اِسْماعيلِ بْنِ اَحْمَدِ سامانى، ابوابراهيم (شوال 234- صفر 295/مة
849 - نوامبر 907م)، امير سامانى و بنيانگذار دولت بزرگ سامانيان. اطلاعات
ما دربارة احوال اسماعيل ، خاصه پيش از مرگ برادرش امير نصر، بيشتر مبتنى بر
تواريخ محلى و دودمانى ايران، بهويژه تاريخ بخاراي نرشخى است، اما آثاري
چون وفيات الاعيان ابن خلكان كه روايات خود را به تصريح از اخبار خراسان
سلامى برگرفته، و الكامل ابن اثير كه به احتمال بسيار از همان كتاب
استفاده كرده، نيز حاوي نكات مهمى هستند. مآخذ كهنتر چون تاريخ طبري و
مروج الذهب مسعودي كه مركز خلافت اسلامى و وقايع مربوط به آن را بيشتر به
ديده مىگرفتهاند، در آنجا كه وضع سياسى دولت اميراسماعيل بهگونهاي با
دستگاه خلافت ارتباط مىيافت، خاصه دربارة زمان وقوع بسياري از حوادث كه
در تواريخ ديگر مغشوش و متناقض است، اطلاعاتى دقيق بهدست مىدهند. با
اينهمه، دربارة روابط و جنگهاي اميراسماعيل با صفاريان و زيديان، كتابهايى
چون تاريخ طبرستان، تاريخ سيستان و ديگر تاريخهاي عصر غزنوي چون
زينالاخبار و تاريخ يمينى را نمىتوان ناديده گرفت.
دربارة خوي و روش مُلكداري اميراسماعيل هم جز آثار ياد شده، رجوع به
منابعى چون تاريخ قزوين رافعى، سياستنامه، آثار ثعالبى، تاريخ بيهق على
بيهقى و الانساب سمعانى خالى از فايده نيست. به هرحال دربارة اسماعيل،
پيش از امارتش بر بخارا، فقط مىدانيم كه در فرغانه زاده شد و 16 ساله بود
كه پدرش اميراحمد بن اسد بن سامان خُدات - امير سمرقند و فرغانه از سوي
طاهريان - درگذشت (250ق) و برادرش نصر بن احمد (ه م) از سوي طاهر بن
عبدالله (حمزه، 177) امارت يافت. اميرنصر اين برادر كهتر را نيك مىنواخت و
رعايت مىكرد و اسماعيل نيز در خدمت او روزگار مىگذرانيد (نرشخى، 106؛ قس:
بارتولد 228 ، كه به استناد همين منبع اسماعيل را «صاحب الشُرَط» اميرنصر
دانسته است. درحالى كه اين شغل مربوط به پس از اين تاريخ است). در اين
ايام يعقوب ليث صفار با طاهريان (ه م) بر سر خراسان نزاع داشت و چون در
259ق ايشان را براند، بخارا هم مانند شهرهاي خراسان دچار آشوب شد (همو، و در
ربيعالاول 260 حسين بن طاهر طايى كه به احتمال از طاهريان بود (همانجا)،
از خوارزم بيامد و بخارا را گرفت و نهب و غارت بسيار كرد، اما مردم به
مقابله برخاستند و او نيز سرانجام شهر را رها كرد و گريخت. ظاهراً پس از آن
حكومت شهر به دست حسين بن محمد خوارجى افتاد كه خطبه به نام اميرصفاري
كرد (نرشخى، 106- 108). حسين بن محمد خوارجى را از جملة سران خوارج و از
ياران يعقوب ليث خواندهاند كه در اين ايام ادارة شهر را بهدست گرفته بود
و با مدعيان نزاع مىداشت (بارتولد، همانجا؛ فراي، 63). افزون بر آن دامنة
كشمكش رافع بن هرثمه، سردار پيشين طاهريان با يعقوب در خراسان كه تا بخارا
نيز كشيده شده بود، بيش از پيش باعث آشفتگى اوضاع مىشد. از اينرو، برخى
از بزرگان شهر به پيشوايى ابوعبدالله فقيه، پسر خواجه ابوحفص كبير، از
اميرنصر در سمرقند خواستند تا اميري بر بخارا بگمارد. او نيز برادر خود اسماعيل
را بدانجا فرستاد. اسماعيل بيامد و در حدود بخارا در كرمينه فرود آمد. اما چون
شنيد در بخارا شورشى شده، بيمناك برجاي بماند تا اشراف بخارا به استقبال
آمدند و او دلگرم شد. همانجا برآن شدند كه اسماعيل امير بخارا باشد و حسين
خوارجى به نيابت از او در شهر حكم راند. پس از ا¸ن اسماعيل در رمضان 260
(قس: طبري، 9/514؛ نيز ابن اثير، الكامل، 7/280، ذيل وقايع سال 261ق)، وارد
بخارا شد، اما بىدرنگ حسين خوارجى را كه گويا در آن شورش دست داشت، گرفت
و خود به استقلال در شهر مستقر شد (نرشخى، 108، 109). گفتهاند كه چون
اسماعيل به بخارا رفت، «عمل» خوارزم را هم از رافع بن هرثمه امير خراسان
گرفت (ابناثير، همان، 7/281). در همين ايام موفق عباسى منشور حكومت
ماوراءالنهر را به اميرنصر فرستاد و در بخارا به نام او و نايبش اسماعيل خطبه
كردند (نرشخى، همانجا).
اسماعيل پس از چندي برادر ديگر خود يحيى را در بخارا نشاند و خود بهدستور
اميرنصر به سمرقند رفت. اميرنصر را اين كار خوش نيامد و با اسماعيل سخن نگفت
و اعتنا نكرد، اما شرطگى سمرقند بدو داد تا اينكه برخى از امرا وساطت كردند و
اميرنصر با آنكه نسبت به وفاداري اسماعيل بدگمان شده بود، او را به بخارا
بازگردانيد (همو، 110، 111).
اينبار اسماعيل با دشواريهاي فزونتري روبهرو شد. چه، گذشته از آنكه خود را
از درون و بيرون شهر مورد تهديد مىديد، مىبايست بدگمانى برادر را نيز كه
بىگمان او را در سركوب مخالفانش ياري نمىرسانيد، دفع كند. در همين ايام
حسين بن طاهر باز به بخارا تاخت و اسماعيل كه نخستينبار مستقيماً به جنگ
دست مىيازيد، او را در هم شكست. آنگاه دستههاي راهزن اطراف بخارا را كه
همواره به شهر مىتاختند، سركوب كرد. سپس گروهى از اشراف و ثروتمندان بخارا
را كه مىپنداشت مانع چيرگى او بركارها شوند، با حيلهاي به سمرقند فرستاد و
از اميرنصر خواست تا آنان را همانجا نگاه دارد. اين كسان همانجا بودند تا كار
اسماعيل سامان گرفت و به بخارا بازگشتند (همو، 110-113؛ نيز نك: بارتولد، 85،
86).
اسماعيل همچنان در بخارا فرمان مىراند تا در 272ق اميرنصر، بدان سبب كه
اسماعيل خراج به سمرقند نمىفرستاد، لشكر به بخارا برد. اسماعيل شهر را رها
كرد و به فَرَب رفت و از رافع بن هرثمه مدد خواست و او نيز با سپاه نزد
اسماعيل آمد. اما چون روستاهاي بخارا همه تابع اميرنصر بودند، لشكر اسماعيل و
رافع دچار بىبرگى شد و قحط سال نيز بيامد و كار را بر ايشان تنگ كرد.
سرانجام، رافع ميان دو برادر وساطت كرد و در 273ق كار به صلح انجاميد، بر
آن قرار كه اسماعيل عامل خراج بخارا باشد و هر سال نيم ميليون درهم به
سمرقند بفرستد و نام خود از خطبه بيفكند (نرشخى، 113- 115). بهروايت ابن اثير
(همانجا) تخليط سخنچينان بود كه باعث جنگ ميان دو برادر شد و حمّوية بن على
از امراي اسماعيل و فرستادة او نزد رافع كه مىانديشيد دعوت رافع به بخارا
ممكن است ماوراءالنهر را همه به كف او افكند و چيرگى جويد، نهانى او را
واداشت تا ميان دو برادر صلح برقرار كند.
اشارة صاحب تاريخ سيستان به حملة لشكريان محمد بن عمرو صفاري به رافع بن
هرثمه و مددجويى او از اميرنصر و گسيل شدن اسماعيل به ياري او (ص 244) كه
در تواريخ ديگر ذكري از آن نيست، مىبايست درحدود همين تاريخ اتفاق افتاده
باشد، اما نمىدانيم پيش از نزاع اسماعيل با اميرنصر بوده، يا پس از آن. به
هرحال، اسماعيل باز خراج نفرستاد و وساطت رافع نيز سود نداد و اميرنصر دوباره
روي به بخارا نهاد. اسماعيل لشكر سمرقند بشكست و برادر را گرفتار كرد (نيمة
جماديالا¸خر 275)؛ اما او را بسى محترم داشت و عذر تقصير خواست و به اطاعتش
گردن نهاد و او را به سمرقند بازگردانيد و خود به نيابت از او در بخارا بماند
(نرشخى، 115- 118؛ ابناثير، الكامل، 7/282؛ قس: گرديزي، 323). از اينرو، 4
سال بعد كه اميرنصر به سمرقند درگذشت(جماديالاول 279)،پيشاپيشاسماعيل را
حكومت سراسر قلمرو خود داد و برادران ديگر را به اطاعت از او وصيت كرد.
اميراسماعيل نيز به سمرقند رفت و احمد بن نصر را به نيابت از خود امارت آن
ديار داد. در همين ايام (محرم 280) خليفه معتضد هم منشور حكومت ماوراءالنهر
به اسماعيل فرستاد (نرشخى، 118؛ طبري، 10/30؛ ابناثير، همان، 7/456).
اسماعيل نيز بىدرنگ به تركستان هجوم برد و فرمانرواي آن ديار را درهم
شكست و با اسيران و غنايم بسيار بازگشت و خبر آن به بغداد رسيد (مسعودي،
4/260؛ طبري، 10/34؛ ابناثير، همان، 7/464- 465). بهروايت دقيقتر نرشخى
(همانجا)، اسماعيل در اين جنگ، شهر طراز (تَلَس) در تركستان را گشود و كليساي
بزرگ آنجا را به مسجد بدل كرد و امير آن شهر و بسياري از دهقانان آن ديار
اسلام آوردند (نيز نك: بارتولد، 87). سپس خاندان سلطنتى قديم اسروشنه (ه م)
را برانداخت و آنديار را به قلمرو خود افزود (همو، .(224
مهمترين واقعة اين دوره كه خراسان را به دامان امير اسماعيل افكند و
دروازة طبرستان و گرگان را هم بر او گشود، هجوم عمرو بن ليث صفار به
ماوراءالنهر بود كه به ناكاميش انجاميد. عمروليث كه در 279ق به جاي رافع
بن هرثمه از خليفه معتضد فرمان امارت خراسان گرفته بود (ابناثير، همان،
7/457)، سرانجام، بر رافع دست يافت و او را به قتل رساند و از خليفه امارت
ماوراءالنهر نيز طلب كرد (همان، 7/500 - 501). خليفه نخست نپذيرفت، اما سپس
فرمان امارت بهنام او نوشت (ابن خلكان، 6/425- 426، به نقل از سلامى؛
قس: تاريخ سيستان، 253- 255) و در اواخر محرم 285 فرمان امارت عمرو و عزل
اسماعيل در بغداد خوانده شد (طبري، 10/67). به روايت نرشخى (ص 119-121) عمرو
بىدرنگ ابوداوود امير بلخ و احمد بن فريغون امير گوزگانان و امير اسماعيل را
به اطاعت خواند. آندو به فرمانش گردن نهادند و اسماعيل به تدارك جنگ
برخاست. عمرو كه گويا هراسى در دلش افتاده بود، خواست اسماعيل را به نيابت
از خود بر حكومت ماوراءالنهر ابقا كند، اما اسماعيل نپذيرفت و فرستادگان او را
به خواري بازگردانيد. ا¸نگاه عمرو آمادة جنگ شد و لشكري كه مورخان در نام
فرماندهان متعدد آن اختلاف دارند (همو، 121؛ گرديزي، 317؛ تاريخ سيستان،
253)، به مقابل اسماعيل فرستاد. سپس هم محمد بن بشر را با لشكر به مدد
ايشان روانه كرد و خود به نيشابور ماند. اسماعيل براي ممانعت از عبور لشكر
عمرو از جيحون، خود به آن سوي رود رفت و ايشان را بشكست (شوال 286، قس:
همان، 254؛ نيز ابناثير، همان، 7/501، كه در وقايع 287ق از اين واقعه ياد
كرده است). برخى از سرداران عمرو اسير و مقتول گشتند، اما اسماعيل با بقية
لشكر به نيكى رفتار كرد و ايشان را بازگردانيد و خود به بخارا رفت (نرشخى،
همانجا؛ تاريخ سيستان، 253-254؛ ابن اثير، همان، 7/500 -501). به يك روايت (
تاريخ سيستان، 254- 255) عمرو پس از اين واقعه از خليفه حكومت ماوراءالنهر
خواست و خليفه معتضد پذيرفت و در عين حال، به اسماعيل نامه فرستاد و او را
بر حكومت ماوراءالنهر ابقا كرد.
چنين مىنمايد كه خليفه در اين وقت براي انحراف عمرو از انديشة حمله به
عراق، بىميل نبود كه او را متوجه ماوراءالنهر كند و با حريفى چون اسماعيل
دراندازد. روايت ابن فقيه (ص 312) مبنى بر آنكه خليفه، عمرو و هم اسماعيل
را برضد يكديگر تحريك مىكرد و اشارهاي كه در سياستنامه (نظامالملك، 24) در
اينباره هست، مىتواند مؤيد اين معنى باشد. ابن عمرانى (ص 112) نيز آورده
است كه اسماعيل بهدستور خليفه به جنگ عمرو رفت. به هرحال، عمرو پس از
اين شكست باز به تجهيز لشكر پرداخت و از نيشابور به سوي بلخ رفت. اسماعيل
به وي نوشت كه به قلمرو وسيع خود بسنده كند و ماوراءالنهر را بدو واگذارد.
عمرو نپذيرفت و اسماعيل هم لشكري بزرگ از همة طبقات مردم بسيجيد و به سوي
بلخ رفت و عمرو را محاصره كرد. اين بار عمرو خواهان صلح شد، ولى اسماعيل
وقعى ننهاد و دست به جنگ زد. برخى از ياران و فرماندهان لشكر عمرو به
اسماعيل پيوستند و در همان آغاز پيكار شكست بر لشكر عمرو افتاد و خود او گريخت،
اما چندان دور نشده بود كه گرفتار شد (طبري، 10/76؛ ابن اثير، الكامل، 7/500
-502؛ ابن خلكان، 6/428؛ قس: حمدالله، 373). اين واقعه در نيمة ربيعالاول
يا ربيعالا¸خر 287 رخ داد (ابن خلكان، 6/427، به نقل از سلامى؛ ابن اثير،
همانجا؛ جرفادقانى، 200؛ قس: ابن خلكان، 6/428، روايت از ابن ابى طاهر؛
فراي، 138 ، كه از ذكر تاريخ اين جنگ در منابع اظهار بىاطلاعى كرده است).
چون عمرو را به نزد اسماعيل آوردند، او را بنواخت و نگاه داشت (نرشخى، 126)
تا خليفه عمرو را از او طلب كرد. اسماعيل كه چندان ميلى به اين كار نداشت
(همانجا)، او را ميان ماندن و رفتن به بغداد مخير گردانيد و عمرو خواهان رفتن
به بغداد شد (طبري، 10/83). به روايت سلامى، گسيل داشتن عمرو به بغداد در
288ق، پس از آنكه خليفه تاج و خلعت و منشور حكومت خراسان را با رسولى به
اسماعيل فرستاد تا عمرو را به بغداد آورد، رخ داد (ابن خلكان، 6/427- 428؛
گرديزي، 319؛ قس: نرشخى، 127؛ ميرخواند، 4/35).
كوتاه زمانى پس از شكست امير صفاري، محمد بن زيد كه بر خليفه شوريده، و بر
طبرستان غلبه يافته بود، طمع در خراسان بست و لشكري بزرگ مهيا ساخت.
اسماعيل او را از هجوم به خراسان منع كرد و چون سود نداد، محمد بن هارون -
نايب پيشين رافع بن هرثمه در خراسان - را به مقابله فرستاد. محمد بن
هارون او را در گرگان بشكست و محمد بن زيد زخمى برداشت و براثر آن بمرد؛ يا
به روايتى ابن هارون او را بكشت و سرش را به بخارا بفرستاد. سپس پسر او
ابوالحسن زيد را گرفته، در شوال 287 نزد اسماعيل فرستاد (طبري، 10/81؛ صابى،
22؛ ابن اسفنديار، 1/256-257؛ قس: مرعشى، 299-300، كه اسماعيل را مدعى تصرف
طبرستان و آغازگر جنگ خوانده است).
محمد بن هارون پس از اين فتح، از سوي اسماعيل امارت گرگان و طبرستان
يافت (گرديزي، 323). چند ماه بعد طاهر بن محمد صفاري نوادة عمروليث به
انتقام خون نياي خود برخاست و لشكريان مزدور فارس و اهواز را هم به شورش
برضد خليفه واداشت و عامل او را براند. خليفه در جمادي الا¸خر 288 از بغداد
مالها به خراسان نزد اسماعيل فرستاد تا تدارك دفع طاهر كند و بخشى از خراج
ايالت جبال را نيز بر آن افزود. اسماعيل هم به حيلهاي طاهر را از فارس
بيرون راند و طغيان او فرو نشست (مسعودي، 4/179-180؛ طبري، 10/84؛ ابن اثير،
همان، 7/509). در همين ايام حسن بن على، ملقب به ناصر كبير در ديلمان و
گيلان به خونخواهى محمد بن زيد برخاست و بهسوي آمل آمد. اسماعيل پسر خود
احمد و عموزادهاش ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح را به دفع او فرستاد و
آنان ناصركبير را بشكستند و دو تن از امراي گيل و ديلم - امير كاكى پدر
ماكان، و امير فيروزان شكوري پدر حسن فيروزان - كه با ناصركبير هم داستان
بودند، به قتل رسيدند و ناصركبير به ديلمان بازگشت.
اسماعيل پس از آن امارت طبرستان را به ابوالعباس عبدالله داد (ابن
اسفنديار، 1/259-260) و خود سر در پى محمد بن هارون نهاد كه سر به شورش
برداشته، و به دعوت مردم ري بدان سامان رفته (رجب 289)، و والى آنجا
(الدتمش،اوكرتمش) را برانده بود (طبري،10/88 - 89؛ ابناثير، همان، 7/517).
اسماعيل در ري محمد بن هارون را بشكست و ري را كه پيش از آن خليفه
امارتش را به او داده بود، به تصرف آورد (همان، 7/522، 527؛ قس: ياقوت،
2/901) و حكومت آنجا را به ابوصالح منصور بن اسحاق، حامى محمد بن زكرياي
رازي داد (منهاج، 1/206؛ ميرخواند، 4/35-36). محمد بن هارون به قزوين و سپس
به ديلمان رفت (طبري، 10/96؛ قس: گرديزي، 323، 324) و به ناصر كبير پيوست
(ابن اسفنديار، 1/262). به روايت رافعى (2/289) اسماعيل به تعقيب او وارد
قزوين شد و سپس رو به ديلمان نهاد، اما ابن اسفنديار (1/259) آورده است كه
پس از گريز ابن هارون، اسماعيل به آمل آمد و همانجا بماند. محمد بن هارون
با جستان پسر وهسودان از ديلمان قصد تصرف طبرستان كرد. ابوالعباس عبدالله
سامانى به مقابله رفت و اسماعيل پسر خود احمد بن اسماعيل سامانى (ه م) را
نيز به مدد او فرستاد. ابوالعباس لشكر محمد بن هارون و جستان را در هم شكست
(همو، 1/262) و در اواخر شعبان 289 خبر اين شكست به بغداد رسيد (طبري، 10/94؛
قس: اقبال، 120). چندي بعد هم پارس كبير، امير جرجان به حيله بر محمد بن
هارون كه به مرو (يا آمل) رفته بود، دست يافت و او را به بخارا فرستاد و در
آنجا به فرمان اسماعيل كشته شد، و به روايتى او را به زندان افكندند و
همانجا بود تا درگذشت (ابن اسفنديار، 1/263؛ ابناثير، همان، 7/527).
ظاهراً درحدود همين ايام اسماعيل هجوم روسها را كه به طبرستان آمده، و
خرابيها به بار آورده بودند، با ارسال لشكري دفع كرد و ايشان را به كلى
برانداخت (مرعشى، 302). پس از آن متوجه تركان شد كه در اين زمان لشكري
بزرگ براي حمله به ماوراءالنهر گرد آورده بودند، و ايشان را به سختى درهم
شكست و فتح نامة آن در اواخر رجب 290 در بغداد خوانده شد (طبري، 10/116).
اسماعيل يكبار ديگر در 293ق به تركستان تاخت و بخش بزرگى از آن سرزمين را
تصرف كرد (ابن اثير، الكامل، 7/547؛ ابن كثير، 11/101).
ظاهراً آخرين واقعة مهمى كه در روزگار فرمانروايى اسماعيل و اندكى پيش از
مرگش در 295ق رخ داد، خروج مردي از قرامطه در كوهپاية غور و غرجه بود كه
خلقى كثير بر او گرد آمدند. اسماعيل يكى از حاجبان خويش به نام تتش را با
لشكر بدان سوي فرستاد و او آن قرمطى را بشكست و بكشت (فصيح، 394).
در اين روزگار فرمان اسماعيل در منطقة وسيعى از مرزهاي تركستان چين تا ري
روان بود (اصطخري، 125؛ بيهقى، 118). در ماوراءالنهر افزون بر خاك اصلى، بخش
شمالى خوارزم يعنى گرگانج را نيز در دست داشت و از سكههاي اين عصر
برمىآيد كه چند دولت كوچك آسياي مركزي را نيز منقرض كرده، و سرزمينشان را
متصرف شده بود (فراي، .(138 از جملة اينها خاندان افشين را بايد نام برد كه
تا 279ق اسروشنه را در دست داشتند و پس از آن تاريخ به گواهى سكهها،
اسماعيل آنرا به قلمرو خود ضميمه كرد (بارتولد، 211 ، به نقل از ماركوف).
در داخل ايران جز آنچه ياد شد، شهرهاي معتبر ديگري چون اصفهان، كرمان،
قزوين و زنجان تا عقبة حلوان را هم جزء متصرفات او شمردهاند (مقدسى، 337؛
گرديزي، 324؛ ميرخواند، 4/35). هم از اينروست كه مورخان او را بنيانگذار
واقعى و يا نخستين فرمانرواي دولت سامانيان دانستهاند (مثلاً: نرشخى، 106؛
عتبى، 348) و تا آنگاه كه بيمار شد و در 14 يا 15 صفر 295 درگذشت (طبري،
10/137)، همواره به توسعة قلمرو و بسط نفوذ خويش مىكوشيد. در مُلكداري هم
مردي هوشمند و سياستمدار و در عين حال سختگير بود و «در كار ملك هيچ محابا
نكردي» (نرشخى، 127)، چنانكه پسر خود احمد را به اتهام سستى در يكى از
جنگهاي طبرستان - كه اسماعيل آنجا را دروازة ماوراءالنهر مىخواند - به سختى
نكوهيد و از حكومت نيز معزول كرد (نك: ه د، احمد بن اسماعيل سامانى) و نيز
آنگاه كه بر برادرش اميرنصر چيره شد، اگر با تيزبينى و زيركى به اطاعتش
گردن نمىنهاد و كوس استقلال مىزد، چه بسا دولت نوخاستة سامانى از همان
آغاز دچار تجزيه و بلكه انقراض مىشد. رسيدگى به كار خلق و دادگري او نيز
مشهور است (بيهقى، 118؛ سمعانى، 3/201؛ ابن اسفنديار، 1/259؛ رافعى، 2/289).
وي چندان «آثار عدل و سيرت خوب ظاهر كرد» (نرشخى، همانجا) كه در ايام
حياتش او را امير عادل لقب دادند و چون درگذشت، همواره او را «امير ماضى»
مىخواندند (مثلاً همو، 82، 128؛ اقبال، 224) زيرا «مردي عادلِ منصف خدا ترس
بود، جوانبخت حقشناس» (شبانكارهاي، 21) و آنگاه كه درگذشت، مكتفى خليفة
بغداد او را يگانة روزگارش خواند و بر فقدانش افسوسها خورد (صفدي، 9/89؛ ابن
كثير، 11/106).
در جنگ نيز جز دليري، جوانمرديها از خود نشان مىداد (نرشخى، 112، 121؛
ابناثير، همان، 7/504) و چنان به دليري و كفايت خويش اعتماد داشت كه
نمىگذاشت باروي بخارا را كه نگهداريش مالى گزاف بر گردن خلق مىانداخت،
مرمت كنند و خود را باروي بخارا مىخواند (نرشخى، 48). همين بخارا را كه
املاك معتبرش در دست فرزندان طغشاده بخارا خدات بود (همو، 11)، نخستين بار
اسماعيل تختگاه كرد (نك: اصطخري، 245- 246) و از همان هنگام روي به آبادانى
نهاد. ملكى گرانبها در بخارا خريد و آباد كرد و بر مواليان خود وقف كرد و از آن
پس به جوي مواليان (موليان) معروف شد (نرشخى، 33، 39). نيز روستايى كهن
بهنام بركه در بخارا خريد و منافع آنرا بر علويان و فقرا و وارثان خود
اختصاص داد (همو، 22). جز آن رباطهايى در بيابانهاي اطراف براي حفظ امنيت و
اقامت مسافران بساخت و اوقافى بر آنها مقرر داشت (صفدي، همانجا). مسجد جامع
بخارا را گسترش داد و اوقافى بر آن نهاد (نرشخى، 39-40) و فىالجمله بخارا
چنان آباد شد كه با بغداد رقابت مىكرد و دانشمندان از هر سو بدانجا مىرفتند.
اسماعيل امارت ولايات مهم قلمرو خود را غالباً به سامانيان مىداد. چنانكه
گرگان را به پسر خود احمد، طبرستان را به پسر عمش ابوالعباس عبدالله، و ري
را به پسر عم ديگرش ابوصالح منصور بن اسحاق داد. اين منصور همان كسى است
كه محمد بن زكرياي رازي كتاب طب منصوري خود را به نام او نوشت (گرديزي،
همانجا؛ ياقوت، 2/901).
با آنكه اسماعيل بيشتر روزگار خود را در جنگها سپري مىكرد، از توجه به
دانشمندان هم غافل نبود (سمعانى، همانجا؛ ابن اثير، الكامل، 7/282؛ سهمى،
441) و خود از امراي دانشمند و اديب عصر به شمار مىآمد (ثعالبى، ثمار...،
137). از پدرش اميراحمد بن اسد حديث روايت مىكرد (سمعانى، همانجا؛ ابناثير،
اللباب، 2/94) و كسانى نيز از او حديث نقل كردهاند (سهمى، 474). فقيه و
محدث مشهور ماوراءالنهر، ابومحمد عبدالله بن محمد سبذمونى (د 340ق)، فقيه
دربار امير اسماعيل بود (ملازاده، 36).
دربارة دستگاه اداري سامانيان در عصر اسماعيل اطلاع چندانى در دست نيست و
بررسى اين معنى كه تا چه اندازه متأثر از ديوانسالاري بغداد بوده، و يا
چه مقدار ساختار بومى داشته، محتاج تحقيقى جداگانه است؛ اما از فهرست
كاتبان و وزيران برجستهاي كه در اين عصر دولت اسماعيل را راه مىبردهاند،
پيداست كه براساس محكمى قرار داشته، و بىگمان در تكوين دستگاه اداري
سلسلههاي پسين چون غزنويان و سلاجقه مؤثر بوده است. به هرحال ابوالفضل
بلعمى مشهور، پدر ابوعلى بلعمى را وزير اسماعيل شمردهاند (فصيح، 382؛
خواندمير، 108) كه به گفتة فصيح خوافى (همانجا) از 287ق يعنى پس از غلبة
اسماعيل بر عمرو ليث وزارت يافت. در اين باره جاي ترديد هست و احتمالاً او
وزارت اميرنصر نوادة امير اسماعيل را برعهده داشته است (مدرس، 347 به بعد).
ابوعبدالله محمد بن احمد جيهانى را نيز وزير اسماعيل دانستهاند (بارتولد، 91).
همچنين ابوبكر نسفى را وزير اسماعيل و پسر و نوادة او خواندهاند (مدرس، 346،
به نقل از تاريخ سمرقند ). از جملة كاتبان او بايد از ابوبكر بن حامد نام برد
كه به روايتى سپس وزير پسر او امير احمد بن اسماعيل شد (ثعالبى، يتيمة...،
4/64).
مآخذ: ابناثير، الكامل؛ همو، اللباب، بيروت، دارصادر؛ ابن اسفنديار، محمد،
تاريخ طبرستان، بهكوشش عباس اقبال، تهران، 1320ش؛ ابن خلكان، وفيات؛
ابن عمرانى، محمد، الانباء فى تاريخ الخلفاء، بهكوشش تقى بينش، مشهد،
1363ش؛ ابن فقيه، احمد، مختصر كتاب البلدان، بهكوشش دخويه، ليدن، 1302ق؛
ابن كثير، البداية؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك و ممالك، ترجمة كهن فارسى، به
كوشش ايرج افشار، تهران، 1368ش؛ اقبال، عباس، تاريخ مفصل ايران، بهكوشش
محمد دبيرسياقى، تهران، 1346ش؛ بارتولد، و.و.، تاريخ سياسى و اجتماعى آسياي
مركزي تا قرن 12، ترجمة علىمحمد زهما، كابل، 1344ش؛ بيهقى، على، تاريخ
بيهق، بهكوشش قاري سيدكليمالله حسينى، حيدرآباددكن، 1388ق/1968م؛ تاريخ
سيستان، بهكوشش محمدتقى بهار، تهران، 1314ش؛ ثعالبى، عبدالملك، ثمار
القلوب، بهكوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ق/1965م؛ همو، يتيمة
الدهر، بيروت، دارالكتب العلميه؛ جرفادقانى، ناصح، ترجمة تاريخ يمينى،
بهكوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، بهكوشش
عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ حمزة اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و
الانبياء، بيروت، دارمكتبة الحياة؛ خواندمير، غياثالدين، دستور الوزراء،
بهكوشش سعيد نفيسى، تهران، 1355ش؛ رافعى قزوينى، عبدالكريم، التدوين فى
اخبار قزوين، بهكوشش عزيزالله عطاردي، بيروت، 1408ق/1987م؛ سمعانى،
عبدالكريم، الانساب، بهكوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛
سهمى، حمزه، تاريخ جرجان، حيدرآباددكن، 1387ق/1967م؛ شبانكارهاي، محمد،
مجمع الانساب، بهكوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ صابى، ابراهيم، «المنتزع
من الكتاب التاجى»، اخبار ائمة الزيدية، بهكوشش ويلفرد مادلونگ، بيروت،
1987م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، بهكوشش فان اس، ويسبادن،
1402ق/1982م؛ طبري، تاريخ؛ عتبى، محمد، «تاريخ يمينى»، ضمن شرح اليمينى (
الفتح الوهبى ) از منينى، قاهره، 1286ق؛ فراي، ريچارد ن.، بخارا، ترجمة
محمود محمودي، تهران، 1365ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، بهكوشش محمود
فرخ، مشهد، 1341ش؛ گرديزي، عبدالحى، تاريخ، بهكوشش عبدالحى حبيبى، تهران،
1363ش؛ مدرس رضوي، محمدتقى، حواشى بر تاريخ بخارا (نك: هم ، نرشخى)؛ مرعشى،
ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، بهكوشش برنهارد دارن،
تهران، 1363ش؛ مسعودي، على، مروج الذهب، بهكوشش يوسف اسعد داغر، بيروت،
1385ق؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، بهكوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ ملازاده،
احمد، تاريخ (مزارات بخارا)، بهكوشش احمد گلچين معانى، تهران، 1339ش؛
منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصري، بهكوشش عبدالحى حبيبى، كابل، 1342ش؛
ميرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ نرشخى، محمد، تاريخ بخارا، ترجمة
ابونصر قباوي، بهكوشش محمدتقى مدرس رضوي ، تهران ، 1363ش ؛ نظام الملك ،
حسن ، سير الملوك ( سياستنامه )، بهكوشش هيوبرت دارك، تهران، 1355ش؛
ياقوت، بلدان؛ نيز:
Barthold, W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977; Frye, R.N., X
The S ? m ? nids n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. IV.
صادق سجادي
تكمله - آرامگاه اسماعيل سامانى: مقبرهاي كه تا چندي پيش به استناد
روايات نادرست آرامگاه اسماعيل سامانى دانسته مىشد و در واقع آرامگاه
خانوادگى امراي سامانى است. اين بنا در جانب غربى شهر بخارا در جمهوري
ازبكستان قرار گرفته، و پس از 10 قرن همچنان استوار و پابرجاست. اين
آرامگاه به عنوان يكى از كهنترين آثار معماري ايران و از نخستين
نمونههاي شناخته شدة بناهاي آرامگاهى، از اهميت ويژهاي در تاريخ تحول
معماري ايرانى و اسلامى برخوردار است.
اهميت تاريخى و ويژگيهاي معماري و تزيينات آجري فوقالعادة اين بنا آن را
از ديرباز مورد توجه باستان شناسان ، معماران و مورخان هنر قرار داده است.
اين پژوهشگران در تأليفات متعدد خود در باب هنر و معماري جهان اسلام، طرح
آرامگاه سامانيان
به ويژه آسياي مركزي از اين ساختمان ياد كردهاند، ولى اين مقبره به
ندرت موضوع اصلى تك نگاري جدي و مستقلى بوده است. از اين ميان كسانى
چون شرودر (ص 949 -945 )، كُن - وينر (ص 13 )، پوگاچنكوا (ص و كرسول به وصف
اجمالى بنا
نماي خارجى آرامگاه سامانيان
و توضيح مختصر برخى از ويژگيهاي آن بسنده كردهاند. استوك، رمپل و بولاتف
نيز از جمله پژوهشگرانى هستند كه تك نگاريهاي مستقلى دربارة اين مكان
نوشتهاند. دو محقق اخير از جمله كسانى هستند كه در تحليل هندسى بنا به
تفسير شخصى و دور از واقعيتهاي معماري پرداختهاند.
مقبرة سامانيان كتيبة تاريخ احداث بنا ندارد. تاريخ بناي آرامگاه را ميان
سالهاي 279 و 331ق/892 و 943م دانستهاند. اين بنا را بر اساس مداركى چند
بايد آرامگاه خانوادگى سامانيان به شمار آورد:
1. نسخههاي متأخر از اسناد كهن موقوفات امير اسماعيل سامانى: طوماري به
تاريخ 931ق/1525م (نك: چخويچ، «يادداشتها...1»، 267 -266 )، و نيز عكس
نسخهاي از سند موقوفات اسماعيل سامانى كه احتمالاً در قرن 12ق/18م از روي
نسخة قديمىتري استنساخ شده، در دست است كه مربوط به موقوفات وي در
بخاراست. در اين اسناد آمده است كه اسماعيل اراضى نوكنده را كه در غرب
بخارا واقع بوده، وقف مزار پدرش كرده است. محل اين مزار نيز در همان
حوالى و در «خارج از قلعة قديمى بخارا در كوي چهار گنبدان»، در محلى كه
امروز با موقعيت مقبرة سامانيان مطابقت مىكند، مشخص شده است. شرايط انتخاب
«ناظر وقف و شيخ مزار» نيز در اسناد وقف تعيين شده است (همو، «مجموعة
تازهاي...2»، .(259-270 نرشخى نيز در كتاب تاريخ بخارا از برخى از وقفهاي
عام اسماعيل سامانى ياد كرده است (ص 39-40).
2. كشف چند قبر در درون آرامگاه: به دنبال عمليات مرمت و حفاري در
1926م/1305ش به وسيلة محقق روسى وياتكين، چند قبر در بنا كشف شد (گرابار، 17
؛ بلر، 25 ؛ اشتوك، و فرضية خانوادگى بودن آرامگاه را تأييد كرد. از سوي ديگر
نرشخى نيز ياد آور شده است كه احمد بن اسماعيل سامانى را پس از مرگ در
«گورخانة نوكنده» نهادند (ص 129).
3. كشف كتيبهاي به خط كوفى بر سردر شرقى بنا: در 1937م/ 1316ش پس از
برداشتن لاية گچى كه قسمتى از نماي اصلى ساختمان را پوشانده بود، لوحى
چوبى به ابعاد 9/42 سانتىمتر در بردارندة كتيبهاي به خط كوفى بر بالاي سردر
شرقى مقبره آشكار شد. اين كتيبة كهن كه امروزه تنها اندكى از متن آن باقى
است، در زمان كشف كاملتر بوده، و احتمالاً بر دو سوي در هم ادامه مىيافته
است (بلر ، .(25-29
پژوهشگر روسى بليايف، در قسمتهايى از اين كتيبه كه اكنون از بين رفته،
ظاهراً نام نوة اسماعيل، نصربن احمد را تشخيص داده است (نك: همو، 26 -25 ؛
اشتوك ، 267 ؛ پوگاچنكوا، . تاريخ دقيق نصب اين كتيبه معلوم نيست، ولى
احتمال مىرود كه مدتى پس از دفن نصر بن احمد در 331ق/943م بر مقبره جاي
گرفته باشد.
بر اساس اين مدارك و شواهد پراكنده، مقبرة خاندان سامانيان مىبايست در
تاريخى بين اواخر قرن 3 و اوايل قرن 4ق بنا شده باشد.
بناي آرامگاه از آجر و به شكل مكعبى به ابعاد خارجى 30/9 متر و ابعاد داخلى
20/7 متر و ارتفاع 9 متر (كرسول، بر يك سكو ساخته شده است. ديوارها با شيب
اندكى به سوي داخل بنا متمايل است (رمپل، .(199 بر فراز اين مكعب مربع
نسبتاً كامل، گنبدي به شكل نيمه كروي به ارتفاع حدود 4 متر قرار گرفته
است. محورهاي اصلى بنا بر جهات چهارگانه واقع شده (همانجا)، و 4 ورودي
يكسان مقبره، در قسمت ميانى هر يك از ديوارها، بر اين محورها جاي گرفته
است. ساختمان در مقطع عمودي از 3 قسمت متمايز تشكيل شده است: منطقة مكعب
مربع پايه، منطقة انتقالى ميان مربع پايه و دايرة گنبد، و گنبد (نك: طرح).
در داخل بنا به كمك عناصر قوسى از طريق گوشه سازي سكنج، يك منطقة انتقالى
8 ضلعى پديد آمده كه زمينة مربع را به دايرهاي براي اجراي پوشش گنبد
تبديل كرده است . هر يك از سكنجهاي چهارگانه از يك طاق اصلى و يك نيم
طاق كه از گوشة بنا بر آن عمود شده است، تشكيل مىگردد. در هر يك از دو طاس
حاصل كه بدين ترتيب در فضاي داخلى سكنج پديد مىآيد، دو نورگير تعبيه شده
است. هر يك از 4 ضلع منطقة 8 گوش در ميان سكنجها، و به تبعيت از آنها، طاق
نمايى دارد كه پهنة آن با آجركاري مشبك مزين شده، نقش نورگير را ايفا
مىكند. حد فاصل ميان منطقة انتقالى 8 ضلعى و دايرة گنبد را يك لاية 16 ضلعى
تشكيل مىدهد كه به كمك 8 ستون و سر ستونهاي آنها به وجود آمده است. اين
8 ستون در زواياي منطقة انتقالى واقع شده است (همو، .(199-201 حاصل آنكه
استاد چيرهدست از اين طريق و با سهولت و زيبايى، مربع پايه را به دايرة
گنبد پيوسته است.
از بيرون، منطقة انتقالى را غلامگردشى كه بر نقشة مربع به دور ساختمان
مىچرخد، تشكيل مىدهد. در اين غلامگردش چندين نيم طاق پشتيبان براي
تقسيم فشار و انتقال رانش گنبد بر پا شده است. نماي اين غلام گردش از
رديف طاقگان كه بنا را دور مىزند، تشكيل شده است و به خوبى نيم طاقهاي
پشتيبان را از ديد پنهان مىكند (پوگاچنكوا و رمپل، .(67
ساختمان گنبد بر بناهاي مربع شكل يك پديدة مهم معماري ايران است. اما در
حالى كه در بناهاي ايرانى پيش از دورة اسلامى گوشه سازي به كمك سكنج در
بخشى از حجم مكعب پايه صورت مىگرفت، در بناهاي دورة اسلامى منطقة انتقالى
خود به صورت بخشى مستقل نمايان شد. مقبرة سامانيان يكى از نخستين
نمونههاي اين نو آوري است. بناهايى چون مقبرة عرب اتا در «تيم» سمرقند، از
367ق/ 978م و يا مقبرة دوازده امام در يزد، از 428ق/1037م، نمونههاي ديگر
اين نوآوري است. تبديل منطقة انتقالى 8 ضلعى به دايره با ابتكاراتى نظير
آنچه در مقبرة سامانيان به كار گرفته شده، سرانجام به ساختمان طبقة
انتقالى 16 ضلعى مستقل دومى انجاميد كه اولين نمونة آن در گنبد نظام الملك
در مسجد جامع اصفهان ديده مىشود. اين تحول از اين پس دستاوردهاي مهمى در
معماري اسلامى داشت. يكى ديگر از ابتكارات استاد معمار مقبرة سامانيان
ساختمان نيم طاقهاي پشتيبان طبقة انتقالى و غلام گردش بنا در جبهة بيرونى
اين قسمت است. از اين به بعد راههاي ديگري براي پشتيبانى منطقة انتقالى و
تقسيم فشار گنبد ابداع شد، اما غلام گردش، با نماي خارجى متشكل از رديف
طاقگان، همچنان بخش مهمى از ارتفاع قسمت فوقانى بسياري از بناها، از جمله
مقبرة سلطان سنجر در مرو و يا گنبد سلطانيه را به خود اختصاص داد (رمپل، .(205
نماي خارجى مقبرة سامانيان در هر طرف، به گونهاي يكسان، از 3 قسمت تشكيل
شده است: پايه، رديف طاقگان مربوط به غلام گردش منطقة انتقالى كه از 10
طاق نماي جناغى واقع بر دو نيم ستونك توكار در داخل قابى مستطيل تشكيل
شده است، يك گنبد اصلى و 4 گنبد فرعى. دو ستون بزرگ توكار سه ربعى زواياي
نماها، حركت منحنى موزونى را در گوشههاي بنا ايجاد نموده است (همو، .(199
وروديهاي چهارگانة مقبره بخش عمدهاي از هر نما را به خود اختصاص داده است.
اين وروديها از ارزشى يكسان برخوردارند و از اين رو بنا فاقد ورودي اصلى
است. سردر هر ورودي از طاقهاي جناغى دوگانهاي كه بر نيم ستونهاي توكار
قرار گرفته است و در قابى مستطيل شكل جاي دارد، تشكيل مىشود (پوگاچنكوا و
رمپل، 66 ؛ برند، 71 ، تصوير .(44 در بسياري از آرامگاههايى كه پس از مقبرة
سامانيان ساخته شد، يك ورودي اصلى، به عنوان بخشى مستقل و گاه به صورت
پيش طاق، جبهة اصلى و جهت ورود به بنا را متمايز مىكند. يكى از اولين
نمونههاي نوع اخير را مىتوان در مقبرة عرب اتا يافت.
سطح خارجى بنا، بجز قسمت پوشش گنبدي آن، با تزيينات آجري بسيار ماهرانه
پوشيده شده است. رديفهاي سهتايى افقى و عمودي آجر به صورت يك در ميان،
به پوششى حصيري مىماند كه تمامى بنا را دربر گرفته است. اين پوشش حصير
گونه از بخش پاكار طاق سردرها به پايين با نقش ريزتري ساخته شده است و
نما را به دو بخش متمايز تقسيم مىكند. از اين مرز به بالا قاب مستطيل طاق
سردر به صورت نواري از حلقههاي آجري كه يادآور تزيينات مرواريدي دورة
ساسانى است، آغاز مىشود. در لچكى طاقهاي سردر، بر زمينة آجرهايى كه
دندانهاي كار گذاشته شده، دو لوح مربع شكل از جنس گل پخته با تزيينات
هندسى نقش بسته است. بالاي كليد طاق، بنمايهاي گياهى در دو قاب مثلث
جاي گرفته است. پهنة طاق كوچكترِ سردر با نقوش گياهى در شبكهاي هندسى
تزيين يافته است.
در رديف طاقگان قسمت غلام گردش قاب مستطيل طاقها با دو چرخش حلقهوار در دو
طرف و يك چرخش حلقهوار در بالا و پايين عناصر معماري و تزيينى را در اين
رديف به هم پيوند مىدهد. نيمستونكهاي توكار طاقها در اين بخش از گل پخته
ساخته شده، و به تناوب با نقش مارپيچ و زيگزاگ تزيين شده است. پهنة اين
طاقها با آجركاري تزيين شده، در حالى كه لچكيها دگمههايى از گل پخته دارد.
نواري از حلقههاي آجري، همانند قابى كه طاق سردر بنا را دربر مىگيرد، حد
فوقانى قسمت مكعب بنا را مشخص مىكند (همانجا).
سطح ديوارهاي داخلى نيز همانند نماي خارجى با مهارت كامل به وسيلة آجر
تزيين شده است. در اينجا نيز تنوع نقوش تزيينى با توجه به فضا و عناصر
معماري مختلف، شكل يافته، و تأكيدي است بر تقسيم بندي ساختاري و كاربردي
بنا. بدين ترتيب، قسمت پايين 4 ديوار مقبره تا ارتفاع پاكار طاقهاي سردر
ورودي به تقليد از آجر چينى سطوح خارجى تزيين يافته است. در بخش فوقانى
ديوارها تا زير منطقة انتقالى، رديفهاي 5 تايى و 4 تايى آجر كه يك در ميان
به صورت افقى و مورب، با زاوية 45، قرار گرفته، جاي داده شده، و شبكة
منظمى مركب از اشكال مربع و لوزي پديد آورده است. اجزاء بخش ورودي يعنى
قاب، لچكيها و پهنة طاق با بنمايههاي متفاوت تزيين شده است و از سطوح
جانبى متمايز مىگردد.
در تزيين منطقة انتقالى، به خلاف قسمت مكعب پايه، عناصر معماري نقش
مهمتري ايفا مىكند. در واقع طاقهايى كه 8 ضلع منطقة انتقالى را شكل داده،
تزيينات آجري را در اين بخش كاملاً تحت - الشعاع قرار داده است. در اينجا
نقوش سادة گياهى گچبري شده، تنها به عنوان تأكيدي بر برخى از خطوط اصلى
عناصر معماري به كار آمده است (رمپل، .(201-203 16 لوح مدور بر لچكيهاي 8
طاق اصلى اين بخش قرار داده شده است. الواح شانزده گانة لاية زير گنبد با
نقوش گياهى از آجر تراشيده، تزيين گرديده است. دو نوار تزيينى آجري با
اشكال حلقوي و لوزي، مرز منطقة انتقالى و گنبد را مشخص مىكند (هيلنبراند،
.(80
تزيينات آجري مقبرة سامانيان در معماري اسلامى بىنظير است. غالب بناهاي
سدههاي نخستين اسلامى به تقليد از دورة ساسانى به گچبري تزيين مىشده
است، از آن جمله است آثار مكشوف در قديمىترين بخشهاي بناي مسجد جامع
اصفهان، نيشابور، نايين و نُهگنبد بلخ. گرچه استفاده از گچ در سدههاي
بعدي نيز ادامه يافت، اما تزيينات آجري شاخص معماري قرون 4 و 5ق (دورة
سامانيان و آل بويه) گرديد.
مقبرة سامانيان در بخارا، سردر مسجد جورجير در اصفهان و نيز آثار بازمانده از
آل بويه در مسجد جامع اين شهر مثالهاي قابل توجهى از كاربرد آجر در
اوليننمونههاي پيشرفته و شناخته شدة اين نوع تزيينات است. به خلاف
معماري سلجوقى و ايلخانى كه در آن بندهاي ميان آجرها به كمك نقوش كنده
در ملاط تزيين شده است، در مقبرة سامانيان بندها و فواصل ميان تركيبات آجرها
بى نقش باقى مانده است. بدين ترتيب، فواصل عميقى كه بين تركيبات آجرها،
عريان باقى مانده، باعث پديد آمدن سايه روشنهاي متنوع بر سطوح مختلف بنا
مىگردد و جذابيت خارقالعادهاي به اين مقبره مىدهد و از آن اثري منحصر
به فرد مىسازد (بلوم، .(85
مقبرة سامانيان نخستين نمونه از بناهاي آرامگاهى است كه از قرن 4ق به بعد
بر گور شخصيتهاي سياسى و يا مذهبى برپا شد و تحول مهمى در معماري اسلامى
پديد آورد. ساختمان مكعب شكل گنبد دار مقبرة سامانيان با 4 ورودي يكسان خود و
رديف طاقگان و گنبدهاي فرعى چهارگانة آن برخى از محققان را به مقايسة عينى
ميان اين بنا و بناي چهار طاقيهاي ساسانى رهنمون ساخته است.
علاوه بر ساختار كلى مقبرة سامانيان كه الهام بخش بسياري از مقابر اسلامى
شد، عناصر معماري و تزيينى آن نيز منشأ تحولات و محرك دستاوردهاي مهمى در
معماري دورههاي بعد گرديد. استفاده از راه حلهاي نوين در سنت ديرينة
ساختمان منطقة انتقالى ميان پايه و گنبد و بناي سكنجهاي مستقل در اين
منطقه مقبرة سامانيان را به يكى از اركان اصلى پيشرفت فنون معماري ايران
در دورة اسلامى تبديل كرده است. رديف طاقگان منطقة فوقانى در نماي خارجى
برخى از بناهاي اسلامى نيز يادآور همين بخش از بناي مقبرة بخاراست. در
آرامگاه سامانيان تزيينات آجري، مانند اليافى از حصير، تمامى سطوح اصلى و
فرعى بنا را در نورديده است. هر چند كه از اين پس هم تزيينات آجري نقش
غير قابل انكاري در آرايش بناهاي اسلامى ايفا نمود، اما هيچ يك از آنها
توان رقابت با اين شاهكار معماري را نيافت.
مآخذ: نرشخى، محمد، تاريخ بخارا، ترجمة احمد بن محمد قباوي، تلخيص محمد بن
زفر، به كوشش محمدتقى مدرس رضوي، تهران، 1363ش؛ نيز:
Blair, Sh. S., The Monumental Inscriptions from Early Islamic Iran and
Transoxiana, Leiden, 1992; Bloom, J. and Sh. S. Blair, Islamic Arts, London,
1997; Brend, B., Islamic Art, London, 1991; Chekhovich, O. D., X Krest'yanskie
obyazatel'stva 1914g. na osnovanii... n , Istoricheskie zapiski, 1950, vol.
XXXIII; id, X Novaya Kollektsiya dokumentov po istorii Uzbekistana n , ibid,
1951, vol. XXXVI; Cohn-Wiener, E., Turan, Berlin, 1930; Creswell, K.A.C., Early
Muslim Architecture, New York, 1979; Grabar, O., X The Earliest Islamic
Commemorative Structures, Notes and Documents n , Ars Orientalis, 1966, vol. VI;
Hillenbrand, R., X The Islamic Architecture of Persia n , The Arts of Persia,
Ahmedabad, 1989; Pugachenkova, G. A., Iskusstvo zodchikh Uzbekistana, Tashkent,
1963; id and L. I. Rempel, Vydayushchiesya pamiatniki arkhitektury Uzbekistana,
Tashkent, 1958; Rempel, L. I., X The Mausoleum of Islam'il the Samanid n ,
Bulletin of the American Institute of Persian Art and Archaeology, 1936, vol.
IV; Schroeder, E., X Islamic Architecture... n , A Survey of Persian Art, London
etc., 1967, vol. III; Stock, G., X Das Samanidenmausoleum in Bukhara I n , Arch
L - ologische Mitteilungen aus Iran, 1989, vol. XXII.
هايده لاله