responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3564
اشعث‌ بن‌ قيس‌ كندي‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3564



اَشْعَث‌ِ بْن‌ِ قَيس‌ِ كِنْدي‌، ابومحمد (د ح‌ 40 يا 41ق‌/660 يا 661م‌)، از مردان‌ مشهور در تاريخ‌ نيمة نخست‌ سدة 1ق‌. وي‌ بزرگ‌ قبيلة پر نفوذ كنده‌، از آغاز مسلمانى‌ تا هنگام‌ مرگ‌ در بسياري‌ حوادث‌ نقش‌ عمده‌ داشت‌ و مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ حضور او در پاره‌اي‌ مواقع‌ خود حادثه‌ ساز بود. ملك‌داري‌ و فرمانروايى‌ در خاندان‌ او سابقه‌اي‌ دراز داشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ توجه‌ به‌ وضع‌ و موقعيت‌ قبيلة كنده‌ در شبه‌ جزيرة عربستان‌، براي‌ شناخت‌ بسياري‌ از رفتارها و مواضع‌ سياسى‌ اشعث‌ مهم‌ مى‌نمايد (نك: ه د، كنده‌، قبيلة).
قبيلة كنده‌ از اعراب‌ جنوبى‌ در حدود سدة 5م‌ به‌ نجد و يمامه‌ مهاجرت‌ كردند و در آن‌ ناحيه‌ حكومتى‌ برپاي‌ داشتند كه‌ ميان‌ دو دولت‌ دست‌نشاندة ايران‌ و روم‌ يعنى‌ لخميان‌ و غسانيان‌ قرار گرفت‌ (پيگولوسكايا، 292-301؛ تقى‌زاده‌، 121 به‌ بعد، 134 به‌ بعد). جنگهاي‌ ايران‌ و روم‌ در احوال‌ و روابط اين‌ دولتها بس‌ مؤثر بود؛ به‌ ويژه‌ جنگهاي‌ كنديان‌ و لخميان‌ كه‌ به‌ انقراض‌ كنديان‌ انجاميد، از وقايع‌ مهم‌ شبه‌ جزيرة عربى‌ در سدة 6م‌ است‌. با اينهمه‌، به‌ نظر مى‌رسد كه‌ قدرت‌ و نفوذ كنديان‌ به‌ كلى‌ مضمحل‌ نشد، زيرا در منابع‌ تاريخى‌ مربوط به‌ حوادث‌ صدر اسلام‌ و اندكى‌ بيشتر از آن‌ از اهميت‌ ملوك‌ كنده‌ و كنديان‌ سخنها هست‌ و برخى‌ از مورخان‌، سلسلة ملوك‌ كنده‌ را تا اشعث‌ بن‌ قيس‌ رسانده‌اند (نك: حمزة اصفهانى‌، 112؛ مجمل‌ التواريخ‌...، 179). در واقع‌ اشعث‌ به‌ عنوان‌ مهم‌ترين‌ بازماندة ملوك‌ كنده‌، در هر حادثه‌اي‌ به‌ دنبال‌ به‌ دست‌ آوردن‌ موقعيت‌ پيشين‌ نياكان‌ خويش‌ بود. نكته‌اي‌ بس‌ مهم‌ كه‌ مى‌بايست‌ از آغاز مطالعة زندگى‌ سياسى‌ او تا به‌ هنگام‌ مرگش‌ همواره‌ بدان‌ توجه‌ كرد.
اشعث‌ همچون‌ نيايش‌، معدي‌ كرب‌ نام‌ داشت‌ و اشعث‌ (مرد ژوليده‌ موي‌) لقب‌ او بود (ابن‌ قتيبه‌، 333؛ ابن‌ اثير، اسدالغابة، 1/97؛ ذهبى‌، 2/38؛ ابن‌ حجر، 1/51)؛ چنانكه‌ پدرش‌ قيس‌ نيز لقب‌ «اشج‌ّ» (شكسته‌ پيشانى‌) داشت‌ (نك: ابن‌ اثير، همانجا؛ ابن‌ ابى‌ الحديد، 1/292). سلسله‌ نسب‌ اشعث‌ را تا نياي‌ بزرگ‌ قبيلة كنده‌، برخى‌ مآخذ به‌ ترتيب‌ آورده‌اند (نك: ابن‌ عبدالبر، 1/133؛ ابن‌ ابى‌ الحديد، همانجا؛ نيز نك: پيگولوسكايا، 355، كه‌ جدولى‌ از سلسله‌ نسب‌ او به‌ دست‌ داده‌ است‌).
اشعث‌ در حضرموت‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود و با توجه‌ به‌ سن‌ وي‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌ (63 سال‌)، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ در حدود 596م‌ به‌ بعد زاده‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ بايد گفت‌ كه‌ وي‌ به‌ هنگام‌ هجرت‌ پيامبر (ص‌) حدود 25 سال‌ داشته‌ است‌. از اخبار اشعث‌ تا پيش‌ از مسلمانى‌ او، اين‌ اندازه‌ مى‌دانيم‌ كه‌ وي‌ به‌ خونخواهى‌ پدرش‌، قيس‌ اشج‌، با بنى‌ مراد به‌ جنگ‌ برخاست‌، اما شكست‌ خورد و به‌ اسارت‌ درآمد و فدية هنگفتى‌ كه‌ آن‌ را 3 هزار شتر گفته‌اند - و بعدها ضرب‌ المثل‌ گرديد - داد و آزاد شد (كلبى‌، 1/78- 79؛ ابن‌ رسته‌، 7/229؛ ابن‌ قتيبه‌، 333، 555 -556؛ زمخشري‌، 1/432). در «سنة الوفود» (9ق‌)، اشعث‌ بن‌ قيس‌ نيز همراه‌ تنى‌ چند از بزرگان‌ كنده‌ به‌ مدينه‌ درآمد و اسلام‌ آورد (ابن‌ هشام‌، 4/232؛ ابن‌ سعد، 1/328؛ طبري‌، 3/138- 139؛ نيز نك: كلبى‌، 1/68، كه‌ به‌ اسامى‌ برخى‌ از اعضاي‌ اين‌ هيأت‌ اشاره‌ مى‌كند)، اما چندان‌ روشن‌ نيست‌ كه‌ آيا اشعث‌ بر اين‌ هيأت‌ رياست‌ داشته‌ است‌ يا نه‌؟ اما از گفتة خود او در اين‌ باره‌ چنين‌ بر مى‌آيد كه‌ ديگران‌ برتري‌ او را قبول‌ داشته‌اند (نك: بخاري‌، 37).
به‌ هر حال‌ «اسلام‌» اشعث‌ و كنديان‌ ديري‌ نپاييد و تيره‌هايى‌ از كنده‌ كه‌ از پيش‌ از وفات‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) سركشى‌ آغاز كرده‌ بودند، در زمرة مرتدان‌ در آمدند. اشعث‌ نيز خود در پاسخ‌ زيدبن‌ لبيد كه‌ خبر وفات‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) و خليفگى‌ ابوبكر را به‌ او مى‌داد و خواستار بيعت‌ او بود، روي‌ خوشى‌ نشان‌ نداد (واقدي‌، 94؛ ابن‌ حبيش‌، 1/132). امتناع‌ اشعث‌ از پاسخ‌ صريح‌ و روشن‌، نشان‌ از زيركى‌ او دارد (نك: واقدي‌، 98 - 99، 102، 106؛ بلاذري‌، فتوح‌...، 101؛ ابن‌ حبيش‌، 1/135). گويا اشعث‌ منتظر سركوب‌ اين‌ تيره‌ها بود تا رياست‌ خود را تثبيت‌ كند. به‌ همين‌ سبب‌ وقتى‌ بازماندگان‌ ديگر تيره‌ها پس‌ از نبرد با زياد به‌ سوي‌ اشعث‌ آمدند، او همراهى‌ و ياري‌ ايشان‌ را مشروط به‌ اين‌ دانست‌ كه‌ وي‌ را «ملك‌» خويش‌ گردانند و آنان‌ نيز او را «ملك‌» خواندند و «تاج‌» بر سرش‌ نهادند (ابوهلال‌، 249، به‌ نقل‌ از مداينى‌؛ واقدي‌، 115: او تاج‌ نيايش‌ را بر سر نهاده‌ بود؛ قس‌: بلاذري‌، همانجا؛ طبري‌، 3/334).
نخستين‌ درگيري‌ كنديان‌ به‌ سركردگى‌ اشعث‌ با سپاهيان‌ زياد به‌ شكست‌زيادانجاميد (واقدي‌، 107)، اماسپس‌اشعث‌ و كنديان‌شكست‌ خوردند و به‌ قلعه‌اي‌ پناه‌ بردند (طبري‌، 3/335-336). اشعث‌ كه‌ به‌ دشواري‌ افتاده‌ بود، در برابر تسليم‌ قلعه‌، براي‌ خود و خانواده‌اش‌ از زياد امان‌ خواست‌ و زياد پذيرفت‌ (ابن‌ حبيش‌، 1/137- 138؛ قس‌: واقدي‌، 114، 115؛ ابن‌ حجر، 2/258). هم‌ گفته‌اند كه‌ اشعث‌ در ستاندن‌ امان‌ براي‌ خود و خانواده‌اش‌، با نيرنگى‌ كنديان‌ را استثنا كرد و به‌ همين‌ سبب‌ مورد لعن‌ و نفرين‌ ايشان‌ قرار گرفت‌ و حتى‌ به‌ او لقب‌ «عرف‌ النار» به‌ معنى‌ پيمان‌ شكن‌ داده‌ شد (نك: واقدي‌، 116-117؛ طبري‌، 3/338؛ ابن‌ حبيش‌، 1/138). اشعث‌ را با ديگر اسيران‌ به‌ مدينه‌ آوردند، اما ابوبكر آزادش‌كرد و خواهرخود را به‌ازدواج‌وي‌درآورد(واقدي‌،123-124؛ ابن‌ حبيش‌، 1/139-140؛ طبري‌، 3/339)، گرچه‌ بعداً از آن‌ كار پشيمان‌ شد (نك: يعقوبى‌، 2/137؛ بلاذري‌، همان‌، 104؛ طبري‌، 3/430-431). اشعث‌ در مدينه‌ ماند و در عهد عمربن‌ خطاب‌، به‌ هنگام‌ فتح‌ عراق‌، به‌ ياري‌ سعد ابى‌ وقاص‌ فرستاده‌ شد (بلاذري‌، همان‌، 257؛ خطيب‌، 1/196؛ ابن‌ عبدالبر، 1/134). اشعث‌ با فتح‌ عراق‌ يعنى‌ سرزمينى‌ كه‌ سالها پيش‌ پدرانش‌ بر سر آن‌ با ملوك‌ حيره‌ جنگيده‌، و حتى‌ مدتى‌ نيز آنجا را از چنگ‌ ايشان‌ به‌ در آورده‌ بودند (براي‌ تفصيل‌، نك: نولدكه‌، 319؛ پيگولوسكايا، 304، 334- 335)، مجالى‌ خوب‌ براي‌ فعاليت‌ به‌ دست‌ آورد.
اشعث‌ در نبرد قادسيه‌ نيز شركت‌ داشت‌ و درفش‌ كنده‌ با او بود (دينوري‌، 120، 122؛ طبري‌، 3/487). در نبرد يرموك‌ نيز شركت‌ كرد و يك‌ چشم‌ خود را از دست‌ داد (ابن‌ رسته‌، 7/224؛ ابن‌ قتيبه‌، 586؛ ابن‌ عديم‌، 4/1890). اشعث‌ از نخستين‌ كسانى‌ است‌ كه‌ پس‌ از بناي‌ كوفه‌ در آنجا اقامت‌ گزيد (طبري‌، 4/129). البته‌ با توجه‌ به‌ اهميت‌ عراق‌ براي‌ كنديان‌ شگفت‌آور نيست‌ كه‌ بيشتر تيره‌هاي‌ كنده‌ نيز در عراق‌ و به‌ خصوص‌ كوفه‌ كه‌ فاصلة اندكى‌ با حيرة پيشين‌ داشت‌، ساكن‌ شدند (نك: كلبى‌، 1/141-142).
اشعث‌ در دورة خلافت‌ عثمان‌ عامل‌ آذربايجان‌ شد و از كسانى‌ بود كه‌ خليفه‌ بر هر يك‌ از ايشان‌ ناحيه‌اي‌ را به‌ اقطاع‌ داد (بلاذري‌، همان‌، 273-274؛ دينوري‌، 156؛ طبري‌، 4/422). چون‌ اميرالمؤمنين‌ على‌(ع‌) خلافت‌ يافت‌، اشعث‌ بر ولايت‌ آذربايجان‌ و ارمنيه‌ باقى‌ ماند (بلاذري‌، همان‌، 205، 327). پس‌ از واقعة جمل‌، امام‌ على‌(ع‌) بدو امر فرمود تا اموال‌ آذربايجان‌ را تسليم‌ كند (نك: نصربن‌ مزاحم‌، 20-21؛ نيز يعقوبى‌، 2/200؛ نك: بخشى‌ از اين‌ نامه‌ در نهج‌ البلاغة، نامة 5). بنابراين‌، روايتى‌ كه‌ در آن‌ از حضور او در جمل‌ ياد شده‌، صحيح‌ به‌ نظر نمى‌رسد (ابن‌ حبيب‌، 291-292)؛ اما در جنگ‌ صفين‌ به‌ دستور امام‌ على‌ (ع‌) حضور يافت‌ (نك: بلاذري‌، انساب‌...، 2/296؛ نيز نك: طبري‌، 4/561).
درست‌ است‌ كه‌ اشعث‌ در نبرد با سركشان‌ شام‌ و عراق‌، به‌ امام‌ على‌ (ع‌) پيوست‌، اما چنانكه‌ روايات‌ موجود نشان‌ مى‌دهند، امام‌ على‌(ع‌) و پيروان‌ صادق‌ آن‌ حضرت‌، به‌ وي‌ اعتمادي‌ نداشتند. در واقع‌ چنانكه‌ از لابه‌ لاي‌ روايات‌ مغشوش‌ و بازمانده‌ از اين‌ دوره‌ مى‌توان‌ دريافت‌، نوعى‌ تعصب‌، اشعث‌ را ناچار از پيوستن‌ به‌ سپاه‌ عراق‌ كرد: بنابر روايتى‌، وي‌ همان‌ هنگام‌ كه‌ در آذربايجان‌ امر امام‌ على‌ (ع‌) در خصوص‌ تسليم‌ اموال‌ را دريافت‌ كرد، خواست‌ به‌ معاويه‌ ملحق‌ شود (نصر بن‌ مزاحم‌، همانجا) و حتى‌ بنابر روايتى‌ ديگر، از همين‌ هنگام‌ با معاويه‌ بناي‌ مكاتبه‌ گذارد (بلاذري‌، همانجا). اما چون‌ با يارانش‌ رايزنى‌ كرد، آنها پيوستن‌ به‌ شاميان‌ را تقبيح‌ كردند و اشعث‌ از آن‌ رأي‌ بازگشت‌ (نصربن‌ مزاحم‌، 21). چنين‌ مى‌نمايد كه‌ كنديان‌ از همين‌ هنگام‌ معاويه‌ را جانشين‌ ملوك‌ غسانى‌ مى‌ديده‌اند و دوباره‌ رقابتها و نزاعهاي‌ كندي‌ - غسانى‌ در پوشش‌ عراقى‌ - شامى‌ يكباره‌ سر بر آورد و شايد اين‌ نشانة جايگزينى‌ نوعى‌ تعصب‌ شهري‌ بر تعصب‌ قبيلگى‌ باشد. بنابراين‌، پيوستن‌ اشعث‌ به‌ امام‌ على‌ (ع‌) از آن‌ رو بود كه‌ وي‌ به‌ عنوان‌ رئيس‌ قبيله‌ كنده‌، ناچار بود موقعيت‌ جغرافيايى‌ قبيلة خويش‌ را حفظ كند.
امام‌ على‌ (ع‌) براي‌ رعايت‌ سنت‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) كه‌ پيوندهاي‌ قبيلگى‌ را تا حد ممكن‌ فرو مى‌گذاشت‌ و هم‌ به‌ سبب‌ بى‌ اعتمادي‌ به‌ اشعث‌، خواست‌ رياست‌ كنده‌ و ربيعه‌ را كه‌ با اشعث‌ بود، به‌ حسان‌ بن‌ مخدوج‌ بسپارد، اما مالك‌ اشتر نخعى‌ و عدي‌ بن‌ حاتم‌ طايى‌ امام‌ را از آن‌ كار بازداشتند (همو، 137؛ قس‌: دينوري‌، 224، كه‌ مى‌گويد رياست‌ كنده‌ به‌ حجربن‌ عدي‌ پيشنهاد شد). در حالى‌ كه‌ معاويه‌ مى‌كوشيد اشعث‌ را به‌ سبب‌ بى‌ اعتنايى‌ امام‌ به‌ او، به‌ سوي‌ خود جلب‌ كند، امام‌ على‌(ع‌) اشعث‌ را به‌ فرماندهى‌ بخشى‌ از سپاه‌ گماشت‌ (نصربن‌ مزاحم‌، 139، 205؛ نيز نك: دينوري‌، 171). در نخستين‌ برخورد كه‌ لشكريان‌ شام‌ شريعة فرات‌ را بر سپاه‌ امام‌ (ع‌) بستند، اشعث‌ بن‌ قيس‌ با اجازة اميرالمؤمنين‌ (ع‌) آنجا را از تسلط لشكر شام‌ به‌ در آورد (نصربن‌ مزاحم‌، 165-167؛ نيز نك: طبري‌، 4/569 -572). در طى‌ درگيريهاي‌ پراكندة ديگر هم‌ نيز اشعث‌ از خود رشادتهايى‌ نشان‌ داد (نصربن‌ مزاحم‌، 171، 174، 191، 192) تا در گرماگرم‌ نبرد كه‌ معاويه‌ شكست‌ را نزديك‌ مى‌ديد، برادر خود عتبة بن‌ ابى‌ سفيان‌ را با پيشنهاد ترك‌ جنگ‌ نزد اشعث‌ فرستاد. با آنكه‌ اشعث‌ در اين‌ مذاكرات‌ امام‌ على‌(ع‌) را ستود و در بارة ترك‌ مخاصمه‌ پاسخ‌ مثبت‌ نداد (همو، 408-410)، اما در شب‌ ليلة الهرير كه‌ نزديك‌ بود سپاهيان‌ امام‌ (ع‌) كار جنگ‌ را يكسره‌ كنند، اشعث‌ در جمع‌ كنديان‌ به‌ پا خاست‌ و ضمن‌ خطبه‌اي‌، با لحنى‌ مصلحت‌ جويانه‌ خواستار ترك‌ خونريزي‌ بيشتر شد. بنابر اين‌ روايات‌، تا خبر خطبة اشعث‌ به‌ معاويه‌ رسيد، دستور داد تا قرآن‌ هارا فراز نيزه‌ها كنند (همو، 480-481؛ نيز نك: دينوري‌، 188- 189). در روايت‌ يعقوبى‌، صريحاً از مكاتبه‌ و ارتباط اشعث‌ و معاويه‌ در اين‌ باره‌ ياد شده‌ است‌ (2/188- 189). پس‌ از اين‌ ماجرا اشعث‌ از اميرالمؤمنين‌ على‌ (ع‌) به‌ تأكيد مى‌خواست‌ كه‌ پيشنهاد «دعوت‌ به‌ كتاب‌ الله‌» را بپذيرد و گفته‌اند كه‌ او و گروهى‌ از كنديان‌ بيش‌ از هر كس‌ ديگري‌ خواستار ترك‌ مخاصمه‌ بودند (نصربن‌ مزاحم‌، 482-484). اشعث‌ همچنين‌ نظر معاويه‌ را در باب‌ قرار دادن‌ يك‌ حَكَم‌ از شام‌ و ديگري‌ از عراق‌ پسنديد (همو، 499؛ نيز نك: ابن‌ اعثم‌، 3/325) و همراه‌ كنديان‌ ابوموسى‌ اشعري‌ را برگزيد و با حكميت‌ ابن‌ عباس‌ يا مالك‌ اشتر به‌ عنوان‌ نماينده‌ از سوي‌ امام‌ على‌ (ع‌) و عراقيان‌ مخالفت‌ كرد (نك: نصربن‌مزاحم‌، 499-500؛بلاذري‌، انساب‌، 2/333؛ طبري‌، 5/51 - 52؛ ابن‌ اعثم‌، 4/2-4؛ نيز نك: اسكافى‌، 172).
به‌ روايت‌ يعقوبى‌، وقتى‌ بر سر لقب‌ «اميرالمؤمنين‌» براي‌ امام‌ على‌(ع‌) هنگام‌ نوشتن‌ صلح‌ نامه‌ ميان‌ نمايندگان‌ دو سپاه‌ اختلاف‌ افتاد، اشعث‌ از كسانى‌ بود كه‌ خواستار محو اين‌ لقب‌ در آن‌ نامه‌ شد و مالك‌ اشتر سخت‌ به‌ او اعتراض‌ كرد (2/189). با آنكه‌ در گزارشهاي‌ تاريخى‌ موجود از ماجراي‌ حكميت‌، نقش‌ اشعث‌ به‌ خوبى‌ آشكار است‌، اما جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ در نظرگاههاي‌ باقى‌ مانده‌ از گروهى‌ از خوارج‌ سدة 2 و 3ق‌، يعنى‌ اباضيه‌، در باب‌ قضية حكميت‌ كوچك‌ترين‌ اشاره‌اي‌ به‌ نقش‌ اشعث‌ نشده‌ است‌ (مثلاً نك: ابوقحطان‌، 1/111 به‌ بعد؛ ابن‌ سلام‌، 106)؛ حال‌ آنكه‌ يكى‌ از اباضيان‌ معاصر، با توجه‌ به‌ پاره‌اي‌ از روايتهاي‌ تاريخى‌، كل‌ ماجراي‌ حكميت‌ را ساخته‌ و پرداختة اشعث‌ و عمروبن‌ عاص‌ و معاويه‌ مى‌داند (نك: سليمان‌، 81 به‌ بعد).
به‌ هر حال‌ با ظهور گرايش‌ خوارج‌ كه‌ امام‌ على‌ (ع‌) تا سر حد ممكن‌ كوشيد با ايشان‌ مدارا كند، اشعث‌ از كسانى‌ بود كه‌ اعتقاد داشتند بايد پيش‌ از آغاز دوبارة جنگ‌ با معاويه‌، نخست‌ با خوارج‌ نهروان‌ جنگيد (بلاذري‌، همان‌، 2/368؛ طبري‌، 5/82). پس‌ از نبرد نهروان‌، امام‌ (ع‌) ياران‌ را به‌ جنگ‌ با معاويه‌ خواند، اما اشعث‌ خستگى‌ از جنگ‌ را بهانه‌ آورد و سخنان‌ او نيز در سپاهيان‌ تأثيري‌ بسزا كرد و به‌ همين‌ سبب‌ امام‌ (ع‌) راهى‌ كوفه‌ شد (نك: ابراهيم‌، 1/24- 25؛ دينوري‌، 211؛ ابن‌ عديم‌، 4/1911؛ ابن‌اثير، الكامل‌، 3/349).
واپسين‌ نكته‌ در زندگى‌ اشعث‌، مسألة ارتباط او با ابن‌ ملجم‌ و نقش‌ او در توطئة شهادت‌ اميرالمؤمنين‌ على‌ (ع‌) است‌ كه‌ از لابه‌لاي‌ گزارشهاي‌ مغشوش‌ منابع‌ نمى‌توان‌ به‌ نتيجة قانع‌ كننده‌اي‌ دست‌ يافت‌. البته‌ اميرالمؤمنين‌ (ع‌) به‌ اشعث‌ اعتمادي‌ نداشت‌؛ حتى‌ يك‌ بار امام‌ على‌ (ع‌) بر منبر كوفه‌، با اشعث‌ به‌ تندي‌ سخن‌ گفت‌ ( نهج‌ البلاغة، خطبة 19؛ نيز نك: ابوالفرج‌، الاغانى‌، 8/159؛ ابن‌ ابى‌ الحديد، 1/291، 297؛ نيز نك: مبرد، 2/579؛ ابراهيم‌، 2/500 -501). همچنين‌ گفته‌اند يك‌ بار اشعث‌، امام‌ (ع‌) را تهديد به‌ مرگ‌ كرد (نك: ابوالفرج‌، مقاتل‌...، 34؛ ابن‌ عديم‌، 4/1914؛ ذهبى‌، 2/40-41).
از آن‌ سوي‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ ابن‌ ملجم‌ از طريق‌ تحليف‌ يا خويشاوندي‌ از طرف‌ مادر با كنده‌ ارتباط داشته‌ (كلبى‌، 1/121؛ نيز نك: بلاذري‌، همان‌، 2/402، 489؛ طبري‌، 6/346)، و شايد به‌ همين‌ سبب‌ وقتى‌ ابن‌ ملجم‌ از مصر به‌ كوفه‌ آمد، در منزل‌ اشعث‌ سكنى‌ گزيد (ابن‌ فقيه‌، 252؛ يعقوبى‌، 2/212). بنابر يك‌ روايت‌، اشعث‌ از قصد شوم‌ ابن‌ ملجم‌ آگاه‌ شد و آن‌ را به‌ اطلاع‌ امام‌ (ع‌) نيز رساند، اما با پاسخ‌ آن‌ حضرت‌ رو به‌ رو شد كه‌ مى‌گفت‌ «او هنوز مرا نكشته‌ است‌» (نك: مبرد، 3/1117). در غالب‌ روايات‌ آمده‌ كه‌ اشعث‌ اندك‌ زمانى‌ پيش‌ از ورود امام‌ (ع‌) به‌ مسجد كوفه‌، به‌ ابن‌ ملجم‌ جمله‌اي‌ بدين‌ مضمون‌ گفت‌ كه‌ پيش‌ از دميدن‌ صبح‌ در مقصود خود شتاب‌ كند. اين‌ گفته‌ را حجر بن‌ عدي‌ كندي‌ يا عفيف‌ كندي‌ كه‌ در مسجد حضور داشتند، شنيدند و همان‌ موقع‌ توطئة شهادت‌ امام‌ (ع‌) را به‌ او نسبت‌ دادند و البته‌ اشعث‌ انكار كرد (نك: ابن‌ ابى‌ الدنيا، 94؛ ابن‌ سعد، 3/36؛ بلاذري‌، انساب‌، 2/493- 494؛ ابوالفرج‌، همانجا؛ مسعودي‌، 3/165-166؛ مفيد، 1/19؛ قس‌: طبري‌، 5/144، كه‌ در روايت‌ او نامى‌ از اشعث‌ به‌ ميان‌ نمى‌آيد).
بنابر روايات‌، اشعث‌ از توطئه‌ آگاهى‌ داشته‌، و بلكه‌ مراقب‌ اجراي‌ آن‌ نيز بوده‌ است‌. اين‌ موضوع‌ در رساله‌اي‌ از يكى‌ از اباضيان‌ معاصر چندان‌ تبلور يافته‌ كه‌ تمام‌ توطئه‌ را به‌ اشعث‌ نسبت‌ مى‌دهد و به‌ گمان‌ او، ابن‌ ملجم‌ كندي‌ بود و كنديان‌ در شمار خوارج‌ نبوده‌اند (سليمان‌، 193 به‌ بعد؛ قس‌: شهيدي‌، 134).
زندگى‌ اشعث‌، پس‌ از شهادت‌ امام‌ على‌ (ع‌) ديري‌ نپاييد و مرگ‌ وي‌ اندكى‌ پس‌ از آن‌ - به‌ روايتى‌ به‌ فاصلة 40 روز - در 63 سالگى‌ در رسيد، يعنى‌ احتمالاً او در ذيحجة 40/آوريل‌ 661 درگذشته‌ است‌ (نك: خليفه‌، تاريخ‌، 1/228، طبقات‌، 71؛ ابن‌ عديم‌، 4/1918- 1919؛ ابن‌ حبان‌، 45؛ خطيب‌، 1/197؛ ذهبى‌، 2/42). در برخى‌ مآخذ از سال‌ 42ق‌ - پس‌ از صلح‌ امام‌ حسن‌ (ع‌) - به‌ عنوان‌ تاريخ‌ مرگ‌ او ياد شده‌ است‌ (نك: بلاذري‌، فتوح‌، 102؛ ابن‌ اثير، اسدالغابة، 1/98؛ ابن‌ عبدالبر، 1/134).
اشعث‌ از اشراف‌ و ثروتمندان‌ كوفه‌ بود و داستانهايى‌ از ثروت‌ او نقل‌ شده‌ است‌ (نك: بحشل‌، 160؛ ثعالبى‌، 88 - 89؛ ابن‌ عديم‌، 4/1914؛ ذهبى‌، 2/41). گفته‌اند او نخستين‌ كس‌ بود كه‌ خود سواره‌ مى‌رفت‌ و مردانى‌ كنارش‌ راه‌ مى‌سپردند و اين‌ يادآور رفتار پادشاهان‌ و امراست‌ (نك: ابن‌ قتيبه‌، 551). اشعث‌ از صحابة حضرت‌ رسول‌ (ص‌) شمرده‌ شده‌، و از طريق‌ او احاديثى‌ نيز نقل‌ شده‌ است‌ (نك: احمدبن‌ حنبل‌، 5/211-212؛ طبرانى‌، 1/203؛ ابن‌ عبدالبر، همانجا؛ مزي‌، 1/76- 78). كسانى‌ از طبقة تابعين‌ چون‌ شعبى‌، ابووائل‌ و قيس‌ بن‌ ابى‌ حازم‌ از او حديث‌ روايت‌ كرده‌اند (نك: ذهبى‌، 2/38).
نفوذ و رياست‌ اشعث‌ بر قبيلة كنده‌ در كوفه‌، از طريق‌ خانواده‌اش‌ كه‌ هر يك‌ آنان‌ از بزرگان‌ شهر محسوب‌ مى‌شدند، اعمال‌ مى‌گرديد. فرزند بزرگش‌ محمد، از ام‌فروه‌ خواهر ابوبكر، در دستگيري‌ حجر بن‌ عدي‌، صحابى‌ اميرالمؤمنين‌ (ع‌) شركت‌ فعال‌ داشت‌. او از اميران‌ مورد اعتماد زياد بن‌ ابى‌ سفيان‌ و ابن‌ زياد بود و در دستگيري‌ و قتل‌ هانى‌ بن‌ عروه‌ و مسلم‌ بن‌ عقيل‌ در آستانة واقعة كربلا، شركت‌ جست‌ (طبري‌، 5/263-264، 367، 369، 380؛ دربارة عبدالرحمان‌ فرزند محمد، نك: ه د، ابن‌ اشعث‌). فرزند ديگر او، قيس‌، از كسانى‌ بود كه‌ امام‌ حسين‌ (ع‌) را به‌ كوفه‌ دعوت‌ كرد، با اينهمه‌، به‌ لشكر شام‌ پيوست‌ و مكاتبه‌ با آن‌ حضرت‌ را انكار كرد (طبري‌، 5/417، 422، 425) و همو بود كه‌ پس‌ از شهادت‌ امام‌ (ع‌) جامه‌ از پيكر آن‌ حضرت‌ ربود (همو، 5/453). جعده‌ دختر اشعث‌ كه‌ با نيرنگ‌ پدر به‌ همسري‌ امام‌ حسن‌ مجتبى‌ (ع‌) درآمد (نك: بلاذري‌، انساب‌، 3/14)، به‌ فريب‌ معاويه‌، آن‌ حضرت‌ را مسموم‌ كرد (همان‌، 3/55؛ ابوالفرج‌، مقاتل‌، 73؛ دربارة ديگر فرزندان‌ و خاندان‌ او، نك: ابن‌ حبيب‌، 452؛ ابن‌ سعد، 8/249).
خانوادة اشعث‌ حتى‌ تا سدة 3ق‌ نيز در كوفه‌، در حوادث‌ سياسى‌ غالباً به‌ نفع‌ حاكمان‌ نقش‌ داشتند (نك: ه د، ابوالسرايا) و همواره‌ به‌ نيرنگ‌ بازي‌ شهره‌ بودند (ابن‌ رسته‌، 7/229) و چون‌ يكى‌ از ايشان‌ خواست‌ به‌ خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ (ع‌) برسد، آن‌ حضرت‌ نپذيرفت‌ (نك: كشى‌، 412-413).
مآخذ: ابراهيم‌ بن‌ محمد ثقفى‌، الغارات‌، به‌ كوشش‌ جلال‌الدين‌ محدث‌ ارموي‌، تهران‌، 1355ش‌؛ ابن‌ ابى‌ الحديد، عبدالحميد، شرح‌ نهج‌ البلاغة، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1378ق‌/1959م‌؛ ابن‌ ابى‌ الدنيا، ابوبكر، «مقتل‌ اميرالمؤمنين‌ على‌ بن‌ ابى‌طالب‌ عليه‌ السلام‌»، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز طباطبايى‌، تراثنا، قم‌، 1408ق‌، س‌ 3، شم 3؛ ابن‌ اثير، على‌، اسد الغابة، قاهره‌، 1280ق‌؛ همو، الكامل‌؛ ابن‌ اعثم‌ كوفى‌، احمد، الفتوح‌، حيدرآباد دكن‌، 1389ق‌/1969م‌؛ ابن‌ حبان‌، محمد، مشاهير علماء الامصار، به‌ كوشش‌ فلايشهامر، قاهره‌، 1379ق‌؛ ابن‌ حبيب‌، محمد، المحبر، به‌ كوشش‌ ايلزه‌ ليشتن‌ اشتتر، حيدرآباد دكن‌، 1361ق‌/1942م‌؛ ابن‌ حبيش‌، عبدالرحمان‌، الغزوات‌، به‌ كوشش‌ سهيل‌ زكار، دمشق‌، 1412ق‌/1992م‌؛ ابن‌ حجر، احمد، الاصابة، قاهره‌، 1328ق‌؛ ابن‌ سعد، محمد، الطبقات‌ الكبري‌، بيروت‌، دارصادر؛ ابن‌ سلام‌ اباضى‌، بدء الاسلام‌ و شرائع‌ الدين‌، به‌ كوشش‌ ورنر شوارتز و سالم‌ بن‌ يعقوب‌، ويسبادن‌، 1406ق‌/ 1986م‌؛ ابن‌ عبدالبر، يوسف‌، الاستيعاب‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ ابن‌ عديم‌، عمر، بغية الطلب‌، به‌ كوشش‌ سهيل‌ زكار، دمشق‌، 1409ق‌/1988م‌؛ ابن‌فقيه‌، احمد، البلدان‌، به‌كوشش‌ يوسف‌هادي‌، بيروت‌، 1416ق‌/ 1996م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ابن‌ هشام‌، عبدالملك‌، السيرة النبوية، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا و ديگران‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العربى‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، على‌، الاغانى‌، قاهره‌، دارالكتب‌ المصريه‌؛ همو، مقاتل‌ الطالبيين‌، به‌ كوشش‌ احمد صقر، قاهره‌، 1368ق‌/1949م‌؛ ابوقحطان‌، خالد، «سيرة»، ضمن‌ السير و الجوابات‌، به‌ كوشش‌ سيدة اسماعيل‌ كاشف‌، عمان‌، 1406ق‌/1986م‌؛ ابوهلال‌ عسكري‌، حسن‌، الاوائل‌، به‌ كوشش‌ محمدسيد وكيل‌، مدينه‌، 1385ق‌/ 1966م‌؛ احمدبن‌ حنبل‌، مسند، بيروت‌، دارصادر؛ اسكافى‌، محمد، المعيار و الموازنة، به‌ كوشش‌ محمدباقر محمودي‌، بيروت‌، 1402ق‌/1981م‌؛ بحشل‌، اسلم‌، تاريخ‌ واسط، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ بخاري‌، محمد، التاريخ‌ الصغير، بيروت‌، 1406ق‌/ 1986م‌؛ بلاذري‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر محمودي‌، بيروت‌، ج‌ 2، 1394ق‌/ 1974م‌، ج‌ 3، 1397ق‌/ 1977م‌؛ همو، فتوح‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1863م‌؛ پيگولوسكايا، اعراب‌ در حدود مرزهاي‌ روم‌ شرقى‌ و ايران‌، ترجمة عنايت‌ الله‌ رضا، تهران‌، 1372ش‌؛ تقى‌زاده‌، حسن‌، از پرويز تا چنگيز، تهران‌، 1349ش‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، ثمار القلوب‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1384ق‌/1965م‌؛ حمزة اصفهانى‌؛ سنى‌ ملوك‌ الارض‌ و الانبياء، بيروت‌، دارمكتبة الحياة؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ خليفة بن‌ خياط، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ سهيل‌ زكار، دمشق‌، 1966م‌؛ همو، طبقات‌، به‌ كوشش‌ اكرم‌ ضياء عمري‌، رياض‌، 1402ق‌/ 1982م‌؛ دينوري‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، قاهره‌، 1960م‌؛ ذهبى‌، محمد، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1404ق‌/ 1984م‌؛ زمخشري‌، محمود، المستقصى‌ من‌ امثال‌ العرب‌، بيروت‌، 1408ق‌/ 1987م‌؛ سليمان‌ بن‌ داوود، الخوارج‌ هم‌ انصار الامام‌ على‌ (ع‌)، قسنطينه‌، 1403ق‌؛ شهيدي‌، جعفر، تاريخ‌ تحليلى‌ اسلام‌، تهران‌، 1363ش‌؛ طبرانى‌، سليمان‌، العجم‌ الكبير، به‌ كوشش‌ حمدي‌ عبدالمجيد سلفى‌، قاهره‌، مكتبة ابن‌ تيميه‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ كشى‌، محمد، معرفة الرجال‌، اختيار طوسى‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ مصطفوي‌، مشهد، 1348ش‌؛ كلبى‌، هشام‌، نسب‌ معدو اليمن‌ الكبير، به‌ كوشش‌ محمود فردوس‌ العظم‌، دمشق‌، داراليقظة العربيه‌؛ مبرد، محمد، الكامل‌، به‌ كوشش‌ محمد احمد دالى‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌، به‌كوشش‌ محمدتقى‌ بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مزي‌، يوسف‌، تحفة الاشراف‌، بمبئى‌، 1384ق‌/1965م‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ شارل‌ پلا، بيروت‌، 1965م‌؛ مفيد، محمد، الارشاد، قم‌، 1413ق‌؛ نصربن‌ مزاحم‌، وقعة صفين‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1382ق‌/1962م‌؛ نولدكه‌، تئودور، تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة عباس‌ زرياب‌، تهران‌، 1360ش‌؛ نهج‌ البلاغة؛ واقدي‌، محمد، الردة، به‌ روايت‌ ابن‌ اعثم‌ كوفى‌، به‌ كوشش‌ محمد حميدالله‌، پاريس‌، 1409ق‌/1989م‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، دارصادر.
عليرضا بهراميان‌

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3564
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست