responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3431
اسكندرنامه‌
جلد: 8
     
شماره مقاله:3431


اِسْكَنْدَرْنامه‌، عنوان‌ مجموعه‌هايى‌ منثور يا منظوم‌ كه‌ موضوع‌ اصلى‌، يا محور مطالب‌ آنها، اسكندر (ه م‌) مقدونى‌ است‌. البته‌ شماري‌ آثار منظوم‌ يا منثور با عنوان‌ «اسكندرنامه‌» نيز وجود دارد كه‌ موضوع‌ آنها هيچ‌ - يا چندان‌ - ارتباطى‌ به‌ اسكندر مقدونى‌ ندارد. بعضى‌ از سرايندگان‌ نيز ظاهراً به‌ سبب‌ شهرت‌ اسكندر به‌ عنوان‌ شاهى‌ جهانگير و پيروز، يا حاكمى‌ حكيم‌ و فيلسوف‌ مشرب‌ نام‌ اثر خود را «اسكندر نامه‌» كرده‌اند تا عنوان‌ آن‌، اين‌ صفات‌ را تداعى‌ كند.
گرچه‌ اسكندر شخصيتى‌ تاريخى‌ بود، اما از زمان‌ خودِ او چنان‌ دربارة وي‌ مبالغه‌ شد كه‌ وي‌ تبديل‌ به‌ موجودي‌ نيمه‌افسانه‌اي‌ گرديد. اسكندرنامه‌نويسان‌ براين‌ مبالغه‌هاافزودند و بعضى‌ازآنان‌چندان‌دربارة اين‌ جوان‌ مقدونى‌ راه‌ خيال‌ پردازي‌ پيمودند و افسانه‌هاي‌ عجيب‌ و غريب‌ پرداختند كه‌ از او موجودي‌ اسطوره‌اي‌ ساختند. اسكندر بيشتر دوران‌ فرمان‌روايى‌ خويش‌ را بيرون‌ از زادگاه‌ خود، مقدونيه‌، در جنگ‌ و ستيز گذراند و چون‌ پس‌ از نزديك‌ به‌ 10 سال‌ راه‌ وطن‌ در پيش‌ گرفت‌، در بابل‌ درگذشت‌. تنى‌ چند از سرداران‌ و ملازمان‌ وي‌ - ظاهراً به‌ سبب‌ عشق‌ و تعصبى‌ كه‌ به‌ اين‌ جوان‌ ناآرام‌ و خارق‌العاده‌ داشتند - از گفتار، رفتار و نبردهاي‌ او داستانها گفتند و مبالغه‌ها كردند و تاريخ‌ زندگى‌ وي‌ را با افسانه‌ درآميختند (فرنكل‌، .(311 يكى‌ از ملازمان‌ اسكندر در اين‌ اردوكشيها كاليستنس‌، از بستگان‌ ارسطو بود كه‌ شرح‌ مشاهدات‌ خود را - شايد با شاخ‌ و برگهايى‌ - به‌ رشتة تحرير درآورد. از آنچه‌ وي‌ دربارة اسكندر نوشته‌، چيزي‌ بر جاي‌ نمانده‌ است‌، اما در تاريخى‌ ميان‌ 200 ق‌م‌ و 200 تا 300م‌ (نك: اسكندرنامه‌، 167 ,1 )، يكى‌ از يونانيان‌ مقيم‌ مصر، يا به‌ احتمال‌ بيشتر يكى‌ از مصريان‌ يونانى‌دان‌، روايات‌ و افسانه‌هايى‌ را كه‌ دربارة اسكندر ورد زبانها بود، گردآورد و ظاهراً مطالبى‌ اغراق‌آميز نيز بدان‌ افزود و همه‌ را به‌ عنوان‌ شرح‌ زندگى‌ اسكندر تأليف‌، و به‌ كاليستنس‌، مورخ‌ اسكندر، منسوب‌ كرد. اين‌ داستان‌ كه‌ به‌كاليستنس‌ نسبت‌ داده‌ شد، از همان‌ آغاز تا قرنها بعد سرچشمة دهها داستان‌ دربارة اسكندر، در ميان‌ ملل‌ مختلف‌ و به‌ زبانهاي‌ گوناگون‌ گرديد. داستان‌ زندگى‌ اسكندر از انگشت‌ شمار نوشته‌هايى‌ است‌ كه‌ تا بدين‌ پايه‌ با اقبال‌ ملل‌ و اقوام‌ گوناگون‌ روبه‌رو شده‌ است‌. هر قوم‌ و ملتى‌ كه‌ اين‌ داستان‌ پرماجرا را اقتباس‌ كردند، آن‌ را با عناصر فرهنگى‌ و اعتقادات‌ بومى‌ و دينى‌ خود درآميختند و شاخ‌ و برگهايى‌ بر آن‌ افزودند.
از برگردانهاي‌ مهم‌ داستان‌ اسكندر، ترجمة كهن‌ سريانى‌ آن‌ است‌ كه‌ محتملاً در اواخر سدة 7 يا 8م‌ از متن‌ پهلوي‌ اين‌ داستان‌، صورت‌ گرفته‌ است‌ (نك: فرنكل‌، 313 ، به‌ نقل‌ از نولدكه‌). ترجمة پهلوي‌ داستان‌ اسكندر در پايان‌ دوران‌ ساسانى‌، يعنى‌ اوايل‌ سدة 7 م‌ انجام‌ گرفت‌ كه‌ اثري‌ از آن‌ در دست‌ نيست‌، ولى‌ ترجمة سريانى‌ آن‌ كه‌ گويا به‌ دست‌ نسطوري‌ آيينى‌ صورت‌ پذيرفته‌، موجود است‌ و همين‌ ترجمه‌ را باج‌ به‌ زبان‌ انگليسى‌ برگردانده‌ است‌ (باج‌، پيش‌ گفتار، .(14 روايت‌ سريانى‌ داستان‌ اسكندر چندي‌ بعد به‌ عربى‌ راه‌ يافت‌ و با قصة ذوالقرنين‌ درهم‌ آميخت‌ و انبوهى‌ مطالب‌ تازه‌ بدان‌ افزوده‌ شد و در بسياري‌ جاها رنگ‌ و بوي‌ اسلامى‌ گرفت‌ (همو، مقدمه‌، 22 ؛ صفا، «ملاحظاتى‌...»، 471، حماسه‌سرايى‌...، 90؛ بهار، 2/129؛ محجوب‌، «داستانها...»، 735).
قصة اسكندر نخستين‌ بار در اواخر سدة 4ق‌/10م‌ از عربى‌ به‌ فارسى‌ درآمد و به‌ قول‌ مؤلف‌ مجمل‌ التواريخ‌ به‌ «اخبار اسكندر» شهرت‌ يافت‌ (ص‌ 506؛ نيز نك: صفا، «داستان‌...»، 15). اين‌ برگردان‌ منثور، اساس‌ و خمير ماية تقريباً تمام‌ اسكندرنامه‌هاي‌ منثور و منظوم‌ متعددي‌ قرار گرفت‌ كه‌ كهن‌ترين‌ آنها به‌ نظر بهار مربوط به‌ زمانى‌ بين‌ نيمة دوم‌ سدة 5 و نيمة اول‌ سدة 6ق‌ (2/129، 132)، و به‌ عقيدة مجتبى‌ مينوي‌ متعلق‌ به‌ پس‌ از 600ق‌/1204م‌ (نك: افشار، «حديث‌...»، 285، حاشية 7)، و سرانجام‌ به‌ گفتة ايرج‌ افشار قطعاً مربوط به‌ پس‌ از 421ق‌ و پيش‌ از پايان‌ سدة 8 ق‌ است‌ (همان‌، 285، مقدمه‌، 23) و از آنجا كه‌ صفحاتى‌ چند از آغاز، و احتمالاً از پايان‌ِ اين‌ ترجمه‌ افتاده‌ است‌، نام‌ و نشان‌ مؤلف‌ و سال‌ تأليف‌ آن‌ بر ما معلوم‌ نيست‌، منتها چون‌ در آن‌ از سلطان‌ محمود غزنوي‌ با عنوان‌ «امير ماضى‌» سخن‌ رفته‌ است‌، حدس‌ زده‌ مى‌شود كه‌ تاريخ‌ تأليف‌ بايد چندي‌ پس‌ از مرگ‌ اين‌ سلطان‌ (421ق‌/1030م‌) بوده‌ باشد (همانجاها).
مطالب‌ كتاب‌ كه‌ به‌ نثري‌ فصيح‌ و زيبا نوشته‌ شده‌ (صفا، حماسه‌ سرايى‌، همانجا)، آميزه‌اي‌ از حقايق‌ تاريخى‌ و برخى‌ روايات‌ سريانى‌ و افسانه‌هاي‌ ايرانى‌ است‌ (همو، «داستان‌»، همانجا) كه‌ ردپايى‌ از عناصر تاريخى‌ اسلامى‌ نيز در آن‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد. اين‌ اسكندرنامه‌ كه‌ در ميان‌ پژوهشگران‌ ايرانى‌ به‌ اسكندرنامة قديم‌، معروف‌ شده‌، ارزش‌ داستانى‌ چندانى‌ ندارد، ولى‌ از نظر ادبى‌ بسيار باارزش‌ است‌ (محجوب‌، «داستانها»، 741، «اسكندرنامه‌»، 452، 457). چنانچه‌ تاريخ‌ تأليف‌ اين‌ اسكندرنامه‌ پس‌ از دوران‌ محمود بوده‌ باشد، محققاً تحرير يا تحريرهاي‌ ديگري‌ - به‌ عربى‌ يا فارسى‌ (صفا، «ملاحظاتى‌»، 470) - قبلاً وجود داشته‌ كه‌ مورد استفادة حكيم‌ طوس‌ در تصنيف‌ سرگذشت‌ اسكندرِ شاهنامه‌ قرار گرفته‌ است‌. البته‌، به‌ عقيدة بهار « اسكندرنامة فردوسى‌ على‌ التحقيق‌ غير از اين‌ كتاب‌، و از مآخذ ديگر است‌» (2/120). در سدة 6ق‌/12م‌، ابوطاهر محمد بن‌ حسن‌ طرسوسى‌ (يا طرطوسى‌) داراب‌ نامة خود را با پردازشى‌ از تاريخ‌ زندگى‌ اسكندر به‌ پايان‌ برد ( ، IV/63 2 EI). گزارش‌ او تفاوتهاي‌ چشمگيري‌ با داستان‌ منسوب‌ به‌ كاليستنس‌ دارد ( اسكندرنامه‌، .(181 در اثر طرطوسى‌، مثلاً مى‌خوانيم‌ كه‌ دختر داراي‌ دارايان‌ به‌ خونخواهى‌ پدر خود با اسكندر عموي‌ خويش‌ به‌ نبرد برمى‌خيزد و مدتها او را عاجز مى‌كند و سرانجام‌ هم‌ به‌ زناشويى‌ با وي‌ تن‌ مى‌دهد (محجوب‌، همان‌، 448).
داستان‌ اسكندر در ميان‌ فارسى‌ زبانان‌ رنگ‌ و لعاب‌ ايرانى‌ِ بيشتري‌ به‌ خود گرفت‌ و شاخ‌ و برگهاي‌ زيادتري‌ بدان‌ افزوده‌ شد، تا اينكه‌ در عهد صفويان‌ به‌ كتاب‌ بسيار مفصلى‌ تبديل‌ شد (همو، «داستانها»، 829 به‌ بعد). نخستين‌ بخش‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ به‌ اسكندرنامة هفت‌ جلدي‌ شهرت‌ يافته‌، و از «نثري‌ روان‌ و ساده‌» برخوردار است‌ (بهار، 3/260)، تا آنجا كه‌ مربوط به‌ تسخير ايران‌ و كشته‌ شدن‌ داراي‌ كيانى‌ است‌، كم‌ و بيش‌ با روايات‌ شاهنامة فردوسى‌ و اسكندرنامة نظامى‌ همخوانى‌ دارد، اما داستان‌ از آن‌ پس‌ يكسره‌ رنگ‌ افسانه‌ مى‌گيرد و به‌ شرح‌ عياريها، جادوگريها، خوارق‌ عادات‌ و معجزات‌ عجيب‌ و غريب‌ در مكانهاي‌ خيالى‌ مى‌پردازد (محجوب‌، همان‌، 742؛ نك: اسكندرنامة هفت‌ جلدي‌، جم). در اين‌ قصة مفصل‌ به‌ نامهاي‌ متعددي‌ چون‌ مهتر نسيم‌ عيار، شداد، صياد خان‌ خطايى‌، كوه‌ عقيق‌، سگ‌ دندان‌، برق‌ فرنگى‌، مرجانه‌، هيكلان‌، شهر فيل‌ گوشان‌، محمدشيرزاد، لندهور و امثال‌ اينها برمى‌خوريم‌ كه‌ نمى‌تواند هيچ‌ سابقه‌اي‌ در اصل‌ داستان‌ و حتى‌ اسكندرنامة قديم‌ داشته‌ باشد. در اين‌ اسكندرنامه‌ كه‌ راوي‌ آن‌ در غالب‌ كتاب‌شناسيها، مولانا منوچهر خان‌ حكيم‌ معرفى‌ شده‌ است‌ (منزوي‌، 5/3656؛ استوري‌، 2/749)، اسكندر و ذوالقرنين‌ يكى‌ دانسته‌ مى‌شود. اسكندر ذوالقرنين‌ در اين‌ كتاب‌ «پهلوانى‌ بى‌بديل‌ و مبارزي‌ مردافكن‌ و جوانمردي‌ پاكباز و پيامبري‌ نيك‌ آيين‌ است‌ كه‌ از جانب‌ پيامبران‌ سلف‌ نظر كرده‌ شده‌، و مأمور زدودن‌ كفر از صفحة گيتى‌ و نشر و اعلاي‌ كلمة حق‌ و دين‌ اسلام‌ است‌» (محجوب‌، همان‌، 735).
با اينهمه‌، داستان‌ اسكندر بيشترين‌ تأثير را در شعر فارسى‌ داشته‌ است‌. بديهى‌ است‌ كه‌ ارزش‌ ادبى‌ اسكندرنامه‌هاي‌ منظوم‌ با اسكندرنامه‌هاي‌ منثور قابل‌ قياس‌ نيست‌. نخستين‌ انعكاس‌ اين‌ داستان‌ در ادب‌ منظوم‌ فارسى‌ - كه‌ به‌ دست‌ ما رسيده‌ - گزارش‌ زادن‌ اسكندر، جنگ‌ او با دارا، پادشاه‌ ايران‌، و سلطنت‌ 14 سالة وي‌ در شاهنامه‌ است‌ كه‌ در حدود 300 ،2بيت‌ از اين‌ منظومه‌ را تشكيل‌ مى‌دهد. نزديك‌ به‌ 460 بيت‌ از اين‌ ابيات‌ - كه‌ مربوط به‌ ماجراهاي‌ ميان‌ داراب‌ و فيلفوس‌ رومى‌، پدر اسكندر، و ازدواج‌ پادشاه‌ ايران‌ با ناهيد، دختر فيلفوس‌، و جنگهاي‌ اسكندر با ايرانيان‌ است‌ - ضمن‌ گزارش‌ سلطنت‌ داراب‌ و پسرش‌ دارا آمده‌، و بقية ابيات‌ مربوط به‌ شرح‌ سلطنت‌ اسكندر است‌. قرائن‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ فردوسى‌ داستان‌ اسكندر را احتمالاً نه‌ از شاهنامة ابو منصوري‌، بلكه‌ از اسكندرنامه‌اي‌ عربى‌ كه‌ مدتها قبل‌ از فردوسى‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ شده‌ بوده‌، برگرفته‌ است‌. وجود كلمات‌ و عبارات‌ نسبتاً فراوان‌ عربى‌ مانند صوفى‌، صافى‌، الله‌ اكبر، محب‌ الصليب‌، صور، بخ‌بخ‌، بيت‌ الحرام‌ و ... در اين‌ بخش‌ مى‌تواند دليلى‌ بر اين‌ دعوي‌ باشد. دليل‌ ديگر آنكه‌، چون‌ اسكندر در نظر ايرانيان‌ عهد ساسانى‌ ويرانگري‌ در رديف‌ ضحاك‌ و افراسياب‌ بيش‌ نبوده‌ است‌ (نك: ه د، اسكندر)، نمى‌بايست‌ در نوشته‌هاي‌ آن‌ دوران‌ با لحنى‌ ستايش‌ آميز از او يادي‌ شده‌ باشد و از اين‌ رو، در شاهنامة ابومنصوري‌ نيز كه‌ بر اساس‌ همان‌ نوشته‌ها تأليف‌ يافته‌، نبايستى‌ به‌ اسكندر كارهاي‌ فوق‌العاده‌ و گفته‌هاي‌ حكيمانه‌ را كه‌ در داستان‌ پادشاهى‌ اسكندر در شاهنامه‌ آمده‌، نسبت‌ داده‌ شده‌ باشد. گرچه‌ فردوسى‌ در جاي‌ جاي‌ گزارش‌ احوال‌ اسكندر عباراتى‌ حاكى‌ از تقبيح‌ اين‌ جوان‌ جسور و زياده‌ طلب‌ بيان‌ مى‌كند، ولى‌ در مجموع‌، ستايشها و بزرگداشتها بر تقبيحها فزونى‌ دارد. به‌ هر حال‌، استاد طوس‌ بايد براي‌ حفظ پيوستگى‌ تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ - و پُر كردن‌ فاصلة ميان‌ سقوط كيانيان‌ و ظهور اشكانيان‌ - ترجيح‌ داده‌ باشد آنچه‌ را دربارة اسكندر به‌ صورت‌ مكتوب‌ در ميان‌ ايرانيان‌ رايج‌ بوده‌، به‌ رشتة نظم‌ بكشد، منتها حتى‌الامكان‌ از بار گزافه‌ها و سخنان‌ دور از عقل‌ و مبالغه‌آميز داستان‌ بكاهد و - همان‌گونه‌ كه‌ نظامى‌ در آغاز شرف‌ نامة خود تصريح‌ كرده‌ (ص‌ 50) - بخشهايى‌ از داستان‌ را كه‌ «رغبت‌ پذيرش‌» نبوده‌ است‌، ناگفته‌ فروگذارد. در شاهنامه‌، اسكندر از تخمة كيانيان‌ (يعنى‌ پسر داراب‌ و برادر بزرگ‌تر دارا، واپسين‌ پادشاه‌ كيانى‌)، و مردي‌ نيك‌ سيرت‌، خيرخواه‌ و مهربان‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها توطئه‌اي‌ بر ضد دارا نمى‌كند، بلكه‌ بر مرگ‌ او مى‌گريد و كشندگان‌ او را عقوبت‌ مى‌كند. اسكندرِ 9 سده‌ پيش‌ از اسلام‌ پياده‌ به‌ كعبه‌، و به‌ مقام‌ اسماعيل‌ مى‌رود و نژاد اسماعيليان‌ را كه‌ مظلوم‌ واقع‌ شده‌ بودند، برمى‌كشد (7/1846، 1848)، به‌ دين‌ مسيح‌ سوگند مى‌خورد (7/1860)، با حكيمان‌ برهمن‌ سؤال‌ و جواب‌ مى‌كند (7/1872-1873)، از راه‌ درياي‌ خاور به‌ ديار حبش‌ مى‌رود و شگفتيهاي‌ فراوان‌ مى‌بيند (7/1875-1876). در آنجا از راز چشمة آب‌ حيات‌ خبردار مى‌شود و به‌ جست‌ و جوي‌ آن‌ مى‌رود (7/1887) و در راه‌ به‌ شهري‌ مى‌رسد كه‌ گويا درختى‌ به‌ او خبر مى‌دهد كه‌ چون‌ دوران‌ پادشاهى‌ او به‌ 14 سال‌ برسد، بايد با جهان‌ بدرود كند. اسكندر از اين‌ خبر اندوهگين‌ مى‌شود و همان‌ روز دردمند به‌ بابل‌ مى‌رود و به‌ زودي‌ چشم‌ از جهان‌ فرو مى‌بندد. پيكر وي‌ را به‌ «اسكندري‌» مى‌برند و به‌ خاك‌ مى‌سپارند (7/1908-1910، 1915). همان‌گونه‌ كه‌ شيوة استاد طوس‌ در ديگر قسمتهاي‌ شاهنامه‌ است‌، در داستان‌ اسكندر نيز در فرصتهاي‌ مناسب‌ به‌ بيان‌ انديشه‌هاي‌ حكيمانه‌اي‌ مى‌پردازد. نكات‌ پندآموزي‌ كه‌ وي‌ به‌ هنگام‌ شرح‌ بيماري‌ و مرگ‌ اسكندر و گزارش‌ سخنان‌ سوگواران‌ او در پايان‌ داستان‌ اسكندر مى‌دهد، از جملة مؤثرترين‌ گفته‌هاي‌ عبرت‌آموز سخنور طوس‌ است‌. با اينهمه‌، فردوسى‌ در اين‌ مطالب‌ حكمى‌ و تأملات‌ شخصى‌ و اضافه‌ بر داستان‌، به‌ هيچ‌ روي‌ راه‌ افراط نمى‌رود و ساختار روايى‌ - حماسى‌ داستان‌ را به‌ هم‌ نمى‌ريزد.
دومين‌ شاعري‌ كه‌ قصة اسكندر را به‌ سلك‌ نظم‌ كشيده‌، نظامى‌ گنجوي‌ (535 - 619ق‌/ 1141-1222م‌) است‌. او ظاهراً براي‌ نخستين‌ بار از داستانهاي‌ شايع‌ دربارة اسكندر منظومه‌اي‌ مستقل‌ پرداخت‌ و اين‌ سنتى‌ شد كه‌ پس‌ از او سرمشق‌ شماري‌ از شعراي‌ فارسى‌ و ترك‌ زبان‌ گرديد. اسكندرنامة نظامى‌، آخرين‌ تلاش‌ شاعر در جست‌وجوي‌ يك‌ مدينة فاضله‌ بود كه‌ او را به‌ قلمرو دنياي‌ باستان‌ كشانيد و اين‌ مدينة فاضله‌ بر پاية برابري‌، آزادي‌ و برادري‌ بنيان‌ يافته‌ بود (زرين‌ كوب‌، پير گنجه‌...، 169). استاد گنجه‌ اسكندرنامة خود را به‌ دو بخش‌ «شرف‌نامه‌» ( 800 ،6بيت‌) و «اقبال‌ نامه‌» ( 780 ،3بيت‌) تقسيم‌ كرده‌ است‌. اسكندر در شرف‌ نامه‌ كشورگشايى‌ بزرگ‌، آزمند و بلند پرواز است‌ كه‌ به‌ اقصى‌ نقاط جهان‌ آن‌ زمان‌ مى‌رود و سرزمينهاي‌ وسيعى‌ را تسخير مى‌كند. محتواي‌ شرف‌نامه‌ كمابيش‌ از مقولة همان‌ حرفهايى‌ است‌ كه‌ حكيم‌ طوس‌ در داستان‌ اسكندر خود آورده‌ است‌، منتها نظامى‌ - چنانكه‌ خود در همين‌ كتاب‌ مى‌گويد - آنچه‌ استاد طوس‌ دربارة اسكندر گفته‌ است‌، تكرار نكرده‌، بلكه‌ كوشيده‌ است‌ تا به‌ دور از تقليد، نوآوري‌ و ابتكار كند و مخصوصاً ناگفته‌هاي‌ فردوسى‌ را به‌ نظم‌ درآورد (ص‌ 50). با اينهمه‌، نظامى‌ از ميان‌ روايات‌ گوناگون‌ آنهايى‌ را برگزيده‌ است‌ كه‌ به‌ نظر وي‌ باور كردنى‌، موافق‌ عقل‌ و دلپذير خوانندگان‌ باشد (ص‌ 69، 74، 75). پايبند نبودن‌ نظامى‌ به‌ رعايت‌ ترتيب‌ تاريخى‌ در سفرهاي‌ اسكندر، در شرف‌ نامه‌ به‌ او اين‌ امكان‌ را داده‌ است‌ تا وسعت‌ عرصة او را چندين‌ برابر بيش‌ از آنچه‌ در تاريخ‌ هست‌، توسعه‌ دهد، او را ذوالقرنين‌ كند و احياناً از او يك‌ قهرمان‌ دفاع‌ از آيين‌ الهى‌ با سيماي‌ يك‌ غازي‌ عصر خويش‌، مثل‌ نورالدين‌ زنگى‌ و صلاح‌الدين‌ ايوبى‌ عرضه‌ كند و بدين‌گونه‌، چيزي‌ از رويدادهاي‌ عصر خود را نيز مجال‌ انعكاس‌ دهد (زرين‌ كوب‌، همان‌، 175).
اسكندر در اقبال‌نامه‌ كه‌ گاه‌ آن‌ را خردنامه‌ نيز مى‌خوانند، در هيأت‌ فيلسوفى‌ فرمانروا و حكيمى‌ فرزانه‌، و سپس‌ به‌ صورت‌ پيامبري‌ دين‌ پرور ظاهر مى‌شود (نك: زرين‌ كوب‌، همان‌، 170). در واقع‌، همان‌گونه‌ كه‌ نظامى‌ خود در شرف‌ نامه‌ مى‌گويد، سردار مقدونى‌ را به‌ 3 گونه‌ ترسيم‌ كرده‌ است‌، زيرا گروهى‌ او را «صاحب‌ سرير ولايت‌ ستان‌»، جمعى‌ حكيم‌، و دسته‌اي‌ پيامبرش‌ خوانده‌اند (ص‌ 54 - 55). در اقبال‌ نامه‌ (ص‌ 44) اسكندر و ذوالقرنين‌ يكى‌ مى‌شوند. اقبال‌نامه‌ بيشتر شامل‌ خرد و حكمت‌، و ميدانى‌ براي‌ بيان‌ انديشه‌هاي‌ فلسفى‌ و حكمى‌ شاعر است‌. اصولاً اسكندرنامه‌ به‌ ويژه‌ بخش‌ دوم‌ آن‌، از لحاظ اشتمال‌ بر افكار عميق‌ و معانى‌ بلند، پند و اندرزهاي‌ اخلاقى‌ و آراء علمى‌ و فلسفى‌ دربارة آفرينش‌ عالم‌، مخصوصاً خرد يونانى‌ (ريپكا، 82) بر ديگر مثنويهاي‌ نظامى‌ برتري‌ دارد، زيرا هنگام‌ سرودن‌ اين‌ آخرين‌ منظومه‌، وي‌ سالهاي‌ پختگى‌ و كمال‌ را مى‌گذرانده‌ است‌ و بى‌سبب‌ نيست‌ كه‌ اقبال‌ نامه‌ به‌ خردنامه‌ نيز، شهرت‌ يافته‌ است‌؛ اما از سوي‌ ديگر، كثرت‌ مطالب‌ فلسفى‌ و غيرداستانى‌ در اسكندرنامه‌ تا حدي‌ از ارزش‌ داستانى‌ - حماسى‌ آن‌ كاسته‌ است‌. با آنكه‌ استاد گنجه‌ ادعا مى‌كند كه‌ از گزافه‌ها و آنچه‌ دروغ‌ مى‌نموده‌ است‌، احتراز جسته‌، و براي‌ جمع‌آوري‌ داستان‌ از كتابهاي‌ پهلوي‌، نصرانى‌ و يهودي‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ ( شرف‌نامه‌، 69)، باز مى‌بينيم‌ جنبه‌هاي‌ افسانه‌اي‌ و غير تاريخى‌ِ اسكندرنامه‌ بيش‌ از شاهنامه‌ است‌. فردوسى‌، بر خلاف‌ نظامى‌، براي‌ اسكندر مرتبة پيامبري‌ قائل‌ نيست‌ و در حماسة او از خوارق‌ عادات‌ كه‌ در منظومة سخنور گنجه‌ به‌ اين‌ شخصيت‌ِ پر حرف‌ و حديث‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، چندان‌ خبري‌ نيست‌. گنجاندن‌ همين‌ افسانه‌ها و اطلاعات‌ غير تاريخى‌ در اسكندرنامه‌، از سويى‌، و تصوير پردازيها و تفصيل‌ گراييهاي‌ نظامى‌، از سويى‌ ديگر، موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ مثنوي‌ او تقريباً 5 برابر سرگذشت‌ اسكندر در شاهنامه‌ از كار درآيد. از عوامل‌ مفصل‌ شدن‌ اسكندرنامة نظامى‌ بى‌ترديد بيان‌ انبوهى‌ مسائل‌ پيچيدة فلسفى‌ از زبان‌ حكماي‌ يونان‌ و هند است‌. سخن‌سراي‌ گنجه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ توالى‌ رويدادهاي‌ تاريخى‌، فيلسوفانى‌ چون‌ سقراط، افلاطون‌، ارسطو، بليناس‌، فرفوريوس‌ و هرمس‌ را كه‌ اغلب‌ در زمانهاي‌ متفاوت‌ زندگى‌ مى‌كرده‌اند، يكجا در دربار اسكندر گرد مى‌آورد ( نك: اقبال‌ نامه‌، 120-121). گويا بيشتر اين‌ گفتارهاي‌ حكيمانه‌ از خود نظامى‌ است‌ كه‌ بر زبان‌ فيلسوفان‌ ياد شده‌ جاري‌ مى‌شود. از ويژگيهاي‌ اسكندرنامة نظامى‌ وجود ساقى‌نامه‌هايى‌ در آغاز داستانهاي‌ شرف‌نامه‌، و نيز مغنى‌ نامه‌هايى‌ در اقبال‌نامه‌ است‌ كه‌ ظاهراً از ابتكارات‌ خود اوست‌ (معيري‌، 221). به‌ عقيدة محجوب‌ او اين‌ بخشها را به‌ پيروي‌ از فخرالدين‌ اسعد گرگانى‌، سروده‌ است‌ («ساقى‌نامه‌...»، 77، 79).
خمسة نظامى‌ پس‌ از وي‌ چنان‌ محبوبيتى‌ يافت‌ كه‌ تا قرنها بعد بسياري‌ از شعرا آن‌ را الگوي‌ منظومه‌هاي‌ مشابهى‌ قرار دادند؛ از جمله‌، پنجمين‌ جزء آن‌ يعنى‌ اسكندرنامه‌، سخت‌ با استقبال‌ روبه‌رو شد. البته‌، هيچ‌ يك‌ از منظومه‌ سرايان‌ با شرح‌ و بسط نظامى‌ به‌ داستان‌ نپرداختند و غالباً قسمتهايى‌ از آن‌ را برگزيدند و به‌ نظم‌ درآوردند. گروهى‌ از شعرا منظومه‌هايى‌ به‌ تقليد اسكندرنامة نظامى‌ - ولى‌ نه‌ دربارة اسكندر - سروده‌اند و پيداست‌ كه‌ مستقيماً نظر به‌ سرودة شاعر گنجوي‌ داشته‌، و از وي‌ الهام‌ گرفته‌اند. بعضى‌ از اين‌ اسكندرنامه‌ها عبارتند از:
1. آيينة اسكندري‌، در همان‌ وزن‌ و قالب‌ منظومة نظامى‌، از امير خسرو دهلوي‌ (651 - 725ق‌/1253- 1325م‌) از شعراي‌ فارسى‌ زبان‌ هند. گويا او نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ در مقام‌ نظيره‌ گويى‌ بر اثر نظامى‌ برخاسته‌ است‌. ظاهراً قصد شاعر، نه‌ نظم‌ كل‌ داستان‌ اسكندر به‌ تفصيلى‌ كه‌ در روايات‌ رايج‌ آمده‌، بلكه‌ بيشتر بيان‌ مطالب‌ اخلاقى‌ و حكيمانه‌ بوده‌ است‌. در يك‌ كلام‌، آنچه‌ از آيينة اسكندري‌ مستقيماً به‌ داستانهاي‌ اسكندر مربوط مى‌شود، كمتر از مطالب‌ ديگر است‌. شاعر پيش‌ از ورود به‌ اصل‌ داستان‌، بيش‌ از 600 بيت‌ در ستايش‌ خداوند، ثناي‌ پيامبر اكرم‌(ص‌)، مدح‌ پادشاه‌، نصيحت‌ فرزند و موضوعاتى‌ از اين‌ دست‌ ساخته‌ است‌ و سپس‌ گزيده‌اي‌ از سوانح‌ زندگى‌ اسكندر را فهرست‌وار گزارش‌ مى‌كند (ص‌44-47) و آنگاه‌ تنها چند فقره‌ از اين‌ فهرست‌ را مشروحاً منظوم‌ مى‌سازد. آنچه‌ امير خسرو به‌ تفصيل‌ بدان‌ مى‌پردازد، عبارت‌ است‌ از رويارويى‌ اسكندر با خاقان‌ چين‌، ماجراي‌ عشقى‌ وي‌ با كنيزكى‌ چينى‌، سفر اسكندر به‌ سوي‌ يأجوج‌ و مأجوج‌، ساختن‌ سد، خاموش‌ كردن‌ آتشكدة زرتشتيان‌، معارضه‌ با افلاطون‌، سفر دريايى‌، تكميل‌ اختراع‌ آيينه‌ و بناي‌ منارة آيينه‌دار به‌ منظور مراقبت‌ برآمد و شد مردم‌ در دريا (ص‌ 156-157؛ قس‌: مجمل‌ التواريخ‌، 494).
امير خسرو خود تصريح‌ مى‌كند كه‌ آنچه‌ از داستان‌ اسكندر پيش‌تر گفته‌ شده‌، در نهايت‌ ايجاز - يك‌ داستان‌ در يك‌ بيت‌ - سروده‌ است‌، اما در عوض‌، ناگفته‌هاي‌ نظامى‌ را يك‌ به‌ يك‌ بسى‌ به‌ شرح‌ باز مى‌گويد، چون‌ معتقد است‌ (ص‌ 47، 48):
و گر نه‌ لطافت‌ ندارد بسى‌ كه‌ مرگفته‌ را باز گويد كسى‌
در مثنوي‌ امير خسرو، اسكندر «به‌ الهام‌ غيب‌» مأمور عيب‌ زدايى‌ مردم‌ مى‌شود و به‌ شمشير حجت‌ گمراهان‌ را «راست‌ مى‌كند» و كسانى‌ را كه‌ حاضر به‌ پذيرش‌ دين‌ او نيستند، وادار به‌ پرداخت‌ جزيه‌ مى‌كند (ص‌ 173)؛ با فيلسوفان‌ يونان‌ كه‌ رهبر آنان‌ افلاطون‌ است‌، مدتى‌ معارضه‌ مى‌كند و آنان‌ را به‌ دين‌ «حنيف‌» مى‌خواند (ص‌ 174) و چون‌ تن‌ مى‌زنند، با آنان‌ جنگ‌ سختى‌ مى‌كند (ص‌ 177- 178). اسكندر پس‌ از تسخير ربع‌ مسكون‌، قصد تماشاي‌ قعر دريا مى‌كند. چون‌ استمداد وي‌ از ارسطو و ديگر حكيمان‌ در اين‌ باب‌ به‌ نتيجه‌ نمى‌رسد، سروش‌ در هيأت‌ جوانى‌ خوشرو بر او ظاهر مى‌شود و خود را موكل‌ آب‌ معرفى‌ مى‌كند و آماده‌ مى‌شود كه‌ وي‌ را به‌ قعر دريا ببرد. آنگاه‌ اسكندر را در شيشه‌اي‌ جاي‌ مى‌دهد و در آن‌ را مى‌بندد. شاه‌ مقدونى‌ پس‌ از تماشاي‌ عجايب‌ دريا همچون‌ ماهيان‌ و نهنگان‌ سالم‌ از دريا برمى‌آيد (ص‌ 244، 257)؛ و اين‌ واپسين‌ سفر اوست‌. وقتى‌ احساس‌ مى‌كند كه‌ گاه‌ رفتن‌ است‌، پسرش‌ اسكندروس‌ را به‌ جانشينى‌ برمى‌گزيند (ص‌ 270-273) و راهى‌ آن‌ جهان‌ مى‌شود. امير خسرو تمثيلهاي‌ متعددي‌ از اندرزنامه‌ها و اسكندرنامه‌هاي‌ ديگر، و نيز از خود در لابه‌لاي‌ داستانهاي‌ منظومة خويش‌ گنجانده‌ است‌. منظومة آيينة اسكندري‌ با شرح‌ مرگ‌ اسكندر و امتناع‌ پسرش‌ از پذيرش‌ جانشينى‌ او پايان‌ مى‌پذيرد. گرچه‌ اين‌ منظومه‌ از حيث‌ زبان‌ و اسلوب‌ شعري‌ پيچيدگيها و اطنابهاي‌ اسكندرنامة نظامى‌ را ندارد، در استواري‌ بيان‌، خيالبنديها و ابداعات‌ هنري‌ هرگز به‌ پاية آن‌ نمى‌رسد. به‌ عقيدة معين‌، آيينة اسكندري‌ به‌ كلى‌ عاري‌ از لطف‌، و پاية آن‌ سست‌ است‌ (2/449). با اينهمه‌، بعضى‌ بخشهاي‌ اين‌ منظومه‌ چندان‌ هم‌ از لطف‌ و استحكام‌ تهى‌ نيست‌. آيينة اسكندري‌ نه‌ كتاب‌ اخلاقى‌ِ صرف‌ چون‌ بوستان‌ سعدي‌، نه‌ داستان‌ غنايى‌ مطلق‌ مانند خسرو و شيرين‌ نظامى‌، و نه‌ حماسى‌ تمام‌ عيار مانند شاهنامة فردوسى‌، بلكه‌ آميزة نسبتاً ضعيف‌تري‌ از اين‌ سه‌ است‌ (براي‌ آگاهى‌ بيشتر، نك: ه د، آيينة اسكندري‌ ).
2. خردنامة اسكندري‌، هفتمين‌ مثنوي‌ از هفت‌ اورنگ‌ عبدالرحمان‌ جامى‌ (817 - 898ق‌/1414-1493م‌) است‌ كه‌ شاعر، آن‌ را در اواخر عمر، به‌ نام‌ سلطان‌ حسين‌ بايقرا در 400 ،2بيت‌ به‌ بحر متقارب‌ مثمن‌ سروده‌ است‌. جامى‌ در اين‌ مثنوي‌ پس‌ از مقدمه‌اي‌ شامل‌ توحيد و مناجات‌، نعت‌ پيامبر اسلام‌ و معراج‌ او، دعا در حق‌ خواجه‌ عبيدالله‌ احرار، مدح‌ سلطان‌ حسين‌، نصايحى‌ به‌ فرزند و تنبّه‌ دادن‌ به‌ نفس‌ خويش‌، به‌ نظم‌ داستان‌ اسكندر آغاز مى‌كند و آن‌ را با شرح‌ وفات‌ اسكندر و ندبة حكيمان‌ بر مرگ‌ وي‌ به‌ پايان‌ مى‌برد، مقصود جامى‌ در اين‌ مثنوي‌، به‌ مراتب‌ بيش‌ از نظامى‌ و امير خسرو، بيان‌ نكات‌ اخلاقى‌ و عرفانى‌ است‌، نه‌ داستان‌ سرايى‌:
خردنامه‌ زان‌ اختيار من‌ است‌ كه‌ افسانه‌ خوانى‌ نه‌ كار من‌ است‌
خردنامه‌ مشحون‌ از درس‌ اخلاق‌ و مطالب‌ عالى‌ حكمى‌ است‌ و به‌ گفتة زرين‌كوب‌ منظومة او نه‌ جنگ‌نامه‌، كه‌ خردنامه‌ است‌ ( با كاروان‌...، 256). بنا بر گزارش‌ جامى‌، وقتى‌ فيلقوس‌ مرگ‌ خود را نزديك‌ ديد، تاج‌ و اورنگ‌ شاهى‌ به‌ پسرش‌ اسكندر سپرد و از ارسطو خواست‌ كه‌ خردنامه‌اي‌ از براي‌ اسكندر بپردازد و او چنين‌ كرد. چون‌ اسكندر به‌ تخت‌ شاهى‌ نشست‌، از حكيمان‌ روزگار خود درخواست‌ِ خردنامه‌ كرد. آنگاه‌ جامى‌ به‌ روايت‌ خردنامه‌هاي‌ ارسطو، سقراط، بقراط، فيثاغورس‌، اسقولينوس‌ و هرمس‌ مى‌پردازد و براي‌ هر خردنامه‌ حكايتى‌ مناسب‌ و جالب‌ مى‌آورد. سپس‌ مى‌گويد: چون‌ خردنامه‌ها نوشته‌ شد، اسكندر لشكركشيهاي‌ خود را به‌ شرق‌ و غرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ آغاز كرد و چين‌ و روس‌ و روم‌ را مسخر خود ساخت‌. سپاه‌ دارا را شكست‌ داد، مدتى‌ در هند و خوارزم‌ اقامت‌ كرد و شهرهاي‌ بسياري‌ را آباد ساخت‌. سد يأجوج‌ را پى‌افكند و با خضر همنشينى‌ كرد. جامى‌ نقش‌ سكه‌، ساختن‌ آيينة آهنين‌ و حرفة زرگري‌ را به‌ اسكندر نسبت‌ مى‌دهد. بخش‌ دوم‌ خردنامه‌ جولان‌ گاهى‌ است‌ براي‌ عرضة انديشه‌هاي‌ عارفانه‌ و نكات‌ دقيق‌ اخلاقى‌ و فلسفى‌ و تنبه‌دادن‌ آدميان‌ دنيادار به‌ ناپايداري‌دنيا و تشويق‌ آنان‌ به‌قناعت‌ و طاعت‌(افشار، « خردنامه‌... »، 165- 168). اشعار خردنامه‌ ساده‌ و روان‌ و به‌ دور از تكلفات‌ و خيالبنديهاي‌ شاعرانة زياد است‌. گرچه‌ اين‌ مثنوي‌ خالى‌ از اشعار سست‌ نامطبوع‌ نيست‌، شايد بهترين‌ نظيره‌گويى‌ بر اسكندرنامة نظامى‌ باشد. خردنامه‌ را مى‌توان‌ در مجموع‌ منظومه‌اي‌ عاري‌ از كاستيها و سستيهاي‌ آيينة اسكندري‌، و آزاد از تكلفات‌ و تعقيدات‌ اسكندرنامة نظامى‌ معرفى‌ كرد.
3. سد سكندري‌، پنجمين‌ مثنوي‌ از مثنويهاي‌ پنجگانة امير عليشير نوايى‌ (844 -906ق‌/1440-1500م‌) است‌ كه‌ به‌ زبان‌ تركى‌ جغتايى‌ و در استقبال‌ از نظامى‌ و در موضوع‌ داستان‌ اسكندر است‌. جامى‌ در پايان‌ خردنامة خود از خمسة تركى‌ امير عليشير ياد كرده‌، و آن‌ را ستوده‌ است‌ (حكمت‌، 202). تاريخ‌ تصنيف‌ سد سكندري‌ به‌ نظر ريو نمى‌تواند ديرتر از 890ق‌/1485م‌ بوده‌ باشد (ص‌ .(292 به‌ تعبير ليديا يگانيانس‌ « سد سكندري‌ مثنوي‌ تدابير سياسى‌» است‌ (ص‌ 45).
4. اسكندرنامه‌، يا ظفرنامه‌، از ابوعلى‌ حسين‌ بن‌ مراغى‌ (د 854ق‌/1450م‌)، متخلص‌ به‌ اشرف‌، معروف‌ به‌ «درويش‌ اشرف‌»، از شعراي‌ پر اثر سدة 9ق‌ و معاصر بايسنقر و پسرش‌ سلطان‌ محمد كه‌ منظومة خود را به‌ تقليد و به‌ وزن‌ اسكندرنامة نظامى‌ سروده‌ است‌. تربيت‌ (ص‌ 147- 148) و نفيسى‌ (1/309-310) ضمن‌ ارائة شرح‌ حالى‌ از اين‌ شاعر و معرفى‌ عناوين‌ آثار وي‌، فقط بيت‌ آغازين‌ ظفرنامة او را آورده‌، ليكن‌ ذكري‌ از مندرجات‌ آن‌ نكرده‌اند، و تنها به‌ بيان‌ اينكه‌ «اشرف‌» در مقابل‌ پنج‌ گنج‌ نظامى‌، مثنويات‌ پنجگانه‌اي‌ ساخته‌، بسنده‌ كرده‌اند.
5. اسكندرنامة معروف‌ به‌ قصة ذوالقرنين‌، از بدرالدين‌ بن‌ عبدالسلام‌ بن‌ ابراهيم‌ حسين‌ كشميري‌ از شعراي‌ اواخر سدة 10ق‌ هندوستان‌ كه‌ مثنوي‌ خود را به‌ نام‌ ابوالغازي‌ عبدالله‌ بهادرخان‌ دوم‌، از اخلاف‌ محمد شيبانى‌ خان‌ سروده‌ است‌ (نفيسى‌، 1/444- 445؛ صفا، حماسه‌ سرايى‌، 353). چنانكه‌ از عنوان‌ منظومه‌ برمى‌آيد، در اين‌ اثر اسكندري‌ مورد نظر بوده‌ كه‌ در پاره‌اي‌ مآخذ اسلامى‌ - ايرانى‌ با ذوالقرنين‌ قرآن‌ يكى‌ فرض‌ شده‌ است‌.
در بعضى‌ فهرستهاي‌ كتاب‌شناسى‌ و تذكره‌ها از چند اسكندرنامه‌ ديگر نيز ياد شده‌ است‌ كه‌ يا موضوع‌ آنها ربطى‌ به‌ اسكندر مقدونى‌ و ذوالقرنين‌ ندارد، يا ابياتى‌ از آنها باقى‌ نمانده‌، و يا هنوز به‌ صورت‌ نسخ‌ خطى‌ در گوشة كتابخانه‌ها افتاده‌ است‌، از آن‌ جمله‌اند: 1. اسكندرنامة كمال‌ الدين‌ حسين‌ ضميري‌ اصفهانى‌، معاصر شاه‌ طهماسب‌ صفوي‌ (هدايت‌، 1(2)/709-710). 2. اسكندرنامة خاكى‌ بلخى‌ (يا سروش‌) از شعراي‌ سدة 10ق‌ (نفيسى‌، 1/587). 3. اسكندرنامة جبلى‌ از سدة 12ق‌ كه‌ در مكة معظمه‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ (بشير حسين‌، 1/149). 4. اسكندرنامه‌، منسوب‌ به‌ مولانا عتابى‌ تكلّو كه‌ گفته‌ مى‌شود خمسه‌اي‌ به‌ تقليد از خمسة نظامى‌ سروده‌، ولى‌ ظاهراً - بجز تنها 3 بيت‌ كه‌ در تذكرة ميخانه‌ (فخرالزمانى‌، 444) نقل‌ شده‌ - اثري‌ از آن‌ نمانده‌ است‌. 5. اسكندرنامه‌، سرودة مقصود عالم‌ لكهنوي‌، ملقب‌ به‌ شمس‌الشعرا (على‌ حسن‌خان‌، 440؛ آقابزرگ‌، 19/210). 6. اسكندرنامه‌، از ميرزا حسين‌ مشرف‌ اصفهانى‌ شاعر ظريف‌ و شوخ‌ طبع‌ عهد صفوي‌ (هدايت‌، 1(1)/79). 7. اسكندرنامة ناصري‌ كرمانى‌ كه‌ شاعر آن‌ را به‌ نام‌ ظل‌السلطان‌ فرزند ناصرالدين‌ شاه‌ حاكم‌ اصفهان‌ در بحر خفيف‌ مسدس‌ تصنيف‌ كرده‌ است‌ (آقابزرگ‌، 19/116). 8. اسكندرنامه‌، در بحر رمل‌ مسدس‌، منسوب‌ به‌ فضل‌الله‌ استرابادي‌، مؤسس‌ فرقة حروفيه‌ در سدة 12ق‌ كه‌ جزو ديگر رسائل‌ حروفيان‌ در 1327ق‌/1909م‌ به‌ كوشش‌ كلمان‌ هوار در ليدن‌ به‌ چاپ‌ رسيد (طاهري‌، 6/630). فضل‌الله‌ در واقع‌ از قصة اسكندر و به‌ ظلمات‌ رفتن‌ وي‌ در پى‌ آب‌ حيات‌، به‌ طرزي‌ نمادين‌ استفاده‌ كرده‌، و انديشه‌هاي‌ خود را براي‌ دستيابى‌ به‌ مقصود بيان‌ داشته‌ است‌. به‌ نظرِ مرشد پير، يعنى‌ خضر، غرض‌ از ظلمات‌ راه‌ دشواري‌ است‌ كه‌ بر سر راه‌ رسيدن‌ به‌ چشمة مقصد است‌ و هر كه‌ بخواهد به‌ آن‌ چشمه‌ دست‌ يابد، بايد منزلها طى‌ كند ( مجموعه‌...، 99-101). 9. در پنجمين‌ و آخرين‌ فصل‌ كتابى‌ با عنوان‌ تحفة الملوك‌ - كه‌ به‌ نظر سعيد نفيسى‌ (1/72) از آثار اخلاقى‌ سدة 5 ق‌، و به‌نظر لازار (ص‌ 433 )، از سدة 7ق‌ است‌ - دو منظومة كوتاه‌ در بحر متقارب‌ و در قالب‌ قطعه‌هاي‌ مُصَّرع‌، يكى‌ مربوط به‌ اسكندر و ديگر دربارة كيخسرو وجود دارد. در منظومة اول‌ شاعر به‌ سفر اسكندر به‌ ظلمات‌، و ناكامى‌ وي‌ در يافتن‌ آب‌ حيات‌، و بهره‌مندي‌ خضر و الياس‌ اشاره‌ مى‌كند و به‌ خواننده‌ هشدار مى‌دهد كه‌ دنيا ناپايدار است‌ و مال‌ دنيا به‌ دنيا مى‌ماند (بينش‌، 701-704؛ لازار، .(433-436 البته‌ اينها غير از منظومه‌هايى‌ است‌ كه‌ با عنوانها و موضوعاتى‌ متفاوت‌ به‌ تقليد از اسكندرنامة نظامى‌ و كمابيش‌ بر الگوي‌ اين‌ اثر تصنيف‌ شده‌ است‌ (در اين‌ باره‌، نك: صفا، حماسه‌ سرايى‌، 353-390).
اسكندرنامة استاد گنجه‌ در ميان‌ شعراي‌ ترك‌ زبان‌ نيز چندين‌ پيرو داشته‌ است‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ آنان‌ تاج‌الدين‌ ابراهيم‌ بن‌ خضر احمدي‌ (د 815ق‌/1412م‌)، بزرگ‌ترين‌ شاعر دوران‌ عثمانى‌ در سدة 8ق‌ است‌. او اسكندر نامة خود را به‌ پسر بايزيد اول‌، سليمان‌ چلبى‌ اهدا كرد. مثنوي‌ احمدي‌ دربارة زندگى‌ و كارهاي‌ اسكندر مقدونى‌ است‌ كه‌ شاعر موضوع‌ آن‌ را از فردوسى‌ و نظامى‌ اقتباس‌ كرده‌، اما آن‌ را با ابياتى‌ حاشيه‌اي‌ در موضوعات‌ اخلاقى‌ تفصيل‌ داده‌ است‌. داستان‌ با خلاصه‌اي‌ از تاريخ‌ اسلام‌ پايان‌ مى‌يابد كه‌ آخرين‌ بخش‌ آن‌ تاريخ‌ منظوم‌ بسيار مهمى‌ از سلاطين‌ عثمانى‌ است‌ ( 2 EI، ذيل‌ احمدي‌؛ فهرس‌...، 1/26). مثنوي‌ احمدي‌ شامل‌ بيش‌ از 200 ،8بيت‌، و به‌ زبان‌ سادة تركى‌ سدة 8ق‌/14م‌ سروده‌ شده‌ است‌ و يكى‌ از آثار ارزشمند كلاسيك‌ تركى‌ به‌ شمار مى‌رود. شاعر به‌ گزارش‌ وقايع‌ تاريخى‌ و افسانه‌ اكتفا نكرده‌، بلكه‌ بسياري‌ از دانشهاي‌ زمان‌ خود را نيز در آن‌ گنجانده‌ است‌ و با طرح‌ نمادين‌ بعضى‌ از شخصيتها و پديده‌ها (مثلاً آب‌ حيات‌ در معناي‌ علم‌، ارسطو به‌ معناي‌ عقل‌، و اسكندر به‌ معناي‌ روح‌) به‌ منظومة خود رنگ‌ و آبى‌ انديشمندانه‌، اخلاقى‌ و تربيتى‌ بخشيده‌ است‌ (بانارلى‌، 292 -291 ؛ ريو، .(162
ديگر شاعر ترك‌ كه‌ اسكندرنامه‌اي‌ پرداخته‌، حياتى‌ چلبى‌، شاعر هزل‌ گو و لطيفه‌پرداز سدة 10ق‌/16م‌، در دوران‌ سلطان‌ بايزيد دوم‌ است‌ كه‌ گويا به‌ سبب‌ هجويه‌اي‌ كه‌ در ذم‌ّ طورسون‌ بيك‌، مؤلف‌ تاريخ‌ آل‌ عثمان‌ سرود، جان‌ خود را از دست‌ داد. آگاه‌ سرّي‌ لوند، محقق‌ ترك‌، حياتى‌ را صاحب‌ خمسه‌اي‌ مى‌داند كه‌ اسكندرنامه‌ يكى‌ از آنهاست‌ («دائرة المعارف‌...1»، ذيل‌ حياتى‌ چلبى‌).
مآخذ: آقابزرگ‌، الذريعة؛ استوري‌، چ‌.، ادبيات‌ فارسى‌، ترجمة يحيى‌ آرين‌ پور و سيروس‌ ايزدي‌، تحرير احمد منزوي‌، تهران‌، 1362ش‌؛ اسكندرنامة هفت‌ جلدي‌، منسوب‌ به‌ منوچهر خان‌ حكيم‌، تهران‌، علمى‌؛ افشار، ايرج‌، «حديث‌ اسكندر»، يغما، تهران‌، 1343ش‌، س‌ 17، شم 1؛ همو، « خردنامه‌ و اسكندر مخلوق‌ جامى‌»، مجلة دانشكدة ادبيات‌ تهران‌، تهران‌، 1343ش‌، س‌ 12، شم 2؛ همو، مقدمه‌ بر اسكندرنامه‌ (روايت‌ فارسى‌ كاليستنس‌ دروغين‌)، تهران‌، 1343ش‌؛ اميرخسرو دهلوي‌، آيينة سكندري‌، به‌ كوشش‌ محمد سعيد احمد، عليگره‌، 1336ق‌/1917م‌؛ بشير حسين‌، محمد، فهرست‌ مخطوطات‌ شيرانى‌، لاهور، 1968-1973م‌؛ بهار، محمدتقى‌، سبك‌ شناسى‌، تهران‌، 1337ش‌؛ بينش‌، تقى‌، «دو منظومة فارسى‌ قديمى‌ در تحفة الملوك‌»، آينده‌، تهران‌، 1314ش‌، س‌ 10، شم 10 و 11؛ تربيت‌، محمدعلى‌، دانشمندان‌ آذربايجان‌، تهران‌، 1314ش‌؛ حكمت‌، على‌اصغر، جامى‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ريپكا، يان‌، ادبيات‌ ايران‌ در زمان‌ سلجوقيان‌ و مغولان‌، ترجمة يعقوب‌ آژند، تهران‌، 1364ش‌؛ زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌، با كاروان‌ حله‌، تهران‌، 1362ش‌؛ همو، پير گنجه‌ در جست‌وجوي‌ ناكجاآباد، تهران‌ 1372ش‌؛ صفا، ذبيح‌الله‌، حماسه‌ سرايى‌ در ايران‌، تهران‌، 1363ش‌؛ همو، «داستان‌ اسكندر و اسكندرنامه‌هاي‌ منثور و منظوم‌»، آموزش‌ و پرورش‌، تهران‌، 1327ش‌، س‌ 23، شم 4؛ همو، «ملاحظاتى‌ دربارة داستان‌ اسكندر مقدونى‌ و اسكندرنامه‌هاي‌ فردوسى‌ و نظامى‌»، ايران‌ شناسى‌، تهران‌، 1370ش‌، س‌ 3، شم 3؛ طاهري‌ شهاب‌، «فهرست‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ مجموعة طاهري‌ شهاب‌ (ساري‌)، نشرية كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌، 1348ش‌، دفتر 6؛ على‌ حسن‌ خان‌، صبح‌ گلشن‌، بهوپال‌، 1265ق‌؛ فخرالزمانى‌، عبدالنبى‌، تذكرة ميخانه‌، به‌ كوشش‌ احمد گلچين‌ معانى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ فردوسى‌، شاهنامه‌، تهران‌، 1314ش‌؛ فهرس‌ المخطوطات‌ التركية العثمانية، قاهره‌، 1987م‌؛ مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مجموعه‌ رسائل‌ حروفيه‌، به‌ كوشش‌ كلمان‌ هوار، ليدن‌، 1327ق‌/1909م‌؛ محجوب‌، محمدجعفر، «اسكندرنامه‌»، سخن‌، تهران‌، 1346ش‌، س‌ 17، شم 4؛ همو، «داستانهاي‌ عاميانه‌»، همان‌، تهران‌، 1338ش‌، س‌ 10، شم 7 و 8؛ همو، «ساقى‌نامه‌ - مغنى‌نامه‌»، همان‌، تهران‌، 1339ش‌، س‌ 11، شم 1؛ معيري‌، محمدحسين‌، «ساقى‌نامه‌ها»، دانش‌، تهران‌، س‌ 2، شم 4؛ معين‌، محمد، مجموعه‌ مقالات‌، به‌ كوشش‌ مهدخت‌ معين‌، تهران‌، 1367ش‌؛ منزوي‌، خطى‌؛ نظامى‌ گنجوي‌، اقبال‌نامه‌، به‌ كوشش‌ وحيد دستگردي‌، تهران‌، 1317ش‌؛ همو، شرف‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ همو، تهران‌، 1335ش‌؛ نفيسى‌، سعيد، تاريخ‌ نظم‌ و نثر در ايران‌ و در زبان‌ فارسى‌، تهران‌، 1344ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌، مجمع‌ الفصحا، به‌ كوشش‌ مظاهر مصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ يگانيانس‌، ليديا، «ميرعليشيرنوايى‌ و عصر او»، نشرية دانشكدة ادبيات‌ تبريز، تبريز، 1328ش‌، س‌ 1، شم 19؛ نيز:
Banarl o , N. S., T O rk edebiy @ t o t @ rihi , Istanbul , 1987 ; Budge , E. A. W. , The Life and Exploits of Alexander the Great, London, 1896; EI 2 ; Fraenkel, S., X N N ldeke, Th. Beitr L ge... des Alexanderromans n , ZDMG, 1891 vol. XLV; Iskandarnamah, tr. M. S. Southgate, Columbia 1978, Lazard, G., X Deux Po I mes persans de tradition pehlevie n , M E morial Jean de Menasce, eds. Ph. Gignoux and A. Tafazzoli, Louvain, 1974; Rieu, Ch., Catalogue of Turkish Manuscripts in the British Museum, 1888; T O rk dili ve edebiyat o ansiklopedisi, Istanbul, 1977.
مجدالدين‌ كيوانى‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3431
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست