اَصْحابِ رَأْي، عنوان پيروان يكى از دو گرايش اصلى در فقه سدههاي
نخستين اسلامى كه مروج كاربرد شيوههاي اجتهاد الرأي در استنباط فقهى
بودهاند. در تاريخ فقه، فقهاي سرزمين عراق، به ويژه فقيه كوفى ابوحنيفه،
به عنوان نماد اين گرايش شناخته مىشدهاند.
اصطلاح اصحاب رأي در سدههاي نخستين همواره در تقابل با اصطلاح اصحاب
حديث (ه م) مفهوم واقعى خود را مىيافته است. تمايز ميان اين دو گرايش در
بسياري موارد بهسبب نسبى بودن مفهوم اين دو اصطلاح، بسيار دشوار است. چه،
از بررسى و تحليل شيوههاي فقهىِ رايج ميان اصحاب حديث متقدم، و مقايسة
روشهاي استدلال آنان با اصحاب رأي، چنين برمىآيد كه مذاهب گوناگون اصحاب
رأي و اصحاب حديث، طيفهايى متنوع از مجموعهاي پيوستهاند كه اختلافات
آنان در كاربرد رأي و آثار، تنها امري نسبى است. در واقع، متعصبترين
فقيهان شناخته شده از اصحاب حديث، هيچگاه كاربردي محدود براي رأي را
انكار نكرده، و تندرو ترين فقيهان رأيگرا نيز هرگز خود را مجاز به مخالفت با
احاديث ثابت و معتبر ندانستهاند و از همين رو، ترسيم مرزي دقيق ميان اين
دو گروه ناممكن خواهد بود.
در صورتى كه مبناي طبقهبندي اصحاب رأي و اصحاب حديث، ميزان گرايش هر يك
به كاربرد رأي يا حديث دانسته شود، بايد اذعان داشت كه مشهورترين فقيهان
اصحاب حديث، چون مالك، سفيان ثوري و اوزاعى، در ميان اين دو گروه جاي
خواهند گرفت (نك: ه د، اصحاب حديث). توجه به همين خصوصيت است كه
ابنقتيبه، عالم حديث گراي سدة 3ق را بر آن داشته تا با برداشتى موسع از
اصحاب رأي، اين 3 تن را دركنار ابوحنيفه و ابنابىليلى قرار دهد و همگى را
با عنوان كلى اصحاب رأي بخواند (نك: المعارف، 494 به بعد).
ريشههاي رأي در سدة 1ق: به عنوان پيشينهاي تاريخى بر جايگاه رأيگرايى
در فقه اسلامى و در نگاهى به نخستين ريشههاي اختلاف آراء فقهى، بايد گفت
كه گوناگونىِ ديدگاههاي فقهى كه در روزگار رسول اكرم (ص) نيز در ميان
اصحاب نمونههايى داشته، پس از درگذشت آن حضرت طبعاً گسترش يافت. اگرچه
مبناي بخشى از اين اختلاف نظرها، به مختلف بودن احاديث مرجع آنان
بازمىگشت، اما روي آوردن به رأي در مسائلى كه حكمى در بارة آنها در كتاب
و سنت وارد نشده بود و يا تصور مىشد كه حكمى در بارة آنها وارد نشده،
زمينهاي مهم براي بروز اختلاف فقهى در ميان صحابه بوده است (مثلاً نك:
ابوداوود، سنن، 2/237- 238؛ ترمذي، 3/450؛ ابنقتيبه، تأويل...، 20 به بعد).
به روزگار تابعان نيز، اگرچه همين دو عامل ماية بسياري از اختلافات فقهى
بوده، اما مطرح شدن آراء صحابه به عنوان مستندي در عصر تابعان نخستين، و
مطرح شدن اقوال تابعان نخستين به عنوان مستندي براي نسلهاي پسينِ
تابعان، نقش تعيين كنندة رأي را در اين ميان افزايش داده است. در اين
دوره، نظريات مبنى بر رأي صحابه و تابعان نخستين، پس از نقل براي نسلهاي
پسين كه بدانها با حرمتى خاص مىنگريستند و بر آنها بيش از رأي خود اهميت
قائل بودند، در واقع از قالب رأي به صورت اقوالى مأثور استحاله شده بود و
در محافل سنتگرايان، به عنوان «اثر» در رتبهاي پس از حديث نبوي قرار
مىگرفت.
براي بررسى سابقة كاربرد رأي به مفهوم اخص (نه رأي مستحيل به اثر) در
فقه آغازين، شايد بهتر آن باشد كه اين پيشينه در فرهنگ دينىِ سرزمين عراق
و به ويژه كوفه در سدة نخستين جست و جو گردد. مىدانيم كه در اولين محافل
آموزش دينى در كوفه، در نيمة نخست سدة 1ق، تعاليم 3 تن از اصحاب پيامبر
(ص)، حضرت على (ع) و ابن مسعود با حضوري مستقيم، و خليفه عمر از طريق
مروجان سنتش، پاية نخستين بوده است (نك: ابن سعد، 6/ جم؛ نيز خطيب،
تاريخ...، 13/334) و در دورة تابعان نسل دوم، انتقال آموزشهاي صحابيان
متأخر، به ويژه ابن عباس و عبدالله بن عمر به محيط كوفه، محافل را نسبت
به آنچه در عصر تابعان اول ديده مىشد، قدري متحول ساخته است.
در دهههاي نخست سدة 1ق، حضور جمعى پرشمار از صحابيان و تابعان كه كوفه را
به عنوان پايگاه جهاد، و در عمل به عنوان موطن گزيده بودند، اين سرزمين
را به مركزي براي تعليم و تعلم مبدل ساخت، اما چيره بودن فضاي جهادي بر
كوفه و جو كم توجهى به مظاهر دنيا موجب مىشد تا بيشتر آموزش قرآن بر محافل
غالب آيد كهتعليم آن از عهد پيامبر (ص) سنتى استوار بود، درحالى كه آنچه
از دانش، با نگاه آن روز بدعت انگاشته مىشد يا دنيوي و بىاجر اخروي تلقى
مىگرديد، در چنين محيطى كسى را بدان رغبتى نبود. از همين رو، در كوفة عهد
تابعين نخستين، در عامة محافل نه تنها مباحث نظري چون فقه و كلام، بلكه
حتى تبادل حديث نيز بسيار محدود بود و اشتغال غالب آموختن قرآن و كوشش در
عبادت بود.
در سخن از حلقههاي آغازين آموزش دينى در اين عصر، بايد به «قُراء عابد» با
دو گرايش اصحاب عمر و اصحاب ابن مسعود اشاره كرد كه از آن ميان، حلقة
مسعوديان از گرايشى نسبتاً معتدل برخوردار بود. اين حلقه كه به گونهاي
ميان عمل براي آخرت، تعليم و تعلم و زندگى متعارف اين جهانى راه جمعى
يافته بود (نك: ابن سعد، 6/47، 58، 64)، هستة نخستينِ رأي فقهى، يا به تعبير
امروزين فقه درايى را پديد آورده بود. در واقع شهرت عراقيان به كاربرد رأي
به همان عصر بازمىگردد و گزارشهايى جسته و گريخته نشان مىدهد كه چگونه
فقيهان عراقى در پارهاي از مسائل اجتهادي فقه، مواضعى خاص اتخاذ كرده
(مثلاً نك: صنعانى، 2/ 225؛ مالك، 19)، و بازماندگان اصحاب در حجاز، به نقد
«فتياي عراقى» مىپرداختهاند (نك: صنعانى، 1/575).
پذيرندگان رأي از تابعان كوفى، سنت عمل به رأي فقهى را به 3 صحابة پيش
ياد شده، منتسب مىكردند؛ اما قطع نظر از اين انتسابها و در نگاهى نقادانه،
مىتوان جايگاه رأي در فقه كوفه را، دستكم در نيمة دوم آن سده، نسبتاً
مشخص و تثبيت شده دانست. نمونههايى در دست است كه نشان مىدهد در نيمة
دوم، نظريههايى هرچند اجمالى در قالب رواياتى به نقل از پيامبر (ص) يا
برخى از صحابه، در تعيين جايگاه رأي و ميزان كاربرد آن در فقه كوفه مطرح
شده است. اين روايات كه با الفاظى مختلف و با سلسله سندهاي گوناگون توسط
تابعان كوفى همچون عمارة بن عمير، عامر شعبى و ابوعون ثقفى به ترتيب از
ابنمسعود، عمر و معاذ بن جبل نقل شدهاند، با وجود تفاوتهايى در جزئيات، در
مقام تعيين مراتب استناد به ادله، همگى عمل به رأي و اجتهاد را در
رتبهاي پس از رجوع به قرآن، سنت پيامبر (ص) و سپس اقوال نهادهاند (براي
روايات، نك: ابوداوود، سنن، 3/303؛ ترمذي، 3/616؛ نسايى، 8/230-231).
اگرچه بر پاية اسانيد برجاي مانده در منابع روايى، در بارة ميزان رواج اين
احاديث در سدة 1ق، حتى در كوفه نبايد گزافهگويى كرد، اما برپاية گزارشهاي
پراكندة موجود، مىتوان متقاعد شد كه روش برخورد با ادلة نقلى و رأي، آنگونه
كه در اين روايات منعكس گرديده است، در اواخر سدة 1ق در عموم محافل عراق
از كوفه و بصره، روشى پذيرفته بوده است. چنانكه از منابع برمىآيد، در نيمة
دوم سدة 1ق، تابعيان نامدار كوفه، ابراهيم نخعى و عامر شعبى، و نيز
برجستگان بصره چون حسن بصري و ابنسيرين، با وجود موضعگيريهايى تند در
برخورد با برخى گونههاي رأي (نك: سطور بعد)، همگى در چهارچوبى محدود و در حد
پاسخگويى به رخدادها، كاربرد رأي را پذيرفته بودند (نك: ه د، 6/600 -602). با
وجود چنين انعطافى در برخورد با رأي، تا پايان سدة 1ق، هنوز غالب فقيهان در
نواحى مختلف از جمله عراق، بر شيوة قديم، در پرهيز از افتاء دربارة مسائل
فرضىِ رخنداده، يا به تعبير ديگر از پاسخ دادن به مسائل تقديري پاي
مىفشردند (نك: دارمى، 1/ 52، 65 - 67) و تنها با تغيير نسل و آمدن تابعان نسل
سوم، مجموع شرايط اجتماعى اين گرايش را به ضعف كشاند.
بخش اول - اصحاب اَرَأَيت
الف - كوفه، خاستگاهِ پديدة ارأيت: پيشينه و ريشههاي اصحاب رأي، به
مفهوم مصطلح آن را در نسلهاي پيشين، بايد در شيوة فقيهانى گمنام در عصر
تابعان جستوجو كرد كه راه طرح مسائل تقديري و گسترش فقه را دنبال
مىكردهاند. در واقع، شكل گرفتن مباحث فقهى به صورت يك «علم» و پاي
نهادن آن در راه گستردگى و پيچيدگى، از كوششهاي اينان مايه مىگرفت كه در
آغاز گروهى مغلوب و نامطلوب در محافل تابعان بودهاند. در توضيح مطلب بايد
گفت كه در نيمة دوم سدة 1ق، گروهى از جويندگان فقه و شركتكنندگان در
محافل تابعان، به دنبال طرح پرسشهايى تقديري (فرضى) و گسترش دادن نظري
فقه بودهاند كه جناح غالب، آنان را «اصحاب ارأيت» يا «ارائيون» لقب
مىدادند. اين نامگذاري از آنرو بود كه اينان پرسشهاي فرضى خود را غالباً
با عبارتِ قالبى و تكرار شوندة «اَرَأَيتَ...» خطاب به شيخ و استاد خود مطرح
مىكردهاند.
در گفت و گو از انگيزههاي اصحاب ارأيت، به سختى مىتوان گفت كه آنان در
اين پرس و جو، به دنبال دست يافتن بر نظامى فقهى با برخورداري از ارتباطى
قانونمند ميان مسائل و توانايى پاسخگويى به پرسشهاي احتمالى بودهاند، اما
در عمل مسيري را پى گرفتند كه در راستاي دستيابى بر همين توانايى بود.
وجود اين ويژگى در جناح اصحاب ارأيت، و در مقابل ناتوانى روزافزون مخالفان
طرح مسائل تقديري در پاسخگويى به نيازهاي عمومى، سبب مىشد تا شرايط
اجتماعى به نفع اصحاب ارأيت دگرگون گردد و رفته رفته جايگاه آنان در
محافل و مجامع استحكام يابد. حكايت نكوهشى از زبان ابو وائل (د ح 83ق)،
تابعىِ كوفى و از واپسين بازماندههاي شاگردان ابن مسعود نسبت به اصحاب
ارأيت، نشان مىدهد كه به روزگار حيات او، شيوههاي اين گروه از پذيرش و
رواجى نسبى برخوردار بوده، و اثرگرايان را وادار به دفاع ساخته است (نك:
همو، 1/66؛ ابنبطه، 1/451، 2/516).
به روزگار نسل دوم تابعان، ابراهيم نخعى به عنوان برجستهترين ميراث برِ
اصحاب ابن مسعود، و عامر شعبى به عنوان شاخصترين عالم كوفه از آموختگان
اصحاب حضرت على(ع)، اما غيرشيعى، كانون توجه محافل فقهى كوفه بوده، و در
شكلگيري مكاتب فقهى كوفه نقشى اساسى ايفا نمودهاند. اگرچه در منابع
سنتى، تصور عمومى بر آن است كه ابراهيم و شعبى هر دو از اثرگرايان و
مخالفان سرسخت اصحاب ارأيت بودهاند (مثلاً نك: دارمى، 1/47، 52، 65 -67)، اما
با نگرشى تحليلى بايد اذعان داشت كه شيوههاي فقاهت و نيز چگونگى برخورد
اين دو با پديدة «ارأيت»، كاملاً يكسان نبوده است. در واقع، بايد پذيرفت كه
ابراهيم نخعى نسبت به تقدير فقهى، برخوردي معتدلتر داشته، و به گونهاي
از جمع ميان رأي و اثر معتقد بوده است (نك: ابونعيم، 4/225). بىراه نيست
كه از محفل درس او، خلفى چون حماد بن ابى سليمان، برجستهترين شخصيت
اصحاب ارأيت برخاسته است. ابن عون از معاصران وي در مقايسهاي ميان روش
ابراهيم و شعبى، شعبى را در فتوا بسيار اهل پرهيز، و ابراهيم را بسيار پرگو و
پرفتوا شمرده است (نك: همو، 1/52)، شيوهاي كه او را در عمل، تا حدودي به
اصحاب ارأيت نزديك مىساخته است.
ب - پديدة ارأيت در مكه و بصره: در نگاهى كوته به اوضاع فرهنگى مكه در
سدة 1ق، بايد گفت كه گرايش به روايت حديث در اين سده در محيط مكه نسبت
به مدينه بسيار محدودتر بوده، و از نظر گرايش به رأي و نظر و برخوردهاي
درايى با مسائل دينى، از جمله گرايش به رأي و تقدير فقهى، جايگاه مكه
بيشتر با عراق قابل مقايسه بوده است. پيش از هر سخن، نقش اساسى ابن عباس
در پىريزي آموزشهاي مكى را نبايد از ديده دور داشت، زيرا وي از مروجان
برخورد تفسيري و درايى در حجاز و اصلىترين معلم حلقة تابعان در مكه بوده
است. در مقايسه، شايان ذكر است كه نظير روايات كوفى در باب اجتهاد الرأي و
ترتيب ادلة فقهى، در دهههاي پايانى سدة 1ق، در مكه نيز عبيدالله بن ابى
يزيد از تابعان آن ديار (نك: ابن سعد، 5/354)، در روايتى مشابه از ابن عباس،
پس از كتاب، سنت و سيرة برخى صحابه، عمل به اجتهادالرأي را توصيه كرده
است (نك: دارمى، 1/59؛ ابن ابى شيبه، 7/242). افزون بر اين روايت،
گزارشهاي موجود نشان مىدهد كه برجستهترين فقيهان مكه از شاگردان ابن
عباس در اين دوره، عملاً نيز از چنين شيوهاي پيروي مىكردهاند.
در نيمة دوم سدة 1ق، مكه با داشتن عالمانى چون عطاء بن ابى رباح و مجاهد،
در زمينههاي گوناگون معارف اسلامى بدان پايه از پيشرفت دست يافت كه در
زمينة فقه، به عنوان قطبى مهم به رقابت با مدينه برخاست. اگرچه برخى از
پروردگان مكتب مكه در نسل تابعان دوم، چون طاووس نسبت به پديدة ارأيت،
موضعى محتاطانه داشتهاند (مثلاً نك: دارمى، 1/56 -57)، اما در عمل، گرايش به
ارأيت در ميان ايشان رايج بوده است. ميمون بن مهران، فقيه آموخته در
مكه و سكنى گزيده در بلاد جزيره در همان نسل، آنگاه كه با گريز ابن عباس
از جواب روبهرو مىشده، واسطهاي مىجسته تا به حيلتى براي پرسشهاي
تقديري خود از ابن عباس پاسخ بگيرد (نك: همانجا).
عطاء بن ابى رباح، مفتى مكه، كه گاه در عبارات منقول، از پرهيز او در فتوا
به رأي، سخن به ميان آمده است (نك: همو، 1/47)، در عمل فقيهى پرفتوا بود
كه به صراحت عنوان مىكرد كه نظرياتش پارهاي بر اثر و پارهاي بر
اجتهادالرأي استوار است (ابن سعد، 5/345؛ صنعانى، 2/8 -9، جم ). وي از پاسخ
دادن به پرسشهاي تقديري شاگردان پرهيز نداشت و در نگاهى گذرا، سراسر المصنف
صنعانى، مشحون از رواياتى از اوست كه در آنها به پرسشهاي تقديريِ شاگردش
ابن جريج پاسخ داده است (مثلاً نك: 2/49، 55). ابن سعد روايتى را آورده كه
با پذيرش آن بايد گفت كه عطاء در روش فقهى خود، از فقه كوفى تأثير گرفته،
يا دست كم فقه درايى كوفه را ارج فراوان مىنهاده است (نك: ابن سعد،
6/5). در حالى كه در مدينه، با وجود پذيرش كاربرد محدود رأي در اوايل سدة
2ق، از سوي عالمانى متنفذ چون ابن شهاب زهري (نك: دارمى، 1/93)، فقه
ارأيت از پايگاه استواري برخوردار نبوده است.
سخن از جايگاه ارأيت در بصره، با حجاز پيوندي تاريخى دارد، چه در نسل دوم
تابعان و با قوت گرفتن پيوند محافل بصره و حجاز، از جمله با بهرهگيري
گسترده از تعاليم ابن عباس بود كه محافل فقهى در بصره شكلى جدي به خود
گرفت. در آموزشهاي فقهى بصريان در اين دوره، دو جهتگيري اصلى ديده مىشود
كه با تقابل رهبرانش، حسن بصري و ابن سيرين تشخص مىيابد. مواضع هر يك از
اين دو جناح را بايد در مقايسه با سنت پيشين قراء بصره، و نيز نسبت آنها با
مكاتب گوناگون مكه و مدينه ارزيابى كرد.
ابن سيرين (د 110ق) در آموزشهاي خود، انديشههايى پيچيده را دنبال نمىكرد و
انسان را تا آنجا بر صراط مستقيم مىديد كه عمل او مبتنى بر آثار بوده باشد
(نك: ابن سعد، 7(1)/142؛ دارمى، 1/47، 54). اما حسن بصري (د 110ق) كه آموزشى
حجازي - بصري داشت، شخصيت پيچيدهاي است كه در زمينههاي مختلف علوم
اسلامى نقشى مؤثر و مؤسس ايفا نموده است. آموختههاي حسن بصري در حجاز، به
ويژه در حلقة ابن عباس او را به عالمى بدل كرده بود كه برخلاف زاهدان
پيشين بصره، بيش از آنكه در زمرة قاريان و حتى راويان قرار گيرد، به تفسير
و درايت اعتنا داشته است (نك: ذهبى، سير...، 4/565).
افراط در به كارگيري رأي، در موضعگيريهاي حسن، مورد تأييد نبوده است (نك:
صنعانى، 2/89)، اما حسن برخلاف اسلاف بصري خود، پروايى نداشت تا به عنوان
فقيه، بر مسند تدريس و افتا نشيند (نيز نك: ابن سعد، همانجا) و در عمل، يكى از
نامدارترين فقيهان تابعين است كه به كثرت فتوا مشهور بوده است (براي
رواياتى مصرح به رأي او، نك: همو، 7(1)/120؛ دارمى، 1/58 -59؛ براي تحليلى
دربارة تقابل دو مكتب، نك: ه د، 7/230-231).
بخش دوم - اصحاب رأي كوفه، از حمّاد تا ابوحنيفه
الف عصر حماد، گسترش رأي گرايى در كوفه: افزايش روز افزون نفوذ اصحاب
ارأيت، در نسل سوم تابعان، به كلى مخالفان طرح مسائل تقدير را مغلوب
ساخت و در اين دوره، عملاً ارأيتيان، گردانندگان حلقهها و محافل تدريس فقه
- به ويژه در كوفه - بودهاند (نك: ه د، 6/600 -601). قاسم بن عبدالرحمان از
فقيهان كوفه از نسل دوم تابعان كه شايد به جهت اشتغال به قضا، عملاً با
مسائل بدون پاسخ مواجه بود، شاگرد «ارأيت»گراي خود، محارببندثار را
به«انبساط» (گسترش جويى) در فقه فرامىخوانده است (نك: مرشدبالله، 1/219).
در نيمة نخست سدة 2ق، گذار فقه از مرحلة آغازين خود به مرحلة «فقه تقديري»
يا نظامگرا، تحولى سريع به شمار مىآيد كه گرايش گسترده به رأي و
شيوههاي هنوز نامدون اجتهادي را به همراه داشت و همين امر به نوبة خود،
اختلافاتى بسيار در فتاوي و نابسامانيهايى در امر قضا پديد آورده بود (نك: ابن
مقفع، 317، به اشاره). در اين دوره، كاربرد رأي و شيوههاي اجتهادي به
نحوي شاخص رو به رشد نهاد و حماد بن ابى سليمان (د 120ق) از نخستين
شخصيتهاي مؤثر در نظامدهى به اين شيوهها و در انتقال فقه درايى كوفه از
فقه ارأيت به مكتب اصحاب رأي به شمار مىرود. او فقيهى از برجستهترين
پروردگان مكتب ابن مسعود است كه رجوع اهل دانش بدو كمتر براي شنيدن آثار،
و عمدتاً براي آگاهى بر رأي او بوده است (نك: ابنسعد، 6/232؛ نيز ذهبى،
ميزان...، 1/569). در اين باره، ديدگاه وكيع از فقيهان حديثگراي كوفه
درخور تأمل است كه فقه كوفه را مرهون شخصيت حماد مىدانسته است (نك:
ترمذي، 1/401، 5/741).
در 96ق، با درگذشت ابراهيم نخعى - استاد حماد - حماد محل رجوع هواداران
مكتب ابن مسعود قرار گرفت (نك: ابن سعد، همانجا) و اين جايگزينى كاملاً قابل
انتظار، نشان مىدهد كه غلبة گرايش ارأيتيان بر فقه كوفه، نه حاصل چيرگى
يك اقليت مطرود، بلكه نتيجة تحولى تدريجى و طبيعى در ساختار انديشهها در
حلقههاي سنتى فقه كوفه بوده است. به عنوان حقيقتى تاريخى بايد اذعان
داشت كه انتقال رياست مسعوديان از ابراهيم به حماد، انتقال رياست فقهى
كوفه از عربى اصيل به عجمى از موالى بوده است و از سوي ديگر، بايد به
اين نكته اشاره كرد كه عامر شعبى، در سخن از حماد و رأيگرايان غلبه يافته
بر كوفه، فقه آنان را به عنوان فقه موالى نكوهش كرده است (نك: همو،
6/175). در مقام استنباط، شايد بتوان ميان اقتدار اجتماعى موالى و گرايش به
برخوردهايدرايى در مسائل دينى، از جمله فقه،ارتباطى را جستوجو كرد.
به هر تقدير، گردآوري اقوال ابراهيم نخعى در قالب يك «كتاب» از سوي حماد و
نيز معاصر كوفى وي، فضيل بن عمرو فقيمى (دارمى، 1/120؛ ابن سعد، 6/189)،
نشان مىدهد كه چگونه در طول 3 نسل پياپى، حلقة ابراهيم نخعى به عنوان
عالمى از مخالفان اصحاب ارأيت، به شكلگيري مكتب اصحاب رأي و به عرصه
رسيدن خلفى از فقيهان موالى، چون ابوحنيفه انجاميده است. حماد و برخى ديگر
از شاگردان ابراهيم، در برابر پرهيز نه چندان سخت ابراهيم از كتابت علم،
عملاً با نوشتن تعاليم او، وي را با كتابت آشتى دادهاند و به رغم گريز
استاد، شاگردان زيركى چون حماد نيك مىدانستهاند كه مسائل تقديري در محضر
ابراهيم چگونه بايد طرح گردند تا صورت پرسش او را نيازارد (مثلاً نك: دارمى،
1/52).
با نشستن حماد بر كرسى ابراهيم، فضاي فقهى كوفه به ميل ارأيتيان روي به
تغييري سريع نهاد و بازتاب اين تغيير در حكايتى از شعبى (مربوط به سالهاي
96-104ق) آشكار مىگردد كه از غلبة حماد و رأيگرايان بر جامع كوفه شكوا
داشته، و راه كنارهگيري را گزيده است (نك: ابن سعد، 6/175). در همين راستا،
در خلال دو دهة نخست سدة 2ق، فقه تقديري و كاربرد گستردة رأي چنان جايگاه
خود را در محيط كوفه استوار ساخته بود كه سنتگرايانى چون عبدة بن ابى
لبابه خود را در تنگنا مىديدهاند (نك: دارمى، 1/67).
با اينهمه، دربارة رأيگرايى اين دوره، بايد گفت كه نسل حماد را نبايد
رأيگرايانى پيروز و غالب بر پيروان اثر تلقى كرد، بلكه نقش حماد و همفكران
او در واقع با تعبير الفت ميان رأي و اثر قابل تصوير است. در اين دوره
پديدة ارأيت يا گسترش تقديري فقه نه تنها در كوفه، بلكه در سرزمينهاي ديگر
نيز راه خود را گشوده، و زمينة آن فراهم آمده بود تا فقه از صورتى دانشى
نامدون و نسبتاً نقلى، به علمى درايى، نظامپذير و روي به گسترش دگرگونى
يابد. عموميت تدريجى پديدة ارأيت و از ميان رفتن منازعات در پذيرش آن،
موجب شد تا از سويى گرايش تقديرستيز «اصحاب اثر» به مفهوم كهنة آن منسوخ
گردد و از سوي ديگر، عنوان اصحاب ارأيت كه در نسلهاي بعد، موضوعيت خود را
به عنوان گروهى متمايز از دست داده بود، به فراموشى سپرده شود.
ب تقابل اصحاب رأي و اصحاب حديث: كوفه به همان اندازه كه محيط مناسبى
براي پديد آمدن تعاليم اصحاب ارأيت بود، در پى زمينهاي كه توسط اين گروه
فراهم آمده بود، مىتوانست مساعدترين محيط براي شكلگيري طبقهاي با عنوان
اصحاب رأي نيز باشد. اگرچه اين گروه از نظر تاريخى مىتوانند خلف اصحاب
ارأيت به شمار آيند، اما بايد توجه داشت كه منازعات آنان با مخالفان، در
عصر نوين، ديگر بحث كهنه و فراموش شدة تقدير نبوده است.
در واقع شكلگيري طبقة اصحاب رأي، حاصل آغاز مرحلهاي ديگر از تكوين علم
فقه، يعنى مرحلة تدوين بوده است. در اين برهه از زمان، يعنى در دهههاي
ميانى سدة 2ق، فقيهانى به اصطلاح آن روزگار «اهل رأي»، يا به تعبيري
امروزي، گرايندگان به فقه درايى، به عنوان طبقهاي از اهل علم در برابر
طبقهاي ديگر با عنوان «اصحاب حديث» قرار گرفته بودند كه حديث را اساس علم
دين شمرده، با رأي يا برخورد درايى با سنن، به مخالفتى سخت برخاسته بودند
و همين انگيزه آنان را به تقابل با اصحاب رأي كشانده بود.
در بازگشت به سخن از تدوين فقه، بايد گفت كه فقيهان رأيگرا، زمانى به
نحو مؤثر، حركت تدوين فقه را آغاز كرده بودند كه دانش حديث، هنوز در مرحلة
نامدون بود و حتى در شكل مكتوب خود، از جزوههايى ترتيب نايافته فراتر
نرفته بود. اگرچه اصحاب رأي از بدو پيدايى، مخالفت اصحاب حديث را روياروي
خود يافته بودند، در واقع همزمان با آغاز جريان علمى تدوين در دانش حديث در
ربع سوم سدة 2ق بود كه آنان، به عنوان يكى از گروههاي پرنفوذ علما و توانا
براي رويارويى با اصحاب رأي، جايگاه خود را تثبيت نمودند و تقابل اصحاب
رأي و اصحاب حديث به عنوان دو طبقه از علما با تحصيلاتى مختلف و رشتههايى
متمايز، اما موضوعاتى گاه متداخل، به طور جدي از همين زمان احساس مىشد.
نظريههايى دربارة مراتب ادلة فقهى و در قالب رواياتى به نقل از صحابه كه
پيشتر بدان اشاره شد و مبناي دينى كاربرد رأي در فقه كوفه را تبيين
مىكرد، همانگونه كه از سلسلة اسانيد بر مىآيد، اوج رواج خود را در همين
دوره يافته است (براي منابع، نك: سطور پيشين). حضور شخصيتهايى چون سفيان
ثوري در ميان راويان اين احاديث (مثلاً نك: دارمى، 1/59؛ نسايى، 8/230-231)
نشان مىدهد كه اين شيوه، مختص اصحاب رأي نبوده، و از سوي اصحاب حديث
كوفه نيز پذيرفته شده بوده است. در اين دوره، بهكارگيري رأي پس از
نايافتن حكم در ادلة نقلى، روشى عام براي كوفيان بود و اين فضا، حتى در
آثار غيرفقهى و بى طرف نيز منعكس شده است (مثلاً نك: صفار، 321-322؛
ابوالحسن عامري، 119-120).
در واقع عالمان كوفى اصحاب حديث چون ثوري در سدة 2ق، چنان در روشها به
اصحاب رأي نزديك شده بودند كه گاه به سختى مىتوان جز تمايز صنفى، بر
افتراقى ديگر پاي فشرد. حتى برخى افتراقات اعتقادي چون مسألة ايمان و قيام
به سيف كه برخى شخصيتها چون سفيان و ابوحنيفه را در برابر هم نهاده است،
دربارة شخصيتهايى كه از نظر اصحاب حديث اشكالى در عقيده ندارند، موضوعيت
نخواهد يافت. از همين رو، شگفتآور نيست كه ثوري، فقيهان رأيگراي كوفه
همچون ابن ابى ليلى و ابنشُبرُمه را، عالمانى خودي شمرده، بدانان مباهات
مىكرده است (نك: ترمذي، 4/214).
ج مثلث اصحاب رأي كوفه: در منابع كهن، به هنگام گفت و گو از عالمان
اصحاب رأي در كوفه، همواره از 3 تن نام برده مىشود كه كهنترين آنان
ابن شبرمه و پس از او ابن ابى ليلى و ابوحنيفه است. ابن شبرمه (د 144ق)
كه چندگاهى در كوفه و سرزمينهاي ديگر منصب قضا را برعهده داشته، در اخذ
دانش به كوفه اكتفا نكرده، و افزون بر بهرهگيري از شعبى، عالم كوفى
مخالف ارأيت، از دو شيخ بصره، حسن و ابن سيرين، و از تابعان مدينه، چون
سالم بن عبدالله، تعليم گرفته است (نك: ه د، 4/64). ابن شبرمه اگرچه
تحصيلاتى در حديث داشته، اما شخصيت وي در دورة تعليم، نه به عنوان محدث،
كه به عنوان فقيهى صاحبنظر شناخته بوده است (ابنسعد، 6/244؛ براي
مباحثات فقهى ميان او و ديگر فقيهان رأيگرا، نك: دارمى، 1/148-250؛ ابن سعد،
6/233، 244).
رابطة ابن شبرمه با حلقة حماد و اصولاً اصحاب ارأيت در كوفه، در بيان احوال
او مبهم مانده است، اما دربارة روش فقهى او اين نكته اساسى روشن است كه
وي در عمل بر كاربرد قياس، اهتمام داشته، و از جنبة نظري نيز، بر حجيت آن
تأييد داشته است (نك: بسوي، 1/612؛ خطيب، الفقيه...، 1/204). پيوند روش فقهى
او با قياس تا آنجا بوده كه در حديثى از امام صادق(ع)، وي از «اصحاب
قياس» دانسته شده است (نك: كلينى، 1/57). از سويى ديگر، بايد حكاياتى را
يادآور شد كه برپاية آنها، ابن شبرمه براي پاسخگويى به سؤالات بىسابقه،
مانند تقديرستيزان كهن، بىميل بوده است (نك: دارمى، 1/72؛ ابنبطه، 1/406،
418).
ميان رأي ابن شبرمه و رأي ابوحنيفه چه از حيث شيوه و چه از نظر تقدم
زمانى، از ابن ابى ليلى (د148ق)بهعنوان جايگاهى ميانه ياد شده استكه
سالها قضايكوفهرا برعهدهداشت.او در مرحلةدانشاندوزي، محفل شعبى و جانشينش
حكم بن عتيبه، و نيز قاسم بن عبدالرحمان از فقيهان تقديرستيز كوفه را درك
كرده، و از فقيه صاحب رأي مكه، عطاء بن ابى رباح هم بهره گرفته است
(نك: ه د، 2/696). ابن ابى ليلى در شيوهاي بسيار نزديك به ابوحنيفه، فقه
خود را پس از كتاب و سنت، براساس اتفاق صحابه و مخير دانستن خود در صورت
اختلاف آنان در اجتهاد بنا نهاده بود (نك: قاضى نعمان، 1/92-93؛ نيز كلينى،
7/408)، اما ظاهراً از آنرو كه در قضا و اعمال رأي خود به احتياط گرايش داشت
و به صدور احكامى قاطع، هرچند غريب تمايل نشان نمىداد، از سوي ابوحنيفه
موردانتقاد قرار گرفته است (نك: ابن خلكان، 4/179- 180). يوزف شاخت در
مقايسهاي تحليلى ميان آراء اين دو، نشان داده كه فقه ابن ابى ليلى،
فقهى كاربردي و برخاسته از ضرورتهاي اشتغال به قضاست و رأي او در مجموع از
نظاميافتگى و پختگى رأي ابوحنيفه برخوردار نبوده است (ص 294 به بعد).
ابن ابى ليلى با تأليف اثري با عنوان المصنف (ابن سعد، 6/283) و نيز
الفرائض(ابننديم،256)درشمارنخستيننويسندگانازاصحابرأياست. اشاراتى
پراكنده، چون حكايت ابوداوود سجستانى ( مسائل، 295) مبنى بر افتاي معبد بن
راشد عالم كوفى در سدة 3ق بر مذهب ابن ابى ليلى و اشارهاي به شمارش
پيروان ابن ابىليلى در عداد اهل سنت در الفرق بغدادي (ص 277)، نشان
مىدهد كه مذهب وي، البته به صورتى محدود پيروانى نيز داشته است.
شخصيت سوم و در حقيقت رأس اين مثلث و نماد اصحاب رأي در تاريخ فقه،
ابوحنيفه نعمان بن ثابت متعلق به مكتب اصحاب ابن مسعود است كه مدت 18
سال نزد حماد بن ابى سليمان فقه آموخته است (نك: خطيب، تاريخ، 13/333). در
نگرشى تحليلى بر روش فقهى ابوحنيفه به عنوان نخستين نمايندة فقه
نظاميافتة اصحاب رأي، بايد گفت كه وي در برخورد با ادلة سنن، اخبار ضعيف و
غيرثابت (در اصطلاح خود) را در اثبات سنت نبوي معتبر نمىشمرد و در موارد
تعارض اخبار، سنت غيرثابت را در برابر سنت ثابت كنار مىنهاد. وي در مواجهه
با آراء صحابه، اتفاق آنان را حجت مىشمرد و در صورت اختلاف، خود را در
انتخاب به وفق رأي مخيَّر مىديد.
دربارة رأي و قياس، بايد يادآور شد كه با وجود شهرت ابوحنيفه به رأيگرايى،
تمسك به اين شيوهها در فقه او نامحدود نبوده است. در اين نظام فقهى،
احكام تعبدي پيرو نصوص شرعيند و بيشترين زمينه براي كاربرد رأي در آن دسته
از احكام شريعت است كه به موضوعات روزمره مربوط مىشوند. وي خود افراط در
كاربرد قياس را نكوهش كرده است (نك: ابن عدي، 7/2476) و گاه چنين مىنمايد
كه چون به كارگيري قياس عام را در برخى از موارد قبيح مىشمرده، با تمسك
به «اثري»، مدلول آن قياس را تخصيص مىداده است، اثري كه شايد به خودي
خود نزد او دليلى ضعيف شمرده مىشد و انگيزهاي درايى او را به پيش كشيدن
آن اثر فرامىخواند (براي تفصيل، نك: ه د، 5/393-399).
به عنوان اشارهاي، بايد گفت كه فقيهانى گراينده به رأي در سدة 2ق، در
سرزمينهاي ديگر نيز حضور داشتهاند كه در شمار آنان مىتوان از عبيدالله
عنبري و عثمان بَتّى در بصره، ابن جريج در مكه، و ربيعة الرأي و يحيى بن
سعيد انصاري در مدينه ياد كرد (مثلاً نك: ابن سعد، 7(2)/21؛ ليث، 84)، اما
محافل اين گروه از فقيهان، به حدي با اصحاب حديث درآميخته است كه به
سختى مىتوان آنان را در كنار گروه اصحاب رأي به مفهوم كوفى، و به ويژة
حنفى آن جاي داد.
بخش سوم - اصحاب رأي پس از ابوحنيفه
ابوحنيفه آزادانديشى در فقه را ترويج مىكرد و هرگز كسى را به تقليد
ناآگاهانه از خود فرانمىخواند (نك: ابن عبدالبر، 145) و در عمل نيز مقايسهاي
ميان آراء ابوحنيفه و شاگردان او آشكارا نشان مىدهد كه آنان مقلد ابوحنيفه
نبوده، و به سان مجتهدانى به استنباط مستقيم احكام از منابع آنها
مىپرداخته، و در پارهاي موارد به خلاف نظر استاد خود نظر مىدادهاند. اگرچه
در جريانى تاريخى، به زودي محافل اصحاب رأي تحت تأثير مستقيم ابوحنيفه
قرار گرفت و هستهاي براي شكلگيري مذهب فقهى حنفى شد، اما اين بدان معنا
نيست كه مكتب اصحاب رأي كوفه، به يكباره پيوندهايش را با پيشينة خود
گسسته باشد.
بارزترين نمونة گرايش غيرحنفى در فقه اصحاب رأي در عصر شاگردان ابوحنيفه و
حتى نسلهايى چند پس از ايشان، عنايت شايان توجه به آراء ابن ابى ليلى
است. اگرچه در منابع، كمتر توجهى به رابطة فقه متقدم حنفى يا به تعبير
دقيقتر فقه اصحاب رأيِ پس از ابوحنيفه، با ابنابىليلى ديده مىشود، اما
با مطالعه در بازماندهها از آثار ابويوسف، محمد بن حسن و فقيهان متأخرتر
حنفى، آشكار مىگردد كه ميزان تأثير و اهميت آراء ابن ابى ليلى در نظام
فقهى شاگردان ابوحنيفه و به طور كلى فقه حنفى، قابل ملاحظه بوده است
(نك: ه د، 6/444؛ نيز ابويوسف، «اختلاف...»، سراسر كتاب؛ طحاوي، سراسر كتاب؛
فهارس...، 572 -573؛ فتاوي...، 115، 122).
در نگاهى به شخصيت فقهى شاگردان ابوحنيفه، بايد گفت كه برخى از آنان تا
دير زمانى، در منابع فقهى نه به عنوان فقيهانى حنفى، بلكه به عنوان
فقيهانى از اصحاب رأي با استقلالى در مذهب شناخته بودهاند. گفتنى است كه
در طى سدههاي متمادي، همواره دو تن از شاگردان خاص ابوحنيفه، پس از شخص
او در فقه حنفى در جايگاه دوم و سوم بوده، و با استاد خود، اركان سه گانة
اين مذهب را تشكيل مىدادهاند. در منابع حنفى و جز آن، معمولاً نام محمد
بن حسن شيبانى (د 179 ق) در كنار ابويوسف به عنوان دو ركن اين مذهب به
چشم مىخورد، اما در نگرشى تاريخى، آشكار مىشود كه در عصر خود ابوحنيفه و
دورهاي نزديك به آن، ابويوسف و زفر بن هذيل عنبري (د158ق) بودهاند كه
به عنوان دو شاگرد مبرز و طراز اول ابوحنيفه شناخته بودهاند. در حكايات
مربوط به آن روزگار، از آنان بهسان دو رقيب در حلقة درس ابوحنيفه ياد شده
است (مثلاً نك: صيمري، 95، 105-107) و همين امر انگيزة تأليف اثري نيز با
عنوان اختلاف زفر و يعقوب (نك: سرخسى، 4/106) بوده است.
مىتوان گفت كه شخصيت ابوحنيفه و اعتناي حنفيان به وي به عنوان يكى از
اركان مذهب، در تاريخ فقه، استقلال انديشة ابويوسف در فقه را تحت الشعاع
قرار داده است. فقه ابويوسف از نظر منابع نقلى، نسبت به فقه ابوحنيفه از
تنوع بومى بيشتري برخوردار است و بسياري از موارد اختلاف او با استادش، به
همين عامل بازمىگردد. از نظر كاربرد رأي، از ويژگيهاي فقه ابويوسف بايد به
گرايش خاص او به استحسان اشاره كرد. در بسياري از اين موارد استحسان و ترك
قياس، در جانب مخالف اثري يا فتوايى از فقيهى متقدم (مثلاً: ابويوسف،
الخراج، 189) وجود دارد كه به خودي خود در روش فقهى او پاية مستحكمى براي
حكم فقيه نمىتواند بود، اما رأي در اين ميان نقشى انكارناپذير دارد كه ضعف
سندي اثر را جبران مىكند. يكى از نتايج فقه استحسانى ابويوسف، قاعدة
تغييرپذيري احكام است، بر اين پايه كه تكاليف شرعى به تغيير زمان و مكان
و شرايط، پذيرندة تغييرند. او با تكيه بر اينكه در احكامِ شرعىِ دائر مدار
عرف، حكم با تغيير عرف مىتواند تغيير پذيرد، حتى در چنين مواردي صدور حكمى
برخلاف منطوق نص را با تكيه بر علت تشريع جايز شمرده است (براي مثال، نك:
همان، 85 -86؛ نيز براي تحليل روش فقهى او، نك: ه د، 6/444-447؛ نيز براي
نقش اصحاب رأي در تدوين علم اصول، نك: ه د، اصول فقه).
اصطلاح اصحاب رأي در دورههاي بعدي هرگز منسوخ نشد و همواره در منابع فقهى
و غيرفقهى به كار گرفته مىشد، اما در اين كاربرد، اين اصطلاح تعبيري ديگر
از مذهب حنفى بود. در واقع پس از شكلگيري مذاهب فقهى از سدة 4ق و گرايش
به تحديد مذاهب، جز معدود پيروان احتمالى براي ابن ابى ليلى، مكتب اصحاب
رأي در مذهب حنفى تشخص مىيافت و از همينرو، تاريخ متأخران اصحاب رأي را
بايد در بحث از تاريخ حنفيان موردبررسى قرار داد.
مآخذ: ابن ابى شيبه، عبدالله، المصنف، بمبئى، 1400ق/1980م؛ ابن بطة
عكبري، عبيدالله، الابانة عن شريعة الفرق الناجية، بهكوشش رضا بن نعسان
معطى، رياض، 1409ق/1988م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سعد، محمد، كتاب الطبقات
الكبير، به كوشش زاخاو و ديگران، ليدن، 1904- 1915م؛ ابن عبدالبر، يوسف،
الانتقاء، بيروت، دارالكتب العلميه؛ ابن عدي، عبدالله، الكامل، بيروت،
1985م؛ ابن قتيبه، عبدالله، تأويل مختلف الحديث، بيروت، دارالجليل؛ همو،
المعارف، بهكوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن مقفع، عبدالله، «رسالة
فى الصحابة»، آثار ابن المقفع، بيروت، 1409ق/ 1989م؛ ابن نديم، الفهرست؛
ابوالحسن عامري، محمد، الاعلام بمناقب الاسلام، بهكوشش احمد عبدالحميد
غراب، قاهره، 1967م؛ ابوداوود سجستانى، سليمان، سنن، بهكوشش محمد
محيىالدين عبدالحميد، قاهره، داراحياء السنة النبويه؛ همو، مسائل احمد،
قاهره، 1353ق/1934م؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، حلية الاولياء، قاهره،
1351ق/1932م؛ ابويوسف، يعقوب، «اختلاف ابى حنيفة و ابن ابى ليلى»، همراه
ج 7 الام شافعى، بيروت، دارالمعرفه؛ همو، الخراج، بيروت، 1399ق/1979م؛
بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، به كوشش اكرم ضياء عمري، بغداد،
1975-1976م؛ بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بهكوشش ابراهيم رمضان،
بيروت، 1415ق/ 1994م؛ ترمذي، محمد، سنن، بهكوشش احمد محمدشاكر و ديگران،
قاهره، 1357ق به بعد؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ همو،
الفقيه و المتفقه، بهكوشش اسماعيل انصاري، دمشق، 1395ق/1975م؛ دارمى،
عبدالله، سنن، دمشق، 1349ق؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، بهكوشش شعيب
ارنؤوط و مأمون صاغرجى، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، ميزان الاعتدال، بهكوشش
على محمد بجاوي، قاهره، 1382ق/1963م؛ سرخسى، محمد، المبسوط، قاهره/بيروت،
1406ق/1986م؛ صفار، محمد، بصائر الدرجات، تهران، 1404ق؛ صنعانى، عبدالرزاق،
المصنف، بهكوشش حبيب الرحمان اعظمى، بيروت، 1403/1983م؛ صيمري، حسين،
اخبار ابى حنيفة و اصحابه، حيدرآباد دكن، 1394ق/1974م؛ طحاوي، احمد، اختلاف
الفقهاء، بهكوشش محمد صغير حسن معصومى، اسلامآباد، 1391ق؛ فتاوي النوازل،
منسوب به ابوالليث سمرقندي، كويته، 1405ق/1985م؛ فهارس المبسوط محمد
سرخسى، به كوشش خليل ميس، بيروت، 1400ق/1980م؛ قاضى نعمان مغربى، دعائم
الاسلام، بهكوشش آصف فيضى، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ كلينى، محمد، الكافى،
بهكوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1391ق؛ ليث بن سعد، «رسالة الى مالك بن
انس»، همراه ج 3 اعلام الموقعين ابن قيم، به كوشش طه عبدالرئوف سعد،
قاهره، 1968م؛ مالك بن انس، الموطأ، با حاشية كاندهلوي، كراچى، كتابخانة
آرام باغ؛ مرشد بالله، يحيى، امالى، بيروت، 1403ق/1984م؛ نسايى، احمد،
سنن، قاهره، 1348ق؛ نيز:
Schacht, J., The Origins of Muhammadan Jurisprudence, Oxford, 1953.
احمد پاكتچى