اَسْمَر، عبدالسلام بن سليم فيتوري (ربيعالاول 880 - رمضان 981/ژوئية
1475 - ژانوية1574)،عارف و احياكنندةطريقة عروسيه (ه م). لقب «اسمر»بهگفتة خود
عبدالسلام بهسبب شب زندهداريهايش در عبادت به او داده شده است (برمونى،
86 -87)؛ برخى نيز گفتهاند وي را از آنرو اسمر ناميدند كه پوست چهرهاش
بهسبب عبادت در آفتاب و سرما و گرما تيره شده بود (سالم، 17). نسبت فيتوري
نيز حاكى از وابستگى او به قبيلة فيتوريه (فواتير) است (برمونى، 75-77).
عبدالسلام در روستاي زليطن (زليتن) در طرابلس غرب، زاده شد (همو، 91؛ سالم،
16-17). سلسلة نسب او از طريق ادريس بن عبدالله محض به امام حسن (ع)
مىرسد (برمونى، 74، 83؛ سالم، 16). نياكان او در زمان حجاج از مكه به مغرب
كوچ كردند (برمونى، 75؛ سالم، همانجا). عبدالسلام دو ساله بود كه پدرش
درگذشت. سپس عمويش، ابوالعباس احمد بن محمد فيتوري، سرپرستى او را برعهده
گرفت و نخستين استادش نيز همو بود. عبدالسلام در 7 سالگى قرآن را حفظ كرد
(برمونى، 91، سالم، 17)، سپس به حلقة مريدان شيخ عبدالواحد دوكالى، از
مشايخ سلسلة عروسيه، پيوست و 7 سال از محضر او بهره برد و كتابهايى چون
المختصر، الرسالة و مقدمة اشعري بر توحيد را نزد او خواند (برمونى، 92-93؛
ازهري، 201؛ سالم، همانجا). ازهري از دو تن ديگر از مشايخ او، عبدالرحمان
مسلاتى و شيخ زروق، نيز نام برده است (همانجا).
عبدالسلام نخست از مجالس سماع و آواز صوفيه كناره مىگرفت و حتى آنها را
انكار مىكرد و به گفتة برمونى (ص 93) «حافظ سنت» بود، ولى بهروايتى، يكبار
كه براي زيارت مقبرة نياكانش رفته بود، با ديدن گروهى كه در برابر گورها
دف مىنواختند و اشعار منسوب به ممشاد دينوري را مىخواندند، ناگهان جذبه و
حالى شگرف بهاو دست داد، تا آنجا كه خود به نواختن دف پرداخت. استادش،
شيخ عبدالواحد دوكالى كه عارفى متشرع بود، در مقام انكار برآمد، ولى شوق و
شور عبدالسلام در نواختن دف سرانجام بر مخالفت استاد فائق آمد، تا آنجا كه
به تأييد عبدالسلام پرداخت و حتى گفتهاند چنان دلبستة او شد كه از دوري او
بىتاب مىگشت (همو، 93-96). توانايى اسمر در نواختن دف، مشايخ ديگري را نيز
كه با او مخالفت مىكردند، بر سر مهر آورد و شيفتة او ساخت (همو، 96-100)، ولى
كلاً عقايد و رفتار نامتعارف او ماية خشم و دشمنى بسياري از علما نسبت به او
شده بود، چنانكه در زليطن بر او تهمت ساحري بستند و بارها او را از شهر بيرون
راندند (همو، 101). او سپس به نقاط مختلف، از جمله: طرابلس، تاورغا، مسراته
(مصراته) و قلعة سوفالجين سفر كرد و در طرابلس در مسجد الناقه به تربيت
مريدان پرداخت، ولى در آنجا نيز او را به دسيسهگري و فتنهجويى متهم ساختند
و به فرمان حاكم شهر از آنجا راندند (برمونى، 101-112؛ سالم، 18).
عبدالسلام در اواخر عمر به زليطن بازگشت و در ميان قبيلة براهمه كه از او
به خوبى استقبال كردند، ساكن شد و در آنجا در 970ق زاويهاي بنا نهاد و به
ارشاد و وعظ و تربيت مريدان و نيز تأليف مشغول شد (برمونى، 112؛ سالم،
18-19). او سرانجام در زادگاه خود درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد
(برمونى، 226-227؛ سالم، 19). وي عمري دراز يافت، چنانكه برخى سنّ او را
به هنگام مرگ 110 و 111 و حتى 120 سال نيز نوشتهاند (برمونى، 228).
عبدالسلام، صوفى مالكى مذهب، احيا كنندة طريقة عروسيه - از شاخههاي طريقة
شاذليه - شمرده مىشود و گفتهاند كه خود احمد بن عروس، مؤسس طريقة عروسيه،
پيشاپيش به ولادت عبدالسلام و اينكه وي پنجمين خليفة اوست، خبر داده بود
(همو، 89؛ سالم، همانجا). سلسلة مشايخ او با 4 واسطه و از طريق عبدالواحد بن
محمد دوكالى به احمد بن عروس مىرسد (كتانى، 1/206).
اسمر تغييراتى در طريقة عروسيه پديد آورد و پارهاي از عقايد و شيوههاي سير و
سلوك اين طريقه را به صورت تازهاي عرضه كرد. الزام به پوشيدن جامة سفيد
يا سبز، خواندن اذكار و اوراد خاص، حضور در مجلس شيخ (حضره) با شرايط و آداب
خاص آن، و نواختن دف (بَندير) از جملة اين تغييرات بود كه او خود در الوصية
الصغري و الوصية الكبري به تفصيل از آنها سخن گفته است (نك: برمونى، 178-
210، كه متن الوصية الصغري را نقل كرده است). اين وصيتها در واقع دستور
عملهايى بودند براي سالكان اين طريقه، و همة مريدان اسمر مىبايست در امور
معاشى و دينى خود آنها را سرمشق قرار دهند. او براي عقايد و سخنان خويش ارزش
معنوي بسيار قائل بود و فراگيري و خواندن و استماع آنها را براي تربيت
روحانى مريدان لازم مىشمرد (نك: همو، 195، 200). اين قبيل آراء اسمر خصوصاً
در اشعار وي آشكار است كه در آنها خود را قطب و غوث و ولى مشهور و از اكابر
شيوخ و صاحب علوم خضر و لقمان مىخواند و مدعى است كه اسرار الهى را از
پيامبر(ص) به ارث برده است و در زمان او هيچكس جز شخصى كه معصوم باشد،
مرتبهاي عالىتر از او ندارد (همو، 113- 115، 153-154، 160-162). او در ميان
عارفان بزرگ از حلاج دفاع مىكرد و ابن عربى را بزرگترين ولى همة اعصار و
ركن طريقت مىشمرد (همو، 115-116، 158-159).
اسمر در زمانهاي پرآشوب مىزيست و طبعاً اين آشوب و نابسامانى در ايجاد و
اشاعة گرايشهاي زاهدانة صوفيانى چون او مؤثر واقع شده بود. عبدالسلام مريدان
و پيروان بسياري داشت كه نام شماري از آنان در منابع آمده است (نك: همو،
246-257؛ ازهري، 201).
پس از درگذشت اسمر، به سفارش خود او، شاگردش ابن حجا، عمر بن محمد بن حمودة
طرابلسى، جانشين و خليفة او شد (برمونى، 227). مقبرة اسمر در زليطن همواره
زيارتگاه دوستداران و پيروان او بوده است. امروزه مركزي نيز براي آموزشهاي
دينى به نام المعهد الاسمري در آنجا تأسيس شده است.
شهرت و اهميت مقام عبدالسلام اسمر سبب شده است كه طريقة عروسيه به
سلاميه نيز معروف شود؛ در عصر حاضر نيز در بيشتر كشورهاي شمال افريقا، به
خصوص تونس، اين دو نام مترادف هم به كار مىروند (رزقى، 130؛ تريمينگام،
87 ؛ نيز نك: ه د، ابن عروس). اساس روش اين طريقه بر جذبه و شوق است و
اصحاب آن، اوراد مخصوص و اذكار كوتاهى را در مجالس سماع خود با آواز و همراه
با دف مىخوانند و جماعت حاضر نيز با ذكر تهليل، ايشان را همراهى مىكنند.
اكنون در ميان پيروان اين طريقه، مانند برخى ديگر از طريقههاي تصوف،
اعمال غريب و رياضتهاي خاصى، چون خوردن آتش، رفتن به ميان آتش و مانند
آنها رايج است (رزقى، 130، 132). امروزه اين طريقه در تونس، مصر و ليبى
پيروان بسيار دارد، تا آنجا كه در تونس آن را با طريقههاي معروفىچون
قادريه (ه م)و عيساويه(ه م)برابردانستهاند(همو،130).
يكى از شاگردان عبدالسلام به نام شيخ كريمالدين برمونى كتابى با عنوان
روضةالازهار و منيةالسادات الابرار، در شرح حال او نوشته است كه بهدست محمد
بن محمد بن عمر مخلوف تنقيح شده است. مخلوف اين كتاب را مواهب الرحيم
فى مناقب مولانا الشيخ سيدي عبدالسلام بن سليم ناميده است، ولى در طبع
قاهره (1386ق) و سپس بيروت عنوان تنقيح روضة الازهار و منية السادات
الابرار، به آن داده شده است.
يكى از نوادگان عبدالسلام به نام ابومحمد عبدالسلام بن صالح نيز كتابى با
عنوان فتح العليم در شرح احوال وي نوشته است (مخلوف، 318؛ كتانى، 1/206).
آثار: 1. الانوار السنية فى اسانيد الطريقة العروسية . عبدالسلام در اين كتاب
به ارتباط و اتصال خود با ابوالعباس ابن عروس اشاره كرده است (كتانى،
1/205-206). 2. سفينة البحور، حاوي اشعاري از عبدالسلام كه در 1969م در قاهره
به چاپ رسيده است. 3. العظمة فى التحدث بالنعمة، كه به گفتة خود او اذكار
فراوانى را در آن جمعآورده است (برمونى، 115؛ نيز نك: سالم، 19). 4. الوصية
الصغري، كه خلاصهاي است از الوصية الكبري، و ظاهراً زمانى كه مؤلف در
زادگاه خود ساكن بوده است، آن را تأليف كرده و به دست شاگردش محمد بن
عطيه جمعآوري شده است (برمونى، 210). 5. الوصية الكبري . اين اثر را مؤلف
در 972ق در زادگاه خود تقرير كرده، و شامل جوابهاي او به سؤالهاي محمد بن
عطيه بوده است (همانجا؛ نيز نك: II/998 S, .(GAL, اين دو اثر عبدالسلام را
اسحاق ابراهيم مُليجى در كتاب خود، فى هامش حياة سيدي عبدالسلام الاسمر
(طرابلس، 1969م) منتشر كرده است.
عبدالسلام ظاهراً رسالههاي ديگري نيز داشته است، از جمله رسالهاي شامل
نصايح و گفتار او به مريدانش و رسالهاي ديگر مشتمل بر اخبار غيبى كه بخشى
از آن را محمد بن عطيه و بخشى ديگر را ساير مريدان شيخ جمعآوري كردهاند
(برمونى، 210-211). عبدالسلام صاحب 4 حزب يا دعا نيز هست كه عبارتند از حزب
كبير، حزب طمس، حزب خوف، حزب فلاح كه در الوصية الكبري آمده است و نيز در
آخر كتاب تنقيح روضة الازهار بهچاپ رسيده است (همو، 211-222).
اشعاري نيز از شيخ نقل شده است كه بخش درخور توجهى از آنها در كتاب تنقيح
روضة الازهار آمده است (همو، 121-122، 141، 143-176؛ نيز نك: رزقى، 132- 135).
مآخذ: ازهري، محمد بشير ظافر، اليواقيت الثمينة، قاهره، 1324ق؛ برمونى،
كريمالدين، روضة الازهار و منية السادات الابرار، تنقيح محمد مخلوف، بيروت،
المكتبة الثقافية؛ رزقى، صادق، الاغانى التونسية، تونس، 1967م؛ سالم بن
حموده، «الشيخ عبدالسلام الاسمر»، المسلم، قاهره، 1383ق/1963م، س 13، شم 8؛
كتانى، عبدالحى، فهرس الفهارس و الاثبات، بهكوشش احسان عباس، بيروت،
دارالغرب الاسلامى؛ مخلوف، محمد، شجرة النور الزكية، قاهره، 1350ق؛ نيز:
GAL, S; Trimingham, J.S., The Sufi Orders in Islam, Oxford, 1971.
محمدجواد شمس