اِسْحاقِ موصِلى، ابومحمد اسحاق بن ابراهيم بن ماهان كه در اسلام به
ميمون تغيير يافت بن بهمن بن نسك ح 50-35ق/67- 49م،بزرگترين موسيقىدان
عرب در نظر نويسندگانكهن،شاعر، اديب، عالم و نديم تن از خلفاي عباسى.
بررسى منابع: ابوالفرج اصفهانى كه اندكى بيش از 00 سال با اسحاق فاصلة
زمانى داشته، كاملترين اطلاعات را دربارة او فراهم آورده است. ابوالفرج در
تأليف كتابى كه «آوازها» الاغانى خوانده، البته شخصيتى بزرگتر از شخصيت
اسحاق و موضوعى مهمتر از موضوع ترانههاي او نمىيافته؛ از آن گذشته كتاب
اغانى ه م بر اساس صد «لحن» آهنگ تدوين يافته كه همين اسحاق فراهم
آورده بوده است، و نيز او را كتابى بوده كه گويا كتاب الاغانى الكبير نام
داشته، و به نظر مىآيد كه ابوالفرج، عنوان كتاب خود را از عنوان همين اثر
وام گرفته باشد. به اين جهات، سهم اسحاق در كتاب الاغانى ابوالفرج از
سهم هر كس ديگر بيشتر است، زيرا مجموع روايات مربوط به او، از يك جلد كامل
هم تجاوز مىكند؛ شايد تنها ابونواس را بتوان با او قياس كرد. با اينهمه
ابوالفرج هم باز از بيم اطناب، انبوهى از روايات مربوط به او را آنچنانكه
خود گويد /34، فرو نهاده است.
بدينسان ابوالفرج جامعترين مأخذ، و سرچشمة دهها مأخذ در قرنهاي بعد است و
اين مآخذ متأخر جز براي تأييد روايات اغانى يا احياناً برخى اصلاحات به كار
ديگري نمىآيند. نكتة جالب توجه آن است كه منابع متأخر، در مورد اسحاق، بر
خلاف بيشتر شخصيتهاي بزرگ، روايات را چندان دست كاري نكردهاند و با
افسانههاي شگفت در نياميختهاند. شايد تنها افسانه، همان است كه خالقى به
فارسى ترجمه كرده است ص 4-1. اين حكايت نيز چندان خيال انگيز است كه
تنها در هزار و يك شب مىتواند جاي بگيرد نه اسناد تاريخى.
منابع روايات اغانى، راويان بزرگ و نسبتاً قابل اعتمادي بودهاند، اما از
همه مهمتر، فرزند او حمّاد بوده كه هم اهل ادب و موسيقى بوده، و هم مردي
امين، اما گويا در فن موسيقى چندان دستى نداشته است. به همين جهت در اين
باب - چون هيچ يك از آثار اسحاق به دست ما نرسيده - بايد به اثر دانشمند
ديگري به نام على بن يحيى منجم رسالة موسيقى او مراجعه كرد كه خوشبختانه
بر جاي مانده. اين كتاب، هم تا حدي روايات گنگ و فنى اغانى را روشن
مىسازد، و هم دربارة تحول فن موسيقى اطلاعاتى به دست مىدهد.
زندگى و تحصيلات: اسحاق از نژاد ايرانى بود. خود مىگفت: ما فارسيانى از اهل
اركان ارگان = ارجان يم ابن نديم، 57؛ مرزبانى، نور...، 17؛ دربارة نسب او،
نك: ه د، ابراهيم موصلى. تاريخ تولد او كه در اغانى مسكوت گذاشته شده، گويا
سال 50 ق يا اندكى پس از آن بوده است ابن نديم، همانجا؛ خطيب، /38؛ ابن
عساكر، /16. نسبت «موصلى» او و پدرش ابراهيم، پيوسته مورد بحث بوده است و
معمولاً سفر چند ماهة ابراهيم را به موصل علت اصلى اين نام پنداشتهاند
مرزبانى، همانجا؛ ابوعبيد، /38. اما در اغانى دو روايت آمده كه موجب ترديد در
اين روايت مىشود: در روايت نخست، كسى ابراهيم را از باب هجا، «ابن الجُر
مُقانيه» ابوالفرج، /07، و در روايت دوم، پسرش اسحاق را «جرمقانى» همو، /89
خواندهاند. بنابر قاموس ذيل جرمق، جرامقه قومى از عجم بودند كه در اوايل
اسلام به موصل كوچيده بودند. اگر اين روايت و اين نسبت درست باشد، ناچار
موضوع آمدن نياي اسحاق از ارجان به كوفه را بايد با احتياط تلقى كرد؛ اما
ترديد نيست كه ابراهيم نخست در كوفه مولاي آل خزيمة تميمى بوده است، زيرا
سالها بعد، اسحاق كه به سبب نداشتن نژاد عربى مورد حملة رقيبان قرار گرفت،
دو بيتى بسيار زيبايى در باب ولاء خود براي خزيمة بن خازم سرود ابوالفرج،
/78.
ابراهيم دو زن ايرانى آوازه خوان را به نامهاي دوشار و شاهك به زنى
داشت. ابوالفرج /71 تأكيد مىكند كه دوشار هرگز پسري نزاييد و ناچار مادر
اسحاق همان شاهك بايد باشد قس: ه د، ابراهيم موصلى. اين امر نشان مىدهد
كه اسحاق زبان فارسى را بىترديد مىدانسته، و در آثار خود او نيز به اين
امر اشارتى يافت شده است نك: ابوالفرج، /38.
برنامة درس و كار اسحاق چنان بود كه به زودي از او يكى از بزرگترين
چهرههاي فرهنگ عربى اسلام را پديد آورد. او خود روايت كردهاست كه
زمانىچند،هر روز نزد هُشَيم مىرفتهوحديثمىآموخته؛ سپس به خدمت كسايى و
فراء و ابن غزاله مىرفته و درس قرآن مىگرفته. آنگاه نزد منصور زَلْزَل
شوهر عمهاش؟ مىشتافته و نزد او دو سه آهنگ مىنواخته؛ سپس نزد عاتكة بنت
شهده، يك يا دو صوت آواز مىشنيده؛ پس از آن به خدمت اصمعى و ابوعبيده
مىرفته، شعر و روايت مىخوانده و از ايشان درس مىآموخته، سرانجام، هر
آنچه را آموخته بود، با پدر در ميان مىگذاشته، با همو شام مىخورده، و سپس
به دربار هارون مىشتافته است همو، /71-72؛ خطيب، /40؛ حصري، /93؛ دربارة
آموزش او، نيز نك: ابوالفرج، /69؛ خطيب، /38؛ اما گويى اين برنامه هم كافى
نبود، زيرا از يحيى برمكى مىخواهد ابن عيينه را وادارد كه به او حديث
بياموزد همو، /39، يا با 00 حديث نزد ابومعاوية ضرير مىرود تا دانش خود را به
تأييد او برساند همو، /38.
اين كوششها به آنجا انجاميد كه اسحاق، هم بزرگترين موسيقىدان عرب شد و
هم عالىترين نمونة «نديم اديب» نك: ه د، ادب، زيرا در همة دانشهاي زمان
دست داشت، اما در هيچ كدام، جز موسيقى، متخصص نبود. اين نكته از ماجرايى
كه در حضور قاضى بزرگ يحيى ابن اكثم گذشته، نيك آشكار است. در آن مجلس
وي با نمايندگان همة طبقات علمى، از متكلم و فقيه گرفته، تا شاعر و لغوي
مناظره مىكند و پيروز مىگردد، و چون مىپرسد كه چرا تنها به غنا شهرت
يافته، عطوي شاعر در احتجاجى مفصل به او ثابت مىكند كه او در همة علوم،
البته دانش بسيار كسب كرده، اما در موسيقى تخصص يافته است همو، /42-43. بر
بسياري از سخنان ستايش آميزي كه در حق او گفتهاند، نيز جنبة «ادب» غالب
است. يكى از بزرگان، او را يگانة زمان در علم و فقه و ادب و وقار و وفا و
بخشندگى و استواري رأي و دوستى و همنشينى دانسته است ابوالفرج، /40. اسحاق
براي آنكه در «ادب» به كمال رسد، ادعاي دلاوري و فروسيت نيز داشت و در
جنگى هم شركت كرده، و زخمى هم برداشته بود همو، /85. محدث و راوي بزرگ
بصره ابن عايشه د 28ق به او مىگويد كه «آداب» آن دو را به هم نزديك
ساخته است همو، /01. به هر حال، پس از موسيقى، شعر و دانش عربيت بر او
غالب بود و همگان از دانش او در روايت شعر و اخبار و آشناييش با لغت عرب
سخن گفتهاند ابن نديم، 58؛ مرزبانى، نور، 16. دوستى پايدار او با بزرگانى
چون اصمعى و ابن اعرابى دليل بر عنايت خاص او به زبان عربى است. لااقل
مجلس در باب ماجراهايى كه ميان او و اصمعى رخ داده، روايت كردهاند: گاه
مهربانى است مثلاً همو، الموشح، 68، گاه عتاب و هجاست ابوالفرج، /18، 87، يا
معارضه در حضور رشيد مثلاً همو، /86- 88، و گاه مزاح ثعلب، /29.
ابن اعرابى دانش گستردة لغوي و ادبى او را مىستوده است ابوالفرج، /32.
ثعلب مدعى است كه او هزار جزء از لغات عرب را استماع كرده بوده، و بدين
سان از ابن اعرابى نيز غنىتر بوده است مرزبانى، نور، 17. اسحاق هر سال 00
دينار به ابن اعرابى مىبخشيد، وي نيز بخشى از كتاب نوادر را به خط خود
تقديم او كرد ابوالفرج، /74؛ قس: ياقوت، ادبا، /4. وي گويا ابوالحسن مداينى
را نيز تحت حمايت خود گرفته بود، زيرا او در راه به جماعتى مىگفت نزد كسى
مىرود كه گوشهايش را از علم، و آستينش را از مال پر مىكند مرزبانى، همانجا؛
سرانجام وفات او نيز در خانة اسحاق رخ داد طبري، /24؛ ابن نديم، 13.
دقت علمى اسحاق، موجب شگفتى مىشد. حتى روزي او را با طرح سؤالهاي واحد در
دو زمان متفاوت آزمودند و ديدند او بار دوم نيز عيناً پاسخهاي بار اول را
تكرار مىكند ابوالفرج، /50؛ خطيب، /40. به سبب همين دقت علمى، او را در كار
روايت اخبار «ثقه» مىدانستند همو، /43 و به راستى انبوهى خبر از قول او
روايت شده است مثلاً ابوالفرج، /44، 7/62 به بعد؛ نيز نك: ابن قتيبه، /7، 9،
8؛ ثعلب، /1؛ ابن جراح، 8؛ ابن عبدربه، /2-3.
شعر: اسحاق هم شاعري زبردست و هم ناقدي تيزبين بود. شعر او، شعر نديمان
فرهيخته و ظريف است. قصيده و غزل مستقل به كار او نمىآيد، زيرا پيوسته به
مناسبتى و به انگيزهاي خاص شعر مىسرايد، به همين جهت مجموعة شعر او بيشتر
از قطعات چند بيتى تشكيل شده است.
شعر او گاه به راستى هنرمندانه است. اصمعى از دو بيتى او دربارة ولاء به
خازم بن خزيمه دچار اعجاب گرديده ابوالفرج، /78؛ حصري، /93؛ ياقوت، همان،
/؛ نيز نك: ابوالفرج، /69، كه در اينجا به جاي اصمعى، مروان بن ابى حفصه
را نهاده؛ قس: خطيب، /42، و يكى ديگر از دو بيتيهاي او را «ديباي خسروانى»
خوانده است ابوالفرج، /18؛ خطيب، همانجا؛ ابن انباري، 18.
ديگر اديبان نيز غالباً شعر او را ستودهاند. صفدي آن را عالى پنداشته /91-92،
صدرالدين بصري چندين قطعه از او را در گزيدههاي خود نهاده است /9، 26، 85.
ابن خلكان /03 ديوان شعري به او نسبت داده، و آن را نيكو وصف كرده است،
اما كس ديگري به ديوان او اشاره نكرده است. اينك آنچه ما از اشعار او
يافتهايم، به 71 بيت مىرسد براي اين اشعار، مثلاً نك: ابوالفرج، /89، جم؛
نيز مبرد، /45 - 48؛ ابن معتز، 61-62؛ مرزبانى، نور، 17- 18؛ مسعودي، /70-71؛
ابن نديم، 57؛ ياقوت، ادبا، / - 8؛ بلدان، /60-61.
اسحاق در نقد شعر نيز توانا بود، چندانكه مورد پسند جاحظ نيز قرار مىگرفت. جاحظ
در مجلسى اسحاق را كه تا آن روز نديده بود، مىبيند و از اظهارنظرهاي او در
باب شعر شگفت زده مىشود مرزبانى، الموشح، 78- 79. وي حتى جرأت آن داشت
كه شعري را كه معتصم خليفه، نادرست خوانده بود، اصلاح كند ابوالفرج، /01.
در احوال اسحاق مىبينيم كه او با برخى از شاعران زمان چون ابنابىعيينه،
معارضة شاعرانه داشته است همو، /11، اما از بزرگانى چون ابونواس كه بىترديد
در دربارها ملاقات مىكرده، روگردان بوده است. حتى برضد او و نقد شعرش تعصب
نيز مىورزيد، چندانكه هارونالرشيد هم از آن آگاه بود همو، 8/21. در يكى از
روايات، انگيزة اين مخالفت به «ماجرايى كه ميان آن دو رفته بوده»، نسبت
داده شده است همانجا، اما ملاحظه مىكنيم كه نظر او نه تنها دربارة
ابونواس، كه در مورد همة شاعران نوخاسته نظري انتقادآميز و گاه تؤم با
اغراق بود: بشار را هيچ نمىپسنديد همو، /55 و در گفتوگويى دراز با
علىبنيحيى منجم سخت بهاو تاختهاست همو، /55- 56، از ابوالعتاهيه انتقاد
مىكرد، چندانكه خليفه هارون را رنجانيد مرزبانى، همان، 33. به اين جهت
شايد سخن مرزبانى درست باشد كه مىگفت او چون به گذشتگان عنايت داشت، از
شعر نوخاستگان رو مىگردانيد همان، 38. ابوالفرج اصفهانى كه از اين بىميلى
آگاه بود، اشاره مىكند كه او از نوخاستگان تنها شعر عباس بن احنف را
مىپسنديد /58.
نثر: نثر اسحاق كه به صورت چند نامه باقى مانده، نيز قابل توجه است.
آداب دانى و هنرمندي، از او سخن پرداز زبردستى ساخته بود. در روايات بارها
مىبينيم كه عباراتى برازنده، و گاه مسجع و مقفى نك: حصري، /93، در وصف
جاريه پرداخته، كه اديبان، شايستة ضبط كردن يافتهاند همو، /50، /93؛
ابوالفرج، /78؛ نيز دو نامه از او بر جاي مانده كه هم از نظر تاريخى و
اجتماعى اعتبار دارد و هم از نظر ادبى: رقيب سرسخت او ابراهيم پسر خليفه
مهدي بود. در ماجراهاي بسياري كه ميانشان رخ داده، پيوسته آشكار مىشود كه
اسحاق ناچار است هم جانب حرمت خليفه زاده را نگه دارد و هم از مقام هنري
و علمى خود دفاع كند همو، 0/9 -0، 6. در اين احوال گويا انبوهى نامه ميانشان
رد و بدل شد و ابوالفرج يكى از آنها را كه به خط اسحاق و ابراهيم بوده، از
ابوالفضل بن ثوابه گرفته، و نقل كرده است و در پايان، نقدي زيبا بر آن
نوشته است 0/48. نامة دوم، نامهاي است كه به على بن هشام نوشته است.
اين نامة زيبا، زيركانه، مؤدبانه و در عين حال پر عتاب، سخت مورد پسند
نويسندگان قرار گرفته است ابن معتز، 60-62؛ ابوالفرج، 7/11-12؛ ياقوت، ادبا،
/7. نثر او در اين دو نامه، رسا و شفاف و خالى از تكلف لفظى و معنوي است.
آثار: از آثار او جز آنچه در منابع نقل شده، هيچ اثري باقى نمانده است.
شمار كتابهايى كه به نام او ثبت كردهاند، متفاوت است. ابن نديم فهرستى
شامل 2 كتاب آورده ص 58؛ در فهرست صفدي كه مشتمل بر 2 كتاب است /92،
كتاب هست كه در فهرست ابن نديم نيست و در فهرست 2 كتابى ياقوت همان، /5
-6 نيز دو كتاب تازه به چشم مىخورد. اين آثار خود نشان مىدهد كه اسحاق
نه تنها موسيقى دان، كه اديبى كامل و نديمى هنر آموخته بوده است. بخشى
از اين آثار به موسيقى اختصاص دارد: كتاب اغانى ساختة خود او، النغم و
الايقاع، اغانى معبد، الاختيار من الاغانى للواثق، الرقص و الزفن؛ دستة ديگر
به اخبار مغنيان اختصاص دارد: اخبار عزة الميلاء، اخبار طويس، اخبار سعيد بن
مسجح، اخبار الدلال، اخبار محمد بن عايشة، اخبار ابجر، اخبار الغريض، اخبار
معبد و ابن سريج و اغانيهما و نيز اخبار المغنين؛ دستة ديگر اخبار شاعرانى است
كه گاه با موسيقى هيچ رابطه نداشتهاند: اخبار حماد عجرد، اخبار حنين
الحيري، اخبار ذي الرمة، اخبار حسان، اخبار عُقيل بن عُلَّفه، اخبار احوص،
اخبار جميل، اخبار ابن هرمه، اخبار كُثيّر، اخبار نُصيب؛ سرانجام دستة ديگر،
جايى جز «ادب» ندارد: اللحظ و الاشارات، الشراب، مواريث الحكماء، جواهر
الكلام، الندماء، المنادمات، الرسالة الى على بن هشام، منادمة الاخوان و
تسامر الخلان، النوادر المتخيّره يا المتحيره، الاخبار و النوادر، تفضيل الشعر
و الرد على من يحرّمه و ينقصه.
علاوه بر اين، در نامه به على بن هشام ابن معتز، 62؛ ابوالفرج، 7/12
تصريح مىكند كه كتابى دربارة اقوام و نام و نسب ايشان، و كتاب ديگري
دربارة كنيزكان آوازخوانِ حجاز و كوفه و بصره در دست تأليف دارد.
در بخش موسيقى، خواهد آمد كه چه مقدار از اين آثار، به طور پراكنده باقى
مانده است؛ اما طى قرن ق، كتابى به نام كتاب الاغانى الكبير شهرت داشت
كه به اسحاق منسوب بود. نيز مىدانيم كه كتاب الاغانى ابوالفرج، بر اساس
00 «صوت» استوار است كه به روايتى همو، /، در زمان رشيد تدارك ديده شده، و
عاقبت به دست اسحاق كمال يافته است. حال، شايد گمان رود كه اين مجموعه،
همان كتاب الاغانى الكبير منسوب به اسحاق است. اما ابن نديم همانجا به
شدت اين انتساب را مردود مىشمارد. او اولاً به گفتوگويى ميان اسحاق و
مردي بيگانه استناد مىكند كه در آن، اسحاق، انتساب كتاب را به خود رد
كرده است؛ ثانياً، به قول حماد فرزند اسحاق روايت را خود از ابوالفرج شنيده
استشهاد مىكند كه گويد، به سبب وجود انتسابهاي نادرست، آن را از پدر خود
نمىداند، اما مىافزايد: آن را ورّاق صحاف و كتابفروش پدرش، بر اساس
روايتهاي معروف در خاندان اسحاق تأليف كرده است. ابوالفرج نيز 7/12 در ردّ
انتساب اين اثر به اسحاق، به نامة وي خطاب به على بن هشام استناد كرده
است. در اين نامه اسحاق آثاري را كه تأليف كرده يا در دست تأليف دارد
برمىشمارد و در آن سخنى از كتاب الاغانى الكبير نيست. اما چون چنين كتابى
وجود داشته، ابوالفرج مىافزايد كه آن را از روي روايات حماد بر ساختهاند.
پايانزندگى: اسحاقهنگامپيري از درباركناره گرفت،اما هيچگاه از احترامش
نزد متوكل كاسته نشد. حتى زمانى كه بينايى را از دست داده بود، به دربار
احضار شد؛ چون عود به دستش دادند، چنان نيكو نواخت كه غلامان به رقص
برخاستند. متوكل نيز او را همراه خود به دهكدة رَقة بوصرا در نزديكى بغداد برد؛
اما او كه ناتوان بود و از زندگى دربار به تنگ آمده بود، شعري در اشتياق
به بغداد و كاشانة خود سرود و متوكل نيز به او اجازة بازگشت داد، و اين
واپسين ديدار وي با درباريان بود، زيرا دو ماه پس از آن وفات يافت همو،
/14-16.
در سبب مرگش، رواياتى نقل كردهاند، اما آنچه مسلم است، آن است كه از سر
پارسايى صادقانه، اصرار به روزه گرفتن داشت، حتى در بيماري ترك آن را
صلاح نمىدانست. سرانجام بيماري و ضعف، در رمضان سال 35ق او را از پا
درافكند همو، /30؛ خطيب، /45؛ ياقوت، همان، /2 -3؛ قفطى، /19؛ ابن خلكان،
/04. اما مرزبانى نور، 18 و برخى ديگر، سال 36 ق را ترجيح دادهاند. چون خبر
مرگش را به متوكل دادند، گفت: بخش عظيمى از زيبايى ملك من از ميان رفت
ابوالفرج، /31. چند تن در رثاي او شعر سرودهاند، از آنهاست: ابن سبابه
خطيب، همانجا، ادريس بن ابى حفصه ابن نديم، 57؛ ابوالفرج، همانجا، محمد بن
عمرو جرجانى همانجا، ابو ايوب احمد بن ابراهيم همو، /34، مصعب بن عبدالله
زبيري همو، /32-34؛ ياقوت، ادبا، /4 - 5؛ صفدي، /92-93.
اسحاق و خلفاي معاصر: اسحاق پيوسته چنين وا مىنمود كه از مقام مغنىگري
خود سخت بيزار است مثلاً ابوالفرج، /68، زيرا او خوب مىدانست كه طبقة
مغنيان را در اجتماع اسلامى چندان ارج نمىنهند. برخى روايات اين نظر
اجتماعى را نيك آشكار مىسازد: فضل بن ربيع، نوادهاش را كه به موسيقى
ميل داشت، سرزنش مىكند كه پدرانت را مفتضح كردي، زيرا در طبقة «خيناكرين»
افتادهاي همو، 9/22-23. حتى در حق اسحاق كه با قاضى القضات وارد مجلس
خليفه شده بود، حسودان از باب تحقير بانگ زدند كه «خيناكري» با قاضىالقضات
به مجلس درمىآيد همو، /96. پيداست خيناكر، همان خنياگر فارسى است كه به
همين شكل تقديم ياء بر نون در عربى و فارسى نك: لغت فرس، ذيل نوا؛ قس:
برهان قاطع، ذيل خنيا و خينا رواج داشته، و زبان عربى، فعلى نيز از آن
ساخته بود: «اذا خنكرتَ فخَنكر لمثل هولاء» ابوالفرج، /83.
به يمن دانش گسترده و هنري شكوفا و خويى نرم و انعطافپذير و آشنايى با
آداب نديمى، اسحاق توانست با صفات متناقض خليفة عباسى از 70 تا 35ق و
وزيران ايشان بسازد و هيچ گاه از دربار فاصله نگيرد.
در خدمت رشيد، با آنكه هنوز بسيار جوان بود و گاه همراه پدر آنجا حضور
مىيافت همو، 5/2-4، 8/00، باز مقامى ارجمند يافته بود؛ در مجلسى كه ميان او
و ابراهيم بن مهدي، برادر خليفه درشتيها رفت، رشيد به راستى از مغنى خود
دفاع كرد همو، /96- 99. جوايزي كه از خليفه مىستاند، حتى اصمعى را غمناك
مىساخت همو، /22-23؛ قس: مرزبانى، نور، 17- 18؛ ياقوت، همان، /7- 9، از سوي
ديگر وي گويى در بيشتر سفرها، با خليفه همراه بوده است: در طوس ابوالفرج،
/21، تل عزاز همو، /19. رقه همو، /73، 18- 19، 8/04 و حتى سفر حج مبرد، /08؛
ابن عبدربه، /9. وي نيز عنايات خليفه را پاس مىداشت و خالصانه به او
ارادت مىورزيد، چندانكه فضل برمكى، هر چه اصرار ورزيد و هرچه صلة گران داد،
اسحاق برايش آواز نخواند ابوالفرج، /92، حال آنكه او برمكيان را سخت بزرگ
مىداشت مجموع مجالس او با رشيد بيش از 0 مجلس است.
روابط او با امين نسبتاً اندك است. از مجموع يا مجلسى كه در اين باره نقل
شده، دو مجلس ذكر عذرخواهى و آشتى كنان است همو، /16-17، 05-06، 1/41؛ خطيب،
/41.
دربارة حضور او در دربار مأمون، بيش از 8 مجلس نقل كردهاند كه غالباً به
هنرنماييهاي او اشاره دارد. مأمون در آغاز كار خود، حدود 0 ماه ابن عبدربه،
/2-3 از او روگردان بود، سپس چون به پايمردي علّويه، به دربار راه يافت،
سخت عزت و حرمت ديد ابوالفرج، /83؛ نيز نك: تنوخى، /02-03. خاصه كه دانش و
هنر او در موسيقى به اوج رسيده بود، چندانكه توانست از ميان آهنگى كه 0
كنيزك عودنواز مىنواختند، آن عودي را كه يكى از تارهايش هم نوا نبود،
بيرون كشد ابوالفرج، /84- 85؛ خطيب، /43-44. مأمون كه مراتب علمى و
پاكدامنى و ايمان او را مىشناخت، مىگفت كه اگر وي به غنا شهرت نداشت،
قاضى دربارش مىساخت ابوالفرج، /68- 69، 72-73. وي به اجازت مأمون، با
طبقات مختلف بزرگان - و نه تنها مغنيان - به دربار وارد مىشد. ورود او در
صف فقيهان، دست در دست قاضى بزرگ يحيى بن اكثم، همة درباريان را شگفت
زده كرد. با اينهمه مأمون هرگز به او اجازه نداد كه جامة عباسيان بپوشد و با
او در نماز ظاهر شود همو، /86، 90.
وي با معتصم كه در 18ق به خلافت رسيد، از دوران ولايت عهدي آشنا بود و
گاه شبها را در منزل او مىگذرانيد همو، /05.
از ديدارهاي او با معتصم، مجموعاً 4 مجلس روايت كردهاند: يكبار در سامره
همو، /98- 99 و يك بار در كشتى كنار خليفه بود همو، 0/71 و بقية مجالس، اساساً
شعر خوانى و آواز خوانى است. در يكى از اين مجالس مىبينيم كه اين نديم
كار كشته دچار اشتباه مىشود و در مدح خليفه كه كاخىنو ساخته، شعري در باب
اطلال مىخواند و خليفه را دلگير مىسازد مرزبانى، الموشح، 72. اما روابط
دوستانة اسحاق با جانشين او واثق، از زمان ولايت عهدي وي آغاز شد، زيرا
واثق كه خود موسيقىدان، آهنگساز و آوازخوان زبردستى بود، البته به چنين
هنرمند عالمى نياز داشت. زمانى كه معتصم او را بر سامره گمارد و خود به جنگ
عموريه رفت، وي انجمنى از مغنيان فراهم آورد و چون اسحاق از خواندن سرباز
زد، او را به ضرب چوب وادار كردند كه تمام روز آواز بخواند ابوالفرج، /98.
رواياتى كه در آنها صحنهها و ماجراهاي آوازخوانى اسحاق در خدمت واثق وصف
شده، به 0 روايت مىرسد. در بسياري از اين مجالس، مىبينيم كه واثق
آهنگهاي خود را به استاد عرضه مىكند تا اصلاح شود همو، /58، 65، 99، /81-82.
حتى يك بار كه نادانسته از آهنگ او انتقاد كرد، به بغداد تبعيد شد همو،
/60-61. با اينهمه، در دربار واثق هيچ كس به ارجمندي مقام او نرسيده بود.
يكبار، مغنيان از غيبت او در عجبند، اما صبحگاهان مىبينند كه او همراه
قاضىالقضات احمد بن ابى دؤاد به درون مىآيد. علويه از اينكه «خيناكري» با
چنان مردي همراه است، بر «بخت» خود كذا در متن عربى مىنالد همو، /95-96؛
واثق چندان به او انس گرفته بود كه به رغم عادت دربار، وي را به كنيه
مىخواند همو، /86-87؛ هر بار اسحاق موسيقى مىنواخت، خليفه مىپنداشت كه «بر
مُلكش افزوده شده» همو، /85 و اسحاق نعمتى است كه به هيچ شهريار
نبخشيدهاند همو، /86. اسحاق نيز در مقام شيخى ارجمند حضور مىيافت؛ عودي با
خود نداشت، زيرا هرگاه ارادة نواختن مىكرد، عود مخصوص را حاضر مىكردند همو،
/86. هنرمند هم نسبت به خليفه كه بيشترين صلهها را به او داده بود همو،
/76-77، محبتى صادقانه داشت. حتى يك قطعة بيتى نيز در اشتياق به ديدار
واثق از او در دست است همو، /71-72، /84؛ ياقوت، ادبا، /8.
اسحاق علاوه بر اين، شاعر مداح واثق نيز بود مثلاً، ابوالفرج، /85، 71-72،
/83-84، جم. در سفرهاي متعدد نيز قطعات كوتاه او مؤثر و كار ساز بوده است: در
شكارگاه همو، /94-96؛ حصري، /10؛ ابن عبدالبر، /22، در صالحيه ابوالفرج،
/55-56، نجف همو، /56-57، /84- 85، در حيره همو، /27- 28، در سامره همو، /83-84،
57، 06-07؛ قس: ابوعبيد، /09-10؛ ياقوت، همان، /1-2.
در زمان متوكل حك 32-47ق اسحاق ديگر پير و ناتوان و حتى نابينا شده بود
ابوالفرج، /15 و به همين جهت، كمتر او را در مجالس درباري مىيابيم.
رابطة او با بزرگان زمان نيز گاه بسيار قابل ملاحظه و بررسى است. از اين
ميان، بزرگترين كس بىترديد ابراهيم، پسر خليفه مهدي بود كه در موسيقى
دستى توانا داشت و در اين زمينه خود را همتاي اسحاق مىپنداشت. از حدود 5
مجلسى كه در اغانى وصف شده، و اسحاق و ابراهيم هر دو در آنها حضور
داشتهاند، كمتر مجلسى مىتوان يافت كه به نزاع آن دو خاتمه نيابد. رقابت
البته هميشه بر سر توانايى و دانش آن دو در باب موسيقى است نك: بخش
موسيقى درهمين مقاله، و غالباً چنين است كه چون اسحاق به چشم حقارت در
ساختههاي ابراهيم مىنگريست، خليفه زاده برمىآشفت و گاه كار را به جاي
حساس مىكشانيد براي اين مجالس، نك: ابوالفرج، /83-10، نيز 0/10؛ با اينهمه
دوستى آن دو در خلوت استوار بود مثلاً نك: همو، /19-20، 53.
علاوه بر اين اسحاق برمكيان را نيز سخت مىستوده همو، /06-11؛ تنوخى،
/73-74، و به هوش و دانش جعفر برمكى اعتقاد تمام داشته ابوالفرج، /25، و از
بزرگ مردي و بخشندگى او شگفت زده شده است همو، /07- 09 و يك دو بيتى هم
در مدح او سروده است /23؛ فضل برمكى را نيز كه به خراسان مىرفت، به شعر
زيبايى مىستايد و هزار دينار جايزه مىگيرد همو، /01-02.
از ديدار اسحاق با فضل بن ربيع وزير نيز 0 مجلس مذكور است كه بيشتر به شعر
خوانى و قهر و آشتى مىگذرد همو، /06-47، 5/2، 7/14- 15.
روابط او با على بن هشام وزير نيز بسيار دوستانه بود. مجلسى كه در اين باره
نقل شده، باز به شعرخوانى و عتابهاي دوستانه مىگذرد ابن معتز، 60-62؛
ابوالفرج، /11، /96-97، 00، 7/10-14. اما آنچه در اين دوستى بسيار مهم است،
نامههاي مفصلى است كه اسحاق به وزير نگاشته است نك: بخش نثر در همين
مقاله.
طاهريان نيز با او روابطى داشتهاند: به عبدالله ارادت مىورزيد ابوالفرج،
/53، 66-67، 13، 2/12 و طلحه را مدح مىگفت همو، /35. وي با امير همنامش،
اسحاق بن ابراهيم مصعبى گاه مزاح مىكند همو، /30، اما آن روز كه خرميان
را شكست مىدهد، به قصايد بزرگ مدحش مىگويد حصري، /94 - 95.
اسحاق و موسيقى: هنگامى كه شرح احوال موسيقىدانان را مىخوانيم و آنان را
با هم مىسنجيم، ملاحظه مىكنيم كه اسحاق نابغة يكهتاز همة دورانها بوده
است. هنر و استعداد او، از وراي روايات پديدار مىشود و دانش فنى او، از آنچه
وي در باب موسيقى تأليف كرده، اما متأسفانه، از بيست و اندي كتاب كه در
شمار آثار او ذكر كرديم و از آنچه دربارة او نوشته بودهاند، چون اخبار اسحاق
از يحيى بن على منجم ابوالفرج، /76، مطلقاً هيچ بر جاي نمانده است، بنابر
اين تنها جايى كه براي جستوجو باقى مىماند، آثار ديگر موسيقى دانان است
كه يا از او تأثير پذيرفتهاند و يا به مكتب او اشاره كردهاند. اين آثار هم
اندك است و به اغانى ابوالفرج اصفهانى، كمال ادب الغناء از حسن بن احمد
كاتب، و از همه مهمتر، رسالة موسيقى يحيى بن على منجم و اشاراتى در كتاب
ملاهى ابن خردادبه منحصر است.
ابوالفرج اصفهانى، در سراسر كتاب خود، به انبوهى آهنگ اشاره كرده، و در
تعريف و تحديد آنها، اصطلاحاتى آورده كه از قرنها پيش، بر همگان مجهول
مانده است. و نيز همة كسانى كه مقالة مفصلى به اسحاق اختصاص دادهاند، چون
رفاعى /52-72، بستانى بستانى و فوك در «دائرة المعارف اسلام» و بسياري ديگر،
از توضيح اينگونه مسائل چشم پوشيدهاند. اين اصطلاحات، بر اساس نظرية اسحاق
در باب موسيقى است، و اگر اين نظريه روشن گردد، باري آن اصطلاحات هم
مفهوم مىافتد. به همين جهت ما نخست به بيان هنر و استعداد او اشاره
مىكنيم و سپس نظريه و ابداعات او را،براساسآنچهمتخصصان اين فن يافتهاند،
عرضه مىداريم:
استعداد اسحاق از جوانى چندان چشمگير بود كه به گفتة خودش همگان بر او رشك
مىورزيدند و او را به سرقت ساختههاي پدر متهم مىساختند ابوالفرج، /32-33،
اما او به زودي بر فضاي موسيقايى دربارها چيره شد و معمولاً نظر او بود كه
بىچون و چرا پذيرفته مىشد و بزرگانى چون علويه از «استاد» نظر مىخواستند
همو، 8/69، و زرزور اعتراف مىكند كه نزد او چون سرب در آتش ذوب مىگردد همو،
/46. يا از خاك هم كمتر مىشود همو، /03. هنرمندان كه مجالس موسيقى را مجالس
طرب مىانگاشتند، همينكه اسحاق به درون مىآمد، دست از هرگونه شوخچشمى
برمىداشتند همو، /27. حتى ابراهيم پسر خليفه مهدي كه بر مغنيان سخت
مىگرفت، با ورود اسحاق، خوشخوي مىشد، چندانكه گفتهاند «اسحاق آفت
ابراهيم است» همو، /92، زيرا گوش و حس اسحاق به نحو اعجاب آوري تيز بود؛ از
ميان 0 تار عود كه همنوازي مىكردند، آن يكى را كه با ديگر تارها همساز
نبود، باز يافت همو، /84- 85؛ در مجلسى كه موسيقىدان بزرگى چون ابراهيم
ابن مهدي نيز در آن حضور داشت، او بود كه دريافت ايقاع ريتم عود با ايقاع
خواننده يكسان نيست همو، /77. اينهمه اعتبار گويى باعث شده بود كه او در
ديگران به چشم حقارت بنگرد همو، 1/7.
با اينكه اسحاق در تعليم موسيقى، خاصه آموختن آهنگهاي خود به ديگران بخل
مىورزيد همو، /69، 82، 2/2، باز مىبينيم كه بسياري از كنيزكان خوشآواز، نزد
او تعليم ديدهاند همو، 3/47.
درست نمىدانيم اسحاق چه مقدار آهنگ ساخته بود؛ خود او، در يك روايت، از 00
«لحن» و در روايتى ديگر از 00 «لحن» سخن گفته است همو، /30. آهنگهاي او گاه
بسيار دشوار بود. پيچ و تابهاي فراوان و به خصوص نتهاي آرايشى بىشمار،
آهنگهاي او را ناآموختنى مىساخت. حتى موسيقىدانى كه در مجلس معتصم، 0 بار
آهنگ او را شنيده بود، باز از آموختن آن عاجز ماند همو، /15-16، شبيه اين
ماجرا، با ديگري هم در دربار رخ داده است همو، /17- 18.
با اينهمه، آهنگهاي او را سخت مىپسنديدند: علويه گاه از آن آهنگها براي
بزرگان مىخواند همو، /99-00، زرفروشى يكى از آنها را به سرقت برده بود همو،
/22، نانواي سراي فضل بن ربيع، ساختة او را مىخواند و با «شوبق» =چوبك ضرب
مىگرفت همو، /42 و مردم آهنگهاي تازة او را چون ره آوردي به هم هديه
مىدادند همو، /84.
مشكل بزرگ اسحاق، ضعف صدا بود، چنانكه نمىتوانست آن را در همه احوال با
بانگ عود همنوا گرداند. اين امر ديگر خوانندگان خوش آوازتر را به طمع آن
مىانداخت كه در مجالس دربار گوي سبقت از او بربايند. اما اين آرزو هرگز جامة
عمل نپوشيد. علت را زرزور بزرگ چنين شرح داده: او به ياري تجربه و
زبردستى و لطافت «چيزهايى» بر آواز مىافزود كه ما را از چشم ديگران
مىانداخت همو، /26. اين «چيزها» ظاهراً همان است كه احمد مكى شرح داده:
وي براي آنكه صداي خود را با عود هم نوا كند، شيوهاي ابداع كرد كه
«تخنيث» خواندهاند و تا آن زمان در آواز عرب شناخته نبود همو، /26-27. بر ما
دقيقاً روشن نشد كه تخنيث چيست، Falsetto يا Fausset كه بستانى و يوهان فوك
2 EI پيشنهاد كردهاند، هرگونه «آواز سر» در اصطلاح موسيقى اروپايى، با صداي
زير و خاص مردان است، و آواز عرب، سراسر «صداي سر» است. بنابر اين شايد مراد
از اين اصطلاح، نوعى «تحرير يا چَهچَه» باشد كه اسحاق به كمك آن توانست
صداي تارهاي عود را تقليد كند. اما «تحريك» آواز او كه مورد انتقاد ابراهيم
بن مهدي نيز بوده ابوالفرج، /87، حتماً تحرير نيست، زيرا اسحاق در پاسخ
انتقاد ابراهيم مىگويد: از نظر او، تحريك آن است كه آهنگ داراي نتهاي
فراوان باشد... همانجا.
در زمان اسحاق ظاهراً چند گونه مكتب موسيقايى رواج داشت: آوازهاي ايرانى،
شيوة رومى = بيزانسى، آوازهاي قديم حجازي كه اسحاق از آن پاسداري مىكرد؛
و خلاصه مكتب نوگرايان كه ابراهيم بن مهدي پرداخته بود.
بزرگى، دو غلام خراسانى را با چند «تخت بَزّ خراسانى» =چندين چمدان پارچة
خراسانى، 0 سَفَط = سبد پارچة مصري و 00 هزار درهم نزد اسحاق مىفرستد كه
آهنگهاي او را بياموزند. اين دو چون به كمال رسيدند، با جامة خراسانى به
دربار واثق رفتند و براي او آواز فهلبذي = پهلوي به زبان فارسى خواندند كه
سخت واثق را خوش آمد همو، /93-94؛ روايتى كه وجود آهنگ «رومى» را تأييد
مىكند، آنجاست كه غلام رومى، مخارق، آهنگ رومى را با شعر عربى مىخواند
همو، /79.
مكتب اسحاق: كشاكش ميان اسحاق و ابراهيم بن مهدي، در حقيقت كشاكش ميان
دو مكتب كهنگرا و نوگرا بود. ابوالفرج اصفهانى بارها به اين نكته اشاره
كرده، از جمله گويد در آن زمان، موسيقىدانان دو گروه شده بودند: گروه
اسحاق و گروه ابراهيم بن مهدي 8/00. گروه اول، پيروي از مكتب نو را عيب
مىدانند؛ پيروان گروه دوم چون مُخارق و شاريه و رَيّق، موسيقى را ساده و
ادوار آن را سبك ساختهاند و آموزش غناي كهن را كاري دشوار و طولانى
مىپندارند. اما دريغ كه از موسيقى قديم ديگر چيزي بر جاي نمانده است و
اولين كسى كه غناي قديم را تباه كرد، ابراهيم بن مهدي بود 0/9 -0؛ اما همو
در آغاز كتاب / گفته است كه امروز همگان از قول اسحاق پيروي مىكنند دربارة
فضل متقدمين، نك: كاتب، 9.
در انبوه رواياتى كه ماجراهاي اسحاق و ابراهيم را آوردهاند، هميشه پيروزي
با اسحاق است ابوالفرج، 0/6. ابوالفرج گويد كه اساس علمى اين اختلاف را
شرح داده شايد در كتابى ديگر، اما اينك به اختلافى اشاره مىكند كه در
زمينة ايقاع وجود داشته: «از دو ثقيل و دو خفيف ابراهيم و پيروانش ثقيل و
خفيف اول را ثقيل و خفيف دوم خواندهاند و بالعكس. سپس ميان آن دو
گفتوگوها و مكاتبات بسيار شد و هر كدام معيارهايى نهادند تا اندازة دستگاهها را
باز شناسند... سرانجام اقوال اسحاق باقى ماند و گفتههاي ابراهيم از ميان
رفت» 0/6 -7.
اشارات و توضيحات ابوالفرج چندان كارساز نيست و دشوار مىتوان به ياري
آنها، واقعيات را بازيافت. اما از زمانى كه رسالة يحيى ابن على منجم د 00ق
مورد تحقيق قرار گرفته، بخش عظيمى از نظريات اسحاق در باب موسيقى قديم
روشن گرديده است. هر چند كه موسيقى شناسان در چگونگى تفسير اصطلاحات آن
اختلاف دارند. آخرين باب رسالة ابن منجم، در 976م قاهره توسط يوسف شوقى
تحقيق شد. وي رسالة صفحهاي او را در كتابى هزار صفحهاي عرضه كرده است.
ابن منجم در آغاز رساله گويد: «ما اينك امر نغمهها، شمار آنها... و آنچه
اسحاق... مجري در صوت خوانده... شرح مىدهيم و اختلاف ميان پيروان غناي
عربى، چون اسحاق و هممكتبانش كه علم موسيقى را با صنعت و عمل آن در خود
جمع كردهاند از يك سو، و فيلسوفيان گذشته را كه اصحاب موسيقى بودند از سوي
ديگر دربارة تعداد نغمهها بيان مىنماييم» نك: شوقى، 89-90.
ابن منجم، هم جانب ضرب ايقاعات را فرو نهاده، و هم ترتيب دستانها پردهها
را؛ درعوض، توضيح نغمهها و موضوع «مجري» كه پيوسته در اغانى تكرار مىشود،
كليد حل بسياري از ابهامها مىتواند باشد.
به گفتة ابن منجم، شمار نتهاي اساسى، خواه در عود و ناي باشد و خواه در
حلق انسان يا ابزارهاي صوتى ديگر، از 0 نت تجاوز نمىكند، حال آنكه قدماي
فلاسفه، آنها را 2 نت شمردهاند همانجا. اسحاق نغمههاي دهگانه را از عود
چهارتاري، آنهم فقط از دو تار آن استخراج مىكرده، زيرا او و نيز ديگر
موسيقىدانان بزرگ آن روزگار، چون كندي، عودي جز عود چهارتاري نمىشناختند؛
جالب توجه آنكه انديشة افزودن تار پنجمى به عود البته وجود داشت: در روايت
ابوالفرج اصفهانى /70-71 آمده است كه چون امير اسحاق مصعبى از اسحاق
موصلى پرسيد كه چرا، براي زيرترين نغمه نغمة دهم در نظام اسحاق تار ديگري
به عود نمىافزايد، اسحاق از اين نظر سخت برآشفت. نخست به امير نشان داد
كه آن نغمه را از كجاي عود به دست مىتوان آورد، و سپس به على، پدرابن
منجم صاحب رساله گله مىكند كه امير چيزي از اين نكات نمىفهمد، بلكه
«اين امر را در كتابهاي فلاسفة گذشته خوانده، و من شنيدهام كه گروهى
مترجم، كتابهاي موسيقى ايشان را براي او ترجمه مىكنند». نتهاي دهگانة او
چنين بوده است:
نغمة اول، دست باز تار سوم يعنى همان مثنى يا تار دوم در صورتى كه از زير
به بم حساب شود است؛ نوازنده با آن آغاز مىكند، اندازة طبقه را از نظر
«شدت» معين نموده، ساز خود را بر اساس آن نغمه كوك مىكند. اين نغمه همان
است كه اسحاق نغمة «عماد» خوانده است. نيز از آنجا كه نغمهها و فواصل ميان
آنها در ترتيب اسحاق، با هم تناسب دارند، شايد بتوان پنداشت كه همة نسبتها،
بر پاية نغمة عماد استوار مىگرديده، و از اينجا، بعيد نيست كه آن نغمه معادل
نت تونيك درجة اول گام در موسيقى معاصر بوده باشد ابن منجم، 92؛ شوقى، 73.
اختلاف عمده ميان كندي و اسحاق بر سر همين نغمة عماد است، زيرا از نظر
كندي، عماد، دست باز تار بم است كه بمترين نت ممكن را در عود ادا مىكند
همانجا.
اين نتها هم از دو تار سوم و چهارم مثنى و زير حاصل مىشدند، اما بديهى است
كه آنها را روي تارهاي دوم يعنى همان مثلث يا تار سوم در صورتى كه تارها
را از زير به بم بر شماريم و اول يا همان تار بم نيز مىتوان به دست آورد،
جز اينكه، اين نغمهها يك هنگام پايينتر قرار مىگيرند. تنها مسألة مهم، نغمة
دهم در اشل بالا، فاديز است كه به طور عادي در دستانهاي عود واقع نمىشود،
به همين جهت است كه ابن منجم گويد: چون نخواستند تار پنجمى بر عود
بيفزايند، آن را در فروسوي دستانهاي زير با انگشت بنصر يافتهاند» ص 94- 95.
يعنى اگر در يكى از وضعيتهاي دست نوازنده، انگشتهاي سبابه، وسطى به
ترتيب روي «مى» در محل دستان سبابه و «فا» قرار گيرد، انگشت بنصر، مىتواند
در فرو سوي دستان، فا، فاديز يعنى همان نغمة دهم را به وجود آورد، و سپس
مىتوان با انگشت خنصر نت سُل را نيز بازيافت، تا بدينسان، هنگام، تكامل
يابد همانجا.
مهمترين موضوع كه در كار اسحاق مىتوان يافت، اصطلاحى است كه بارها در
اغانى تكرار مىشود و هنوز نظر قاطعى در توجيه آن ابراز نشده است، و آن
عبارت است از «مجري» كه گاه در تركيب «مجري الوسطى» نقل شده و گاه در
تركيب «مجري البنصر».
در فهم اين اصطلاح كوششهاي بسيار شده كه يوسف شوقى در مبحثى بسيار مفصل
لااقل يك سوم كتاب را در برگرفته عرضه مىكند: هنگامى كه مىگوييم «مجري
الوسطى» مراد آن است كه لحنى را به نتى كه از انگشت ميانى بر روي تار
سوم برمىخيزد، نسبت دادهايم. در «مجري البنصر» اشاره به نتى است كه از
انگشت بنصر به همان تار برمىخيزد. اين دو نت بر روي تار سوم، هيچ گاه با
هم تلاقى نمىكنند.
به گمان شوقى ص 75، جم، اسحاق در ترتيب دادن نتهاي آهنگ، شيوهاي ابداع
كرده بود كه با ذكر يك اصطلاح، نوازنده و خواننده، به آسانى به مقدار
فواصل و ميزانهاي آهنگ، نت آغاز، نوع و طبقة آن پى مىبرد. به عبارت ديگر،
اسحاق نخستين كسى بود كه مقامهاي عربى را تعيين و به دو دسته تقسيم كرد.
ابوالفرج اصفهانى به اين امر اشاره كرده /69، مىگويد: او «اجناس» و
«طرائق» را اصطلاح كرد... كه كسى پيش از او و حتى بعد از او قادر به اين
كار نبود، و موسيقىدانان، سخن از ثقيل و ثقيل الثقيل و خفيف ... مىزدند و
غير از آن چيزي نمىدانستند... و از مجري خبر نداشتند...، اسحاق «اجناس را
معين كرد و ثقيل اول را چندگونه نهاد. گونة اول را با دستباز تار در مجراي
وسطى آغاز كرد...».
مراد از «طرائق» كه در اغانى مذكور است، علم «ايقاع» = ضرب، ريتم بوده كه
متأسفانه در رسالة ابن منجم مذكور نيست. مراد از «اجناس» ظاهراً «مقام»هاست.
هر مقام، ريختى مركب از چندين نت نغمه است كه بر حسب «ائتلاف و اختلاف»
آنها، از نتهاي دهگانة اسحاق حاصل مىگرديده است.
به عبارت ديگر، مراد او از اين اصطلاحات، تنها تعيين نت و محل آن براي
اجرا نبوده، بلكه به وسيلة آنها، فواصل و ميزانهايى را كه ممكن است در دو
«دستگاه اصلى» حاصل آيد، و يا رابطة ميان نتها را مشخص مىكرد. اين تركيبهاي
آهنگين يا به نت وسطى، يا به نت بنصر بر تار سوم منسوبند، اما ممكن است
نت اول آهنگ، هر يك از نتهاي مناسب از مجموع 0 نت باشد. از باب مثال،
«مطلق فى مجري الوسطى» دست باز در مجراي انگشت وسطى چنين است:
اين ريخت، در واقع به تركيبى خاص از فواصل آهنگين اشاره مىكند كه به
ترتيب از چپ به راست /+ + /+ + نظام يافته است. حال اگر همين نظام و
همين اندازه را در نتها و فواصل حفظ كنيم، مىتوانيم آن ترتيب را علاوه بر
دست باز تار سوم با هر نت ديگري آغاز كنيم.
اگر آن را با دست باز تار دوم آغاز كنيم، چنين است روي دو تار زير و سوم:
ملاحظه مىشود كه فاصله ميان درجة سوم وسطاي تاردوم = فا و درجة ششم وسطاي
تار سوم = سى بمل همان فاصلة چهارم تام است؛ حال اگر با انگشت سبابه بر
تار دوم آغاز كنيم، در آن فاصله ميان درجة سوم دست باز تار سوم= سل و درجة
ششم دست باز زير = دو باز چهارم تام است...
نتيجة اينگونه تحليل از نتهاي اسحاق آن مىشود كه ديگر آنها را نمىتوان
درجة صوتى تغييرناپذير و ثابتى انگاشت، بلكه هر يك، به ريخت آهنگين معينى،
با فواصل مشخصى اشاره مىكند كه به يكى از دو نت وسطى يا بنصر در يكى از
دو «مجري» نسبت مىيابند نك: شوقى، 87؛ دربارة مجري، نك: شيلوا، .21
رسالة ابن منجم با بررسى نغمههاي مؤتلف و مختلف از نظر اسحاق به پايان
مىرسد نك: ص 24 به بعد و چنانكه اشاره شد، موضوع «ايقاعات» را فرو نهاده
است دربارة ايقاعات و منابع بحث درآن باره، نك: همو، ص 1 به بعد.
معمولاً چنين مىپندارند كه خليل بن احمد، در تدوين علم عروض، از موازين
موسيقايى الهام گرفته است؛ اما محمود محمد شاكر، در كتاب الشعر خود نك: شوقى،
2-3 عكس اين نظريه را عرضه مىكند و معتقد است كه خليل، پس از آنكه عروض
را تدارك ديد، به علم موسيقى پرداخت و كتابهاي نغم و ايقاع را نگاشت و
اسحاق موصلى در كار خود، تحت تأثير مستقيم همين آثار بوده است. اين سخن از
دو روايت سرچشمه گرفته: يكى را زبيدي در طبقات النحويين ص 6 آورده است.
در اين روايت، چون ابراهيم بن مهدي، اسحاق را به سبب كتاب «نغمهها»
مىستايد، وي پاسخ مىدهد: «ستايش خليل را شايد كه راه را او گشود». روايت
دوم از آن جاحظ است ص 86-90 كه پس از اشاره به ابداع عروض توسط خليل،
گويد: سپس اسحاق با توشهاي غنىتر از دانش موسيقى، از او پيروي كرد و آثار
مهم خود را نگاشت نك: شوقى، همانجا. پيداست كه تأثير عروض در پيدايش علم
موسيقى، در درجة اول، به «ايقاع» مربوط مىشود.
اسحاق نه تنها در عراق، كه در غرب جهان اسلام هم تأثير گذاشته است:
زرياب، شاگرد اسحاق، به روايت نيم افسانهاي مقري /19-22، در استعداد از خود
او برتر بود. اسحاق از بيم آنكه مبادا شاگرد جوان جايش را نزد رشيد بگيرد، او
را وادار كرد كه از بغداد بگريزد. زرياب به اندلس گريخت و عاقبت در دربار
عبدالرحمان بن حكم به مقام سركردگى موسيقىدانان رسيد. اين روايت اگرچه
ظاهراً از ساختههاي مردم مغرب است، با اينهمه به نحوي اهميت اسحاق را باز
مىنمايد.
مآخذ: ابن انباري، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به كوشش ابراهيم سامرايى،
بغداد، 959م؛ ابن جراح، محمد، الورقة، به كوشش عبدالستار احمد فراج و
ديگران، قاهره، 953م؛ ابن خلكان، احمد، وفيات؛ ابن عبدالبر، بهجة المجالس
وانس المجالس، به كوشش محمد مرسى خولى، بيروت، 981م؛ ابن عبدربه، احمد،
العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 402ق/982م؛ ابن عساكر،
على، التاريخ الكبير، به كوشش عبدالقادر افندي بدران، دمشق، 330ق؛ ابن
قتيبه، عبدالله، عيون الاخبار، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، دارالكتب
العلميه؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمدفراج،
قاهره، 375ق/956م؛ ابن منجم، يحيى، «رسالة»، رسالة ابن المنجم فى
الموسيقى... نك: هم، شوقى؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى،
قاهره، 963م؛ ابوعبيد بكري، عبدالله، سمط اللا¸لى، به كوشش عبدالعزيز
ميمنى، قاهره، 354ق/936م؛ برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزي، به كوشش
محمدمعين، تهران، 361ش؛ بستانى؛ بصري، صدرالدين، الحماسة البصرية، به كوشش
محمد عبدالمعيد خان، حيدرآباد دكن، 382ق/964م؛ تنوخى، محسن، الفرج بعد
الشدة، به كوشش عبود شالجى، بيروت، 398ق/978م؛ ثعلب، احمد، مجالس، به
كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، دارالمعارف؛ جاحظ، عمرو، «طبقات المغنين»،
مجموع رسائل الجاحظ، قاهره، 908م؛ حصري، ابراهيم، زهر الا¸داب و ثمر
الالباب، به كوشش على محمد بجاوي، بيروت، 372ق/953م؛ خالقى، روحالله،
«داستان اسحاق»، پيام نوين، 337ق، س ، شم ؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ
بغداد، بيروت، دارالكتاب العربى؛ رفاعى، احمد فريد، عصر المأمون، قاهره،
346ق/928م؛ زبيدي، محمد، طبقات النحويين و اللغويين، قاهره؛ شوقى، يوسف،
رسالة ابن المنجم فى الموسيقى و كشف رموز كتاب الاغانى، قاهره، 976م؛
صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش محمد يوسف نجم، ويسبادن،
391ق/971م؛ طبري، تاريخ؛ قاموس؛ قفطى، على، انباه الرواة، به كوشش
محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، 369ق/950م؛ كاتب، حسن، كمال ادب الغناء، به
كوشش غطاس عبدالملك خشبه، قاهره، 975م؛ لغت فرس، اسدي طوسى، به كوشش
فتحالله مجتبائى و على اشرف صادقى، تهران، 365ش؛ مبرد، محمد، الكامل، به
كوشش محمد احمد الدالى، 406ق/986م؛ مرزبانى، محمد،
نورالقبسالمختصرمنالمقتبس، بهكوششرودلفزلهايم، ويسبادن،384ق/964م؛ همو،
الموشح، به كوشش محبالدين خطيب، قاهره، 385ق؛ مسعودي، على، مروج الذهب،
بيروت، دارالاندلس؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به كوشش يوسف شيخ محمد بقاعى،
بيروت، 406ق/986م؛ ياقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نيز:
EI 2 ; Shiloah, A., introd, & tr. Kit ? b Kam ? l adab al-gin ? ' of Al- V asan
ibn A h mad ibn, q Ali al-K ? tib, Paris, 1972.
آذرتاش آذرنوش رب بهمن و /2/5
ن * * رب 0//6
ن * * رب //6