اَسْماءْ وَ اَحَكام، عنوان يكى از مسائل كلامى است كه متكلمان دربارة آن بحثهاي مهم و مفصلى كردهاند و غالب كتابهايى كه در زمينة علم كلام نوشته شده، از اين بحث خالى نيست. منظور از «اسماء» اين است كه وصفهايى چون ايمان، كفر، معصيت، طاعت، ظلم، عدل، جور و فسق بر چه مسما و موصوفى دلالت دارند و چه كسى را مىتوان به اين اوصاف متصف كرد نك: ابن فورك، 49 به بعد. به عبارت ديگر، «مؤمن» چه كسى است؟ «فاسق» كيست؟ ايمان و كفر و اوصافى از اين دست، چه حد و مرزي دارند تا كسانى را كه درون و بيرون اين مرز هستند، بشناسيم و آنان را به ايمان و كفر و ... متصف كنيم. اگر حدود اين اوصاف روشن گردد و دانسته شود كه مثلاً چه كسى را مىتوان مؤمن يا كافر خواند، در اين صورت «حكم» او هم مشخص مىشود، چرا كه هر يك از كسانى كه به اين اوصاف متصف مىشوند، علاوه بر احكام اخروي، در جامعة مسلمانان به فراخور حال از حقوق اجتماعى خاصى برخوردار يا محرومند؛ مثلاً تنها مؤمن است كه حق حكومت كردن بر مسلمانان را دارد و احكام حقوقى ازدواج يا ارث كافر با مؤمن فرق مىكند نك: اشعري، مقالات...، 4. البته اين احكام پيامدهاي سياسى خاصى نيز داشت، زيرا خلفا و كارگزارانشان نيز مشمول همين احكام واقع مىشدند و طبعاً هر حكمى با برخورد خاصى از سوي مسلمانان مواجه مىشد. مسألة اسماء و احكام از لحاظ تاريخى پيشينهاي كهن دارد. ريشههاي اين بحث به حدود سال 0ق باز مىگردد، آنجا كه خوارج در جنگ صفين نغمة تازهاي ساز كردند و عدهاي از مسلمانان و مؤمنان را تكفير نمودند بلاذري، /60؛ قاضى عبدالجبار، «فضل...»، 64. خوارج چندي بعد همين انديشه را به صورت يك باور كلامى پروراندند و بر آن شدند كه مرتكب گناه كبيره اساساً كافر است، البته با اين توضيح كه برخى از آنان، ميان «كفر شرك» و «كفر نعمت» فرق مىگذاشتند ابوالقاسم، 15؛ اشعري، همان، 10؛ تفتازانى، 41. همزمان با ظهور خوارج، فرقة ديگري به نام مرجئه سر برآوردند؛ اينان بر آن بودند كه هيچ گناهى، به ايمان مؤمن زيان نمىرساند و او را از حلقة مسلمانان خارج نمىكند ماتريدي، ؛ قاضى عبدالجبار، همان، 56، 64؛ شهرستانى، /39. باور مرجئه بىترديد در نقطة مقابل خوارج قرار داشت و دقيقاً اين دو انديشة ناهمساز حالت تز و آنتىتزي را داشتند كه مكتب معتزله سنتز آن بود. بر اساس پارهاي از روايتها، بحث و نزاع برخى از شاگردان حسن بصري د 10ق با وي در باب اسماء و احكام موجب پديد آمدن فرقة تازهاي به نام معتزله گرديد. حسن بصري مرتكب كبيره را به «نفاق» متصف مىكرد، در حالى كه واصل بن عطا و عمرو بن عبيد برخلاف نظر استاد، او را نه كافر و نه مؤمن مىدانستند و معتقد بودند كه حالت وي در «منزلتى ميان دو منزلت» قرار دارد قاضى، عبدالجبار، شرح...، 37- 38؛ سمعانى، 2/38- 39؛ ابن اثير، /31-32. همين مبنا سنگ شالودة مكتب معتزله و يكى از اصل بنيادي آنان گرديد نك: قاضى عبدالجبار، همان، 97، جم. در اين ميان، آراء جهميه، اماميه و اشاعره به مرجئه، و انديشههاي زيديه به خوارج نزديك است اشعري، همان، 3-4، 32، اللمع، 5؛ مفيد، 0. ناگفته پيداست كه چنين اختلاف نظر عميقى در ميان متكلمان حكايت از اين دارد كه مسألة اسماء و احكام از مسائل عمده و مهم علم كلام بوده است. شاهدِ ديگرِ عنايتِ متكلمان به اين مسأله اين است كه برخى از آنان به نوشتن رسالههاي مستقلى در اين باب پرداخته بودند. بر اساس گزارش ابن نديم، واصل بن عطا د 31ق و ضرار بن عمرو د 90ق رسالههاي مستقلى زير عنوان المنزلة بين المنزلتين نوشته بودند. ابن نديم همچنين به دو رساله زير عنوان الاسماء و الاحكام كه حارث ورّاق و ابن راوندي، از متكلمان سدة ق، نوشته بودند، اشاره كرده است ص 03، 15، 17، 19. ابن عساكر ص 29 نيز از كتاب بزرگى از اشعري دربارة «اختلاف الناس فى الاسماء و الاحكام» ياد كرده است. از اواخر سدة ق به بعد ابوعلى جبايى د 03ق و شاگردش ابوالحسن اشعري د 24 يا 30ق در بررسى مسألة اسماء و احكام بحث فنىتري را عنوان كردند و متكلمان بعد از ايشان اين بحث را با عمق و گستردگى بيشتري مطرح كردند. اين بحث تا بدانجا اهميت يافت كه از محدودة علم كلام فراتر رفت و به قلمرو علم اصول فقه نيز راه يافت و فصل خاصى با عنوان ثبوت يا عدم ثبوت حقيقت شرعيه به آن اختصاص داده شد، چندانكه از سدة ق تاكنون كمتر كتاب اصولى به چشم مىخورد كه فاقد اين بحث باشد مثلاً نك: ابوالحسين، /3-6؛ آخوند خراسانى، 5-7. اين بحث با اين پرسش آغاز مىشود كه آيا مىتوان در مورد تعيين معنا و مسماي اسمها و اوصاف ياد شده، به عرف اهل لغت مراجعه كرد؟ به عبارت ديگر به طور كلى آيا مىتوان عرف اهل زبان را معيار تعيين معناي لغات و اصطلاحاتى قرار داد كه در شريعت به كار رفته است؛ آيا شارع همان عرف را معيار قرار داده يا اينكه معناي جداگانهاي براي تعبيرهايى كه به كار برده، در نظر داشته است؟ به عقيدة ابوعلى جبايى اين تعبيرها در شريعت معناي خاصى دارند كه لزوماً همان معناي لغوي نيست. از نظر وي هر اسمى را از دو جنبه مىتوان بررسى كرد: از جنبة لغوي و از جنبة دينى. ممكن است از نظر زبانى كسى را به اسمى متصف كنيم، اما دين ضرورتاً آن اسم را تصويب نمىكند. دين براي اطلاق اين اسمها، معيارهايى خاص دارد. فرقى كه اسم از لحاظ زبان با همان اسم از لحاظ دين دارد، اين است كه اسم زبان كه مسلّماً از افعال اشتقاق يافته، با سپري شدن آن فعل، سپري شده و محو مىگردد. اما اسم دين اينگونه نيست و انسان حتى پس از سپري شدن آن فعل، به آن موسوم است. بنابراين فاسق ملى يعنى مرتكب گناه كبيره تا زمانى كه به فعل ايمان مشغول باشد مثلاً نماز بخواند، از نظر لغوي فقط در همان زمان مىتوان او را «مؤمن» خواند، ولى از لحاظ دين نام فسق در همان زمان نيز بر او قابل اطلاق است. به عبارت ديگر او حتى پس از سپري شدن فعل فسق، از لحاظ دين به فسق موسوم است. بر اين پايه، ابوعلى جبايى معتقد بود كه اهل كتاب را به سبب ايمانى كه دارند، مىتوان از لحاظ لغوي مسلمان و مؤمن خواند اشعري، مقالات، 69. ابوالحسن اشعري پايهگذار مكتب اشاعره، در اين مبحث همچون ساير مباحث، موضعى كاملاً مخالف با ابوعلى جبايى دارد. مبناي اشعري - همچون گروهى از مرجئه ابوالحسين، /3 - دربارة تبيين محدودة معنايى اوصافى چون ايمان و كفر اين است كه بايد به عرفِ عربى زبانان مراجعه كرد، زيرا كه زبان، آفريدة خداست و خداست كه زبان را به مردم ياد داده است و تعبيرهايى كه در دين به كار رفته، همان است كه اهل زبان به كار بردهاند. خداوند، عربها را با زبان خودشان مورد خطاب قرار داده، و با همان زبان با آنان گفتوگو كرده است. شريعت وضع زبان عربى را دگرگون نكرده، و اسم جديدي را كه قبلاً در آن زبان نبوده، نساخته است. اشعري براي تأييد نظر خود به آيههاي از سورة ابراهيم، 95 از سورة شعرا و از سورة يوسف استشهاد مىكند. در اين آيهها تصريح شده كه قرآن به زبان عربى يعنى زبانى نازل شده كه عربهاي آن روزگار، آن را به آسانى مىفهمند اشعري، اللمع، 5-6؛ ابن فورك، 49-51؛ سيد مرتضى، 38. قاضى عبدالجبار همدانى د 15ق بزرگترين نظريهپرداز معتزله، نظر ابوعلى جبايى را پرورانده، و طبق معمول به نقد و ردّ آراء اشعري پرداخته است نك: شرح، 09. قاضى منكر آن نيست كه اسمهاي مورد بحث، معنايى لغوي دارد، ولى مىگويد: اهل شريعت اين اسمها را از معناي لغويشان به معناي شرعى منتقل كردهاند. از اين رو، برخلاف نظر اشعري، براي تعيين معناي اين تعابير نبايد به عرف اهل لغت مراجعه كرد همان، 04. وي مىگويد واژة صلاة در لغت به معناي دعاست، ولى در عرف اهل شريعت اسمى براي عبادتى مخصوص است؛ صوم و زكات نيز چنين وضعى دارند همان، 04- 05، 10 و همين امر را دليل مىگيرد بر اينكه اسمهايى شرعى داريم كه غير از اسمهايى عرفى و لغوي است. ابوالحسين بصري د 36ق آراء قاضى را با توضيح و تفصيل بيشتري نقل و اقتباس كرده است /3-6. سيد مرتضى د 36ق متكلم امامى مذهب كه مبانى كلاميش غالباً با معتزله همخوانى دارد، در اينجا دقيقاً نظر اشعري را پذيرفته، و سخت از آن دفاع كرده است ص 36 - 38. وي پس از آنكه لغت را معيار دانسته، به اشكالى كه قاضى عبدالجبار بر نظر اشعري وارد ساخته، پاسخ گفته است نك: قاضى عبدالجبار، همان، 05؛ قس: سيد مرتضى، 38 - 39. مآخذ: آخوند خراسانى، محمدكاظم، كفاية الاصول، قم، 412ق؛ ابن اثير، على، اللباب، بيروت، دارصادر؛ ابن عساكر، على، تبيين كذب المفتري، دمشق، 347ق؛ ابن فورك، محمد، مجرد مقالات الشيخ ابى الحسن الاشعري، به كوشش دانيل ژيماره، بيروت، دارالمشرق؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالحسين بصري، محمد، المعتمد فى اصول الفقه، به كوشش محمد حميدالله و ديگران، دمشق، 384ق/964م؛ ابوالقاسم بلخى، «باب ذكر المعتزله»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 406ق؛ اشعري، ابوالحسن، اللمع، به كوشش ريچارد مككارتى، بيروت، 953م؛ همو، مقالات الاسلاميين، به كوشش هلموت ريتر، ويسبادن، 400ق/ 980م؛ بلاذري، احمد، انساب الاشراف، به كوشش محمد باقر محمودي، بيروت، دارالتعارف؛ تفتازاتى، سعدالدين، «شرح العقائد النسفية»، حاشية الكستلى على شرح العقائد، استانبول، 973م؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، حيدرآباد دكن، 401ق/ 981م؛ سيد مرتضى، على، الذخيرة، به كوشش احمد حسينى، قم، 411ق؛ شهرستانى، محمد، الملل و النحل، به كوشش عبدالعزيز محمد وكيل، قاهره، 387ق/ 968م؛ قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، به كوشش عبدالكريم عثمان، مكتبة وهبه؛ همو، «فضل الاعتزال»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 406ق؛ قرآن كريم؛ ماتريدي، ابومنصور، «شرح الفقه الاكبر»، الرسائل السبعة فى العقائد، حيدرآباد دكن، 400ق/980م؛ مفيد، محمد، اوائل المقالات، به كوشش مهدي محقق، تهران، 372ش. ناصر گذشته a