اِسْبِتاريّه، عنوانى كه در منابع اسلامى بر فرقهاي دينى - نظامى از
صليبيان موسوم به مهمان نوازان3 در دوران جنگهاي صليبى اطلاق مىشد. اين
كلمه معرب و مأخوذ از واژة لاتين «هُسپيتاليس4» است و به شكلهاي تحريف و
تصحيف شدة ديگري چون استباريه، استباليه و همچنين تركيب بيت الاسبتار و
اخوة الاسبتاريه نيز در اين منابع آمده است.
اين فرقه در نيمههاي سدة 5ق/11م چند سالى پيش از آغاز جنگهاي صليبى
بنيان نهاده شد. گفتهاند كه در 440ق/1048م يا 463ق/1070م گروهى از
بازرگانان آمالفى - بندري در خليج سالرنو1، تابع ناپل - براي ياري به
زائران مسيحى بيت المقدس و پرستاري از بيماران آنها، دير و مهمان سرايى در
آنجا با اجازة حاكم آن ديار يا خليفة فاطمى، ساختند كه كارگزاران آن راهبان
فرقة بنديكتى فلسطين بودند و نام يحيى تعميد دهنده، و به روايتى يوحنا قديس
مشهور اسكندريه در سدة 7م را بر گروهخود نهادند(«دائرةالمعارف...2»، ؛ VIII/217
رانسيمان،2/180؛ مصطفى، 373؛ عروسى، 70). آنگاه كه صليبيان به فلسطين هجوم
آوردند، رئيس اين گروه راهبى به نام ژرار بود كه حاكم مسلمان بيتالمقدس
او را بيرون رانده بود و صليبيان به ياري او توانستند شهر را تصرف كنند. از
اين رو، ژرار از سران صليبى موقوفاتى براي اين سازمان گرفت و از اطاعت
فرقة بنديكت خارج شد و با تجديد تشكيلات به فرقة مستقلى تبديل گرديد
(رانسيمان، همانجا؛ بستانى، 11/140- 141). شايد به همين سبب بعضى از
نويسندگان، تأسيس واقعى اين فرقه را مقارن تصرف بيت المقدس به دست
صليبيان مىدانند (نك: زياده، 1(1)/68).
اين فرقه كه در اوايل جنگهاي صليبى به مداوا و تيمار مجروحان مسيحى
مىپرداخت، به سرعت به امور نظاميگري داخل شد و رمون دوپوي3 جانشين ژرار،
حفظ امنيت راههاي قلمرو صليبيان و آماده نگاهداشتن نيرويى دائم از شهسواران
منتخب افراطى و زهدگراي مسيحى براي جنگ با مسلمانان را نيز به اهداف فرقه
افزود. از اين پس اينان به عنوان يكى از بزرگترين و پر نفوذترين
سازمانهاي دينى - نظامى مسيحى يا رهبانيت نظامى با عنوان شهسواران
مهماننواز نقش مهمى در دوران دراز مدت جنگهاي صليبى در سياست داخلى و
خارجى اميرنشينهاي فرنگى ومملكت لاتينى فلسطين بازي كردند. پاپ و روحانيان
و فرماندهان برجستة صليبى نيز براي اينان كه مردانى جنگجو و جانباز در اختيار
آنان مىگذاشتند، اهميتى ويژه قائل بودند و امتيازاتى خاص به آنها مىدادند؛
چنانكه بيشتر روحانيان مسيحى مملكت لاتينى عُشر درآمد خود را وقف اين
سازمان كرده بودند و امرا و فرمانروايان صليبى نيز اموال، املاك و اقطاعات
بسيار بدانها مىدادند (مصطفى، 373-374؛ يوسف، العرب...، 69؛ عروسى، 70-71؛
رانسيمان، 2/180-181؛ پينتر، «جنگ سوم...4» ، . در اين عصر، خاصه در فواصل
جنگها كه زائران جنگجو و جنگجويان موقت به سرزمينهاي خود باز مىگشتند،
فرمانروايان صليبى براي حفظ شهرها و دژهاي خود در شام بيشتر به اسبتاريه
متكى بودند كه به سبب داشتن تشكيلات سازمان يافتة نظامى و دشمنى عميق با
مسلمانان، به مثابة لشكري سخت كوش و آمادة نبرد كار مىكردند ( اسميل ، 54 ؛
عروسى ، 69). با اينهمه، شهسواران اسبتاريه در عصر اوج قدرت و نفوذ خود كه
با ضعف مملكت لاتينى قدس مقارن بود، همچون دولتى مستقل در درون قلمرو
صليبيان به حيات خود ادامه مىدادند. نيروي ثابت نظامى، ثروت و وسعت
اقطاعات و املاك سران آن (يوسف، همان، 90 -91)، موجب مىشد تا در بسياري از
اوقات كه منافع اين فرقه با اهداف و منافع سياسى دولت لاتينى تعارض
مىيافت، به رغم آنها سياست متضادي با امرا و دولتهاي مسلمان در پيش گيرند
و معاهدات مستقلى منعقد كنند (نك: دنبالة مقاله). نفوذ آنان در اين دوران تا
بدانجا بود كه گاه در عزل و نصب شاه قدس نيز مداخلة مستقيم داشتند و در
برابر سلطة عالى كليسا و شخص پاپ نيز گاه سر فرود نمىآوردند.
در اين عصر فرقههاي دينى - نظامى ديگري هم به سرعت نيرومند مىشدند و
دشمنى و رقابتى كه از اين راه ميان اسبتاريه و فرقههاي ديگر و هستههاي
اصلى جنگجويان صليبى ايجاد مىشد، گاه منافع بسياري براي مسلمانان در هجوم
به فرنگان و عقب راندن ايشان داشت (نك: مصطفى، 374).
دربارة فعاليت اين فرقه، اطلاعات بسياري از انبوه منابع اسلامى و مسيحى
معاصر جنگهاي صليبى و پس از آن مىتوان به دست آورد. افزون بر آن، كتابها
و مقالات ويژهاي از نويسندگان معاصر دربارة جنگهاي صليبى و اسبتاريه منتشر
شده است كه گاه حاوي اشاراتى به فعاليت اينان پس از جنگهاي صليبى نيز
هست؛ اما بعضى از اين آثار از نگاه و تحليلى بيطرفانه بر اين موضوع تهى
است، گرچه نمىتوان منكر شد كه بعضى از نويسندگان و محققان معاصر آثار جامع
و معتبري در اين باب فراهم آوردهاند.
از ميان مورخان اسلامى، ظاهراً ابن قلانسى نخستين كسى است كه از اسبتاريه
به عنوان گروهى از جنگجويان صليبى در نبرد سال 552ق/ 1157م نزديك بانياس
ياد كرده است. در اين سال مسلمانان، پس از آنكه فرنگان در حمص و حماه به
خرابى و كشتار دست زدند، گروهى از اسبتاريه و سواران معبد5 (داويه) را كه
به تقويت پادگان صليبى بانياس مىرفتند، در اطراف آن ديار درهم شكستند (ص
338- 339). از آن سوي فرمانروايان صليبى براي محافظت از راههاي مهم قلمرو
خود، دژهاي مهمى را به اسبتاريه دادند. چنانكه فولك6 فرمانرواي صليبى قدس
در 531ق/1137م قلعة بيت جبرين را كه بر سر راه الخليل و عسقلان قرار داشت،
براي حراست از راه يافا - قدس به ايشان واگذاشت و اسبتاريه با تقويت اين
دژ راه اصلى از ساحل مديترانه تا پايتخت مملكت لاتينى را براي صليبيان
امن گردانيدند (اسميل، 159؛ مولر وينر، 18؛ بستانى، 11/142). در 536ق/1142م
نيز رمون، كنت طرابلس قلعة بسيار مهم و استوار حصن الاكراد يا قلعة الحصن را
كه از بزرگترين مراكز صليبيان در سواحل شمالى مملكت لاتينى بود، به
اسبتاريه واگذاشت (نك: مولر وينر، 76- 78؛ بستانى، 11/142- 143). بدين گونه
اسبتاريه نيرومند شدند و در حملات صليبيان به قلمرو مسلمانان مستقيماً شركت
جستند؛ چنانكه در 548ق/ 1153م همراه بالدوين سوم فرمانرواي قدس به عسقلان
هجوم بردند (مصطفى، 377؛ نيز نك: ابن كثير، 12/248) و در 552ق پس از آنكه
همفري صاحب تبنين نيمى از شهر تبنين را به اسبتاريه داد، اينان در كوششهاي
آموري (آمالريك) اول براي تسخير مصر سهيم شدند و تعهد كردند كه اگر او پس از
تسخير مصر امتيازات ويژهاي براي آنان در نظر گيرد، كمك نظامى بزرگى به او
خواهند داد (اسميل، 160). شايد پيروزي لشكر مصر در 553ق/1158م در عسقلان بر
صليبيان (ابنكثير، 12/255) در پى همين اتحاد و هجوم به مصر بود.
مدافعات و حملههاي فيروزمند نورالدين زنگى بر صليبيان، اسبتاريه را در
مخاطرة بسيار قرار داد و بدين سبب از 555ق/1160م به تجديد بنا و تقويت دژهاي
خود خاصه حصن الاكراد پرداختند (مولر وينر، 21) و با آنكه يكبار در 558ق از
آنجا بيرون آمده،نورالدين را بهتنگنا افكندند (ابن اثير، 11/294- 295)، ولى
پيروزيهاي نورالدين سبب شد كه تا بوهِمُند امير انطاكيه و شماري از امراي
ديگر صليبى بسياري از دژهاي قلمرو خود را به اسبتاريه دادند تا از آنان دفاع
كنند ( بستانى، 11/143-144)؛ چه اينان از ديگر جنگجويان صليبى در جنگ با
مسلمانان پايداري بيشتري نشان مىدادند، چنانكه وقتى آموري شاه قدس در
559م به دعوت شاور وزير مصر بر ضد اسدالدين شيركوه ايوبى بدان ديار لشكر
كشيد و كاري از پيش نبرد و به صلح گردن نهاد، اسبتاريه كه طمع در تسخير
فَرما بسته بودند، اين صلح را تقبيح كردند و آموري را به تجديد لشكركشى
برانگيختند (مصطفى، 387؛ نيز نك: ابن اثير، 11/298-300). چند سال بعد نيز كه
صليبيان به كوششهاي جديدي براي تسلط بر مصر دست زدند و در 563ق/1168م
توانستند به طور مستقيم در قاهره نفوذ كنند (همو، 11/326-327)، اسبتاريه نقش
مهمى در اين حوادث داشتند. با كوششها و تشويق ژيلبر داسايى پيشواي آنان،
آموري به رغم ميل باطنى خود به مصر حمله كرد و اسبتاريه خسارات سنگينى در
اين نبرد متحمل شدند (رانسيمان، 2/445-447، 449؛ نيز نك: ابن اثير،
11/335-336). در همين سالها بود كه اسبتاريه بسياري از دژهاي اطراف قلمرو
فرنگان را در اختيار داشتند (مصطفى، 379) و در 565ق هم آموري قلعة مهم عكا و
شهر عرقه را به آنان داد (رانسيمان، 2/453).
پس از مرگ آموري در 569ق/1174م، رمون، كنت طرابلس و پيشواي اسبتاريه
نايب السلطنة بالدوين چهارم شد. بالدوين كه كودكى بيمار بود، اندكى بعد
درگذشت و ميان سران صليبى بر سر جانشينى او اختلاف افتاد. در اين ايام حصن
كوكب در جنوب درياچة طبريه نيز از مراكز استقرار اسبتاريه بود و بدين سبب
اينان در دفاع از مركز مملكت لاتينى نقش مهمى داشتند (مصطفى، 378، 379).
چون كنت رمون بر مسند فرمانروايى قدس نشست، اسبتاريه بيش از پيش نيرومند
شدند و دژهاي بيشتري به دست آوردند؛ اما چنين مىنمايد كه روحية جنگجويى و
دشمنى شديد با مسلمانان به تدريج در آنها سستى مىگرفت و طرفدار سازش و
پرهيز از لشكركشيهاي پرخطر بودند (رانسيمان، 2/472؛ مولر وينر، 64، 72). در واقع
علت اين سستى را بايد در ظهور قدرتى تازه نفس از مسلمانان، يعنى ايوبيان و
شخص صلاح الدين دانست كه پيروزيهاي برق آسا و متوالى او فرمانروايان
صليبى را در بيمى عظيم فرو برده بود. چنانكه در 575ق/1179م در جنگ مرج
عيون صليبيان را به سختى شكست داد و گروهى از جمله فرمانده اسبتاريه را
اسير كرد (ابوشامه، 2/56 -57؛ ابن كثير، 12/323). پيش از جنگ حِطّين در
583ق/1187م صلاحالدين پسر خود الافضل را به تسخير عكا مأمور كرد. لشكر
الافضل به فرماندهى مظفرالدين كوكبوري سپاه فرنگان و اسبتاريه را درهم
شكست و فرمانده اسبتاريه كه از شهسواران نامدار صليبى بود، به قتل رسيد
(ابن اثير، 11/530-531؛ ابوشامه، 2/133-134). اما گويا اسبتاريه دوباره عكا را
گرفتند؛ زيرا آوردهاند كه وقتى ريچارد شيردل وارد فلسطين شد، به عكا رفت و
در آنجا مستقر شد (پينتر، «جنگ سوم»، .(69
جنگ بزرگ حِطّين كه به پيروزي صلاحالدين و تسخير قدس انجاميد، پايههاي
قدرت او را سخت استوار كرد. در اين جنگ جمع كثيري از جنگجويان و سران مشهور
صليبى از جمله فرمانده اسبتاريه كشته شدند و با آنكه صلاح الدين بسياري از
اسيران را بخشيد، ولى دستور داد بقية اسبتاريه را به سبب دشمنى بسيار با
مسلمانان و ضربات مهلكى كه بر آنان مىزدند، به قتل آورند (عمادالدين،
80-83؛ ابن شداد، 77؛ ابوشامه، 2/133- 138؛ مقريزي، 1(1)/93؛ رانسيمان، 2/531
-537). گفتهاند كه صلاحالدين هرگاه بر اسبتاريه دست مىيافت، ايشان را
باقى نمىگذاشت (مثلاً نك: ابن خلدون، 5(3)/690 -691). وي پس از حطين، به
طبريه تاخت و آنجا را گرفت و فرمان قتل اسراي اسبتاريه را صادر كرد و نايب
خود در دمشق را نيز گفت كه بر اسبتاريه ابقا نكند (عمادالدين، 86؛ ابن اثير،
11/538). او همچنين مقر اسبتاريه در قدس را به مدرسه تبديل كرد (همو،
11/553).
در اين ايام حصن كوكب مقر اصلى اسبتاريه و انبار سلاح و ذخاير ايشان بود و
از نظر نظامى چندان اهميت داشت كه فتح آنجا كليد تسخير بسياري از مناطق
صليبيان به شمار مىرفت. صلاح الدين كه پس از حطين به تسخير شماري از
دژهاي مهم صليبى پرداخته بود، سيفالدين محمود قايماز نجمى را به تصرف دژ
كوكب فرستاد و اسبتاريه را از آنجا بيرون راند. صلاحالدين در نامهاي كه به
برادرش در يمن نوشت، دژ كوكب را مركز و دارالكفر اسبتاريه خواند (ابوشامه،
2/181-182، 197؛ قلقشندي، 7/23؛ اين كثير، 12/351-353). از اين رو اسبتاريه
بهرغم قدرت و سطوت، در اين عصر نمودي نداشتند و بيشتر در دسته بنديهاي خود
صليبيان شركت مىجستند. اينان در واقع هيچ گاه به طور كامل مطيع
فرمانروايان و رؤساي مسيحى نبودند و بيشتر هم پيمان به شمار مىرفتند، نه
تابع آنان (اسميل، 169-170). از اين رو، وقتى بوهمند انطاكيه را تسخير كرد،
اسبتاريه كه طرفدار رمون روپن، مدعى سلطنت قدس، بودند، ارگ انطاكيه را
گرفته، به او ندادند و حتى نايب السلطنة قدس را به دست اسماعيليه ترور
كردند (رانسيمان، 3/96، 205-206). در 593ق/1197م نيز در قضية انتخاب جانشين
هانري دُ شامپيون مداخله كردند و جانب كسى را گرفتند كه ثروت بيشتري داشت
(هاردويك، .(529-530 از همين روست كه آنها را به اسماعيلية شام مانند
كردهاند كه جز نفع خود نمىطلبيدند. اينان در اين روزگار بيشتر با ساير
فرقههاي صليبى در رقابت و نزاع بودند (همو، 534 ؛ ابن نظيف، 150؛ حتى،
2/243؛ ابن اثير، 12/464- 466) و ترجيح مىدادند كه با مسلمانان صلح كنند.
چنانكه در 599ق فرقة سواران معبد را واداشتندكه ميان آنها و الملك المنصور
براي صلح وساطت كنند (ابن واصل، 3/146-147) و پس از آنكه الملك المنصور
اسبتارية حصن الاكراد و مرقب را در هم شكست، آنها صلح خواستند (همو، 3/148-
149، 152) و گويا باز كار به صلح انجاميد، زيرا گفتهاند كه در 601ق/1205م
اسبتاريه صلح را شكستند و حماه را به باد غارت دادند (مقريزي، 1(1)/164) و
الملك الظاهر ايوبى سلطان حلب نيز به قلعة مرقب هجوم آورد (مولر وينر، 72).
با اينهمه، در 627ق/1230م نيز ميان صلاح الدين شيركوه، امير ايوبى مصر با
فرنگان صلح شد و سيمون فرستادة اسبتاريه مأمور ابلاغ اين خبر به اشرف
ايوبى گرديد و 3 سال بعد نيز همو واسطة صلح ميان سواران معبد و الملك العزيز
سلطان حلب بود (ابن نظيف، 203، 261). در همين سالها لئون دوم پادشاه
ارمنستان در ازاي خدمات اسبتاريه، سلوكيه را به آنها داد، ولى اسبتاريه از
بيم فرو افتادن در نزاعهاي داخلى ارمنستان آن را فروختند (مولر وينر، 107).
دربارة روابط اسماعيليان شام و اسبتاريه كه آن دو را به هم تشبيه كردهاند،
مآخذ حاكى از آن است كه اسماعيليه دست كم در دورهاي كه قدرت
فرمانروايان مسلمان بقاي آنها را تهديد مىكرد، با اسبتاريه روابط نيكو داشتند
و حتى بدانها خراج مىدادند و به دستور آنها مخالفانشان را از ميان
برمىداشتند. چنانكه رمون، شاهزادة صليبى و آلبرت، بطريق قدس را كه از
مخالفان اسبتاريه بودند، به قتل رساندند (حتى، 2/245، 247؛ رانسيمان، 3/167،
205-206). نيز گفتهاند بدان سبب كه اسبتارية حصن الاكراد و مرقب بر قلاع
اسماعيليه ميان حماه و طرابلس مشرف بودند، اسماعيليان براي حفظ راههاي
ارتباطى خود به آنان خراج مىدادند (يوسف، العدوان...، 233-234).
به هر حال در 625ق/1228م كه فردريك از آلمان به فلسطين آمد و دست به
حمله به قلمرو مسلمانان گشود، اسبتاريه چندان با او موافق نبودند (وان كلو،
.(454 نيز در 631ق نزاع شديد ميان اسبتاريه و سواران معبد و ساير امراي
صليبى و فردريك باعث تشتت صليبيان شد (پينتر، «جنگ صليبى...1»، و هر يك از
آنان به رغم مخالفت گروههاي ديگر عهدنامههايى با مسلمانان تنظيم مىكردند،
چنانكه در 637ق/1239م كه ميان صليبيان و دمشق صلح شد، اسبتاريه به
مخالفت برخاستند (همان، .(478-479 در اين ايام نزاع برخى ايوبيان فرصتى به
صليبيان داد تا قلمرو خود را گسترش دهند، ولى نزاع ميان لوئى فيليپ امپراتور
فرانسه و اسبتاريه و سواران معبد مانع پيشروي آنها شد. با اينهمه، در
642ق/1244م اسبتاريه با بعضى از امراي ايوبى همداستان شدند و با مصريان و
خوارزميان به جنگ پرداختند، ولى شكست خوردند و فرمانده ايشان نيز اسير شد
(استرير، 489 ؛ يوسف، همان، 175-176).
در 647ق/1250م هم جنگ بزرگى ميان مصريان و صليبيان در كنار بحر اشموم
درگرفت كه آن را از نبردهاي بزرگ صليبى خواندهاند. در اين نبرد بر
اسبتاريه ضربات خرد كنندهاي وارد شد و يكى از امراي بزرگ آنان كشته شد
(همان، 75-76؛ نيز نك: ابن كثير، 13/189). افزون بر آن كشمكش ميان ونيزيان و
ديگر بازرگانان اروپايى موجب دسته بنديهاي داخلى ميان صليبيان و ضعف آنها
مىشد، چنانكه گفتهاند در سالهاي 654-656ق/1256- 1258م فرقهها و گروههاي
اصلى مملكت لاتينى مانند اسبتاريه و سواران معبد هر يك در اين كشمكش جانب
گروهى را گرفته، به نزاع پرداختند (اسميل، .(35-36
در عصر مماليك، بيشترين روايات دربارة روابط اسبتاريه با مسلمانان مربوط به
عصر سلطان الظاهر بيبرس است. چه از اواخر عصر ايوبيان و داستان شجرة الدر و
ايبك تا برآمدن بيبرس، نابسامانى اوضاع داخلى مصر و شام، و كشمكش ايوبيان
مانع از ادامة مقابلة جدي مسلمانان با فرنگان شده است، و مورخان نيز كمتر از
جنگهاي پراكندة اين عصر ياد كردهاند. بيبرس چون به تخت نشست (658ق/
1260م) بى درنگ به جنگ پرداخت و به القرين كه از دژهاي اسبتاريه بود،
هجوم برد و پس از جنگى سخت آنان را به تسليم واداشت (ابن تغري بردي،
7/153). بيبرس پس از آن مدتى را به بازگرفتن بعضى از شهرهاي شام از
بقاياي ايوبيان، و نبرد با مغولان سپري كرد. به نظر مىرسد كه او در همين
دوران بنابر مقتضيات سياسى، گاه به صلح با صليبيان تن در مىداد تا بتواند
اوضاع را به نفع خود سامان دهد (نك: حماده، 255). با اينهمه، پس از چندي
دوباره به صليبيان پرداخت و از 664ق/1266م حملات مداوم و سنگينى را بر ضد
اسبتاريه و صليبيان تدارك ديد. در همين سال صفد را گرفت و اسبتاريه و
سواران معبد آنجا را به انتقام كشتاري كه از مسلمانان مىكردند، گردن زد
(بيبرس، 31-32).
در 665ق/1267م صليبيانى كه از قبرس به شام آمده بودند، به شهر طبريه
حمله كردند، اما سپاه بيبرس آنان را به سختى شكست داد و اسبتاريه نيز در
اين جنگ خسارات بسيار ديدند (مقريزي، 1(2)/554 - 555؛ زياده،1(2)/555). در
همين سال ميان بيبرس و اسبتارية حصنالاكراد و مرقب و عكا و بلاد ساحلى براي
10 سال متوالى صلح شد. از اين صلح نامه بر مىآيد كه اسبتاريه شاخههاي
متعدد داشتند كه هركدامدر دژهايخودبا فرماندهىنسبتاًمستقلىمىزيستند(قلقشندي،
14/31- 39؛ بيبرس، 36).
در 669ق بيبرس دوباره به القرين هجوم برد و اسبتاريه را بيرون راند (همو،
46). در پى اين پيروزيها، اسبتاريه كسانى را به صلح نزد بيبرس فرستادند.
شروط وي براي قبول صلح جالب توجه، و حاكى از تسلط او بر اوضاع است. مطابق
اين معاهده مقرر شد كه اسبتاريه از اقطاعات خود در حماهو بلاد ابوقبيسو
قلمرو اسماعيليهدستبردارندو هرگاه
بيبرسبخواهد،بتواندصلحرافسخكند(مقريزي،1(2)/550).
در همين سال بيبرس فرصتى يافت و سرانجام حصن الاكراد را كه سالها در دست
اسبتاريه بود، تصرف كرد. اسبتارية آنجا سپس به طرابلس رفتند (مولر وينر، 78).
روايت قلقشندي (14/42-51) حاكى از صلحديگرياست كه در همينايامميان
بيبرسو پسرش الملكالسعيد بركه با فرمانده اسبتاريه منعقد شد. بر اساس اين
صلح مقرر گرديد كه اسبتاريه فقط انطرطوس و مرقب را در دست داشته، از ديگر
حقوق خود در بلاد اسلام صرف نظر كنند و مرقب و اموال و درآمد آنجا هم ميان
بيبرس و اسبتاريه تقسيم شود و آنان به تجديد عمارت آنجا نپردازند (عينى،
72).
به هرحال، بيبرس توانست اتحاد مصر و شام را دوباره برقرار كند و ميان
سالهاي 658 -676ق براثر سلسله حملاتى كه به دژهاي صليبيان و خاصه مراكز
فرماندهى فرقههاي نظامى اسبتاريه و توتونى1 انجام داد (اسميل، 38 )، افزون
بر آنچه گذشت، بعضى از شهرها و دژهاي آنان چون ارسوف و نيز دژهاي
اسماعيليان چون مصياف، قدموس، كهف و خوابى را تصرف كرد (حتى، 2/243- 245).
در عصر سلطان قلاوون (678 - 689ق/1279-1290م) نيز نخست ميان او و اسبتاريه
معاهدة صلحى 10 ساله منعقد شد (ابن فرات، 7/204؛ زياده، 1(3)/974 - 975) و در
682ق/1283م اين صلح دوباره تأييد شد (ابن فرات، 7/262-263). آوردهاند كه
قلاوون در 684ق قلعة بسيار مهم مرقب و سپس دژهاي مَرَقيّه و بلنياس را از
اسبتاريه گرفت و در 688ق قلعة يحمور را فتح كرد (ابن حبيب، 1/96؛ مولر وينر،
64، 72). قلاوون اندكى بعد درگذشت و جانشين او الملك الاشرف خليل بلافاصله
لشكر به تسخير عكا برد و پس از جنگى شديد اسبتاريه و سواران معبد چارهاي جز
تسليم نيافتند و عكا فتح شد (690ق). در پى آن الملك الاشرف شهرهاي صور،
عتليت، صيدا، بيروت و حيفا را تصرف كرد و بقاياي اسبتاريه به قبرس كوچيدند
(ابن تغري بردي، 8/6 -7؛ بيبرس، 91 -92) و دژ كولوسى در ليماسول قبرس به
مقر فرماندهى اسبتاريه تبديل شد؛ سپس بقية اسبتاريه در رودس جاي گرفتند
(مولروينر، 123؛ عروسى، 71). بدينگونه، جنگهاي صليبى با سقوط آخرين دژ
صليبيان در سوريه خاتمه يافت، ولى اسبتاريه دست از كار برنداشتند و در مراكز
ديگري به فعاليت پرداختند و از اين پس به شهسواران رودس مشهور شدند (
موسوعه...، 4/205؛ براي روابط مماليك و اسبتاريه، نيز نك: زياده، 735 به
بعد).
اسبتاريه از پايگاههاي جديد خود همچنان به سواحل مصر و شام هجوم مىبردند
(مولر وينر، 38). در 776ق/1374م ازمير را گرفتند و در پى تسخير يونان بودند. در
818ق/1415م عثمانيان آنها را از ازمير راندند و اسبتاريه بندر هاليكارناسوس
صغير را در برابر دژ خود در كوس2 به مركز و مقر خويش در خشكى به جاي ازمير
تبديل كردند (همو، 38- 39).
در 846ق/1442م سلطان الظاهر سيفالدين خوشقدم ناوگانى به جنگ با اسبتاريه
در رودس فرستاد، اما چون توفيقى نيافت، يكى از مراكز ساحلى آنان، يعنى
حصنالاشهب در ساحل آسياي صغير را گرفت و ويران كرد (ابن تغري بردي،
15/351-352). در 848ق نيز الظاهر به رودس حمله برد و جنگى سخت درگرفت و چون
راه به جايى نبرد، بازگشت (همو، 15/360-363).
در 859ق/1455م عثمانيان به رودس هجوم بردند و در برابر دژهاي استوار
اسبتاريه ناكام ماندند و 25 سال بعد نيز در تلاش مجدد كاري از پيش نبردند تا
در 929ق/1522م سلطان سليم اول سرانجام آنجا را گرفت و نزديك بود كه
اسبتاريه را به كلى نابود كند كه شارل پنجم جزيرة مالت را به آنان داد و
اسبتاريه به ناچار از مستملكات خود در درياي اژه دست برداشتند و به مالت
كوچيدند و مركز جديدي تأسيس كردند (مولر وينر، 39) و از اين پس به فرقة مالت
مشهور شدند و تاكنون دوام دارند (دربارة اسبتارية رودس، نك: لوترل، 313 -278 ؛
رسى، 339 .(314,
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن حبيب، حسن، تذكرة
النبيه، به كوشش محمد محمد امين، قاهره، 1976م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن
شداد، يوسف، النوادر السلطانية، به كوشش جمال شيال، قاهره، 1964م؛ ابن
فرات، محمد، تاريخ، به كوشش حسن محمد شماع، بصره، 1389ق/1969م؛ ابن
قلانسى، حمزه، ذيل تاريخ دمشق، به كوشش آمدرز، بيروت، 1908م؛ ابن كثير،
البداية؛ ابن نظيف، محمد، التاريخ المنصوري، به كوشش ابوالعيد دودو، دمشق،
1401ق/1981م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب، به كوشش جمالالدين شيال،
قاهره، 1953م؛ ابوشامه، عبدالرحمان، عيون الروضتين، به كوشش احمد بيسومى،
دمشق، 1991م؛ اسميل، ر. س.، فن الحرب عندالصليبيين، ترجمة محمد وليد جلاد،
دمشق، 1985م؛ بستانى؛ بيبرس منصوري، مختار الاخبار، به كوشش عبدالحميد صالح
حمدان، قاهره، 1413ق/1993م؛ حتى، فيليپ، تاريخ سورية و لبنان و فلسطين،
ترجمة كمال يازجى، بيروت، 1982م؛ حماده، محمدماهر، وثائق الحروب الصليبية،
بيروت، 1406ق/1986م؛ رانسيمان، استيون، تاريخ جنگهاي صليبى، ترجمة منوچهر
كاشف، تهران، 1360ش؛ زياده، محمد مصطفى، تعليقات بر السلوك (نك: هم،
مقريزي)؛ عروسى مطوي، محمد، الحروب الصليبية، تونس، 1374ق/1954م؛ عمادالدين
كاتب، محمد، الفتح القسى فى الفتح القدسى، به كوشش محمد محمود صبح،
قاهره، دارالقومية للطباعة و النشر؛ عينى، محمود، عقدالجمان، به كوشش محمد
محمد امين، قاهره، 1408ق/1988م؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره،
1383ق/1963م؛ مصطفى، شاكر، «فلسطين مابين العهدين الفاطمى و الايوبى»،
موسوعة خاص، ج 2؛ مقريزي، احمد، السلوك، به كوشش محمد مصطفى زياده، قاهره،
1956م؛ موسوعة عام؛ مولر وينر، ولفگانگ، القلاع ايام الحروب الصليبية، ترجمة
محمد وليد جلاد، دمشق، 1404ق/1984م؛ يوسف، جوزف نسيم، العرب و الروم و
اللاتين فى الحرب الصليبية الاولى، اسكندريه، 1989م؛ همو، العدوان الصليبى
على بلاد الشام، اسكندريه، 1989م؛ نيز:
Hardwicke, N. N., X The Crusader States, 1192-1243 n , A History of the Crusades
, ed . K . M . Setton , London , 1969 , vol. II ; Luttrell, A., X The at Rhodes,
1306-1421 n , ibid, 1975, vol. III; New Catholic Encyclopedia, San Francisco,
1966; Painter, S., X The Third Crusade: Richard the Lionhearted and Philip
Augustus n , A History of the Crusades, ed. K. M. Setton, London, 1969, vol. II;
id, X The Crusade of Theobald of Champagne and Richard of Cornwall, 1239-1241 n
, ibid; Rossi, E., X The Hospitallers at Rhodes, 1421-1523 n , ibid, 1975, vol.
III; Smail, R. C., The Crusaders in Syria and the Holy Land, London, 1973;
Strayer, J. R., X The Crusades of Louis IX n , A History of the Crusades, ed. K.
M. Setton, 1969, vol. II; Van Cleve, Th. C., X The Crusade of Frederick II n ,
ibid; Ziada, M. M. X The Mamluk Sultans, 1291-1517 n , ibid, 1975, vol. III.
صادق سجادي