههاي آن
هنوز برجاست و همچنين ساختههاي هنري و صنايعدستى در زمينههاي گوناگون
مانند خطاطى، نقاشى، نساجى، منبتكاري، خاتمكاري، فرش بافى،
قلمزنى،فلزكاري و جز اينها نشانههايى از هنر و هنرمندي مردم اصفهان به
شمار مىآيد.
معماري: در يك طبقهبندي كلى، معماري اصفهان را از لحاظ مصالح به كار رفته
در ساختمانها و تزيينات آن مىتوان به 4 دورة اصلى تقسيم كرد: دورة خشت
خام، دورة آجر، دورة گچ و دورة كاشى.
برپاية اطلاعاتى كه در دست است، بيشتر آثار قبل از اسلام تا حدود قرن
3ق/9م از خشت خام بوده است (نك: هنرفر، «تزيينات...»، 36). كهنترين بناي
بازمانده از دورة پيش از اسلام در اصفهان آتشگاهى است كه آثار آن بر فراز
كوهى به همين نام، هنوز برجاست (همو، گنجينه ...، 5 - 8) و آتش آن تا سدة
4ق/10م فروزان بوده است (ابن رسته، 7/152-153؛ حمزه، 28). گزارشهايى در
دست است كه در آنها به حضور مهندسان، معماران و بنايان هنرمند بسيار در
ساخت باروي شهر با بيش از 100 برج، و نيز دروازههاي متعدد در پيش و بعد از
اسلام بر گرد اصفهان اشاره شده است (ابونعيم، 1/15-16؛ ابن رسته،
7/160-161). همچنين از قلعهاي كهن به نام ساروق (يا سارويه) و نيز مسجد
خشينان و دو مسجد باذانه و اصرم در سدة 4ق ياد شده است (همو، 7/200؛
ابونعيم، 1/16، 375).
در زمان آلبويه، ركنالدوله بارويى گريد كه ظاهراً موجب بروز تغييراتى در
شكل كلى باروي قديم آن شد (حمدالله، 48). در اين زمان ساختمانها و مساجد
اصفهان از گل ساخته شده بود. قصرهايى چون قصر ابوعلى ابن رستم و قصر ساباط
هم در اين زمان با استفاده از مصالحى مانند گچ و آجر ساخته شده بوده است
(مقدسى، 388- 389؛ ابن حوقل، 2/362-363). مافروخى در سدة 5 ق از كوشكهاي
بزرگ، حمامها، بازارها، مدرسهها و ميدانهاي گسترده و وسيع اصفهان ياد كرده
است (ص 83).
در سدة 6ق/12م هنر معماري اصفهان در مسجد جامع تجلى مىكند. اين بنا را
مىتوان از مهمترين بناهاي اين دوره به حساب آورد كه از بيشتر دورههاي
تاريخ معماري در خود نشان دارد (نك: ه د، اصفهان، مسجد جامع). در اين سده،
سبكى ويژه در ايجاد تزيينات «گوشوارههاي» بناي امامزاده كرّارِ بوزان كه
يادآور هنر ساسانى است، جلب نظر مىكند (زمانى، 149، 152). تزيينات كاشى سادة
فيروزهاي در بالاي منارهها در حدي اندك و حاشيههايى با مختصر گچبري در
بناها - به ويژه مربوط به دورة سلجوقيان - را مىتوان مشاهده كرد كه
نمونههايى از آن به ترتيب در سردر جامع جورجير (ساخته شده توسط صاحب بن
عباد)، گنبد نظامالملك، گنبد تاجالملك، منارة مسجد على، و منارههايى چون
چهل دختران، زيار، گار، سين و رهروان ديده مىشود (كيانى، 16؛ مخلصى، 279
به بعد؛ گدار، .(27
كاربرد كاشى در آثار تاريخى اصفهان كه از نيمة اول سدة 7ق/13م مشاهده
مىشود در قرنهاي بعد رو به توسعه نهاد و در طى قرون تا نيمة نخست سدة
12ق/18م به اوج خود رسيد. نمونههاي عالى كاشىكاري در امامزاده بابا
قاسم (سدة 8ق)، هارون ولايت، درب امام، مسجد شيخ لطفالله، مدرسة چهار باغ
و مسجد امام ديده مىشود (هنرفر، «تزيينات»، 36؛ «هنرها...1»، .(280 در سدههاي
8 و 9ق/14 و 15م شيوههاي معماري بر همان منوال پيشين تداوم يافت و از
نمونه بناهاي اين دوره مىتوان به مدرسة امامى، خانقاه ابومسعود و بخشهايى
از مسجد جامع اصفهان چون سر در شمالى اشاره كرد (نك: ويلبر، 197 ,183 ؛
گلمبك، 388-389 .(378,
انتقال پايتخت به اصفهان در زمان شاه عباس (1007ق/1598م)، و توجه ويژة او
به هنر، سبب شد كه اين شهر از لحاظ معماري و هنر از جوانب مختلف به رشد
فراوانى برسد. وي به ساخت بناهاي جديد دست زد. طرح او كه مشتمل بر كاخها،
ديوانخانه، مسجدها، بازارها و باغها بود، در بخش جنوب غربىِ بافت قديم اجرا
شد (پرايس، 162). همزمان با ساخت و سازهاي ياد شده ايجاد محلة جلفا ويژة
ارامنه، در طرح تازة شهر قرار گرفت و كليساهايگوناگون كه اوج درخشش آن
كليساي
پارچة ابريشمى، اصفهان، آغاز سدة 11ق/17م
وانك است، در زمان شاه عباس دوم ساخته شد (نديمالملك، 12/160؛ هنرفر،
گنجينه، 514 - 515).
به طور كلى، بايد گفت از اوايل سدة 11ق/17م شيوهاي خاص در معماري ايران
رخ نمود كه به سبك يا شيوة اصفهانى شهرت دارد (نك: ه د، اصفهانى، سبك). از
بناهاي شاخص اين شيوه مىتوان از جامع عباسى، معروف به مسجد امام در
جنوب ميدان نقش جهان ياد كرد. بجز اين مسجد و مسجدهاي ديگر، بناي 6 طبقة
عالى قاپو (در ضلع غربى ميدان نقش جهان) مخصوصاً از لحاظ طراحى و نقاشيهاي
ديواري و ديگر آرايهها شايان توجه است (نك: نديمالملك، 12/164- 165؛ هنرفر،
همان، 416-420؛ گدار، .(80-88
در ذكر بناهاي ساخته شده به شيوة اصفهانى، مسجد شيخ لطفالله (در ضلع شرقى
ميدان نقش جهان) - كه توسط محمدرضا بن حسين بناي اصفهانى ساخته شده -
قابل ذكر است كه كتيبة آن از داخل و خارج، با كاشىكاري معرق تزيين شده،
و بر سر در و جلوخان آن خط ثلث و نستعليق عليرضا عباسى ديده مىشود (هنرفر،
همان، 401-402؛ گدار، .(96-99 سر در قيصريه و بازارشاهى (در ضلع شمالى ميدان
نقش جهان) با سقف مقرنس و تزييناتى با نقاشى رضا عباسى و الحاقات تزيينى
در زمان ناصري (هنرفر، همان، 465-466) نيز شايان يادآوري است. عمارت چهل
ستون با نقاشى و آينهكاري ايوانِ آن، كاخ آينهخانه، كاخ هشت بهشت با
طاق مقرنس و غلام گردشهايش و نيز مدرسة چهارباغ نمونههايى ديگر از معماري
شيوة اصفهانى هستند (همان، 574، 685 به بعد). افزون بر آنچه ياد شد، پلهايى
چون اللهوردي خان، خواجو، شهرستان (جى)، فلاورجان و زمانخان از نمونههاي
برجستة معماري عصر صفوي به شمار مىآيند (نديمالملك، 12/161؛ جابريانصاري،
244- 245؛ هنرفر، همان، 582؛ گدار، .(142-146 در زمان قاجاريه نيز بناهايى چون
عمارت صدري، مدرسة صدر و عمارت هفت دست نو در اصفهان ساخته شد (نك:
نديمالملك، 12/150، 159-160؛ هنرفر، همان، 750 به بعد، 840 -854؛ نيز نك: بخش
I همين مقاله).
هنرها و صنايع دستى: يكى از قديمترين هنرهاي قابل ذكر در اصفهان، خطاطى
بوده است. ابن نديم ضمن برشماري مصاحف گرد آمده با خطوط گوناگون در صدر
اسلام، به خط اصفهانى اشاره كرده است (ص 9). اگرچه از چگونگى اين خط
نشانى در دست نيست، اما همين يادكرد، نشان از وجود شيوة خطاطى ويژهاي در
اين شهر دارد. خطاطى در اصفهان مخصوصاً از زمان سلاجقه با وجود خوشنويسى
نامدار چون ابوالمعالى نحاس اصفهانى قابل بررسى است. در دورة صفويه افزون
بر كسانى چون غياثالدين و باباشاه اصفهانى، نام بزرگانى مانند ميرعماد و
عليرضا عباسى و دهها خوشنويس ديگر كه در اصفهان گرد آمدند، اين شهر را به
مركز خوشنويسى تبديل كرد (رفيعى، 27، 46، 52، 56 -66، 83).
در نگارگري نيز وضع چنين بود. اصفهان پايتخت شاه عباس چون تبريز و قزوين
مركز گرد آمدن نگارگران شد. مكتب دوم نگارگري عصر صفويه با ظهور رضا عباسى
شكل گرفت. به تصوير كشيدن حداكثر دو چهره در نقاشيها، از نشانههاي اين سبك
است كه توسط شاگردان رضا عباسى همچون ميرافضل تونى و حبيبالله مشهدي
ادامه يافت. شمار بسياري از هنرمندان چون معين مصور، حيدر، محمديوسف،
تنگ ميناكاري شده، اصفهان، كار غلامحسين فيض اللهى (معاصر) محمدشفيع،
محمدقاسم و سرانجام محمدزمان مكتب دوم اصفهان را غنا بخشيدند. از آن پس
نفوذ هنر اروپايى را در دورههاي زنديه، افشاريه و قاجاريه مىتوان در اين
شاخه از هنر اصفهان مشاهده كرد (نك: حسن، 121-122، 125-126؛ ديماند، 67 - 68؛
«هنرها»، .(225-231
در ميان هنرهايى كه از قديم در اصفهان رايج بوده، موسيقى از اهميت خاصى
برخوردار است. وجود آلات مختلف موسيقى در سدههاي نخست اسلامى (نك: ابن
اثير، 5/399) و يادكرد ابن حوقل از خوانندگان اين شهر (2/364) و سرانجام وجود
نويسندهاي چون ابوالفرج اصفهانى مؤلف اغانى در موسيقى و نامگذاري يكى از
دستگاههاي موسيقى به نام اصفهان، و نيز انشعاب نغمة بيات اصفهان از دستگاه
همايون، همه از قدمت اين هنر در اصفهان خبر مىدهد (نك: عبدالقادر، 56؛
معروفى، 48). وجود نام بسياري از خوانندگان، رامشگران و موسيقىدانان و
كاربرد آلات گوناگون موسيقى در دورههاي بعد (نك: مشحون، 330، 413-417) به
ويژه در زمان شاه عباس نشانة توجه مردم اصفهان به اين هنر است (فلسفى،
2/243- 246؛ مشحون، همانجا؛ اسكندربيك، 1/190-191؛ الئاريوس، 200).
نساجى در اصفهان سابقهاي بسيار قديم دارد. براساس منابع موجود، انواع
پارچههاي ابريشمى و نخى، با رنگهاي گوناگون در اين شهر تهيه مىگرديده، و
غالباً به ديگر سرزمينها صادر مىشده، و بخش مهمى از بازرگانى اصفهان را
تشكيل مىداده است (نك: حدود العالم، 140؛ مقدسى، 579؛ ابن حوقل، 2/363؛
قزوينى، 297؛ زيدان، 581). در دورة تيموريان اصفهان را بهعنوان يكى از مراكز
مهم بافندگى مىشناختند (حسن، 223). در دورة صفويه، پارچههاي اطلس و زري با
رشتههاي طلا و نقره مزين گشت (همو، 239-242) و در زمان شاه عباس، بافت
پارچههاي نخى، مخمل و ابريشم رونق درخور توجهى يافت (نك: «هنرها»، 168 ,166
؛ اكرمن، 2128 به بعد). نساجى اصفهان پس از صفويه و در طى زمان جايگاه خود
را از دست داد و بافتههاي اين دوره بيشتر خريداران اروپايى داشت (حسن،
234- 235؛ تحويلدار، 98-102).
قلمكارسازي كه از صنايعدستى قديم اصفهان است، در دورة صفويه رواج و اشتهار
فراوان يافت و در زمان قاجار رو به افول نهاد، اما امروزه اين هنر در
اصفهان از جايگاه ارزشمندي برخوردار است (نك: اصفهان...، 11-14؛ نيز
بررسى...، 24- 25؛ «اصفهان...»، 54). شايان توجه است كه برخى از هنرهاي
دستى بر روي پارچه چون سوزندوزي، سكمهدوزي، تكهدوزي، قلابدوزي از قديم
تا امروز، توسط استادان اصفهانى در اين شهر رواج دارد (نك: حسنبيگى، 364،
366، 373؛ «اصفهان»، 54 - 55؛ اصفهان، 30).
قالىبافى در اصفهان به سبب به كارگيري نوع پشم، تركيببندي رنگ و سبك
نقوش به ويژه طرحهاي اسليمى، ختايى و جز آن... داراي اهميت بسيار است.
اين هنر در زمان صفويه همچون ديگر هنرها، رشد فراوان كرد و در سدة اخير نيز
رونق درخور توجهى يافته است (آبادي باويل، 45؛ سپهر، 60-61؛ گانزرودن، .(356
فلزكاري سابقهاي قديم در ايران دارد (نك: حسن، 237، 244) و هنرمندان
اصفهانى در پديد آوردن آثار برجسته و ماندگار فلزي نقشى بسزا داشتهاند. بر جا
ماندن اسطرلابهاي دقيق و ظريف كار هبةالله ابن حسين (ساخت 525ق/1131م) و
كار محمد بن ابى بكر بن محمد راشدي اصفهانى (ساخت 618ق/1221م) نشانة
مركزيت اصفهان در ساخت ابزارهاي دقيق علمى است («هنرها»، 177 176, .(323 به
روزگار تيمور هنرمندان اصفهانى به سرزمينهاي شرقى چون سمرقند گسيل شدند
(همان، و آثار بسياري از خود برجاي نهادند كه براي نمونه به اثر سنگاب
مانندي در مسجد جامع هرات ساخته شده از مفرغ توسط حسن بن على بن حسن بن
على اصفهانى در 776ق/ 1374م و شمعدان مفرغى مرصع ساخته شده توسط عزالدين
بن تاجالدين اصفهانى در 792ق/1390م مىتوان اشاره كرد (همان، 182 ؛ نيز
نك: احسانى، 186، 193). در زمان صفويه آثاري با ظرافت شكل، مزين به خطوط
فارسى و طرحهاي اسليمى ساخته شد (ملكيان، و هنر مشبكسازي پولاد براي
استفادههاي هنري و رزمى به كمال رسيد. از نمونههاي فلزكاري قابل يادكرد
در اين زمان، كتيبهها و تزيينات فولادي مشبك شده در بناي «درب امام»
اصفهان («هنرها»، 183 )، و الواح زرين كندهكاري شدة ضريح حضرت امام رضا
(ع) به خط عليرضا عباسى و قلمزنى استادانة مست على زرگر است كه هماكنون
در موزة آستان قدس رضوي نگاهداري مىشود (بيانى، 2/461).
اسلحهسازي ايران با سابقهاي قديم به ويژه از سدة 10ق/16م در سطح جهان
مطرح شد كه از استادان نمونة اين زمان بايد به اسدالله اصفهانى (ه م)
اشاره كرد (براي اطلاع از شهرت سلاحهاي اصفهانى نزد اروپاييان، نك: موزر،
270؛ بروگش، 213، 392).
نقرهكاران و برنجكاران هنرمند صفوي، با به كارگيري نقوش مختلف نمونههاي
بسياري شامل ظروف گوناگون از خود برجاي نهادند؛ اما اين هنر پس از صفويان،
عملاً تا زمان قاجار چندان رونقى نداشت و در اين دوره هم تنها گروهى صنعتگر
به اين هنر مىپرداختند كه نمونههاي ظروف مينا با ويژگى رنگ قرمز و
بوتهسازي در درون آن از ويژگيهاي كار آنهاست (دبيري، 13- 15، 25؛ «گفت و
گويى...»، 95- 99). گفتنى است كه آثار قلمزنى بسياري از اين شهر در
موزههاي جهان يافت مىشود كه نمونههايى از آن را مىتوان در موزة ويكتوريا
و آلبرت مشاهده كرد (نك: ملكيان، .(342-348
اصفهان به خصوص از دورة سلجوقيان به بعد، در هنر كار بر روي چوب مطرح
مىگردد. نمونة بارز آن، رحل ساختة حسن بن سليمان اصفهانى در 761ق/1360م از
اين دست است كه هماكنون در موزة متروپوليتن نگاهداري مىشود (ديماند، 123).
آنچه امروزه به نام بازار زرگران اصفهان معروف است، در زمان صفويه بازار
خاتمكاران بود. اشيائى چون قاب آينه، در و پنجره، رحل و نيز صندوقهايى
براي اماكن مقدس مانند صندوق مرقد امام حسن عسكري(ع) در سامره توسط استاد
جعفر، در اين دوره ساخته شدهاند. پس از افول اين هنر در زمان قاجار،
خاتمسازان اصفهانى در دورة معاصر در ساخت اتاق خاتم كاخ مرمر تهران نقش
مهمى به عهده داشتند. امروزه اصفهان از نظر اهميت خاتمكاري پس از شيراز در
رتبة دوم قرار دارد (نك: طهوري، 18-19، 22-23؛ اصفهان، 20-21).
مآخذ: آبادي باويل، محمد، ظرائف و طرائف، تبريز، 1357ش؛ ابن اثير، الكامل؛
ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، 1939م؛ ابن رسته،
احمد، الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ ابن نديم، الفهرست؛
ابونعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش ددرينگ، ليدن، 1934م؛
احسانى، محمدتقى، هفت هزار سال هنر فلزكاري در ايران، تهران، 1368ش؛
اسكندربيك منشى، عالم آراي عباسى، تهران، 1350ش؛ اصفهان پايگاهى رفيع
براي صنايع دستى ايران، وزارت صنايع، تهران؛ «اصفهان ميراث دار فرهنگ و
هنر نصف جهان»، دستها و نقشها، تهران، 1371ش، شم 1؛ الئاريوس، آدام،
سفرنامه، ترجمة احمد بهپور، تهران، 1363ش؛ بررسى وضع صنايع دستى استان
اصفهان، وزارت اقتصاد، تهران، 1351ش؛ بروگش، هاينريش، سفري به دربار سلطان
صاحبقران، ترجمة كردبچه، تهران، 1367ش؛ بيانى، مهدي، احوال و آثار
خوشنويسان، تهران، 1363ش؛ پرايس، كريستين، تاريخ هنر اسلامى، ترجمة مسعود
رجبنيا، تهران، 1347ش؛ تحويلدار، حسين، جغرافياي اصفهان، به كوشش منوچهر
ستوده، تهران، 1342ش؛ جابري انصاري، حسن، تاريخ اصفهان و ري، تهران،
1321ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362ش؛ حسن، زكى محمد،
الفنون الايرانية، بيروت، 1401ق؛ حسن بيگى، م.، مروري بر صنايع دستى
ايران، تهران، 1365ش؛ حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج،
ليدن، 1331ق/1913م؛ حمزة اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض، برلين، 1340ق؛
دبيري، على، كارگاه مينا، تهران، 1355ش؛ ديماند، موريس، راهنماي صنايع
اسلامى، ترجمة عبدالله فريار، تهران، 1365ش؛ رفيعى مهرآبادي، ابوالقاسم، خط
و خطاطان، تهران، 1345ش؛ زمانى، عباس، تأثير هنر ساسانى در هنر اسلامى،
تهران، 1355ش؛ زيدان، جرجى، مؤلفات، بيروت، 1401ق، ج 12؛ سپهر، عبدالحسين،
سفرنامة اصفهان، به كوشش رسول جعفريان، قم، 1375ش؛ طهوري، دلشاد، هنر
خاتمسازي در ايران، تهران، 1365ش؛ عبدالقادر مراغى، مقاصد الالحان، به
كوشش تقى بينش، تهران، 1356ش؛ فلسفى، نصرالله، زندگانى شاه عباس اول،
تهران، 1332ش؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت،
1404ق/1984م؛ كيانى، يوسف و ديگران، مقدمهاي بر هنر كاشيگري ايران،
تهران، 1362ش؛ «گفت و گويى با محمدتقى ذوفن...»، هنر و مردم، 1352ش، شم
126؛ مافروخى، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش جلالالدين حسينى طهرانى،
تهران، 1352ق؛ مخلصى، محمدعلى، «منارهها»، معماري ايران دورة اسلامى،
تهران، 1366ش؛ مشحون، حسن، تاريخ موسيقى ايرانى، تهران، 1373ش؛ معروفى،
موسى، رديف هفت دستگاه موسيقى ايرانى، تهران، 1352ش؛ مقدسى، محمد، احسن
التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ موزر، هنري، سفرنامة تركستان و
ايران، ترجمة على مترجم، به كوشش محمد گلبن، تهران، 1356ش؛ نديمالملك
اصفهانى، حيدرعلى، «تاريخ مختصر اصفهان»، فرهنگ ايران زمين، 1332-1353ش، ج
1-20؛ هنرفر، لطفالله، «تزيينات گچى در آثار تاريخى اصفهان»، هنر و مردم،
تهران، 1347ش، شم 72؛ همو، گنجينة آثار تاريخى اصفهان، اصفهان، 1344ش؛ نيز:
Ackerman, P., X The Textile Arts n , A Survey of Persian Art, London, etc. 1967,
vol. V; The Arts of Persia, ed. R.W. Ferrier, Ahmedabad, 1990; Gans-Ruedin, E.,
Splendeur du tapis persan, Fribourg, 1978; Godard, A., X I s fah ? n n , P th ?
r- E , ) r ? n, Paris, 1936, vol. II(1); Golombek, L., and D. Wilber, The
Timurid Architecture of Iran and Turan, Princeton, 1988; Melikian-Chirvani,
A.S., Islamic Metalwork from the Iranian World, London, 1982; Wilber, D.N., The
Architecture of Islamic Iran, The Ilkh ? nid Period, Princeton, 1955.
مهبانو عليزاده
ادبفارسى در اصفهان: تنها پساز ظهور حكومتايرانى مستقل از دارالخلافة
بغدادبود كهدراصفهان نيز، چون ديگرنقاط اينسرزمين، نظم و نثر فارسى پديد آمد
و با حمايت حاكمان فارسى زبان رو به رشد و گسترش نهاد. اصفهان كه به
گزارش ابن مقفع، پيش از اسلام در منطقة رواج زبان پهلوي قرار داشت (نك:
ابن نديم، 15؛ ياقوت، 3/925)، پس از غلبة اسلام تا چند قرن نتوانست خود را
از سلطة انحصاري زبان عربى برهاند. از اوايل قرن 4ق/10م اين شهر به عنوان
بخشى از منطقة عراق عجم كه ري و همدان و آذربايجان را نيز دربرمىگرفت، به
تدريج از زير سيطرة بغداد بيرون آمد و تا يك قرن پس از آن و برآمدن دولت
غزنويان، ادب فارسى در آن مجال ظهور تمام نيافت؛ چه، زياريان چندان
پايدار نماندند و سلاطين و وزراي آل بويه نيز بيشتر به ادب و آداب عرب
توجه داشتند و دربند احياي زبان فارسى نبودند.
با اينهمه، رشد زبان فارسى دري در خطة خراسانِ تحت حكومت سامانيان، رو به
كمال نهاده، و دامنة گسترش آن به اصفهان نيز رسيده بود. همچنين برخى
گزارشهاي موجود حاكى از آن است كه مردم اصفهان در اوايل قرن 5ق/11م با
اشعار شعراي دريگو آشنا بودهاند (نك: ثعالبى، 145). مافروخى در كتاب محاسن
اصفهان كه آن را در فاصلة سالهاي 465 تا 485ق/1073 تا 1092م تأليف كرده
(نك: طهرانى، «ج»؛ اقبال، «ج - د»)، فهرستى از شاعران متقدم و معاصر پارسى
گوي اصفهان ترتيب داده است كه از اين لحاظ اهميت بسيار دارد (ص 33 - 34،
نيز نك: ترجمه، 125).
در واقع، گذشته از دانشنامة علايى ابن سينا كه بين سالهاي 413 تا 428ق/1022
تا 1037م براي علاءالدولة كاكويه نگاشته شده، و منظومة ويس و رامين
فخرالدين اسعد گرگانى كه در حوالى سال 446ق/1054م سروده شده است (نك:
محجوب، 11-12، 16-17)، تا حدود يك قرن و نيم به اثري برنمىخوريم كه تعلق
و بستگى مستقيم به اصفهان داشته باشد.
از نيمة دوم قرن 6ق/12م اصفهان در حوزة ادبى عراق عجم قرار گرفت. در اين
دوره، نابسامانىِ اوضاع در سرزمينهاي شرقى و شمالى و برچيده شدن حكومتهاي
مقتدر آن نواحى كه حاميان علم و ادب بودند، موجب شد كه گروهى از شاعران و
اديبان به شهرهاي عراق عجم مهاجرت كنند و درپى آن مراكز مهم ادبى و علمى
در اين نواحى تشكيل شود. اين تغييرات سياسى و اجتماعى و تأثيرات محيطى و
محلى فكري و فرهنگى، باعث نوعى دگرگونى در شيوة بيان و سبك شعر و ادب شد
كه ويژگيهاي خود را داشت و بر پيروي از سبك شاعران دورة غزنوي و حتى
سامانى، چندان اصرار نمىورزيد. از خصوصيات اين شيوة نو - كه به سبك عراقى
معروف شد - يكى آرايش كلام به صنايع بديعى بود و ديگري آميختگى بيشتر با
لغات و تعبيرات زبان عربى.
تاريخ اين زمان به اسامى شاعران بزرگى چون جمالالدين محمد ابن
عبدالرزاق اصفهانى، فرزندش كمالالدين اسماعيل، شرفالدين عبدالمؤمن
شَفَرْوه، ظهيرالدين شفروه و رفيعالدين لنبانى مزين است كه همگى در اواخر
قرن 6 تا نيمة اول قرن 7ق مىزيستهاند، و غالباً به مدح شاهان سلجوقى
عراق عجم، به خصوص رجال دو خاندان آل خجند و آل صاعد (ه م م) كه در اين
دوران در اصفهان صدارت و اعتبار داشتند، مشغول بودهاند (نك: عوفى، 218-221،
225-226؛ دولتشاه، 141- 145، 148-152، 154-157؛ رازي، 2/359-361، 366-367، 373،
383).
در اصفهان قرن 7 و اوايل قرن 8ق نشان از تحول خاصى نيست و ادبا و شعراي
آن سامان، همچون ديگر نقاط اين مرز و بوم، به پيروي و اقتفاي بزرگان ادب
در قرن 6ق سخن مىگفتند. از شعراي اين عصر مىتوان فريدالدين احول،
نجيبالدين جرفادقانى، امامى هروي، بدرالدين جاجرمى و سعيد هروي را نام برد
(نك: مافروخى، ترجمه، 29- 31، 56 - 58؛ دولتشاه، 166-171، 219-220؛ رازي،
2/386، 479؛ واله، 112، 614، 839).
ترجمة كتاب محاسن اصفهان مافروخى از عربى به فارسى كه به قلم حسين بن
محمد آوي صورت گرفته، متعلق به همين دوره (729ق/ 1329م) است (نك: اقبال،
همانجا).
در نيمة اول سدة 7ق، اصفهان نيز چون ديگر جايها از هجوم ويرانگر لشكريان
مغول بر كنار نماند و گزند بسيار ديد؛ حتى برخى از اهل ادب نيز، چون
كمالالدين اسماعيل، در حوادث اين دوران كشته شدند (نك: دولتشاه، 152؛
رازي، 2/373). در اواخر سدة 8ق، هجوم امير تيمور به اين شهر، چندان قتل و
ويرانى به بار آورد كه ديگر مجالى براي رشد شعر و ادب و ظهور شاعران و
هنرمندان بزرگ باقى نماند. از اين پس منطقة شرقى ايران و به ويژه شهر
هرات كه در ساية توجه بازماندگان تيمور رونقى دوباره گرفته بود، شاعران و
ادبا را به سوي خود جلب كرد و مركزيت علمى و ادبى يافت. شايد اين نكته را
بتوان يكى از عللى دانست كه در سدههاي 8 و 9ق/14 و 15م در ناحية عراق
عجم و از آن جمله در اصفهان پيشرفت چشمگيري در موضوعات علمى و ادبى ديده
نمىشود. با اينهمه، در سدههاي 9 و 10ق چند تن از دانشمندان بزرگ اين
دوره، چون صدرالدين و صاينالدين و افضلالدين تُركة اصفهانى از اين شهر
برخاستند؛ چنانكه در شيراز نيز ظهور دانشمندانى چون غياثالدين منصور و
صدرالدين محمد دشتكى و جلالالدين دوانى، و تشكيل مكتب علمى و فلسفى
منصوريه متعلق به اين دوران است. اين احوال بىشك در رشد علم و حكمت در
سدة 11ق/17م و تشكيل مكتب فلسفى بزرگ و مهم اصفهان بىتأثير نبوده است.
حد فاصل اوايل قرن 10ق/16م تا حدود نيمة قرن 12ق/18م كه با استقرار حكومت
صفويان در ايران مقارن است، مهمترين دورة ادبى در تاريخ اصفهان به شمار
مىآيد. اصفهان در ايام سلطنت شاه عباس اول رسماً پايتخت كشور شد و طبعاً
گروهى از اهل علم و ادب و هنر در آنجا گرد آمدند، اما چون در همين دوران
دربار شاهان بابري هند شوكت و ثروت فراوان حاصل كرده بود و حمايت و تشويق
اين شاهان شعرا و دانشمندان و هنرمندان ايرانى را به آنسو جلب مىكرد، از
اين رهگذر رابطهاي خاص ميان اين شهر و دربار دهلى برقرار شد كه نتايج
فرهنگى و اجتماعى فراوان به همراه داشت.
در سدههاي 9 و 10ق شعر فارسى به سبب اوضاع خاص اجتماعى و فرهنگى آن
روزگار دچار نوعى ضعف و ركود شده، و تكرار مضامين پيشين و تقيد به اشكال و
معيارهاي ادبى سنتى آن را از حركت باز داشته بود. در اين زمان گروهى از
شاعران سعىداشتند كه با آوردن مضاميننو و تركيبات بديع بىسابقه
درساختارلفظى و معنايى شعرفارسى تحولى ايجاد كنند و با شكستن عادتهاي ذوقى و
هنري رايج، چگونگى ادراك شعر و شيوههاي شاعري را دگرگون سازند. اهتمام
طرفداران اين «طرز نو» بر آن بود تا به جاي توجه به استحكام تركيبات و
گزيدگى كلمات برطبقموازينى كه پيشينيان بنيادنهادهبودند، به آفرينشمضامين
تازه و نكتهسنجيهاي دقيق و آوردن تصاوير ذهنى بديع و نو روي آورند.
در آغاز شاعرانى كه به اين شيوة نو سخن مىگفتند، غالباً از ايران به هند
رفته، در آنجا زندگى مىكردند و يا ميان شهرهاي ايران و هند در رفت و آمد
بودند؛ و از اين روي، اين طرز سخن به «سبك هندي» شهرت يافت. اما بايد
توجه داشت كه از يكى دو قرن پيش از اين، و بعد از آنكه شيوههاي قديم در
سدة 8ق به سرحد كمال خود رسيده بود، كسانى چون جامى و بابافغانى و برخى
ديگر از سخن سرايان سدههاي 9 و 10ق سعى در ايجاد نوعى دگرگونى در سبك و
سياق شعر و نوآوري در تعبيرات و مضامين داشتند، و نخستين جلوههاي اين طرز
سخن را مىتوان در اشعار اين شاعران باز شناخت. سبك مشهور به هندي، گرچه
از نظرگاه سخنشناسان سنتى نوعى بدعتگذاري و انحراف از راه و روش سخنوران
سلف به شمار مىرفت و باز، گرچه بعضى از پيروان اين سبك در آوردن تشبيهات
و استعارات دور از ذهن و مضامين پيچيده و تعبيرات تصنعى افراط كرده، و زبان
شعر را از خاصيتى كه بايد داشته باشد، دور نمودهاند، ليكن نمونههاي خوب
اينگونه سخن از لطف و زيبايى هنرمندانه خالى نيست و با ظهور اين طرز فصلى
تازه در تاريخ شعر و ادب فارسى گشوده مىشود.
از شمار شاعران اين عهد كه يا در اصفهان زاده شده، و يا در آن سكنى گزيده
بودند، بايد از زلالى خوانساري (د ح 1025ق/1616م)، جلال شهرستانى، متخلص
به «اسير» (د بعد از 1045ق/1635م)، ميرزا محمد على صائب (د 1081ق/1670م) و
محمد بن اسحاق بخارايى، متخلص به «شوكت» (د 1107ق/1695م) نام برد (نك:
اوحدي، 439؛ نصرآبادي، 95-96، 217- 218، 230؛ لودي، 75-76، 88 - 89؛ سرخوش، 62-
65؛ واله، 447، 466؛ حزين، 162-164؛ آذر، چ سادات ناصري، 120-127، 923،
1051-1053؛ گوپاموي، 47، 386-387، 408-410؛ غنى، 13؛ صفا، 5(2)/965 به بعد).
البته اصفهان در اين روزگار شاعرانى هم داشته است كه پايبند سبك كهن
بوده، و شيوة گويندگان قرن 8 و 9 ق را اقتفا كردهاند. سرآمد اينان حكيم
شرفالدين حسن، متخلص به «شفايى» (د 1037ق/ 1628م) است كه از شاعران طراز
اول عهد صفوي به شمار مىرود (نك: رازي، 2/429؛ اوحدي، 585؛ فخرالزمانى، 523
- 525؛ نصرآبادي، 211-212؛ آذر، همان چ، 950-951؛ گوپاموي، 973- 974).
از موضوعاتى كه در شعر اين دوره بيش از ادوار پيشين ملاحظه مىشود، مرثيه
سرايى و نعت و مدح بزرگان دين و خاندان رسالت است كه بخش بزرگى از
ديوانهاي شاعران عصر صفوي را تشكيل مىدهد. آوردن موضوعات مربوط به حكمت و
عرفان نيز در اين دوران در اشعار كسانى چون شيخ بهايى، ميرفندرسكى،
ميرداماد و فيض كاشانى به نظر مىرسد.
در زمينة نثر نيز اصفهان اديبانى را پرورده است كه از مهمترين آنها مىتوان
اسكندربيك منشى (د 1043ق/1633م) نويسندة عالم آراي عباسى، تقىالدين اوحدي
بليانى (د پس از 1036ق/1627م) صاحب تذكرة عرفات العاشقين، على قلىخان
واله داغستانى (د 1170ق/ 1757م) نگارندة تذكرة رياض الشعرا، محمدطاهر
نصرآبادي (د 1100ق/1689م) صاحب تذكره و محمد يوسف بيگ واله مؤلف خلدبرين
را نام برد (نك: نصرآبادي، 82، 457-463؛ واله، 973-979؛ گوپاموي، 750-754؛ صبا،
888؛ افشار، مقدمه، 1-6؛ گلچين، 1/399- 400، 2/12-17، 618 -619؛ نفيسى،
تاريخ...، 1/379-380).
سرانجام، رواج سبك هندي در مجامع ادبى واكنشى ايجاد كرد و با حركت
«بازگشت» كه از اواخر قرن 12ق/18م شكل گرفته بود، شعر فارسى به شيوة
سرايندگان قرنهاي 6 و 7ق روي آورد؛ و گرچه نثر اين دوره، همچنان طرز مصنوع
و پرتكلّف قديم را ادامه مىداد، ليكن گروهى از اديبان و سخنوران اصفهان در
اين زمينه نيز سعى در ايجاد تحول داشتند و به ترويج سادهنويسى و اجتناب از
تكلف و كاربرد لغات و تعبيرات دشوار پرداختند. در ميان پيروان مكتب بازگشت
مىتوان از ميرسيد على مشتاق (د 1171ق/1758م) ياد كرد كه از قوة شاعري
برخوردار بود و به سبك قدما شعر مىسرود. او جمعى از شاعران جوان را نزد خود
گِرد آورد كه لطفعلى آذر بيگدلى (د 1195ق/1781م) مؤلف تذكرة آتشكده و هاتف
اصفهانى (د 1198ق/1784م) از آن جمله بودند (نك: واله، 826؛ آذر، چ شهيدي،
416، 423، 433-434؛ گرجىنژاد، 16-17، 168، 235-236؛ گوپاموي، 86؛ صبا، 738، 915-
916؛ هدايت، 4/159، 5/928، 6/1175؛ گلچين، 1/14-17؛ قس: گوپاموي، 664).
پس از مشتاق، نشاط (د 1244ق/1828م) كه دانشمند و اديبى توانا بود - پيش از
آنكه به تهران برود و به شعراي انجمن فتحعلى شاه قاجار بپيوندد - انجمنى
فراهم آورد و به ترويج راه و روش شاعري به شيوة سنتى پرداخت. سيدحسين
طباطبايى، متخلص به «مجمر» (د 1225ق/ 1810م) از جمله اعضاي سرشناس انجمن
نشاط بود كه با او راه تهران در پيش گرفت. ديوان نشاط نخستين كتابى بود كه
در تهران به طريقة سنگى به چاپ رسيد (بهار، 3/344). گنجينة نشاط مجموعهاي از
نوشتههاي او را به نثر نيز دربر دارد كه در زمان دبيريش در دربار به قلم
آورده است. انشاي نشاط سرمشق همعصران وي بوده است و سبك نگارش او را
نمونة انشاي رسمى دربار و طرز ترسل زمان به شمار آوردهاند (نك: گرجىنژاد،
186-187؛ هدايت، 5/971، 6/1054؛ مصاحبى، 1/263؛ محيط طباطبايى، «يد - يو»، «كا -
كج»).
از اين پس تا اواخر قرن 13ق/19م سخنورانى در اصفهان برخاستند كه در شعر و
شاعري به اسلوب كهن استاد بودند. ميرزا نصرالله شهاب و ميرزا محمد على سروش
(د 1285ق/1868م) از بزرگان گويندگان پرشمار اين زمان محسوب مىشوند (نك:
اصفهانى، 202-206، 244- 248؛ هدايت، 4/406-407، 476؛ صفايى، 108- 111).
رفته رفته با برآمدن طليعة مشروطيت، اوضاع ادبى ايران رو به تحول گذارد.
گويندگان و سخنوران عصر كه از رجعت به شيوههاي قديم، جز خلق مجموعهاي از
آثار تقليدي طرفى نبسته بودند، براي بيان مسائل و موضوعات جديد به
جستوجوي زبان و سبك تازهاي پرداختند. انتقال پايتخت سياسى كشور به تهران
كه از مدتها پيش صورت گرفته، و موجب كوچ شمار بسياري از اهل ادب از ساير
نقاط بدانسو شده بود، اين شهر را به كانون گرم و پرتحرك افكار نوخواهان و
نوانديشان تبديل كرد. اصفهان كه در اين زمان ديگر مركز شعر و ادب زبان
فارسى نبود، اندك اندك تابع جريانهايى شد كه در تهران مىگذشت.
مقارن اين عهد، عدهاي از سرايندگان به كاربرد ادبيات عامه توجه پيدا كردند
و از جمله قالبِ تصنيف و ترانه را براي بيان اغراض خود به خدمت گرفتند.
سرآمد اينان ميرزا على اكبرخان شيدا بود كه كوشيد تصنيف سازي را اعتلا بخشد و
زمينه را براي ظهور استاد مسلم اين فن، عارف قزوينى فراهم آورد (نك: عارف،
332؛ مصاحبى، 3/130-131).
در همين احوال كسانى هم چون محمد حسين «صفا» (د 1322ق/ 1904م) بودند كه
نه تنها به اسلوب گذشتگان وفادار ماندند، بلكه كوشيدند تا با نوآوريهاي خود
بر غناي آن بيفزايند (نك: سهيلى، «الف - د»، «ح - ك»؛ آرينپور، از صبا...،
2/12-14؛ قس: اشراق، 403- 408).
درپى جنبش مشروطه خواهى، انشا و نگارش نيز همپاي ديگر فنون ادب، از انحصار
دربار و درباريان بيرون آمد. اين امر طبعاً به فراهم آمدن زمينة گسترش
مطبوعات و روي آوردن به آثار ترجمه شده از زبانهاي فرنگى انجاميد و ساختار
نثر فارسى را به سوي سادگى و آنچه فراخور درك عامة مردم بود، سوق داد. در
اين رهگذر بايد نامى از برخى كسان كه در اصل به اصفهان تعلق داشتهاند،
به ميان آورد. ميرزا حبيب اصفهانى (د 1311ق/1893م) شاعر و اديب معروف از
جمله كسانى بود كه در اين حركت جديد سهمى چشمگير داشت. ميرزا حبيب بر
مبناي آشناييش با چند زبان، كتاب با ارزشى در قواعد صرف و نحو زبان فارسى
نگاشت و براي نخستين بار نام دستور بر آن نهاد. ترجمة او از كتاب حاجى بابا
اصفهانى اثر جيمز موريه نيز در شمار بهترين نمونههاي نثر اين دوره است (نك:
خان ملك، 111-114، 117؛ افشار، «ميرزاحبيب...»، 491-497، «آثار...»،
80؛آرينپور، همان، 1/395- 401؛ قس: بهار، 3/367- 368).
از اين گروه كسان ديگري را نيز مى توان ياد كرد كه تا سالهاي اخير، همچنان
در پهنة ادب فارسى منشأ اثر بودهاند: حسن وحيد دستگردي (د 1321ش/1942م)
نخست «انجمن ادبى ايران» و بعدها «انجمن ادبى حكيم نظامى» را در تهران
بنياد نهاد كه در آن زمان محل اجتماع اديبان و شاعران بود. وي ماهنامة
ارمغان را به مدت 22 سال (از 1298ش/1919م تا پايان عمر) انتشار داد كه
اغلب نويسندگان و محققان معاصر او با آن همكاري داشتند. محمد على جمالزاده
(د 1376ش/1997م) با نگارش مجموعههاي داستانى خويش به ويژه كتاب يكى بود
يكى نبود چشم انداز تازهاي فرا راه ادب معاصر گشود و پدر فن داستاننويسى
فارسى لقب گرفت (نك: نفيسى، «استاد...»، 101؛ برهان، 59 -61؛ آرين پور،
همان، 2/278-281، از نيما...، 273- 276، 286-297).
مآخذ: آذربيگدلى، لطفعلى، آتشكده، به كوشش حسن سادات ناصري، تهران،
1336ش؛ همو، همان، به كوشش جعفر شهيدي، تهران، 1337ش؛ آرينپور، يحيى، از
صبا تا نيما، تهران، 1351ش؛ همو، از نيما تا روزگار ما، تهران، 1374ش؛ ابن
نديم، الفهرست؛ اشراق خاوري، عبدالحميد، «صفاي اصفهانى»، ارمغان، تهران،
1305ش، س 7، شم 6 -7؛ اصفهانى، طاهر، گنج شايگان، تهران، 1272ق؛ افشار،
ايرج، «آثار ميرزا حبيب اصفهانى»، يغما، تهران، 1342ش، س 16، شم 2؛ همو،
مقدمه بر عالم آراي عباسى، تهران، 1334- 1335ش؛ همو، «ميرزا حبيب اصفهانى»،
يغما، تهران، 1339ش، س 13، شم 10؛ اقبال آشتيانى، عباس، مقدمه بر ترجمة
محاسن اصفهان (نك: هم، مافروخى، ترجمه)؛ اوحدي بليانى، محمد، عرفات
العاشقين، نسخة خطى كتابخانة ملى ملك، شم 5324؛ برهان آزاد، ابراهيم، «وحيد
دستگردي»، پيام نوين، تهران، 1341ش، س 4، شم 7؛ بهار، محمد تقى، سبك
شناسى، تهران، 1349ش؛ ثعالبى، عبدالملك، تتمة يتيمة الدهر، به كوشش مفيد
محمد قميحه، بيروت، 1403ق/ 1983م؛ حزين لاهيجى، محمدعلى، تذكرة المعاصرين،
به كوشش معصومه سالك، تهران، 1375ش؛ خان ملك ساسانى، «ميرزا حبيب
اصفهانى»، ارمغان، تهران، 1308ش، س 10، شم 2-3؛ دولتشاه سمرقندي، تذكرة
الشعراء، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1318ق/1900م؛ رازي، اميناحمد، هفت
اقليم، به كوشش جواد فاضل، تهران، 1340ش؛ سرخوش، محمد افضل، كلمات
الشعراء، به كوشش صادق على دلاوري، لاهور، 1924م؛ سهيلى خوانساري، احمد،
مقدمه بر ديوان اشعار حكيم صفاي اصفهانى، تهران، 1337ش؛ صبا، محمد مظفر
حسين، روز روشن، به كوشش محمد حسين ركنزاده آدميت، تهران، 1343ش؛ صفا،
ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1356-1370ش؛ صفايى، ابراهيم،
«تحقيقى دربارة سروش اصفهانى»، ارمغان، تهران، 1337ش، س 27، شم 3؛ طهرانى،
جلالالدين، مقدمه بر محاسن اصفهان (نك: هم، مافروخى)؛ عارف قزوينى،
ابوالقاسم، ديوان، به كوشش عبدالرحمان سيف آزاد، تهران، 1347ش؛ عوفى،
محمد، لباب الالباب، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1335ش؛ غنى فرخآبادي،
محمد عبدالغنى، تذكرةالشعراء، به كوشش محمد مقتدي شروانى، عليگره، 1916م؛
فخرالزمانى قزوينى، عبدالنبى، تذكرة ميخانه، به كوشش احمد گلچين معانى،
تهران، 1340ش؛ گرجى نژاد تبريزي، احمد، تذكرة اختر، به كوشش ع. خيامپور،
تبريز 1343ش؛ گلچين معانى، احمد، تاريخ تذكرههاي فارسى، تهران،
1348-1350ش؛ گوپاموي، محمد قدرتالله، نتائج الافكار، بمبئى، 1336ش؛ لودي،
شيرعلى، مرآة الخيال، به كوشش محمد ملكالكتاب شيرازي، بمبئى، 1324ق؛
مافروخى، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش جلالالدين حسينى طهرانى، تهران،
1312ش؛ همو، همان، ترجمة فارسى كهن از حسين بن محمد آوي، به كوشش عباس
اقبال آشتيانى، تهران، 1328ش؛ محجوب، محمدجعفر، مقدمه بر ويس و رامين
فخرالدين اسعد گرگانى، تهران، 1337ش؛ محيط طباطبايى، محمد، مقدمه بر ديوان
مجمر، تهران، 1345ش؛ مصاحبى نائينى، محمد على، مدينة الادب، تهران، 1376ش؛
نصرآبادي اصفهانى، محمدطاهر، تذكره، به كوشش وحيد دستگردي، تهران، 1317ش؛
نفيسى، سعيد، «استاد سخن وحيد دستگردي»، ارمغان، تهران، 1340ش، س 30، شم 3؛
همو، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى، تهران، 1344ش؛ واله
داغستانى، عليقلى، رياض الشعرا، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛ هدايت، رضا
قلى، مجمع الفصحا، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336- 1340ش؛ ياقوت، بلدان.
عبدالامير جابريزاده
ادبيات عرب در اصفهان: بيشتر نويسندگانى كه به اصفهان پرداختهاند، سرآغاز
كتاب خود را به «فضايل» اين شهر اختصاص دادهاند. اين فضايل، نخست معنوي،
و سپس مادي است. نعمات خدايى از دوران باستان شامل حال اصفهان بوده، و
كمتر نويسندهاي از ذكر اين دوران چشم پوشيده است (مثلاً نك: مافروخى، 4-12؛
ابونعيم، 1/1-14، 30 به بعد). اصفهان از دوران باستان از علم بهرهاي وافر
داشته است. در آن دوران گنجينهاي از كتابهاي پهلوي را در ديواري مدفون
كرده بودند كه در عصر اسلامى كشف شد (مافروخى، 91-92؛ نيز نك: صادقى، 41-42).
اما دانشمندان مسلمان، سعى بر آن دارند كه اصفهان را از فضيلت الهى و
مسلمانى نيز برخوردار سازند. به همين سبب، به استناد قول ابن سلمه آية «...
فَقالَ لَها وَ لِلاْرْضِ ائْتِيا طَوْعاً اَوْ كَرْهاً قالَتا اَتَيْنا
طائعينَ» (فصلت/41/11) را به اصفهان مربوط مىكنند (مافروخى، 5)، آنگاه از
صحابيان و امامان و مقدسانى كه به اين شهر روي آوردهاند، نام مىبرند. از
جمله گفتهاند كه سلمان فارسى، اصفهانى بوده است؛ و آنجا كه پيامبر(ص)
مىفرمايد: مردانى از «فرس» علم را - حتى اگر در ثريا باشد - به دست
مىآورند، مرادش همانا اصفهانيان بوده است (همو، 23-24).
در ميان اوصاف گوناگونى كه از اصفهان شده، سخن حجاج بن يوسف كه سندي
تاريخى به شمار مىآيد، از همه جالبتر است (همو، 7؛ ابونعيم، 1/36). وي
اصفهان را گستردهترين و آبادترين سرزمينها وصف كرده است.
اما اشعار عربى مربوط به اصفهان را بايد به دو دسته تقسيم كرد: دستهاي كه
در وصف اصفهان و نواحى گوناگون آن پرداخته شده است و از زمان فتوحات آغاز
مىشود؛ جز اينكه اشعار فتوح هيچگاه به خود اصفهان نپرداختهاند و عموماً
دلاوريهاي اعراب و شكست ايرانيان را وصف مىكنند (مثلاً نك: بلاذري، 363-
365، 443-444، 447، 450؛ نيز ابونعيم، 1/26- 28؛ مافروخى، 12-14؛ جابري، 11-12).
اين نوع سرودهها تا قرنهاي 5 و 6ق/11 و 12م ادامه مىيابند، هرچند كه بسيار
پراكندهاند. دستة دوم اشعاري است كه مردان اصفهانى سرودهاند و در
مجموعههايى چون يتيمة الدهر ثعالبى و خريدة القصر عمادالدين گرد آمدهاند.اما
نبايد پنداشت كه ايناشعار، چون ساختةدست اصفهانيانند، پس ناچار از خود
اصفهان نيز اطلاعاتى به دست مىدهند. اينگونه شعرها به پيروي از سنت عمومى
شعر عربى در ايران سروده مىشدند و اين شاعران، شعر را به قصد ابداع هنري و
در قالبهاي لفظى و معنايى معمول و مرسوم عربى مىپرداختند، چندان كه
شعرشان از نوع شخصى و ذاتى بيرون مىآمد و رنگ عام مىگرفت؛ بدينسان،
مثلاً آنچه دربارة نرگس اصفهانى سروده مىشد، با آنچه شاعران اندلسى در باب
نرگس اندلسى مىسرودند، تقريباً هيچ تفاوتى نداشت.
شعر اصفهان در سدههاي نخستين هجري بيشتر شعر اعراب مهاجري بود كه در اين
سرزمين مىزيستند، يعنى هنوز زبان عربى، در بيرون از مجامع حاكمان عرب،
چندان عموميت نيافته، و زبان همگانى ادب نشده بود. راست است كه در قرن
2ق/8م ابونواس قصيدهاي در باب چوگان در اصفهان سروده، يا كتابى به نام
آيين الضرب بالصولجة للفرس در آنجا تدوين شده بود (آذرنوش، «چوگان...»،
23-31)، اما اين آثار براي عربها پرداخته مىشد و مخاطب آنها، عامة مردم
اصفهان نبودند. آغاز ادبيات عربى - اصفهانى را بايد قرن 4ق/10م پنداشت. در
اين قرن و نيز قرنهاي 5 و 6ق/11 و 12م ادب عربى در آن ناحيه به اوج خود
رسيد، اما در برابر زبان عامة مردم كه فارسى بود، چندان تاب نياورد و از قرن
7ق/13م به بعد، جاي به فارسى داد، هرچند كه در اين زبان تأثيري بسيار
عميق نهاد، و گاه در كنار آن جلوههايى - هرچند متصنع و كم هنر - از خود بروز
مىداد، و سرانجام به زبان دين، در مدارس و مساجد منحصر گرديد.
دربارة اصفهان كه در سدة 4ق، بغداد ثانى لقب يافته بود (متز، 17 )، انبوهى
كتاب نوشته شده است. قلائد الشرف فى مفاخر اصبهان و اخبارها از على بن
حمزة اصفهانى (ياقوت، 13/204؛ مافروخى، 27)، كتاب بسيار معروف اصفهان و
اخبارها از حمزة اصفهانى (د 361ق/ 972م)، تاريخ اصبهان محمد ابن منده (د
395ق/1005م)، تاريخ اصبهان ابن مردويه (ه م)، تاريخ اصبهان ابن سهلان (ه
م) (هرچند كه انتساب اين كتاب به وي موردترديد است) و خلاصة تاريخ اصبهان
يحيى ابن منده (د 511ق/1117م) همه از ميان رفتهاند؛ اما هنوز چند اثر
ارزشمند كه از فرهنگ و ادب عربى در اصفهان سخن مىگويند، به جا مانده است:
طبقات المحدثين از ابوالشيخ اصفهانى (د 369ق/979م)، اخبار اصبهان ابونعيم
اصفهانى (د 430ق/1038م)، محاسن اصفهان مافروخى (اواخر قرن 5) و نيز ترجمة
فارسى آن از آوي (ترجمه در 729ق/1329م).
در كنار اين كتابهاي خاص اصفهان، چند اثر ديگر هست كه بخشى از هر كدام از
آنها به شعراي اصفهان تعلق دارد، نخستين آنها يتيمةالدهر ثعالبى (د
429ق/1038م) است كه گنجينهاي معتبر به شمار مىآيد. ثعالبى فصلى به
«محاسن اشعار اهل العصر من اصبهان» اختصاص داده است (3/349) و در مقدمه
اظهار مىدارد كه از اصفهان بزرگان بىشماري برخاستهاند و نام بسياري از
آنان را حمزة اصفهانى نقل كرده است. ثعالبى از آن جمله خود 35 نام را
مىآورد، ليكن تنها به 6 تن از معاصران مىپردازد كه مشهورترينشان ابوسعيد
رستمى (ه م) است (نك: 3/350)؛ پس از آن فصل بزرگ ديگري مىگشايد و به
شاعرانى كه به خدمت صاحب بن عباد رسيدهاند، اختصاص دارد (3/399 به بعد)؛
از جملة اين شاعران، يكى ابن بابك (ه م) است كه ايرانى نژاد بوده، و بيش
از ديگران كلمات فارسى به كار برده است.
باخرزي (د 467ق/1075م) در دمية القصر نيز به اصفهانيان بسياري اشاره كرده،
اما فصلى معين به آنان اختصاص نداده است. برعكس، عمادالدين كاتب اصفهانى
(قرن 6ق/12م) در خريدة القصر (بخش ايران) انبوهى شعر از شاعران اصفهانى را
كه غالباً همعصر خود او بودهاند، ذكر كرده است. شعر اين شاعران كه شمارشان
نزديك به 70 است، 292 صفحه از كتاب او را در برگرفته است.
كتاب ديگري كه مىتواند سخت مورداستفاده قرار گيرد، همانا حكاية ابى القاسم
البغدادي منسوب به ابومطهر ازدي (ه م) است. باخرزي در يك جا از استادي به
نام ابومطهر اصفهانى صاحب كتاب طراز الذهب ياد كرده (1/26)، در جايى ديگر 19
بيت از اشعار او را نقل مىكند (1/428-430). همگان اين مرد را مؤلف حكاية
ابىالقاسم پنداشتهاند؛ ولى ما كوشيدهايم ثابت كنيم كه مؤلف واقعى، همانا
ابوحيان توحيدي بوده است (نك: ه د، ابوحيان توحيدي، نيز ابومطهر ازدي؛
آذرنوش، «نمايشنامه...»، 24). در هر حال، مؤلف هر كه باشد، ترديد نيست كه
زبان فارسى (و شايد لهجة اصفهانى) زبان اصلى او بوده، اما مانند همة اديبان
زمان، عربى را زبان ادب خود ساخته بوده است. صحنة نمايشنامة ابوالقاسم
مجلسى در اصفهان است و در آن مردي گول و طفيلى تقريباً يك شبانه روز به
زبان عربى و با اندك گرايشى به لهجة بغدادي، از همه چيز سخن مىگويد: بخش
اول و اعظم كتاب به ستايش بغداد و انتقاد از اصفهان اختصاص دارد و بخش دوم
به ستايش از اصفهان و انتقاد از بغداد. در اين بخش است كه مؤلف در شعري
به اصفهان عشق مىورزد ( حكاية...، 105).
اينك آنچه شگفت مىنمايد، آن است كه چگونه ممكن است مردم اصفهان، در
قرن 5ق، با زبان عربى آن هم زبان ادب غير دينى چندان آشنا باشند كه همة
نكتههاي بىپايان سخنان قهرمان كتاب را دريابند؟
گمان مىرود كه اينگونه عربىدانى، اگر در مجالس اديب مآبانة صاحب بن عباد
ميسر باشد، باري در مجالس مهمانى عامة اصفهانيان، يا حتى اشراف آنان به
هيچ وجه ميسر نمىتوانست بود. مؤلف كتاب شايد به سبب اصفهانى بودن، اين
شهر را صحنة نمايش خود ساخته است، اما مخاطب داستان او جز بغداد و اعيان و
اشراف آن، يا احياناً انبوه عربهايى كه در سراسر استان اصفهان پراكنده
بودند، كس ديگري نمىتواند بود. روايت جالب توجهى از مافروخى كثرت عربهاي
ساكن در اصفهان و حوالى آن را مىرساند. وي دربارة آبشخور قنات اسفيذاب
(فين كاشان) گويد: هيچ عربى نمىتواند آب آن را تحمل كند. «من خود همة
دهكدههاي آن ناحيه را گشتم و يك عرب نديدم» (ص 17). اين روايت نشان
مىدهد كه حضور عربها در نواحى ديگر، امري طبيعى و عادي بوده است.
براساس منابعى كه ذكر شد و برخى آثار ديگر مانند كتابهاي جغرافيايى (و به
ويژه معجم البلدان ياقوت) مىتوان دو دسته شعر اصفهانى، يعنى وصف اصفهان
و شعر اصفهانيان را به طور كلى بررسى كرد. ايجاد مدرسة نظاميه به دست
نظامالملك، وزارت ابن عميد و فرزندش ابوالفتح، وزارت 7 سالة صاحب در
اصفهان، حضور 14 سالة ابن سينا در آن و تأليف انبوهى اثر، به ويژه دانشنامة
علايى و رسالة نبض به فارسى، و خلاصه كتابهاي ابوالشيخ و ابونعيم و
استادان و شاگردان ايشان، و نيز كشاكشهاي مذهبى، كثرت حنبليان و... همه بر
اعتبار علمى اصفهان دلالت آشكار دارند، چندانكه مىتوان فهرستى بزرگ از
نام مشاهير اصفهانى تدارك ديد. اما در اين آثار به ادبيات كمتر عنايت شده
است و در جست و جوي «توصيف اصفهان» ناچار بايد تا قرن 5ق و محاسن اصفهان
مافروخى درنگ كرد. با اينهمه، پيش از آن نيز، جسته و گريخته اشعاري
مىتوان يافت.
شايد ابيات ابودلف عجلى (د 225 يا 226ق/840 يا 841م) كهنترين شعر دربارة
اصفهان در كتابهاي ادب باشد. وي در اين 3 قطعه (نك: مافروخى، 12-13) براي
اصفهان (كه از آن اخراج شده است) دلتنگى مىكند، اما اشكال اين روايت آن
است كه با وقايع تاريخى منطبق نيست.
بزرگ ديگري كه اصفهان را ستوده، صاحب بن عباد است. منابع اصفهانى، در
اصفهانى كردن او سخت مىكوشند و اصرار دارند كه قبرش نيز در آن شهر است؛
زيرا گويند: او به اصفهان و مردم آن علاقة وافر داشت و چون درگذشت به وصيت
خود او، كالبدش را از ري به اصفهان بردند (ابن خلكان، 1/231؛ قوبايى، 43-44)
و بدينسان، موضوع مرثية شريفرضى كه قبر صاحب را «باعلى الري» مىداند، حل
مىگردد (همو، 51). صاحب در دو قطعه، اصفهان وجى را ستوده است (ص 210، 296؛
مافروخى، 13-14).
پس از حكاية ابى القاسم (شامل وصفهاي منثور مفصل و يك قصيده كه پيش از
اين به آن اشاره شد) و محاسن اصفهان مافروخى كه گنجينهاي بىمانند است،
چيز عمدهاي به چشم نمىخورد.
در محاسن كه سراسر وصف اصفهان است، حدود 55 قصيده و قطعه (از 2 بيتى گرفته
تا شعر 28 بيتى) در ستايش اصفهان و زيباييهاي آن آمده است كه حدود 30 تن
شاعر سرودهاند. بيشترين اشعار از آن احمد مافروخى (7 شعر) و مفضل مافروخى،
مؤلف كتاب (7 شعر) است. از ابوسعيد رستمى كه بزرگترين شاعر اصفهانى به
شمار مىآيد، نيز 3 قطعه مذكور است.
موضوع برخى از اين اشعار و نيز نام چند تن از سرايندگان بسيار جالب توجه
است. مثلاً قطعهاي از ابوالحسن على در وصف «باغ احمد سياه» نقل شده كه
شامل چندين كلمة فارسى است. در بيت آخر آن به رقص «دستبند» اشاره شده (ص
58 -59) كه در شعر ابونواس نيز مذكور است (نك: ه د، ابونواس، بخش كلمات
فارسى) و احتمالاً از رقصهاي عصر ساسانى بوده است. جاي ديگر (ص 71 به بعد)،
موسيقى اصفهانى به شعر و نثر تشريح مىشود و از آهنگهايى سخن مىرود كه ديگر
هيچكدام شناخته نيستند: آهنگ در نبذ مجنّب (شايد بند مجنب)، قمى بند، تاجى
بند، عروسى، زير هشته، روشرميات، شبستانيات، كاكليات، نيروزيات، و نيز
خسروانيات (در شعر بزرگ اُميد). توصيف خوانندگان معروف (به ويژه زنان) نيز
فروگذار نشده است. اين اوصاف را در قطعههايى كه به آواز خوانده مىشد،
مىتوان يافت (اشعار ابوالفرج ابن على، احمد مافروخى، ابوالفتح ابن استاذ،
مفضل مافروخى، عبدالرحمان اصفهانى، ابوسعيد رستمى).
نام برخى از شاعران اصفهانى نيز جالب توجه و پرمعنى است. بزرگ اميد پسر
آذر گشنسب (بزرجوميذ بن آذرجشنس) (ص 71) شايد زردشتى بود، اما فرزندش
ابومنصور مسلمان شده بود. از او چند قطعه، به خصوص يك قطعة 28 بيتى دربارة
اصفهان نقل شده (ص 59 - 60) كه شامل انبوهى كلمه و اسم فارسى است. نام
مافنة بن حسويه كه «مجوسى» توصيف شده است (ص 66، به نقل از كتاب حمزة
اصفهانى)، نظر را جلب مىكند. در كنار اين مجوسان، شاعرانى مسيحى نيز جلوه
كردهاند. نام ايرانى - مسيحى نوشجان (= نوشگان) بن عبدالمسيح اصفهانى كه
شعري دربارة نوروز (با واژههاي جالب هرمز روز، هرماخوز) سروده است (ص 65
-66)، بر اين امر دلالت دارد.
در محاسن روايتى آمده است كه از گستردگى دانشهاي گوناگون در اين شهر
حكايت مىكند. مافروخى هنگام وصف جامع اصفهان و كتابخانة آن، اشاره مىكند
كه فهرست آن كتابخانه خود 3 مجلد است و بر همهگونه كتاب، از تفسير، حديث،
نحو، ادب و شعر، تاريخ، علوم اوائل، رياضيات، طبيعيات و... شامل است (ص
85).
دربارة شعر و ادب اصفهانى، خريدة القصر عمادالدين كاتب مهمترين مأخذ است،
زيرا در آن، بيش از 60 برگ به شاعران اصفهان اختصاص داده شده است. همين
بخش خود كتاب مفصلى است كه شامل بيش از 300 صفحه مىشود. وي در همين جا
شرح حال مفصلى از خود و خانوادة خود نگاشته، و به بخش اصفهان كتاب خريدة
عنايت خاص ورزيده است. وي اشاره مىكند كه پدرش ميل به نگارش كتاب
مفصلى دربارة اصفهان داشت. چون آن آرزو جامة عمل نپوشيد، او بنابه رغبت
پدر، دست به تأليف كتابى در اين زمينه زد. سپس در كشاكشهاي سياسى و سفر او
به بغداد، آن اوراق از دست رفت و در 543ق/1148م كه در زيّ علما به
اصفهان بازگشت، ناچار شد دوباره به جمعآوري اشعار و روايات اصفهانى همّت
گمارد (ص 42-43).
عمادالدين چون در خدمت ابن هبيره به كار مشغول شده بود، شماري قصيده در
مدح او سرود كه بخشى را در خريدة خود (ص 46-60) نقل كرده است. در گزارش او
نزديك به 70 تن شاعر مذكورند كه اشعار برخى از آنان نسبتاً مفصل و خود در حد
يك ديوان كوچك شعر است. اهميت كتاب عمادالدين به خصوص در آن است كه
بسياري از اين آثار را در جايى ديگر جز در كتاب او نمىتوان يافت. بخش
اصفهان نيز خود به چند بخش تقسيم شده است، مثلاً: «جماعتى از فضلاي
اصفهان» (ص 189-233) و «جماعتى از اصفهان» (ص 233-307) كه عموماً شاعرانند.
در خريده كه حدود 100 سال پس از محاسن، يعنى در قرن 6ق/12م تدوين شده،
نام خالص ايرانى كه بيشتر از آنِ زردشتيان بوده است - برخلاف محاسن -
اندك مىشود و تنها نام ابوالخير ابن شاپور بن بنيمان اصفهانى «كه اصلش
زردشتى بوده»، و عمويش ابوالعلاء بختيار ابن بنيمان (ص 150) به چشم
مىخورد.
فارسىسرايان، از زمان تأليف كتابِ محاسن موردتوجه بودهاند. مافروخى فهرست
كوچكى از فارسى گويان گذشته و معاصر به دست داده، اما شعري از ايشان
نياورده است (ص 33-34).
ملاحظه مىشود كه فارسىسرايى در زمان عمادالدين نيز رواج داشته است، اما
او كه همة آثارش را به عربى نگاشته، عنايتى به زبان مادري خود نكرده است
و تنها چيزي كه در سراسر كتاب خريده (بخش ايران) مىتوان يافت، اشاراتى
به فارسىدانى اين و آن است. در بخش اصفهان نيز دو روايت در همين باب
يافت مىشود: يكى مربوط به ابوبكر محمد و كتاب الروضة الزاهرة فى الامثال
السائرة اوست كه مضمون بيشتر اشعارش، امثال عجم بوده، و او آنها را به
عربى ترجمه مىكرده است (ص 161) و ديگري مربوط به ابوالمناقب كوشيذي است
كه «يكه تاز ميدان فارسى و عربى» بوده است (ص 219).
حدود دو قرن پس از عمادالدين، كتاب مافروخى به فارسى ترجمه شد. تغييراتى
كه مترجم عربىدان و زبردست در اين كتاب وارد كرده، خود بسيار پرمعنى است.
شيوة كتاب نشان مىدهد كه در قرنهاي 7 و 8ق/13 و 14م زبان و ادب عربى
همچنان در اصفهان پابرجا بوده، اما ديگر آن گسترش قرنهاي نخست را نداشته
است. انبوهى شاعر در اين زمان قادرند قصيدة عربى بسرايند. از آن جمله،
مترجم كتاب است كه لااقل دو قصيدة نسبتاً مفصل به عربى در وصف اصفهان
سروده است (آوي، 43، 115). او قصيدهاي نيز از قاضى نظامالدين اصفهانى نقل
كرده كه در تاريخ 678ق/1279م سروده شده، و شامل 43 بيت است (همو، 59
-61). اما آنچه نخست چشمگير است، همانا كثرت اشعار فارسى است.
پيداست كه ادبيات عرب در منطقة اصفهان به اين افراد كه ياد شد، منحصر
نمىشده است؛ در همة كتابهاي بزرگ ادب مىتوان نام انبوهى شاعر اصفهانى را
نيز باز يافت. اگر نامهاي دانشمندان نيز به اين فهرست افزوده شود، فهرستى
نسبتاً عظيم فراهم مىآيد.
شعر اصفهانى شايستة بحثهاي هنري و پژوهشهاي فنى نمىنمايد، زيرا چنانكه
اشاره رفت، نبايد انتظار داشت كه در اين آثار، بيش از فوايد لغوي، به خصوص
در زمينة واژگان فارسى، اطلاعات مهمى گرد آمده باشد. تقليد بر سراسر اين آثار
حاكم است و تا آنجا كه ما بررسى كردهايم، ابداعى شايستة ذكر و بررسى در
آنها ديده نشد. اميد خوانندة ايرانى به خصوص در آن است كه شعر اصفهانى در
كنار توصيفات خستگىآور و تكراري «زيباييها»، گاه به گاه، در انواع شعر هجا،
فخر، تغزل و... به زندگى روزمره و واقعى مردم نيز عنايت كند، تا شايد آن
خلا´ي را كه در ادبيات فارسى است، پركند، اما متأسفانه كمالگرايى و
فصاحتجويى، همة اين شاعران را به شدت از واقعيات به دور نگه داشته است.
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، «چوگان به سبك ايرانى»، نامة فرهنگستان، 1375ش، س
2، شم 2؛ همو، «نمايشنامه در يك پرده، شاهكاري ناخواندنى از قرن پنجم
هجري»، نشر دانش، 1373ش، س 14، شم 6؛ آوي، حسين، ملحقات بر ترجمة محاسن
اصفهان مافروخى، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ ابن خلكان، وفيات؛
ابونعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش ددرينگ، ليدن، 1931م؛
باخرزي، على، دمية القصر، به كوشش محمد تونجى، قاهره، 1391ق/1971م؛
بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس الطباع، بيروت، 1407ق/
1987م؛ ثعالبى، عبدالملك، يتيمة الدهر، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت،
1403ق/1983م؛ جابريانصاري، حسن، تاريخاصفهان و ري، اصفهان،1322ش؛ حكاية
ابى القاسم البغدادي، منسوب به ابومطهر ازدي، به كوشش آدام متز،
هايدلبرگ، 1902م؛ صاحب بن عباد، ديوان، به كوشش محمدحسن آل ياسين، قم،
1402ق؛ صادقى، علىاشرف، «تأملى در دو تاريخ قديم اصفهان»، مجلة باستان
شناسى و تاريخ، شهريور 1369ش، س 4، شم 1؛ عمادالدين كاتب، خريدة القصر، بخش
شعراي ايران، به كوشش عدنان محمد آلطعمه، تهران، 1377ش؛ قرآن كريم؛
قوبايى اصفهانى، احمد، «رسالة الارشاد فى احوال الصاحب الكافى اسمعيل بن
عباد»، همراه محاسن اصفهان (نك: هم ، مافروخى)؛ مافروخى، مفضل، محاسن
اصفهان، به كوشش جلالالدين طهرانى، تهران، 1312ق/1933م؛ ياقوت، ادباء؛
نيز:
Mez , A. , introd . Abulk @ sim ein bagd @ der Sittenbild (vide: PB , V ik ? yat
...).
آذرتاش آذرنوش