اَسَديِطوسى، ابومنصور (ابونصر) على بناحمد (د ح 465ق/ 1073م)، شاعر،
لغت شناس و كاتب پرآوازة ايرانى. زندگانى و حتى زمان حيات اسدي، به رغم
آوازة بلندش، در هالهاي از ابهام است و با اينكه پژوهشگران غربى و شرقى از
اواخر سدة 19م به اين سو، بسيار كوشيدهاند تا بر نقاط تاريك زندگانى وي
پرتوي افكنند، هنوز دورههايى از حيات او برما پوشيده است. آگاهيهاي اندك
موجود دربارة اسدي را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف - اخبار پراكندة موجود در آثار خود اسدي و نيز اخبار كوتاه برخى منابع
ديگر. اسدي در مؤخرة كتاب الابنية ابومنصور موفق هروي نام، نسب و تخلص (يا
لقب) خود را چنين آورده است: على بن احمد اسدي طوسى شاعر (نك: ص 97). او
به طوسى بودن خود در ديباچة گرشاسپنامه (ص 14، بيتهاي 18-20) و نيز به
تخلص يا لقب خود (اسدي) در پايان اين كتاب (ص 477، بيت 3) و در پايان
مناظرة «مسلمان و گبر» («مناظرات»، 90)، به صراحت اشاره كرده است. كنيهاش
«ابومنصور» نيز در ديباچة لغتفرس (چ مجتبائى، 17) آمده است. اسدي در مؤخرة
الابنيه، انجام نگارش كتاب را شوال 447 آورده است (نك: همانجا). در ديباچة
گرشاسپنامه نيز مىگويد كه اين منظومه را به خواهش محمد حصى (حصنى) وزير
ابودلف شيبانى، حكمران نخجوان، به نام وي سروده است (نك: ص 13، بيت 3
به بعد، نيز ص 15- 19، 479) و چنانكه در همين منظومه آمده (ص 476، بيت 2)،
سرودن آن را در 458ق/1066م به پايان رسانده است. در برخى نسخههاي
لغتفرس، در شاهد واژة «آزفنداق» (نك: چ دبيرسياقى، 105)، بيتى از
گرشاسپنامه (ص 155، بيت 4) نقل شده است. اگر اين بيت را خود اسدي در لغت
فرس گنجانده باشد، اين كتاب پس از نظم گرشاسپ نامه مدون شده است (نك:
هرن، 31؛ خالقى، «اسدي طوسى»، 649). از سوي ديگر، مىدانيم كه اسدي مناظرة
«رمح و قوس» را در ستايش شجاعالدوله منوچهر سروده است (نك: «مناظرات»، 109،
بيت 49). گرچه ممدوحان اسدي را در مناظرات، به درستى نمىتوان باز شناخت،
اما ترديدي نيست كه اين شخص همان شجاعالدوله منوچهر ابن شاوور (حك ح
456-512ق)، امير شدادي آنى است كه نامش بر ويرانههاي باروي شهر آنى به
خط كوفى ثبت شده است (نك: چايكين، 151 ؛ كسروي، 317). از آنجا كه منوچهر در
456ق/ 1064م در خردسالى، فرمانرواي آنى شد و اسدي نيز در اين زمان به نظم
گرشاسپ نامه اشتغال داشته، احتمالاً اين مناظره چند سال پس از نظم اين
اثر سرودهشدهاست. اسدي در همينمناظره(«مناظرات»، 110، بيتهاي 58 - 59) و
نيز در پايان گرشاسپنامه (ص 470، بيت 57 به بعد) از پيري خود سخن مىگويد.
پس تاريخ 465ق كه هدايت (1/287) به عنوان تاريخ درگذشت اسدي آورده،
درست مىنمايد (نك: خالقى، همان، 650).
نظامى شاعر پر آوازة سدة 6ق/12م، در قطعهاي در «سخا و سخن» به بخل سلطان
محمود نسبت به فردوسى و نواخت يافتن اسدي از سوي ابودلف اشاره دارد (ص
19). رشيد وطواط (ص 74) ذيل صنعت «الاغراق فىالصفة» تنها يك دو بيتى از
«على اسدي» شاهد آورده كه در آثار بازمانده از اسدي و منابع ديگر، ديده
نمىشود. از اين رو، آگاهيهاي دقيق از زندگانى اسدي، تقريباً به واپسين دهة
عمر او محدود مىشود و پيش از اين تنها مىدانيم كه در طوس زاده شد و در
447ق نسخة الابنيه را كتابت كرد.
ب - دستة دوم، كتابهاي تذكره و از همه مقدمتر، تذكرة الشعرا يدولتشاه
سمرقندي است (تأليف: 892ق/1487م) كه سرچشمة بيشتر آشفتگيهاي موجود در شرح
حال اسدي به شمار مىرود. در مآخذ مقدم بر تذكرة الشعرا يدولتشاه، از جمله
چهار مقالة نظامى عروضى و لباب الالباب عوفى، از اسدي سخنى در ميان نيست؛
شايد بدان سبب كه نظامى به شاعرانى كه به دربارهاي كوچك رفت و آمد
مىكردند، توجهى نداشته، و عوفى بيشتر به شاعران قصيده سرا عنايت داشته
است (نك: چايكين، 138 ؛ خالقى، همان، 651).
به گفتة دولتشاه، اسدي استاد فردوسى بوده است و چون او را به سرودن
شاهنامه تشويق كردند، پيري را بهانه ساخت و فردوسى را بدان كار برانگيخت و
هنگامى كه فردوسى، پس از فرار از غزنين، به موطن خود طوس بازگشت و وفاتش
در رسيد، اسدي را نزد خويش خواند و نظم بقية شاهنامه را بر عهدة او نهاد. اسدي
طى يك شبانه روز «چهار هزار بيت [ ! ] باقى شاهنامه را به نظم آورد و هنوز
فردوسى در حال حيات بود كه سواد آن ابيات را مطالعه نمود و بر ذهن مستقيم
استاد آفرين گفت و آن نظم از اول استيلاي عرب است بر عجم در آخر شاهنامه
»(ص 35-36). بر اساس اين گزارش اگر اسدي را استاد فردوسى (ح 329-416ق) به
شمار آوريم، بايستى او بيش از 150 سال عمر كرده باشد كه پذيرفتنى نيست.
تذكره نويسان و نويسندگان بعدي نيز عمدتاً به اخبار دولتشاه استناد جستهاند
(نك: اته، «دربارة مناظرات1»، 63 -62 ؛ رازي، 2/202؛ شوشتري، 2/609 -610؛
اوحدي، ذيل «حكيم اسدي طوسى»؛ آذر، 2/458- 459). به گفتة تقىالدين كاشى،
اسدي طوسى با فردوسى «نسبت خويشى و قرابت» نيز داشته است (نك: اته،
همانجا)؛ اما همو به اين گفتة دولتشاه كه بخش پايانى شاهنامه، سرودة اسدي
است، به ديدة ترديد نگريسته است. همچنين از لغتفرس اسدي نقل كردهاند كه
او نسب خود را به «پادشاهان عجم» مىرسانده است (نك: شوشتري، 2/609؛ هدايت،
1/283)؛ ولى در نسخههاي موجود اين فرهنگ، بدين امر اشارتى نيست. از سوي
ديگر، در آثار اسدي نه تنها از مضمون اخبار دولتشاه و تذكرههاي ديگر
نمىتوان نشانى يافت، بلكه آنچه از اين آثار بر مىآيد، آشكارا با آنچه
دولتشاه مىگويد، متناقض است.
نخستين بار هرمان اته سخت كوشيد تا از راز زندگى اسدي پرده بردارد (نك:
«دربارة مناظرات»، 48 به بعد؛ همو، 40 به بعد). او با اعتماد به اخبار
دولتشاه، اين فرضيه را پيش كشيد كه دو شخص با تخلص اسدي در دو زمان مختلف
مىزيستهاند؛ يكى پدر با نام ابونصر احمد بن منصور، استاد فردوسى و سرايندة
«مناظرات» كه در زمان سلطان مسعود غزنوي (421-432ق/1030-1041م) درگذشته
است؛ ديگري پسر ابونصر به نام على بن احمد، كاتب الابنيه، سرايندة
گرشاسپنامه و نويسندة لغتفرس («دربارة مناظرات»، .(64-65 اته كوشيد تا
ممدوحان اسدي (پدر) را در «مناظرات» با دولتمردان دورة غزنوي تطبيق دهد. به
نظر وي (همان، 69 -68 ؛ همو، 41) «شه عادل زاد»(نك: «دربارةمناظرات»،82 ؛
بيت40؛ قس: اسدي،«مناظرات»، 95، بيت 40: شه عادل را)، ممدوح مناظرة «شب و
روز» همان سلطان محمود غزنوي است و «والا منوچهر» ممدوح شاعر در مناظرة «رمح
و قوس» (اسدي، همان، 109، بيت 49)، تعبيري است شاعرانه براي همين سلطان و
«ابوالوفا مطهر»، ممدوح وي در مناظرة «آسمان و زمين» (همان، 101، بيتهاي 55
-56)، همان شمس الدوله ابوطاهر، از آلبوية همدان است و رستم نيز كه در بيت
پايانى اين مناظره از او ياد شده، برادر وي مجدالدوله ابوطالب رستم، امير
ري و معاصر سلطان محمود است. به گمان اته، اسدي به سبب ستايش از همين
مجدالدوله، سلطان غزنوي را برنجاند و موجبات تبعيد خود را فراهم آورد
(همانجا).
پس از انتشار مقالة اته، نظريات او دربارة اسدي تا سالها بعد، همچنان استوار
بود و بسياري از خاورشناسان و محققان ايرانى، در صحت آن نظريات ترديد
نكردند. به مثل استوري، ذيل «اسدي طوسى» چنين آورده است: «ابونصر على بن
احمد اسدي، پسرِ استادِ فردوسى» ، III(1)/3) قس: .(V(1)/83-85 براون (ص
215-216) و نفيسى (ص 47) از ديگر پژوهشگرانى بودند كه بر ديدگاههاي اته پاي
فشردند، اما فروزانفر (ص 449-453) و سپس شيرانى (ص 195- 198)، بر فرضية اته،
مبنى بر وجود دو اسدي خط بطلان كشيدند (نيز نك: يغمايى، 9 - 10). چايكين
ايرانشناس روسى، در 1935م با بررسى دوبارة اخبار مربوط به اسدي و ممدوحان
وي، به راستى پايههاي نظريات اته را ويران كرد و نشان داد كه ديدگاههاي
او حتى تاب پايداري در برابر سطحىترين خردهسنجيها را نيز ندارد. به گفتة
چايكين، اته مىكوشيد ممدوحان اسدي را از لابهلاي تاريخ يمينى، ترجمة
جرفادقانى بازشناسد، آن هم با اتكا و اعتماد به ترجمة انگليسى رينولد از اين
كتاب كه به ويژه در ضبط اعلام، لغزشهاي فراوان در آن راه يافته است (ص
.(144 چايكين تطبيق ممدوحان اسدي را در مناظرات با دولتمردان عصر غزنوي به
كلى مردود شمرد و جا به جا به آنها پاسخ گفت؛ اما خود اذعان داشت كه به جز
شجاع الدوله منوچهر، ممدوح مناظرة «رمح و قوس» و ابونصر احمد بن على، ممدوح
مناظرة «گبر و مسلمان» هويت بقية ممدوحان مناظرات شناخته نيست. چايكين (ص
به درستى نشان داد كه شجاع الدوله منوچهر، همان امير شدادي آنى است و
ابونصر احمد بن على احتمالاً همان ممدوح لامعى است (نك: سروري 3/1245، بيتى
از لامعى به عنوان شاهد براي واژة «گهري») كه در آثار بنداري (ص 18:
عبدالرزاق ابونصر احمد بن على؟) و حمدالله مستوفى (ص 354: عميدالعراق احمد
معمولى؟) در ذيل رخدادهاي سال 450ق از او سخن رفته است (قس: اته، «دربارة
مناظرات»، .(67-68 چايكين خاطرنشان مىسازد كه شاعرانِ پارسى گوي، معمولاً
از پدر به پسر تغيير تخلص مىدهند. براي نمونه: برهانى و پسرش امير معزي، يا
وصال و 3 پسرش وقار، فرهنگ و داوري. در نتيجه اگر دو اسدي، پدر و پسر وجود
مىداشتند، پسر مىبايست تخلص خود را تغيير بدهد. چايكين مىافزايد: اسدي به
سبب فروتنى از نقل اشعار خود به عنوان شاهد لغات در لغتفرس خودداري كرده
است (چند بيتى كه از اسدي در لغت فرس آمده، محل ترديد است)، اما اگر پدرش
شاعر مىبود، به رغبت ابياتى از او نقل مىكرد (ص .(143
پس از چايكين، برتلس، ديگر ايرانشناس نامدار روسى، با تيزبينى و نكته
سنجيهاي خردمندانه دورههايى از زندگانى اسدي به ويژه دورة نخست زندگانى
او را بازسازي كرد. او در مقالهاي با عنوان «پنجمين مناظرة اسدي طوسى» (ص
207 به بعد) و نيز در تاريخ ادبيات فارسى خود به بررسى ژرف و همه جانبة
مناظرههاي وي مىپردازد و با ارائة هماننديهايى ميان ابياتى از اين مناظره
و ابياتى از گرشاسپنامه نتيجه مىگيرد كه سرايندة هر دو اثر يكى است (ص 16
به بعد). سپس مىافزايد كه از واپسين ابيات مناظرة «عرب و عجم» چنين
دريافته مىشود كه شاعر اثر خود را به عميد نوقان (يكى از دو ناحية طوس)،
ابوجعفر محمد، پيشكش كرده است (همانجا؛ نيز نك: اسدي، «مناظرات»، 78، بيتهاي
104- 105). هويت اين ابوجعفر محمد دانسته نيست، اما نكتة مهم اينجاست كه
مناظرة «عرب و عجم» در طوس، زادگاه شاعر سروده شده، و مىتوان پذيرفت كه
از سرودههاي آغازين و دورة جوانى او بوده است. در اين مناظره وقتى از
زبان مرد عجم، شخصيتها و سخن سرايان نامدار ايرانى كه ماية مباهات اوست،
برشمرده مىشوند، از فردوسى سخنى به ميان نمىآيد (نك: همان، 71 به بعد).
گرچه برتلس (ص 19) برخلاف اته (ص 41) به درستى دريافته است كه اسدي در
زمرة شاعران دربار غزنويان نبوده است، ولى اين گمان او كه اسدي از سر
رقابت با فردوسى از ذكر نام او خودداري كرده (ص 43-44)، پذيرفتنى نيست؛
زيرا از همين مناظره، نيك بر مىآيد، اسدي در اوان جوانى نه تنها در
حماسهسرايى طبع آزمايى نكرده، بلكه در قصيده سرايى نيز شاعر چيره دستى
نبوده است تا با فردوسى سر همسنگى داشته باشد.
به گمان برتلس، از اين مناظره بر مىآيد كه اسدي در جوانى از آرمان
شعوبيان تأثير پذيرفته بوده، و نيز گرايش آشكاري به تشيع داشته است. اما
از آنجا كه داشتن آرمانهاي شعوبيه و نيز گرايش به تشيع در بارگاه غزنويان
يك بزه سياسى به شمار مىآمد، هيچ چكامهسرايى ياراي آن نداشت كه چنين
چكامهاي در آنجا بسرايد و از جان خود بيمناك نباشد(همانجا). پس ممدوح
اسدي،يعنى عميد نوقان،ابوجعفر محمد، احتمالاً يكى از سرداران و دهقانان
زميندار ايرانى در طوس بوده كه شاعر در واپسين سالهاي زندگانى محمود(حك
388-421ق/ 998 -1030م) يا در روزگار پسر و جانشين او مسعود، اين قصيده را بدو
پيشكش كرده است؛ زيرا در سراسر زنجيرة برهانهاي عجم، بيزاري دهقان اشرافى
از عرب به گونة بسيار نمايان به چشم مىخورد (همو، 18-21). اما شاعر كه
نمىتوانست اميدوار باشد كه همواره براي شعرهايش پاداشى با گشاده دستى
پرداخته شود، گويا در اواخر دورة غزنوي و مقارن يورش تركمنان و قحط سالى در
خراسان (431ق/ 1040م)، از طوس رهسپار غرب ايران شد (همو، 20). طرح كوتاهى
كه برتلس از دورة دوم زندگانى اسدي به دست مىدهد، چنين است: احتمالاً از
طوس به دربار جستانيان طارم و سرانجام به نخجوان رفته، و پس از
464ق/1072م در آنى، شجاعالدوله منوچهر بن شاوور را مدح گفته است و نيز به
احتمال بسيار شاعر در سرگردانيهايش سخت تنگدست و نيازمند مىشود، تا آنجا كه
در 447ق/1055 به حال و روز يك كاتب و نسخهنويس ساده فرو مىافتد (همانجا).
پس از برتلس، جلال خالقى مطلق - مستقل از برتلس - با بررسى همه جانبة
اخبار مربوط به اسدي به نتايج جالب توجهى دست يافت و برخى از ممدوحان وي
را در «مناظرات» باز شناساند و به ويژه بر دورة دوم زندگانى او پرتوي افكند
كه پژوهشهاي برتلس و چايكين را به خوبى تكميل كرد. خالقى در بررسى خود،
بيشتر به مسمطى استناد كرده كه در ديوان قطران آمده، ولى در برخى تذكرهها
از جمله دقائق الاشعار به اسدي منسوب است. خالقى يادآور مىشود كه اين
تذكره كه 18 باب از 30 باب آن برجاي مانده است، نمىتواند فروتر از سدة 8ق
نوشته شده باشد، چه همة شاعرانى كه در اين مجموعه از آنان سخن رفته است،
در زمانى پيش از اين تاريخ مىزيستهاند («اسدي طوسى»، 646). سپس خالقى
مسمط ياد شده را بر اساس دقائق الاشعار و ديوان قطران (ص 450-453) از نو
تصحيح كرده است (در اين مقاله ارجاعات به اين مسمط از همين تصحيح او در
مقالة «اسدي طوسى»، 653 -657 صورت گرفته است). در اين مسمط دو شخص مختلف،
يكى امير جستان (ص 655، بيت 24، ص 656، بيتهاي 43-44)، با كنية ابونصر (ص
656، بيت 37)، و ديگري جوانى شمسالدين نام (ص 655، بيت 24)، با لقب تاج
الملك (ص 655، بيت 27)، مدح شدهاند. در ديوان قطران، قصايد فراوانى (حدود
20 قصيده، براي نمونه، نك: ص 36-37، 52، جم) در ستايش ابونصر جستان وجود دارد
و در اين قصايد (مثلاً نك: ص 206، بيت 12، جم) از ابوالمعالى، به عنوان پسر
جستان نيز ياد شده است. اين جستان اميري است از خاندان كنگريان (يا
مسافريان، شاخهاي از ديلميان) كه در حدود سالهاي 421-453ق بر طارم فرمان
مىراند. در اين مسمط، جستان با صفاتى چون مسدد، منصور، مؤيد ستوده شده كه
تكرار مسدد در قصيدهاي از قطران (ص 36، بيت 13) نشان مىدهد كه اينها همه
القاب جستان بوده است (نك: خالقى، «اسدي طوسى»، 653 -662). سپس خالقى با
برسنجى ميان آنچه اسدي و قطران دربارة جستان گفتهاند، از يك سو، و تقديم
نامة كتاب الابنيه و گفتار نويسندة آن، ابومنصور هروي از سوي ديگر، چنين
نتيجه مىگيرد كه «الامير المسدد المؤيد المنصور» اميري كه ابومنصور هروي
كتاب خود را به نام او نگاشته، همان ابونصر جستان ممدوح اسدي و قطران است
و از جملة دعايى «حرسه الله» كه اسدي كاتب كهنترين نسخة كتاب (مورخ
447ق) به دنبال نام ابومنصور هروي آورده، پيداست كه نويسندة كتاب و اميري
كه اين اثر بدو پيشكش شده، و نيز كاتب آن در يك زمان مىزيستهاند (خالقى،
همان، 662 -664). در حالى كه پيشتر بسياري از خاورشناسان بر اين باور بودند
كه اين امير، همان منصور بن نوح سامانى (حك 350- 365ق/961 -927م)، ملقب
به «السديد» بوده است و پژوهشگران ديگري چون قزوينى (ص 264- 266)، بهار
(2/24- 25) و محبوبى (ص 9) در اين باره به نتيجة قطعى نرسيده بودند (براي
تفصيل، نك: ه د، ابومنصور موفق هروي).
بى گمان پژوهش خالقى در زدودن هالة ابهامى كه سالها بر زندگانى اسدي طوسى
و كتاب الابنيه و نويسندة آن افكنده شده بود، تأثير بسزايى داشته است، اما
شايستة يادآوري است كه موانعى نيز بر سر راه زنجيرة استدلالهاي او وجود دارد:
قدمت جُنگ دقائق الاشعار كه خالقى بارها بدان پاي فشرده، محل ترديد است؛
زيرا از 30 باب اين كتاب تنها 18 باب برجاي مانده است و بر اين اساس كه
همة شعراي نام برده شده در آن به پيش از سدة 8ق/14م تعلق دارند،
نمىتوان به ديرينگى كتاب حكم كرد. از سوي ديگر، همانگونه كه خالقى خود
نيز اشاره دارد، در ديوان قطران حدود 20 قصيده در ستايش ابونصر جستان موجود
است (ص 36-37، 52، جم) و از آن جمله مسمطى است (ص 450-453) با برخى القاب
و الفاظ مدحى مشابه در ستايش اين امير كه نگارندة دقائق الاشعار آن را نه
به قطران، بلكه به اسدي منسوب كرده است. از اين رو به سادگى نمىتوان
اين مسمط را كه در كهنترين دست نويسهاي ديوان قطران آمده، به استناد گفتة
نويسندة دقائق الاشعار به جاي قطران به اسدي نسبت داد. وانگهى نويسندة
دقائق الاشعار شخصى است به نام ميرعبدالوهاب، و اته («فهرست...1»، كه
نخستين بار اين جنگ بدون ديباچه را معرفى كرده، او را با ميرعبدالوهاب
دولت آبادي نويسندة تذكرة بى نظير ( تأليف: ح 1172ق/1759م) يكى انگاشته
است (نيز نك: گلچين، 1/200). با اينهمه، اگر هم اين مسمط سرودة اسدي نباشد،
پايههاي نظرية خالقى مطلق مبنى بر اينكه اسدي و نويسندة كتاب الابنيه هر
دو همزمان در دربار ابونصر جستان به سر مىبردهاند، فرو نمىريزد؛ چون، اميري
كه در يكى از مناظرات اسدي (نك: سطور بعد) با لقب «شاه عادل» و «امير عادل»
ستوده شده، با اين ابونصر جستان نيك تطبيق مىكند.
حاصل سخن آنكه اخبار تذكرهها، مبنى بر مقام استادي اسدي بر فردوسى و
تشويق او به سرودن شاهنامه و نيز وجود هرگونه خويشاوندي ميان اين دو، بى
اساس است. به گفتة فردوسى در آغاز شاهنامه (1/23-24)، كسى كه او را به
سرودن شاهنامه برانگيخت، جوانى است از «گوهر پهلوان» كه به احتمال
فراوان، منصور، پسر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق (ه م) بوده است؛ نه آنگونه
كه دولتشاه و ديگران آوردهاند، استاد يا خويشاوند يا خواهر زادة فردوسى (براي
نسبت اخير، نك: هرن، 20، عبارتى در آغاز نسخة واتيكان از لغت فرس ).
احتمالاً همانندي دو اثر بزرگ حماسى، شاهنامه و گرشاسپنامه، سبب شده است
تا تذكرهنويسان و كسان ديگر اين دو حماسهسراي نامدار را با نسبت استادي و
شاگردي و يا خويشاوندي، به نوعى به يكديگر مربوط سازند. بنابراين، در ترسيم
زندگانى اسدي بايد اخبار تذكرهها را به كلى ناديده گرفت و بيشتر به
آگاهيهاي مندرج در آثار خود وي استناد جست و با توجه به پژوهشهاي چايكين،
برتلس و خالقى مطلق، فرضية وجود دو اسدي (پدر و پسر) را نيز بايد به يك سو
نهاد. آنگاه زندگانى اسدي را مىتوان چنين ترسيم كرد: احتمالاً در اواخر سدة
4ق/10م يا سالهاي آغازين سدة 5ق/11م در طوس ديده به جهان گشود. در مكتب
شعري همانجا باليد و به ويژه از شاهنامة فردوسى تأثير پذيرفت، ولى نخست به
قصيده سرايى روي آورد و قصيدهاي به صورت مناظره (مناظرة عرب و عجم) براي
ابوجعفر محمد، عميدنوقان، از دهقانان ايرانى آن ديار سرود. سپس، مقارن يورش
تركمنان سلجوقى (431ق) و قحط سالى در خراسان، از طوس به سوي غرب ايران
رفت و در 447ق در دربار ابونصر جستان، امير طارم، كتاب الابنية ابومنصور هروي
را كتابت كرد و در قصايد خود او را ستود. در حدود سال 455ق/ 1063م در دربار
ابودلف شيبانى، فرمانرواي نخجوان به سر مىبرد و از اين تاريخ تا 458ق به
نظم گرشاسپ نامه اشتغال داشت. سپس لغت فرس را به رشتة تحرير درآورد و در
كهنسالى به دعوت شجاع الدوله منوچهر، حكمران آنى، بدانجا سفر كرد و مناظرة
«رمح و قوس» (نك: «مناظرات»، 104 به بعد) را براي اين امير شدادي سرود و در
يكى از ابيات پايانى اين مناظره (ص 109، بيت 57) از منوچهر اجازه خواست
كه به «مأواي» خود شايد همان نخجوان يا طوس، باز گردد.
اسدي در حدود سال 465ق درگذشت و در كوي سرخاب تبريز به خاك سپرده شد و
گورستان محل دفن او بعدها به مقبرة الشعرا نامبردار گشت (ابن كربلايى،
1/211؛ نيز نك: سجادي، 252). از اين رو، شايد بتوان گفت كه اسدي در اواخر عمر
در تبريز مىزيسته است. ابن كربلايى (همانجا)، دو بيت شعر او را كه بر لوح
مزار وي حك شده بود، آورده است (نيز نك: حشري، 116).
اسدي در آثار خود تنها اسلام و پيامبر اكرم(ص) را ستوده است، مگر در ديباچة
گرشاسپ نامه كه پس از مدح پيامبر(ص) به موضوع شفاعت (ص 2، بيت 11)، و
سپس در ستايش دين به ظهور مهدي (ع) (ص 4، بيتهاي 26-33) در پايان جهان
اشاره دارد كه مىتواند بر گرايش او به تشيع دلالت داشته باشد (نك: خالقى،
«گردشى...»، 391). همانگونه كه پيش از اين ديديم، از مناظرة «عرب و عجم»
نيز بر مىآيد كه اسدي در جوانى به شعوبيه گرايش داشته است. گرچه در
مناظرة «مسلمان و گبر» («مناظرات»، 79 به بعد) در دفاع از دين اسلام بر
ديانت زردشتى مىتازد، ولى به روايات كهن ايرانى دلبستگى دارد و احساسات
ملى نيرومندي او را به سرودن گرشاسپنامه مىكشاند. به هر حال، تأثير
تعاليم اسلامى بر اسدي نيك نمايان است و اين آموزهها نه تنها در مناظرات
او، بلكه در گرشاسپنامه هم كه مىبايست تنها و تنها بر ديدگاههاي باستانى
پيش از اسلام استوار شده باشد، به چشم مىخورد (نك: برتلس، 23).
از پارهاي مطالب مندرج در گرشاسپنامه به خوبى پيداست كه اسدي افزون بر
چيرهدستى در شعر و حماسهسرايى، در علوم دينى، فلسفه، تاريخ، جغرافيا و
نجوم نيز آگاهيهاي چشمگيري داشته است (نك: يغمايى، 2-3؛ فروزانفر، 441) و در
همين منظومه چنان به موضوعات علمى و دينى و حكمى توجه نشان مىدهد كه او
را «حكيم» يا «اسد الحكماء» لقب دادهاند (نك: نخجوانى، 8، 10 ؛ هدايت، 1/286-
287؛ اوحدي، ذيل «حكيم اسدي طوسى»؛ ريپكا، 269). اسدي با ديوانهاي شعراي
عرب نيز آشنايى داشته، و پارهاي مضامين آنها را در گرشاسپنامه به كار
برده است. چنانكه فروزانفر (همانجا، حاشية 2) نشان مىدهد، مضمون دو بيت از
اسدي با دو بيت از متنبى، شاعر پر آوازة عرب، به خوبى تطبيق مىكند.
آثار:
1. گرشاسپنامه. اسدي در ديباچة اين منظومه (ص 13) در سبب نظم آن گويد:
روزي در مجلس وزير شاه ابودلف به نام محمد و برادرش ابراهيم، پسران
اسماعيل حصى دفتر باستان مىخواندند و چون از فردوسى طوسى و شاهنامة او سخن
به ميان آمد، اين دو برادر به او پيشنهاد كردند كه داستانى از «نامة باستان»
به نام ابودلف به رشتة نظم كشد. اسدي پذيرفت و 3 سال بعد در 458ق نظم
گرشاسپنامه را به انجام رسانيد و به ابودلف پيشكش كرد (ص 476، بيت 2، ص
477- 478، حاشية 10، بيت 4).
گرشاسپ در اوستا (اوستايى: كِرِشاسپَ = دارندة اسب لاغر) با خاندان كيانى
نسبتى ندارد، ولى وجود او سرچشمة سلسله داستانهايى است كه در روايات ملى با
تاريخ كيانيان پيوندي نزديك دارد. گرشاسپ در اوستا و نيز متون دينى پهلوي،
گرزور، نيرومندترين مردان و اژدهاكش معروف و از جاودانان است، اما چون به
آتش اهانت روا داشت و در برابر اورمزد، آن را به تازيانه بزد، آتش، روان
گرشاسپ را از وارد شدن به بهشت بازداشت، ولى با ميانجيگري زردشت در
هميستگان (برزخ) آرام گرفت. گرشاسپ به هنگام رستاخيز، از خواب ديرين بيدار
مىشود تا همراه كيخسرو، ضحاك را بكشد (كريستن سن، 145- 148 به بعد). با
گسترش و تكميل تاريخ داستانى ايران كه پس از دورة تدوين يشتها انجام
گرفت، گرشاسپ نتوانست جايگاه معينى در اين تاريخ بيابد؛ چه، در همين اوان
جاي منوچهر و سپس اُزَو (= زو) و بعد نوذر در طرح تاريخى پادشاهان ايران
مشخص شده بود و به همين سبب تعيين جايگاه مناسبى براي گرشاسپ دشوار بود.
تدوين كنندگان روايات، گاه او را وزير يا مشاور ازو معرفى كردند و گاه پسر و
جانشين او، و زال و رستم در همة جنگهاي دورة 5 سالة پادشاهى گرشاسپ نقش
اصلى را بر عهده داشتند (همو، 187).
براي پر كردن جاي تقريباً خالى گرشاسپ در شاهنامة فردوسى، اسدي طوسى منظومة
گرشاسپنامه را سرود. اما بايد توجه داشت كه نقش گرشاسپ در اين منظومه و
شاهنامة فردوسى و اوستا و متون دينى پهلوي با يكديگر متفاوت است. اسدي بازگو
كنندة رواياتى است كه براي گرشاسپ همان ارزشها را قائل است كه در شاهنامة
فردوسى و پارهاي مآخذ ديگر براي رستم فرض شده است. چكيدة داستان
گرشاسپنامه چنين است: جمشيد پس از شكست از ضحاك به سيستان مىگريزد و در
آنجا به دختر شاه گورنگ دل مىبازد و او را به زنى مىگيرد و از وي داراي
پسري مىشود كه او را تور نام مىنهد، ولى چون در مىيابد كه ضحاك از
جايگاه او آگاهى يافته است، نخست به هندوستان، و سپس به چين مىگريزد؛ تا
اينكه سرانجام در چين به چنگ ضحاك مىافتد و با ارهّ به دو نيم مىشود.
پس از جمشيد، پسرش تور و همة اخلاف او كه به ترتيب شيدسپ، طورگ، شم و اثرط
نام دارند، در سيستان فرمانروايى مىكنند. تا آنكه از اثرط پسري مىآيد به
نام گرشاسپ و از اينجا شرح داستان گرشاسپ آغاز مىشود. او در 14 سالگى به
خواهش ضحاك كه به مهمانى پدرش اثرط آمده بود، اژدهايى را مىكشد و از همين
زمان گرشاسپ به خدمت ضحاك در مىآيد و به هند لشكر مىكشد و پس از بازگشت
از آنجا به قيروان و سرزمينهاي ديگر مىتازد. منهراس ديو را مىكشد و در اين
سرزمينها نيز چون هندوستان، شگفتيها مىبيند. سپس به روم مىرود و در آنجا
دختر شاه روم را به زنى مىگيرد و با برهمن رومى به گفت و گو مىنشيند. پس
از آن به ايران باز مىگردد و مقارن مرگ پدر، به خدمت فريدون در مىآيد. از
اين پس نريمان برادر زادة گرشاسپ نيز وارد داستان مىشود و به نوبة خود
لشكركشيها و دليريها مىكند. گرشاسپ در 700 سالگى با شاه طنجه مىجنگد و
سرانجام در 733 سالگى مىميرد (نك: خالقى، «گردشى»، 396-397).
اسدي از مأخذ خود در نظم گرشاسپنامه آشكارا سخن نگفته است. در آغاز منظومه
مىگويد: دربارة گرشاسپ، نامهاي به يادگار از مهان وجود داشت كه فردوسى در
شاهنامه از آن ياد نكرده است؛ در حالى كه داستان گرشاسپ نهالى است
بررسته از همان درخت كه خشك، بى بار و پژمرده گشته است (ص 19، بيت 1، ص
20، بيتهاي 16- 18). اما نام اين كتاب چه، و نويسندة آن كه بوده است؟
نويسندة گمنام تاريخ سيستان (ص 3- 5) مطالبى دربارة گرشاسپ نقل كرده كه
رئوس آن به همان ترتيب با گرشاسپنامة اسدي هماهنگ است، ولى او نيز در
اينجا از مأخذ خود نام نبرده، و تنها آورده است كه «قصة گرشاسپ زياد است و
به كتاب او تمام گفته آيد» (همانجا). گذشته از پارهاي ناسازواريهاي جزئى،
از آنجا كه روايت بنا نهادن شهر سيستان نيز در تاريخ سيستان (ص 2-4) و
گرشاسپ نامه (ص 267- 269) با يكديگر متفاوت است، مىتوان نتيجه گرفت كه
گرشاسپنامه مأخذ تاريخ سيستان نيست و اين دو از يك منبع مشترك دربارة
گرشاسپ سود جستهاند. نويسندة تاريخ سيستان در جاي ديگر (ص 35-37) به هنگام
نقل روايت آتش كركوي (موضوع آن گشودن دژ آذرگشسپ به دست كيخسرو و رستم
است) مىگويد: اين روايت را از كتابى به نام كتاب گرشاسپ نگاشتة ابوالمؤيد
بلخى (ه م) برگرفته است. پس بر اساس اين روايت مىتوان حدس زد كه مأخذ
گرشاسپنامه نيز همين كتاب گرشاسپ ياد شده در تاريخ سيستان بوده است. اما
آنچه پايههاي اين فرضيه را سست مىكند، آن است كه در گرشاسپنامه از آتش
كركوي كه به زمان كيخسرو و رستم مربوط است، سخنى در ميان نيست و نويسندة
تاريخ سيستان درست به هنگام نقل همين روايت است كه به نام مأخذ خود و
نويسندة آن آشكارا اشاره دارد. نويسندة تاريخ سيستان در 4 جاي ديگر (ص 13-14،
16- 18) نيز مطالبى دربارة شگفتيهاي سيستان از ابوالمؤيد بلخى نقل مىكند كه
هيچ يك در گرشاسپنامه كه پر از شرح شگفتيهاست، نيامده است (نك: خالقى،
همان، 400-402). اما از كتاب ديگر ابوالمؤيد كه بلعمى (ص 132-133) از آن با
نام شاهنامة بزرگ ياد مىكند، مطالبى دربارة جمشيد نقل شده كه دقيقاً با
داستان جمشيد در آغاز گرشاسپنامه (ص 21 به بعد) يكى است. خالقى (همان،
403) چنين نتيجه مىگيرد كه مأخذ اسدي در گرشاسپنامه (نيز مأخذ تاريخ
سيستان )، بخشى از شاهنامة ابوالمؤيد بلخى بوده است؛ ولى وي يادآور مىشود
(همان، 403- 405) كه ناهمواريهايى نيز سد راه اين فرضيه است، از جمله آنكه
بنابر اخبار بلعمى (ص 133) در شاهنامة ابوالمؤيد، سام نوادة گرشاسپ است، ولى
در گرشاسپنامة اسدي (ص 328، بيتهاي 16- 18، ص 432، بيتهاي 1-3) پسر برادر او.
ديگر اينكه اين پرسش بى پاسخ مىماند كه چرا نويسندة تاريخ سيستان هرجا
مطلبى از ابوالمؤيد گرفته، از او به نام ياد كرده است، اما درست آنجا كه
چكيدة اخبار گرشاسپ را نقل مىكند، نامى از نويسندة مأخذ خود كه او را
ابوالمؤيد مىپنداريم، نياورده است.
حاصل سخن: چنانكه از ابيات آغاز گرشاسپنامه نيك بر مىآيد، مأخذ اسدي به
احتمال فراوان كتابى بوده است مستقل دربارة كارهاي گرشاسپ نوشتة ابوالمؤيد
بلخى كه در تاريخ سيستان با عنوان كتاب گرشاسپ از آن ياد شده است. شايد
شاهنامة بزرگ نيز كتاب ديگري از ابوالمؤيد بوده كه گذشته از اخبار پهلوانانى
چون نريمان، سام و كيقباد، اخبار گرشاسپ را نيز دربر داشته است (نك: مجمل
التواريخ...، 2). مىتوان گمان برد كه اسدي طوسى رواياتى را از كتاب
گرشاسپ ابوالمؤيد، به ويژه آنهايى كه به رستم، از نوادگان گرشاسپ مرتبط
بوده، ناديده گرفته باشد؛ شايد بدان سبب كه نمىخواسته است جهان پهلوان
شناخته شدهاي چون رستم به منظومة او راه يابد و پهلوانيهاي گرشاسپ را كم
رنگتر نمايد. گويا به همين سبب اسدي روايت آتش كركوي را كه به كردههاي
رستم مربوط است و به روايت تاريخ سيستان (ص 35-37) در كتاب گرشاسپ
ابوالمؤيد بلخى بوده، از قلم انداخته است. همان كاري كه به زعم اسدي (
گرشاسپنامه، 19-20)، فردوسى بدان دست يازيد و در برابر رستم، قهرمانيهاي
گرشاسپ را آگاهانه ناديده گرفت.
اسدي (همان، 21، بيت 1) در آغاز داستان گرشاسپ مىگويد: سراينده دهقان موبد
نژاد }{ ز گفت دگر موبدان كرد ياد
اين سرايندة دهقان موبد نژاد ظاهراً ربطى به ابوالمؤيد بلخى ندارد و گويا
همان راوي مأخذ اوست كه در منظومة اسدي باقى مانده است (نك: خالقى،
«گردشى»، 404). حاصل سخن آنكه اسدي، گرشاسپنامه را ظاهراً بر اساس يك مأخذ
مدون به رشتة نظم كشيده است و چنين مىنمايد كه بجز آرايشهاي ادبى و
صحنهپردازيها و وصفها، مطالب آن بر ساختة ذهن شاعر نيست.
اسدي در اوايل گرشاسپنامه با اينكه اذعان دارد كه فردوسى در نغزگويى، گوي
از پيشِ گويندگان ديگر ربوده است، ولى چنين مىنماياند كه گرشاسپِ منظومة
او برتر از رستمِ شاهنامة فردوسى است و مىبالد به اينكه رستم بارها در
نبردها شكست خورده، در حالى كه گرشاسپ از همة ميدانهاي رزم سربلند بيرون
آمده است (ص 19، بيت 1 به بعد). خالقى به درستى يادآور مىشود كه خواست
اسدي از اين سخنان پايين آوردن ارزش شاهنامه نيست، بلكه بر آن است تا
هم فردوسى را كه از شيوة سخن سرايى او پيروي كرده است، بستايد و هم هنر
خود را تبليغ كند؛ از آن رو كه مبادا ديگران وي را مقلد محض فردوسى پندارند
(همان، 413-414).
به گفتة هانري ماسه، گرشاسپنامه داراي عناصري است كه در حماسة ايرانى
تازگى دارد. اين عناصر عبارتند از: وصف سرزمينهاي شگفتانگيز، پرسش و پاسخهاي
فيلسوفانة گرشاسپ با دو حكيم و چيستان (ص .(12-13 به نظر هانري ماسه، اسدي
خود اين عناصر را به اصل روايت گرشاسپ آميخته است. ذبيحالله صفا نيز بر
آن است كه در آميختن گرشاسپنامه به افسانههاي غلط آميزي چون شگفتيهاي
جزاير گوناگون از لطف و رونق حماسى آن تا اندازهاي كاسته، و اسدي خواسته
است با افزودن پارهاي بحثها مانند ستايش دين، وصف آسمان، صفت طبايع
چهارگانه و بحث در مذهب فلاسفه، خشكى اين داستان را از بين ببرد و بدان
طراوت بخشد، اما راه به جايى نبرده است (ص 285-286). اگر مأخذ گرشاسپنامه
را همان كتاب منثور ابوالمؤيد بلخى دربارة گرشاسپ بدانيم، بجز نقل قولهاي
پراكندهاي از آن در برخى منابع (نك: سطور پيشين)، آگاهى دقيقى از همة
مطالب آن در دست نيست. بنابراين، با توجه به ناآگاهى ما از مأخذ اسدي،
دشوار بتوان گفت كه هيچ يك از مباحث ياد شده در مأخذ اسدي نبوده، و شاعر
آنها را خود به اصل روايت افزوده است. اصولاً مرزبندي ميان اصل روايت و
افزودگيهاي بعدي شاعر در گرشاسپنامه، همانند شاهنامة فردوسى كاري است بس
دشوار. اما پژوهش هانري ماسه در تمييز اين 3 عنصر از حماسة ايرانى سخت درخور
توجه است. ماسه (همانجا) بر آن است كه بر خلاف شاهنامة فردوسى، شگفتيها
مجموعة مفصلى را در گرشاسپنامه تشكيل مىدهد كه جايگاه آنها در هند و
اندونزي است و نمىتواناز مقايسةاينبخش گرشاسپنامه بامندرجاتكتاب عجايب
هند چشم پوشيد. شايد اسدي از اين كتاب كه چند سالى پيش از سرودن
گرشاسپنامه نوشته شده، تأثير پذيرفته باشد.
در گرشاسپنامه، دو پرسش و پاسخ وجود دارد، يكى ميان گرشاسپ و برهمن كه
بيشتر در هيأت شناسى است و سپس به بحث دربارة روان آدمى مىپردازد (ص 127
به بعد) و دومين پرسش و پاسخ ميان گرشاسپ و برهمنِ رومى است دربارة روان
و خرد (ص 312 به بعد). به گفتة ماسه، سرچشمة بسياري از انديشههايى كه در
اين دو پرسش و پاسخ پيش كشيده مىشود، آراء قديمترين فلاسفة يونان در باب
تشكيل عالم و يا آراء افلاطون، ارسطو و نو افلاطونيان است و با رسائل اخوان
الصفا (تأليف: ح 370ق/980م) هماننديهايى دارد (ص .(18-19 اما به درستى
دانسته نيست كه اين انديشهها از طريق كدام يك از نويسندگان مسلمان به
گرشاسپنامه يا شايد به عبارت درستتر، مأخذ گرشاسپنامه، راه يافته است.
همچنين در اين منظومه به موضوعات اخلاقى و اندرز توجه ويژه نشان داده
شده كه به احتمال فراوان از اندرزنامههاي پهلوي سرچشمه گرفته است (نك:
ص 467: در اندرزنامه سخن هرچه گفت...).
در گرشاسپنامه تعاليم اسلامى نيز ديده مىشود، اما در اصل روايات كمتر راه
يافته است. به مثل هرجا در رد بتپرستى سخن رفته است، بيشتر رنگ زردشتى
دارد تا اسلامى. در يكجا گرشاسپ بتخانههاي دشمن را به آتشكده تبديل مىكند
(ص 418، بيت 27). نيز در آميختگيهايى كه ميان اساطير ايرانى و سامى در آغاز
دورة اسلامى صورت گرفته بوده، در گرشاسپنامه راه يافته است. در يكجا
زردشت همان ابراهيم پنداشته شده (ص 441، بيت 50)، و در جاي ديگر، هود،
پيامبر زمان جمشيد شمرده شده است (ص 36، بيت 31). با اينهمه، اصالت
پارهاي روايات گرشاسپنامه را از طريق سنجيدن آنها با اوستا و ادبيات پهلوي
مىتوان به خوبى نشان داد (نك: خالقى، «گردشى»، 406-412).
اسدي بى گمان از شيوة سخن سرايى فردوسى سخت تأثير پذيرفته است. بخشى از
اين تأثير پذيري با بحر متقارب كه با سبك حماسى پيوندي ناگسستنى يافته،
مرتبط است. گاهى اسدي شيوة فردوسى را در نمايش صحنهها و وصفها عيناً تقليد
كرده است. به مثل گفت وگوي طورگ با پدرش شيدسپ دربارة پهلوانى به نام
سرند در گرشاسپنامه (ص 46، بيت 41 به بعد)، تقليدي است از گفت وگوي رستم
با پدرش زال دربارة افراسياب در شاهنامة فردوسى (2/64، بيت 26 به بعد؛ نيز
نك: خالقى، همان، 416-417). براي نمونة ديگر از تقليد آشكار از شاهنامه
مىتوان به وصف شب اشاره كرد (نك: گرشاسپنامه، 250، بيت 17 به بعد؛ قس:
فردوسى، 5/6، بيت 1 به بعد). نيز وصف خرد در گرشاسپنامه (ص 316، بيتهاي
12-23) و وصف خرد در آغاز شاهنامه (1/12 به بعد) مىتواند نمونهاي ديگر از
توجه اسدي به شاهنامه باشد. اما به رغم اينهمه تأثيرپذيري، اسدي توانسته
است بيش از ديگر پيروان فردوسى، به سبك مستقلى دست يابد.
ويژگيهاي سبك او را مىتوان چنين برشمرد: 1. اسدي به صنايع لفظى و تشبيهات
و مبالغههاي دور از ذهن، گرايش بسيار دارد و به شيوة قصيده سرايان، از به
كار بردن اصطلاحات علمى زمان خود روي گردان نيست؛ 2. در گرشاسپنامه به
برخى از ويژگيهاي لغوي و دستوري شاهنامه كمتر بر مىخوريم، مانند به كار
بردن «ابر»، «ابى»، «ابا» و به كار بردن حروف اضافة مضاعفى چون: «به سر
بر»، «به كوه اندرون»، «بر اندازه بر» و جز آن؛ 3. اسدي بيش از فردوسى از
واژگان نادر فارسى و كلمات تازي بهره برده است (نك: خالقى، همان،
421-422).
اسدي در گرشاسپ نامه از ميان صنايع لفظى، انواع صنعت جناس (براي نمونه،
نك:ص 297، بيت 17، ص 305، بيت 1، جم) و مبالغه (ص 123، بيت 1 به بعد، ص
455، بيتهاي 50، 56، جم) را بيشتر به كار برده است. اما بر خلاف شاهنامه كه
صنايع لفظى در آن طبيعى و پوشيده است، در گرشاسپنامه، ساختگى است و آشكار
(نك: خالقى، همان، 517). اسدي در تصوير پردازي، مانند فردوسى بيشتر به صنعت
تشبيه روي مىآورد و اين تشبيهات را مىتوان به تشبيهات حماسى و غيرحماسى
بخش كرد. شاعر در تشبيهات حماسى، پيرو فردوسى است؛ ولى او كه در صنعت
مبالغه بيش از فردوسى اغراق مىگويد، در صنعت تشبيه نيز بيش از او خيال
پرداز است و گاه دامنة خيال بافى را بدانجا مىكشاند كه مانند آن را بايد 600
سال پس از او در سبك هندي باز جست (براي برخى تشبيهات او، نك: ص 294،
بيت، 41، ص 404، بيت 32، جم). مىتوان گفت كه اسدي در صنعت تشبيه پيرو
فردوسى و پيشرو نظامى است (خالقى، همان، 523، 524).
در گرشاسپنامه وصفها را نيز مىتوان به دو گروه وصفهاي حماسى و وصفهاي
غنايى بخش كرد و گاهى در يك وصف هر دو شيوه به هم آميخته است. به مثل
قطعهاي كه در وصف اسب (نك: ص 61، بيت 2 به بعد) سروده شده، در ادب
فارسى كم نظير است؛ ولى اين توصيفات اسدي، بيرون از چارچوب داستان
زيباترند تا در چارچوب داستان (خالقى، همان، 529، 536).
در شاهنامه، پهلوانان هرگاه در مهلكهاي گرفتار مىآيند، از خدا ياري
مىجويند، ولى گرشاسپ اسدي چنين نيست. در شاهنامه همه چيز بر محور ايران
مىچرخد، ولى در گرشاسپنامه به دور گرشاسپ. يكى از ضعفهاي كار اسدي اين
است كه قهرمانان او بىچهرهاند و خواننده با تصويري از منش پهلوانان او رو
به رو نيست كه بتواند آنان را خوب بشناسد و با ايشان انس بگيرد (خالقى،
همان، 534 - 535؛ نيز نك: برتلس، 44). اما درون ماية شعر اسدي دربارة مسائل
اخلاقى و ادب، ساده، استوار و زيباست. او مطالب اندرزي مأخذ خويش را
استادانه بازگو كرده است (خالقى، همان، 552 -553). همة انديشههاي خداشناسى
اسدي را به سادگى مىتوان در شاهنامه بازيافت. به ديدة اسدي، بهترين دانش
در جهان، شناخت ايزد است ( گرشاسپنامه، 146، بيت 14)، هرچند بزرگى او را
هيچ گاه نمىتوان به درستى دريافت (همان، 146، بيت 15) و در زندگى هيچ
گاه نبايد اميد از يزدان بريد (همان، 273، بيت 95). خرد «سَرِ گوهر است» و
درستى و بينايى روان از اوست و جز ايزد از همه چيز برتر است (همان، 148،
بيت 39، ص 316، بيت 12 به بعد).
گرشاسپنامه در 3 جلد به دست نوسريمهرجىپانا به زبان گجراتى ترجمه شده، و
نسخهاي از آن با تاريخ 1189 يزدگردي/ 1820م موجود است. ترجمة گجراتى اين
منظومه كه در 1852م در هند به چاپ رسيد، شايد بر اساس همين نسخه صورت
گرفته باشد (نك: استوري، .(V(1)/88 نخستين بار كلمان هوار، بخش آغازين
گرشاسپنامه را در 543 ،2بيت تصحيح، و همراه با ترجمة فرانسة آن1 در 1926م در
پاريس منتشر كرد. گرشاسب نامه (ظاهراً گزيده) در 1307ق به كوشش ميرزا محمد
ملك الكتاب در بمبئى بهچاپ سنگى رسيد (نوشاهى، 1/663 - 664). سرانجام،
حبيب يغمايى همة گرشاسپنامه را تصحيح، و در 1317ش در تهران منتشر كرد.
هانري ماسه، كار كلمان هوار را پى گرفت و بر اساس تصحيح يغمايى، كل
گرشاسپنامه را به فرانسه ترجمه كرد و در 1951م در پاريس به چاپ رسانيد.
رشيد ياسمى اندرزها و بخشهاي اخلاقى گرشاسپنامه را استخراج، و با مقدمهاي
در شرح حال اسدي در 1306ش در تهران منتشر كرد. همچنين جلال خالقى مطلق
فهرستى از واژگان كتاب فراهم آورد و با عنوان «فرهنگ گرشاسپنامه »در مجلة
يغما (1370ش، شم 32، ص 67 به بعد) به چاپ رسانيد.
2. لغت فرس. اين كتاب كهنترين لغت نامة موجود فارسى دري است كه در نيمة
سدة 5ق/11م تأليف شده است. همچنين كهنترين و غنىترين گلچين اشعار سخن
سرايان متقدم فارسى است كه از ديوان اشعار آنان نشانى در دست نيست. در
مقدمة يكى از نسخههاي اين فرهنگ (نسخة اساس چاپ اقبال)، گفتاري در خور
توجه از اسدي، در سبب تأليف كتاب موجود است: «... غرض ما اندرين لغات
پارسى است كه ديدم شاعران را كه فاضل بودند و ليكن لغات پارسى كم
مىدانستند و قطران شاعر كتابى كرد و آن لغتها بيشتر معروف بودند. پس فرزندم
حكيم جليل اوحد، اردشير بن ديلمسپار النجمى الشاعر ادام الله عزه از من كه
ابومنصور على بن احمد الاسدي الطوسى هستم، لغت نامهاي خواست چنانكه بر هر
لغتى گواهى بود از قول شاعري از شعراي پارسى و آن بيتى بود، يا دو بيت...»
(چ اقبال، 1-2).
از اين گفتار نيك پيداست كه: 1. مقصود اسدي از لغات پارسى، زبان پارسى
دري، يعنى گويش اهالى خراسان و ماوراءالنهر است كه در زمان اسدي با ظهور
سخن سرايان و نويسندگان نامداري چون بلعمى، دقيقى، كسائى و فردوسى، شهرت
و غناي فراوان يافته بود؛ 2. شاعرانى كه اسدي بدانان اشاره دارد، گويا
شعراي ناحية اران و آذربايجان بودهاند كه با پارسى دري كمتر آشنايى
داشتهاند (نك: اقبال، «ط»)؛ 3. پيش از اسدي، قطران تبريزي كه به گفتة
ناصرخسرو «شعر نيك مىگفت، اما زبان فارسى [= فارسى دري] نيكو نمىدانست»
(ص 9)، فرهنگى از لغات «معروف» فارسى تدوين كرده بود كه به گفتة محمد ابن
هندوشاهنخجوانى (ص 8)،300 لغت دربر داشت و نخستينفرهنگ لغات پارسى بود.
بنابراين مقصود اسدي از گردآوري اين واژهها، تأليف كتاب لغت عام يا جامع
نبوده، بلكه مىخواسته است، تنها شماري از واژههايى را كه در نظم و نثر
پارسى آن روزگار به كار مىرفته، و نزد پارسى سرايان اران و آذربايجان آن
روزگار «معروف» نبوده است، در مجموعهاي گرد آورد تا شاعران آن سرزمين را در
فهم سخن دري و شعر گفتن بدان زبان به كار آيد (نك: مجتبائى، 5). نيز از
اين گفتار بر مىآيد كه لغت نامة قطران فاقد شاهد شعري براي لغات بوده است
و شايد اين شيوه نخستين بار در لغت فرس اسدي به كار گرفته شده باشد.
به درستى دانسته نيست كه اسدي در تأليف لغت فرس از لغت نامة قطران بهره
برده است، يا نه و اگر بهره برده، ميزان آن چه اندازه بوده است (نك:
دبيرسياقى، فرهنگهاي...، 19 به بعد).
صورتاصلىو اوليةتأليفاسديامروز در دستنيستو نسخههايى كه به اين نام
باقى ماندهاند، در شمار لغات و نوع و ميزان شواهد و تعريف لغات، چنان
گوناگون و متفاوتند كه بايد آنها را نمونههايى از تحريرهاي مختلف اين كتاب
دانست. از بررسى اين نسخهها روشن مىگردد كه اين مجموعه در اصل، از آنچه
امروز در نسخهها ديده مىشود، بسيار كوچكتر بوده، و در دورههاي بعد شاگردان
اسدي و كاتبان لغت فرس هريك در تعريفها تصرف كرده، لغات ديگر بر اصل كتاب
افزوده، و براي افزودههاي خود، شواهدي تازه درج كردهاند. اين معنى از
مقدمة نسخة دانشگاه پنجاب كه گرد آورندة آن خود را از شاگردان اسدي معرفى
مىكند، آشكارا دريافته مىشود (نك: مجتبائى، همانجا)؛ به ويژه آنكه در برخى
نسخههاي لغت فرس پارهاي شواهد از سخن سرايانى چون امير معزي و ابوطاهر
خاتون و جز آن نقل شده است كه پس از عصر اسدي مىزيستهاند (نك: هرن، 36
به بعد).
در لغت فرس، واژهها بر اساس حروف انجام آنها مرتب شده است و هر حرف بابى
را تشكيل مىدهد (باب الالف، باب الباء و...)، اما واژههاي ذيل هر باب بر
پاية حروف الفبا مرتب نگشته، و حتى گاه ترتيب الفبايى آخر لغات نيز رعايت
نشده است (براي نمونههايى از اين واژهها، نك: مجتبائى، 6). بسياري از
فرهنگ نويسان فارسى پس از اسدي، چه مستقيم و چه غير مستقيم از لغت فرس
بهره بردهاند و تأثير آن در بسياري از فرهنگهايى كه از آن پس در ايران،
هند و آسياي صغير تدوين شده، به خوبى نمايان است.
نخستين بار لغت فرس به كوشش پاول هرن در 1897م در گوتينگن به چاپ رسيد.
اين چاپ بر اساس يگانه نسخة شناخته شده در آن زمان، يعنى نسخة كتابخانة
واتيكان (مورخ 733ق) انجام گرفت و هرن براي تصحيح آن به فرهنگهاي ديگر
فارسى مانند معيار جمالى، فرهنگ جهانگيري و مجمع الفرس سروري مراجعه كرده
است (مجتبائى، همانجا)؛ سپس عباس اقبال با استفاده از 3 نسخة ديگر از لغت
فرس و نيز چاپ هرن كتاب را تصحيح، و در 1319ش در تهران منتشر كرد. در 1336ش
دبيرسياقى با بهرهگيري از چاپ هرن و تصحيحات علىاكبر دهخدا در حواشى آن و
نيز چاپ اقبال، لغت فرس را از نو تصحيح كرد و در تهران به چاپ رسانيد (نك:
دبيرسياقى، مقدمه، 8). سرانجام، اين كتاب به كوشش فتح الله مجتبائى و
على اشرف صادقى با استفاده از 11 نسخه، در 1365ش در تهران انتشار يافت.
نسخة اساس چاپ اخير، نسخة موجود در دانشگاه پنجاب است كه به سدههاي 10 و
11ق تعلق دارد، ولى ويژگيهاي املايى و سياق عبارات آن حاكى است كه از
روي نسخهاي بسيار كهن نوشته شده است (نك: مجتبائى، 10، 15).
3. مناظرات. مناظره نوعى قصيده است كه به جاي تغزل و تشبيب با بحثى
ميان دو يا چند طرف از جنس انسان، حيوان، نبات يا جماد شروع مىشود و در
پايان طرفى طرفِ ديگر را مجاب مىكند و يا ميان آنها آشتى مىافتد و سپس
مانند قصيده به كمك بيتى كه تخلص مىنامند، شاعر موضوع سخن را به مدح
ممدوح مىكشاند. اين قالب شعري پيش از اسدي در شعر فارسى و عربى يا بى
سابقه بوده، و يا نمونهاي از آن باقى نمانده است، اما چنانكه قطعة «درخت
آسوريك» (مناظرة بز و درخت خرما) نشان مىدهد، مناظره در ادبيات پهلوي وجود
داشته است (نك: خالقى، «اسدي طوسى»، 671-672).
از اسدي، 5 مناظره با عناوين «عرب و عجم»، «مسلمان و گبر»، «شب و روز»،
«آسمان و زمين» و «رمح و قوس» باقى مانده، و كاملترين صورت آنها، چه از
لحاظ شمار اين مناظرهها و چه از نظر شمار ابيات، در جنگ دقائق الاشعار آمده
است (همان، 674 - 675). برخى از آنها در منابعى چون تذكرة الشعرا يدولتشاه
سمرقندي (ص 36-37) و مجمع الفصحاء هدايت (1/288-296) نيز پراكنده است.
برسنجىمياناين 5مناظره بايكديگر و نيزمناظراتبا گرشاسپنامه نشان مىدهد كه
سرايندة هر 5 مناظره همان سرايندة گرشاسپنامه است (براي تفصيل، نك: برتلس،
18- 19؛ يغمايى، 11؛ خالقى، همان، 677 - 678، «گردشى»، 392- 395). از اين
مناظرات دو مناظرة «مسلمان و گبر» و «عرب و عجم» از نظر هنر شعري ناپخته است
و در مرتبة فروتري قرار دارد (نك: برتلس، 16-17).
مناظرات اسدي، در شعر فارسى تأثير شگرفى برجاي نهاد و از آن پس بسياري از
شاعران به تقليد از او اشعاري در قالب مناظره سرودند. از آن جملهاند: دو
مناظره با عنوان «تيغ و قلم» از فخرالدين، مديحه سراي ملكشاه سلجوقى (حك
465- 485ق)؛ مناظره ميان نقاشان رومى و چينى اسكندر و خاقان چين دربارة هنر
نقاشى و معماري در اسكندرنامة نظامى؛ مناظرة آسمان و زمين، در منظومة عرفانى
«گوي و چوگان» منسوب به عارفى؛ مناظرة «نيزه و كمان» در منظومة شاه و گدا
از هلالى (مق 939ق)؛ «مناظره بين پدر و 6 پسرش» در الهى نامة عطار (نك: اته،
42-43؛ خالقى، «اسدي طوسى»، 673 -674). باب مناظره در ادب عربى نيز راه
يافت و اته به معروفترين آنها كه همگى به نثر، و تاريخ تأليف آنها
متأخرتر از مناظرات اسدي است، اشاره كرده است (نك: «دربارة مناظرات»،
.(52-53 با توجه به شباهتهاي مهمى كه ميان مناظرات فارسى و اروپايى وجود
دارد، اته حدس مىزند كه اين قالب ادبى يا از راه اسپانيا و يا مستقيم طى
جنگهاي صليبى، در ادبيات اروپا، به ويژه در ادبيات انگليسى راه يافته است
(همان، .(51
نخستين بار، هرمان اته، متن 3 مناظرة اسدي را به نامهاي «شب و روز»، «رمح
و قوس» و «آسمان و زمين» بر اساس جنگ دقائق الاشعار تصحيح كرد و در
«مذاكرات كنگرة خاورشناسان»، در برلين به چاپ رساند (نك: همان، 16 به بعد).
سپس جلال خالقى مطلق، هر 5 مناظرة اسدي را بر اساس همان دقائق الاشعار و با
استفاده از ضبط برخى مناظرات مندرج در تذكرة الشعراء دولتشاه و مجمع الفصحاء
هدايت تصحيح، و در مجلة دانشكدة ادبيات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى
(1357ش، س 14، شم 53، ص 68 به بعد) منتشر كرد.
مآخذ: آذر بيگدلى، لطفعلى، آتشكده، به كوشش حسن سادات ناصري، تهران،
1336ش؛ ابن كربلايى، حافظ حسين، روضات الجنان و جنات الجنان، به كوشش
جعفر سلطان القرايى، تهران، 1344ش؛ اته، هرمان، تاريخ ادبيات فارسى، ترجمة
رضازادة شفق، تهران، 1356ش؛ اسدي طوسى، على، گرشاسپنامه، به كوشش حبيب
يغمايى، تهران، 1354ش؛ همو، لغت فرس، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1319ش؛
همان، به كوشش فتح الله مجتبائى و على اشرف صادقى، تهران، 1365ش؛ همان،
به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1356ش؛ همو، «مناظرات»، به كوشش جلال
خالقى مطلق، مجلة دانشكدة ادبيات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى، 1357ش، س
14، شم 1؛ همو، مؤخرة الابنية ابومنصور موفق هروي، چ تصويري، تهران، 1344ش؛
اقبال، عباس، مقدمه بر لغت فرس (نك: هم، اسدي طوسى)؛ اوحدي بليانى، محمد،
عرفات العاشقين، نسخة خطى كتابخانة ملى ملك، شم 5324؛ براون، ادوارد، تاريخ
ادبيات ايران، ترجمة فتح الله مجتبائى، تهران، 1355ش؛ برتلس، ي. ا.،
تاريخ ادبيات فارسى، از دوران فردوسى تا پايان عهد سلجوقيان، ترجمة سيروس
ايزدي، تهران، 1375ش؛ بلعمى، محمد، تاريخ، به كوشش محمدتقى بهار، تهران،
1341ش؛ بنداري اصفهانى، فتح، تاريخ دولة آل سلجوق، بيروت، 1400ق/ 1980م؛
بهار، محمدتقى، سبك شناسى، تهران، 1356ش؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى
بهار، تهران، 1314ش؛ حشري تبريزي، محمدامين، روضة اطهار، به كوشش عزيز دولت
آبادي، تبريز، 1371ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين
نوايى، تهران،1362ش؛ خالقى مطلق، جلال، «اسدي طوسى»، مجلة دانشكدة ادبيات
و علوم انسانىدانشگاهفردوسى، 1356ش،س 13،شم 4؛ همو،«گردشى در گرشاسپنامه
»،ايران نامه، 1362ش، س 1، شم 3 و 4؛ دبيرسياقى، محمد، فرهنگهاي فارسى،
تهران، 1368ش؛ همو، مقدمه بر لغت فرس (نك: هم، اسدي طوسى)؛ دولتشاه
سمرقندي، تذكرة الشعراء، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1900م؛ رازي، امين
احمد، هفت اقليم، به كوشش جواد فاضل، تهران، 1340ش؛ رشيد وطواط، محمد،
حدايق السحر فى دقايق الشعر، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1308ش؛ ريپكا،
يان، تاريخ ادبيات ايران، ترجمة عيسى شهابى، تهران، 1354ش؛ سجادي،
ضياءالدين، كوي سرخاب تبريز و مقبرة الشعراء، تهران، انجمن آثار ملى؛ سروري،
محمدقاسم، مجمع الفرس، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1341ش؛ شوشتري،
نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، 1365ش؛ شيرانى، حافظ محمود، «اسدي طوسى»،
مقالات، به كوشش مظهر محمود شيرانى، لاهور، 1970م؛ صفا، ذبيح الله، حماسه
سرايى در ايران، تهران، 1363ش؛ فردوسى، شاهنامه، به كوشش برتلس، مسكو،
1966م؛ فروزانفر، بديع الزمان، سخن و سخنوران، تهران، خوارزمى؛ قزوينى،
محمد، بيست مقاله، تهران، 1332ش؛ قطران تبريزي، ديوان، به كوشش محمد
نخجوانى، تبريز، 1333ش؛ كريستن سن، آرتور، كيانيان، ترجمة ذبيح الله صفا،
تهران، 1336ش؛ كسروي، احمد، شهرياران گمنام، تهران، 1335ش؛ گلچين معانى،
احمد، تاريخ تذكرههاي فارسى، تهران، 1348ش؛ مجتبائى، فتحالله و على اشرف
صادقى، مقدمه بر لغت فرس (نك: هم، اسدي طوسى)؛ مجمل التواريخ و القصص، به
كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1318ش؛ محبوبى اردكانى، حسين، مقدمه بر
الابنيه، تهران، 1346ش؛ ناصرخسرو، سفرنامه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران،
1356ش؛ نخجوانى، محمد بن هندوشاه، صحاح الفرس، به كوشش عبدالعلى طاعتى،
تهران، 1355ش؛ نظامى گنجوي، هفت پيكر، به كوشش وحيد دستگردي، تهران،
1334ش؛ نفيسى، سعيد، نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى، تهران، 1344ش؛
نوشاهى، عارف، فهرست كتابهاي فارسى چاپ سنگى و كمياب كتابخانة گنج بخش،
اسلام آباد، 1365ش/1986م؛ هدايت، رضاقلى، مجمع الفصحاء، به كوشش مظاهر
مصفا، تهران، 1336ش؛ هرن، پاول، مقدمه بر لغت فرس، ترجمة منوچهر اميرمكري،
ضميمة لغت فرس، چ دبيرسياقى (نك: هم، اسدي طوسى)؛ يغمايى، حبيب، مقدمه بر
گرشاسپنامه (نك: هم، اسدي طوسى)؛ نيز:
Bertel's, E. E., X Pyatoe munazira Asadi Tusskogo n , Istoriya literatury i
kul'tury Irana, Moscow, 1988; Chaikin, K. I., X Asadi Starshii i Asadi mladshii
n , Sb. Ferdousi, Leningrad, 1934; Eth E , H., Catalogue of the Persian,
Turkish, Hindustani and Pusht C Manuscripts in the Bodleian Library, Oxford,
1889; id, X Ueber persische Tenzonen n , Verhandlungen des f O nften
International Orientalisten-Congre- sses, Berlin, 1881; Mass E , H., introd. Le
livre de Gerch @ sp, Paris, 1951; Storey, C. A., Persian Literature, Leiden,
1984.
ابوالفضل خطيبى