responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2477
ابوالقاسم حکيم سمرقندی
جلد: 6
     
شماره مقاله:2477

ابوالقاسم حكيم سمرقندي، اسحاق بن محمد اسماعيل بن ابراهيم بن زيد، حكيم وعالم حنفي ماوراءالنهر در اواخر سدة 3 و نيمه نخست سدة 4ق/9 و 10م.
ابوالقاسم در شكل‌گيري عقايد و تعاليم زاهدانة حنفيان اهل سنت و جماعت در مشرق زمين، نقطه عطفي به شمار مي‌آيد و اعتقادنامه او با عنوان السواد الاعظم تا مدتها تبيين‌كننده اعتقادات بسيار ي از حنفيان بود با اينهمه اززندگاني او جز سطوري چند به نقل سمعاني (4/207-208) و چند آگاهي پراكنده در ديگر منابع چيزي دانسته نيست، تا آنجا كه حمداللـه مستوفي در تاريخ گزيده (ص 676-677) بي‌اطلاعي كامل خود را نسبت به زندگي وي ابراز داشته است و طبقات‌نويسان حنفي چون عبدالقادر در قرشي (1/139) تميمي (2/158) و لكهنوي (ص 44)، همگي پايه گفتار را بر اطلاعات سمعاني نهاده‌اند. اطلاعاتي كه احتمال مي‌رود سمعاني خود از تاريخ سمرقند ابوالعباس مستغفري (د 432ق/1041م) گرفته باشد.
ابوالقاسم محتملاً درسمرقند تولد و رشد يافت. در جواني چندي به تحصيل در بلخ گذرانيد و در آنجا ملازمت ابوبكر وراق ترمذي عارف برجسته آن ديار را اختبار كرد و از او تعاليم طريقت را فراگرفت (نك‌: انصاري 263؛ جامي 124؛ لكهنوي، همانجا). او به فراگيري علوم متداول نقلي و عقلي نيز همت گماشت و در دانشهاي كلام فقه و تفسير چيره‌دست شد (نك‌: نسفي، 1/360) ابوالقاسم به حديث و روايت نيز عنايت داشت چنانكه از شيوخ روايي او عبد بن سهل زاهد (شايد عبداللـه بن سهل رازي شاگرد حاتم اصم از مشايخ صوفيه د 237ق.ق احتمال مادلنگ، نك‌: ايرانيكا)، عمروبن عاصم مروزي و محمد بن خزيمه قلاس (فقيه و محدث اهل بلخ، د 314ق، نك‌: عبدالقادر، 2/53) را نام برده‌اند. (نك‌: سمعاني، 4/208) كه دست كم فرد اخير از حيث طبقه از اقران او بوده است در يكي از منابع متأخر (سرور، 2/197) از ابن جلاء (ﻫ م) و ابراهيم قصار دو تن از مشايخ صوفي شام در عرض ابوبكر وراق به عنوان استادان ابوالقاسم در طريقت سخن رفته اما به فراگيري ابوالقاسم از آنان و نيز به سفر او به ديار عرب در منابع ديگر اشاره‌اي نشده است.
ابوالقاسم حكيم درنيمه دوم از زندگاني خود در سمرقند آرامش گزيد و هم در آنجا شاگرداني را پرورش داد. سمعاني از راويان او ابوجعفر محمد بن منيب سمرقندي عبدالكريم بن محمد فقيه سمرقندي و محمد بن عمران بن مشهي(؟) را نام برده است (همانجا)؛ در منابع صوفيان نيز نام محمد بن محمد بن نصر زاهد و ابوعلي محمدبن حسن بن حمزه صوفي رازي به عنوان شاگردان او در طريقت آمده است كه سخناني حكيمانه و عارفانه از شخص او يا از طريق او از ابوبكر وراق روايت مي‌كرده‌اند (نك‌: سلمي، طبقات، 219، انصاري، 506).
ابوالقاسم حكيم كه در دوره فرمانروايي سامانيان (حك‌ 261-389ق/875-999م) مي‌زيست با اميران ساماني كه حامي و مشوق او در فعاليتهاي علمي بودند، روابطي نيكو داشت به گزارش منابع زماني دراز قضاي سمرقند را برعهده داشت و در طول مدت تصدي داوري او مورد ستايش مردم بود (نك‌: مستملي، 237؛سمعاني، همانجا). همچنين آن هنگام كه عالمان حنفي اهل سنت و جماعت اميراسماعيل ساماني (حك‌:279-295ق) را بر آن داشتند تا از رواج مذاهب و مكاتب مخالف در ماوراءالنهر جلوگيري نمايد. با توصية همگي آنان امير ساماني از ابوالقاسم خواست تا در كتابي عقايد مقبول اهل سنت و جماعت را گرد آورد و بدين ترتيب كتاب السواد العظم نوشته شد (نك‌: مقدمه، 17-20).
با در نظر گرفتن سن احتمالي ابوالقاسم حكيم به هنگام مصاحبت با ابوبكر وراق (د 283ق/893م ازين سو و مقبوليت همگاني او به هنگام انتخاب براي تأليف كتاب السوادالاعظم (ح 290ق/903م) از دگر سو چنين مي‌نمايد كه او در سالهاي ميانة سده 3ق ولادت يافته است با پذيرش گفته سمعاني (همانجا) مبني براينكه او در 10 محرم 342 وفات يافته است بايد سالهاي عمر او را افزون بر 90 پنداشت، ولي شايسته ذكر است كه ابوالمعين نسفي (همانجا) درگذشت او را در 335ق/946م دانسته است ابوالقاسم در سمرقند درگذشت و به وصيت خود در گورستان مشهور جاكرديزه به خاك سپرده شد. مقبره او تا قرنها شناخته بود و از سوي مردم حتي غيرحنفيان زيارت مي‌شد (نك‌: سمعاني، همانجا، سمرقندي، 49).
شخصيت علمي ابوالقاسم حكيم را بايد جامع دو خصيصه دانست كه جمع آن دو در يك عالم در ديار و روزگار و امري متداول بوده است. او از يكسو به عنوان حكيمي اهل طريقت شناخته مي‌شد و از دگرسو متكلمي صاحب نظر به‌شمار مي‌رفت.
مكتب كلامي او: دربارة اينكه ابوالقاسم حكيم دانش كلام را از چه كساني فراگرفته است در منابع گزارشي ديده نمي‌شود ولي ستايش مبالغه‌آميز او از دانش كلامي ابونصر احمد عياضي (د پيش از 279ق/892م) و فرزند و پيرو او ابواحمدنصر عياضي (نك‌: نسفي، 1/357) تا اندازه‌اي گرايش فكري او را روشن مي‌سازد.
ابونصرعياضي از برجسته ترين عالمان سمرقند در نيمه دوم سده 3ق بود كه بايد او را مهم‌ترين انتقال دهندة تعاليم سلف به نسل ابوالقاسم در مكتب حنفي اهل سنت و جماعت در ماوراءالنهر دانست. در نسل شاگردان عياضي يا به تعبير ديگر در نسل ابوالقاسم حكيم همزمان با شكل‌گيري نظام كلامي حنفيان اهل سنت و جماعت و تدوين آثار نسبتاً مفصل به تقريب مي‌توان 3 جناح مختلف را در ميان پيروان اين مكتب تميز داد. اين 3 جناح در بسياري از كليات اعتقادي با يكديگر اشتراك عقيده داشتند و تفاوت آنان در برخي مسائل خاص اعتقادي و به‌ويژه در شيوة برخورد با مسائل ديده مي‌شد. اين 3 جناح عبارت بودند از:
جناح متكلمان عقل‌گرا و در رأس آنان ابومنصور ماتريدي (د 333ق/945م) جناح فقيهان سنت‌گرا و در رأس آنان ابوالقاسم حكيم و ديگر جناج صوفيان حنفي اعتقاد كه عمل را داخل در تعريف ايمان مي‌شمردند و ادامة حركت آنان در نسل بعد در كتاب التعرف كلاباذي ديده مي‌شود.
ابوالقاسم در عين شهرت خود به كلام و حكمت در روزگار خود شايد بيش از هرچيز فقيهي برجسته بود و به همين مناسبت سالها بالاترين مرجع قضايي مردم سمرقند بود. مطرح كردن برخي از مباحث فقهي در لابه‌لاي مسائل كلامي در السوادالاعظم همچون مسأله مسح بر خفين نمازتر و نظاير آن (نك‌: ص 42، 142، جم‌(، خود حاكي از اين حقيقت است كه نزد ابوالقاسم و ديگر عالمان هم فكر او ضرورتي براي تفكيك مسائل كلامي از ميائل فقهي احساس نمي‌شد اين درحالي است كه در آثار ماتريدي و پيروان شيوة او چنين آميزشي به چشم نمي‌خورد، به‌علاوه نوع ترتيب و تنظيم كلامي مباحث نوع استدلالات و اصطلاحات ويژه‌اي كه در آثار ماتريدي و ماتريديان ديده مي‌شود با شيوة السوادالاعظم و آثار همانند آن تفاوتي آشكار دارد.
ازجمله مواردي كه مي‌توان به عنوان وجه تمايز ميان باورهاي جناج ابوالقاسم و جناح ماتريدي برشمرد، مسألة مخلوق بودن يا نبودن ايمان است.
ماتريدي در التوحيد (ص 385) و در عقيده (ص 31) به مخلوق بودن ايمان نظر داشته است درصورتي كه ابوالقاسم حكيم در السواد الاعظم (ص 45) ايمان را غير مخلوق دانسته و به صراحت مخالفان اين عقيده را اهل بدعت شمرده است (براي بازتاب اين عقيده در ديگر آثار جناح فقيهان، مثلاً نك‌: ابوالليث سمرقندي، بستان، 183، قس: الفقه الاكبر (2)،4) از دیگرسو، با مقايسه تعريفي كه از ايمان در التعرف كلاباذي (ص 79) و السواد الاعظم ابوالقاسم حكيم (ص 121 جم‌( آمده است آشكار مي‌شود كه چگونه ابوالقاسم در برابر جناح صوفيان حنفي قرار گرفته است.
حال اگر بخواهيم جايگاه ابوالقاسم حكيم را در داخل جناح فقيهان سنت‌گرا مورد بررسي قرار دهيم، بايد جزء جزء عقايد وي را كه در السوادالاعظم آمده با چند اثر ديگر از فقيهان حنفي اهل سنت و جماعت مقايسه كنيم.
از نظر پيشينه كتاب السوادالاعظم با الوصيه منسوب به ابوحنيفه وجوه اشتراك بسياري دارد. همچنين شباهت چشمگير ميان السوادالاعظم با كتاب العقيده ابوجعفر طحاوي، فقيه حنفي مصر (د 331ق/933م) در شيوة تنظيم مطالب و هم درمحتوا، بايستي ناشي از پيشينه مشترك بوده باشد. اين دو كتاب افزون بر موارد اشتراك با الوصيه در بسياري از مسائل حتي مسائل جزئي چون سودبخش بودن دعا براي مردگان و تشويق به تلاش براي كسب روزي كه بحثهاي مقطعي بوده‌اند با يكديگر اشتراك دارند (براي توضيح بيشتر، نك‌: ﻫ د، ابوحنيفه).
اين نكته نيز جالب توجه است كه هر دو اثر، در آغاز سخن عقايد مطرح شده را به شخص ابوحنيفه منسوب ساخته و آنرا مذهب اهل سنت و جماعت دانسته‌اند (نك‌: ابوالقاسم، 22؛ طحاوي، 7) در يك مقايسه جزءبه جزء بين دو اثر مشاهده مي‌شود كه السوادالاعظم بيش از العقيده با كتاب الوصيه قرابت دارد و مؤلف برخلاف طحاوي از تكيه بر عقايد ارجائي حنفي پرهيزي نداشته است.
به عنوان نمونه ابوالقاسم بر اين باوركهن ارجاء حنفي كه ايمان عاميان با ايمان پيامبران و فرشتگان همسان است تكيه دارد (نك‌: ص 130؛ نظير همين تكيه در العالم والمتعلم ابوحنيفه 57؛ الفقه الاكبر (2)، 5). درحالي كه معاصر مصري او از به كارگيري عبارات صريح در اين‌باره پرهيز داشته است (براي مقايسه السوادالاعظم با الفقه الاكبر (2)، نك‌: ﻫ د، ابوحنيفه)
رئوس عقايد بيان شده درالسوادالاعظم فهرست‌وار از اين قراراست:
اثبات رؤيت خداوند و در عين حال نفي تشبيه اثبات نامخلوق بودن قرآن نفي جبر و قدر و اعتقاد به يك موضع بينابين مبني بر اينكه فعل از انسان است و توفيق از خداست. اثبات پاره‌اي باورهاي مربوط به آخرت چون عذاب قبر شفاعت حساب و ميزان و اينكه بهشت و دوزخ آفريده شده‌اند و فنا نمي‌پذيرند داخل ندانستن عمل در تعريف ايمان و اثبات زيادت و نقصان‌ناپذيري آن اثبات كرامات اوليا، تفضيل خلفاي چهارگانه به ترتيب تصدي خالفت وجوب طاعت سلطان و نفي قيام به شمشير حتي در برابر سلطان جائز.
جنبه جدل و ستيز با آنچه ابوالقاسم حكيم هوي و بدعت مي‌خواند و در سراسر السوادالاعظم به چشم مي‌خورد شيوه‌اي متداول است كه غالباً در آثار اعتقادي فقيهان سنت‌گراي اهل سنت و جماعت ديده مي‌شود، از اين دست مي‌توان الرد علي اهل الاهواء از ابومطيع مكحول نسفي د 318ق (نسخه خطي بادليان نك‌: 602/GAS, I) را مي‌توان نام برد.
گفتني است كه نام كتاب ابوالقاسم نيز در برخي نسخ به صورت الرد علي اصحاب الاهواء آمده است (نك‌: ريتر، 41).
ابوالقاسم لبة تيز جملات خود را متوجه گروههاي مخالف از معزله جهميه، شيعه، كراميه و خوارج ساخته است، ولي نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه او در سراسر كتاب عقايد حنفيان عدل‌گرا (نقطه حنفيان اهل سنت و جماعت) و عقايد عالمان اصحاب حديث (سنت‌گرايان غيرحنفي و ضد ارجاء) را كه مهم‌ترين رقيبان مكتب او به‌شمار مي‌رفتند نيز به انتقاد گرفته است بي‌آنكه به صراحت از آنان نامي برده باشد.
شايان توجه است كه در ترجمه كهن فارسي السوادالاعظم (ص 143-152) فهرستي از عالمان و رجال مذهبي به عنوان سلف صالح به دست داده شده كه در دوره‌اي متأخرتر از زمان تأليف و حتي شايد متأخرتر از زمان ترجمه تكميل گرديده است.
در اين فهرست همان‌طور كه انتظار مي‌رود. ابداً نامي از بزرگان مكتب عدل‌گراي حنفي چون ابومطيع بلخي، ابومقاتل سمرقندي، بشرمريسي و ابن ثلجي به ميان نيامده است حتي در مورد رجال سده 4ق/10م كه عصر جناح‌بندي داخلي در مكتب حنفي اهل سنت و جماعت بوده است تنها نام فقيهان سنت‌گرا چون ابواحمد عياضي ابوالقاسم حكيم و ابوالليث سمرقندي برده شده و به‌رغم شهرت فراگير، يادي از متكلمان عقل‌گرا چون ابومنصور ماتريدي و ابوالحين رستفغني و نيز صوفيان حنفي مربوط به سده 4ق ديده نمي‌شود.
اگرچه ذكر رجال اين سده در فهرست مزبور به شخص ابوالقاسم حكيم مربوط نمي‌شود ولي تا اندازه‌اي مي‌تواند جايگاه ابوالقاسم را در سلسله عالمان حنفي نشان بدهد و اسلاف و اخلاف او را در اين سلسله نمايان سازد.
هرچه بود، مكتب اعتقادي و اعتقادنامة ابوالقاسم حكيم در سراسر دوران فرمانروايي سامانيان بسيار مورد توجه بود و در نيمة دوم سدة 4ق/10ن امير نوح ساماني (حك‌ 366-387ق) دستور داد تا براي بهره‌مندي همگان آن را به فارسي برگردانند (نك‌: مقدمه، 19). اينكه شخصيت ابوالقاسم حكيم پيروان جناحهاي گوناگون را تحت تأثير قرار داده بود، به گونه‌اي فراگير با ديد تأييد نگريسته مي‌شد (مثلاً نك‌: كلاباذي، 33؛ نسفي، 1/360). در سالهاي بعد كه موج همگرايي ميان جناحهاي مختلف حنفيان اهل سنت و جماعت پديد آمده بود، از نظر تاريخي ابوالقاسم حكيم منزلتي ويژه يافت، چنانكه متكلمان ماتريدي، ابوالقاسم را به خود نزديك مي‌شمردند و صوفيان او را در شمار شيوخ خود قلمداد مي‌كردند.
ابوالحسن علي بن سعيد رستفغني شاگرد ماتريدي رؤيايي را حكايت مي‌كرد كه از تبرك يافت ابوالقاسم و ماتريدي از سوي ابونصر عياضي به عنوان جانشينان خود حكايت داشت (نك‌: سمعاني، 6/117). نام اين دو تن در كنار يكديگر به عنوان اخلاف عياضي در تبصره الادلة ابوالمعين نسفي (1/375) يكي از پيروان ماتريدي نيز ديده مي‌شود و همو يادآور شده كه ابوالقاسم در پي وفات ماتريدي بفرمود تا بر مقبرة او ستايشي بليغ بنگارند (همو، 1/385). در آثار متأخر حنفي اين برقراري رابطه بدانجا رسيده است كه ابوالقاسم را از شاگردان ماتريدي در فقه و كلام شمرده‌اند (نك‌: عبدالقادر، 1/139).
ابوالقاسم و حكمت و تصوف: توجه شديد صوفيان به شخصيت ابوالقاسم در خلال سده‌هاي متمادي، گاه موجب گرديده تا او به عنوان صوفي قلمداد شود، ولي قرار داشتن ابوالقاسم در جناح اعتقادي فقيهان سنت‌گرا و در نقطة مقابل جناح صوفيان به‌ويژه در مسألة ارجاء (نك‌: سطور پيش)، سلوك ابوالقاسم در زندگي شخصي و اجتماعي و يادكردهاي منابع شرح حال دربارة شخصيت علمي و معنوي ابوالقاسم، همگي قرايني است بر اينكه اطلاق «صوفي» بر ابوالقاسم كاربردي تسامح‌آميز است:
در مورد مسألة ارجاء‌، با اينكه عبارات صريح السوادالاعظم بر گرايش ابوالقاسم حكيم به ارجاء و اعتقاد وي بر تأثيرناپذيري ايمان از گناه دلالت دارد، ولي شايد به قصد نزديك ساختن شخصيت او به صوفيان و اصحاب حديث، بعدها حكاياتي از زبان ابوالقاسم نقل مي‌شد كه نوعي ارتباط بين عمل و ايمان و سلب شدن ايمان با ارتكاب برخي گناهان، از آنها برمي‌آمد (مثلاً نك‌: ابوالليث، تنبيه، 488).
در مورد سلوك ابوالقاسم بايد گفت كه تصدي منصب قضا و نيز رفاه نسبي كه وي از آن برخوردار بود، برخي از صوفيان را خوش نمي‌آمد و آنان را به اعتراض وامي‌داشت، ولي بازتاب اين برخوردها در منابع صوفيه چنان بود كه گويي اين اعتراضات ناشي از كوته‌بيني معترضان نسبت به حال دروني ابوالقاسم بوده و او خود بر همراهي باطني با صوفيان تأكيد داشته است (نك‌: مستملي، 237؛ نيز نك‌: «بستان العارفين»، 320). اما در مورد يادكردهاي منابع، درخور توجه است كه از ديد رجال شناسانة سمعاني (4/207-208). ابوالقاسم حكيم مردي از صالحان بود كه در حلم و حكمت و حسن معاشرت زيان زد مردم بود و از ديدگاه ابوالمعين نسفي (1/360) كه از پيشينة كلام حنفي سخن مي‌گويد، او عالمي است كه در كنار كلام و فقه و تفسير، در علوم معرفت و معاملت نيز دانشي گسترده داشته است (براي تعبيراتي مشابه در منابع صوفيه، نك‌: كلاباذي، 33؛ جامي، 124). خواجه عبدالله انصاري در طبقات الصوفيه (ص 262-263) ضمن سخن از ابوبكر وراق قدوة ابوالقاسم در طريقت، او را حكيمي عارف و نه صوفي شمرده است.
درواقع آنچه در مآخذ مربوط به اصحاب طريقت، به هنگام سخن از ابوالقاسم حكيم ديده مي‌شود، به شمار آوردن او در زمرة «مشايخ» است كه به عنوان يك اصطلاح عام، گروههاي مختلف از زاهدان و ناسكان و مهذبان و عارفان و صوفيان را در برمي‌گرفته است (نك‌: همو، 263؛ حمداللـه، 676-677؛ جامي، همانجا). اگرچه صوفيان تأليف اثري در باب طريقت را به ابوالقاسم نسبت داده‌اند (نك‌: بخش آثار)، ولي آنچه عملاً او را به عنوان يكي از مشايخ مطرح ساخته و شخصيتي معنوي بدو داده است، سخنان حكيمانة اوست و همين خصيصه است كه موجب شهرت او به لقت «حكيم» بوده است (نك‌: سمعاني، 4/208). به گفتة سمعاني (همانجا)، اندرزها و سخنان حكمت‌آميز او با عنوان «ابوالقاسم حكيم» از ديرباز در سرزمينهاي اسلامي رواجي گسترده داشته است، ولي به نظر مي‌رسد كه بايد سرزمينهاي اسلامي در كلام او را بيشتر به ماوراءالنهر و خراسان محدود كرد. به عنوان نمونه كلمات حكيمانة او را مي‌توان در آثار زير مشاهده كرد كه همة آنها پيش از سمعاني تأليف شده‌اند و همواره از گوينده با عنوان «ابوالقاسم حكيم» (و در مواردي ابوالقاسم حكيم سمرقندي) ياد كرده‌اند: تنبيه‌الغافلين (ص 295) از ابوالليث سمرقندي د 373ق؛ «عيوب النفس» (ص 92) از ابوعبدالرحمن سلمي د 412ق؛ الرساله (ص 126، 183) از ابوالقاسم قشيري د 465ق؛ طبقات الصوفيه (ص 506) از خواجه عبداللـه انصاري د 481ق؛ روضه الفريقين (ص 118-119) از ابوالرجاء شاشي د 516 يا 517ق؛ «منتخب رونق المجالس» (ص 179، 320) از ابوحفص سمرقندي (د بعد از 543ق) و بسياري آثار ديگر.
گفتني است كه در برخي تأليفات صوفيان گاه كساني با عنوان «ابوالقاسم حكيم» ديده مي‌شوند كه با ابوالقاسم اسحاق بن محمد سمرقندي تطبيق نمي‌كنند و حكايات ياد شده دربارة آنها را بايد مربوط به كساني ديگر يا برساخته به‌شمار آورد. ازجمله محمد بن منور ميهني در اسرار التوحيد (1/166) از يك ابوالقاسم حكيم ياد كرده كه از مردم سرخس بوده و با ابوسعيد ابوالخير ديداري داشته است. عبدالرزاق كرماني (ص 96) نيز از يك ابوالقاسم سخن گفته است كه با ابوعلي مسكويه مناظره داشته است.
آثار:
1. السوادالاعظم. اصل عربي اين كتاب بارها، از جمله در بولاق (1253ق) و استانبول (1304ق) به چاپ رسيده، ولي اكنون چاپي محققانه از آن ارائه نشده است. ترجمة كهن فارسي آن كه به فرمان امير نوح ساماني فراهم آمده و مترجم آن شناخته نشده است، در 1348ش به كوشش عبدالحي حبيبي در تهران به چاپ رسيده و با متن عربي اختلافاتي در محتوا دارد. اين اختلافات به‌ويژه در يادكردهاي رجال سدة 4ق/10م چون ابوالحسن كرخي (ص 153) و ابوالليث سمرقندي (ص 146) ديده مي‌شود. ترجمة فارسي السوادالاعظم در 795ق/1393م از سوي خواجه محمد پاراس حافظي بخاري از صوفيان نقشبندي مورد تجديدنظر و تحرير مجدد قرار گرفته و عنوان كتاب عقايد را يافته است. نسخه‌اي از آن با شمارة 13613 در كتابخانة مجلس شوراي اسلامي شمارة 2 موجود است (دانش‌پژوه، 1/112). همچنين ترجمة تركي كتاب كه از سوي عيني افندي بلغاري انجام گرفته، در 1258ق در بولاق و ترجمة تاتاري آن در 1880م در قازان به چاپ رسيده است. شروح چندي بر كتاب السوادالاعظم نوشته شده است كه از آن جمله‌اند: شرح ابن خلف باجي (د 474ق)، شرح هروي و شرح محمد بن عبدالباقي زرقاني (د 1122ق) كه نسخه‌هاي خطي از آنها در دارالكتب مصر موجود است (نك‌: GAL, I/183، نيز سلام الاحكام علي السوادالعظم في الكلام از ابراهيم حلمي بن حسين الوفي (چ آستانه، 1313ق). گفتني است كه در برخي از نسخه‌هاي خطي كتاب، تأليف السوادالاعظم به ابوحفص كبير بخاري (د 217ق/832م) از پيشگامان مكتب حنفي اهل سنت و جماعت نسبت داده شده است كه وجهي ندارد (مثلاً نك‌: دوسلان، شم‌ 824).
2. رساله في (ان) الايمان جزء من العمل ام‌لا، كه رساله‌اي در تأييد نظرية ارجاء حنفي است و به ابوالقاسم حكيم نسبت داده شده است. اين رساله به همراه السواد الاعظم در 1304ق در استانبول به چاپ رسيده است.
ماهيت نسخةالصحائف الالهيه و انتساب آن به ابوالقاسم حكيم كه در فهرست كتابخانة ازهريه نسخة خطي آن معرفي شده (ازهريه، 3/271)، قابل تأمل است و دور نيست كه كتاب، نسخه‌اي از السوادالاعظم بوده باشد. تأليف چند اثر ديگر نيز به ابوالقاسم حكيم نسبت داده شده است كه نشاني از آنها در دست نيست و اصل انتساب آنها نيز كمابيش بايد به ديدة ترديد نگريسته شود؛ اين آثار عبارتند از: كتابي در باب معاملات (رفتار با ديگران در اصطلاح صوفيه) كه كلاباذي (ص 33) بدو منسوب كرده و مي‌تواند همان باشد كه هجويري (ص 439) به عنوان نوشته‌اي در «صحبت مشايخ» از آن ياد كرده است؛ كتابي در تفسيركه دارا شكوه (ص 79) از نويسندگان متأخر بدون ذكر منبع گفتار خود به ابوالقاسم نسبت داده است. همچنين مادلونگ (ايرانيكا) احتمال داده است كه ابوالقاسم حكيم با حكيم قاضي مؤلف كتابي با عنوان مختصر في الحيض (نك‌: ابن قطلوبغا، 26) يكي باشد.
مآخذ: ابن قطلوبغا، قاسم، تاج التراجم، بغداد، 1962م؛ ابوحفض سمرقندي عمر، منتخب رونق المجالس، دو رساله فارسي كهن در تصوف، به كوشش احمد علي رجايي، تهران، 1354ق، ابوحنيفه، نعمان، العالم والمتعلم، به كوشش محمد رواس قلعه جي، حلب، 1392ق/1972م، ابوالرجاء شاشي، مؤمل،‌ روضه الفريقين، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1359؛ ابوالقاسم حكيم سمرقندي، اسحاق، السواد الاعظم، ترجمة كهن به فارسي، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1348ش؛ ابوالليت سمرقندي، نصر، بستان العارفين، منسوب به محمدبن احمد طبسي در رساله فارسي كهن در تصوف (نك‌: هم‌، ابوحفص)، تميمي، تقي‌الدين، الطبقات‌السنيه، به كوشش عبدالفتاح محمد حلو، رياض، 1403ق/1983م؛ جامي، عبدالرحمن، نفحات الانس، به كوشش مهدي توحيدي‌پور، تهران، 1362؛ حمداللـه مستوفي، تاريخ گزيده به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، 1362ش؛ داراشكوه، محمد، سكينه الاولياء، به كوشش تاراچند و جلالي نائيني، تهران 1344ش؛ دانش پژوه، محمدتقي و بهاءالدين انواري، فهرست كتابهاي خطي كتابخانه مجلس سنا، تهران، 1359ش؛ سرور لاهوري، غلام سرور، خزينه الاصفياء، لكهنو، 1290ق، سلمي، محمد، طبقات‌الصوفيه، به كوشش يوهانس پدرسون، ليدن 1960م، همو،عيوب النفس و مداواتها، ‌مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلميبه كوشش نصراللـه پورجوادي، تهران، 1365ش؛ سمرقندي، محمد، قنديه، قنديه و سمريه، به كوشش ايرج افشار تهران 1367ش؛ سمعاني، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالرحمن بن يحيي معلمي، حيدرآباد دكن، 1410ق/1981م، طحاري، احمد، العقيده، بيروت، 1408ق/1988م، عبدالرزاق كرماني، رساله، مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت اللـه ولي كرماني، به كوشش ژان اوبن، تهران، 1361ش/1982م؛ عبدالقادر قرشي، الجواهر المضيئه في طبقات الحنيفيه، حيدرآباد دكن، 1332ق، الفقه الاكبر(2)، قاهره، مكتبه محمدعلي صبيح و اولاده، قشيري، عبدالكريم، الرساله القشيريه، به كوشش معروف زريق و علي عبدالحميد بلطه جي، بيروت، 1408ق/1988م؛ كلاباذي، محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، به كوشش عبدالحليم محمود و طه عبدالباقي مسرور، بيروت، 1400ق/1980م، لكهنوي، محمدعبدالحي، الفوائد البهيه في تراجم الحنفيه، قاهره، 1324ق/1906م، ماتريدي، محمد، التوحيد، به كوشش فتح اللـه خليف، بيروت، 1986م؛ همو، عقايد، ضمن شرح السيف المشهور عبدالوهاب سبكي، به كوشش مصطفي صائم يپرم، استانبول، 1989م، محمد،بن منور، اسرارالتوحيد، به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، 1366ش؛ مستملي بخاري، اسماعيل، شرح التعرف، ‌به كوشش محمدروشن، تهران 1363ش؛ مقدمه مترجم ناشناس بر السوادالاعظم، (نك‌: هم‌ ابوالقاسم حكيم)، نسفي، ابوالمعين، تبصره الادله، به كوشش كلود سلامه، دمشق، 1990م، هجويري، علي، كشف المحجوب، به كوشش و النتين ژوكوفسكي، سن پترزبورگ، 1344ق/1926م؛ نيز:
De slane ; GAL; GAS; Iranica; Ritter, H., philologika, Muhammedanische Haresiographen, Der islam, 1929, vol. XVIII.
احمد پاكتچي
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2477
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست