responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2570
ابو منصور بن يوسف
جلد: 6
     
شماره مقاله:2570

َبومَنْصورِ بْنِ يُوسُف،،عبدالملك بن محمد بن يوسف(395-محرم 460ق/1005-نوامبر 1067م)،ملقب به الشيخ الاجل،شخصيت ديني متنفذ حنبلي مذهب،سياستمدار و مشاور القائم به امرالله عباسي كه در حوادث مهم ميانة سدة 5ق نقش داشته است.
ابومنصور از خانداني بزرگ از حنبليان بغداد برخاست(ماسينيون،II/491).دربارة تحصيلات او تنها مي دانيم كه از جدمادريش،امام ابوالحسين احمد بن عبدالله سوسنگردي(ذهبي،18/333)و نيز از كساني چون ابن يحيي بَيِّع،ابوعمر ابن مهدي،ابوالحسن ابن صلت اهوازي و ابوالحسين ابن بشران حديث شنيد(خطيب،10/434؛ابن‌جوزي،عبدالرحمن،16/108).از اشارات عبدالرحمن ابن جوزي چنين برمي‌آيد كه ابومنصور از راه تجارت ثروت هنگفتي اندوخت كه با صرف آن در جهت حمايت از عالمان دين و بخشش به امراء و دولتمردان دستگاه خلافت و برخي از اهالي بغداد،نزد آنان سخت محبوبيت يافت(16/108-109؛نيز نكـ:خطيب،همانجا)،چندانكه گفته‌اند بغداديان در دشوارهاي روزگار،به او رجوع مي‌كردند(بنداري،35).وي نزد خليفه نيز چندان اعتبار يافت كه رأي او در تعيين سياست داخلي و خارجي دستگاه خلافت مؤثر بود.در اواخر ايّام بويهيان شيعي مذهب كه طغرل قصد بغداد كرده بود،ابومنصور بر آن شد تا نظر مساعد سلاجقه را به دستگاه خلافت جلب كند.از اين رو در 447ق چند ماه پيش از ورود طغرل به بغداد كه ابوعبدالله حسين بن علي بن ماكولا،قاضي‌القضاة شافعي بغداد درگذشت،از خليفه درخواست كرد كه ابوعبدالله دامغاني حنفي را،ظاهراً براي جلب عنايت سلجوقيان كه بر مذهب حنفي بودند،به جانشيني وي برگمارد(ابن اثير،9/615؛ )بدين سان ابومنصور به تدريج مي‌كوشيد تا در برابر اين سلسلة نوظهور،استقلال نسبي دستگاه خلافت را هم پاس بدارد(نكـ:دنبالة مقاله).
در 450ق كه بساسيري به بغداد حمله برد و خليفه را برانداخت،ابومنصور نيز به دست قريش بن بَدران،امير موصل و متحد بساسيري،گرفتار آمد؛اما در محرم سال بعد چون برعهده گرفت كه مالي به بسياسيري و قريش رساند،از حبس رهايي يافت(ابن‌جوزي،عبدالرحمن،16/44؛ابن‌جوزي،يوسف،40،46).در صفر 451 بساسيري از او و ابوعبدالله دامغاني و گروهي از علويان و عباسيان براي المستنصر بالله خليفة فاطمي مصر بيعت گرفت(ابن جوزي،عبدالرحمن،همانجا).در همان سال پس از بازگشت طغرل سلجوقي به بغداد،بسياسيري كه در واسط به سر مي‌برد و گويا ابومنصور نيز با او بود،خواست آمادة مقابله شود.پس ابومنصور را به رسالت نزد بيس بن مزيد فرستاد و از او برضد طغرل ياري خواست،اما دبيس نپذيرفت و از بسياسيري روي برتافت(همو،16/52-53).در همين ايام،ابومنصور بار ديگر به پايمردي مُهارش امير حديثه كه خليفه را نزد خود داشت،به وساطت ميان طغرل و قريش بن بدران براي تأمين آزادي خليفه در برابر خودداري طغرل از مقابله با بساسيري،پرداخت(ابن قلانسي،89)،ولي بساسيري پس از آزادي خليفه سرانجام در جنگ با طغرل به قتل رسيد وخليفه با حمايت سلطان سلجوقي بار ديگر به خلافت نشست(ابن اثير،9/646-649).
با كشته‌شدن بساسيري،خليفه‌القائم در 453ق خواست ابوتراب اثيري را كه در روزگار حبس با او نكوييها كرده بود،به وزارت برگمارد،اما ابومنصور كه به وي دشمني مي‌ورزيد،ابوالفتح ابن دارست(هـ م)را براي اين مقام پيشنهاد و تأكيد كرد كه او نه تنها اقطاعي نمي‌خواهد،كه هدايايي نيز تقديم مي‌كند.سرانجام خليفه به رغم مخالفت طغرل با اين انتصاب،ابن‌دارست را از شيراز فراخواند و وزارت بدو داد(بنداري،24؛ابن‌اثير،10/14).در همين سال مخالفت سرسختانة القائم با ازدواج دخترش و طغرل،روابط دستگاه خلافت و سلجوقيان را تيره كرد و طغرل خواست برضد خليفه به اقداماتي دست زند،اما ابومنصور و نيز ابوعبدالله دامغاني به وساطت پرداختند،تا سرانجام در اوايل سال بعد خليفه به اين ازدواج تن در داد و روابط آن دو بهبود يافت(بنداري،22-23؛ابن اثير،10/21؛ابن جوزي،يوسف80،87-88،92-94).
از اين پس تا اواخر 459ق آگاهي چنداني از احوال ابومنصور در دست نداريم.در ذيقعدة همين سال به هنگام گشايش مدرسة نظامية بغداد،چون اسحاق شيرازي(هـ م)فقيه نامدار شافعي كه از سوي خواجه نظام الملك به استادي مدرسه منصوب شده بود،حضور نيافت،ابونصر ابن‌صبّاغ،تالي ابواسحاق در علوم دين به اشارة ابومنصور برجاي وي گمارده شد،اما نظام الملك از اين انتصاب برآشفت و سرانجام ابواسحاق را به اصرار به تدريس در نظاميه واداشت(ابن جوزي،عبدالرحمن،16/102-103؛ابن اثير،10/55).
ابومنصور در آغاز سال بعد در بغداد درگذشت و در گورستات باب حرب،در مقبرة احمد بن حنبل كنار پدر و نيايش به خاك سپرده شد(خطيب،همانجا؛ابن جوزي،عبدالرحمن،16/109).ابوالفضل صُرّدُر در قصيده‌اي او را رثا گفت(بنداري،35).
گفته‌اند ابومنصور در كارهاي خير يگانة روزگار بود(خطيب،همانجا)كه از آن جمله بايد از تعمير و تجهيز بيمارستان عضدالدوله در بغداد كه ويران شده بود،ياد كرد(بنداري،همانجا؛ابن اثير،10/58؛دربارة بخشندگيها و كرامات او،نكـ:ابن بنّا،26-27؛ابن جوزي،عبدالرحمن،16/108-110؛ابن كثير،12/97).
ارزيابي نقش ابومنصور در رويدادهاي مذهبي آن عصر تا حدي دشوار است.پس از پايان فرمانروايي بويهيان شيعي در بغداد،منابع از ابومنصور به عنوان بزرگترين حامي اهل سنت و مخالف سرسخت بدعت‌گذاران ياد كرده‌اند (ابن‌بنا،26،جمـ؛خطيب،همانجا)،اما چنين مي‌نمايد كه او در مذهب حنبلي-كه مذهب غالب سنيان بغداد بود چندان تعصبي نداشت،زيرا وي بزرگترين پشتيبان ابوالوفاء ابن عقيل(هـ م)فقيه جنجال برانگيز حنبلي بود كه گفته‌اند گرايش به اعتزال داشت،در حالي كه حنبليان دشمنان معتزله بودند.ابومنصور پس از مرگ ابويعلي ابن فرّاء(استاد جامع المنصور در 458ق)با وجود حضور فقيه نامدار حنبلي،شريف ابوجعفر عبدالخالق بن عيسي از نفوذ خود بهره برد و ابن عقيل را كه 20سال از شريف ابوجعفر كوچكتر بود،به جاي ابويعلي برنشاند(ابن‌رجب،1/173؛ماسيينيون،II/492).ظاهراً همين موجب شد تا شريف ابوجعفر و پيروانش كه حنبليان متعصبي بودند،از اين انتصاب ناخشنود شوند و با ابن‌عقيل از در مخالفت درآيند،اما اينان تا زماني كه ابومنصور زنده بود،كاري از پيش نبردند(نكـ:مقدسي،«جزئيات1»121-122,).
به نظر مي‌رسد ابومنصور در ايجاد آشتي ميان مذاهب اهل سنت و حتي ميان حنبليان و معتزليان نقش بسزايي داشته است.زيرا بلافاصله پس از درگذشت او كشمكش ميان شريف ابوجعفر و ابن‌وليد معتزلي آغاز شد(ابن‌جوزي،عبدالرحمن، 16/105-106؛نيز نكـ:ابن رجب،1/24؛عليمي،2/155؛قس:ماسينيون،همانجا)و موقعيت ابن عقيل نيز چندان متزلزل شد كه سرانجام شريف ابوجعفر و پيروانش او را به اعتزال متهم كردند،سپس به توبه‌اش واداشتند.ابن رضوان و ابن جرده دو تن از دامادهاي ابومنصور نيز كه در اين ايام به ابوجعفر پيوسته بودند،با دو تن از فرزندان ابومنصور به نامهاي ابومحمد و ابوالحسن به عنوان شهود،توبه‌نامة ابن عقيل را امضاء كردند(ابن‌بنّا،26؛مقدسي،همان،105-106,120,124).با اينهمه،نفوذ و محبوبيت ابومنصور در ميان حنبليان چندان بود كه با وجود حمايتش از ابن عقيل نه تنها هيچ‌گاه خود به اعتزال متهم نشد،بلكه ابن بنا،حنبلي پرشور،در بخشهايي از يادداشتهاي خود كه به رويداد مربوط به تعقيب و آزار ابن‌عقيل مي‌پردازد،هاله‌اي از تقدس پيرامون ابومنصور افكنده است.همو از حنبليان ياد مي‌كند كه برمزار ابومنصور حاضر مي‌شدند و براي مقابله با بدعتهاي نكوهيده او را به ياري فرامي‌خواندند(همانجا).ابن‌بنا در جاي ديگر از شيخي روايت مي‌كند كه به او مي‌گويد:پايان كار ابن عقيل از«بركات شيخ الاجل ابن يوسف»بوده است(همانجا).
شخصيت متنفذ سياسي و مذهبي ابومنصور در بغداد و برخي كارها كه به رغم خواجه نظام الملك-شافعي متعصب و مدافع اشعريان-از او به ظهور پيوست مي‌توانست خشم خواجه را برانگيزد.هم از اين روست كه مرگ ابومنصور از همان ايام ترديدهايي برانگيخت؛چنانكه ابن‌بنا كه يادداشتهاي روزانة خود را چندماه پس از درگذشت او نوشته،آورده است كه ابومنصور را در خواب ديده كه با پاي برهنه به دادخواهي نزد خليفه مي‌شتافته است(ص285).ابن‌بنا در جاي ديگر در قطعه شعري كه خود سروده از خون ابومنصور سخن گفته است.مقدسي به استناد همين گزارشها احتمال داده است كه ابومنصور به مرگ طبيعي درنگذشته و شايد به رقابت با نظام‌الملك جان باخته باشد(«نهادها1»،36).به ويژه آنكه ابومنصور حدود كمتر از دوماه پس از رويداد مربوط به مدرسة نظامية بغداد كه با انتصاب ابونصر ابن صبّاغ خشم وزير پرآوازة سلجوقي را برانگيخت،درگذشت.(نكـ:سطور پيشين).
مآخذ:ابن اثير،الكامل؛ابن بنا،حسن(نكـ:ملـ،مقدسي،يادداشتها2)؛ابن جوزي،عبدالرحمن،المنظم،به كوشش محمد عبدالقادر عطا،و مصطفي عبدالقادر عطا،بيروت،1412ق/1992م؛ابن جوزي،يوسف،مرآة الزمان،به كوشش علي سويم،آنكارا،1968م؛ابن رجب،عبدالرحمن،الذيل علي طبقات الحنابلة،به كوشش هانري لائوست و سامي دهّان،دمشق،1370ق/1951م؛ابن قلانسي،حمزة،ذيل تاريخ دمشق،به كوشش آمدرز،بيروت،1908م؛ابن كثير،البداية؛بنداري اصفهاني،فتح،زبدة النصرة،مختصر تاريخ آل سلجوق عمادالدين كاتب،بيروت،1400ق/1980م؛خطيب بغدادي،احمد،تاريخ بغداد،قاهره،1349ق؛ ذهبي،محمد،سيراعلام النبلاء،به كوشش شعيب ارنؤوط و محمد نعيم عرقسوسي،بيروت،1405ق/1984م؛ عليمي،عبدالرحمن،المنهج الاحمد في تراجم اصحاب الامام احمد،به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد و عادل نويهض،بيروت،1404ق/1984م؛نيز:
S;Makdisi,George,"Autograph Diary of an Eleventh Century Historian of Baghdad[Ebn-e Banna]',Bulletin of the School of Oriental and African Studies,1957,vol.XIX;id,"Muslim Institutions of Learnings in Eleventh Century Baghdad",ibid,1961,vol.XXIV;id,"Nouveaux details sur l`affaire d`Ibn `Aqil",Melanges Louis Massignon,Damas,1957,vol.III;Massignon,Louiis,La passion de Husaynibn Mansur Hallaj,Paris,1975.
ابوالفضل خطيبي

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2570
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست