بوالقاسِم سُلطانن (969-1039ق/1562-1630م). فرزند خان زمان شاه قاسم حاكم نصرپور
سند (پاكستان) شاعر پارسيگوي و از مشوقان ادب فارسي در هند نياكان وي از سادات
مقيم ترمذ بودند؛ يكي از آنان در نيمههاي سدة 6ق/12م به سمرقند آمد و بعدها
پدربزرگ ابوالقاسم اميرشاه قاسم بيگ (د 954ق) درعهد ميرزا شاه حسن ارغون فرمانرواي
سند از سمرقند به ديار سند كوچيد. شاه حسن ارغون از ميان همه اميران خود وي را
بركشيد و زمينهايي در موضع جهجه يا جهيجه به رسم سيورغال بدو بخشيد (قانع، تحفه،
3(1)199-201، مقالات، 523-525).
پدر ابوالقاسم سلطان، خان زمان شاه قاسم بيگلار (947-1019ق) نيز در خدمت اميران سند
همچون حسن ارغون ميرزا عيسي ترخان ميرزا جان بابا و ميرزا جاني بود و يك بارهم به
دربار اكبر شاه (حك 963-1014ق). از سلاطين مغولي هند بار يافت و از عطاياي وي
برخوردار شد (همو، تحفه، 3(1)/202، مقالات، 526-527).
ادراكي بيگلاري در بيگلارنامه شرح حال و وقايع زندگاني او را به تفصيل آورده است.
بنابر گزارش منابع ابوالقاسم سلطان از همان پايگاه و امتيازات پدر برخوردار شد و
پدر را نزد خود برد و سالهاي دراز بر صوبه (= ناحيه) نصرپور فرمان راند و در خدمت
ميرزاي جاني بيگ ترخان، فرمانرواي سند (حك 993-998ق) دلاوريهاي بسيار از خود نشان
داد (نسياني، 183-184؛ قانع، تحفه، 3(1)168).
پيروزيهاي پيدرپي در جنگها او را برآن داشت كه دربرابر ميرزا غازي بيگ ترخان، عامل
اكبرشاه و صوبه دار جديد تته بايستد.با اينكه اين قيام با وساطت پدر ابوالقاسم كه
نمكپرورده خاندان ترخان بود به صلح انجاميد اما سرانجام به فرمان ميرزا غازي
بهرغم پيمان نامه ابوالقاسم بازداشت شد و كور و زنداني گرديد (نسياني، 225-238؛
تتوي، 86-87؛ قانع، همان، 3(1)167-171؛ بكري، 2/26).
ابوالقاسم پس از چندي در حال نابينايي به ياري نزديكانش از زندان گريخت، ولي دستگير
شد آنگاه به پايمردي خسروخان چركس، رهايي يافت (نسياني، 244 به بعد، قانع، همان،
3(1)/173-174، 186) و در آگره به خدمت جهانگير شاه (حك 1014-1037ق)،جانشين
اكبررسيد و از او منصب و جاگير (= اقطاع) يافت. اما پس از مدتي زندگي در آگره با
اسباني كه براي او آذوقه ميآوردند به نواحي تته گريخت و روزگار پايان عمر را در
ميان زمينداران آنجا گذرانيد (بكري، 2/26-28).
دربارة تاريخ در گذشت ابوالقاسم اختلاف است: قانع تتوي در مقالات، مرگ او را در
1030 ق ذكر كرده است (ص 117)
و راشدي مينويسد كه در نسخة خطي بيگلارنامه كه در اختيار وي است، 1033 آمده، ولي
بر روي سنگ قبر او 1039 ق حك شده است (3(1)/204(. ابوالقاسم سلطان، همانند برخي از
قدرتمندان در تاريخ ادبيات ايران، باوجود گرفتاريهاي گوناگون سياسي و نظامي،
دوستدار شعر و ادبيات بود و خود نيز شعر ميسرود. اگرچه نمونههايي از شعر او كه با
تخلص «بيگلر» يا «بيگلار» دردست است (قانع، مقالات، 116؛ راشدي، 3(1)/203-204؛
احمد، 482-484)، در آن ح نيست كه بتوان او را از شاعران طراز اول به شمار آورد، ولي
ميتواند مبين ذوق و استعداد شعري او باشد، چنانكه دو رباعي بازمانده از وي كه در
اقتفا يا در جواب سلمان ساوجي سروده (قانع، همان، 117)، از لطافت خاصي برخوردار
است.
ابوالقاسم سلطان به سبب تعلق خاطر به زبان فارسي و ذوق ادبي، مشوق اهل شعر و ادب
نيز بود. از اينرو، ادراكي بيگلاري تتوي، پردازنده بيگلارنامه (نسياني، 297)،
مثنوي بزمي و غمانگيز چُنيسُر نامه را به نام او سرود (قانع، تحفه، 3(2)171،204).
اين مثنوي را برخي چون نسياني تتوي به خطا از سرودهاي ابوالقاسم دانستهاند (ص 236؛
نيز نك: بدخشاني، 2/434-435).
ابوالقاسم همانقدر كه در دلاوري، مردانگي و سخا شهره بود (نسياني، 184، 228؛ تتوي،
68)، به لذايذ زندگي نيز راغب بود، چنانگه نوشتهاند 100 زن زيبا از قبايل مختلف
سند در حرمسراي وي بورند ـ بكري، 2/28).
مآخذ: احمد، ظهورالدين، پاكستان مير فارسي و ادب كي تاريخ، لاهور، 1974م؛ بدخشاني،
مقبول، تاريخ ادبيات مسلمانان پاكستان و هند، لاهور، 1971م؛ بكري، فريد، ذخيره
الخوانين، به كوشش معين الحق، كراچي، 1970م؛ تنوي، مير محمد، ترخان نامه، به كوشش
حسامالدين راشدي، حيدرآباد سند، 1965م، راشدي، حسامالدين، حاشيه برتحفه الكرام
(نك: هم، قانع)؛ قانع تتوي، ميرعلي شير، تحفه الكرام، به كوشش حسامالدين راشدي،
حيدرآباد سند، 1971م؛ همو، مقالات الشعرا، به كوشش حسامالدين راشدي، كراچي، 1957م؛
نسياني تتوري، طاهر محمد، تاريخ طاهري، به كوشش نبي بخش خان، بلوچ، حيدرآٍباد سند،
1965م.
تقي بينش ـ عارف نوشاهي