responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2447
ابوفراس
جلد: 6
     
شماره مقاله:2447

ابوفراس، حارث بن سعيد بن حمدان (320- مق‌357ق/932-968م)، شاعر شيعي و عموزاده سيف‌الدوله حمداني.
بررسي منابع: اگرچه مؤلفان كهن به استثناي چندتن، از جمله ثعالبي و تنوخي، به شعر وي توجه نكرده‌اند، ‌اما پژوهشگران معاصر دربارة وي و شعر او تحقيقات مفصلي انحام داده‌اند. بخشي از اين تحقيقات بدين شرح است:1. ابوفراس الحمداني، تأليف فؤاد افرام بستاني، 1928م؛ 2. ابوفراس الحمداني، حياته و شعره، تأليف عبدالجليل حسن عبدالمهدي، 3. ابوفراس الحمداني، تأليف، محسن امين عاملي، دمشق، 1941م،4. سيف‌الدوله و عصر الحمدانيين، تأليف سامي كيلاني، مصر، 1959م؛ 5. سيف‌الدوله الحمداني او مملكه السيف و الاقلام، بيروت، 1977م؛ 6. الحمدان والزمان بين ابي فراس والبارودي، 1947م؛ 7. ابوفراس الحمداني، تأليف حنانمر و علي جارم، مصر، 1945م؛ 8. ابوفراس الحمداني، تأليف احمد ابوحاقه، بيروت، 1960م؛ 9. شاعريه ابي‌فراس، تأليف عثمان ماهر كنعاني، بغداد، 1947م؛10. ابوفراس الحمداني. ‌شاعر بني حمدان، تأليف عمرفروخ، بيروت، 1988م؛ 11. ابوفراس الحمداني، شاعر بني حمدان، تأليف احمد بدوي، قاهره، 1925م؛ 12. من المتنبي و ابي فراس، تأليف كامل كيلاني، قاهره، 1929م؛ 13. مختارات من ابي فراس، بيروت، 1953م (براي آگاهي از تحقيقات انجام يافته توسط خاورشناسان، نك‌: 483-481/GAS, II).
زندگي: پدر ابوفراس در 318 ق حكمراني موصل را به دست آورد و ابوفراس احتمالاً در همين شهر زاده شد (ابن،اثير، 8/217؛ عبدالمهدي، 26، 82). اما برخي منبج را زادگاه او دانسته‌اند (نك‌: امين 4/307). هنوز 3 سال از عمرش نگذشته بود كه پدرش قرباني رقابتهاي سياسي ميان افراد خاندان خود گرديد (نك‌: ﻫ ‌د، آل حمدان) و به دست برادرزادة‌ خويش ناصرالدوله كشته شد.(ابن اثير، 8/309؛ ابن خلكان، 2/61؛ عبدالمهدي، 26). ابوفراس در دامان مادري كه گويا كنيزي رومي بود (نك‌: ابوفراس، 37، 182؛ عبدالمهدي، 74)، بزرگ شد. اين زن در تربيت وي از هيچ كوششي دريغ نكرد و چنانكه خواهيم ديد، عمر خويش را بر سر تربيت فرزند نهاد (همو، 85-87). ابوفراس به همراه مادر تا 333ق در شهرهاي مختلف قلمرو حمدانيان زندگي كرد و گويا پس از تأسيس حكومت سيف‌الدوله در حلب به آنجا منتقل شد. ابوفراس در حلب تحت سرپرستي سيف‌الدوله كه سپس خواهر او را نيز به زني گرفت، درآمد (ابن خالويه، 11؛ تنوخي،1 /225؛ صفدي، 11/262؛ عبدالمهدي، 88). آشكار است كه حمايت سيف‌الدوله از ابوفراس سبب گرديد كه او در ناز و نعمت پرورش يابد و خود در برخي از اشعارش به اين نكته اشاره كرده است (ص 16). وي تا پايان عمر همواره از عنايتي كه سيف‌الدوله به او داشت، بر خويش مي‌باليد (ابوفراس، 89؛ ابن خلكان، 2/62). بدين‌سان اميرزاده جوان از آموزش و تربيتي شايسته بهره‌مند شد، ‌فنون جنگي را به خوبي آموخت و از محضر اديبان و دانشمنداني كه در دربار سيف‌الدوله گرد آمده بودند، بهره جست و به زودي در شمار شاعران و اديبان روزگار خويش درآمد (ثعالبي، يتيمه، 1/27؛ بستاني، 2/363-364). يكي از استاداني كه ابوفراس در اين دوره از وي بهره جست دوست و يار هميشگي ابن خالويه (ﻫ ‌م) بود كه سپس به روايت و شرح ديوان او پرداخت (ابن خالويه، همانجا؛ شكعه، 435).
همين امر موجب شد كه اندكي بعد، در رقابتهاي ادبي دربار سيف‌الدوله در كنار ابن خالويه قرار گيرد و در شمار يكي از مخالفان سرسخت متنبي درآيد (بستاني، 2/317، 318؛ بلاشر، 236-240). اگرچه برخي كوشيده‌اند كه اين مخالفت را ناديده بگيرند و آن دو را چون خادم و مخدوم جلوه دهند (نك‌: ثعالبي، همانجا، ‌كه مي‌گويد: عدم ستايش متنبي از ابوفارس به دليل بزرگي و عظمت ابوفراس بوده است)، اما قراين بسياري وجود دارد حاكي از آنكه اين دو هيچگونه با يكديگر سازگار نبوده‌اند (بستاني، بلاشر، همانجاها، شكعه، 173، 174، 386).
شاعر هنوز 17 سال نداشت كه به فرمانروايي منبج گمارده شد (ابن عديم، 1/119-120). البته در اين امر شايستگي خود وي بي‌تأثير نبود، (نك‌: ثعالبي، همان، 1/27، 28؛ صفدي، ‌همانجا). اما علاوه بر اين شايستگيها و احترام و صميميتي كه نسبت به سيف‌الدوله ابراز مي‌كرد (ابوفراس، 92-93، 302؛ ثعالبي، همان، 10/15، 27؛ ابن خلكان، ‌همانجا، 3/403؛ نيز نك‌: قطعه‌اي از ابوفراس، 214، كه در آن به اهداي جان خويش به سيف‌الدوله افتخار مي‌كند)، شايد امير مي‌خواسته با حمايت بي‌دريغ از وي، خاطرة كشته شدن پدرش به دست ناصرالدوله را از خاطر او بزدايد (فروخ، 46). سيف‌الدوله در سراسر مدت حكومت خويش درگير جنگهاي پياپي با روميان و سركوب مخالفان داخلي بود و ابوفراس چون ياري وفادار هرگز او را تنها نمي‌گذاشت (ثعالبي، همان، 1/1؛ عبدالمهدي، 92-94) و در بسياري از جنگهاي سيف‌الدوله شركت داشت و در برخي از آنها خود به تنهايي سپاه را رهبري مي‌كرد (همانجا) و هرگاه در جنگي شركت نمي‌داشت، آن حال بر وي دشوار مي‌آمد (ابوفراس، 268-269؛ عبدالمهدي، 206؛ شكعه، 217؛ بستاني، 2/364). حرمت وي نزد سيف‌الدوله چندان بود كه مي‌توانست براي خاطيان به شفاعت بپردازد (ابوفراس، 111؛ عبدالمهدي، 136).
ابوفراس سالهاي 336 تا 351ق را در منبج گذرانيد و اگرچه در سراسر قلمرو حمدانيان در آمدو شد بود، اما جايگاه دائمي وي منبج بود و هرگز دلبستگيهايش را نسبت به آن از ياد نبرد (ابوفراس، 139، 214-215)؛ ابن عساكر، 3/439؛ ابوعلي مسكويه، 2/192؛ ابن اثير، 8/545؛ ابوالفداء، 2/104). در اين دوره از زندگي وي عشق و شعر و شكار و جنگ را با يكديگر درآميخت و اگر چه گرد پيري بسيار زود برچهره‌اش نشست (ابوفراس، 151، 158؛ شكعه، 248-249)، اما عشق و شور جواني را بر خويشتن عار نمي‌دانست (ابوفراس، 156-157). چون اميران به شكار مي‌رفت و چون شاعران به وصف صحنة شكار خويش مي‌پرداخت (همو، 325-332؛ شكعه، 466-473). شب را دركنار زيبارويان به صبح مي‌رسانيد (ابوفراس، 56، 70-71، 102، 113، 150، 225، 312) و روز در لباس رزم به دفع دشمنان مي‌پرداخت (همو، 79، 270-271).
ابوفراس در يكي از همين شكارها در حوالي منبج (351ق) به محاصرة روميان درآمد، اما به‌رغم اينكه خود و يارانش آمادة رزم نبودند، ‌سرشت جوانمردي، او را واداشت تا جنگ با دشمن را برقرار از معركه ترجيح دهد (ابوفراس، 144-145؛ عبدالمهي، 102) و سرانجام درحالي كه زخم برداشته بود، به اسارت روميان درآمد. اگرچه روايت كرده‌اند كه وي يك‌بار نيز در 348ق اسير شده، اما اين گزارش نادرست است (نك‌: همو، 96-103). وي در يكي از اشعارش از اين جنگ و زخم برداشتن و اسارت خويش با افتخار ياد مي‌كند و از اينكه توصية يارانش را مبني بر فرار از معركه نپذيرفته است، بر خويش مي‌بالد (ابوفراس، همانجا)، پس از اسارت روميان وي را به خرشنه بردند و از آنجا كه مي‌پنداشتند كه به زودي سيف‌الدوله آزادي وي را تقاضا خواهد كرد، با او چون ديگر اسيران رفتار نكردند و از گرفتن سلاح و جامة وي خودداري كردند (همو، 145؛ عبدالمهدي، 109-110). اما سيف‌الدوله براي آزادي او اقدامي نكرد. ابوفراس پيشنهاد مي‌كرد كه سيف‌الدوله وي را با جمعي از بزرگان روم از جمله خواهرزادة امير مبادله كند (تنوخي، 1/228) و در قصيده‌اي ضمن شكوه از دوري سيف‌الدوله اشاره كرد كه خوش‌تر دارد چون مردان قوم خويش در ميدان پيكار و بر روي اسب بميرد، از مرگ در بستر و در اسارت روميان ننگ دارد و طلب ياري از عموزاده نه از بيم مرگ، كه از بيم مردن در غربت و ميان ترسايان است. در اين قصيده به اصرار از سيف‌الدوله مي‌خواهد كه پيش از آنكه فرصت از دست برود، براي آزادي او بكوشيد وگرنه ديگران وي را نكوهش خواهند كرد (ابوفراس، 95-98)، اما سيف‌الدوله از اين امر سرباز زد و مدعي شد كه آزادي همة اسيران مسلمان را خواهان است (همو، 38-41؛ تنوخي، همانجا). اين بي‌توجهي سيف‌الدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس او را به سختي آزرد و در قصيده‌اي ضمن گله از سيف‌الدوله خود را با خواهرزادة اميراتور مقايسه كرد و به ستايش خويش پرداخت (ابوفراس، ‌همانجا)، اما فرمانرواي حلب به اين سخنان وقعي ننهاد و اين امر موجب شد كه شاعر اشعار بسياري در وصف روزگار اسارت خويش، ناسازگاري روزگار و نااميدي دردآوري كه بر جان او پنجه افكنده بود، ‌بسرايد (همو، 181-183). اين ا شعار بعدها در ادب عرب به «حبسيات» يا «روميات» شهرت يافت (نك‌: ثعالبي، يتيمه، 1/47-66؛ كيالي، 145) و ابوفراس پيشواي اين مكتب به‌شمار آمد (بستاني، 2/373-374). روميان پس از آنكه از اقدام سيف‌الدوله براي رهايي وي نااميد شدند، او را چون ديگر اسيران به قسطنطنيه منتقل كردند (عبدالمهدي، 110).
اسارت ابوفراس تا 355 ق به درازا كشيد (ابوعلي مسكويه، 2/192، 220؛ شكعه، 213) و او همچنان در اشعار خويش از بدروزگار، بي‌وفايي يار و جور اغيار مي‌ناليد (ابوفراس، 98-101، 115، 137، 145-148، جم‌( اما هرگز ضعف و سستي در شخصيت استوار وي راه نيافت. وي اگرچه به اصرار از سيف‌الدوله مي‌خواست تا براي آزادي او اقدام كند (همانجاها)، اما هيچ‌گاه خود را در برابر وي خوار نمي‌ساخت، بلكه بر ارزشها و شايستگيهاي خويش پاي مي‌فشرد و به صراحت مدعي بود، كه اگر مادر پيري در منبج نمي‌داشت، مرگ در اسارت نيز بر وي دشوار نمي‌نمود (همو، 320؛ بستاني، 2/372).با طولاني شدن مدت اسارت، مادر ابوفراس براي جلب حمايت سيف‌الدوله و درخواست كوشش براي آزادي او به حلب رفت، اما درخواست وي پذيرفته نشد و اين امر آزردگي ابوفراس را از سيف‌الدوله به اوج خود رسانيد و در قصيده‌اي به سختي از وي گله كرد (ابوفراس، 233-236؛ ثعالبي، همان، 1/60-61). اكنون وي سيف‌الدوله را مردي بدعهد مي‌دانست كه براي خدمت ديرين پسرعمش ارزشي قائل نيست، همه گونه سخاوتمندي با شاعران روا مي‌دارد، اما از پرداخت سربها براي رهايي او خودداري مي‌كند (ابوفراس، 38-41)، و شايد ابوفراس چندان از پسرعم خويش دل‌آزرده شده بود كه حتي در مرگ او هم مرثيه‌اي نسرود.
مرگ مادر ابوفراس در زمان اسارت او، واپسين ضربه را بروي فرود آورد و با همة پايداري به تلخي گريست قصيده‌اي كه وي در رثاي مادرش سروده است، نهايت اندوه و درماندگي وي را آشكار مي‌سازد (همو، 140-141؛ قس: ابن خلكان، 2/61،‌ كه به هنگام مرگ ابوفراس مادرش را در قيد حيات مي‌داند). سرانجام در 355ق، اسيران در ساحل فرات مبادله شدند و ابوفراس آزادي خويش را باز يافت (تنوخي، 1/228، 229، 281؛ ابوعلي مسكويه، همانجا، ‌ابن اثير، 8/574؛ ابوالفداء، 2/106) و سپس احتمالاً فرمانروايي حمص را به دست آورد (عبدالمهدي، 115-116).
در 356ق، سيف‌الدوله درگذشت و اندكي بعد ابوفراس نيز كشته شد (ابن اثير، 8/588؛ ابن عديم، 1/156-157)، دربارة چگونگي كشته شدن وي، گزارشهاي گوناگوني دردست است و به‌رغم تحقيق جامعي كه عبدالمهدي دربارة ابوفراس فراهم آورده است، آشفتگي گزارشهاي منابع، نتيجه‌گيري قطعي را در اين‌باره اندكي دشوار مي‌سازد. به گزارش تنوخي (1/226)، پس از مرگ سيف‌الدوله، سپاهيان وي پراكنده شدند و شيرازة كارها از هم گسست و شايد ابوفارس خود را براي جانشيني سيف‌الدوله شايسته‌تر از ابوالمعالي، خواهرزادة خويش و فرزند سيف‌الدوله مي‌دانست. احتمالاً همين امر موجب بروز بدگماني ميان آن دو گرديد (ابن اثير، ابن عديم، ‌همانجاها). همچنين مي‌توان پنداشت كه ابوفراس از اينكه حكومت، به علت خردسالي ابوالمعالي به دست قرغويه يكي از غلامان سيف‌الدوله افتاده بود، ‌خشنود نبود. اگرچه ابوفراس و ابوالمعالي كوشيدند تا اين بدگماني را از ميان بردارند (نكـ: تنوحي، همانجا)، اما بدطينتي همان غلام كه خود نيز چشم طمع به حكومت دوخته بود (شكعه،‌ 123)، موجب درگرفتن جنگ ميان آنان شد (ابن عديم، همانجا) و سرانجام ابوفراس به دست قرغويه هلاك گرديد (ابن اثير، ‌ابن عديم، همانجاها؛ ابن خلكان، 3/403)، برپاية برخي گزارشها‌ي در جنگ مجروح شد و پس از چندي درگذشت (ابن شاكر، 178، 188-189؛ صفدي، 11/263: نيز نك‌: كيالي، 155).
احتمال مي‌رود كه اين گزارش درست باشد. ‌چه شاعر در قطعه‌اي كه خطاب به دختر خود سروده و به روايتي آخرين شعر او بوده است، از وي خواسته است كه براي او عزاداري كند (ابوفراس، 29؛ ثعالبي، يتيمه، 1/71؛ صفدي، همانجا).
شخصيت: از خصلتهاي بارز ابوفراس شجاعت، بخشندگي و جوانمردي اوست،‌ چنانكه به گفتة برخي (تنوخي، 1/225؛ ذهبي، 16/197)، در روزگار خود مانند نداشته است. بدين سبب شايد بتوان تصويري را كه او در اشعار خود از خويشتن ساخته، صرف نظر از خودستاييهاي معمول، نموداري واقعي از شخصيت او شمرد. وي جنگجويي است كه مرگ با عزت را از زندگي همراه با خواري بهتر مي‌داند (ص 213، 293)؛ در دوستي چندان صادق است كه نيكي با بدي يارانش براي وي يكسان است و در هيچ حال آنان را فرو نمي‌گذارد (ص 210، 238)؛ نيز نك‌: عبدالمهدي: 268؛ فروخ، 65) و آنگاه كه در جنگ بر دشمن پيروز مي‌شود، ‌جوانمردانه آنچه را به غنيمت گرفته، به زنان و كودكان آنان مي‌بخشد (ص 144؛ نيز نك‌: شكعه، 262)؛ خود را مصداق مثل معروف عرب مي‌داند كه يا امير است يا اسير (ص 116) و هنگامي كه مرگ او فرا مي‌رسد،‌ در مرثيه‌اي كه براي خود مي‌سرايد، ‌از دختر خويش مي‌خواهد تا از وراي روبندة خود بروي بگريد، ‌مبادا كه ديگران گريه او را ببينند (ص 29؛ نيز نك‌: ثعالبي، همانجا)؛ اگرچه خود را فرزند خانداني مي‌داند كه جايگاه بلند آن در ستارة ثرياست و سفرة گستردة آنان در روي زمين مردم را اطعام مي‌كند (ص 284)، اما بزرگي در شخصيت را بسيار برتر از توانگري در مال و ثروت مي‌داند (ص 248)، چه خاندان وي جز براي بخشندگي و بلندهمتي آفريده نشده‌اند (ص 103). و از اين‌رو بخشندگي در نظر وي آن است كه بدون درخواست انجام گيرد (ص 104)؛ شر و بدي را مي‌شناسند، ‌اما نه براي بدي كردن به ديگران، كه براي حفظ خويش از بديهاي ديگران (ص 322)، در عشق ورزيدن چندان صادق است كه نياز به گواه ندارد (ص 102)، اما جنون عشق را با عقل مهار مي‌سازد (ص 202) و فقط هنگام بر درد جدايي از معشوق مي‌گريد كه تاريكي شب فرا رسيده باشد (ص 142)، ‌چه او كسي نيست كه عشق خويش را آشكار سازد (همانجا)، زيرا چون اميران عشق مي‌ورزد و خواري و مذلت در عشق را نمي‌پذيرد (ص 292-293)، نك‌: شكعه، 258؛ بستاني، 2/370)؛ جنگجويي است كه در لباس رزم با معشوق ديدار مي‌كند (ص 118)، زيرا جنگ از نوجواني، ‌طعام و شراب وي بوده است (ص 53)، اما اگر زني به عشق وي گرفتار آيد از آن رهايي نمي‌يابد (ص 69).
شعر: ابوفراس در شعر سخت متأثر از عناصر شعر جاهلي است چنانكه در برخي قصايد مي‌توان گفت كه وي شاعر جاهلي تمام عياري است (عبدالمهدي، 339-347) كه در سده 4ق زندگي مي‌كرده است. مضمونهاي شعر وي مدح، رثا، فخر و حماسه، نسيب و تشبيب و اندكي وصف است. وي در شخصيت و نيز در شعر خود به شدت سنت‌گرا بود. نيازي به سرودن مديحه براي گذران زندگي خويش نداشت و شايد شاعري را براي خود عار مي‌د‌انست (نكـ: ص 132)، چه مي‌پنداشت كه هنر اصلي وي شمشير زدن است، نه شاعري (ص 18) و شايد به همين سبب است كه مانع انتشار شعر خود مي‌شد (نك‌: ابن خالويه 11). با اين همه به شيوة سنتي به ستايش سيف‌الدوله و برخي ديگر از افراد خاندان خويش مي‌پرداخت (ص 23)، اگرچه، بجز چند تن هيچ كس را برتر از خويش نمي‌شمرد تا به ستايش وي بپردازد.
اغلب قصيده‌هاي او با مقدمه تغزلي معمول (نسيب) آغاز مي‌شود و همين مقدمه‌هاي تقليدي بخش مهمي از غزليات ديوان او را تشكيل مي‌دهد. چند قصيدة وي نيز غزل ناب است. همة اين اشعار تقليد محض از شعر جاهلي است. شاعر در آنها بر اطلال و دمن مي‌گريد (نك‌: عبدالمهدي، 308-309، 362؛ قس: بستاني، 2/369)، ‌به دنبال كاروان معشوق اشك مي‌ريزد و از پيري خويش شكوه مي‌كند (ص 29-30، 73، 74؛ نك‌: عبدالمهدي، 215-217). اين تأثير از سنت كهن در وي چندان نيرومند است كه حتي نام معشوقه‌هاي خيالي شاعران كهن را در شعر خويش مي‌آورد (ص 236؛ نك‌: عبدالمهدي، 219). تنها نوآوري ابوفراس در اين اشعار در مقدار ابيات هر مضمون است، به گونه‌اي كه در برخي از قصيده‌ها كه با مضمون فخر سروده شده است، مقدمة تغزلي بيش از غرض اصلي شعر است (همو، 216، 217). افزون بر اين، تناسب و انسجامي كه ابوفراس ميان مقدمه و مضمون اصلي شعر ايجاد كرده، سخت قابل تحسين است (همو، 220، 221، 224). حدود 100 قطعه در ديوان وي ديده مي‌شود كه غزل محض است (همو 215). در اين اشعار ابوفراس از تقليد صرف دست شسته است و بنابراين، ‌آنها را مي‌توان بازتاب تجربه‌هاي واقعي شاعر در عشق پنداشت كه در لحظه‌هايي خاص سروده شده است (همو، 235) و در آنها شخصيت شهسوار گونة شاعر رنگ باخته و عواطف طبيعي وي آشكار شده است چنانكه گويي او عاشق كهنه كاري است كه با زير و بم عشق آشناست و با همة عزت نفس خويش شهادت در راه عشق را مي‌ستايد (ص 104؛ نك‌: شكعه، 315). در اينگونه اشعار است كه تأثير نيرومند عمربن ربيعه در وي به خوبي آشكار مي‌گردد. شاعر گاه به مجنون مي‌گرايد (ص 93-94، 156-157) و همچون بسياري از اميران به عياشي و خوشگذراني مي‌پردازد (نك‌: عبدالمهدي، 94) و حتي در بسياري از اشعارشان، تغزل به مذكر نيز ديده مي‌شود (ص 137-138، 141، 195-196) با اين حال، غزل او از قلمرو عفت و پاكي در نمي‌گذرد، چه در نظر وي ارجمندترين عشقها عفيف‌ترين آنهاست (عبدالمهدي، 222).به نظر مي‌رسد كه وي در سرودن اينگونه اشعار تنها نوعي همگاني با شاعران هم‌روزگار خود داشته است، چنانكه به كار رفتن برخي واژه‌هاي فارسي از جمله مرزبان، ديباج، بهار و دستبان در شعر او (ص 130، 158، 189، 329) نيز احتمالاً به همين سبب بوده است (نك‌: هـ د، اين حجاج).
اما آنچه منتقدان كهن و نيز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وي عنايتي آميخته به تحسين نشان دهند، نخست شخصيت ويژة اوست كه از آن سخن گفته شد، دو ديگر سروده‌هايي از وي كه به «اسريات» يا «حبسيات» يا «روميات» شهرت يافته است. در اينگونه اشعار، عاطفة شاعر رقّت و عمق بيشتري يافته است، چندانكه به گفتة برخي از معاصران، گرانجانان سنگين دل را نيز متأثر مي‌سازد (شكعه، 307، 376). شايد با توجه به همين سروده‌هاي اوست كه منتقدان كهن، وي را شاعري نوآور دانسته‌اند (تنوخي، 1/230؛ ذهبي، 16/196-197) و برخي از معاصر وي را برتر از متنبي شمرده‌اند (نك‌: بلاشر، 458، 459). احساس صادقانة شاعر در اين اشعار مجال بروز يافته است و وي از شعر، مرهمي بر زخمها و گنجينه‌اي براي نگهداشت مفاخر خويش ساخته است (بستاني، 2/368) و در آنها فخر و حماسه و عشق را با يكديگر درآميخته و تصويري حقيقي و گويا از رنجهاي خويش در روزگار اسارت ارائه داده است (ص 246-247؛ نك‌: شكعه، 276، حاوي، 3/288). بخش ديگر اشعار وي كه اين ويژگي در آنها به چشم مي‌خورد، ‌اخوانيات اوست (شكعه، 403-414). در اين سروده‌ها نيز تشخص او به خوبي آشكار مي‌گردد. با اين حال شعر ابوفراس آيينة زندگي اجتماعي روزگار او نيست، زواياي تاريك آشفتگيها و دگرگونيهاي سياسي دورة جنگهايي كه شاعر خود در آنها شركت داشته است، به دست نمي‌دهد (بستاني، 2/371، متز، 1/443-444). ابوفراس اشراف‌زاده‌اي است كه شعر را براي شعر مي‌خواهد (عبدالمهدي، 188) و اشعار شاهانه‌اي مي‌سرايد (ثعالبي، يتيمه، 1/24) كه تنها مي‌تواند بخشي اندك از زندگي اشرافي خود وي را روشن سازد، چنانكه وقتي مي‌خواهد بركه‌اي را كه گلهاي گوناگون آن را فرا گرفته است، وصف كند، آن را به فرش ابريشمين سفيد با حواشي و ريشه‌هاي سبز تشبيه مي‌كند و اينگونه تشبيهات را اميرزادة ديگر، ابن معتز، هم به كار برده است (نك‌: ابوفراس، 158؛ عبدالمهدي، 345) و حتي «روميات» وي كه بهترين اشعار اوست (ثعالبي، همان، 1/70) و سروده‌هاي واقع‌گرايانة او به‌شمار مي‌رود، تنها تصويري از رنجهاي دروني اسيري اشراف‌زاده را به‌دست مي‌دهد (عبدالمهدي، 276، 350، 409). از اين روست كه صاحب بن عباد دربارة او گفته است كه شاعري با اميري (امرؤالقيس) آغاز شد و به اميري ديگر (ابوفراس) پايان يافت (ثعالبي، همان، 1/27). در هر حال، با آنكه برخي از معاصران، شعر وي را نثري مسجع مي‌دانند كه هيچ ذوق و هنري در آن ديده نمي‌شود (متز، 1/444)، باز گروهي از گذشتگان، شعر وي را ستوده‌اند (ابن بسام، 1(1)/315). برخي از شاعران نيز سروده‌هاي وي را تضمين كرده‌اند و حتي برخي از آنان از تشبه به وي بر خود باليده‌اند (عمادالدين، 1/558-559، 2/338)، و برخي از اشعار وي حكم مثل سائر پيدا كرده است (ثعالبي، التمثيل، 109؛ نويري، 3/104؛ بطليوسي، 2(1)/144).
ابوفراس مسلماني شيعي و راست كيش است، چندانكه وي را در شمار شاعران اهل بيت و از مجاهران (بي‌پروايان در ابراز عقيده) برشمرده‌اند (ابن شهرآشوب، 149). اگرچه اشعار وي در اين زمينه بسيار اندك است، اما تأثير آن در جهان تشيع اندك نبوده است (نك‌: اميني، 3/403؛ نصراللـه، 39-48). مشهورترين اين اشعار قصيده‌اي است كه آن را در پاسخ به اميرزاده‌اي ديگر از عباسيان، يعني ابن معتز و قصيدة ابن سكره هاشمي، سروده و به شافيه مشهور است (ابوفراس، 257-262): وي در اين قصيده به تندي بر امويان و عباسيان مي‌تازد و برتريهاي ادعايي عباسيان را دروغين مي‌شمارد؛ زشتكاريهاي آنان را يكايك نام مي‌برد؛ بر بزرگواري امام موسي كاظم(ع) و امام رضا(ع) تأكيد مي‌ورزد و هارون‌الرشيد و مأمون را در خور قياس با آنان نمي‌شمرد؛ همچنانكه ميان نوح پيامبر و فرزندش قرابتي نمي‌يابد، خاندان بني عباس را كه دستشان به خون فرزندان علي بن ابي‌طالب(ع) آلوده است، از پيامبر(ص) نمي‌داند و سلمان فارسي را به خاندان پيامبر نزديك‌تر مي‌شمرد. اين قصيده در حدود 60 بيت است و با اعتراض به غصب خلافت و پايمال كردن حق فرزندان علي ابن ابي‌طالب(ع) و از دست رفتن دين به دست غاصبان آغاز مي‌گردد و در آن به فرمان پيامبر(ص) در روز غدير و نيز ناديده گرفته شدن آن در شوراي سقيفه اشاره مي‌كند (همانجا). قصيدة ياد شده همواره مورد توجه شيعيان بوده است، چندانكه گروهي آن را شرح و تخميس كرده‌اند. استاد و دوست شاعر ابن خالويه نخستين شارح آن است. از جملة ديگر كساني كه به اين قصيده پرداخته‌اند، مي‌توان از ابن امير الحاچ و محمد بن عبدالملك، شارحان قصيده و ابراهيم يحيي عاملي كه آن را تخميس كرده، نام برد. (اميني، 3/402؛ نصراللـه، 40).
اگرچه برخي ابوفراس را اسماعيلي دانسته‌اند، اما از آنجا كه وي در اين قصيده از امام موسي كاظم(ع) و امام رضا(ع) و نيز در دو قطعة ديگر از پيشوايان دوازده‌گانة شيعيان نام برده است (ص 303، 319؛ نک‌: عبدالمهدي، 147-148)، ترديد نمي‌توان داشت كه وي شيعة دوازده امامي بوده است. افزون بر اين اشعار، وي قصيده‌اي نيز در رثاي امام حسين(ع) سروده است (ص 312-314). در اين قصيده نيز وي به سختي به قاتلان آن امام(ع) مي‌تازد و برتريها و فضيلتهاي امام علي(ع) را برمي‌شمارد و كساني را كه وصيت پيامبر(ص) را دربارة خاندانش ناديده گرفته‌اند، نكوهش مي‌كند. از اين‌رو چنانكه گفته‌اند، به راستي مي‌توان ابوفراس را شاعر اهل بيت‌(ع) ناميد. ديوان وي نخستين‌بار در 1873 و سپس در سالهاي 1900 و 1910م به چاپ رسيد. در 1944م، سامي دهان آن را در 3 جلد، همراه تحقيقات مفصل خويش به چاپ رسانيد و در 1961م چاپ ديگري از آن در بيروت صورت گرفت و سرانجام در 1987م محمد تونجي بار ديگر آن را در دمشق منتشر ساخت.
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن بسام شنتريني، علي، الذخيره، به كوشش احسان عباس، تونس، 1395ق/1975م؛ ابن خالويه، حسين، مقدمه بر ديوان ابوراس (ﻫ م)؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن شاكر كتبي، محمد، عيون‌التواريخ، حوادث سال 357ق، نسخة خطي كتابخانة احمد ثالث استانبول، شم‌ 2922؛ ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، 1380 ق/1961م؛ ابن عديم، عمر، زبده الحلب من تاريخ الحلب، به كوشش سامي دهان، دمشق، 1370 ق/1951م؛ ابن عساكر، علي، التاريخ‌الكبير، به كوشش عبدالقادر افندي بدران، دمشق، 1331 ق؛ ابوعلي مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرز، قاهره، 1334 ق/1961,؛ ابوالفداء، المختصر في اخبار البشر، بيروت، دارالمعرفه؛ ابوفراس، حارث، ديوان (به روايت ابن خالويه)، به كوشش محمد تونجي، دمشق، 1408 ق/1987م؛ امين، محسن، اعيان الشيعه، به كوشش حسن امين، بيروت، 1403 ق/1983م؛ اميني، عبدالحسين، الغدير، بيروت، 1378 ق/1967م؛ بستاني، پطرس، ادباءالعرب، بيروت، 1979م؛ بطليوسي، عبداللـه، «شرح سقط الزند»، ضمن شروح سقط الزند، به كوشش طه حسين و ديگران، قاهره، 1364 ق/1945م؛ بلاشر، رژيس، ابوالطيب المتنبي، ترجمة ابراهيم كيلاني، بيروت، 1405 ق/1985م؛ تنوخي، محسن، الفرج بعد الشده، به كوشش عبود شالجي، بيروت، 1391ق/1971م؛ثعالبي، عبدالملك، التمثيل و المحاضره، به كوشش عبدالفتاح محمد حلو، قاهره 1381 ق/1961م؛ همو، يتيمه الدهر، به كوشش محمد اسماعيل صاوي، قاهره، 1352 ق/1934م؛ حاوي، ايليا، في النقد و الادب، بيروت، 1986م؛ ذهبي، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و اكرم بوشي، بيروت، 1404 ق/984 م؛ شكعه، مصطفي، فنون الشعر في مجتمع الحمدانيين، بيروت، 1981م؛ صفدي، خليل، الوافي بالوفيات، به كوشش شكري فيصل، بيروت، 1401 ق/1981م؛ عبدالمهري، عبدالجليل حسن، ابوفراس الحمداني، عمان، 1401 ق/1981م؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريده القصر، به كوشش شكري فيصل، دمشق، 1375 ق/1955م؛ فروخ، عمر، ابوفراس، فارس بني حمدان و شاعرهم، بيروت، 1373 ق/1954م؛ كيالي، سامي، سيف‌الدوله و عصر الحمدانيين، قاهره، 1959م؛ متز، آدام، الححضاره الاسلاميه، ترجمة محمدعبدالهادي ابوريده، تونس، 1405 ق/1986م؛ نصراله، ابراهيم، حلب و التشيع، بيروت، 1403 ق/1983م؛ نويري، احمد، نهايه الأرب، قاهره، 1342-1362 ق؛ نيز:
GAS.
سيد محمد سيدي

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2447
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست