responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3303
استراباد
جلد: 8
     
شماره مقاله:3303


اِسْتَراباد، يا اَسْتَراباد، نام‌ كهن‌ شهرستان‌ كنونى‌ گرگان‌ (ه م‌) در سده‌هاي‌ نخستين‌ اسلامى‌ و مركز ايالتى‌ به‌ همين‌ نام‌ در دورة صفويه‌، قاجار و اندكى‌ پس‌ از آن‌.
نام‌ گذاري‌: نام‌ شهر در منابع‌ به‌ صورتهاي‌ استاراباد (خوارزمى‌، 27؛ ابن‌ حوقل‌، 2/384؛ بيهقى‌، 2/676؛ سمعانى‌، 1/199؛ ابوالفدا، 439)، ستار آباد (بيهقى‌، 1/185؛ رشيدالدين‌، 1/508)، استراباد بدون‌ حركت‌گذاري‌ (بيرونى‌، 2/570؛ ابن‌ اسفنديار، قسم‌ اول‌، 74) و اَستَراباد (ياقوت‌، بلدان‌، 1/242؛ شيروانى‌، 73) آمده‌ است‌. ابوالفدا با نقل‌ تمامى‌ ضبطهاي‌ ياد شده‌، صورت‌ استارآباد را مشهورتر دانسته‌ است‌ (ص‌ 438-439). برخى‌ بر اساس‌ روايت‌ مورخان‌ يونانى‌ شهر زدركرته‌1 در دورة هخامنشى‌(آرين‌، را با شهر استراباد تطبيق‌داده‌اند (فراي‌، «تاريخ‌...2»، 112 ؛ دياكونف‌، 43؛ هوار، 104؛ بيوار، 24 ؛ قس‌: درن‌، .(138
درباب‌ وجه‌ تسمية اين‌ شهر روايتهاي‌ متعددي‌ وجود دارد. به‌ گفتة برخى‌ چون‌ خربندگان‌ گرگين‌ بن‌ ميلاد در موضعى‌ كه‌ چراخور اسبان‌ و استرانشان‌ بود، مقام‌ گرفتند، آن‌ محل‌ را استراباد به‌ معنى‌ جايگاه‌ استران‌ ناميدند (ابن‌ اسفنديار، همانجا؛ مرعشى‌، 30؛ قس‌: درن‌، همانجا). برخى‌ ديگر جزء اول‌ نام‌ اين‌ شهر را «استر» دانسته‌اند كه‌ به‌ زعم‌ آنان‌ نام‌ بانى‌ شهر بوده‌ است‌ (ياقوت‌، المشترك‌، 21؛ ابوالفدا، 439؛ انصاري‌، 382) و به‌ نظر مى‌رسد كه‌ اشاره‌اي‌ به‌ استر - برادر زادة مردخاي‌ يهودي‌ - همسر خشايارشا پادشاه‌ هخامنشى‌ باشد (نيز نك: اعتمادالسلطنه‌، 62). شماري‌ ديگر نيز واژة استر را مخفف‌ استاره‌ و به‌ معنى‌ كوكب‌ و ستاره‌ گرفته‌اند (حكيم‌، 55؛ اعتمادالسلطنه‌، همانجا؛ دمرگان‌، 1/151؛ نيز نك: درن‌، 124 .(74, اين‌ شهر از دورة صفوي‌ با القاب‌ دارالفتح‌، دارالملك‌ و سپس‌ دارالمؤمنين‌ خوانده‌ شده‌ است‌ (نك: روملو، 414؛ خواندمير، حبيب‌ السير، 2/346، مآثرالملوك‌، 119؛ اسكندربيك‌، 106، 145؛ واله‌، 135؛ مروي‌، 1/64؛ ساروي‌، 105).
موقعيت‌ جغرافيايى‌: شهر كهن‌ استراباد در شمال‌ سلسله‌ جبال‌ البرز و در جنوب‌ شرقى‌ درياي‌ خزر و بر ساحل‌ يكى‌ از شعبه‌هاي‌ رودخانة قره‌سو بنا شده‌ بود. در نخستين‌ سدة اسلامى‌ و هنگامى‌ كه‌ جرجان‌ناحيه‌و شهري‌بزرگ‌و شكوهمند بود، ظاهراًاستراباد قصبه‌اي‌ كوچك‌ محسوب‌ مى‌گرديد (نك: حدود العالم‌، 144؛ اصطخري‌، 206، 212؛ مقدسى‌، 354؛ بيرونى‌، همانجا). بر پاية اطلاعات‌ موجود، حد غربى‌ استراباد در سدة 4ق‌ شهر كهن‌ تميشه‌ در يك‌ منزلى‌ طبرستان‌ (نزديك‌ كردكوي‌ كنونى‌) بوده‌ است‌ (ابن‌ حوقل‌، همانجا؛ اصطخري‌، 216-217؛ مقدسى‌، 372؛ مرعشى‌، 241، 244). استراباد به‌ تدريج‌ از دورة صفويه‌ اهميت‌ يافت‌ و به‌ صورت‌ ايالت‌ درآمد و دامغان‌، بسطام‌ و جز آن‌ نيز گاه‌ از توابع‌ آنجا شمرده‌ مى‌شد ( نك: اسكندربيك‌، 290، 835).
استراباد پيش‌ از سدة 11ق‌ به‌ 7 تومان‌ تقسيم‌ مى‌شد و در زمان‌ امين‌ احمد رازي‌ (د 1010ق‌) 9 بلوك‌ بوده‌ است‌ (3/95). شمار اين‌ بلوكها در دوره‌هاي‌ مختلف‌ تفاوت‌ داشته‌، و بر طبق‌ آمار 1274-1280ق‌ در دورة قاجار بين‌ 6 تا 8 بلوك‌ (نك: «نفوس‌ استراباد»، 193؛ مك‌كنزي‌، 183؛ ميرزا ابراهيم‌، 53؛ ملگونف‌، 58)، و در اواخر اين‌ دوره‌ در 1324-1343ق‌ نخست‌ 7 و نيم‌ و سپس‌ 7 بلوك‌ بوده‌ است‌ (قورخانچى‌، 28؛ رابينو، 126).
پيشينةتاريخى‌: تاريخ‌و وقايع‌شهر استراباد در نخستين‌سده‌هاي‌ اسلامى‌ با تاريخ‌ شهر كهن‌ گرگان‌ (جرجان‌) در آميخته‌، و از همين‌ روست‌ كه‌ آگاهى‌ ما از وقايع‌ تاريخى‌ استراباد بسيار اندك‌ است‌. از استراباد در دورة عباسيان‌ و به‌ هنگام‌ خلافت‌ هارون‌الرشيد و در جريان‌ نبرد حمزة خارجى‌ با نمايندگان‌ خليفه‌ در خراسان‌ و گريختن‌ وي‌ به‌ آن‌ شهر، ياد مى‌شود (نك: گرديزي‌، 289-290). بنابر بعضى‌ روايات‌ در دورة طاهريان‌، سليمان‌ بن‌ عبدالله‌ طاهر در استراباد ساكن‌ بود و پايگاه‌ نظامى‌ وي‌ براي‌ نبرد با حسن‌ بن‌ زيد علوي‌ در آن‌ شهر قرار داشت‌ (نك: ابن‌ اسفنديار، قسم‌ اول‌، 232-236؛ اولياءالله‌، 92؛ مرعشى‌، 286، 288؛ خواندمير، حبيب‌ السير، 2/408). از اين‌ رو، به‌ نظر مى‌رسد كه‌ شهر در 256ق‌/870م‌ بخشى‌ از ايالت‌ طبرستان‌ به‌ شمار مى‌آمده‌، و در نبردهاي‌ حكام‌ طاهري‌ با علويان‌ همواره‌ پناهگاه‌ امنى‌ براي‌ آنان‌ بوده‌ است‌ (نك: مادلونگ‌، .(205-206
يعقوب‌ ليث‌ در 260ق‌ استراباد را از سيطرة حسن‌ بن‌ زيد علوي‌ بيرون‌ كرد (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 245؛ نيز نك: طبري‌، 9/508 - 509؛ تاريخ‌ سيستان‌، 223-224؛ گرديزي‌، 309- 310). در زمان‌ حكومت‌ عمروليث‌ و در نبرد رافع‌ بن‌ هرثمه‌ با محمد بن‌ زيد، محمد در جرجان‌ شكست‌ يافت‌ و به‌ استراباد پناه‌ برد و رافع‌ شهر را به‌ مدت‌ دو سال‌ به‌ محاصره‌ گرفت‌ و بنابر روايت‌ ابن‌ اثير در اين‌ ايام‌ نرخ‌ خواربار در آن‌ ديار چنان‌ افزايش‌ يافت‌ كه‌ مردم‌ به‌ شدت‌ در مضيقه‌ افتادند (7/434؛ نيز نك: ابن‌ اسفنديار، همان‌، 255-256). استراباد بعدها نيز با بروز خصومت‌ ميان‌ عمرو و رافع‌ و نزديكى‌ اين‌ يك‌ با محمد بن‌ زيد به‌ تصرف‌ علويان‌ درآمد ( تاريخ‌ سيستان‌، 251-252؛ اولياءالله‌، 100؛ مرعشى‌، 208- 209، 297- 298). با قدرت‌ گرفتن‌ سامانيان‌، محمد بن‌ زيد توسط لشكريان‌ محمد بن‌ هارون‌، حاكم‌ جديد اسماعيل‌ سامانى‌، در نزديكى‌ استراباد به‌ قتل‌ رسيد (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 256-257؛ گيلانى‌، 67؛ خواندمير، همان‌، 2/410-411). اين‌ شهر در هنگام‌ حكومت‌ سامانيان‌ يكى‌ از مراكز مهم‌ ضرب‌ سكه‌ بود (مايلز، 374 ؛ فراي‌، «سامانيان‌1»، .(138-140
در زمان‌ حكومت‌ احمدبن‌ اسماعيل‌ سامانى‌، استراباد بار ديگر زير نفوذ علويان‌ درآمد (گرديزي‌، 328-329؛ ابن‌ اسفنديار، همان‌، 271-272؛ فراي‌، همان‌، 141 ؛ مادلونگ‌، .(209 و از آن‌ پس‌ استراباد ميان‌ امراي‌ سامانى‌ و علويان‌ دست‌ به‌ دست‌ مى‌گشت‌، تا آنگاه‌ كه‌ ماكان‌ ابن‌ كاكى‌ از سوي‌ علويان‌ حكومت‌ استراباد يافت‌ (ابن‌ اثير، 8/131- 132). استراباد در نبرد اسفار بن‌ شيرويه‌ حاكم‌ ساري‌ در 315ق‌ با ماكان‌بن‌كاكى‌ همچنان‌ در تصرف‌ دست‌ نشاندة علوي‌ باقى‌ ماند (مرعشى‌، 172-174). در زمان‌ حكومت‌ وشمگير و در درگيريهاي‌ او با ماكان‌ و سپس‌ حسن‌ فيروزان‌ حاكم‌ ساري‌، بارها به‌ تصرف‌ طرفين‌ درآمد (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 292- 299). پس‌ از مرگ‌ وشمگير در 357ق‌ حكومت‌ آل‌ بويه‌ دست‌ اندازي‌ به‌ متصرفات‌ آل‌ زيار را گسترش‌ داد و با آنكه‌ قابوس‌ از امير سامانى‌ كمك‌ طلبيد و سردار وي‌ حسام‌الدوله‌ ابوالعباس‌ تاش‌، شهر را به‌ مدت‌ دو ماه‌ به‌ محاصره‌ گرفت‌، اما با مقاومت‌ مؤيدالدوله‌، استراباد همچنان‌ در تصرف‌ حكام‌ آل‌ بويه‌ باقى‌ ماند (عتبى‌، 51 -52؛ قسم‌ دوم‌، 5؛ خواندمير، همان‌، 2/364). استراباد تا 387ق‌ در تصرف‌ حكومت‌ آل‌ بويه‌ بود، تا آنكه‌ قابوس‌ با ياري‌ شهريار بن‌ قارن‌ قدرتى‌ به‌ هم‌ رساند و حسن‌ فيروزان‌ نيز در 388ق‌ در حفظ استراباد براي‌ فرمانروايان‌ آل‌ بويه‌ توفيق‌ نيافت‌ (عتبى‌، 227- 229؛ قسم‌ دوم‌، 7- 8).
مسعود غزنوي‌ به‌بهانةخودداري‌مردم‌گرگان‌ و طبرستان‌ از پرداختن‌ خراج‌ در حدود سال‌ 425ق‌ به‌ آن‌ نواحى‌ لشكر كشيد و حاكم‌ استراباد نيز (شهراگيم‌ بن‌ سوريل‌) با لشكريان‌ غزنوي‌ جنگيد و مغلوب‌ شد (گرديزي‌، 427- 428؛ نيز نك: بيهقى‌، 2/622- 675؛ قسم‌ دوم‌، 17- 18). پس‌ از آن‌ سلطان‌ مسعود به‌ استراباد آمد و چند روزي‌ در آنجا اردو زد (بيهقى‌، 2/678).
پس‌از مرگ‌سنجر در 553ق‌/1158م‌ و آشفته‌شدن‌اوضاع‌خراسان‌ و نزاع‌ سرداران‌ وي‌ بر سر قدرت‌ (ابن‌ اثير، 11/225-226)، آشوب‌ و فرقه‌گرايى‌ مذهبى‌ در استراباد روي‌ داد (همو، 11/250؛ بازورث‌، .(286 پس‌ از مرگ‌ سلطان‌ ايل‌ارسلان‌ خوارزمشاه‌ در 565ق‌ ناحية استراباد محل‌ درگيريهاي‌ خانوادگى‌ خوارزمشاهيان‌ بر سر قدرت‌ شد (نك: جوينى‌، 2/18-19؛ ابن‌ اسفنديار، قسم‌ سوم‌، 114-117؛ ابن‌اثير، 11/377- 378؛ ميرخواند،706). در همين‌سال‌مؤيدالدين‌ اي‌ابه‌ سردار خوارزمشاهى‌ به‌ استراباد حمله‌ برد و ناموفق‌ ماند، اما در يورش‌ ديگر توانست‌ شهر را تصرف‌ كند و امور آن‌ ولايت‌ را به‌ اختيارالدين‌ قوشتم‌ برادر خود واگذارد (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 116-117، 128- 129؛ مرعشى‌، 252). استراباد پس‌ از قدرت‌ يافتن‌ تكش‌ و كشته‌ شدن‌ اي‌ابه‌ بار ديگر در اختيار خاندان‌ باوندي‌ قرار گرفت‌ (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 129-130، 138؛ مرعشى‌، 253، 255، 259)، اما با بروز اختلاف‌ ميان‌ تكش‌ و حسام‌ الدوله‌، حاكم‌ استراباد، تكش‌ به‌ اين‌ شهر لشكر كشيد و ويرانى‌ بسياري‌ به‌ بار آورد (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 149-150، 158؛ مرعشى‌، 256- 259). باونديان‌ پس‌ از ترك‌ استراباد ( ابن‌ اسفنديار، همان‌، 159-160؛ مرعشى‌، 260-261؛ قفس‌ اوغلى‌، 178- 179)، بار ديگر آنجا را پس‌ از مرگ‌ تكش‌ (596ق‌) و در سالهاي‌ نخست‌ حكومت‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ به‌ تصرف‌ خود در آوردند (ابن‌ اسفنديار، همان‌، 166-167)؛ اما محمد خوارزمشاه‌ با راندن‌ غوريان‌ از خراسان‌ (جوينى‌، 2/49، 64) و با استفاده‌ از چند دستگى‌ در خاندان‌ باوندي‌ در 604ق‌ بدانجا دست‌ يافت‌ (ابن‌ اثير، 12/260؛ رشيدالدين‌، 1/428- 429؛ مرعشى‌، 263-264).
استراباد در هجوم‌ مغول‌ آسيب‌ بسيار ديد (رشيدالدين‌، 1/508) و جنتمور حاكم‌ خراسان‌ و مازندران‌ (جوينى‌، 2/218) در 630ق‌ نصرت‌الدين‌ كبود جامه‌ را حاكم‌ نواحى‌ كبودجامه‌ و استراباد قرار داد (همو، 2/222-223). به‌ گفتة عطاملك‌ جوينى‌، استراباد و شهرهاي‌ ديگر آن‌ حدود، در اين‌ ايام‌ به‌ دست‌ پيروان‌ فرقة اسماعيليه‌ ويران‌ شده‌ بود (2/278). استراباد در دورة ايلخانان‌ محل‌ درگيري‌ اميران‌ و پسران‌ ارغون‌ خان‌ بود (نك: رشيدالدين‌، 2/1230-1231). با گسترش‌ نهضت‌ سربداران‌ در جنگى‌ كه‌ در 743ق‌ ميان‌ امير وجيه‌الدين‌ مسعود سربدار و برادر طغاتيمور (حاكم‌ ايلخان‌ جرجان‌) روي‌ داد، استراباد مدتى‌ كوتاه‌ به‌ دست‌ امير مسعود افتاد (اولياءالله‌، 183؛ مرعشى‌، 102-106؛ خواندمير، حبيب‌ السير، 3/358).
در دورة خواجه‌ يحيى‌ كرابى‌ (753- 759ق‌) بود كه‌ سربداران‌ روي‌ به‌ استراباد آوردند (شبانكاره‌اي‌، 329-330) و طغاتيمور كه‌ به‌ ترفند مى‌خواست‌ سران‌ سربدار را در مجلسى‌ به‌ قتل‌ برساند، خود به‌ نيرنگ‌ دچارآمد و در 753 يا 754ق‌در نزديكى‌استراباد كشته‌شد (شرف‌الدين‌، 167- 168؛ غفاري‌، 218؛ ميرخواند، 991 -992؛ زامباور، .(256 پس‌ از مرگ‌ طغاتيمور، امير ولى‌ پسر شيخ‌ على‌ هندو حاكم‌ استراباد به‌ شهر نسا گريخت‌ و پس‌ از گرد آوري‌ سپاه‌ بر پهلوان‌ على‌ بلقندر، حاكم‌ سربداري‌ استراباد هجوم‌ آورد و شهر را تصرف‌ كرد (حافظ ابرو، پنج‌ رساله‌...، 9 -11؛ عبدالرزاق‌، 306-307؛ خواندمير، همان‌، 3/366- 367). با آغاز منازعه‌ ميان‌ مرعشيان‌ و اميرولى‌ در 781ق‌ در كشمكشى‌ شهر به‌ تصرف‌ مرعشيان‌ درآمد (مرعشى‌، 416- 418)، اما با قدرت‌ گرفتن‌ تيمور در ماوراءالنهر آنان‌ با اميرولى‌ صلح‌ كردند و استراباد را به‌ او واگذاردند (همو، 419).
اميرتيمور در 786ق‌ استراباد را به‌ تصرف‌ درآورد و لقمان‌ پسر طغاتيمور را كه‌ پيش‌تر از سوي‌ اميرولى‌ بركنار شده‌ بود، بار ديگر به‌ حكومت‌ استراباد نشاند (نظام‌ الدين‌، 94 - 95؛ شرف‌ الدين‌، 375؛ غفاري‌، 227؛ ميرخواند، 1042-1043؛ مرعشى‌، 420-421). اين‌ حكومت‌سپس‌ به‌پسر لقمان‌،يعنى‌ پيرك‌(پير پادشاه‌) رسيد (نظام‌الدين‌، 127؛ ميرخواند، 1060). تمردهاي‌ پيرك‌ سبب‌ شد تا شاهرخ‌ در 809 يا 810ق‌ به‌ استراباد هجوم‌ برد و حكمرانى‌ آنجا را به‌ ميرزا عمر بسپارد (حافظ ابرو، زبدة التواريخ‌، 1/195؛ ميرخواند، 1133-1134). ميرزا عمر، و پس‌ از او سلطان‌ على‌ بيك‌ پسر پيرك‌ كه‌ هر يك‌ از سوي‌ شاهرخ‌ به‌ حكومت‌ استراباد رسيده‌ بودند، بر ضد وي‌ شوريدند و سرانجام‌ سركوب‌ شدند (ميرخواند، 1132-1134؛ حافظ ابرو، همان‌، 1/324- 325)، تا آنكه‌ شاهرخ‌ يكى‌ از نزديكان‌ خود به‌ نام‌ ميرزا الغ‌ بيك‌ را به‌ حكومت‌ استراباد گماشت‌ (خواندمير، همان‌، 3/566؛ روملو، 50). در نزاعهاي‌ خانوادگى‌ پس‌ از مرگ‌ شاهرخ‌، بارها استراباد محل‌ كشمكش‌ بوده‌ است‌ (ابوبكر طهرانى‌، 303، 316؛ ميرخواند، 1175). در 855ق‌ ميان‌ دو فرزند بايسنقر، يعنى‌ ميرزا سلطان‌ محمد و ميرزا ابوالقاسم‌ بابر بر سر حاكميت‌ استراباد در نزديكى‌ آن‌ شهر جنگى‌ درگرفت‌ كه‌ به‌ كشته‌ شدن‌ سلطان‌ محمد انجاميد و شهر به‌ تصرف‌ بابر درآمد (ابوبكر طهرانى‌، 321، 324- 325؛ ميرخواند، 1182، 1185؛ روملو، 305-307). درگيري‌ شاهزادگان‌ تيموري‌ پس‌ از مرگ‌ بابر بر سر حاكميت‌ استراباد ادامه‌ يافت‌ (ميرخواند، 1190-1191، 1193؛ روملو، 375) و منجر به‌ مداخلة نظامى‌ جهانشاه‌ قراقويونلو شد كه‌ به‌ روايتى‌ به‌ تحريك‌ امراي‌ مازندران‌ (ميرخواند، همانجا)، و به‌ قولى‌ به‌ خواستة باباحسن‌ حاكم‌ استراباد بوده‌ است‌ (روملو، 375-376).
در 862ق‌ ميان‌ جهانشاه‌ قراقويونلو و سلطان‌ ابوسعيد پيمان‌ صلحى‌ منعقد شد و حكومت‌ استراباد به‌ خاندان‌ تيموري‌ بازگردانده‌ شد (نك: همو، 393). پس‌ از مرگ‌ ابوسعيد (873ق‌)، استراباد نيز در 874ق‌ به‌ تصرف‌ سلطان‌ حسين‌ بايقرا درآمد (همو، 488- 489، 491-492). وي‌ مدتى‌ حكومت‌ استراباد را به‌ امير عليشير نوايى‌ واگذارد (همو، 615؛ خواندمير، حبيب‌ السير، 4/179) و اندكى‌ بعد پسر خود بديع‌الزمان‌ را به‌ حكومت‌ آن‌ شهر گماشت‌ (همان‌، 4/186-187). پس‌ از بركناري‌ بديع‌الزمان‌ درگيريهاي‌ خشونت‌ آميزي‌ ميان‌ بازماندگان‌ سلطان‌ حسين‌ بر سر حكومت‌ استراباد درگرفت‌ (نك: همان‌، 4/207، 210، 213-214، 238- 239، 246-247، 251-252؛ عالم‌ آراي‌ شاه‌ اسماعيل‌، 265، 267؛ عالم‌ آراي‌ صفوي‌، 203-204).
با پايان‌ يافتن‌ حكومت‌ اميران‌ تيموري‌ در خراسان‌، استراباد نيز به‌ تصرف‌ لشكريان‌ شيبك‌ خان‌ ازبك‌ درآمد ( عالم‌ آراي‌ شاه‌ اسماعيل‌، 311). پس‌ از پيروزي‌ شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌ بر سپاهيان‌ ازبك‌ در 916ق‌ ( عالم‌ آراي‌ صفوي‌، 260-264؛ عالم‌ آراي‌ شاه‌ اسماعيل‌، 368- 369؛ قمى‌، 1/101، 109، 112-113؛ زامباور، 270 )، استراباد نيز حاكمى‌ از سوي‌ دولت‌ صفوي‌ يافت‌ ( عالم‌ آراي‌ شاه‌ اسماعيل‌، 317- 319).
در آغاز سلطنت‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌ (سل 930 -984ق‌) عبيدخان‌ ازبك‌ در 934ق‌ رو به‌ استراباد نهاد (رومر، و شهر را تصرف‌ كرد و پسر خود عبدالعزيز سلطان‌ را حاكم‌ آن‌ قرار داد (اسكندربيك‌، 51؛ واله‌، 342). نبرد ميان‌ لشكريان‌ صفوي‌ و ازبك‌ در سالهاي‌ 935 تا 943ق‌ ادامه‌ داشت‌ و شهر گاه‌ در تصرف‌ ازبكها بود و گاه‌ در دست‌ صفويان‌ (نك: اسكندربيك‌، 51 -52، 59 -61). استراباد در 944ق‌ شاهد شورش‌ جماعتى‌ به‌ نام‌ سياه‌ پوش‌ بر ضد دولت‌ مركزي‌ بود كه‌ توسط لشكريان‌ شاه‌ طهماسب‌ سركوب‌ شد و شهر از تصرف‌ شورشيان‌ به‌ در آمد (همو، 106-107؛ عالم‌ آراي‌ شاه‌ طهماسب‌، 291-292). حملات‌ ازبكان‌ به‌ استراباد در 950ق‌ نيز ادامه‌ يافت‌، تا آنكه‌ شاه‌ على‌ سلطان‌ استاجلو حاكم‌ استراباد در 955ق‌ بر آنان‌ فائق‌ آمد و شهر را از ويرانى‌ بيشتر نجات‌ داد (اسكندربيك‌، 105-107).
استراباد نخستين‌ بار در عهد شاه‌ عباس‌ اول‌ (سل 986 - 1038ق‌) ايالت‌ خوانده‌ شد (نك: دلاواله‌، 158؛ تاورنيه‌، 359). در دورة شاه‌صفى‌ (سل 1038-1052ق‌)، شاه‌ عباس‌ دوم‌ (سل 1052-1077ق‌) و شاه‌ سليمان‌ صفوي‌ (سل 1077- 1105ق‌)، آشوبهاي‌ استراباد به‌ سبب‌ طغيان‌ قبايل‌ تركمن‌ ادامه‌ يافت‌ (نك: محمد معصوم‌، 75؛ وحيد، 201؛ هدايت‌، ملحقات‌...، 8/485-486). با راه‌ يافتن‌ ضعف‌ در حكومت‌ صفوي‌ هرج‌ و مرج‌ در ناحية استراباد نيز بيشتر شد (نك: مروي‌، 1/52؛ استرابادي‌، 8) و پس‌ از سقوط اصفهان‌ در 1135ق‌ به‌ دست‌ لشكريان‌ افغان‌، طهماسب‌ ميرزا جانشين‌ سلطان‌ حسين‌ صفوي‌ از دولت‌ روسيه‌ استمداد كرد و با انعقاد قرارداد 1135ق‌/1723م‌ ايالت‌ استراباد نيز در اختيار روسيه‌ قرار گرفت‌ (مجموعه‌...،82 -83؛ لمتون‌، 176).
نادر پس‌از راندن‌افغانها،قرارداد طهماسب‌ميرزا را باروسيه‌فسخ‌ كرد و استراباد را در 1144ق‌/1732م‌ از روسيه‌ پس‌ گرفت‌ ( مجموعه‌، 83 -86؛ لمتون‌، 177). پس‌ از كشته‌ شدن‌ نادر در 1160ق‌، محمدحسن‌ خان‌ قاجار توانست‌ استراباد و نواحى‌ مازندران‌ و گيلان‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورد (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 204-205؛ هدايت‌، فهرس‌...، 261). كريم‌ خان‌ زند در اواخر سال‌ 1165ق‌ قلعة استراباد را مدتها محاصره‌ كرد، ولى‌ طرفى‌ نبست‌ (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 213-214؛ نامى‌، 28- 29؛ هدايت‌، همانجا؛ سپهر، 1/17- 18). با كشته‌ شدن‌ محمدحسن‌ خان‌ قاجار در 1172ق‌ استراباد به‌ تصرف‌ كريم‌خان‌ زند درآمد و محمدحسين‌خان‌قاجار نيز حكومت‌استراباد يافت‌(ابوالحسن‌گلستانه‌، 321؛ نامى‌، 87 - 88؛ ابوالحسن‌ مستوفى‌، 107- 108؛ هدايت‌، همان‌، 267- 269).
پس‌ از مرگ‌ كريم‌خان‌ در 1193ق‌، آقا محمدخان‌ از شيراز رو به‌ مازندران‌ و استراباد نهاد و به‌ رغم‌ مخالفت‌ برادرانش‌، استراباد را در 1196ق‌ تصرف‌ كرد و رحيم‌خان‌ دولو را منصب‌ بيگلربيگى‌ استراباد داد (نامى‌، 246-247، 262، 330؛ هدايت‌، همان‌، 286-287، 289؛ ساروي‌، 77، 91 -92، 105- 108؛ سپهر، 1/40).
با تغيير نظام‌ سلطنتى‌ در روسيه‌ و تمرد سربازان‌ روسى‌ در استراباد و بسته‌ شدن‌ گمرك‌ آنجا، قحط و گرانى‌ در شهر پديد آمد و بر اساس‌ گزارش‌ وزارت‌ داخله‌ در 7 رمضان‌ 1335 كنسول‌ سابق‌ روسيه‌ در استراباد به‌ اتهام‌ ايجاد اغتشاش‌ و بلوا عنصر نامطلوب‌ شناخته‌ شد و اخراج‌ گرديد ( ايران‌...، 246- 249؛ مقصودلو، 2/544، 561 -562). از 1316ش‌ كه‌ نام‌ شهر رسماً به‌ گرگان‌ تغيير يافت‌، شهر و نواحى‌ آن‌ رونق‌ اقتصادي‌ شايان‌ توجهى‌ پيدا كرد (نك: ه د، گرگان‌).
معماري‌ شهر: از معماري‌ استراباد در نخستين‌ سده‌هاي‌ اسلامى‌، آگاهى‌ دقيقى‌ در دست‌ نيست‌. به‌ گفتة ابن‌ جوزي‌، در 242ق‌ زلزله‌اي‌ در آنجا روي‌ داد و سبب‌ ويرانى‌ بسياري‌ گرديد (11/294- 295). استراباد در سدة 4ق‌ دژي‌ ويران‌ داشته‌ (نك: مقدسى‌، 357) كه‌ به‌ نظر مى‌رسد سبب‌ ويرانى‌ آن‌ نبردهاي‌ پى‌ در پى‌ آل‌ بويه‌ و زياريان‌ براي‌ تصاحب‌ اين‌ شهر بوده‌ است‌ (نك: گرديزي‌، 337- 338؛ ابن‌ اسفنديار، قسم‌ اول‌، 292-297). در دورة سربداران‌ از قلعه‌اي‌ ياد مى‌شود كه‌ خارج‌ از حصار استراباد قرار داشت‌ (حافظ ابرو، پنج‌ رساله‌، 9؛ عبدالرزاق‌، 306). قلعه‌ و حصار استراباد در نبردهاي‌ تيمور و پير پادشاه‌ آسيب‌ بسياري‌ ديد كه‌ به‌ گفتة حافظ ابرو، شاهرخ‌ آن‌ را در 810ق‌ مستحكم‌ ساخت‌ ( زبدة التواريخ‌، 1/202-203). اين‌ حصار در نبردهاي‌ اوايل‌ دورة صفويه‌ آسيب‌ ديد و در 1007ق‌ مرمت‌ شد (منجم‌، 189) و به‌ فرمان‌ شاه‌ عباس‌ قلعه‌هاي‌ مختلفى‌ كه‌ در اطراف‌ شهر از سوي‌ صاحبان‌ قدرت‌و گردن‌كشان‌ساخته‌شده‌بود، ويران‌گرديد (همانجا؛اسكندربيك‌، 583). بنابر فرمانى‌ از شاه‌ سليمان‌ صفوي‌ در 1086ق‌ مبلغى‌ براي‌ تعمير حصار شهر معين‌ شده‌ بود (نك: ذبيحى‌، 6/45-46). در دورة نادرشاه‌ عمارت‌ چهار باغ‌ شاهى‌، از بناهاي‌ شاه‌ عباس‌ و نيز ارگ‌ و قلعة شهر باقى‌ بود (مروي‌، 1/90، 3/914؛ آرونوا، 187)، اما به‌ گفتة هنوي‌ شهر در نبرد نادر با محمدحسن‌خان‌ قاجار ويران‌ شد (ص‌ 295؛ نيز نك: رابينو، 118؛ آرونوا، 276). قلعة شهر در دورة زنديه‌ نيز آباد و بسيار مستحكم‌ بود (نامى‌، 27- 28؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 211، 212). به‌ فرمان‌ آقامحمدخان‌ قاجار قلعه‌هايى‌ را كه‌ طاغيان‌ در حوالى‌ شهر ساخته‌ بودند،ويران‌كردند (ساروي‌،108) و بناهايى‌چون‌عمارت‌دارالحكومه‌ ساخته‌ شد و در 1206ق‌ وقف‌ گرديد (رابينو، 278- 279). در اين‌ دوره‌ حصار شهر كنگره‌دار، و از خشت‌ خام‌ و گل‌ بود و برجهايى‌ با تزيين‌ كاشى‌كاري‌ داشت‌ (بارنز، 85؛ ميرزا ابراهيم‌، 48؛ مك‌ كنزي‌، 190؛ دمرگان‌، 1/155).
سياحان‌ دورة قاجار با اندكى‌ اختلاف‌ محيط باروي‌ شهر را 5 كم دانسته‌اند (بارنز، مك‌ كنزي‌، ميرزا ابراهيم‌، همانجاها؛ دمرگان‌، 1/154؛ ييت‌، 256) كه‌ در درگيريهاي‌ تركمنها و سربازان‌ دولتى‌ و يا به‌ سبب‌ زلزله‌ آسيب‌ بسياري‌ ديده‌ بود (بروگش‌، 2/703؛ فريزر، 5-11 ,2 ؛ ملگونف‌، 62؛ مك‌ گرگور، 162 -161 ؛ كرزن‌، 1/470؛ امبرسز، 194). پشت‌ حصار، خندق‌ قرار داشت‌ كه‌ در اين‌ دوره‌ پر از خار و بوته‌ و خاكروبه‌ بوده‌ است‌ (نك: بارنز، 85؛ مك‌كنزي‌، ملگونف‌، مك‌ گرگور، كرزن‌، همانجاها؛ ييت‌، 260؛ قورخانچى‌، 22). شهر داراي‌ 4 دروازه‌ بود («نفوس‌ استراباد»، 193؛ مك‌كنزي‌، 191؛ ميرزاابراهيم‌، همانجا؛ ملگونف‌، 63؛ قورخانچى‌، 23؛ قس‌: مك‌ گرگور، :162 3 باب‌؛ رابينو، 118- 119: كه‌ علاوه‌ بر 4 دروازه‌ از يكى‌ ديگر با نام‌ دنكوان‌ ياد كرده‌ است‌). دروازة بسطام‌ در شرق‌ شهر، دروازة سبزه‌ مشهد در شمال‌ كه‌ فوجرد نيز ناميده‌ مى‌شد، دروازة چهل‌ دختران‌ در جنوب‌ و دروازة مازندران‌يا ميدان‌در غرب‌واقع‌بود(ميرزاابراهيم‌،ملگونف‌، قورخانچى‌، رابينو، همانجاها). شهر داراي‌ كوچه‌هاي‌ سنگ‌ فرش‌ بود. خانه‌ها با ديوارهايى‌ از خشت‌ خام‌ يا گل‌، و سقف‌ آن‌ غالباً از سفال‌ قرمز رنگ‌ بود. بازار شهر نسبتاً بزرگ‌، و با مغازه‌هاي‌ بسيار بود. مقر حاكم‌ در ارگ‌ واقع‌ در جنوب‌ شرقى‌ شهر قرار داشت‌ (براي‌ آگاهى‌ بيشتر، نك: فريزر، همانجاها؛ بارنز، 85 -86؛ بروگش‌، همانجا؛ كرزن‌، 1/470- 472؛ ييت‌، 256). بر پاية كتيبه‌ها و وقف‌ نامه‌هاي‌ موجود، آب‌ آشاميدنى‌ استراباد از آب‌ انبارها و قنات‌ تأمين‌ مى‌شد (رابينو، 275-277، 281-284؛ دربارة بناهاي‌ شهر در 1321ق‌، نك: قورخانچى‌، 22-26؛ دربارة خيابانها، تلگرافخانه‌، كنسولگريها، نك: مقصودلو، 1/345، 363، 389). در آغاز سدة 14ش‌ هنوز خندق‌ و حصار شهر برجاي‌ بود، اما اندكى‌ بعد خندق‌ پر، و حصار تخريب‌ شد (شوقى‌، 135).
مآخذ: آرونوا، م‌.ر. و اشرافيان‌، دولت‌ نادرشاه‌ افشار، ترجمة حميد امين‌، تهران‌، 1352ش‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ اسفنديار، محمد، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1366ش‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، به‌ كوشش‌ محمد عبدالقادر عطا و ديگران‌، بيروت‌، 1412ق‌/1992م‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورة الارض‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1939م‌؛ ابوبكر طهرانى‌، كتاب‌ ديار بكريه‌، به‌ كوشش‌ نجاتى‌ لوغال‌ و فاروق‌ سومر، آنكارا، 1962م‌؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ ابوالحسن‌ مستوفى‌، گلشن‌ مراد، به‌ كوشش‌ غلامرضا طباطبايى‌ مجد، تهران‌، 1369ش‌؛ ابوالفدا، تقويم‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ رنو و دوسلان‌، پاريس‌ 1840م‌؛ استرابادي‌، ميرزا محمدمهدي‌، جهانگشاي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ انوار، تهران‌، 1341ش‌؛ اسكندربيك‌ منشى‌، عالم‌ آراي‌ عباسى‌، تهران‌، 1350ش‌؛ اصطخري‌، ابراهيم‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1927م‌؛ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌، مرآة البلدان‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌ و هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1367ش‌؛ امبرسز، ن‌. ن‌. و ديگران‌، تاريخ‌ زمين‌ لرزه‌هاي‌ ايران‌، ترجمة ابوالحسن‌ رده‌، تهران‌، 1370ش‌؛ انصاري‌ دمشقى‌، محمد، نخبة الدهر، به‌ كوشش‌ مرن‌، لايپزيگ‌، 1923م‌؛ اولياءالله‌ آملى‌، محمد، تاريخ‌ رويان‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1348ش‌؛ ايران‌ و جنگ‌ جهانى‌ اول‌، به‌ كوشش‌ كاوه‌ بيات‌، تهران‌، سازمان‌ اسناد ملى‌ ايران‌؛ بارنز، الكس‌، سفرنامه‌، ترجمة حسن‌ سلطانى‌فر، مشهد، 1366ش‌؛ بروگش‌، هاينريش‌، سفري‌ به‌ دربار سلطان‌ صاحبقران‌، ترجمة كردبچه‌، تهران‌، 1367ش‌؛ بيرونى‌، ابوريحان‌، قانون‌ مسعودي‌، حيدرآباد دكن‌، 1374ق‌/1955م‌؛ بيهقى‌، ابوالفضل‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ خليل‌ خطيب‌ رهبر، تهران‌، 1368ش‌؛ تاريخ‌ سيستان‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ بهار، تهران‌، 1314ش‌؛ تاورنيه‌، ژان‌ باتيست‌، سفرنامه‌، ترجمة ابوتراب‌ نوري‌، تهران‌، 1336ش‌؛ جوينى‌، عطاملك‌، تاريخ‌ جهانگشاي‌، به‌ كوشش‌ محمد قزوينى‌، ليدن‌، 1334ق‌/1916م‌؛ حافظ ابرو، عبدالله‌، پنج‌ رسالة تاريخى‌، به‌ كوشش‌ فليكس‌ تاور، پراگ‌، 1958م‌؛ همو، زبدة التواريخ‌، به‌ كوشش‌ كمال‌ حاج‌ سيدجوادي‌، تهران‌، 1372ش‌؛ حدود العالم‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1340ش‌؛ حكيم‌، محمدتقى‌، گنج‌ دانش‌، جغرافياي‌ تاريخى‌ شهرهاي‌ ايران‌، به‌ كوشش‌ محمدعلى‌ صوتى‌ و ديگران‌، تهران‌، 1366ش‌؛ خوارزمى‌، محمد، صورة الارض‌، به‌ كوشش‌ هانس‌ فون‌ مژيك‌، وين‌، 1345ق‌/1926م‌؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ همو، مآثر الملوك‌، به‌ كوشش‌ هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1372ش‌؛ دلاواله‌، پيترو، سفرنامه‌، ترجمة شعاع‌ الدين‌ شفا، تهران‌، 1348ش‌؛ دمرگان‌، ژاك‌، هيأت‌ علمى‌ فرانسه‌ در ايران‌، ترجمة كاظم‌ وديعى‌، تبريز، 1338ش‌؛ دياكونف‌، م‌.، تاريخ‌ ماد، ترجمة كريم‌ كشاورز، تهران‌، 1345ش‌؛ ذبيحى‌، مسيح‌ و منوچهر ستوده‌، از آستارا تا استارباد، تهران‌، 1354ش‌؛ رابينو، ه.ل‌.، سفرنامة مازندران‌ و استراباد، ترجمة غلامعلى‌ وحيد مازندرانى‌، تهران‌، 1343ش‌؛ رازي‌، امين‌ احمد، هفت‌ اقليم‌، به‌ كوشش‌ جواد فاضل‌، تهران‌، 1340ش‌؛ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد روشن‌ و مصطفى‌ موسوي‌، تهران‌، 1373ش‌؛ روملو، حسن‌، احسن‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1349ش‌؛ ساروي‌، فتح‌الله‌، تاريخ‌ محمدي‌، به‌ كوشش‌ غلامرضا طباطبايى‌ مجد، تهران‌، 1371ش‌؛ سپهر، محمدتقى‌، ناسخ‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر بهبودي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ معلمى‌ يمانى‌، حيدرآباد دكن‌، 1382ق‌/1962م‌؛ شبانكاره‌اي‌، محمد، مجمع‌ الانساب‌، به‌ كوشش‌ هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1363ش‌؛ شرف‌الدين‌ على‌ يزدي‌، ظفرنامه‌، به‌ كوشش‌ عصام‌ الدين‌ اورونبايف‌، تاشكند، 1972م‌؛ شوقى‌، عباس‌، «گرگان‌ (استراباد)»، جهان‌ نو، تهران‌، 1325ش‌، س‌ 1، شم 4؛ شيروانى‌، زين‌ العابدين‌، بستان‌ السياحه‌، تهران‌، 1315ش‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ عالم‌ آراي‌ شاه‌ اسماعيل‌، به‌ كوشش‌ اصغر منتظر صاحب‌، تهران‌، 1349ش‌؛ عالم‌ آراي‌ شاه‌ طهماسب‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1370ش‌؛ عالم‌ آراي‌ صفوي‌، به‌ كوشش‌ يدالله‌ شكري‌، تهران‌، 1350ش‌؛ عبدالرزاق‌ سمرقندي‌، مطلع‌ سعدين‌ و مجمع‌ بحرين‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ عتبى‌، محمد، تاريخ‌ يمينى‌، ترجمة ناصح‌ جرفادقانى‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1357ش‌؛ غفاري‌ قزوينى‌، احمد، تاريخ‌ جهان‌ آرا، به‌ كوشش‌ محمد قزوينى‌، تهران‌، 1343ش‌؛ قسم‌ دوم‌ تاريخ‌ طبرستان‌ (نك: هم، ابن‌ اسفنديار)؛ قفس‌ اوغلى‌، ابراهيم‌، تاريخ‌ دولت‌ خوارزمشاهيان‌، ترجمة داوود اصفهانيان‌، تهران‌، 1367ش‌؛ قمى‌، احمد، خلاصة التواريخ‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ اشراقى‌، تهران‌، 1359ش‌؛ قورخانچى‌، محمدعلى‌، «نخبة سيفيه‌»، همراه‌ استراباد نامه‌، به‌ كوشش‌ مسيح‌ ذبيحى‌، تهران‌، 1348ش‌؛ كرزن‌، جرج‌ ن‌.، ايران‌ و قضية ايران‌، ترجمة غلامعلى‌ وحيد مازندرانى‌، تهران‌، 1349ش‌؛ گرديزي‌، عبدالحى‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ گيلانى‌، شيخ‌ على‌، تاريخ‌ مازندران‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1352ش‌؛ لمتون‌، ا.ك‌.س‌.، سيري‌ در تاريخ‌ ايران‌ بعد از اسلام‌، ترجمة يعقوب‌ آژند، تهران‌، 1363ش‌؛ مجموعة عهدنامه‌هاي‌ تاريخى‌ ايران‌، به‌ كوشش‌ غلامعلى‌ وحيد مازندرانى‌، تهران‌، 1349ش‌؛ محمد معصوم‌ اصفهانى‌، خلاصة السير، تهران‌، 1368ش‌؛ مرعشى‌، ظهيرالدين‌، تاريخ‌ طبرستان‌ و رويان‌ و مازندران‌، به‌ كوشش‌ برنارد دارن‌، تهران‌، 1363ش‌؛ مروي‌، محمد كاظم‌، عالم‌ آراي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ محمدامين‌ رياحى‌، تهران‌، 1364ش‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1906م‌؛ مقصودلو، حسينقلى‌، مخابرات‌ استراباد، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار و محمدرسول‌ درياگشت‌، تهران‌، 1363ش‌؛ مك‌كنزي‌، چ‌. ف‌.، سفرنامة شمال‌، ترجمة منصوره‌ اتحاديه‌، تهران‌، 1359ش‌؛ ملگونف‌، سفرنامه‌ به‌ سواحل‌ جنوبى‌ درياي‌ خزر، ترجمة مسعود گلزاري‌، تهران‌، 1364ش‌؛ منجم‌، جلال‌الدين‌، تاريخ‌ عباسى‌، به‌ كوشش‌ سيف‌ الله‌ وحيدنيا، تهران‌، 1366ش‌؛ ميرخواند، روضة الصفا، تهذيب‌ و تلخيص‌ عباس‌ زرياب‌ خويى‌، تهران‌، 1373ش‌؛ ميرزا ابراهيم‌، سفرنامة استراباد و مازندران‌ و گيلان‌...، به‌ كوشش‌ مسعود گلزاري‌، تهران‌، 1355ش‌؛ نامى‌ اصفهانى‌، محمدصادق‌، تاريخ‌ گيتى‌گشا، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نظام‌ الدين‌ شامى‌، ظفرنامه‌، به‌ كوشش‌ پناهى‌ سمنانى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ «نفوس‌ استراباد»، گرگان‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ مسيح‌ ذبيحى‌، تهران‌، 1348ش‌؛ واله‌، محمديوسف‌، خلد برين‌، به‌ كوشش‌ هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1372ش‌؛ وحيدقزوينى‌، محمدطاهر، عباس‌نامه‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ دهگان‌، اراك‌، 1329ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌، فهرس‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌ و هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1373ش‌؛ همو، ملحقات‌ روضة الصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ هنوي‌، ج‌.، زندگى‌ نادرشاه‌، ترجمة اسماعيل‌ دولتشاهى‌، تهران‌، 1365ش‌؛ هوار، كلمان‌، ايران‌ و تمدن‌ ايرانى‌، ترجمة حسن‌ انوشه‌، تهران‌، 1363ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ همو، المشترك‌، به‌ كوشش‌ ووستنفلد، گوتينگن‌، 1846م‌؛ ييت‌، چ‌. ا.، خراسان‌ و سيستان‌، ترجمة قدرت‌ الله‌ روشنى‌ زعفرانلو و مهرداد رهبري‌، تهران‌، 1365ش‌؛ نيز:
Arrian, The Life of Alexander the Great, tr. A. de S E lincourt, London, Penguin Books; Bivar, A. D.H., X The Political History of Iran Under the Arsacids n , The Cambridge History of Iran, London, 1983, vol. III(1); Bosworth, C.E., X The Political and Dynastic History of the Iranian World n , ibid, 1968, vol. V; Dorn, B., Caspia, Bandar- Anzali, 1980; Fraser, J. B. Travels and Adventures in the Persian Provinces, London, 1826; Frye, R.N., X The S ? m ? nids n , The Cambridge History of Iran, London, 1975, vol. IV; id, The History of Ancient Iran, M O nchen, 1984; MacGregor, C. M., Narrative of a Journey Through the Province of Khorassan, London, 1879, vol. II; Madelung, W., X The Minor Dynasties of Northern Iran n , The Cambridge History of Iran, London, 1995, vol. IV; Miles, G. C., X Numis matics n , ibid, 1975, vol. IV; Roemer, H. R., X The Jalayirids, Muzaffarids and Sarbad ? rs n , ibid, 1986, vol. IV; Zambaur, E., Manuel de g E n E alogie et de chronologie, Hanover, 1927.
جواد نيستانى‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3303
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست