responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2539
ابومخنف
جلد: 6
     
شماره مقاله:2539

اَبوُمِخْنَفْ،لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف بن سُليم،اخباري بزرگ سدة 2ق.دربارة ابومخنف،به رغم شهرت به سزايش،آنچه موجب شگفتي است،بي‌اطلاعي از احوال و زندگي اوست،چنانكه حتي طرحي ساده از احوال وي را به درستي نمي‌توان ترسيم كرد.همين موضوع موجب شده تا همگان توجه خود را به اخبار منقول از او معطوف دارند و در اين اخبار نيز-كه مؤلفان بعدي چنانكه خواهيم ديد،هر يك به گونه‌اي از آثار او آورده‌اند-نكاتي كه به روشن شدن زندگي او كمك كند،بسيار اندك است و نبايد جانب احتياط را از دست داد.
ابومخنف در كوفه از خانداني بزرگ و مشهور از تيرة غامد و از قبيلة بزرگ يمني‌اَزْد(كلْبي،2/481-482)برخاسته بود.آگاهيهايي كه در مآخذ دربارة خاندان او آمده،گرچه پراكنده است،ولي اندك نيست.نياي او مخنف بن سليم براساس گزارش خود ابومخنف(نكـ:ابن سعد،1(3)/30)در 6ق،زماني كه پيامبر(ص)به دعوت ابوظبيان ازدي پرداخت،اسلام آورد.به همين سبب او را كه از پيامبر(ص)احاديثي روايت كرده،در شمار اصحاب نهاده‌اند(نكـ:طبراني،20/310-311؛ابوالشيخ،1/279-282؛ابن عبدالبر،4/1467؛ابونعيم،معرفة،2/گ 206الف؛مزي،تحفة،8/367-368؛ابن حجر،الاصابة،6/72).در مآخذ تنها آگاهي موجود از زندگي مخنف بن سليم،پيش از خلافت اميرالمؤمنين علي(ع)،شركت او در فتوح عراق است(دينوري،114).در جنگ جمل در لشگر عراقيان شركت كرد و در فش ازد و برخي قبايل را با خود داشت(نصر بن مزاحم،117؛بلاذري،انساب،2/236؛دينوري،146)و دو برادرش عبدالله و صَقْعَبْ در همين پيكار جان باختند(نكـ:طبري،تاريخ،4/521،«المنتخب»،547؛ني نكـ:بلاذري،همان،2/241).پس از آن از سوي امام(ع)به امارت اصفهان و همدان گماشته شد(نصر بن مزاحم،11؛ابوالشيخ،1/277-278؛ابونعيم،ذكر اخبار،1/72)،اما در آستانة جنگ صفين،امام علي(ع)طي نامه‌اي كه نصربن مزاحم متن آن را آورده(ص104-105)،وي را نزد خود فراخواند و او در جنگ صفين حضور داشته است(همانجا).مخنف ساكن كوفه بود و«جبّانه»اي(=گورستان)در همانجا بدو منسوب است(خليفه،1/280،309؛طبري،تاريخ،7/183؛ابونعيم،همانجا).به روايت ابن حجر وي در 64قمري در جنبش توابين به رهبري سليمان بن صُرَد خزاعي كشته شد(تهذيب،10/78).
مشهورترين فرزند او عبدالرحمن است كه در صفين حضور داشت(نصر بن مزاحم،261)و در برخي حوادث ديگر نيز پس از جنگ صفين شركت جست(بلاذري،همان،2/446؛ابراهيم،302،314-315؛طبري،همان،5/133).همچنين در وقايع مربوط به جنبش مختار ثقفي،مي‌دانيم كه از مخالفان او به شمار مي‌رفت(بلاذري،همان،5/224،227،231،253).وي در جنگ با خوارج كشته شد(طبري،همان،6/211-212؛نيز نك:مبرّد،3/1299،1302،1318-1319).
فرزند ديگر مخنف به نام محمد هم در صفين حضور داشت(طبري،همان،4/570)و از همراهي او با برادرش عبدالرحمن نيز سخني به ميان آمده است(نكـ:همان،5/261).از عبدالله بن مخنف نيز ابراهيم ابن محمد ثقفي در خبري ياد كرده(ص312)و گويا وي دست كم تا 77ق زنده بوده است(نكـ:طبري،همان،6/295،كه نام مخنف در نسخة مصحح از نسب او افتاده است،قس:«المنتخب»،همانجا).حبيب فرزند ديگر مخنف احاديثي از طريق پدرش نقل كرده است(مزي،تهذيب،27/347؛نيز نكـ:احمد بن حنبل،5/76).دربارة فرزند ديگر او سعيد كه پدربزرگ ابومخنف بود،هيچ‌گونه آگاهي در مآخذ موجود ديده نمي‌شود.يحيي پدر ابومخنف را نيز تنها از طريق چند روايتي كه ابومخنف در برخي حوادث تاريخي از او نقل كرده،مي‌شناسيم و واپسين زمان آن روايات مربوط است به 96ق(نكـ:طبري،تاريخ،6/124،295،500؛نيز نكـ:ابوالفرج،34،35).در اختصاري كه اينك از المقتبس مرزباني در دست داريم،اگرچه نام ابومخنف در فهرست اسامي راويان و دانشمندان كوفي كه به شرح حال يكايك آنان پرداخته شده،آمده است(يغموري،235)،اما متأسفانه در نسخه‌اي كه اينك در دست داريم،اثري از شرح زندگي ابوحنيف ديده نمي‌شود.
دربارة تاريخ تولد ابومخنف،حدسهاي محققان را بايد مجددا و به دقت بررسي كرد.به گفتة سزگين ابومخنف در حدود سال 70ق/689م زاده شده،زيرا از عبدالله بن علقمه خَثْعمي-كه به زعم همو آخرين صحابي پيامبر(ص)متوفي در كوفه(87ق/706م)بوده-چندين خبر تاريخي روايت كرده است(ص5؛نيز نكـ:طبري،همان،5/565،6/230،290-291)،اما بي‌گمان،ميان اين عبدالله بن علقمة خثعمي و عبدالله بن ابي اوفي اسلمي-واپسين صحابي پيامبر(ص)متوفي در كوفه(نكـ:ذهبي،سير،3/428به بعد)-خلطي پيش آمده است.همچنين ولهاوزن گفته است كه وي در 82ق در ميان سالي بوده و دوست محمد بن سائب كلبي به شمار مي‌رفته است(الدولة،1).اگر مستند گفتة او خبري باشد كه ابومخنف از قول محمد بن سائب كلبي در وقايع جنبش ابن اشعث،در 82ق آورده(نكـ:طبري،همان،6/349،364)،نخست بايد گفت كه روايات مذكور محتمل است سالها بعد نقل شده باشد و ديگر بايد به اين نكته توجه كرد كه ابومخنف روايت مربوط به حوادث سال 82ق را به واسطة محمد بن سائب كلبي روايت كرده و اگر خود،چنانكه ولهاوزن گفته،در اين واقعه ميان سال بوده،چه نيازي به روايت از او داشته است؟به هر حال اين گونه روايات براي تخمين سالزاد ابومخنف چندان مفيد نيست؛چه ابومخنف مثلاً حوادث مربوط به واقعة كربلا(61ق)را هم گاه به يك واسطه روايت كرده است(مثلاً نكـ:همان،5/434،435)و مسلماً نمي‌توان براساس چنين استدلالي گفت كه در اين تاريخ در ميان سالي بوده است.اما اين نكته هم گفتني است كه طبري از حدود سال 97ق به بعد رواياتي دربارة برخي حوادث تاريخي از ابومخنف آورده(همان،6/523،542،564،578)كه او بي‌واسطه آنها را نقل كرده بوده و در گزارش مربوط به سال 96ق به واسطة پدرش(همان،6/500)و در 97ق به واسطة ديگران هم اخباري گزارش كرده بوده است(همان،6/524،527).واپسين خبري كه از ابومخنف نقل شده،از آن طبري(همان،7/417-418)و مربوط است به جنبش محمد ابن خالد قسري در 132ق،اندكي بيش از ورود لشكر خراسان به كوفه،اما از نقش ابوسلمة خلّال(هـ‌ م) در روايت منقول از ابومخنف،در مقايسه با روايت كامل‌تري از همين ماجرا در اخبار الدولة العباسية(ص367-368)،بسيار كاسته شده است،از اين رو چندان بعيد نيست كه تاريخ اين روايت ابومخنف،به پس از ماجراي قتل ابوسلمة خلّال بازگردد.
به هرحال روايت مستقيم و غيرمستقيم ابومخنف از كساني چون جابر بن يزيد جعفي(طبري،تاريخ،4/500،512)و مالك بن اعين جُهَني(همان،5/13،14،25،39،84،نيز نكـ:7/129)و ابوخالد كابلي(همان،5/423 به يك واسطه)و ابوالجارود(همان،6/63)كه در تشيع داراي انديشه‌هاي خاص بودند و رواياتي كه دربارة خوارج از منابع نزديك به ايشان مانند ابوالمخارق راسبي(همان،5/564،620،6/319،322)يا ابوزهير عَبْسي(همان،6/168)نقل كرده،نشان‌دهندة ارتباط گسترده‌اي است كه او براي جمع اخبار با آنان داشته است.همچنين گزارشهاي دقيقي كه او از حوادث پيش از سال 132ق داده،مانند گزارش قيام زيد بن علي(ع)و عوامل آن(همان،7/171،180،186)يا جنبش ضحاك بن قيس خارجي در كوفه(همان،7/327،345)،مي‌تواند تا حدودي نشان دهندة دسترسي كامل او به اين گونه اخبار باشد.
زمان اقدام ابومخنف به جمع‌آوري اين گونه اخبار مربوط به حوادث تاريخي صدر اسلام-كه برخي از آن حوادث بعدها موجب بروز اعتقادات خاص ميان مسلمانان شد-دانسته نيست،اما محققان كوشيده‌اند تا با استناد به متن برخي از اخبار منقول از خود ابومخنف به نتايجي دست يابند.مثلاً ماسينيون بر مبناي تغييري كه در تلفظ برخي واژه‌ها-و در واقع نام مكانها-پس از ورود لشكر خراسان به كوفه پيش آمد،با يافتن واژه‌اي از اين گونه در روايات منقول از ابومخنف،زمان جمع‌آوري اخبار را پس از پيروزي عباسيان در 132ق دانسته است(نكـ:III/45).گرچه دليلهاي استواري براي تعيين زمان دقيق تأليف اين اخبار در دست نيست،اما بايد به نكته‌اي اساسي توجه كرد:فعاليت محدثان و اخباريان در دورة اموي به روايت سيرة نبوي مقصور بود و تأليف اخبار تاريخي مربوط به دوران اموي،مانند شرح حوادث عراق و قيامها و نگارش«مقتل»هاي متعدد،يا شرح جنبشهاي خوارج،از نخستين سالهاي حكومت عباسيان با تأليفات كساني همچون ابن اسحاق و ابومعشر سندي(هـ م م)و ابومخنف و سيف بن عمر تميمي آغاز شد و تنها در اين دوره است كه پس از سيرة نبوي-كه همچنان بخش عمدة فعاليت اخباريان را تشكيل مي‌داد-به عنوانهايي همچون تاريخ الخلفاء از ابن اسحاق و ابومعشر سندي و خاصه راويان كوفي همچون عوانة بن حكم(د 147ق)برمي‌خوريم كه آثاري چون التاريخ و سيرة معاوية و بني امية بدو منسوب است(GAS,I/307-308)و همچنين ابومخنف كه فهرست آثار او،نشان دهندة تلاش گسترده در زمينة تأليف اخبار تاريخي است.به همين سبب مؤلفان بعدي با همة بدگماني كه به ابومخنف داشته‌اند،به عنوان يكي از پيشروترين اين كسان از آثار او بهره‌ها گرفتند.در واقع پس از نيمة دوم سدة 2ق با ظهور كساني همچون هشام كلبي و ابوالحسن مدايني و واقدي،اين حركت به اوج خود رسيد.اهتمامي هم كه عراقيان-و خاصه كوفيان-به تك‌نگاريهايي در خصوص وقايعي همچون جمل و صفين و كربلا نشان مي‌دادند،مي‌بايد به طور كلي از ديدگاه گرايش عمومي آنان به اهل بيت(ع)و حفظ جزئيات مربوط به آن حوادث نگريسته شود(براي تفصيل،نكـ:دوري،118 به بعد).
تا آنجا كه مي‌دانيم،فقط ياقوت تاريخ وفات ابومخنف را 157ق ذكر كرده است(ادبا،17/41؛نيز نكـ:ذهبي،سير،7/302،تاريخ،581؛ابن شاكر،فوات،3/225).از آنجا كه او تقريبا همة شرح حال ابومخنف و فهرست آثار او را از ابن نديم برگرفته و در نسخة كنوني الفهرست،موضع تاريخ درگذشت ابومخنف خالي است(ص105)،به احتمال بسيار،اين تاريخ را نيز از نسخه‌اي از الفهرست ابن نديم كه در دست داشته،نقل كرده است.تاريخ درگدشت ابومخنف را پيش از 170ق نيز آورده‌اند(ذهبي،ميزان،3/420).اين تاريخ‌ها چندان دقيق نيستند.اما از آنجا كه ابوالحسن مدايني از ابومخنف روايت كرده(طبري،تاريخ،4/558،6/500)،با توجه به تاريخ ولادت وي در 135ق،مي‌توان به تاريخ درگدشت ابومخنف در سالهاي پيش از 170ق اعتماد كرد(نيز نكـ:يعقوبي،2/403،كه او را در زمرة فقهاي زمان مهدي عباسي آورده است).
در كتابهاي رجال شناسي،ابومخنف را طعنها زده‌اند و يحيي بن معين او را«ثقه»ندانسته(2/500؛عقيلي،4/19)و ابن ابي حاتم او را«متروك الحديث»خوانده است(3(2)/182).در ديگر منابع رجالي نيز به اينگونه تعبيرات دربارة او برمي‌خوريم(نيز نكـ:ابن عدي،6/2110؛دارقطني،146؛ابن جوزي،1/406؛ذهبي،همان،3/419؛ابن حجر،لسان،4/429).اما اينگونه نظريات را مي‌بايد در موضع‌گيري عمومي محدثان در برابر اخباريان داشته‌اند،بررسي كرد:تقريباً هيچ يك از مؤلفان متقدم اخباري كه اينك ما به واسطة ايشان به اخبار آن ادوار تاريخي دسترسي داريم،از گزند طعني كه اهل حديث بر ايشان مي‌زده‌اند،مانند تمايلات شيعي در آنان و جز آن،بركنار نبوده‌اند،همچون ابن اسحاق(هـ م)،عوانة بن حكم(همان،4/386)،هشام بن محمد كلبي(ذهبي،سير،10/101-102)و واقدي(براي نمونه،نكـ:خطيب،3/12-16).پرداختن به حوادثي كه به هر نحوي،در استواري بنيان اعتقادي مؤثر واقع مي‌شد و خاصه كسي همچون ابومخنف كه آثار او بيشتر جزئيات دوران خلافت اميرالمؤمنين علي(ع)و همچنين وقايع كربلا را در برمي‌گيرد،در نظر بسياري از اهل حديث خوشايند نبود.گذشته از اين،روش اخباريان در گزارش حوادث تاريخي با ضوابط دقيق اهل حديث مانند ضبط صحيح كلمات خبر و اطلاع از«منازل رجال»همخواني نداشت و چنانكه معهود آنان بود،اخبار حوادث را غالبا بي‌توجه به چنان دقتهايي كه در نقل حديث معمول بود،تنها از شاهدان عيني برمي‌گرفتند،و چون معمولاً هيچ يك از آنان شاهدان از گروه محدثان به شمار نمي‌رفتند و طبعتاً نامي از آنان در كتابهاي رجالي نيست-و اگر هست به كاري نمي‌آيد-اخباريان به روايت از«مجاهيل»با جعل اخبار متهم مي‌شدند.چنانكه همين معاني را كساني همچون جاحظ(2/225)يا ابن تيميه(1/13)دستاويزي عمده براي طعن بر ابومخنف و جز او و كساني كه بر اخبار منقول از آنان اعتماد كند،قرار داده‌اند(نيز نكـ:ذهبي،همان،7/301-302).اين نكته به خصوص دربارة برخي شيوخ ابومخنف به وضوح در مآخذ ديده مي‌شود:مثلاً لقيط مُحاربي(همو،ميزان،همانجا)يا ابوالمخارق راسبي(همان،4/571)يا نضر بن صالح(همان،4/258)،جعفر بن حذيفه(همان،1/405)،نمير بن وَعله(همان،4/273)يا معاذ بن سعد(همان،4/132)همگي مجهول و ضعيف خوانده شده‌اند(براي روايات ابومخنف از آنان،نكـ:طبري،تاريخ،4/301،5/69،375،401،564،6/590).در واقع بيشتر كساني مع ابومخنف رواياتي از آنان نقل كرده،يا خود شاهد حوادث بودند يا به يكي دو واسطه از يك شاهد عيني نقل كرده‌اند،مثلاً روايت او از صقعب بن زهير ازدي در واقعة صفين(همان،5/38)،يا قيام مسلم بن عقيل در كوفه به يك واسطه از شاهد عيني(نكـ:همان،5/369)و نيز روايتي از واقعة كربلا از همسر زهير بن قين(نكـ:همان،5/396).روايات متعدد او از حميد بن مسلم كه در كربلا شاهد وقايع بسياري بوده و جزئيات دقيقي از آن واقعه نقل كرده(مثلاً نكـ:همان،5/446-448؛براي حوادث ديگر،نكـ:همان،5/600،606-607)و در كنار آن،نقل روايتي در همان موضوع از اهل بيت(ع)،مانند حضرت صادق(ع)(همان،5/453)،يا فاطمه دختر علي(ع)(همان،5/461)،نشان از دقت او در اخذ اخبار از شاهدان وقايع و به طور كلي از كساني دارد كه مورد اعتماد او بودند و در ديگر خوادث نيز چنين روشي ديده مي‌شود؛مانند گزارش جنبش توابين(همان،5/480)،قتل مُصْعَبْ بن زبير(همان،6/10)،كشته شدن شمر(همان،6/53)و موارد بسيار ديگر.
ابومخنف از مورخان هم طبقة خود،همچون محمد بن اسحاق (نكـ:بلاذري، انساب، 1/585؛ طبري، همان، 5/69؛ ابن ابي الحديد،2/187)و سيف بن عمر تميمي(مفيد،الجمل،128؛نيز نكـ:طبري،همان،4/432)و شرقي بن قُطامي كلبي(نكـ:بلاذري،فتوح،243)رواياتي نقل كرده است.
بدين گونه،ابومخنف در رأس مكتب اخباريان عراقي جاي مي‌گيرد و اهتمام گستردة او به نقل رويدادهاي عراق،البته وي را از پرداختن به حوادث ديگر در سرزمينهاي ايران،مصر و شام بازداشته و اگر هم در آثار باقيمانده از او،چيزي در اين موضوعات هست،بي‌گمان قابل سنجش با اخبار او دربارة وقايع عراق نيست.اين معني تا حدي مي‌تواند به تعصبات قبيله‌اي و محلي نيز حمل شود.روايات خانوادگي او از پدر و دايي و برادرزاده‌اش(طبري،5/37،600)،اعتماد عمده بر روايات منقول از قبيلة ازد و رواياتي از افراد برخي قبيله‌هاي ديگر مانند تميم،هَمْدان و كَنْده-كه همگي در كوفه جمع بوده‌اند-روايات منقول از او را به گونه‌اي،«كوفه‌نگري»به حوادث جلوه داده است.با اينهمه نمي‌توان اين روايات را تنها از منظر تعصبات قبيله‌اي نگريست؛برخلاف روايات برخي راويان ديگر از نوع خود او همچون سيف بن عمر تميمي كه تا مرز بر ساختن قهرمانان تاريخي پيش رفته‌آند(براي تفصيل،نكـ:دوري،35،36،37،132-133).
بحث از وثاقت ابومخنف،گفت و گوهايي را در باب مذهب او پيش آورده است.سابقة خانوادگي او و تمايلي كه او به نقل و جمع اخبار مربوط به اميرالمؤمنين(ع)و امام حسين(ع)داشته،ظن تشيع وي را تقويت مي‌كرده است،تا بدانجا كه برخي او را شيعي امامي قلمداد كرده‌اند(نكـ:GAS,I/308)؛با اينهمه ابن ابي الحديد او را شيعه ندانسته است(1/147).شيخ مفيد نيز كه كتاب الجمل ابومخنف از مآخذ وي بوده(نكـ:بخش آثار)،بر اخذ روايات،از مآخذ«عامه»و نه«خاصه»،در ماجراي جمل تأكيد ورزيده است(مفيد،همان،423).مجلسي هم نام او و كتابش را در فهرست«كتب المخالفين»آورده است(1/24-25).برخي رجال شناسان معاصر نيز درباره انتساب او به تشيع يا رد امامي بودن وي به بحث پرداخته‌اند(نكـ:مامقاني،2/44؛قس:شوشتري،7/446-447).شيخ طوسي در كتاب رجال(ص57)در طبقة اصحاب حضرت علي(ع)،عبارتي از كشي نقل كرده كه ظاهرا در آن،ابومخنف از اصحاب آن حضرت انگاشته شده بوده و شيخ ضمن رد آن انتساب،يحيي پدر ابومخنف را از اصحاب امام علي(ع)قلمداد كرده است(نكـ:همو،الفهرست،155) و پس از آن نيز ابومخنف در طبقة صحابه امام حسن و امام حسين(ع)نهاده شده(همو،رجال،70،79)و در طبقة اصحاب حضرت صادق(ع)دوباره به او اشاره شده است(همان،279؛نيز نكـ:ابن شهر آشوب،معالم،83،قس:مناقب،4/40).چندان بعيد نيست كه گفتار شيخ طوسي در خصوص درك محضر اميرالمؤمنين و امام حسن و حسين(ع)از سوي ابومخنف،ناشي از خلط او با جدش مخنف بن سليم باشد(براي تفصيل،نكـ:خويي،14/137-138؛شوشتري،7/445 –446).ابومخنف از امام علي بن حسين(ع)به يك واسطه روايت كرده(نكـ:طبري،تاريخ،5/387،420)،ولي روايت او از امام باقر(ع)صحيح دانسته نشده(نكـ:نجاشي،320)در حالي كه مي‌دانيم كه محضر حضرت صادق(ع)درك و از آن حضرت روايت كرده است(نك:همانجا؛براي اصل روايت،نكـ:طبري،همان،5/453).از ابومخنف رواياتي در آثار اماميه همچون كليني(4/31)و ابن بابويه(ص278)و شيخ مفيد(الامالي،127،159،169،الاختصاص،13)وارد شده و روايات منسوب به او به خصوص از واقعه كربلا و جنبش مختار،بعدها در آثار علماي شيعي مورد استناد قرار گرفته است(نكـ:آثار).با اينهمه بايد تمايلات مذهبي ابومخنف در زماني او مي‌زيست و محيط شهر كوفه را با هم مورد ملاحظه قرار داد:كوفيان همواره و به طور عموم به خاندان پيامبر(ص)علاقه‌مند بودند و خلافت بني‌عباس هم نخست در اين شهر پاگرفت.عباسيان تا استقرار كامل بر اريكة قدرت،سياست مذهبي چندان روشتي نداشتند و حكومت خود را نيز در حقيقت عامل احقاق حق اهل بيت(ع)نشان مي‌دادند.گفته‌اي هم كه به عبدالله بن علي عباسي به هنگام كشتار بي‌امان امويان در شام نسبت داده‌اند و در آن به گرفتن انتقام از قاتلان امام حسين(ع)و زيد بن علي(ع)اشاره كرده است(نكـ:ازدي،139)و نيز بيتي از شعري كه يكي از همراهان او به نام شبل بن عبدالله در همين ماجرا سروده است كاملا به همين معني اشاره دارد(نكـ:ابن اثير،5/430)و مي‌تواند تا اندازه‌اي نشان دهنده پيروي از همين سياست باشد.اما روايت طبري(همان،7/166،180به بعد)از ابومخنف در خصوص جنبش زيد بن علي(ع)در كوفه و دقت در مضامين آن نمي‌تواند پيروي او را از انديشه‌هاي اماميه ثابت كند.
آثار:آثار ابومخنف در واقع تك نگاريهايي است كه بعدها اساس و پاية تاريخ نگاري قرار گرفت.در مرحلة بعد،نگارش«تواريخ خلفا»و«طبقات»و تدوين تاريخ برپاية انساب و سال شمار رواج يافت كه در واقع بخش عمدة فصول آن در موارد مذكور،برگرفته و گاه كاملاً مطابق با آثار تك‌نگاري در مراحل اوليه بود.چنانكه مي‌توان نامهايي از آثار ابومخنف و برخي ديگر از نويسندگان هم طبقة او را در سرفصلهاي آثار بلاذري و طبري بازيافت.مثلاً در انساب الاشراف بلاذري،عناوين فصولي چون«خبرالجمل»(2/221)،«امر صفين»(2/275)،«مقتل عمار بن ياسر العسني…»(2/310)،«امر وقعة النهروان»(2/359)،«امر الخِرّيت بن راشد السامي في خلافة علي(ع)»(2/411)،«امر الشوري و بيعة عثمان»(5/15)،«خبر يوم مرج راهط»(5/136)،«امر التوابين و خبر هم بعين الوردة»(5/204)و«خبر مصعب بن زبير بن العوّام و مقتله»(5/331)را مي‌توان در آثار ابومخنف و اخباريان هم طبقة او يافت.
آثار ابومخنف به طور گسترده مورد توجه مورخان بعدي قرار گرفت،چنانكه گاه منحصراً اساس آگاهيهاي تاريخي مربوط به برخي ادوار را تشكيل مي‌دهد.اما اين نكته ماية شگفتي است كه هيچ يك از آثار او به طور مستقيم به دست محققان نرسيده و بر آنچه هم كه به صورت نسخه‌هاي خطي به او نسبت داده‌اند،شائبه جعل و ترديد سايه افكنده است(نكـ:دنبالة مقاله)،اما بي‌ترديد بلاذري و طبري،دو تن از مورخان بزرگ كهن،در رساندن ميراث تاريخ نگاري ابومخنف تا روزگار ما،سهم عمده داشته‌اند.تك نگاريهاي ابومخنف،چنانكه خواهيم ديد،به مناسبتهايي مورد استفاده و استناد مورخان ديگر نيز قرار گرفته،اما به سبب وسعتي كه بلاذري و طبري از نظر زمان و موضوع به كار خود بخشيده‌اند،كار آن مورخان،بي‌گمان به پاية ارزش كار اين دو نمي‌رسد.
از آنجا كه روش بلاذري مبتني بر جمع اخبار و التقاط ميان آنهاست،ذيل شرح حال هر كس براساس نسب‌شناسي،تنها به منابع خود اشاره كرده و تقريباً هيچ گاه سلسله رواياتي را كه احتمالاً در مآخذ خود داشته،نياورده است،مگر در موارد بسيار نادر(نكـ:همان،4(1)239).حتي گاه فراتر از اين،روايات چند مأخذ خود را جمع كرده و يكجا آورده است(مثلاً نكـ:همان،5/27)و به همين سبب تشخيص و استخراج كامل و دقيق اخبار منقول از ابومخنف از آثار بلاذري دشوار است و تنها از طريق مقايسه مي‌توان به نتايجي دست يافت(مثلاً نكـ:همان،4(1)/211،جمـ،4(2)/1،1380).طريق استناد بلاذري به ابومخنف گاه از عباس كلبي است از طريق پدرش هشام(مثلاًنكـ:همان،4(1)/211،4(2)/46،155،5/18،28،جمـ)،گاه به طور مستقيم از كتب خود هشام كلبي(همان،4(2)/31)و در موارد بسيار ديگري تنها به عبارتهاي«قال ابومخنف» (همان،4(1)/234، 4(2)/21، 42،48،5/33،جمـ)،يا«قال ابومخنف في روايته»(همان4(2)/24،29،51،138،جمـ)بسنده كرده است.گاه نيز كه تنها در صدر خبر گفته است:«قالوا»،برخي محققان به درستي حدس زده‌اند،احتمال آنكه به ابومخنف اشاره شده باشد،بسيار است(نكـ:قاضي،40؛براي موارد مربوط به بلاذري و ابومخنف در كتاب انساب،نكـ:حمادي،1/329-337؛لاويدا،III/429,431؛گوتين،16-17).در اثر ديگر بلاذري،فتوح البلدان،اشاراتي به روايتهاي تاريخي ابومخنف در باب فتوح آمده،اما اين اشارات،در مقايسه با انساب بسيار اندك است.در اينجا نيز بلاذري به وي از طريق عباس و هشام كلبي استناد جسته(نكـ:فتوح،130،278،305،317،326،335،390)،يا تنها به ذكر نام ابومخنف بسنده كرده است(همان،118،122،253،326).از يك روايت هم معلوم مي‌شود كه مقصود از«قالوا»در حقيقت،ابومخنف است(نكـ:همان،241؛دربارة ديگر استنادات بلاذري به ابومخنف،نكـ:فهرست آثار در همين مقاله).
منقولات طبري از ابومخنف،در بررسي و بازيافت آثار او داراي جايگاه ويژه‌اي است.طبري در بخشهاي مهمي از كتاب پرارج خود،آثار ابومخنف را گنجانيده و در اغلب موارد،سلسله سند او را به طور كامل درآورده(نكـ:سزگين،188به بعد،كه فهرستي از راويان و شيوخ ابومخنف به دست داده است)و به همين دليل اثر طبري در اين زمينه از اثر بلاذري ارجمندتر است.افزون بر اينها،آثار ابومخنف در كتاب طبري در بين ديگر اقوال مشخص شده است.اساسي‌ترين منبع طبري در استناد به آثار ابومخنف،هشام بن محمد كلبي است.گرچه طبري در بسياري جايها فقط عبارت«قال ابومخنف»را به كار برده(مثلاً نكـ:تاريخ، 5/35، 56، 73،6/63،219،جمـ)،اما در موارد فراواني هم استناد او به ابومخنف از طريق هشام كلبي است.به هر حال تشخيص اينكه چه رواياتي مستقيما از آثار ابومخنف نقل شده و چه رواياتي از طريق هشام كلبي،اكنون ميسر نيست.موارد مهمي حاكي از مقايسه‌اي است كه طبري ميان روايات ابومخنف با ديگر گزارشهاي تاريخي از مدايني(همان،6/320،396)يا واقدي(نكـ:همان،5/105،6/114)يا ديگران انجام داده است(نكـ:همان،5/91،6/535،558،7/270).
پس از طبري،ابوالفرج اصفهاني نيز در بخشهايي از مقاتل الطالبيين به ابومخنف استناد كرده است:از جمله در مقتل اميرالمؤمنين علي(ع)(ص28،31،33،38)و مقتل امام حسين(ع)(ص88،90-91)و همچنين جنبش زيد و شهادت او-گرچه اين روايت با روايت طبري بسيار متفاوت است(ص133به بعد)-و كشته شدن يحيي بن زيد(ص152-153).ابوالفرج سند خود را معمولاً از طريق رجال زيديه مانند احمد بن عيسي از حسين بن نصر،از نصر بن مزاحم(مثلاً نكـ:ص50،82،88،95)يا از طريق ابوالحسن مدايني(مثلاً نكـ:95،99،108،114،جمـ)به ابومخنف مي‌رساند.گاه نيز از عبارت«قال ابومخنف»استفاده مي‌كند كه چندان بعيد نيست مستند او تاريخ طبري باشد(مثلاً نكـ:100-101،111؛قس:طبري،همان،5/366-367،5/407).در كتابي نيز كه اينك به فتوح ابن اعثم شهرت دارد،در وقايع مهم قتل عثمان و واقعة صفين و غارات و سپس مقتل مسلم بن عقيل و سيدالشهدا(ع)،در صدر اسناد،صريحاً به ابومخنف اشاره شده است(نكـ:2/147،344،4/36-37،209-210).
افزون بر اينها،روايات ابومخنف در پاره‌اي موضوعات همچون جنبش مختار ثقفي،علاوه بر آنچه مورخان ياد شده از آن بهره برده‌اند،به طور كلي،مورد اعتماد و استناد برخي مورخان ديگر همچون يعقوبي و مسعودي قرار داشته است(نكـ:قاضي،43،44).
فهرست تك نگاريهاي ابومخنف را نخست به صورت كامل‌تري ابن نديم(ص105-106)آورده و ياقوت هم آن را از وي اخذ كرده است(ادبا،17/42-43؛نيز نكـ:ابن شاكر،عيون،6/113-114،فوات،3/225-226؛صفدي،24/382-383).از علماي شيعه،كامل‌ترين فهرست از آن نجاشي است(ص320)كه در موارد بسياري با فهرست ابن نديم اشتراك دارد.طوسي به چند اثر ديگر او اشاره كرده است(الفهرست،155؛نيز نكـ:ابن شهر آشوب،معالم،83)؛در اين ميان،گاهي نام كتابها به گونة ديگري آمده است.طريق نجاشي و طوسي،هر دو از هشام بن محمد كلبي به ابومخنف مي‌رسد.
برخي از آن تك‌نگاريها واجد اهميت بيشتري است و مؤلفان بعدي به آن آثار اقبال بيشتري نشان داده‌اند،ولي از چند اثر او جز چند روايت اندك،نشان ديگري در دست نيست.در اينجا به چند عنوان مهم همراه با مآخذ ديگري كه آثار ابومخنف را مي‌توان در آنها بازيافت،اشاره مي‌شود.بيشتر عناوين آثار او را اورزولاسزگين در كتابي كه به آثار ابومخنف اختصاص داده،همراه با مآخذي كه مي‌توان در آنها اثري از ابومخنف يافت،خاصه در كتابهاي طبري و بلاذري و برخي مآخذ ديگر،با ذكر سلسله اسناد ابومخنف آورده است(نكـ:ص99به بعد).
در ذكر آثار ابومخنف در اين مقاله عمدتاً بر الفهرست ابن نديم تكيه شده و مآخذ ديگر با ذكر سند ياد شده است:
1.اخبار آل محنف سليم(نجاشي،همانجا). 2.الاخبار.به سبب موضوعي كه ابن حجر از اين كتاب نقل كرده(الاصابة،5/111)،مي‌توان آن را همان فتوح الشام دانست(نيز نكـ:همان،6/169). 3.اهل النهروان و الخوارج(نيز نكـ:بلاذري،انساب،2/380،384). 4.بلال الخارجي. 5.اخبار الحجاج(نجاشي،همانجا). 6.اخبار عبيدالله بن حر(نكـ:سزگين،110). 7.كتاب اخبار زياد(نجاشي،همانجا). 8.حديث الازارقة. 9.حديث باجُمَيرا و مقتل ابن اشعث.«باجميرا»در كتاب ابن نديم به«ياحميرا»تصحيف شده(نيز نكـ:دكسن،245،كه نام كتاب را به همبن گونه دربارة قيام عبدالرحمن آورده،نه محمد بن اشعث).در معجم الادباء ياقوت آن را به«باخَمرا»تصحيح كرده‌اند(ادبا،17/42)كه با ماجراي ابن اشعث بي‌ارتباط به نظر مي‌رسد(نيز نكـ:سزگين،همانجا،كه صورت اخير را پذيرفته است).اما احتمالا صورت صحيح«باجُمَيْرا»است كه محلي در منطقة عراق بوده و نزاعهاي ميان مصعب بن زبير و عبدالملك ابن مروان از آن نام برده شده است(نكـ:بلاذري،همان،5/336-337:ياقوت،بلدان،1/454-455:ابوعبيد،1/220)و مي‌توان مطلب مربوط به آن را در تاريخ طبري يافت(6/151،157).10.الجمل(نيز نكـ:بلاذري، همان2/223،229،233،237،جمـ؛مفيد، الجمل،95،128،167،257،273،جمـ؛نيز نكـ:ابن عبدالبر،2/497؛ابن عديم،8/3671). 11.حديث روستقباذ(نيز نكـ:بلاذري،همان،خطي،2/گ 2الف به بعد). 12.كتاب الحكمين(نجاشي،همانجا). 13.خال بن عبدالله القسري و يوسف بن عمر و موت هشام و ولاية الوليد بن يزيد(قس:همانجا،كه فقط از اخبار يوسف بن عمر نام برده). 14.خِرّيت بن راشد و بني ناجية(نكـ:بلاذري،همان،2/411به بعد؛نيز نكـ:سزگين،145-163). 15.الخوارج و المهلب(نكـ:همو،100). 16.دير الجاجم و خلع عبدالرحمن بن اشعث. 17.الردة. 18.زيد بن علي(نيز نكـ:بلاذري،همان،3/233،235،244،247،250،251). 19.السقيفة(نجاشي،همانجا؛نيز نكـ:سيد مرتضي،3/190-191). 20.سليمان بن صُرَد و عين الوردة. 21.شبيب الحروري و صالح بن مسرّح(نيز نكـ:بلاذري،همان،خطي،2/گ 44ب به بعد). 22.الشوري و مقتل عثمان،كه به احتمال فراوان از مآخذ مدايني(نكـ:ابن نديم،115). در كتابي به نام مقتل عثمان بوده است(نيز نكـ:ابن شبه،3/1088،1096،1139،1140،1141،4/1150،1168،1171،1289،1301). 23.الصفين(براي تفصيل نكـ:سزگين،123-145،به خصوص صفحات 47,48كه ميان اثر نصر بن مزاحم و ابومخنف مقايسه شده است).اين كتاب از منابع عمدة بلاذري در شرح پيكار صفين به شمار مي‌رفته است(نكـ:بلاذري،همان،2/294،301،325،337،جمـ:نيز نكـ:ابن عديم،9/4186). 24.الضحاك الخارجي. 25.الغارات.نسخه‌اي به اين نام از سدة 6ق،منسوب به ابومخنف در كتابخانة صائب آنكارا موجود است(نكـ:GAS,I/309؛سزگين،111-114،كه سرفصلهاي اين نسخه را به دست داده است،نيز نكـ:163به بعد).بلاذري گرچه تنها يكجا از«امر غارات»به ابومخنف اشاره كرده(نكـ:همان،2/458)و در مواضع ديگر همه جا از لفظ«قالوا»استفاده كرده،ولي به احتمال فراوان مآخذ او كتاب ابومخنف بوده است. 26.فتوح الاسلام(نجاشي،320). 27.فتوح خراسان(همانجا). 28و29.فتوح الشام و فتوح العراق،احتمالا اين دو كتاب ابومخنف،چنانكه گذشت،از مآخذ فتوح البلدان بلاذري در شرح فتوح عراق و سواد بوده است(نكـ:سزگين102,114). 30.قتل الحسن(ع)(نجاشي،همانجا؛نيز نكـ:بلاذري،انساب،3/64-66). 31.المختار بن ابي عبيد. 32.مرج راهط و بيعة مروان و مقتل الضحاك بن قيس الفهري(نيز نكـ:همان،5/138،141). 33.المستورد بن علفه. 34.مصعب و ولايته العراق 35.مطرف بن مغيرة(نيز نكـ:همان،خطي،2/گ28ب به بعد). 36.كتاب المعمّرين(نكـ:ابوحاتم،49،به روايت ابن كلبي از ابومخنف؛همو،162-163؛GAS،همانجا،به نقل از ابن حجر؛نيز نكـ:سزگين،114). 37.مقتل حجر بن عدي(نيز نكـ:ابن عديم،8/3673). 38.مقتل الحسين(ع)،مهم‌ترين كتابي است كه موجب شهرت ابومخنف گرديده و شامل دقيق‌ترين آگاهيها از واقعة كربلاست.ظاهراً كامل‌ترين متني كه اكنون از آن در دست داريم،در كتاب طبري درج شده است.با آنكه به دقت نمي‌توان گفت طبري تا چه اندازه در نقل كامل اين اثر امانت به خرج داده،اما به هر حال،مهم‌ترين مآخذ مستند نويسندگان بعدي دربارة واقعة كربلا همين اثري است كه به مقتل ابي مخنف شهرت يافته است.بلاذري نيز گرچه تنها يكي دو جا در شرح زندگي و شهادت سيدالشهداء(ع)به صراحت از ابومخنف نام برده(مثلاً نكـ:انساب،3/207)،اما در مقايسه با طبري مي‌توان گفت،گزارش او چكيده‌اي است از اين اثر ابومخنف،دربارة اثر شخص ابومخنف بر اين كتاب و شرح واقعه-كه سياهكاريهاي امويان را به خوبي نشان داده-گفته‌هاي برخي محققان از اغراق‌گويي تهي نيست(نكـ:ولهاوزن،الخوراج،132-137).به هر حال،اين اثر بعدها سخت مورد توجه واقع شد و علماي امامي در گزارش اين واقعه بر آن اعتماد كردند(مثلاً نكـ:خوارزمي،2/9،73،جمـ).اكنون چندين نسخه به نامهاي مقتل الحسين يا اخبار مقتل الحسين يا مَصرَع الحسين و ماجري له در كتابخانه‌ها هست(GAS،همانجا)،اما به سبب تصرفاتي كه در آنها شده،هيچ يك را نمي‌توان مسلماً تأليف كامل ابومخنف پنداشت.كتابي هم كه به نام مقتل الحسين يا مقتل ابي مخنف بارها در عراق و ايران چاپ شده و در صدر اسناد آن،ابومخنف از شاگردش هشام كلبي روايت كرده و نيز به دليلهاي متعدد ديگر بي‌شك مجعول است.حتي ميان يكي از نسخ اين اثر منسوب،با كتابي كه در همين موضوع به عالم شيعي،ابن طاووس نسبت داده شده،اشتراك بسيار ديده مي‌شود،بدان حد كه تأليف يكي از روي ديگري،احتمال داده شده است(براي تفصيل،نكـ:كلبرگ،43-45).و وستنفلد پژوهشي پيرامون اين اثر رائج دربارة واقعة كربلا و اثر ديگري كه غالباً به آن پيوسته است،يعني ثار المختار انجام داده است(براي تفصيل،نكـ:سزگين،107-108-116-123).ترديدي دربارة كتابهاي مقتل منسوب به ابومخنف موجب شده تا روايت طبري از او اهميت بيشتري يابد و به همين سبب،برخي بر آن شدند تا آن منقولات را از تاريخ طبري بيرون كشند و جداگانه منتشر سازند.اين منقولات نخستين بار به نام مقتل الحسين به كوشش حسن غفاري در 1398ق در قم به چاپ رسيد.سپس همان اثر به همان طريق به نام وقعة‌الطفّ در 1367ش در قم به كوشش محمد هادي يوسفي غروي،همراه با مقدمه‌اي در معرفي ابومخنف و كتاب مقتل الحسين(ع)و همچنين فهرستهاي گوناگوني از شيوخ و راويان مؤلف با توضيحات و تعليقات منتشر شد. 39.مقتل عبدالله بن زبير. 40.مقتل]عمروبن[سعيد بن عاص،مي‌دانيم كه سعيد بن عاص كشته نشد،اما«مقتل عمرو بن سعيد بن عاص»در انساب بلاذري(4(2)/138 به بعد)آمده و بنابراين چنين مي‌نمايد كه در نام كتاب تحريفي رخ داده است(نكـ:ابن نديم،115). 41.مقتل علي عليه‌السلام(نيز نكـ:بلاذريؤهمان،2/489 به بعد؛ابوحاتم،149؛مفيد،الارشاد،1/17،2/7). 42.مقتل محمد بن ابي‌بكر و الاشتر و محمد بن ابي حذيفة(نيز نكـ:بلاذري،همان،2/380،384). 43.نجدة بن ابي فديك. 44.وفات معاوية و ولاية ابنه يزيد و وقعة الحرّة و حصار ابن الزبير. 45.يحيي بن زيد(نيز نكـ:همان،3/261 به بعد،بالفظ«قالوا»). 46.يزيد بن المهلب و مقتله بالعقر.
طوسي كتاب ديگري با عنوان الخطبة الزهراء ه ابومخنف نسبت داده كه از طريق نصر بن مزاحم به او مي‌رسد(الفهرست،155-156،كه عنوان«خطبة الزهراء عليهاالسلام»در اين مأخذ بي‌گمان خطاست؛نيز نكـ:ابن شهر آشوب،معالم،83)و راوي خطبه عبدالرحمن بن جندب ازدي است از اميرالمؤمنين علي(ع)(براي اصل خطبه،نكـ:ابن عبدريه،4/76-80).
نسخه‌اي خطي با عنوان مقتل بني اميه به ابومخنف منسوب شده(اَلوارت،VIII/44،شمـ9046)كه بي‌گمان مجعول است،چه در آغاز آن از ابوالحسن بكري كه از قصه‌گويان سدة 5ق بود و او را به دروغگويي مي‌شناخته‌اند،روايتي نقل شده است(نكـ:ذهبي،سير،19/36).
جز اين،چند نسخة خطي منسوب به ابومخنف نيز در دست است كه گرچه همه از آثار ابومخنف متأثرند،اما به سبب تصرفاتي كه بعدها از فزوني و كاستي در آنها شده،در صحت انتساب آنها به ابومخنف بسيار ترديد هست(نكـ:GAS،همانجا).
مآخذ:ابراهيم بن محمد ثقفي،الغارات،به كوشش عبدالزهرائ حسيني،بيروت،1407ق/1987م؛ابن ابي حاتم،عبدالرحمن،الجرح و التعديل،حيدرآباد دكن،1372ق/1953م؛ابن ابي الحديد،عبدالحميد،شرح نهج البلاغة،به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،قاهره،1378ق/1959م؛ابن اثير،الكامل؛ابن اعثم كوفي،احمد،الفتوح،حيدرآباد دكن،1389ق/1969م؛ابن بابويه،محمد،التوحيد،به كوشش سيدهاشم حسيني،تهران،1398ق/1977م؛ابن تيميه،احمد،منهاج السنة النبوية،قاهره،1322ق؛ابن جوزي،عبدالرحمن،الموضوعات،به كوشش عبدالرحمن محمد عثمان،قاهره،1386ق/1966م؛ابن حجر عسقلاني،احمد،الاصابة،قاهره،1328ق/1910م؛همو،تهذيب التهذيب،حيدرآباد دكن،1327ق؛همو،لسان الميزان،حيدرآباد دكن،1329-1331ق؛ابن سعد،محمد،كتاب الطبقات الكبير،به كوشش ادوارد زاخاو وديگران،ليدن،1904-1918م؛ابن شاكر كتبي،محمد،عيون التواريخ،نسخة خطي كتابخانة احمد ثالث استامبول،شمـ2922؛همو،فوات الوفيات،به كوشش احسان عباس،بيروت،1974م؛ابن شبه،عمر،تاريخ المدينة المنورة،به كوشش فهيم محمد شلتوت،جده،1399ق/1979م؛ابن شهر آشوب،محمد،معالم العلماء،به كوشش عباس اقبال،تهران،1353ق؛همو،مناقب آل ابي‌طالب،به كوشش هاشم رسولي محلاتي،قم،1379ق؛ابن عبدالبر،يوسف،الاستيعاب،في معرفة الاصحاب،به كوشش علي محمد بجاوي،قاهره،1380ق/1960م؛ابن عبدربه،احمد،العقد الفريد،به كوشش احمد امين و ديگران،بيروت،1402ق/1982م؛ابن عدي،عبدالله،الكامل،في ضعفاء الرجال،بيروت،1405ق/1985م؛ابن عديم،عمر،بغية الطلب في تاريخ حلب،به كوشش سهيل ذكار،دمشق،1409ق/1988م؛ابن نديم،الفهرست؛ابوحاتم سجستاني،سهل،المعمرون و الوصايا،به كوشش عبدالمنعم عامر،قاهره،1961م؛ابوالشيخ اصفهاني،عبدالله،طبقات المحدّثين باصبهان و الواردين عليها،به كوشش عبدالغفور بلوشي،بيروت،1407ق/1987م؛ابوعبيد بكري،عبدالله،معجم مستعجم،به كوشش مصطفي سقا،قاهره،1945م؛ابوالفرج اصفهاني،مقاتل الطالبين،به كوشش سيداحمد صفر،قاهره،1368ق/1949م؛ابونعيم اصفهاني،احمد،ذكر اخبار اصفهان،به كوشش س.ددرينگ،ليدن،1931م؛همو،معرفة الصحابة،نسخة خطي كتابخانة احمد ثالث استامبول،شمـ497؛احمد بن حنبل،مسند،قاهره،1313ق؛اخبار الدولة العباسية،به كوشش عبدالعزيز دوري و عبدالجبار مطلبي،بيروت،1971م؛ازدي،يزيد،تاريخ الموصل،به كوشش علي حبيبه،قاهره،1387ق/1967م؛بلاذري،احمد،انساب الاشراف،ج1،به كوشش محمد حميدالله،قاهره،1959م،ج2،به كوشش محمد باقر محمودي،بيروت،1394ق/1974م،همان،نسخة خطي كتابخانة عاشر افندي استانبول،شمـ598،ج3،به كوشش محمد باقر محمودي،بيروت،1397ق/1977م،ج4(1)،به كوشش ماكس شلوسينگر،بيت المقدس،1971م،ج4(2)،به كوشش ماكس شلوسينگر،بيت المقدس،1938م،ج5،به كوشش گويتين،بيت‌المقدس،1936م؛همو،فتوح البلدان،به كوشش يان دخويه،ليدن،1836م،جاحظ،عمرو،رسائل،به كوشش عبدالسلام محمد هارون،قاهره،1384ق/1964م؛حمادي مشهداني،محمد جاسم،موارد البلاذري عن الاسرة الاموية في كتاب انساب الاشراف،مكه،1407ق/1986م؛خطيب بغدادي،احمد،تاريخ بغداد،قاهره،1349ق/1931م؛خليفة خياط،الطبقات،به كوشش سهيل زكار،دمشق،1966م؛خوارزمي،موفق،مقتل الحسين(ع)،به كوشش محمد سماوي،نجف،1367ق/1948م؛خويي،ابوالقاسم،معجم رجال الحديث،بيروت،1403ق/1983م؛دارقطني،علي،كتاب الضّعفاء و المتروكين،به كوشش صبحي بدري سامرائي،بيروت،1406ق/1986م؛دكسن،عبدالامير،الخلافة الاموية،بيروت،1973م؛دوري،عبدالعزيز،بحث في نشأه علم التاريخ عند العرب،بيروت،1983م؛دينوري،احمد،الاخبار التوال،به كوشش عبدالمنعم عامر،قاهره،1960م؛ذهبي،محمد،تاريخ‌الاسلام(حوادث)و وفيات 141-160ق).به كوشش عمر عبدالسلام تدمري،بيروتؤ1408ق/1988م؛همو،سيراعلام النبلاء،به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1404ق/1984م؛ عمو،ميزان الاعتدال،به كوشش علي محمد بجاوي،قاهره،1382ق/ 1963م؛سيدمرتضي، علي، الشافي في الامامة،به كوشش عبدالزهراء حسيني،تهران،1407ق/1986م؛شوشتري،محمدتقي،قاموس الرجال،تهران،1386ق؛صفدي،خليل،الوافي بالوفيات،نسخة خطي كتابخانة احمد ثالث استامبول،شمـ2980؛طبراني،سليمان،المعجم الكبير،به كوشش حمدي عبدالمجيد سلفي،قاهره،مكتبة ابن تيمية؛طبري،تاريخ؛همو،«المنتخب من ذيل المذيل»،همراه ج11تاريخ،به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،بيروت،1387ق/1967م؛طوسي،محمد،رجال،نجف،1380ق/1961م؛همو،الفهرست،نجف،1380ق/1960م؛عقيلي،محمد،الضعفاءالكبير،به كوشش عبدالمعطي امين قلعه‌جي،بيروت،1404ق/1984م؛قاضي،وداد،الكيسانية في التاريخ و الادب،بيروت،1974م؛كلبي،هشام،نسب نمعد و اليمن الكبير،به كوشش تاجي حسن،بيروت،1408ق/1988م؛كليمي،محمد،الفروع من الكافي،به كوشش علي اكبر غفاري،تهران،1367ش؛مامقاني،عبدالله،تنقيح المقال،نجف،1350ق/1931م؛مبرد،محمد،الكامل،به كوشش محمد احمد دالي،بيروت،1406 ق/1986م؛ مجلسي،محمدباقر،بحارالانوار،بيروت،1403ق/1983م؛مزي،يوسف،تحفة الاشراف،به كوشش عبدالصمد شرف الدين، بمبئي،1397ق/1977م؛همو،تهذيب الكمال في اسماء الرجال،به كوشش بشار عواد معروف، بيروت،1313ق/1992م؛مفيد،محمد،الارشاد،قم،1413ق؛همو،الاختصاص،به كوشش علي اكبر غفاري،قم،جامعة المدرسين؛همو،الامالي،به كوشش حسين استاد ولي و علي اكبر غفاري،قم،1403ق؛همو،الجمل،به كوشش سيدعلي ميرشريفي،قم،1371ش؛نجاشي،احمد،رجال،به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم،1407ق؛نصر بن مزاحم،وقعة صفين، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1382ق/1962م؛ ولهاوزن،يوليوس،الخوارج و الشيعة،ترجمة عبدالرحمن بدوي،كويت،1978م؛همو،الدولة العربية و سقوطها،ترجمة يوسف عش،دمشق،1376ق/1956م؛ياقوت،ادبا؛همو،بلدان؛يحيي بن معين،تاريخ،به كوشش احمد محمد نورسيف، رياض،1399ق/1979م؛يعقوبي، احمد،تاريخ،بيروت،1379ق/1960م؛ يغموري،يوسف،نورالقبس،مختصر المقتبس،محمد بن عمران مرزباني،به كوشش رودلف زلهايم،ويسبادن،1384ق/1964م؛نيز:
Ahlwardt;Della Vida,L.,”II Califfato di Ali secondo il kitabAnsab…”,RSO,1914-1915,vol.VI;GAS;Goitin,S.D.F.,Annotations to Ansab(vide:PB,Balazori);E.,A Medival Muslim Scholar at Work,Leiden,1992;Massignon,L.,”Explication du plan du kufa(Irak)”,Opera Minora,Beirut,1963,vol,III;Sezgin,U.,Abu Mihnaf,ein Beitrag zur Historiographie der umaiyadischen Zeit,Leiden,1971.
علي بهراميان

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2539
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست