اِصْبَع، اصطلاحى در موسيقى قديم. اصبع كه در عربى حرف اول و سومش به هر 3 حركت تلفظ مىشود و به «اصابع» جمع مىبندند، به معنى انگشت است (ابن منظور، 8/192-193؛ قاموس، ذيل صبع)، ولى به لحاظ نقشى كه در موسيقى دوران اسلامى ايران و ديگر كشورهاي اسلامى داشته است، يكى از اصطلاحات مهم موسيقايى به شمار مىرود. موسيقىدانان قديم ايران بعد از حنجره يا گلوي انسان، سازهاي رشتهاي را كه «آلات ذوات الاوتار1» مىناميدند، كاملترين سازها مىدانستند (مراغى، مقاصد...، 124- 125) و در آن ميان عود2 كامل (همو، جامع...، 106-107) را كه 10 وتر (رشته، سيم) و به تعبيري 5 وتر مزوج3 يا دوگانه داشت، از ديگر سازها كاملتر مىپنداشتند (همو، مقاصد، 126). از اين رو سازهاي ديگر را بر مبناي عود تنظيم مىكردند و يا به عبارت ديگر عود را معياري براي ساير سازها قرار مىدادند. از اينجاست كه مىبينيم عبدالقادر مراغى سازي از نوع طاسات4 را كه گونهاي از سازهاي كوبِشى5 به شمار مىرفته، و از 18 كاسة محتوي مقادير مختلفى آب تشكيل مىشده است، بر همان مبناي نغمه پردازي يا پردهبندي عود تنظيم كرده بوده است ( شرح...، 98، 360). بنابراين چون در نوازندگى عود با قرار دادن انگشتهاي دست چپ روي دستة ساز و يا رشتهها (سيمها) و پرده6هاي آن، نغمههاي دلخواه و لازم را ايجاد مىكردند، هر نغمهاي را كه يكى از انگشتان در ايجاد آن دخالت داشته است، به نام همان انگشت مىخواندند. اين است كه واژة فارسى دستان در آثار موسيقىدانان ايرانى و غير ايرانى مانند كندي و فارابى از همان سدههاي نخستين هجري ديده مىشود (فارابى، 500، 501؛ حلو، 256). دستان به اقتضاي مفهوم يا مدلولش چنين به نظر مىرسد كه منسوب به دست است و اين واژة فارسى، با توسع در معنى يا به طور مجاز به پردة ساز اطلاق مىشده است، چنانكه صفىالدين ارموي (693ق/1294م) علامتهايى را كه بر روي دستههاي سازهاي ذواتالاوتار مىگذاشته، و در نتيجه مخارج نغمهها را مشخص مىكردهاند، دستان ناميده است (نك: گ 3) و همين واژة دستان است كه در صيغة جمع به صورت دساتين (فارابى، 498، 499؛ خوارزمى، 238؛ مراغى، جامع، 145، 189، جم) يا دستانات (خوارزمى، 241) و گاه دستانها (مراغى، مقاصد، 15؛ بنايى، 11) به كار مىرفته است. از آنجا كه انگشت ابهام يا شست با تكيه به دستة ساز در گرفتن پردهها نقشى نداشته، و گاه براي همنوايى7 يا زينت8 نقش آفرين بوده است. تنها 4 انگشت ديگر دست با نامهاي عربى: سَبّابه، وُسطى، بِنصِر و خِنصِر كارآيى داشته است. در نتيجه با توجه به روند نوازندگى يا موسيقىِ سازي، به سبابه كه انگشت دومِ دست است. انگشت اول مىگفتهاند و از اين رو وسطى دوم، بنصر سوم و خنصر چهارم مىشده است (فارمر، .(52 همچنين دست باز (دستواز) را هم كه بدان مطلق مىگفتهاند، جزو اصابع منظور مىكردهاند. از اينجاست كه اينگونه تقسيم بندي انگشتى را مىتوان در قديمترين آثار موسيقىدانان ايران مشاهده كرد، چنانكه فارابى در ضمن شرح مربوط به عود زير عنوان «الدساتين المشهورة» از 4 دستان: سبابه، وسطى، بنصر و خنصر نام مىبرد و «مطلق الوتر» را نخستين نغمة هر وتر تعريف مىكند (ص 498-501). وي جاي سبابه را 1 9 طول يا فاصلة «مجتمع الاوتار» [تقريباً = شيطانك] تا مشط [در اصطلاح موسيقى به معناي «خرك»] مشخص كرده است، بنصر در 1 9 فاصلة بين سبابه و مشط و خنصر در 1 4 مشط تا شيطانك يعنى 1 4 تمام طول وتر يا سيم (همانجا). بنابراين پرده بندي عود به گونهاي كه فارابى گفته است، چنين مىشود: كه مىتواناز ديدگاه موسيقىتطبيقى چنين توجيهكرد (بركشلى، 6 - 9). مطلق do 1 1 ساوار سبابه re 8 9 51 بنصر mi 64 81 102 [سوم بزرگ] خنصر fa 3 4 125 اما وسطى محل ثابتى نداشته، و در حقيقت بر حسب ذوق و سليقة موسيقىدانان تغيير مىكرده است. بدين جهت چنانكه آثار پيشينيان و مدارك قديم نشان مىدهد، انواع گوناگونى داشته است: 1. معادل mib فيثاغورس با نسبت 32 27 يا 74 ساوار. 2. در نيمة فاصلة بين سبابه و بنصر re - mi هم ارز 81 68 يا 76 ساوار كه فارابى وسطاي فرس مىنامد (بركشلى، 7، 9). 3. وسطاي زَلزَل منسوب به منصور بن جعفر ضارب (د 175ق/ 791م) موسيقى دان ايرانى معاصر هارون الرشيد خليفة عباسى با نسبت 27 22 يا 89 ساوار يا سوم خنثى (فارمر، 118 ؛ بركشلى، همانجا). 4. با نسبت 19683 16384 يا 80 ساوار و همان # re فيثاغورسى كه فارابى از آن ياد كرده است (نك: بركشلى، 8). 5. وسطاي قديمه با نسبت 6 5 يا 79 ساوار (همو، 9) كه به دليل نامش بايد يادگار دوران باستانى باشد و به سوم كوچك گام طبيعى بسيار نزديك مىشود. از سوي ديگر با گسترش يا تكامل تدريجى موسيقى نظري دستان ديگري كه آن را زايد يا بقيه مىناميدهاند، شناخته شد و به موجب همان نظام انگشتى در رديف اصابع قرار گرفت. اين پرده نيز انواع مختلفى داشت: 1. با نسبت 256 243 يا معادل 23 ساوار كه هم ارز ليما1ي يونانى مىتواند باشد. 2. با نسبت 162 149 يا 36 ساوار. 3. زايد زلزل با نسبت 54 49 يا 42 ساوار. 4. با نسبت 18 17 يا معادل 25 ساوار. 5. با نسبت 2187 2048 يا معادل 29 ساوار و نيز همان # do فيثاغورسى (همانجا). برخى از موسيقى دانان يا موسيقى شناسان قديم ايران براي اين پردهها يا انگشتها نمادهايى در نظر مىگرفتهاند و گاه جايگاه2 آنها را با اختلافى نشان مىدادهاند، از آن جمله حسن كاشى سبابه را با نماد «د» در 1 9 وتر، وسطاي فرس را با «ه» در 1 4 فاصلة سبابه تا بنصر، زلزل را با «و» در 3 4 بين سبابه و بنصر، بنصر را با «ز» و به نسبت 1 9 بين سبابه، و مشط (خرك) و خنصر را با «ح» در 1 4 وتر مشخص كرده است (ص 102) يا بنايى اسامى دستانها را چنين ذكر مىكند: اول زايد، دوم مجنب، سوم سبابه، چهارم فرس، پنجم زلزل، ششم بنصر، هفتم خنصر (ص 58). از سوي ديگر، اين اصابع را بر حسب «مجرا»ها دستهبندي مىكردهاند. «مجرا»كهاز اصطلاحاتعود است،برايتعيين«مقامات موسيقى» (مُدْها) وضع شده است. به عبارت ديگر به وسيلة مجراها (مجاري)، نوع فاصلة سوم را تعيين مىكردهاند. براي توضيح اين مطلب، سيم بم عود را (دو) فرض مىكنيم كه نتهاي اساسى آن به اين شرح خواهد بود: نام نتهاي روي سيم بم عود ( 2 نام اصابع نام نتها نام نتها به روش جديد به روش ابجدي 1. مطلق (دست باز سيم) دو الف 2. سبابه ر د 3. وسطى مى ط ه 4. بنصر مى ز 5. خنصر فا ح در محدودة اين 5 نت، اگر انگشت وسطى را روي سيم بگذاريم، فاصلة سوم كوچك ايجاد مىشود؛ و اگر انگشت بنصر را بگذاريم، فاصلة سوم بزرگ ايجاد مىگردد. اين دو حالت را، با ذكر نام قديمى آن، نشان مىدهيم: 1. مطلق (دست باز) در مجراي وسطى: نام نتها دو ر مى ط فا نام اصابع مطلق سبابه وسطى خنصر نام نتها به حروف ابجد الف د ه ح 2. مطلق (دست باز) در مجراي بنصر: نام نتها دو ر مى فا نام اصابع مطلق سبابه بنصر خنصر نام نتها به حروف ابجد الف د ز ح به اين ترتيب، از روي مجراها (يعنى نوع فواصل سوم)، مُدْ (مقام) معلوم مىشد و از روي نت اول، توناليته. البته شمار مجراها بسيار است كه در اينجا به ذكر دو مجرا اكتفا شد (براي توضيح بيشتر، نك: كاتب، .(18-24 مآخذ: ابن منظور، لسان؛ بركشلى، مهدي، شرح رديف موسيقى ايران، تهران، 1342ش؛ بنايى، على، رساله در موسيقى، تهران، 1368ش؛ حلو، سليم، تاريخ الموسيقى الشرقية، بيروت، 1974م؛ خوارزمى، محمد، مفاتيح العلوم، به كوشش فان فلوتن، ليدن، 1895م؛ صفىالدين ارموي، الادوار، نسخة خطى كتابخانة دانشكدة الهيات مشهد، شم 586؛ فارابى، كتاب الموسيقى الكبير، به كوشش غطاس عبدالملك خشبه، قاهره، 1967م؛ قاموس؛ كاشى، حسن، «كنز التحف»، همراه سه رسالة فارسى در موسيقى، به كوشش تقى بينش، تهران، 1371ش؛ مراغى، عبدالقادر، جامع الالحان، به كوشش تقى بينش، تهران، 1366ش؛ همو، شرح ادوار، به كوشش تقى بينش، تهران، 1370ش؛ همو، مقاصد الالحان، به كوشش تقى بينش، تهران، 1356ش؛ نيز: Farmer, H. G., A History of Arabian Music, London, 1967; Katib, H., La perfection des connaissances musicales, tr. A. Shiloah, Paris, 1972. تقى بينش