responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3563
اشعب‌
جلد: 9
     
شماره مقاله:3563



اَشْعَب‌، معروف‌ به‌ اشعب‌ طمّاع‌، شخصيت‌ گول‌ مضحك‌ نكته‌ پرداز، در سده‌هاي‌ 1 و 2 ق‌. در كتابهاي‌ عربى‌، اشاره‌ به‌ اشعب‌ از ابتداي‌ قرن‌ 3 ق‌، احتمالاً با جاحظ ( البيان‌...، 1/265، البخلاء، 212) آغاز مى‌شود، اما نكته‌هاي‌ مربوط به‌ او از سه‌ چهار روايت‌ درنمى‌گذرد. اندكى‌ پس‌ از جاحظ، ابن‌ قتيبه‌ همان‌ روايات‌ را تكرار مى‌كند (3/132، 164، 192، 260-261). باز اندكى‌ بعد، ابن‌ عاصم‌ (د 290ق‌) - گويا نخستين‌ بار - به‌ نام‌ و نسب‌ و يكى‌ دو نكتة معروف‌ از او اشاره‌ مى‌كند (ص‌ 85). در همان‌ زمان‌ طبري‌ (8/82) اطلاعات‌ تازه‌اي‌ دربارة او به‌ دست‌ مى‌دهد كه‌ شايد از ساخته‌هاي‌ خيالى‌ تهى‌ نباشد. در هر حال‌، از آغاز سدة 4ق‌، آزمندي‌ اشعب‌ به‌صورت‌ مثل‌ درمى‌آيد. ابن‌ عاصم‌ (همانجا) و مسعودي‌ (3/221)، عبارت‌ «اطمع‌ من‌ اشعب‌» را كه‌ گويا كنيز هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ بر زبان‌ رانده‌ بوده‌، مى‌آورند. از آن‌ پس‌، در همة كتابهاي‌ امثال‌ (مثلاً حمزه‌، 1/290؛ ميدانى‌، 1/439؛ زمخشري‌، 1/224) و نيز همة كتابهاي‌ ادب‌، آن‌ را تكرار كرده‌اند.
اما شرح‌ احوال‌ و مجموعة نكته‌پردازيهاي‌ او كه‌ تا آن‌ زمان‌ از يكى‌ دو صفحه‌ درنمى‌گذشت‌، ناگهان‌ در اغانى‌، و نيز بخشى‌ در عقدالفريد به‌ مجموعه‌اي‌ عظيم‌ تبديل‌ مى‌گردد. انبوهى‌ از حكايات‌ شيرينى‌ كه‌ دربارة اشعب‌ نقل‌ شده‌، همانهايى‌ است‌ كه‌ بعدها غالباً در حكايات‌ جحى‌ و در زمانهاي‌ متأخرتر، داستانهاي‌ ملانصرالدين‌ تكرار شده‌ است‌.
اشعب‌ گويا اصلاً شعيب‌ نام‌ داشته‌؛ كنيه‌اش‌ ابوالعلاء (ابن‌ عاصم‌، همانجا؛ ابوالفرج‌، 19/135) يا ابواسحاق‌ (خطيب‌، 7/37) بوده‌ است‌. در نام‌ پدرش‌ جبير ترديد نيست‌، اما مادرش‌ را ام‌ الخلندج‌، ام‌ جميل‌ مولاي‌ اسماء دختر ابوبكر، حميده‌، ام‌ حميده‌ يا جعده‌ خوانده‌اند (ابوالفرج‌، خطيب‌، همانجاها). پدرش‌، به‌روايت‌ ابوالفرج‌ اصفهانى‌ با مختار خروج‌ كرد و به‌ همين‌ جهت‌ به‌ دست‌ مصعب‌ بن‌ زبير كشته‌ شد (19/135، 136).
آغاز زندگى‌ اشعب‌، با افسانه‌ آميخته‌ است‌: از قول‌ پسرش‌ آورده‌اند كه‌ او در 9ق‌ تولد يافت‌ (همو، 19/159). او خود به‌ نوادة عثمان‌ گفته‌ است‌ كه‌ در ماجراي‌ قتل‌ عثمان‌، تيرهايى‌ را كه‌ به‌ سمت‌ عثمان‌ پرتاب‌ مى‌شده‌، جمع‌ مى‌كرده‌ (همو، 19/136، 137)، يا مردم‌ را آب‌ مى‌داده‌ است‌ (همو، 19/140). نيز همانجا بود كه‌ به‌ دستور عثمان‌، دست‌ از مقاومت‌ كشيد و از قيد بندگى‌ خليفه‌ آزاد شد (همو، 19/136). بنا به‌ روايتى‌ ديگر، تولد او روز قتل‌ عثمان‌ بوده‌ است‌ (ابوهلال‌، 2/25). اين‌ گفته‌هاي‌ ضد و نقيض‌ نخست‌ از آنجا برمى‌خيزد كه‌ راويان‌ تا روزگار مهدي‌ او را زنده‌ پنداشته‌اند (ابوالفرج‌، 19/139؛ ابوهلال‌، خطيب‌، همانجاها) و حتى‌ فضل‌ بن‌ ربيع‌ تأكيد مى‌كند كه‌ در 154ق‌ اشعب‌ از نزد پدرش‌ در بغداد به‌ مدينه‌ رفت‌ و اندكى‌ بعد خبر وفاتش‌ را آوردند (ابوالفرج‌، 19/136). از اين‌رو خطيب‌ بغدادي‌ (7/44) و بسياري‌ ديگر سال‌ 154ق‌ را تاريخ‌ مرگش‌ دانسته‌اند؛ اما هيچ‌ روايتى‌ جز روايت‌ مذكور، بر حيات‌ او در آن‌ روزگاران‌ دلالت‌ ندارد، جز اينكه‌ گويند اصمعى‌ (د 216ق‌) او را در حال‌ آواز خواندن‌ ديده‌ (ابوالفرج‌، 19/141)، يا از او مستقيماً روايت‌ كرده‌ است‌ (همو، 19/139، 141). حتى‌ برخى‌ او را دايى‌ اصمعى‌ (خطيب‌، 7/38) و يا دايى‌ واقدي‌ (همو، 7/37، 40) نيز پنداشته‌اند. به‌ هرحال‌ اين‌ احوال‌ باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ دارقطنى‌ به‌وجود دواشعب‌ اعتقاد پيدا كند: يكى‌ ابن‌ ام‌ حميده‌ مولاي‌ عثمان‌ كه‌ همان‌ طماع‌ مشهور است‌، و ديگري‌ ابن‌ جبير مولاي‌ عبدالله‌ بن‌ زبير (نك: ابن‌ عساكر، 3/76).
دربارة ولاي‌ او نيز ابن‌ عساكر (3/75) و ابن‌ خلكان‌ (2/472) همة اخبار را گرد آورده‌، و گفته‌اند كه‌ او مولاي‌ يكى‌ از اين‌ 4 تن‌ بوده‌ است‌: عثمان‌، عبدالله‌ بن‌ زبير، سعيد بن‌ عاص‌ و يا فاطمه‌ دختر امام‌ حسين‌ (ع‌).
اشعب‌ را از باب‌ آنكه‌ با تابعيان‌ هم‌ عصر بوده‌، راوي‌ حديث‌ نيز دانسته‌اند (ابوالفرج‌، 19/138؛ ابن‌ عبدربه‌، 3/40؛ خطيب‌، 7/37، 38؛ ابن‌ عساكر، همانجا)، اما چون‌ روايات‌ او گاه‌ به‌ شوخى‌ مى‌انجاميد (مثلاً حمزه‌، 1/290؛ ابن‌ عبدالبر، 1(2)/558)، در اين‌ باب‌ نيز كسى‌ او را جدي‌ نگرفته‌ است‌.
به‌ دانش‌ او در علم‌ قرائات‌ و ادب‌ گاه‌ اشاراتى‌ كرده‌اند (ابوالفرج‌، 1/392-393، 19/137) و حتى‌ گفته‌اند كه‌ معتزلى‌ بود و از عقايد معتزله‌ آگاهى‌ عميق‌ داشت‌ (همو، 19/160)، اما چيزي‌ در اين‌باره‌ در دست‌ نيست‌.
دربارة اشعب‌ مى‌توان‌ به‌قطع‌ گفت‌ كه‌ وي‌ مردي‌ گول‌ و بى‌بند و بار بود كه‌ از راه‌ تكدي‌ و حيله‌گري‌ و اساساً به‌ يمن‌ بخشش‌ ثروتمندان‌ روزگار مى‌گذاشت‌ (نك: ابوالفرج‌، 19/139، 143) و چون‌ از برخى‌ شوخ‌چشميهاي‌ خنده‌انگيز و برخى‌ ظرافتها و نيز آوازي‌ خوش‌ بى‌بهره‌ نبود، روايات‌ متعددي‌ گرداگرد شخصيتش‌ تنيده‌ شد و از او نخستين‌ طفيلى‌ بزرگ‌ جهان‌ عرب‌ را پديد آورد. از همين‌رو كه‌ دوستى‌ او با خانواده‌هاي‌ گوناگون‌ و گاه‌ معارض‌ يكديگر هيچ‌گاه‌ كسى‌ را نيازرده‌ است‌.
اشعب‌ در مدينه‌، و گويا تحت‌ حمايت‌ عايشه‌ دختر عثمان‌ پرورش‌ يافت‌ (همو، 19/136؛ ثعالبى‌، 150)؛ اما از آموختن‌ هرگونه‌ پيشه‌، حتى‌ پارچه‌فروشى‌ عاجز ماند (حمزه‌، همانجا؛ ابوالفرج‌، 19/139)، در عوض‌ كوشيد به‌ هر حيله‌ كه‌ بود، نظر بزرگ‌زادگان‌ را به‌خود جلب‌ كند، ماية سرگرمى‌ و خندة ايشان‌ شود و مالى‌ بستاند. بدين‌سان‌ است‌ كه‌ او را در مسجدي‌ نزد عامر پسر عبدالله‌ بن‌ زبير مى‌يابيم‌؛ براي‌ نوادة عبدالله‌ ابن‌ زبير ريشش‌ را مى‌تراشد تا مزاحى‌ كند (همو، 19/150)؛ به‌ حيله‌ چند گونه‌ آواز براي‌ عبدالله‌ بن‌ عمر (همو، 19/160-161) و يا پسرش‌ سالم‌ مى‌خواند (همو، 16/319)؛ مصعب‌ بن‌ زبير و محبوبش‌ عايشه‌ را آشتى‌ مى‌دهد (همو، 11/177). با اعضاي‌ خاندان‌ عثمان‌ نيز روابط گسترده‌ داشت‌: با مروان‌ نوة او (همو، 19/144)، و خالد و محمد و نواده‌هاي‌ درجة دوم‌ او (همو، 5/100، 19/149) حكايات‌ شيرين‌ دارد.
اشعب‌ چندان‌ به‌ شوخ‌ طبعى‌ شهرت‌ يافته‌ بود كه‌ وليد بن‌ يزيد او را نزد خود به‌ دمشق‌ خواند و در حق‌ او شوخيهاي‌ ناهنجار رواداشت‌ (همو، 7/26-27، 19/171-172؛ ابن‌ عبدربه‌، 4/458)، اما چون‌ همسرش‌ سعده‌ از او رنجيده‌، و دوري‌ گزيده‌ بود، از اشعب‌ خواست‌ ميانشان‌ آشتى‌ اندازد (ابوالفرج‌، 19/170-171؛ ابن‌ عبدربه‌، 4/453، 6/123).
اشعب‌ گرچه‌ با شعر بيگانه‌ نبود، گويى‌ با شاعران‌ حجاز، به‌خصوص‌ عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ كه‌ از برخى‌ جهات‌ به‌ او مانند بوده‌، رابطه‌اي‌ نداشته‌ است‌ و تنها مى‌دانيم‌ كه‌ يك‌بار با عرجى‌ به‌ مشاجره‌ مى‌پردازد (همو، 1/410)، اما سفر حرير به‌ مدينه‌ و ملاقات‌ اشعب‌ با وي‌ بارها تكرار شده‌ است‌. در اين‌ ديدار اشعب‌ قطعه‌ شعري‌ از اشعار جرير را به‌ آواز خواند و سخت‌ شاعر را شادمان‌ ساخت‌ (همو، 1/295-296، 8/12-13، 19/168-169؛ ابن‌ عبدربه‌، 6/46-47).
در زمان‌ عباسيان‌ نيز حكاياتى‌ دربارة اشعب‌ نقل‌ كرده‌اند. مزاحى‌ كه‌ زياد بن‌ عبدالله‌ حارثى‌، حاكم‌ مكه‌ و مدينه‌ از سوي‌ منصور، با او كرده‌، بسيار مشهور است‌ (ابوالفرج‌، 19/141-142، 151). حتى‌ در يك‌ روايت‌ ادعا شده‌ است‌ كه‌ او از مدينه‌ به‌ بغداد رفت‌ و فرزندان‌ بنى‌ هاشم‌ گردش‌ جمع‌ آمدند و جعفر، پسر خليفه‌ منصور، در باب‌ شعر و غنا از او پرسش‌ كرد (همو، 19/168، 180؛ طبري‌، 8/82؛ خطيب‌، 7/38).
اهميت‌ اشعب‌ در ادب‌ عربى‌، از آنجاست‌ كه‌ گويى‌ نخستين‌ مرد مسلمانى‌ بود كه‌ با مهارت‌ در آوازخوانى‌ و موسيقى‌دانى‌، طنز آميخته‌ به‌ ظرافت‌ و مسخرگيهاي‌ تند دل‌آزار را تنها پيشة خود ساخته‌ بود. وي‌ چندان‌ به‌ اين‌ پيشه‌ دل‌ بسته‌ بود كه‌ ديگر حضور رقيبى‌ چون‌ غاضري‌ را در مدينه‌ برنمى‌تافت‌ (ابوالفرج‌، 19/174) و حتى‌ در پيري‌، از اينكه‌ مى‌ديد فرزندش‌ در حرفة آوازخوانى‌ و نكته‌پردازي‌ و شوخ‌ طبعى‌ بر او پيشى‌ گرفته‌، رنج‌ مى‌برد (همو، 19/145).
مآخذ: ابن‌ خلكان‌، وفيات‌، ابن‌ عاصم‌، مفضل‌، الفاخر، به‌كوشش‌ استوري‌، ليدن‌، 1915م‌؛ ابن‌ عبدالبر، يوسف‌، بهجة المجالس‌، به‌كوشش‌ محمد مرسى‌ خولى‌، بيروت‌، دارالكتب‌ العلميه‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌؛ ابن‌ عساكر، على‌، التاريخ‌ الكبير، به‌كوشش‌ عبدالقادر بدران‌، دمشق‌، 1951م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، عيون‌ الاخبار، بيروت‌، 1343ق‌/1925م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ ابوهلال‌ عسكري‌، حسن‌، جمهرة الامثال‌، به‌كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌ و عبدالمجيد قطامش‌، بيروت‌، 1408ق‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، ثمار القلوب‌، به‌كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1384ق‌/ 1965م‌؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، بيروت‌، 1401ق‌؛ همو، البيان‌ و التبيين‌، به‌كوشش‌ حسن‌ سندوبى‌، قاهره‌، 1351ق‌/1932م‌؛ حمزة اصفهانى‌، الدرة الفاخرة، به‌كوشش‌ عبدالمجيد قطامش‌، قاهره‌، دارالمعارف‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ زمخشري‌، محمود، المستقصى‌ فى‌ امثال‌ العرب‌، بيروت‌، 1977م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ ميدانى‌، احمد، مجمع‌ الامثال‌، به‌كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1955م‌.
آذرتاش‌ آذرنوش‌
(ب‌) و ن‌ * 1 * ب‌

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 3563
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست