اَخْطَل، غياث بن غوث و نيز غويث بن مغيث بن صلت تغلبى د ح 2ق/11م،
شاعر عصر اموي. مداينى نياي وي را سلمة بن طارقه، از دلاوران معاصر نعمان
بن منذر دانسته است نك: ابوالفرج، /80؛ كوسن دوپرسوال، .292
اخطل القاب چندي داشته است: دَوْبَل خر كوتاه دم، ذوالعبايه و ذوالصليب.
اما آنچه بر او باقى ماند، همانا اخطل بد زبان، گستاخ، يا كسى كه گوشهاي
پهن فرو افتاده دارد بود يزيدي، ؛ ابوتمام، 07- 08؛ بطليوسى، 24، 25؛ سيوطى،
/30؛ بغدادي، /61؛ بستانى، 15؛ قباوه، 2-3 كه گويا شاعرِ هم قبيلهاش، كعب
بن جعيل به وي داده بود، همچنان كه دو لقب ديگر را رقيبش جرير برايش
ساخته بود ابوتمام، 6، 07- 08؛ قالى، الامالى، /31؛ بطليوسى، همانجا؛ نيز نك:
ابوالفرج، /80-81، كه دربارة وجه تسمية شاعر به اخطل روايات گوناگونى نقل
كرده است. چنين به نظر مىرسد كه لقب اخطل چندان هم براي وي ناخوشايند
نبوده، زيرا خود، آن را در اشعارش به كار برده است ص 77.
اخطل در حيره در ميان قبيلة مسيحى تغلب به دنيا آمد. مادرش ليلا نيز از
قبيلة مسيحى اياد بود ابوالفرج، /82؛ بروكلمان، /04. تاريخ ولادت اخطل به
درستى روشن نيست. برخى از معاصران، ولادت وي را به تخمين در 9 يا 0 ق
دانستهاند ضيف، 32؛ خفاجى، 85؛ كحاله، /2، اما برخى ديگر، با توجه به اينكه
او از فرزدق ز 0ق بزرگتر بوده، آن تاريخ را چند سال عقب تر نهادهاند قس:
صالحانى، 41، كه ولادت وي را در ق تخمين زده است. اخطل هنوز كودك بود كه
مادرش درگذشت و پدر، همسر ديگري اختيار كرد و اين امر - مانند موارد مشابه
ديگر به راويان و افسانه پردازان فرصت آن داد تا در بيان بىمهريهاي
نامادري و رنجهاي كودك نابغه و ظهور نخستين بارقههاي نبوغ در هجاي آن
زن، داستانها پردازند نك: ابوالفرج، /01-02؛ حاوي، 9-1. به گفتة ابن سكيت،
وي نخستين ابيات هجو آميز خود را خطاب به همسر پدرش سرود نك: ابوالفرج، /02.
اما برپاية همين روايات نيم افسانهاي، آنچه نخستين بار سبب شهرت وي شد،
اشعار هجو آميزي بود كه دربارة شاعر هم قبيلهاش، كعب بن جعيل سرود. كعب در
مقام شاعر بنى تغلب - چون ديگر شاعران قبايل جاهلى - منزلتى در خور داشت.
گويند روزي بر بنى مالك تيرهاي از تغلب كه اخطل از آنان بود وارد شد و
ايشان برايش خيمهاي بر پا كردند و ارمغانها آوردند، اما اخطل كه در آن
هنگام كودكى بيش نبود، با او گستاخى و بىحرمتى روا داشت. كعب بر آشفت و او
را كودكى بىخرد خواند و اخطل ابياتى گزنده و استوار در هجاي او سرود.اين امر
حيرت همگان و بيش از همهكعب را برانگيخت - چون به گفتة خود كعب، هيچ
شاعري تا آنروز وي را اين چنين هجو نكرده بود و از آنپس ناموي در
ميانقبيله بر سر زبانها افتاد همو،/80-82.
اخطل دوران جوانى را در حيره و در ميان قبيلة تغلب پشت سرنهاد. نخست دختري
به نام عبله را به زنى گرفت كه مالك را براي او بزاد. اما بعدها او را رها
ساخت و با زنى ديگر ازدواج كرد همو، /98؛ قباوه، 2-3. از آغاز جوانى وي تا
حدود سال 0 ق، جز دو روايت دربارة او، آگاهى بيشتري در دست نيست. هر دو
روايت نشان مىدهد كه اخطل از همان آغاز، تعصب شديدي نسبت به پيوندهاي
خونى و قبيلهاي و حفظ سنتهاي كهن داشته، و همواره در راه خدمت به اهداف
و آرمانهاي قبيلة خود كوشيده است. وي هنگامى كه منافع قبيلة خود را در خطر
مىبيند، كينههاي ديرينهاش با كعب بن جعيل را به فراموشى مىسپارد و در
كنار وي به دفاع از قبيلة تغلب برمىخيزد. چنانكه آن دو، دوبار در بصره به
اتهام دامن زدن به تعصبات قبيلهاي دستگير شدند و به زندان افتادند: يك
بار در زمان عبدالله بن عامر حاكم بصره 9- 5 ق و بار ديگر به دست مالك بن
مسمع د 3 ق رئيس قبيلة بنى بكر نك: اخطل، 90، 02؛ قباوه، 2 -3.
اخطل در دوران حكومت معاويه به دستگاه خلافت بنى اميه پيوست و با سرودن
اشعاري در مدح امويان و هجو دشمنان آنان، عملاً پا به ميدان كشمكشهاي
سياسى نهاد. البته تعصبات قبيلهاي در موضع گيري اخطل نقش عمده داشت، چه
در جنگ صفين قبيلة تغلب از حضرت علىع دست كشيده، و به جناح معاويه
پيوسته بود نك: ضيف، همانجا. ازاين رو شاعر قبيله نيز به رسم سنت كهن
مىبايست تمام هنر شاعري خود را در خدمت اهداف قبيله به كار گيرد. نخستين
تجربة سياسى شاعر قصيدة معروفى است كه به اشارة يزيد بن معاويه در هجو انصار
سرود. به روايتى عبدالرحمان بن حسان شاعر انصار، در رقابت با عبدالرحمان بن
حكم شاعر اموي، در اشعاري امويان را به سختى هجو كرده بود. يزيد كه از اين
امر سخت خشمناك بود، از كعب بن جعيل خواست تا به تلافى آن، انصار را هجو
كند. كعب كه از عاقبت اين كار بيم داشت، اخطل جوان را به وي پيشنهاد كرد.
اخطل كه از خشم معاويه بيمناك بود، عاقبت به اصرار يزيد و به پشتيبانى او،
به آن كار تن در داد و در قصيدهاي انصار را به تلخى هجو كرد. همينكه اين
قصيده بر سر زبانهاافتاد، نعمان بن بشير انصاري به شكايت نزد معاويه رفت.
معاويه با اينكه از اين هجو چندان ناخشنود نبود، از بيم انصار دستور داد كه
زبان شاعر را از كامش بيرون كشند، اما يزيد نزد پدر شفاعت كرد و خشنودي انصار
را نيز به دست آورد جاحظ، البيان...، /52-53؛ ابن قتيبه، الشعر...، /94- 95؛
ابن عبدربه، /21-22؛ قس: ابوالفرج، 5/06- 09، كه غزل سرايى ابن حسان براي
رمله دختر معاويه را عامل خشم يزيد دانسته است.
پس از اين ماجرا، اخطل قصيدهاي بلند در ستايش يزيد سرود و از اينكه وي را
از مهلكهاي سخت خطرناك رهانيده، سپاس گفت ص 0-7. با اينهمه، چنانكه از
برخى اشعار او بر مىآيد ص 47- 48، گويى تا مدتها خشم مسلمانان نسبت به وي
فرو ننشست، چه آنان هنوز فداكاريهاي انصار را در صدر اسلام ازياد نبرده بودند
و مسلماً نمىتوانستند اهانت شاعري مسيحى را نسبت به ياران پيامبرص تحمل
كنند. اخطل كه پايگاه خود را در ميان مسلمانان از دست داده بود، تنها اميدش
يزيد بود. با روي كار آمدن يزيد در 0 ق، اخطل در زمرة نديمان او درآمد و رسماً
شاعر دربار وي شد نك: ابوالعلاء، 47- 49، كه پيوند دوستى ميان يزيد و شاعر را
به خوبى روشن ساخته است. دوران حكومت سالة يزيد سخت بحرانى و پر آشوب
بود: واقعة كربلا، به منجنيق بستن كعبه و قتل عام مردم مدينه در روزگار وي
اتفاق افتاد نك: ابن اثير، /6-0، 11-24. در چنين ايامى بود كه اخطل در مقابل
مخالفان بنى اميه در حجاز به دفاع از امويان برخاست و قصايد بسياري در مدح
يزيد و فرزندش خالد، عبدالله بن معاويه و كارگزارانش سرود. وي در يكى از
اين اشعار كه در مدح عبيدالله بن زياد حاكم عراق سروده است، به طور ضمنى
به ماجراي مسلم بن عقيل و داستان عاشورا اشاره دارد ص 4-7، 6-2، 46-51، 93.
به روايت ابوالفرج اصفهانى اخطل يك بار نيز يزيد را در سفر حج همراهى كرد
/01؛ قس: قباوه، 7 - 8، كه اين روايت را جعلى دانسته است.
پس از يزيد اخطل همچنان به جانشينان وي وفادار ماند. به خصوص در روزگار
عبدالملك بن مروان 5 -6 ق، در زمرة نديمان خاص خليفه در آمد و عبدالملك او
را شاعر بنى اميه لقب داد و وي را از پاداشهاي بسيار بهرهمند ساخت ابن
سلام، چ شاكر، /41؛ جاحظ، رسائل، /55-56؛ ابوالفرج، /87- 88، 90-91، 94؛
عباسى، /72- 75. اخطل نيز در مقابل، زيباترين مدايحش را به وي تقديم داشت
ص 8-12؛ ثعالبى، 24- 25. منابع ادبى، براي اخطل نفوذ شديدي در دربار
عبدالملك قائلند. مشهورترين روايت در تأييد اين امر، مربوط به زُفَر بن
حارث، از بزرگان عرب است كه دير زمانى از بيعت با خليفه سرباز مىزد و با
دشمنان وي همدستى مىكرد، اما عاقبت تسليم شد، از خليفه زنهار ستاند و به
دربار راه يافت نك: بلاذري، /05 به بعد. عبدالملك كه بى ترديد از قبايل
تابع او بيمناك بود، او را ارج مىنهاد، اما گه گاه كينة ديرين را بروز
مىداد. به خصوص كه درباريان نيز با آگاهى حقيقت امر، از تحريك او و تحقير
زفر باز نمىايستادند مثلاً نك: همو، /06. قهرمان يكى از اين صحنهها در كتب
ادب، اخطل است كه چون زفر را در كنار خليفه بر تخت ديد، شعري خواند و از او
خواست «آن دشمن خدا» را كنار خود ننشاند. سرانجام خليفه چنان بر آشفت كه
لگد بر سينة زفر كوفت و از تخت به زيرش افكند ابوالفرج، /97. در اين روزگار
اخطل همچنان به آيين مسيحيت پاي بند بود و به آن افتخار مىكرد. گر چه
گاه با نقض آشكار آيينهاي آن به شدت تنبيه يا روانة زندان مىشد همو،
/09-10؛ ذهبى، /37- 38؛ بروكلمان، /04- 05. از سوي ديگر، او موازين اخلاقى را
ناديده مىگرفت. هم با زنان آوازه خوان آمد و شد داشت و هم تا حد افراط به
شراب عشق مىورزيد و آن را منبع الهام مىپنداشت. اين امر براي خليفه
عبدالملك چندان خوشايند نبود و از اين رو سعى داشت كه شاعر را به آيين
اسلام درآورد. به روايتى چون يك بار خليفه وي را به اسلام دعوت كرد، او
بى درنگ دعوت وي را رد كرد و با گستاخى پاسخ داد كه نه مىتواند از شراب
چشم بپوشد و نه روزة ماه رمضان را تحمل كند نك: اخطل، 54؛ يغموري، 81؛
بغدادي، /61؛ 2 .EIالبته رفتار اهانت آميز وي نسبت به مقدسات اسلام مورد
اعتراض برخى بزرگان قرار گرفت، اما در روابط ميان شاعر و خليفه هيچ خللى
ايجاد نشد ابوالفرج، /99؛ يغموري، همانجا؛ نك: قالى، ذيل الامالى، 2-3، زيرا
اولاً خليفه از زبان وي سلاحى كشنده بر ضد دشمنان خود ساخته بود و از سوي
ديگر حمايت از شاعر، حمايت قبيلة قدرتمند تغلب را در پى داشت و خليفه ناچار
بود پيوند نزديك خود با تغلبيان را به هر صورت ممكن حفظ كند، چه آنان در
استحكام پايههاي قدرت وي نقشى اساسى برعهده داشتند و به خصوص در ماجراي
عبدالله بن زبير از بزرگ ترين حاميان وي بودند نك: اخطل، 0، 1، 8؛ ابو
تمام، 1 - 3.
اخطل علاوه بر عبدالملك، كارگزاران وي به ويژه بشر بن مروان والى كوفه
1-4ق را نيز بسيار ستوده است. بشر توجه خاصى به شاعران داشت و مجالس شعر
خوانى ترتيب مى داد تا شاعران اشعار خود را در آنجا برخوانند. اخطل چندين بار
به كوفه رفت و مدايحى به بشر تقديم داشت و مورد استقبال وي قرار گرفت.
ظاهراً در دستگاه وي بود كه اخطل نخستين بار فرزدق و جرير را ديد و نقايض
آن دو از همين جا آغاز شد ابن سلام، چ يوزف هل، 61؛ ابن قتيبه، عيون...،
/4؛ بلاذري، /67- 68، 71؛ ابن كثير، /61؛ دربارة نقايض، نك: دنبالة مقاله.
اخطل در مدح حجاج بن يوسف حاكم بصره نيز اشعاري سروده است. به روايتى
چون شهرت اخطل بر سر زبانها افتاد، حجاج از خليفه عبدالملك خواست تا شاعر را
نزد وي فرستد. خليفه 0 هزار درهم به اخطل داد و او را به همراه فرزند خود
روانة بصره كرد اخطل، 3-6، 2 -0؛ ابوالفرج، /90-91.
در همين روزگار ح 0 ق اختلافات بين دو قبيلة قيس و تغلب به اوج رسيد و
منجر به جنگهايى خونين شد. در نتيجه، اخطل دربار امويان را فرو گذاشت و به
سوي قبيلة خويش شتافت، تا همچون شاعران كهن، به زبان شعر، جنگاوران را
ياري دهد. از آن پس وي در شرح دلاوريها و سلحشوريهاي قبيلة تغلب و نكوهش
قبيلة قيس اشعار بسياري سرود كه امروزه بخش عظيمى از ديوان وي را تشكيل
مىدهد و از لحاظ تاريخى داراي اهميت فراوان است نك: اخطل، -1، جم؛ ابوتمام،
7 به بعد؛ بلاذري، /13-31؛ ابن اثير، /06-22. قبيلة تغلب بسياري از پيروزيهاي
خود را مديون قصايد حماسى وي بود، اما گاه اشعار او زيانهاي جبران ناپذيري
نيز براي قبيله به همراه داشت، چه ممكن بود شاعر با برخواندن قطعه شعري،
كينههاي ديرينه را در دلها زنده كند و اين نبردها را شدت بيشتري بخشد، يا
حتى جنگى تازه برافروزد. چنانكه به گفتة منابع كهن، جنگِ بشر را در واقع
او به راه انداخت. بهروايت بلاذري/28-31،اخطل در حضورعبدالملك، يكى از
سران قبيلة قيس به نام جحاف بن حكيم را هجو كرد. جحاف خشمگين بيرون رفت
و چندي بعد با 00 تن از افراد خود به قبيلة اخطل تاخت و گروه بسياري از
آنان را به قتل رساند. در آغاز اين جنگ اخطل اسير شد، اما چون لباسى ژنده
بر تن داشت او را نشناختند و به گمان اينكه از بردگان است، وي را آزاد
ساختند و او تا پايان جنگ خود را در چاهى پنهان كرد و بدين سان از مهلكه
جان سالم به در برد. گفتهاند كه پدرش يا فرزندش ابوغياث در اين جنگ به
قتل رسيد. پس از اين ماجرا اخطل بر خليفه عبدالملك وارد شد و در قصيدهاي
به شرح اين واقعه پرداخت و از وي خواست تا جحاف را مجازات كند نك: ابن
قتيبه، الشعر، /95-96؛ ابن اثير، /19-22. شاعر در اين قصيده كشتار قبيلهاش
به دست جحاف را از چشم خليفه مىبيند. از اين رو، وي را مورد سرزنش قرار
مىدهد و چون احساس مىكند كه پيوند بين خليفه و تغلبيان توسط جحاف به
سستى گراييده، حمايتهاي تغلب و فداكاريهاي آنان را در جهت استحكام
پايههاي قدرت وي يادآوري مىكند نك: ص 0-1؛ ابوتمام، 1 -3. سرانجام در 3 ق
اختلافات دو قبيلة قيس و تغلب با ميانجيگري عبدالملك پايان يافت و اخطل
دوباره به عرصة سياست بازگشت و به مدح امويان و كارگزاران آنان پرداخت،
گرچه گويى هرگز وي با قبيلة قيس دل صاف نكرد و تا پايان عمر در اشعار خود از
آنان به بدي ياد كرد ص 02-07؛ بروكلمان، /06.
با روي كار آمدن وليد بن عبدالملك حك 6 -6، دوران كاميابى اخطل نيز پايان
يافت. وليد برخلاف پدر چندان عنايتى به شاعران نداشت و توجه به جنگها و
فتوحات را بيشتر خوش مىداشت و از سوي ديگر بر مسيحيان سخت مىگرفت و آنان
را به پرداخت مالياتهاي سنگين وا مىداشت. با اين حال، طبيعى است كه
شاعري مسيحى چون اخطل نمىتوانست در دربار وي پايگاهى داشته باشد. از همين
رو شاعر مورد بىمهري بسيار قرار گرفت و خليفة جديد ترجيح داد تا عدي بن رقاع
عاملى، شاعر مسلمان، را جايگزين وي كند نك: ابوالفرج، /9-0؛ ابن اثير، /-0؛
قباوه، 9-00. با اين حال، اخطل گاه در دربار دمشق ظاهر مىشد و مدايحى به
وليد و كارگزارانش تقديم مىداشت. از اشعار وي قصيده در مدح وليد بر جاي
مانده است نك: ص 82- 89، 02-07، 16- 19، 32، 64-67. شاعر در برخى از اين
مدايح به شرح دلاوريها و جنگاوريهاي خليفه در نبرد با روميان پرداخته، و
گاه نيز از مشكلاتى كه براي مسيحيان و به ويژه قبيلهاش فراهم آمده و
مالياتهاي سنگينى كه بر آنان بسته شده، زبان به شكوه گشوده است نك: ص
04، ابيات 0 و 1، ص 32، ابيات و ؛ نيز نك: حاوي، 87.
از آن پس اخطل بيشتر به اميران و حاكمان روي آورد، چنانكه در حدود سال 0
ق با جرير و فرزدق به حضور هشام كه در آن هنگام 9 سال بيش نداشت، رسيد و
مدايحى به وي تقديم داشت، اما پاداشهاي اندك هشام شاعر را خشنود نساخت نك:
ابوالفرج، /03- 04.
اخطل در روزگار وليد وفات يافته، و از ميان منابع كهن تنها ابن كثير /4
صريحاً مرگ وي را در 2 ق دانسته است. با اين حال، برخى از معاصران، 0 ق و
برخى ديگر 5ق را ترجيح دادهاند زيدان، /84؛ زيات، 61، 62؛ كحاله، /2؛ قس:
قباوه، 04- 09.
نقايض: در حدود سال 5 ق اختلافات قومى ميان دو طايفة بنى هذيل و بنى
مجاشع از قبيلة تميم شدت يافت و به دنبال آن پاي شاعران اين دو قبيله
يعنى جرير از بنى هذيل و فرزدق از بنى مجاشع به ميان كشيده شد نك: 2 EI،
ذيل جرير. پس از آن، اين دو شاعر با هم به دشمنى برخاستند و اشعار هجو آميز
بسياري با يكديگر مبادله كردند. در زمان حكومت بشر بن مروان بر بصره، اخطل
نيز پاي در اين وادي خطرناك نهاد و از آن پس ميان اين شاعر بزرگ
مبارزهاي پايان ناپذير در گرفت و سيل دشنامهايى كه نه حد و حصر مىشناخت و
نه تابع قانون و اخلاقى بود، در اشعارشان جريان يافت. هر شاعر سعى داشت با
همة توان پيروزيها و افتخارات گذشتة قبيلهاش را به رخ ديگري كشد و زشت
ترين دشنامها را نثار رقيب خود و قبيلة او كند. در نتيجة اين امر انبوهى اشعار
پديد آمد كه بعدها به «نقايض» معروف شد و در تاريخ ادبيات عرب جايگاهى
ويژه يافت.
دربارة آغاز خصومت ميان اخطل و جرير، روايات مختلفى در منابع كهن گرد آمده
است. به روايت ابن سلام وقتى خبر مشاجرة شعري جرير و فرزدق به اخطل رسيد،
وي فرزندش مالك را روانة عراق كرد تا به درستى از چگونگى ماجرا آگاه شود.
همينكه مالك باز آمد و ماجراي آن دو را باز گفت، اخطل روانة كوفه شد و چون
به حضور بشر بن مروان حاكم آنجا رسيد، شخصى به نام محمد بن عمير بن عطارد
يا به گفتهاي، شبة بن عقال مجاشعى از بزرگان كوفه با هداياي بسيار نزد وي
آمد و از او خواست تا در دفاع از قبيلة مجاشع به هجو جرير پردازد و فرزدق را
بر وي برتري بخشد. اخطل بىدرنگ پذيرفت و نخستين هجوية خود را خطاب به جرير
سرود و در آن از افتخارات مجاشع ياد كرد و قبيلة جرير را هجو گفت. جرير نيز
اشعار وي را بىپاسخ نگذاشت و بدين سان اختلاف ميان اخطل و جرير آغاز شد چ
شاكر، /51-53؛ نيز نك: جاحظ، البيان، /15. جرير در اشعاري، به اينكه قبيلة
مجاشع اخطل را رشوه دادند تا وي را هجو كند، اشاره كرده، و اخطل را سخت
مورد سرزنش قرار داده است نك: ابن سلام، همان، /55؛ ابوالفرج، /7. به
روايت ديگري چون اخطل در حضور بشر بن مروان، فرزدق را بر جرير برتري داد،
جرير برآشفت و اخطل را به تلخى هجو گفت و همين امر موجب اختلاف بين آن دو
شد نك: همو، /15-16. البته با اندكى ژرف نگري در نقايض جرير و اخطل، به
خوبى مىتوان دريافت كه اختلافات ميان آن دو نه جنبة شخصى داشته، و نه
از نوع رقابتهاي شاعرانهاي بوده كه صرفاً به انگيزة طبعآزمايى و هنرنمايى
به وجود مىآمده است، بلكه همانگونه كه مطالعات تاريخى نشان مىدهد،
انگيزة اصلى اين درگيريها را بايد در تعصبات قومى و قبيلهاي، اختلافات
سياسى ميان احزاب مختلف آن روزگار يعنى امويان، زبيريان و انصار و تحريكات
برخى سياستمداران جستوجو كرد و اينكه در برخى روايات آمده است كه اخطل و
جرير بى آنكه همديگر را بشناسند، مدتها به هجو يكديگر مىپرداختند نك: ابن
عبدربه، /96-97؛ ابوالفرج، /17، خود مؤيد اين گفته است.
نقايض جرير و اخطل و نيز فرزدق پس از مرگ آنان تا مدتها مورد بحث اديبان و
دانشمندان بود و علاقة شديد ناقدان به مقايسة اشعار آنان باعث پيدايش نوعى
نقد تطبيقى - البته به گونهاي ابتدايى - و رشد و باروري شيوة نقد ادبى شد.
از ميان منتقدان كهن كمتر كسى است كه دربارة اين شاعر و مقايسة اشعار آنان
سخنى نگفته باشد نك: ابن سلام، چ يوزف هل، 23؛ جاحظ، همان، /72؛ ابن
قتيبه، الشعر، /92، 98؛ مرزبانى، 05، 18؛ ابوهلال، /05؛ ابوالفرج، /84، 99، 05؛
يغموري، 6.
راويان و نحويان سدة ق همچون ابو عمرو بن علا، ابوعبيده معمر ابن مثنى،
حماد راويه، ابوعمرو شيبانى و يونس نحوي همه اخطل را برتر از فرزدق و جرير
دانستهاند و در آثار خود به اشعار وي بسيار استناد كردهاند نك: سيبويه، /77،
86، جم؛ ابوعبيده، 6 -4، جم؛ ابن سكيت، 62؛ مبرد، /، 38، جم؛ ابوالفرج، /83،
91-92، 05؛ يغموري، 7. از ميان شاعران، نظر بشار بن برد دربارة اخطل اندكى
شگفت مىنمايد. وي به هيچ روي اخطل را همسنگ جرير و فرزدق نمىداند و معتقد
است كه چون اخطل با جرير درافتاد و به هجو قبيلة تميم پرداخت، قبيلة ربيعه
كه با بنى تميم دشمنى داشتند، از روي تعصب اخطل را بزرگ جلوه دادند و نام
او را بر سر زبانها انداخته، باعث شهرت وي و رونق اشعارش شدند. همچنين
مىگويد: اخطل هرگاه مىخواست جرير را هجو كند، گروهى از افراد قبيلهاش را
به شراب مىخواند و هر كدام ابياتى مىساختند و او از آن ابيات قصيدهاي
مىساخت و براي جرير مىفرستاد مرزبانى، 26. همين روايت را از قول خود جرير
نيز نقل كردهاند همو، 28. البته در روايات ديگري جرير خود به برتري اخطل
اعتراف كرده، مىگويد: من هنگامى اخطل را درك كردم كه يك دندان بيش
نداشت و اگر يك دندان ديگر مىداشت، بىشك مرا مىخورد نك: ابوالفرج، /86،
06؛ مرزبانى، 18؛ بغدادي، 1/33. فرزدق نيز در مديحهسرايى وي را بزرگ ترين
شاعر عرب دانسته است ابوالفرج، /86.
شعر: اخطل شاعري است بدوي و پاي بند سنتهاي قبيلهاي و گرفتار در عصبيتى
جاهلى كه سراسر زندگى خود را وقف خدمت به آرمانهاي قبيلهاي كرده است
بروكلمان، /06. از نظر او شعر سلاحى به حساب مىآيد كه از يك سو بايد در
مبارزه بر ضد دشمنان به كار گرفته شود و از سوي ديگر رخدادهاي شكوهمند قبيله
را به خوبى به همگان بنماياند و در زنده نگه داشتن آنها بكوشد. به همين
سبب موضوع اشعار وي را بيشتر مدح و هجو تشكيل مىدهد: مدح حاميان قبيله و
هجو دشمنان آن و از آنجا كه مضمون عشق و غزل تأثيري در حفظ امنيت قبيله
ندارد و گرايش به عشق، گرايشى فردي است، غزل در اشعار وي به ندرت يافت
مىشود. تقريباً هيچ قصيدهاي از اخطل نمىتوان يافت كه به مسائل قومى و
قبيلهاي اشارهاي نداشته باشد. از اين رو اشعار وي از لحاظ تاريخى و بررسى
اوضاع سياسى آن روزگار بسيار سودمند است.
ساختمان قصايد، مفاهيم و مضامين و حتى واژگان اشعار وي كاملاً جاهلى است و
در بسياري از موارد از اشعار شاعرانى همچون اعشى، نابغة ذبيانى و كعب بن
زهير الهام گرفته است نك: ص 2، 3، 01-02؛ مرزبانى، 26-27؛ ابن فارس، /38،
اما آنچه او را از شاعران جاهلى متمايز ساخته، و شهرت وي را فزونى بخشيده،
برخى نوآوريهاي اوست. وي سنت كهن شاعران جاهلى را كه بيشتر قصايد خود را
با مقدمة تغزلى نسيب آغاز مىكردند، زير پا نهاد و مانند عمرو ابن كلثوم در
معلقة مشهورش وصف باده و شراب را جايگزين آن كرد نك: ص 7، 8 و شيوة نوينى
بنيان نهاد كه بعدها مورد تقليد بسياري از اخلاف وي قرار گرفت و الهام بخش
شاعرانى باده سرا به ويژه ابونواس شد حسين، 15 -16. وي موضوع شراب را حتى
در بسياري از قصايدي كه با تغزل آغاز شده نيز فرو ننهاده، و پس از وصف
معشوق، به وصف باده پرداخته است ص 12-17، 22-24. همچنين در ديوان وي
قطعاتى كوتاه در وصف شراب يافت مىشود كه احتمالاً مطلع قصايدي بوده كه
اينك از دست رفتهاند نك: ص 21-22.
اخطل سخت پايبند اصلاح اشعار خود بود و اصرار داشت تا بارها در اشعار خود باز
نگرد و آنها را بپيرايد و چنانكه خود گفته است وي حتى از قصيدهاي كه يك
سال تمام در آرايش و پيرايش آن رنج مىبرد، خشنود نبود نك: ابوالفرج، /84،
87- 88. اما چون عين اين سخن دربارة شاعر جاهلى زهير نيز بسيار تكرار شده
است، بعيد نيست كه روايت بالا جعلى باشد. ديوان اخطل توسط انطوان صالحانى
در 891م در جزء با عنوان شعر الاخطل به چاپ رسيده، و در 909 و 925و 969مبا
ملحقات و اضافاتى در بيروتتجديد چاپ شدهاست.
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابنسكيت، يعقوب، تهذيب الالفاظ، بيروت،
898م؛ابنسلام
جمحى، محمد، طبقات فحول الشعراء، به كوشش يوزف هل، بيروت، 402ق/ 982م؛
همو، همان، به كوشش محمود محمد شاكر، قاهره، 394ق/ 974م؛ ابن عبدربه، احمد،
العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 402ق/ 982م؛ ابن فارس،
احمد، معجم مقاييس اللغة، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، 404ق؛ ابن
قتيبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به كوشش احسان عباس و يوسف نجم، بيروت،
964م؛ همو، عيون الاخبار، بيروت، 343ق/925م؛ ابن كثير، البداية؛ ابو تمام،
حبيب، نقائض جرير و الاخطل، به كوشش انطوان صالحانى، بيروت، 922م؛
ابوالعلاء معري، احمد، رسالة الغفران، به كوشش عائشه عبدالرحمان، قاهره،
388ق/ 969م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره، دارالكتب؛ ابوعبيده، معمر،
مجاز القرآن، به كوشش محمد فؤاد سزگين، بيروت، 401ق/981م؛ ابوهلال عسكري،
حسن، ديوان المعانى، به كوشش احمد سليمان معروف، دمشق، 984م؛ اخطل،
غياث، ديوان با شرح يزيدي، به كوشش انطوان صالحانى، بيروت، 969م؛
بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربى، ترجمة عبدالحليم نجار، قاهره،
دارالمعارف؛ بستانى، بطرس، ادباء العرب، بيروت، 979م؛ بطليوسى، عبدالله،
الاقتضاب، بيروت، 972م؛ بغدادي، عبدالقادر، خزانة الادب، به كوشش عبدالسلام
محمد هارون، قاهره، 403ق/983م؛ بلاذري، احمد، انساب الاشراف، به كوشش
گويتين، بيت المقدس، 936م؛ ثعالبى، عبدالملك، خاص الخاص، حيدرآباد دكن،
405ق/984م؛ جاحظ، عمرو، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره،
351ق/932م؛ همو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 384ق/965م؛
حاوي، ايليا، الاخطل، بيروت، 981م؛ حسين، طه، من تاريخ الادب العربى،
بيروت، دارالعلم للملايين؛ خفاجى، محمد عبدالمنعم، الحياة الادبية، بيروت،
987م؛ ذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، قاهره، 368 ق؛ زيات، احمد، تاريخ الادب
العربى، قاهره، دارنهضة مصر؛ زيدان، جرجى، تاريخ آداب اللغة العربية، قاهره،
957م؛ سيبويه، عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بيروت،
403ق/983م؛ سيوطى، المزهر، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم و ديگران،
بيروت، 986م؛ صالحانى، انطوان، «الاخطل و مصقلة بن هبيرة»، المشرق، بيروت،
911م؛ ضيف، شوقى، التطور و التجديد، قاهره، 959م؛ عباسى، عبدالرحيم، معاهد
التنصيص، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، بيروت، 367ق/947م؛ قالى،
ابوعلى، الامالى، بيروت، دارالكتب العلميه؛ همو، ذيل الامالى، بيروت،
دارالكتب العلميه؛ قباوه، فخرالدين، الاخطل الكبير، بيروت، 399ق/979م؛
كحاله، عمر رضا، معجم المؤلفين، بيروت، 957م؛ مبرد، محمد، الكامل، به كوشش
محمد احمد دالى، بيروت، 406ق؛ مرزبانى، محمد، الموشح، به كوشش محب الدين
خطيب، قاهره، 385 ق؛ يزيدي، محمد، شرح ديوان اخطل هم؛ يغموري، يوسف،
نورالقبس، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانى، به كوشش رودلف زلهايم،
ويسبادن، 384ق/964م؛ نيز:
Caussin de Perceval, A., X Sur les trois po I tes arabes Akhtal, Farazdak et Dj
E rir n , JA, 1834, vol. XIII; EI 2 .
عنايت الله فاتحىنژاد