اُسْتادُ الدّار، عنوان برخى از منصبداران بزرگ دربار خلفا، امرا و سلاطين مسلمان كه وظايف و حوزة اقتدارشان متغير بود و در اوج قدرت گاه به وزارت، امارت و سلطنت نيز مىرسيدند. اُستاد الدار را به شكلهاي استاددار، استادار و استدار، و منصب او را استاد داريه، استاداريه و استداريه نيز آوردهاند. ظاهراً همين شكل اخير سبب شده كه قلقشندي آن را تركيبى كاملاً فارسى و مركب از «استد» (از استدن: گرفتن) و «دار» (مادة مضارع از داشتن، معادل دارنده) شمارد (قس: عنوان منصبهاي ديگر در عصر مماليك چون: خازندار، سلاحدار، دوادار) و شكل اِستدّار (به كسر همزه و تشديد دال) را درست بداند (5/457). اما اين نظر قلقشندي درست نمىنمايد و استادالدار تركيبى فارسى - عربى از «استاد» به معنى رئيس، بزرگ و «دار» به معنى خانه است. وظايفى هم كه براي دارندة اين منصب شمردهاند، مؤيد همين وجه است و نويسندگان ديگر نيز غالباً آن را به همين شكل به كار بردهاند. افزون بر آن تركيب «استاد سراي» در زبان فارسى (مثلاً نك: محمد بن منور، 1/358-359) برابر استادالدار و به همان معنى به كار رفته است (نيز نك: پايان مقاله). به درستى دانسته نيست كه اين منصب از چه وقت پديد آمده، اما دست كم از اواسط عصر عباسيان بغداد وجود داشته است. با آنكه گفتهاند نخستين كس كه اين منصب يافت، مظفر بن محمد بن جهير استاد دار خليفه مقتفى عباسى بود كه سپس وزارت يافت (ابن تغري بردي، النجوم، 5/267؛ قس: ابن اياس، 1(1)/310؛ براي استاددار ديگر از همين خاندان، نك: ابن اثير، الباهر، 51 -52)، اما روايات ديگري قدمت اين منصب را بسى پيشتر از آن نيز نشان مىدهد؛ چنانكه در وقايع سال 494ق از جمالالدوله ابونصر ابن رئيس الرؤسا به عنوان استاددار خليفه مستظهر عباسى (همو، الكامل، 10/326)، و دو نسل پيش از آن در وقايع سال 352 ق از فرج خادم به عنوان استاددار ابومحمد مهلبى وزير معزالدولة ديلمى (ابوعلى مسكويه، 2/196-197) ياد شده است و گفتهاند كه عضدالدوله هم استادداري داشت (صابى، محمد، 58؛ صابى، هلال، 77). گرچه تعاريف روشنى كه دربارة وظايف و دايرة نفوذ استاددار در دست است، از سدة 7 ق عقب تر نمىرود، اما معلوم است كه استاددار در عصر عباسى به مثابة رئيس دربار در دستگاه خلفا و امرا نفوذي تمام داشته است. چنانكه گفتهاند، استاددار مهلبى وزير بر همة امور خاص او مستولى بود و سرانجام نيز وزير را مسموم كرد (ابوعلى مسكويه، همانجا). عضدالدين ابوالفرج ابن رئيس الرؤسا استاددار خليفه المستنجد نيز بر دارالخلافه استيلاي تمام داشت (نك: ابن خلكان، 5/151؛ هندوشاه، 315-316؛ ذهبى، 21/75) و مرگ خليفه را نيز به او نسبت دادهاند. سپس نيز چون المستضىء را به خلافت نشاندند، ابوالفرج شرط كرد كه او را وزارت دهد و پسرش كمالالدين را استاددار گرداند (هندوشاه، همانجا؛ ابوالفدا، 5/68). در 575 ق هم مجدالدين ابوالفضل بن صاحب، استاددار خليفه الناصر عباسى، ابن عطار وزير را گرفت و به حبس افكند (همو، 5/83). اين مجدالدين در دربار خليفه مقامى چنان بلند داشت كه حتى وزارت را نيز براي خود كوچك مىشمرد و آن را نمىپذيرفت (ابن شاهنشاه، 13؛ قس: ابن جبير، 227). استاددار در اين عصر گاه شغل ديوانى هم برعهده مىگرفت؛ مثلاً جلالالدين عبدالله بن يونس استاددار خليفه الناصر، رياست دواوين را نيز در دست داشت (هندوشاه، 329) و نصيرالدين احمد بن ناقد در 628ق نايب وزير و هم استاددار خليفه بود (ابن فوطى، چ بغداد، 21). ابن علقمى، وزير مستعصم عباسى هم پيش از وزارت، استاددار بود (نك: هندوشاه، 355-356) و چون وزارت يافت، محيىالدين يوسف ابن جوزي پسر ابوالفرج ابن جوزي استاددار شد (ابن فوطى، چ بيروت، 105؛ ابن كثير، 13/211). اين يوسف ابن جوزي خود از دانشمندان و مدرسان حنبلى بغداد بود و مدتى رياست حسبت شهر داشت و مدرسة جوزية دمشق را همو ساخت و وقف كرد. در 656ق هلاكوخان او را گرفت و بكشت (عينى، عقد...، 1/175- 184؛ براي ديگر استاد داران خلفا، مثلاً نك: ابن شاهنشاه، 124، 127- 128، 132؛ ابن واصل، 3/197). جز خلفا، سلاطين ايران و عراق و آسياي صغير نيز استاد دارانى داشتند كه اساساً ناظر و هدايت كنندة امور دربار بودند (كائن، .(223 چنانكه امين الدين امير داد اصفهانى استاد دار و متولى اوقاف ممالك سلطانغياثالدينكيخسرو سلجوقى بود و سلطانخردسال را «پيوسته بر آيين خسروانه و مهمات خير... ترغيب مىداد» (آقسرايى، 88). سلطان جلالالدين مينكبرنى هم استاد داري داشت كه سپس به گناه تصرف اموالى كه براي ادارة دربار سلطان به او داده شده بود، عزل شد (نسوي، 295-296). نسوي نويسندة زندگىنامة اين سلطان خوارزمشاهى، تا آنجا كه از منابع بررسى شده به دست مىآيد، ظاهراً از جملة نخستين نويسندگانى است كه بهطور روشن، اما مختصر به وظيفة اوليه و اصلى استاد دار يعنى نظارت بر امور دربار و حرم و پرداخت مقرري خدم و حشم سلطان اشاره كرده است (ص 294). اما توضيحات مفصل تر در اين باب بيشتر از سوي نويسندگان قرون بعد خاصه در ممالك غربىتر جهان اسلام كه استاددار در آنجا قدرت و نفوذ و اختيارات بيشتر داشت، عرضه شده است. مثلاً ابن فضلالله عمري آورده است كه نظارت بر همة مايحتاج بيوتات سلطان و رياست غلامان و خادمان و پرداخت مقرريها و مخارج بر عهدة استاددار است ( مسالك...،3/222-223). همو در جاي ديگر استاددار را نزديكترين كس به مخدوم خود دانسته، و گماردن اطرافيان سلطان بر كارهاي مختلف، استخدام كارمندان لايق يا مجازات كارگزاران خاطى،نظارتبرمطبخوطشتخانهوفراشخانهوحتى پرداخت مقرري مماليك سلطانى را از وظايف استاددار دانسته است ( التعريف...،134-136). چنانكه از گزارش مورخان برمىآيد، بىگمان نفوذ استاد دار از روزگار امراي آل زنگى و ايوبيان روي به تزايد نهاد و آنان حتى در عزل و نصب حكام نيز مداخله كردند و برخى از آنها امارت شهرهاي مهم مصر، شام و بينالنهرين را در دست گرفتند. چنانكه بدرالدين لؤلؤ امير مشهور موصل، استاد دار نورالدين ارسلان شاه زنگى بود (ابن واصل، 3/202؛ ابن دواداري، 8/45) و محمود پسر سنجرشاه نوادة عمادالدين زنگى را نيز استاد دارش بر تخت نشاند (نك: ابن شداد، 3(1)/232). از مشهورترين استادداران عصر ايوبيان بايد از امير فخرالدين چهاركس، استاددار ملك عزيز عمادالدين ايوبى سلطان دمشق (مقريزي، السلوك، 1(1)/115؛ ابن واصل، 3/11، 31)، عزالدين ايبك امير صَرخَد و استاددار الملك المعظم تورانشاه ايوبى (همو، 3/210) و على ابن رسول استاددار الملك المسعود صلاحالدين يوسف سلطان ايوبى يمن نام برد كه اين يكى به عنوان نايب سلطان ايوبى در يمن رشتة كارها را در دست گرفت و سرانجام، چنان نيرومند شد كه سلسلة حكام بنى رسول را در يمن پى افكند (عينى، همان، 1/49؛ ابوالفدا، 3/185). به گزارش مقريزي (همان، 1(2)/275) ملك ناصر صلاحالدين داوود ايوبى امير كرك نيز به مثابة استاددار نخست در دربار ملك عادل سيفالدين ابوبكر ايوبى سلطان مصر خدمت مىكرد. اما مهمترين دورهاي كه استاد دار از قدرت بىسابقهاي برخوردار شد و بر بسياري از امور لشكري و كشوري سيطره يافت، عصر مماليك است. اطلاعاتى كه ابن فضل الله عمري و پس از آن قلقشندي دربارة وظايف استاددار و انواع استادداريه به دست داده، مربوط به همين دوره است. با اينهمه، گزارشهاي منابع دربارة استادداران گاه چنان آشفته است كه به دشواري مىتوان دريافت كه استادداران خود داراي مراتب مختلف بودند و به تبع آن به طبقات مختلف تقسيم مىشدند. چنين مىنمايد كه استادداريه به روزگار مماليك و جامعة نظامى كه پديد آوردند، اصلاً در زمرة مناصب لشكري به شمار مىرفت و استاددار همراه وظايفى كه پيشتر بر شمرده شد، از جملة «ارباب سيوف» شمرده مىشد. در اين مقام، استادداران بر حسب مراتب، از جمله فرماندهان «دهه» (ابن اياس، 1(1)/335) و گاه از امراي «صده» (قلقشندي، 4/20، 60) و در مرتبهاي بالاتر، از امراي «هزاره» به شمار مىرفتند (ابن اياس، 1(1)/585). اين مراتب را گزارش قلقشندي (همانجاها) مبنى بر آنكه استاد داريه معمولاً در دست 4 تن بود كه بزرگترين آنها فرماندهى «هزاره» را در دست داشت و 3 تن ديگر از امراي طبلخانه يعنى فرماندهان «صده» و گاه كمتر از آن بودند (براي مراتب نظامى، نك: ايالون، «نامها...1»، 190 )، تأييد مىكند. افزون بر آن، اين استاد داران بزرگ هر كدام در دستگاه خود استادداري خاص خويش داشتند و همين معنى باعث خلط بيشتر ميان انواع و مراتب استادداران شده است. به هر حال استاددار گاه در زمرة «ارباب قلم» يا ديوانيان (قلقشندي، 4/53، 11/156) نيز محسوب مىشد. خاصه از آن هنگام كه سلطان ظاهر برقوق امور مالى قلمرو خود را به امير جمال الدين محمود استاددار تفويض كرد و از اين پس استاددار از نظر قدرت بر تصرف در امور رقيب وزير شد (مقريزي، الخطط، چ بولاق، 2/222؛ نيز نك: ايالون، «مطالعاتى...2»، و چون سلطان ناصر فرج بن برقوق استاددار خود را رسماً به عنوان مشاور سلطان و ناظر بر كار وزارت برگزيد (قلقشندي، 11/153-156)، قدرت وزارت روي به ضعف نهاد، تا آنجا كه گاه وزير معزول را براي مجازات و مصادره به استاددار مىسپردند (ابن تغري بردي، النجوم، 13/58). چنانكه از لقب امير يلبغا سالمى: «الامير الوزير المشير الاستادار» (مقريزي، همان، چ قاهره، 1(2)/92، 93، 4/74) پيداست، استاددار علاوه بر منصب خود، گاه وزارت و سمت مشاورت سلطان هم مىيافت (ابن اياس، 2/84) و دست كم در انتخاب وزير اعمال نفوذ مىكرد (ابن دواداري، 9/125). گذشته از آن رياست «ديوان مفرد» كه گفتهاند سلطان برقوق تأسيس كرد و درآمد سرزمينهايى را خاص آن قرارداد (قلقشندي، 3/453؛ مقريزي، همان، 1(2)/54) و وظيفه اصلى آن پرداخت مقرري مماليك سلطانى بود (ايالون، «پرداخت...3»، 284 -283 )، به استاددار تفويض شد (قلقشندي، همانجا). قلقشندي (همانجا) بر آن است كه ديوان مفرد به روزگار فاطميان نيز وجود داشته، و در جاي ديگر (6/215) آورده كه اين ديوان همان ديوان الاستداريه (ديوان استادداريه) است (نك: ايالون، همانجا) و از جملة ديوانهاي چهارگانهاي (ديوان وزارت، ديوان خاص، ديوان جيش و ديوان استادداريه) به شمار مىرود كه مىتواند مستقيماً با ديوان انشاء مكاتبه كند (قلقشندي، 6/201، 211، 212). دربارة عنوان رئيس ديوان استادداريه، روايت مورخان متناقض مىنمايد، اما از بررسى دقيق اين روايات مىتوان دريافت كه استاددار سلطان را كه بزرگ استادداران بود، استاد دار العاليه مىناميدند (مثلاً ابن تغري بردي، همان، 13/205) و شايد همين استاددار منصب مشاورت سلطان نيز مىيافت (مثلاً نك: عينى، السيف ...، 318- 319) و او جز استاددار ديوان مفرد بود. چنانكه در وقايع سال 798ق از امير جمالالدين محمود به عنوان استاددار العاليه، و از امير قطلوبك علايى به عنوان استاددار ديوان مفرد ياد شده است (ابن فرات، 9(2)/429، 434، 437). اما ناظر ديوان مفرد، ظاهراً نايب يا وكيل استاددار يا رئيس همين ديوان بود. زيرا در همان تاريخ از قاضى سعدالدين ابن غراب نيز به عنوان ناظر ديوان مفرد ياد شده است (همو، 9(2)/429). از اينرو ناظر ديوان مفرد، نه نمايندة استاددار بهطور مطلق، كه نايب استاددار ديوان مفرد بوده است (قس: ايالون، همانجا). تفاوت ميان استاددار العاليه و استاددار ديوان مفرد را همچنين از آنجا مىتوان دانست كه وقتى امير جمالالدين محمود استاددار العاليه عزل شد، سلطان به جاي او ناصرالدين محمد بن قايماز استاددار ديوان مفرد را برگماشت (ابن فرات، 9(2)/302-303). البته مىتوان گفت كه استاددار العاليه كه از جملة امراي «هزاره» به شمار مىرفت (ابن اياس، 1(1)/585)، بر ساير استادداران رياست داشته است. دربارة وظايف اين استادداران بايد گفت كه سلاطين مملوك در جزئيات امور مداخله نداشتند، بلكه اختيارات خود را ميان امرا و بزرگان دولت، چون استادداران، تقسيم مىكردند (نك: هالت، .(247-248 چنانكه وقتى سلطان بيبرس از مصر به شام مىرفت، شمسالدين آق سنقر ظاهري، استاددار خود را نايب السلطنه كرد (عينى، عقد، 2/185). استاددار ديگر او عزالدين ايدمر ظاهري نيز در 661ق از سوي سلطان به حكومت كرك منصوب شد (همان، 1/355) و پس از آن نيابت حكومت دمشق را نيز گرفت (همان، 2/90). اميرحاج ابن مغلطاي استاددار سلطان منصور بن اشرف شعبان نيز نايب الحكومة اسكندريه بود (سخاوي، 2/322). نواب استاددار نيز از قدرت و نفوذ بسيار برخوردار بودند. مثلاً تاجالدين احمد بن ابى الفرج نايب و مباشر امير ركن الدين بيبرس جاشنگير (چاشنىگير) استاددار سلطان ناصر محمد بن قلاوون در ديوان استادداريه بود و حتى در ديوان وزارت هم جز به رأي او كار نمىكرد (مقريزي، المقفى...، 1/563؛ نيز نك: صقاعى، 57 - 58). اين ركن الدين بيبرس استاددار سپس با لقب المظفر به سلطنت رسيد. به روزگار منصور قلاوون نيز استاددار او شمس الدين سنقر، معروف به اعسر، امير شام و هم رئيس ديوانها بود (همو، 88، 107). ارغون شاه ناصري استاددار سلطان الناصر ناصرالدين حسن هم نيابت سلطنت صفد و حلب و دمشق را در دست داشت (ابن حبيب، 3/137). گاه استاددار به مأموريت جنگى هم فرستاده مىشد. مثلاً حسام الدين استاددار سلطان حسام الدين لاجين در 697ق به فرماندهى لشكري به سيس هجوم برد و آنجا را تصرف كرد و پس از آن مأمور تصرف يمن شد (ابن دواداري، 8/369-370). همين حسام الدين به روزگار سلطان ناصر محمد بن قلاوون منصب اتابكى يافت (همو، 9/7) و ركنالدين بيبرس جاشنگير استاددار شد (مقريزي، السلوك، 1(3)/794). استاددار سلطان از 732ق رياست و فرماندهى مماليك سلطانى را نيز بر عهده گرفت، در حالى كه پيش از آن فرماندهى مماليك سلطانى با طواشى - طبقهاي از مماليك خاص سلطان كه در دربار پرورش يافته، خود مأمور تربيت فرزندان امرا و سلاطين مىشدند - بود (همان، 2(2)/341-342؛ قس: عرينى، 119-120). از استادداران مشهور اين عصر بايد از بهادربن عبدالله منچكى استاددار سلطان برقوق ياد كرد كه ابن تغري بردي ( المنهل...، 3/435-436) او را بزرگترين استاددار عصر به شمار آورده، و به نقل از عينى، رومى يا فرنگيش دانسته است. گذشته از سلاطين، بانوان بزرگ دربار نيز استاددارانى خاص خود داشتند. مثلاً از امير علاءالدين على طيبرسى به عنوان استاددار خوندبَرَكه مادر سلطان اشرف شعبان ياد شده است (ابن اياس، 1(2)/ 356-357). خلفاي عباسى مصر نيز استاددار داشتند و سلطان ركنالدين بيبرس در دربار خليفة عباسى قاهره نيز همان مراتب و مشاغل سلطانى، از جمله استادداريه را برقرار كرد (ابن دواداري، 8/79؛ عينى، همان، 1/309). حتى گفتهاند كه سازمان حكومتى مماليك به دستگاه مغولان شام نيز منتقل شد و ايشان نيز همان ديوانها و از جمله استادداريه را برقرار كردند (ابن دواداري، 9/322). از يك گزارش نيز برمىآيد كه سلطان سليم عثمانى پس از تصرف مصر، يونس استاددار را مأمور يافتن اقطاعات مماليك چركسى كرد (دهمان، 294). برخى از استادداران به سبب قدرتى كه داشتند، دست ستم مىگشودند، يا مالياتهاي غير مرسوم مىگرفتند و مقرري مماليك را نمىدادند. از اين رو گاه مجازات و تبعيد مىشدند، يا اموالشان مصادره مىشد. چنانكه در 782ق ناصرالدين محمد بن آقبغا استاددار سلطان منصور علاءالدين على از قاهره تبعيد شد (ابن عراقى، 2/495)، يا امير جمالالدين يوسف بن احمد استاددار، از صيادان ماليات غيرقانونى مىگرفت (مقريزي، الخطط، چ قاهره، 1(2)/97- 98). از ستمگريهاي عبدالغنى بن ابىالفرج استاددار سلطان المؤيد شيخ محمودي نيز ياد شده است كه باعث گريختن كشاورزان و ويرانى شهرها و روستاها شد و به همين سبب خود از بيم سلطان گريخت (ابن اياس، 2/13، 15). شرفالدين يونس نابلسى استاددار سلطان قانصوه غوري هم از جمله استاددارانى بود كه اموالش مصادره شد و خود به حبس و شكنجه افتاد (همو، 4/282). مجدالدين ابن بقري استاددار نيز در 869ق به سبب بىكفايتى به دستور سلطان ظاهر خوشقدم محبوس و مضروب شد و وضع جانشين او زينالدين هم بهتر نبود و سلطان اموالش را مصادره كرد (همو، 2/424- 425). منصور بن صفى استاددار بعدي هم با آنكه نزد سلطان مقامى بس بلند يافت، اما سرانجام در 870ق مغضوب و معزول شد (همو، 2/427، 435). بعضى از استادداران آثاري چون مدرسه و خانقاه و رباط از خود بر جاي گذاشتند كه غالباً به نام خود آنها مشهور شد. مثلاً امير فخرالدين ابوالفتح عثمان استاددار ملك كمال محمد ايوبى مدرسة فخريه و مسجد و رباطى در قاهره و رباطى در مكه ساخت (مقريزي، همان، چ بولاق، 2/367- 368). جمالالدين آقوش از غلامان و هم استاددار الملك الصالح نجمالدين ايوب مدرسه و خانقاهى مشهور در دمشق برآورد (عينى، عقد، 2/211؛ ابن تغري بردي، همان، 3/24- 25). امير جمالالدين محمود استاددار سلطان برقوق نيز در 797ق مدرسة محموديه را در قاهره بنا كرد (مقريزي، همان، 2/395). جمالالدين يوسف بن احمد استاددار نيز خانقاهى در آنجا ساخت و جز آن موقوفات بسيار داشت (بركى، 141 ، حاشيه). مدرسة آقبغاويه هم ساختة امير علاءالدين آقبغا استاددار سلطان الناصر محمد بن قلاوون بود (مقريزي، همان، 2/384؛ ابن اياس، 1(1)/504). فخرالدين ابن ابىالفرج استاددار ارمن نژاد سلطان المؤيد شيخ محمودي نيز در قاهره مدرسهاي بنا كرد (همو، 2/41). چنانكه اشاره شد، ظاهراً استاددار العاليه از ديگر استادداران به رياست و قدرت ممتاز بود. چنين مىنمايد كه پس از او استاددار الصحبه اهميت خاصى داشت. دارندة اين منصب عهدهدار رياست و نظارت بر آشپزخانه و طعام و سفرة سلطان بود و در عصر فاطميان او را صاحب المائده مىخواندند (قلقشندي، 3/481، 516، 4/21). استاددار الصحبه نيز در زمرة «ارباب سيوف» و امير «دهه» به شمار مىرفت (همو، 4/21، 5/139؛ ظاهري، 115)، از جمله كسانى كه عهدهدار اين منصب بودند، اَيْتَمُش بن عبدالله مؤيدي استاددار الصحبة سلطان الظاهر چقمق (ابن تغري بردي، المنهل، 3/142)، و تاج بن سيفة شوبكى استاد دارالصحبة سلطان المؤيد شيخ محمودي (همان، 4/6) را بايد نام برد (براي برخى ديگر از ايشان، نك: همو، النجوم، 15/265، 266، 355). استاددار املاك يا رئيس استاد دارية الاملاك نيز از مناصب مهم به شمار مىرفت (ابن اياس، 1(2)/490، 519، 520، 631) و درواقع رياست ديوان املاك را بر عهده داشت (قلقشندي، 3/457). وظيفهاي كه سبكى براي استاددار بر شمرده - كه بايد با كشاورزان و روستاييان به مهربانى رفتار كند و حق امير و روستاييان را ضايع نگرداند (ص 39-40) - بايد مربوط به همين استاددار املاك باشد (نيز نك: ابن يحيى، 383). جز اينها ابن اياس از استادداران ديگري نيز سخن به ميان آورده كه وظايف برخى از آنها به درستى معلوم نيست، همچون: استاددار دوم (1(2)/95، 170) كه شايد زيردست استاددار سلطان يا استاددار العاليه خدمت مىكرده است؛ استاددار خاص الخاص كه در اين موضع از او به عنوان متولى پوشش خانة كعبه ياد شده است (1(2)/477)؛ استاددار الذخيره يا استاددار الذخيرة الشريفه (2/227، 3/395، 5/277)؛ استاددارية الشعير (5/210، 222) و استاددارية البحيره (1(2)/74). در ادب فارسى تركيب استادسراي به جاي استاددار به كار رفته است (نك: محمد بن منور، 1/358-359؛ مرزبان بن رستم، 1/68؛ خاقانى، 5، 181؛ نجمالدين، 59 -60؛ مولوي، 4/2086). مآخذ: آقسرايى، محمود، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار، به كوشش عثمان توران، آنكارا، 1943م؛ ابن اثير، الباهر، به كوشش عبدالقادر طليمات، قاهره، دارالكتب الحديثه؛ همو، الكامل؛ ابن اياس، محمد، بدائع الزهور، به كوشش محمد مصطفى، قاهره، 1402-1404ق؛ ابن تغري بردي، المنهل الصافى، به كوشش محمد عبدالعزيز و ديگران، قاهره، 1986م؛ همو، النجوم؛ ابن جبير اندلسى، محمد، رحلة، به كوشش ويليام رايت و دخويه، ليدن، 1907م؛ ابن حبيب، حسن، تذكرة النبيه، به كوشش محمد محمدامين، قاهره، 1986م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن دواداري، ابوبكر، كنزالدرر، ج 8، بهكوشش اولريش هارمان، قاهره، 1391ق/1971م، ج 9، به كوشش هانس روبرت رويمر، قاهره، 1379ق/1960م؛ ابن شاهنشاه ايوبى، محمد، مضمار الحقائق و سر الخلائق، به كوشش حسن حبشى، قاهره، 1968م؛ ابن شداد، محمد، الاعلاق الخطيرة، به كوشش يحيى عباره، دمشق، 1978م؛ ابن عراقى، احمد، الذيل على العبر، بهكوشش صالح مهدي عباس، بيروت، 1409ق؛ ابن فرات، محمد، تاريخ، به كوشش قسطنطين زريق، بيروت، جامعة امريكيه؛ ابن فضلالله عمري، احمد، التعريف بالمصطلح الشريف، به كوشش محمدحسين شمسالدين، بيروت، 1988م؛ همو، مسالك الابصار، چ تصويري، بهكوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1408ق/1988م؛ ابن فوطى، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، بيروت، 1407ق/1987م؛ همو، همان، بهكوشش مصطفى جواد و محمدرضا شيبى، بغداد، مكتبة العربيه؛ ابن كثير، البداية؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب، به كوشش جمال الدين شيّال، قاهره، 1960م؛ ابن يحيى يوسفى، موسى، نزهة الناظر، به كوشش احمد حطيط، بيروت، 1986م؛ ابوعلى مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش ه. ف. آمدرز، قاهره، 1333ق/1915م؛ ابوالفدا، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، 1380ق/1960م؛ خاقانى، بديل، منشآت، به كوشش محمد روشن، تهران، 1362ش؛ دهمان، محمد احمد، «طمع دول المجاورة بالمماليك»، العراك بين المماليك و العثمانيين الاتراك، بيروت، 1406ق/1986م؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، بهكوشش بشار عواد معروف، بيروت، 1986م؛ سخاوي، محمد، الضوء اللامع، قاهره، 1353ق؛ صابى، محمد، الهفوات النادرة، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1387ق/1967م؛ صابى، هلال، رسوم دارالخلافة، به كوشش ميخائيل عواد، بيروت، 1986م؛ صقاعى، فضلالله، تالى كتاب وفيات الاعيان، به كوشش ژاكلين سوبله، دمشق، 1974م؛ ظاهري، خليل، زبدة كشف الممالك، به كوشش پل راوس، پاريس، 1894م؛ عرينى، الباز، المماليك، بيروت، 1967م؛ عينى، محمود، السيف المهند، بهكوشش فهيم شلتوت و محمد مصطفى زياده، قاهره، 1966-1967م؛ همو، عقد الجمان، بهكوشش محمد محمدامين، قاهره، 1408ق/1988م؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/1963م؛ محمد بن منور، اسرار التوحيد، بهكوشش محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، 1366ش؛ مرزبان بن رستم، مرزبان نامه، تحرير سعدالدين وراوينى، بهكوشش محمد روشن، تهران، 1355ش؛ مقريزي، احمد، الخطط، بولاق، 1270ق؛ همو، همان، بهكوشش گاستون ويت، قاهره، 1911-1913، 1922-1924م؛ همو، السلوك، بهكوشش محمد مصطفى زياده، قاهره، 1970م؛ همو، المقفى الكبير، بهكوشش محمد يعلاوي، بيروت، 1991م؛ مولوي، جلالالدين محمد، كليات شمس، بهكوشش بديعالزمان فروزانفر، تهران، 1338ش؛ نجمالدين رازي، عبدالله، مرموزات اسدي، بهكوشش محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، 1352ش؛ نسوي، محمد، سيرة السلطان جلالالدين منكبرتى، بهكوشش حافظ احمد حمدي، قاهره، 1953م؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، بهكوشش عباس اقبال، تهران، 1357ش؛ نيز: Ayalon, D., X Names, Titles and Nisbas of the Maml = ks n , Israel Oriental Studies, 1975,vol.V;id, X Payment in Mamluk Military Society n , Journal of Economic and Social History of the Orient, Leiden,1958,vol.I;id, X Studies on the Structure of the Mamluk Army n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1953-1954, vols. XV-XVI; Berkey, J., The Transmission of Knowledge in Medieval Cairo, Princeton, 1992; Cahen, C., Pre-Ottoman Turkey, tr.J. Jones-Williams, London, 1968; Holt, P.M., X The Position and Power of the Maml = k Sultan n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1975, vol. XXXVIII. صادق سجادي