اَبومُحَمَّد جُرِيْري،احمد بن محمد(مقـ311ق/923م)،فقيه و صوفي مشهور سدة3 و
اوايل سدة 4ق در بغداد،نام او را حسن بن محمد و عبدالله بن يحيي نير
نوشتهاند(نكـ:سلمي،253؛كلابادي،31)،اما ظاهرا نام او همان احمد بن محمد
است(سلمي،همانجا؛خطيب؛4/431؛قشيري،402).برخي تسمية او را به جريري(به ضمّ اول)از
اين جهت دانستهاند كه منسوب به جرير بن عباد از بنيبكر بن وائل بوده است(ابن
ملقن،71)،ولي ذهبي نسبت او را جريري(به فتح اول)نوشته و آن را به جرير بجلي منسوب
دانسته است(المشتبه،1/150).
ابومحمد از بزرگان اصحاب جنيد و از علماي مشايخ صوفيه بود و به سبب تماميّت حال و
صحّت عمل،جانشين جنيد شد(سلمي،253-254).گفتهاند كه جنيد او را به جانشيني خود
برگزيده بود(خطيب،4/432؛ابنجوزي،6/174-175؛عطار،579).كلابادي وي را در زمرة كساني
نام ميبرد كه در نشر علوم اشارت،صاحب اثر و سهيم بودهناد(ص30-31).جريري در فقه و
اصول نيز داراي مقام برجستهاي بود(هجويري،187؛عطار،همانجا)و حديث نيز روايت
ميكرد(سلمي،254).نسبت خرقة او در تصوف از طريق جنيد و سري سقطي و معروف كرخي به
اميرالمؤمنين علي(ع)ميرسد(محمدبن منور،1/49؛مقري،5/268).
او مصاحبت سهل بن عبدالله تستري را دريافته و سري سقطي را نيز ديده
بود(سلمي،253؛ذهبي،سير،14/467)و گفتهاند كه همراه حسين بن منصور حلاج در مجالس سهل
بن عبدالله شركت ميكرده است(ماسينيون،I/104).بسياري از مشايخ تصوف همچون جعفر
خلدي،ابوالحسن بوشنجي،ابوالعباس دينوري،علي بن بندار صيرفي،ابوعبدالله و ابوالقاسم
مقري،ابوعبدالله محمد بن خفيف و احمد مسروق از مصاحبت او بهرهمند
شدهاند(سلمي،454،481،485،500،533،541-542؛هجويري،199؛عطار،554،571).به گفتة هجويري
او در سلوك به مقامي رسيده بود كه جنيد از وي خواسته بود كه مريدان او را ادب و
رياضت تعليم دهد(ص187).ابومحمد جريري همچون جنيد،شريعت و طريقت را با يكديگر جمع
كرده بود و از اين رو در واقعة حلاج برخلاف ابنعطا،به حمايت از او برنخاست و حتي
به گفتة برخي همچون علماي ظاهر او را تكفير كرد(ابن كثير،11/159؛ماسينيون،I/576).
ابومحمد در طريقت بر حفظ آداب سخت تأكيد داشت،تا آنجا كه در باب ادب حضور نقل
كردهاند كه او مدت 20سال حتي در خلوت پاي دراز نكرده بود(خطيب،همانجا؛ابن
جوزي،6/175؛عطار،579)و از اين كه او تصوف را به مراقبت احوال و لزوم ادب تعريف
ميكند(قشيري،282)،چنانكه در جاي ديگري اخلاق نيكو را اساس تصوف دانسته
است(سراج،25؛قشيري،280).
گفتهاند كه او در سال واقعة هيبر(311ق/923م)يعني سالي كه ابوطاهر جنابي قزمطي در
محلي به نام هيبر بر گروهي از حجاج حمله برد،به شهادت رسيد.برخي وفات او را از شدت
تشنگي در بيابان دانستهاند و سال درگذشت او را 312 و 313 و 314ق نيز نوشتهاند،اما
مشهورترين قول همان 311ق است(سلمي،254؛قشيري،402؛انصاري 293؛ابن
جوزي،ذهبي،همانجاها؛صفدي،7/378).بعضي گفتهاند كه او به هنگام مرگ بيش از 100سال
داشته است(جامي،140؛نامة دانشوران،7/101).
مآخذ:ابن جوزي،عبدالرحمن،المنتظم،حيدرآباد دكن،1357ق؛ابن كثير،البداية؛ابن
ملقن،عمر،طبقات الاولياء،به كوشش نورالدين شربيه،بيروت،1406ق؛انصاري هروي،خواجه
عبدالله،طبقات الصوفيه،به كوشش عبدالحي حبيبي،تهران،1362ش؛جامي،عبدالرحمن،نفحات
الانس،به كوشش مهدي توحيديپور، تهران،1336ش؛ خطيب،بغدادي،احمد،تاريخ
بغداد،قاهره،1350ق؛ذهبي،محمد،سير اعلام النبلاء،به كوشش اكرم
بوشي،بيروت،1404ق؛همو،المشتبه،به كوشش علي محمد بجاوي،بيروت،1962م؛سراج
طوسي،عبدالله،اللمع في التصوف،ليدن،1914م؛سلمي،محمد،طبقات الصوفية،به كوشش
پدرسن،ليدن،1960م؛صفدي،خليل،الوافي بالوفيات،به كوشش احسان
عباس،ويسبادن،1402ق/1982م؛عطار نيشابوري،فريدالدين،تذكرة الاولياء،به كوشش محمد
استعلامي،تهران،1366ش؛قشيري،عبدالكريم،الرسالة القشيرية،به كوشش معروف زريق و علي
عبدالحميد بلطهجي،بيروت،1408ق؛كلابادي،محمد،التعرف لمذهب اهل التصوف،به كوشش
عبدالحليم محمود و طه عبدالباقي،قاهره،1380ق؛محمد بن منور،اسرار التوحيد،به كوشش
محمدرضا شفيعي كدكني،تهران،1366ش؛مقري،احمد،نفح الطيب،به كوشش احسان
عباس،بيروت،1968م؛هجويري،علي،كشف المحجوب،به كوشش و.ژوكوفسكي،تهران،1358ش؛نامة
دانشوران،قم،دارالفكر،نيز:
Massignon,Louis,La Passion de Husayn Ibn Mansur Hallaj,Parsi,1975.
حسين لاشيء