responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3294
استان‌
جلد: 8
     
شماره مقاله:3294


اُسْتان‌،
يا اِستان‌، از تقسيمات‌ كهن‌ كشوري‌ و اداري‌ ايران‌.
واژة استان‌، مشتق‌ از اَوِستام‌ يا اَوِستان‌ فارسى‌ ميانه‌ (پهلوي‌) و پارتى‌ِ مانوي‌ است‌ كه‌ در روزگار ساسانيان‌ به‌ مفهوم‌ بخشى‌ از تقسيمات‌ كشوري‌ ايران‌ بوده‌ است‌ (نك: گزيده‌هاي‌ زادسپرم‌1، 5 :23 ؛ مكنزي‌، 14 ؛ بويس‌، «متن‌...2»، 47 ، «واژه‌ نامه‌...3»، .(18 اوستام‌ مركب‌ از پيشوند اَبى‌ و ستانه‌4 (ريشة ستا5 = استادن‌ و قرار گرفتن‌) در اوستايى‌ (نك: بارتولمه‌، و فارسى‌ باستان‌ (نك: كنت‌، 210 ,153 )، به‌ معنى‌ جاي‌ و مكان‌ است‌ (نيز نك: هنينگ‌، .(224 اوستام‌ در برخى‌ متون‌ فارسى‌ ميانه‌ (مثلاً نك: مينوي‌ خرد، 55:5؛ تفضلى‌، 64) و سغدي‌ (نك: قريب‌، 77) تنها به‌ معنى‌ لغوي‌ آن‌ - جاي‌ - نيز آمده‌ است‌.
برخى‌ از جغرافى‌دانان‌ دورة اسلامى‌ نيز «استان‌» را دقيقاً به‌ همان‌ معناي‌ متون‌ كهن‌ «جاي‌» و «جاي‌ استقرار» آورده‌اند (ابن‌ خردادبه‌، 6، حاشيه‌؛ نيز نك: ياقوت‌، 1/41). ستان‌ به‌ عنوان‌ پسوند مكان‌ و زمان‌ در بسياري‌ از واژه‌ها مانند سگستان‌، سورستان‌، زمستان‌، تابستان‌ و نيز فرهنگستان‌ به‌ كار رفته‌ است‌.
حد و مرز استان‌مانند ديگر تقسيمات‌كشوري‌چون‌شهر و شهرستان‌ در روزگار ساسانيان‌، به‌ روشنى‌ دانسته‌ نيست‌؛ گرچه‌ با مقايسة ميان‌ برخى‌ منابع‌ بازمانده‌ از اين‌ دوره‌، مانند كتيبه‌هاي‌ ساسانى‌ و ديگر نوشته‌ها به‌ زبان‌ فارسى‌ ميانه‌ از يك‌ سو و كتاب‌ جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ (نويسندة ارمنى‌ سدة 5م‌) و آثار جغرافى‌دانان‌ بزرگ‌ دورة اسلامى‌ از سوي‌ ديگر، تا حدي‌ مى‌توان‌ قلمرو استان‌ را مشخص‌ كرد، اما دانسته‌ نيست‌ كه‌ اصطلاح‌ اوستام‌ يا استان‌ دقيقاً از چه‌ زمانى‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از تقسيمات‌ كشوري‌ رواج‌ يافته‌ است‌. متنى‌ به‌ زبان‌ پارتى‌ مانوي‌ (تأليف‌: ح‌ سده‌هاي‌ 3 -4م‌) دربارة مرگ‌ مانى‌ (نك: بويس‌، «متن‌»، همانجا)، ظاهراً كهن‌ترين‌ متنى‌ است‌ كه‌ در آن‌، واژة استان‌ بدين‌ معنى‌ به‌ كار رفته‌ است‌، اما پيش‌ از آن‌، كاربرد اين‌ واژه‌ به‌ عنوان‌ وام‌ واژة ايرانى‌ در زبان‌ ارمنى‌ به‌ ارمنستان‌ عصر هلنى‌اشكانى‌ مى‌رسد. در آن‌ دوره‌ واژة اُستان‌ به‌ ناحيه‌ يا شهري‌ اطلاق‌ مى‌شد كه‌ به‌ شاه‌ تعلق‌ داشت‌ و متصدي‌ و سرپرست‌ آن‌ را اُستانيك‌ مى‌گفتند (نك: كريستن‌سن‌، وضع‌ملت‌...، 64،حاشية .(660ٹِ‘‌÷‘،‌¤•اپ„„ٹ¤گّûا‚
ايرانشهر در روزگار ساسانيان‌ به‌ 4 كوست‌ (كوسَتگ‌ = سوي‌، جهت‌ و ناحيه‌) تقسيم‌ مى‌شد: خوراسان‌ (مشرق‌)، خوربران‌ (مغرب‌)، نيمروز (جنوب‌) و آدر پادگان‌ (آذربايجان‌، يا اَباختر، شمال‌) («متنهاي‌...1»، 24 -18 ؛ «شهرستانهاي‌ ايران‌»، 332 به‌ بعد). تقريباً همين‌ تقسيم‌بندي‌ در كتاب‌ جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ نيز آمده‌ است‌ (نك: ماركوارت‌، .(16-17 هر يك‌ از اين‌ كوستها بر اساس‌ رسالة «شهرستانهاي‌ ايران‌» (همانجا)، به‌ شهرستانهايى‌، و به‌ نوشتة موسى‌ خورنى‌ به‌ چندين‌ آشخاره‌2 (وام‌ واژة ايرانى‌ برگرفته‌ از «خشثره‌3» ، به‌ پهلوي‌: شهر) (نك: آجاريان‌، 1/157؛ آيوازيان‌، 8) تقسيم‌ مى‌شود (نك: ماركوارت‌، .(8 در گزيده‌هاي‌ زادسپرم‌ (همانجا؛ نيز نك: همان‌، ترجمة فارسى‌، 34)، مينوهاي‌ نواحى‌ گوناگونى‌ كه‌ به‌ ديدار زردشت‌ رفتند، به‌ ترتيب‌ چنين‌ برشمرده‌ شده‌ است‌: كشوران‌، كوستان‌، اوستامان‌، رُستاگان‌ و دِهان‌. آگاهى‌ ما را در اين‌ باره‌ نقل‌ قول‌ ياقوت‌ حموي‌ از حمزة اصفهانى‌ (د ميان‌ سالهاي‌ 350-360ق‌) تا اندازه‌اي‌ تكميل‌ مى‌كند كه‌ به‌ احتمال‌ بسيار، سازمان‌ كشوري‌ ايران‌ را دست‌ كم‌ در اواخر عهد ساسانيان‌ نشان‌ مى‌دهد. ترتيب‌ تقسيمات‌ كشوري‌ در اين‌ روايت‌ كه‌ با مثالى‌ شرح‌ داده‌ شده‌، با اندكى‌ اختلاف‌ همان‌ است‌ كه‌ در گزيده‌هاي‌ زادسپرم‌ آمده‌ است‌: ناحية فارس‌ 5 استان‌ را شامل‌ مى‌شود كه‌ يكى‌ از آنها دارابجرد (دارابگرد) است‌. استان‌ خود به‌ چند رستاق‌ (رستاك‌) و هر رستاق‌ به‌ چند طسوج‌ (تسوگ‌) و هر طسوج‌ به‌ چند قريه‌ (ده‌) بخش‌ مى‌شود. مثلاً استخر (اصطخر) يكى‌ از استانهاي‌ فارس‌ است‌؛ يزد از رستاقهاي‌ اصطخر؛ نايين‌،با قريه‌هاي‌ خود يكى‌ از طسوجهاي‌ يزد؛ و نياستانه‌ يكى‌ از قريه‌هاي‌ طسوج‌ نايين‌ (ياقوت‌، 1/40-41). گذشته‌ از برخى‌ اختلافها، از مقايسة اين‌ گزارشها با يكديگر چنين‌ بر مى‌آيد كه‌ بيشتر تقسيمات‌ زير مجموعة كوست‌، يعنى‌ آشخارهها در كتاب‌ جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ با استان‌ يكى‌ است‌. از سوي‌ ديگر برخى‌ از استانهاي‌ ياد شده‌ در المسالك‌ ابن‌ خردادبه‌، در كتاب‌ جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌، از اجزاي‌ كوست‌ به‌ شمار مى‌آيند. براي‌ نمونه‌، استان‌ شاذشاپور (يا كَسكَر كه‌ بعدها واسط در آنجا بنا شده‌ بود) در كتاب‌ ابن‌ خردادبه‌ (ص‌ 7) همان‌ كشكر يكى‌ از استانهاي‌ كوست‌ خوربران‌ در كتاب‌جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ (نك: ماركوارت‌، 16 )، و استان‌ شاذ بهمن‌ (ميشان‌، ميسان‌) در كتاب‌ ابن‌ خردادبه‌ (همانجا) همان‌ ميشون‌ از كوست‌نيمروز در كتاب‌جغرافياي‌ موسى‌خورنى‌ است‌ (نك:ماركوارت‌، همانجا). شايان‌ توجه‌ است‌ كه‌ حكمران‌ هر دو استان‌ در «تلمود بابلى‌4» («گطين‌»، b80 ؛ «قدوشين‌»، b72 )، «استندارا5» ناميده‌ مى‌شد، ولى‌ در كتيبة شاپور اول‌ در كعبة زردشت‌ (نك: بك‌، :343 فارسى‌ ميانه‌، سطر 27، پارتى‌، سطر 21) ميشان‌ شاه‌ آمده‌ است‌ (نيز نك: مورونى‌، .(34 گذشته‌ از اينها، در متن‌ پارتى‌ مانوي‌ دربارة مرگ‌ مانى‌، از اوستام‌ خوزستان‌، با كرسى‌ شهرستان‌ بيل‌ آباد (= جندي‌ شاپور) ياد شده‌ (نك: بويس‌، «متن‌»، كه‌ در جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ (نك: ماركوارت‌، همانجا) دومين‌ استان‌ كوست‌ نيمروز به‌ شمار مى‌آيد و مركز آن‌، جندي‌ شاپور است‌.
در رسالة پهلوي‌ «شهرستانهاي‌ ايران‌» (نك: «متنهاي‌»، 23 )، اصطلاح‌ شهرستان‌ بيشتر معرف‌ شهرهاي‌ بزرگ‌ و مراكز استانهاست‌. اما در كاربرد اصطلاح‌ استان‌ و شهرستان‌ گاه‌ ناهماهنگيها و اختلافهايى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد. مثلاً شهرستان‌ استخر از كوست‌ نيمروز در اين‌ رساله‌ (نك: همان‌، 22 )، در معجم‌ البلدان‌ ياقوت‌ (1/40) استان‌ نام‌ گرفته‌ است‌ و نيز فارس‌ با عنوان‌ «رُقعه‌» در همين‌ كتاب‌ (همانجا) كه‌ استخر در زمرة استانهاي‌ آن‌ ذكر شده‌، در جغرافياي‌ موسى‌ خورنى‌ خود استان‌ است‌ (نك: ماركوارت‌، همانجا). گفتنى‌ است‌ كه‌ قلمرو استان‌ و شهرستان‌ در دوره‌هاي‌ مختلف‌ تغيير مى‌يافت‌ و گويا اين‌ تفاوت‌ ناشى‌ از آن‌ بوده‌ كه‌ گاه‌ كرسى‌ استان‌ را نيز استان‌ مى‌ناميده‌اند، مانند «استخر» كه‌ مركز كورة (استان‌ِ) استخر از سرزمين‌ فارس‌ بوده‌ است‌ (اصطخري‌، 97).
در كتيبه‌هاي‌ ساسانى‌، از كاربرد اصطلاح‌ استان‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از تقسيمات‌ كشوري‌، نشانى‌ نيست‌. در اوايل‌ كتيبة شاپور اول‌ در كعبة زردشت‌ (نگاشته‌ شده‌ در 262م‌)، آنجا كه‌ نواحى‌ گوناگون‌ قلمرو ايرانشهر چون‌ پارس‌، پارت‌، خوزستان‌، ميشان‌ و سورستان‌ بر شمرده‌ مى‌شود، براي‌ آنها اصطلاح‌ شهر (فارسى‌ ميانه‌: ؛ stry پارتى‌، به‌ كار رفته‌ است‌ (نك: بك‌، :285-291 فارسى‌ ميانه‌، سطر 2-4، پارتى‌، سطر 2- 5). اما اصطلاح‌ شهر در همان‌ دوره‌ معرف‌ كشور (مثلاً در ايرانشهر)، دولت‌ و شهرستان‌ نيز بود. وانگهى‌ وابستگى‌ اين‌ شهرها به‌ حكومت‌ مركزي‌ يكسان‌ نبود. پاره‌اي‌ حكومتهاي‌ نيمه‌ مستقل‌ و پاره‌اي‌ ديگر مستقيماً تابع‌ دولت‌ مركزي‌ و برخى‌ به‌ دودمانهاي‌ محلى‌ وابسته‌ بودند. از سوي‌ ديگر به‌ برخى‌ از همين‌ شهرهاي‌ ياد شده‌ در كتيبة شاپور مانند پارس‌، خوزستان‌ و ميشان‌، بعدها استان‌ اطلاق‌ شد (لوكونين‌، .(731 در سطرهاي‌ 11-12 كتيبة كرتير (روحانى‌ متنفذ اوايل‌ دورة ساسانى‌)، در كعبة زردشت‌، براي‌ نواحى‌ بيرون‌ از قلمرو ايرانشهر، شهرستان‌ و شهر نيهنگ‌1 به‌ كار رفته‌، كه‌ دو اصطلاح‌ اخير به‌ يك‌ ناحيه‌ اطلاق‌ شده‌ است‌. مثلاً شهرستان‌ انطاكيه‌، شهر سوريه‌ و نيهنگ‌ سوريه‌ (نك: ژينيو، «چهار كتيبه‌...2»، 47 -46 ، «واژه‌ نامه‌...3»، 34-35 .(30, اصطلاح‌ شهر و نيهنگ‌ در اين‌ كتيبه‌ را نيز مى‌توان‌ معادل‌ استان‌ دانست‌. از اين‌ رو كاربرد استان‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از تقسيمات‌ كشوري‌ به‌ جاي‌ شهر، بايد پس‌ از اين‌ زمان‌ (سدة 3م‌) رواج‌ يافته‌ باشد.
حكمران‌ استان‌ را اُستاندار (نيز براي‌ همين‌ ضبط در سريانى‌ و اِستاندار در زبان‌ كلدانى‌، نك: يوستى‌، مى‌گفتند كه‌ از مقامهاي‌ بلندپايه‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (براي‌ ريشة لغوي‌ اين‌ واژه‌، قس‌: مولر، .(258-259 در «تلمود بابلى‌» («گطين‌»، «قدوشين‌»، همانجاها) از استاندار (حكمران‌) كشكر و ميشان‌ ياد شده‌ است‌. «ماديان‌ هزار دادستان‌4»، متن‌ حقوقى‌ دورة ساسانى‌ كه‌ احتمالاً نخستين‌ نگارش‌ آن‌ به‌ دوران‌ پادشاهى‌ خسرو انوشيروان‌ (531 - 579م‌) مى‌رسد و تدوين‌ نهايى‌ آن‌ در سدة 3ق‌ انجام‌ گرفته‌ است‌، جزئيات‌ بيشتري‌ دربارة وظايف‌ استاندار به‌ دست‌ مى‌دهد. بر اساس‌ اين‌ متن‌، در اردشير خرّه‌ (كرسى‌ آن‌، شهرستان‌ گور) دو سازمان‌ اداري‌ در كنار يكديگر قرار داشتند: يكى‌ نهاد ناظر بر املاك‌ متعلق‌ به‌ پرستشگاهها بود كه‌ موبد زردشتى‌ بر آن‌ سرپرستى‌ داشت‌ و ديگري‌ «ديوان‌ استانداري‌» به‌ رياست‌ استاندار كه‌ سرپرستى‌ املاك‌ شاهى‌ و نظارت‌ بر خريد و فروش‌ و واگذاري‌ آن‌ از جمله‌ وظايف‌ او بود (ص‌ 427 389, ,196 ؛ نيز نك: لوكونين‌، .(732-733 استاندار و ديوان‌ استانداري‌ در «ماديان‌ هزار دادستان‌» بازماندة همان‌ مقام‌ اُستانيك‌ در ارمنستان‌ دورة هلنى‌اشكانى‌ است‌ كه‌ بر املاك‌ شاهى‌ نظارت‌ داشت‌ و موروثى‌ بود (نك: پريخانيان‌، .(660 با اينهمه‌، اصطلاح‌ استان‌، در دورة ساسانى‌ تنها به‌ املاك‌ شاهى‌ اطلاق‌ نمى‌شد، بلكه‌ به‌ استناد منابعى‌ كه‌ پيش‌تر آورده‌ شد، در همان‌ دوره‌ از جملة تقسيمات‌ كشوري‌ نيز به‌ شمار مى‌رفت‌ (قس‌: فراي‌، 248 ، حاشية .(10 به‌ استناد پاره‌اي‌ منابع‌، استاندار مى‌توانسته‌ است‌ مقام‌ نظامى‌ هم‌ داشته‌ باشد. بنابر اخبار طبري‌، در 22ق‌ آنگاه‌ كه‌ اصفهان‌ از سوي‌ عربها محاصره‌ شد، اهالى‌ آنجا اطراف‌ اُستَندار گرد آمدند و به‌ مقابله‌ شتافتند. شهربراز در مقدمة سپاه‌ او در نبردي‌ كشته‌ شد و سپس‌ استندار و فاذوسفان‌ (پادكوستپان‌) كه‌ طبري‌ او را «ملك‌» خوانده‌ و در آن‌ هنگام‌ به‌ اصفهان‌ بود ، با عربها صلح‌ كردند (4/139-140). همچنين‌ به‌ استناد گزارشى‌ در دورة ساسانى‌، يكى‌ از افراد دودمان‌ سلطنتى‌ نيز براي‌ امنيت‌ نواحى‌ مرزي‌، مقام‌ افتخاري‌ استانداري‌ گرفت‌ (نك: كريستن‌سن‌، ايران‌...، 160). عنوان‌ استندار در كتاب‌ تاريخ‌ طبرستان‌ ابن‌ اسفنديار (تأليف‌: 613ق‌)، از «انساب‌ اهل‌ طبرستان‌» ياد شده‌ است‌ (ص‌ 152). فرمانروايانى‌ معروف‌ به‌ استندار كه‌ از سدة 4ق‌ به‌ بعد بر رويان‌ حكم‌ راندند (نك: اولياءالله‌، 8، 23، 36، جم؛ مرعشى‌، 83 -84، جم)، بى‌گمان‌ بازماندة همان‌ عنوان‌ در دورة ساسانى‌ هستند.
جغرافى‌دانان‌ و مورخان‌ دورة اسلامى‌ تعريف‌ دقيقى‌ از استان‌ به‌ دست‌ نداده‌اند و از آن‌ ميان‌ اخبار ابن‌خردادبه‌ تا اندازه‌اي‌ به‌ مآخذ اصلى‌ مربوط به‌ دورة ساسانى‌ نزديك‌تر است‌. ابن‌خردادبه‌ استان‌ را با «كوره‌» يكى‌ دانسته‌ (ص‌ 5؛ نيز نك: مسعودي‌، 40)، و در شرح‌ برخى‌ از نواحى‌، هر دو اصطلاح‌ را در كنار يكديگر به‌ كار برده‌ است‌؛ مثلاً كورة استان‌ شاذ فيروز، كورة استان‌ شاذهرمز، كورة استان‌ العالى‌ (يا العال‌)، كورة استان‌ شاذ سابور و جز آن‌ (ص‌ 6 -7؛ ياقوت‌، 1/241، 3/227؛ نيز نك: ابن‌ فقيه‌، 199؛ دينوري‌، 153؛ پيگولوسكايا، 241). در روايت‌ ديگري‌ (نك: ياقوت‌، همانجا)، كوره‌ به‌ شماري‌ استان‌ تقسيم‌ مى‌شده‌ است‌. به‌ طور كلى‌ نام‌گذاريها و تقسيمات‌ جغرافيايى‌ و اداري‌ در متون‌ جغرافيايى‌ دورة اسلامى‌ يكسان‌ نيستند. فارس‌، از استانهاي‌ دورة ساسانى‌ در مسالك‌ الممالك‌ اصطخري‌ (ص‌ 96) «بلاد»، و در احسن‌ التقاسيم‌ مقدسى‌ (ص‌ 8) «اقليم‌» (مراد اقليم‌ اصطلاحى‌ نيست‌) نام‌ گرفته‌ است‌.
استان‌ دورة ساسانى‌ كه‌ در اوايل‌ دورة اسلامى‌ به‌ ناحية كوچك‌تري‌ اطلاق‌ مى‌شد، به‌ عنوان‌ يكى‌ از تقسيمات‌ كشوري‌ بعدها از رواج‌ افتاد و به‌ جاي‌ آن‌، كوره‌، اقليم‌، بلاد، ولايت‌ و ايالت‌ به‌ كار رفت‌؛ تا اينكه‌ بنا به‌ اساسنامة فرهنگستان‌ ايران‌ در 1314ش‌ اصطلاح‌ استان‌ از نو زنده‌ شد و به‌ جاي‌ ايالت‌ به‌ هر يك‌ از 10 ناحية بزرگ‌ كشور ايران‌ اطلاق‌ گرديد كه‌ به‌ چند شهرستان‌ تقسيم‌ مى‌شد و ادارة آن‌ را استاندار بر عهده‌ داشت‌ ( نامة فرهنگستان‌، 6).
مآخذ: آجاريان‌، هراچيا، فرهنگ‌ واژه‌هاي‌ همانند، ترجمة ا. آرين‌، تهران‌، 1363ش‌؛ آيوازيان‌، ماريا، وام‌ واژه‌هاي‌ ايرانى‌ ميانة غربى‌ در زبان‌ ارمنى‌، تهران‌، 1371ش‌؛ ابن‌ اسفنديار، محمد، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1366ش‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبيدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1889م‌؛ ابن‌ فقيه‌، احمد، البلدان‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1302ق‌؛ اصطخري‌، ابراهيم‌، مسالك‌ الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1927م‌؛ اولياءالله‌ آملى‌، محمد، تاريخ‌ اديان‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1348ش‌؛ پيگولوسكايا، ن‌.، شهرهاي‌ ايران‌ در روزگار پارتيان‌ و ساسانيان‌، ترجمة عنايت‌ الله‌ رضا، تهران‌، 1367ش‌؛ تفضلى‌، احمد، واژه‌ نامة مينوي‌ خرد، تهران‌، 1348ش‌؛ دينوري‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر و جمال‌ الدين‌ شيال‌، بغداد، 1379ق‌/1959م‌؛ «شهرستانهاي‌ ايران‌»، ترجمة احمد تفضلى‌، شهرهاي‌ ايران‌، به‌ كوشش‌ محمد يوسف‌ كيانى‌، تهران‌، 1368ش‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ قريب‌، بدرالزمان‌، فرهنگ‌ سغدي‌، تهران‌، 1374ش‌؛ كريستن‌ سن‌، آرتور، ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ همو، وضع‌ ملت‌ و دولت‌ و دربار در دورة شاهنشاهى‌ ساسانيان‌، ترجمة مجتبى‌ مينوي‌، تهران‌، 1314ش‌؛ گزيده‌هاي‌ زادسپرم‌، ترجمة محمدتقى‌ راشدمحصل‌، تهران‌، 1366ش‌؛ مرعشى‌، ظهيرالدين‌، تاريخ‌ طبرستان‌ و رويان‌ و مازندران‌، به‌ كوشش‌ برنهارد دارن‌، تهران‌، 1363ش‌؛ مسعودي‌، على‌، التنبيه‌ و الاشراف‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1893م‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1906م‌؛ مينوي‌ خرد، ترجمة احمد تفضلى‌، تهران‌، 1364ش‌؛ نامة فرهنگستان‌، تهران‌، 1318ش‌؛ هوار، كلمان‌، ايران‌ و تمدن‌ ايرانى‌، ترجمة حسن‌ انوشه‌، تهران‌، 1363ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ نيز:
Anthologie de Z ? dspram, ed. Ph. Gignoux & A. Tafazzoli, Paris, 1993; Back, M., X Die sassanidischen Staatsinschriften n , Acta Iranica, Leiden, 1978, S. 3, vol. VIII; Bartholomae , Ch., Altiranisches W N rterbuch, Berlin, 1961; Boyce, Mary, X A Reader in Manichaean Middle Persian and Parthian n , Acta Iranica, Leiden, 1975, S. 3, vol. II; id, X A Word- List of Manichaean Middle Persian and Parthian n , ibid, Leiden, 1977, S. 3, vol. II (Suppl E ment) ; Frye, R. N., The Golden Age of Persia, London, 1975; Gignoux, Ph., Glossaire des inscriptions pehlevies et parthes, London, 1972; id, Les quatre inscriptions du mage Kird / r, Paris, 1991; X Gi t t in n , Hebrew - English Edition of the Babylonian Talmud, tr. M. Simon, London, 1990; Henning, W., X Das Verbum des Mittelpersischen der Turfanfragmente n , Zeitschrift f O r Indologie und Iranistik, Leipzig, 1933-1934, vol. IX; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Kent, R. G., Old Persian, New Haven, 1953; X Kiddushin n , Hebrew- English Edition of the Babylonian Talmud, tr. H. Freedman, London , 1990 ; Lukonin, V. G ., X Political, Social and Administrative Institutions: Taxes and Trade n , The Cambridge History of Iran, ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983, vol. III(2); MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971;Marquart,J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; X M ? takd ? n / Haz ? r D ? tast ? n n Sasanidski o sudebnik, ed. A. G. Perikhanyan, Erevan, 1973; Morony, M. G., X Continuity and Change in the Administrative Geography of Late Sasanian and Early Islamic al- q Ir ? q n , Iran, London, 1981, vol. XIX; M O ller, F., X Kleine Mittheilungen n , Wiener Zeitschrift f O r die Kunde des Morgenlandes, Wien, 1891, vol. V; The Pahlavi Texts, ed. J. M. Jamasp- Asana, Bombay, 1897, vols. I-II; Perikhanian, A., X Iran- ian Society and Law n , The Cambridge History of Iran, ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983, vol. III(2).
ابوالفضل‌ خطيبى‌
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 8  صفحه : 3294
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست