responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2347
ابوالعتاهيه
جلد: 5
     
شماره مقاله:2347


اَبو الْعَتاهِيه، ابواسحاق اسماعيل بن قاسم بن سويد بن كيسان (130 ـ 211ق/ 748 ـ 826 م)،‌ شاعر بزرگ عباسي.
آنچه در شرح حال اين شاعر نامدار كه پيشاهنگ شعر زهد به شمار مي رود، در خور توجه است، تصاوير متفاوت و بلكه متصادي است كه منابع از شخصيت و برخي روحيات او به دست داده اند. مثلاً اغلب آنها از زهد و تصوف و حتي حبس خود خواستة وي در زمان هارون الرشيد سخن گفته اند، اما در همان حال روايات متعددي نيز دربارة بخل و مال دوستي فرومايگي وي در دست است كه ناديده گرفتن يا پيوند دادنشان به دوره هاي ديگري از عمر شاعر چندان آسان نيست. آثار اين ناهمگوني را در جنبه هاي ديگري از زندگاني و رفتار شاعر نيز مي توان مشاهده كرد. براي شناخت اين پديده شايد آسان ترين كار آن باشد كه برخي از اين روايات را بر مبناي برخي ديگر تفسير توجيه كنيم. مثلاً با آنچه از جاه طلبيها و طمع ورزيهاي ابوالعتاهيه مي دانيم، بكوشيم همة آنچه دربارة زهد و پشت پا زدن او به مواهب زندگاني درباري نقل كرده اند، بي اعتبار بخوانيم و يا جولوه هاي ديگري از رياكاري شاعر قلمداد كنيم و يا برعكس، از او چهره اي بي آلايش به دست دهيم و وجوه منفي در شخصيت و رفتارش را در قياس با گرايشهاي زاهدانة وي بي مقدار جلوه دهيم. اما به نظر مي رسد بهترين راه براي پرهيز از ساده انگاري اين باشد كه بكوشيم تا حد امكان به بنيادهايي اجتماعي و فردي دست يابيم كه در چارچوب تاريخ معين، ظهور گرايشهاي متضادي از اين قبيل را نه تصادفاً، كه به ضرورت ايجاب ميكرده است. وانگهي، از آنجا كه دربارة ابوالعتاهيه اتهام خطرناكي چون زندقه نيز در ميان است، در بررسي احوال و عقايد وي، نيات آشكار و پنهان راويان را نيز نبايد از نظر دور داشت.
عنوان ابوالعتاهيه (عتاهيه = سبك مغزي) كه برخي آن را كنية شاعر پنداشته اند، در واقع لقبي است كه گويا به علت سبك سري و خودنمايي شاعر و گرايش وي به مجون به او اطلاق شده است، گرچه برخي نيز متهم شدن شاعر به زندقه را علت اطلاق اين لقب به وي شمرده اند (نك‌ : ابوالفرج، 4/2 ـ 3؛ ابن عبدالبر، 36؛ ابن منظور، لسان، ذيل عنه). نياي وي كيسان كه از مردم عين التمر در نزديكي انبار بود، در كودكي اسير سپاهيان خالد بن وليد شد و گويند نخستين اسيري بود كه در زمان ابوبكر به مدينه آورده شد (ابن عبدالبر، 35 ـ 36؛ قس: ابوالفرج، 4/3) و از آنجا كه در كودكي به يتيمي نزد بني عَنَزه ـ تيره اي از ربيعه ـ پرورش يافته و هم به دست آنان آزاد شده بود، او و نوادگانش از جمله ابوالعتاهيه را از موالي بني عنزه مي شمردند (همو، 4/3 ـ 4؛ ابن عبدالبر، 35؛ ابن عديم، 4/1753 ـ 1754) و نسبت عنزي ابوالتعاهيه از همين جاست (اين امر البته مانع از آن نبود كه وي، چنانكه برخي گفته اند، گاه با در نظر گرفتن علايق و منافع خود، ولاء خويش را تغيير دهد و خود را به قبله اي ديگر منسوب دارد، نك‌ : ابوالفرج، 4/32 ـ 33). مادر شاعر نيز از موالي بني زهره (تيره اي از قريش) بود (همو، 4/4؛ ابن عبدالبر، 36؛ ابن عديم، 4/1754). از اينجا بطلان نظر كساني كه ابوالعتاهيه را از تبار عرب شمرده اند آشكار مي گردد (نك‌ ك مقدسي، 149 ـ 150؛ بستاني؛ قس: نيكلسون، 226؛ هوار، 74). بي سبب نيست كه شاعر در سروده هاي خود (ص 282)، پرهيزگاري و نيكوكاري را بر نسب عالي ترجيح مي دهد (نيز.‌نك‌ : ابوالفرج، 4/5؛ ابن عديم .4/1754 ـ 1755).
موطن شاعر و نياكانش را كوفه نوشته اند (ابوالفرج، 4/1،3؛ ابن عديم. 4/1751 ـ 1759)، اما دو روايت نيز در دست است كه بنابر يكي از آنها، ابوالعتاهيه اهل مَذار (ميان واسط و بصره) بوده و بنابر ديگري، پدر وي از آبادي ناشناخته اي به نام ورجه برخاسته بوده است (نك‌ : ابوالفرج، 4/4 ـ 5؛ ابن عديم، 4/1762). اگر اين روايات درست باشند، مي توان احتمال داد كه شاعر در كودكي همراه خانوادة خود به كوفه مسافرت كرده و در همان شهر ساكن شده است (ابوالفرج، 4/4؛ ابن عديم، 4/1752). خانوادة وي تهيدست بود و پدرش كه مردي عامي بود (همو، 4/1756) به كوزه فروشي و به روايتي حَجّامي اشتغال داشت (ابوالفرج، 4/5؛ ابن عديم. همانجا) و چنانكه از روايات برمي آيد، از اين هر دو پيشه بهره اي نيز به ابوالعتاهيه رسيده بود، چه از يك مي دانيم كه شاعر خود در كودكي و جواني همراه خانواده اش با كوزه گري و كوزه فروشي روزگار مي گذرانيد (ابن قتيبه، 2/675؛ ابن معتيز،‌230؛ مسعودي، 6/245؛ ابوالفرج، 4/4، 9) و حتي بعدها كه آوازه اي بلند يافت، رقيبانش گاه از سر تحقير او را پسر سفال فروش مي خواندنند (خطيب، 6/258) و از سوي ديگر در برخي از روايات آمده است كه آنگاه كه ابوالعتاهيه به زهد روي آورد، براي دوري از غرور و تحقير نفس خويش حجّامي پيشه كرد (ابوالفرج، 4/7 - 8، 107 ـ 109؛ همو در يكي از رواياتي كه از صولي نقل كرده، 4/7،‌علت روي آوردن شاعر به حجامي را ترس او از گرفتار شدن به تهمت زندقه نوشته است؛ نيز نك‌ : ابن عديم، 4/1757 ـ 1758، به ويژه شعر ابوالعتاهيه كه در آن صراحت از حجامت سخن گفته است). البته روايتي منحصر ب هفرد نيز از قول پسر ابوالعتاهيه نقل شده، حاكي از آنكه شاعر در آن زمان در ملكي كه از پدر به ارث برده بود، در رفاه مي زيسته و جز پرداختن به ادب مشغله اي نداشته است (همو. 4/1759)، اما با توجه به آنچه منابع دربارة تهيدستي خانوادة وي نوشته اند، روايت مزبور را نمي توان در خور اعتماد پنداشت.
جز معيشت فقيرانه و كوزه فروشي، آنچه از زندگي ابوالتعاهيه در كوفه مي دانيم، مبتني بر رواياتي است كه از در آميختن شاعر جوان با مخنثان و برخي هرزگيهاي وي خبر مي دهد. بنابر پاره اي از اين روايات كه ظاهراً سرچشمة همة آنها جاحظ است (نك‌ : همو، 4/1756)، شاعر در جواني با جمعي از مخنثان كوفه معاشرت داشته و خود را همچون آنان مي آراسته است (ابوالفرج، 4/1؛ ابن عديم، همانجا). چگونگي اين ماجرا به درتسي روشن نيست و حتي ابن عديم كه در اين مورد از كتابي با عنوان اخبار ابي العتاهي‌ـة روايت مي كند، از قول مؤلف آن، گفتة جاحظ را دربارة مخنث بودن ابوالعتاهيه در خور اعتماد نشناخته و رفتار شاعر را در دوران جواني او بيشتر ناشي از تهيدستي و بينوايي وي شمرده است (همانجا). اين گفته با نظر برخي محققان معاصر نيز سازگاري دارد. مثلاً شوقي ضيف (ص 238) بر آن است كه احتمالاً تهيدستي و پايگاه اجتماعي پست شاعر كه گويي به سبب نازيبايي روي و ناهنجاري هيأت ظاهر او تشديد مي شد (البته دربارة چهره و هيأت ابوالعتاهيه روايت متضادي در دست است، نك‌ : مبرد، 2/870؛ مسعودي، 7/86؛ ابوالفرج، 4/8، 75)، علت گرايش وي به لهو و خودنمايي و لذا در آميختن با مخنثان بوده است. از سوي ديگر در روايتي در خور تأمل ابوالشمقمق را مي بينيم كه ابوالعتاهيه را سرزنش مي كند كه چرا با وجود آن عمر دراز و مقام و منزلت ادبي و اجتماعي، باز با مخنثان در مي آميزد و شاعر نيز در پاسخ مي گويد كه مراد وي از اين كار آموختن شگردهاي آنان و آشنايي با زبانشان است (همو، 4/7). روشن است كه ابوالعتاهيه اي كه در اين روايت از او سخن مي رود، شاعر جوان و گمنام كوفه نيست، بلكه شاعر نامداري است كه چنانكه خواهيم ديد، ديري است كه مديحه سرا و نديم خلفاي بغداد شده است. از اين روي يا بايد در صحت اين روايت ترديد كرد، يا ناچار بايد پذيرفت كه گرايش او به مخنث نمايي صرفاً ناشي از وضع اجتماعي فلاكت بار دورة جواني او در كوفه نبوده است، چنانكه وقتي از بشار بن برد دربارة بهترين شاعر عصر پرسش كردند، به ابوالعتاهيه اشاره كرد و به تحقير گفت: «مخنث اهل بغداد» (همو، 4/72، قس: 4/47، 75). دربارة برخي هرزه گويهاي ديگر او در اين دوره نيز رواياتي نقل شده است. مثلاً يك جا او را مي بينيم كه در هجو سُعدي، زني از موالي بني مَعن كه هم محبوب شاعر است و هم محبوب عبدالله بن مَعن، شعري بس وقيحانه و شرم انگيز مي سرايد كه عبدالله، به كيفر آن، او را 100 تازيانه مي زند(همو، 4/24 ـ 26). از سوي ديگر دوستي او با ابراهيم موصلي (ه‌ و) و نيز روابطش با برخي شخصيتها و محافل نه چندان خوشنام، بي شك از همين زمان آغاز شد (همو، 4/4؛ ضيف، همانجا؛ بستاني).
قريحة شاعري ابوالعتاهيه بسيار زود شكوفا گرديد. گويند در همان آغاز جواني، روزي هنگام دوره گردي و كوزه فروشي در كوفه به جمع جوانان شعر دوست درآمد و به مشاعره با آنان پرداخت و بر ايشان چيره شد (ابوالفرج، 4/47) و حتي آورده اند كه جوانان ادب دوست نزد او مي آمدند و اشعار وي را بر سفال پاره ها مي نوشتند (همو، 4/9). اين علايق شاعر جوان، البته با كار و كسب او چندان سازگاري نداشت. خود وي نيز در روايتي، در پاسخ به اين پرسش كه چرا كمتر از برادرش زيد دل به كار مي بندد، گفته است: « من قافيه پردازم و برادرم تجارت پيشه» (همو، 8/4 ـ 9). به هر روي چنانكه پيداست، نه كوزه فروشي به زندگي بي رونق او سر و ساماني بخشيد و نه اين شعر و شاعري زودرس. او ناچار كوفه ار ترك گفت و راهي بغداد شد. روايتي نيز در اين باره نقل شده، حاكي از آنكه چون كار كسب شاعر جوان در كوفه براي او جز زيان به ارمغان نياورد، مادرش او را كه وضعي پريشان تر از ديگر برادران داشت، نكوهش كرد كه چرا اينهمه زيان را برمي تابد و چشم اميد به برادرانش دوخته است. چه بسا اگر به بغداد رود، حال و روزي بهتر بيابد و او نيز رهسپار بغداد شد (ابن عديم، 4/1759).
در همين روايت مي بينيم كه شاعر در بغداد نيز نخست با دوره گردي و دست فروشي گذران مي كرده و سپس با سرودن شعر در مدح مهدي (حك‌ 158 ـ 169 ب)، خليفة عباسي، پاداشي درخور يافته و از همين جا درهاي كاميابي به رويش گشوده شده است. در جايي ديگر نيز شاعر خود در اشاره به نخستين روزهاي ورودش به بغداد گفته است: «ما 3 تن بوديم كه به بغداد درآمديم و چون كسي را نداشتيم كه به او پناه جوييم، در حجره اي مسكن گزيديم» (خطيب، 6/254). اما در روايتي ديگر مي خوانيم كه ابوالعتاهيه و ابراهيم موصلي با هم به بغداد رفتند و سپس از هم جدا شدند، ابراهيم در آنجا ماند و ابوالعتاهيه بغداد را ترك گفت و به حيره رفت (ابوالفرج،4/4؛ قس: ضيف، همانجا). آنچه مسلم است، بغداد سرمنزل نهايي شاعر بود و هم در آنجا بود كه وي، همچون دوستش ابراهيم موصلي و چه بسا به ياري او (همو، 239)، به بارگاه خلافت راه يافت و مديحه سرا و همنشين تني چند از بزرگ ترين خلفاي عباسي گرديد. البته روايتي مبهم نيز در دست است حاكي از آنكه ابوالعتاهيه در زمان خلافت منصور (136 ـ 158 ق) در دستگاه ابوعصمه حماد بن سالم شيعي، منصبي ديواني داشته است (ابن عديم. 4/1752)، اما دليلي در تأييد اين روايت در دست نيست.
از زندگاني و احوال شاعر در دورة خلافت مهدي (158 ـ 169 ق) آگاهيهاي بسيار داريم. از يك سو وي مدتها كوشيد به خليفه تقرب جويد (خطيب، 6/256) و سرانجام شاعر مديحه سراي وي گشت (ابوالفرج، 4/33 ـ 34) و در زمرة ملازمان او در آمد، تا آنجا كه حتي در شكار او را در ركاب خليفهمي يابيم (همو، 4/48 ـ 49) و مي بينيم كه با اشعار دلنشين خود در خشم يا اندوه شديد خليفه، ماية آرامش خاطر وي مي شود (همو، 4/56، 72). اما از سوي ديگر، مي بينيم كه وي نيز گاه مانند ديگر درباريان بازيچة خشم خليفه مي گردد و تازيانه مي خورد و حتي به زندان مي افتد(همو، 4/40، ابن معتز، 230؛ نيز نك‌ : دنبالة مقاله). آشنايي وي با عتبه. كنيز ريطه همسر خليفه، نيز كه به عشقي يك جانبه و بي سرانجام منجر شد، در همين دوره آغاز گرديد و در واقع، تا آنجا كه مي دانيم، بي مهريها و بدرفتاريهاي گاه به گاه خليفه با وي نير ـ كه حتي گويند: يك بار به تبعيد شاعر به كوفه منجر شد ـ از همين جا سرچشمه مي گرفت. روايات متعددي دربارة عشق شاعر به عتبه و واكنش مهدي در دست است. برخي از سروده هاي تغزلي ابوالعتاهيه در اين باره نيز در منابع نقل شده است (ابن قتيبه، 2/676؛ ابن معتز، 230 ـ 231؛ مسعودي، 6/240 ـ 250، 7/84 ـ 86؛ ابوالفرج، 3/251 ـ 252؛ حصري،‌2/346 ـ 349). اما از پاره اي روايات چنين برمي آيد كه دلبستگي شاعر به اين كنييز چندان هم از شائبه هاي مادي به دور نبوده است، چنانكه حتي در برخي روايات به صراحت به اين نكته اشاره شده كه شاعر در عتبه به ديدة وسيلة براي تقرب به خليفه مي نگريسته است (ابن معتز، خطيب، همانجاها؛ سراج، 2/123؛ ابن عديم، 4/1762 ـ 1763) و چه بسا بي اعتنايي و حتي نفرت عتبه از وي نيز، گذشته از اصل و تبار حقير شاعر، با همين جاه طلبيها و مال دوستيهاي وي پيوند داشته است (نك‌ : مبرد، 2/869 ـ 870؛ ابن معتز، همانجا؛ مسعودي، 6/243 ـ 245) و شايد اينككه گويند: مهدي او را مردي متظاهر و سبك مغز خوانده است (ابوالفرج، 4/2، لقب ابوالعتاهيه نيز از همين جاست)، با همين گرايشهاي او بي ارتباط نبوده باشد. با اينهم ابوالعتاهيه خود در رواييت كه در آن از عشق خويش به عتبه سخن گفته است، از خويشتن تصوير عاشقي صادق به دست داده كه در راه معشوق هر خطري را به جان مي خرد و حتي مبلغي را كه معشوق به وي پيشنهاد مي كند تا شاعر دست از او بشويد، رد مي كند (خطيب، 6/254 ـ 256). گويي وي مي خواسته در برابر شايعه هايي كه دربارة فرومايگي و مال دوستيش بر سر زبانها بوده، به نحوي از خود دفاع كند و از خود چهره اي انساني تر به دست دهد.
جز روابط ابوالعتاهيه با دربار مهدي،‌ در اينجا اشاره اي نيز بايد به خوشگذرانيهاي شاعر و پيوندهاي او با برخي هرزه دراياني كرد كه احتمالاً از دورة اقامت در كوفه با آنان آشنايي داشته است. از اين ميان به ويژه مي توان از شاعر شوخ چشمي چون والب‌ـة بن حباب ياد كرد كه ماجراي هجوگوييهاي متقابل او و ابوالعتاهيه معروف است (نك‌ : دنبالة مقاله) و نيز از شاگرد نامدار او ابونواس كه اندكي بعد در زمرة دوستان و ستايشگران ابوالعتاهيه در ‌آمد (ابوالفرجؤ 4/71، 23/194 ـ 195؛ ابن منظور، اخبار، 1/66 ـ 67؛ ضيف، 238 ـ 240‌؛ عطوان، 120).
از احوال ابوالعتاهيه در دورة خلافت هادي (169 ـ 170 ق) جز چند روايت در دست نيست، اما همين روايتها نيز كه همواره او را در حال مديحه سرايي براي دست يابي به پاداشي، يا فرو نشاندن خشمي نشان مي دهند، به خوبي اميدها و در عين حال هراسهاي شاعري درباري چون ابوالعتاههي را آشكار مي سازند (نك‌ : ابوالفرج، 4/54 ـ 56،‌60 ـ 62).
اما بيشترين رواياتي كه از زندگاني ابوالعتاهيه در دست است، مربوط به دورة خلافت هارون الرشيد (170 ـ 193 ق) است. در اين روايات مي بينيم كه وي همچون گذشته مديحه سرا و همنشين خليفه است، هم از مواهب زندگي در دربار هارون بهره مند است و هم از خشم وي بيمناك. در سفر و حضر ملازم اوست (همو، 4/63). هم هنگام بيماري خليفه دركنار اوست (همو، 4/13 ـ 14) و هم در ميدان اسم دواني (همو، 4/43). گذشته از سرگرميهاي هارون و عيش و نوشهاي او، رويدادهاي بزرگي چون جنگ با روميان، يا مناسبتهاي مهمي چون تعيين منصب ولايت عهدي براي امين، مأمون و مؤتمن نيز عرصه و موضوع هنرنمايي شاعر است (طبري، 8/307 ـ 310؛ مسعودي، 2/336 ـ‌ 351؛ ابوالفرج، 4/104 ـ 105، 18/239 ـ 242). خليفه نيز چنانكه پيداست، علاقه اي خاص به وي داشته و به ويژه شيفتة تغزلات او بوده است (همو، 4/97 ـ 98، 8/371). غالب مواردي نيز كه هارون بر وي خشم مي گرفته، به گفتة منابع، نه ناشي از خطاهاي شاعر، بلكه در واقع ناشي از غيب اواز مجالس بزم خليفه و خودداريش از سرودن اشعار تعزلي بوده است و اين خود نكته اي در خور تأمل است كه بخش بزرگي از روايات مربوطبه رابطة ابوالعتاهيه با هارون را فراگرفته است، به گونه اي كه كمتر روايتي در اين خصوص هست كه در آن از رويگرداني شاعر از تغزل و سپس تازيانه خوردن و به زندان افتادن او سخن نرفته باشد (مثلاً نك‌ : همو، 4/29 ـ 31، 63 ـ 65، 68 ـ 69، جم‌).
آنچه در غالب اين روايات پيوسته تكرار مي شود، اين است كه شاعردر زماني كه تاريخ آن قاعدتاً بايد 181 ق (سال ورود هارون به رَقّه) باشد، دست از تغزل و عشرت طلبي كشيده و به پارسايي و پشمينه پوشي روي آورده است و هارون نيز كه از اين رفتار شاعر به خشم آمده، او را تازيانه مي زند و به زندان مي افكند و حتي كساني را به قصد آزار بر او مي گمارد تا مگر شاعر بر سر «عقل» آيد و باز براي خليفه غزل بسرايد. سنگيني اين كيفر البته شگفت آور است و ترديدهايي را دربارة چند و چون ماجرا برمي انگيزد. از سوي ديگر روايات مربوط به اين رويداد نه تنها متعدد، كه متفاوت نيز هست. مثلاً در برخي از آنها، شاعر به تنهايي زنداني مي شود (نك‌ : همانجاها) و در برخي ديگر، همراه دوستش ابراهيم موصلي (نك‌ : 4/73 ـ 74، آن هم به اين جرم كه اين دو عهد كرده اند، پس از مرگ هادي كه به ايشان مهر مي ورزيد، هرگز غزل نگويند و آواز نخوانند) و يا حتي وي را به محبوس سياسي محكوم به مرگي كه از داعيغان عيي بن زيد، انقلابي علوي، است، در يك زندان مي بينيم (نك‌ : همو، 4/92 ـ 93)،‌ كه اين نيز خود ماية شگفتي است، چه، بدين گونه، شاعري درباري، هم رديف مجرمان اعتقادي و سياسي مي گردد و لذا اين گمان قوت مي گيرد كه چه بسا خشم خليفه نسبت به ابوالعتاهيه تنها ناشي از اختلاف بر سر امور ادبي وهنري نبوده است. اما مضمون روايت اخير درخور تأمل است، چه در آن از داعي محبوس مي خواهند كه نهانگاه عيسي بن زيد را فاش سازد و با توجه به تاريخ وفات عيسي در 168 ق لازم مي آيد كه اين رويداد پيش از اين تاريخ و البته در زمان خلافت مهدي واقع شده باشد، نه هارون؛ برخي منابع نيز به وقوع اين رويداد در زمان مهدي تصريح كرده اند (نك‌ : تنوخي، 2/116 ـ 117؛‌ ابن خلكان، 1/224 ـ 225؛ يافعي، 2/51 ـ 52) در اين صورت، بايد پذيرفت كه گرفتاريهاي اعتقادي شاعر بسيار پيش از 181 ق آغاز شده است (نيز نك‌ : بحث مربوط به زندقة ابوالعتاهيه در دنبالة مقاله). البته، به درستي روشن نيست كه آيا اين تعدد و تنوع روايات حاكي از حبسهاي مكرر است، يا ناشي از در آميختن روايت اين ماجرا با حكايت مختلف. به هر روي اگر اين روايات چنانكه از كثرتشان برمي ايد، موثق باشند و يا دست كم به گونه اي متضمن واقعيتي تاريخي باشند، ناچار بايد پذيرفت كه ابوالعتاهيه در ميان شارعران درباري موردي استثنايي بوده است، زيرا انگيزه هاي وي هر چه بوده باشد. او نخست به ميل خود يا به اجبار، دست كم مدتي از زندگي آكنده از رفاه دربار محروم شده و سپس رنج كيفري خود خواسته را نيز بر خويشتن هموار ساخته است.
اما زهد ابوالعتاهيه خود موضوعي است اساسي و در عين حال مبهم. كثرت زهديات وي كه امروزه در دست است، خبر از جدي بودن گرايشهاي زاهدانة وي مي دهد. با اينهمه به درستي نمي دانيم كه اين گرايشها چگونه آغاز شده و منشأ و ماهيت آنها واقعاً چه بوده است. آيا دگرگوني راستيني بوده، يا تحولي از نوع گرايشهاي شاعراني درباري كه گويي توبه و زهد اواخر عمر، حسن ختامي ضروري بر عيش و نوشهاي دروة جواني و ميانساليشان بودد، يا از نوع گرايشهاي شاعراني كه چهرة مقدس و زاهدانة آنان بيش از آنكه حاصل پرهيزگاري و پارسايي خود آنان باشد، نتيجه تصورات يا القائات هوادارن يا پيروان آنان در دوره هاي بعد بوده است؟ چند روايت پراكنده در اين باره در دست است كه يكي از آنها كه ظاهراً از خلط و اشتباه نيز تهي نيست، از روي آوردن شاعر به زهد در سالهاي جواني وي خبر مي دهد (ابن عديم، 4/1762). برعكس در روايتي ديگر كه از قول مُخارق، آواز خووان مشهور بغداد و دوست نزديك شاعر، نقل شده، زهد ابوالعتاهيه حاصل دگرگوني او در سالهاي پيري است: ورزي پس از مجلس بزمي با مخارق، شاعر تغيير حالت مي دهد و گريه كنان هرآنچه از آلات گناه و شراب درخانه مي يابد، مي شكند و بيرون مي افكند و پشمينه مي پوشد و از مردم كناره مي گيرد و حتي خود را به هيأتي در مي آورد كه ماية خنده و سرزنش مخارق مي گردد (ابوالفرج، 4/107 ـ 109). اين رويداد ظاهراً مربوط به اواخر عمر شاعر است، چه مخارق گويد كه وي ابوالعتاهيه را كه از آن پس بيمار شده و حتي ازديار دوستي چون او اكراه داشته، ديگر نديده است (همو، 4/109). اما در دو روايت ديگر، عتبه و دلدادگي بي فرجام شاعر به او، علت زهد قلمداد شده است (مسعودي، 6/333 ـ 336؛ خطيب، 6/258؛‌ ابن عديم، 4/1767 ـ 1769). در اين صورت بايد پذيرفت كه عشق شاعر به ابن كنيز، به رغم برخي انگيزه هاي نفع پرستانه كه در اين خصوص به شاعر نسبت داده اند، هوسي زودگذر نبوده و ديري پاييده است (به ويژه نك‌ : ابن ابي طاهر، 18 ـ 19، كه ابوالعتاهيه را حتي در زمان مأمون نيز، به رغم انكار خود، همچنان دلبستة عتبه نشان مي دهد). اين نظر به ويژه با ديدگاه برخي محققان معاصر سازگار است كه تأثير اين عشق بي سرانجام را در روي آوردن شاعر به زهد، قاطع انگاشته و حتي آن را با عشق دانته به بئاتريچه مقايسه كرده اند (نك‌ : مقدسي، 153 ـ 155؛ بستاني). با اينهمه هيچ يك از اين روايات به تنهايي در خود اعتماد نيستند، چه مثلاً دربارة عشق شاعر به عتبه در زمان هارون، هم روايتي در دست داريم كه شاعر محبوس را همچنان شيفته و طالب عتبه نشان مي دهد (ابن عديم، 4/1769 ـ 1770) و هم روايتي ديگر كه در آن شاعر كهنسال نه تنهاه از تغزل دربارة عتبه سرباز مي زند، بلكه حتي حاضر اس رنج زندان را بر خود هموار سازد، اما پيشنهاد هارون را براي ازدواج با عتبه نپذيرد (همو، 4/1770).
نكتة درخور توجه ديگر دربارة زهد ابوالعتاهيه، ادامة مديحه سرايي او در بارگاه خلفا و برخورداري مداوم وي از مستمري و پاداشهاي مادي آنان در همان دوره اي است كه به گفتة منابع، شاعر زندگي زاهدانه و پشمينه پوشي در پيش گرفته بود. مدايح وي دربارة هارون به مناسبت تعيين منصب ولايت عهدي پسرانش (186 ق) و جنگ وي با امپراتور بيزانس و چيرگيش بر شهر هرقله (191 ق) كه پيش تر از آنها ياد كرديم، مدح امين و سپس مأمون و برخي ديگر از اميران و بزرگان دربار خلافت و پاداشهايي كه از اين رهگذر نصيب شاعر مي شد، همه از اين مقوله است (ابوالفرج، 4/52 ـ 54، به ويژه روايتي كه در آن شاعر از مأمون گله مي كند كه چرا 000’20 درهمي را كه هر سال در موسم حج براي وي مي فرستاد، اين بار نفرستاده است؛ قس: ابن ابي طاهر، 160 ـ 161؛ نيز نك‌ : ضيف، 243). به علاوه وقتي نظر برخي معاصران ابوالعتاهيه را نيز كه او را به بخل و مال اندوزي متهم كرده و زهد اورا ريايي خوانده اند، در نظر آوريم (نك‌ : جاحظ، البخلاء، 2/132؛ ابوالعلاء، 1/154، بيت، 9؛ ابوالفرج، 4/2، 15 ـ 19، 75 ـ 76،‌83، 95، 99، 100)، اين گمان هر چه بيشتر قوت مي گيرد كه به رغم زهديات مشهوري كه از ابوالعتاهيه در دست است، زهد او، دست كم در عمل، جلوه هاي متعارض داشته و خود نشان دهنده شخصيتي دوگانه است كه ويژگيهايش همواره به يك شكل بروز نمي كرده است.
رواياتي كه از احوال ابوالعتاهيه در سالهاي پاياني عمر وي خبر مي دهند، اغلب به نقل اشعار و مدايح او دربارة امين و مأمون و برخي اميران و بزرگان دربار ايشان اختصاص يافته است (نك‌ : جاحظ، البيان، 3/28؛ ابن ابي طاهر، 19، 158، 160، 161؛ ابن عبدربه، 3/261 ـ 262؛ مسعودي، 7/31 ـ 32؛ ابوالفرج، 4/49 ـ 50، 52 ـ 54، 79، 80، 10/192 ـ 193؛‌ ضيف، همانجا؛ بستاني). اما رواياتي اندك نيز در دست است كه در آنها شاعر كهنسال در مسجدي يا معبري كه موعظة خلق و سردودن اشعار حكمت آميز سرگرم است (مثلاً ابوالفرج، 4/45 ـ 46) و گاه در كنار مدح و تغزل از بالا رفتن بهاي اجناس و رنج تودة گرسنگان كه جز چشمان گريان و پيكرهاي نحيف بهره اي از زندگاني ندارند، شكايت سر داده، شعر را در قالب اندرز به خليفه عرضه مي كند (نك‌ : ابوالعتاهيه، 439 ـ 441؛ ضيف، 251 ـ 252؛ يوسف، 25).
چنانكه گفته شد، شرح حال ابوالعتاهيه از موارد متضاد و ناهمانگ تهي نيست. اما اگر نخواهيم صرفآً بر مبناي ظواهر روايات و يا افسانه پردازيهاي برخي راويان داوري كنيم، مي توان گفت كه اين تضادها و ناهماهنگيها، احتمالاً بيش از آنكه ناشن دهندة دو گانگي در رفتار و شخصيت شاعر باشد، حاكي از ويژگيهاي همگون است كه به شكلهاي مختلف در منش و روحيات تني چند از شاعران وهنرمندان برجستة اوايل عصر   عباسي تجلي يافته است. مرداني با خاستگاههاي متفاوت و اغلب فرودست و از تبار غير عرب كه كودكي و جواني را با تنگدستي و هرزگي و اغلب با بدناماي مي گذراندند و سپس از بركت قريحة خود كه در فضاي فرهنگي شهرهاي بزرگي چون بغداد، بصره و كوفه، با تنوع و غناي نژادي و فرهنگي بي سابقه شان (عبدالجليل، 105؛ ضيف، 89 ـ 98)، شكوفا مي شد، به بارگاه خلفا و اميران بزرگ راه مي يافتند. حسن ختام كار آنان نيز اگر در نتيجة خشم خليفه اي يا دسيسة دشمني كشته نمي شدند، توبه و روي آوردن به زهد و پارسايي بود. بي سبب نيست كه حتي در شرح حال شاعر كامجوي و هوسراني چون ابونواس نيز سخن از توبه و ندامت در پايان عمر، به ميان آمده است.
ابوالعتاهيه كه در خانواده اي از موالي برآمده بود، نه از نام و نسب بهره اي داشت و نه از آموزش و پرورش منظم. از اين روي، قريحة شاعري خود را كه تنها ثروت وي بود، وسيلة كاميابي و نيل به آرزوهاي خويش قرار داده بود، اما گويا ناكاميها و شوربختيهاي شاعر جوان در عين حال كه آرزوهاي بسياري در دلش پرورانده بود، نوعي بدبيني و بي علاقگي نسبت به همان اموري كه موضوع آرزوهاي او بودند، در وي پديد آورده بود. بدين سان، نه كاميابيهاي مادي به وي آرامش خاطر مي داد و نه صفاي زهد در وي احساس بي نيازي و وارستگي برمي انگيخت. در او هم آزمدي بود و هم بي نيازي، هم فرومايگي بود و هم بلند نظري، هم دنيا پرستي بود و هم پارسايي و اينها همه از واكنشهاي روحي شخصيتي سرچشمه مي گرفت كه ناكامي را نه با كوشش و اميد، كه با ترك اميد پاسخ مي داد. در واقع شايد بتوان گفت كه نوميدي حاصل از عشق بي سرانجام او به عتبه نيز، اگر صحت و صداقت آن را بپذيريم، نه تنها علت گسيختن شاعر از زندگي مادي نبود، بلكه خود معلول و در واقع جلوه اي از همان واكنش روحي دوگانة او نسبت به وضع اجتماعي و فردي خويشتن بود. بدين سان، رذايلي چون هرزگي و بندوباري و بخل و مال دوستي و جاه طلبي كه به ابوالعتاهيه نسبت مي دهند، به اندازة فضايل منسوب به او، يعني زهد و ترك شهوات، با محيط تربيتي و نحوة تكوين شخصيت او پيوند داشته است. به عبارت بهتر، «فضايل» شاعر روي ديگر «رذايل» او و هر دو، واكنش محروميتها و نيازهاي سركوفتة مادي و معنوي او بوده است. بي گمان به همين سبب است كه به نقل منابع، شاعر در همان دوره اي كه قاعدتاً مي بايست زندگي زاهدانه و صوفيانه در پيش گرفته باشد، همچنان به مديحه سرايي در بارگاه خلفا سرگرم بود و چشم به پاداشهاي مادي آنان داشت (قس: فاخوري، 320 ـ 321). از اين ديدگاه كثرت زهديات ابوالعتاهيه و تعدد رواياتي نيز كه از زهد و ترك تغزل و سپس به زندان افتادن او در زمان هارون در دست است، نه تنها با اخبار مربوط به مديحه سراييها و دنيا طلبيهاي وي ناسازگار نيست، بلكه آنها را كامل نيز مي كند. بدين سان، زهد ابوالعتاهيه را مي توان نوعي بينش منفي انگاشت كه در آن مال انديشيهاي عقلي بيش از عواطف و هيجانهاي روحي تأثير داشته است. به عبارت بهتر، آنچه در زهديات شاعراني چون ابوالعتاهيه شاخص است، نه پشيماني از عمر گناه آلودة گذشته، بلكه بدبيني ناشي از ناكامي در شهوتراني است. به همين سبب است كه در زهديات ابوالعتاهيه جز يأس و بدبيني ديده نمي شود (يوسف، 25؛ EI2).
آنچه به چشم او مي آيد، ناپايداري جهان و بيهودگي و تباهي آن است، نه بالندگي و اميد به رستگاري در اين جهان (فاخوري، 322). هدف از زايش مرگ است و هدف از ساختن ويراني. آنان كه چشم اميد به اين جهان دوخته اند، در نظر او چرندگاني را مي مانند كه با چريدن و فربه شدن نادانسته خود را به كام مرگ مي افكنند (ابوالعتاهيه، 33، 398؛ قس: مولوي، 1/142، بيت 9، كه احتمالاً متأثر از اشعار ابوالعتاهيه است). در جهاني كه سراسر تباهي و فريب است و آنچه هست جز فنا و نيستي سرانجامي ندارد، چه بهتر كه آدمي شكيبايي و قناعت پيشه كند و به آنچه سرانجام با مرگ از او جدا مي شود، دل نبندد (ابوالعتاهيه، 238 ـ 239، جم‌). يكنواختي اينگونه موضوعها و مفاهيم كه با شكلها و تصاوير مختلف در سراسر ديوان شاعر تكرار مي شود، او را به صورت شاعري اندرزگو درآورده كه گرچه تز طبعي روان و بياني شيوا برخوردار است، سخنش بيشتر به سخن خطيبان و آموزگاران اخلاق مانند شده است (مقدسي، 157 ـ 159؛‌ فاخوري، 324 ـ 325؛ دربارة تأثير اين اشعار بر عارفان ديگر، نك‌ : مثلاً ماسينيون، I/361, III/361، كه در اين مورد از حلاج نام مي برد).
آثار اين گرايشهاي متعارض را در عقايد ديني و كلامي ابوالعتاهيه نيز مي توان مشاهده كرد. بررسي عقايد كلامي ابوالعتاهيه البته كاري است دشوار، زيرا آنچه منابع كهن در اين باره نقل كرده اند، از يك يا دو روايت فشرده و مكرر و برخي اتهامها كه البته خصومت آميز بودن آنها را مي توان ناديده گرفت، در نمي گذرد. به ويژه كه آن چند روايت هم، اگر در موثق بودنشان ترديد نكينم، جز ذكر عقايد و مذاهبي كه به شاعر نسبت داده اند، نيست. با اينهمه شايد بتوان با بررسي اين روايات و استفاده از پاره اي از اشعار و قراين به حقايقي در اين زمينه دست يافت كه گرچه مبهم و تقريبي است، جنبه هايي از گرايشهاي اعتقادي شاعر را آشكار مي سازد.
اشارة مؤكدي كه در روايت صولي به توحيد ابوالتعاهيه شده(نك‌ : ابوالفرج، 4/5)، با توجه به ادامه روايت و نيز آنچه در برخي منابع دربارة زندقه يا عقايد ثنوي او آمده است (ابن معتز، 228، 364)، در خور تأمل است. گويي اين تأكيد كوششي بوده براي توجيه گرايشهايي كه در مقايسه با عقايد متعارف آن روزگار، كفرآميز جلوه مي كرده و براي صاحبانش خطرهايي داشته است. در ادامة روايت صولي اعتقاد به دو جوهرمتضاد، به ابوالعتاهيه نسبت داده شده، اما اين ثنويت مطلق نيست، بلكه خود مخلوق خداي يكتاست. بنابراين روايت، آفريدگار جهان اين جوهرهاي متضاد را از هيچ پديد آورده است تا جهان را بر اساس آنها بنا كند. از اين رو عالم كه «عين» و «صنعت» آن هر دو حادث است، در عين حال كه محدثي جز خداوند ندارد، تنها بر مبناي آن دو جوهر متضاد حادث گشته است، چنانكه در نهايت نيز خداوند، پيش از آنكه همة «اعيان» را نابود سازد، همه چيز را به آن دو جوهر نخستين كه اصل همة موجودات است، باز مي گرداند (ابوالفرج، همانجا). برخي اشعار موجود ابوالعتاهيه نيز اين ديدگاه را تأييد مي كنند (نك‌ : ص 449؛ عطان، 121 ـ 126).
اعتقاد به دو جوهر يا دوعنصر متضاد در عالم. بي گمان برگرفته از عقايد مانوي است كه در عراق آن روزگار رواج بسيار داشت و ماية نگراني حاكمان عباسي شده بود (فاخوري، 271). زندقه به معناي اخص نيز كه در آن زمان اتهامي بس خطرناك بود، در واقع مضموني جز اعتقاد به همين باورهاي مانوي نداشت. شك نيست كه ابوالعتاهيه با اين آيين آشنايي داشته و چه بسا تعاليم آن را نيز به خوبي آموخته بود، چه گذشته از گفته هاي پسر وي كه گويي با غرور از دلبستگي پدر خود به علوم و حكمت هندي، يوناني و ايراني سخن گفته است (ابن عديم، 4/1759؛ به علاوه وي پدرخويش را در ادب پيرو ابن مقفع شمرده است و شايد مراد او از اين سخن سادگي و بي تكلفي بيان نزد اين دو تن بوده باشد، نك‌ : ه‌ د، ابن مقفع، شيوة ابن مقفع در نگارش)، برخي نشانه هاي ديگر نيز اين نظر را تأييد مي كنند. مثلاً روايتي در الاغاني از مباحثه هاهي متعدد شاعر با علي بن ثابت، زنديق مشهور (نك‌ : ابن نديم، 401)، در زهد و حكمت خبر داده است (ابوالفرج، 4/34). به علاوه، ابوالفرج شعري را كه ابوالعتاهيه در رثاي علي بن ثابت سروده، متأثر از حكمت يونان دانسته است (4/43 ـ 44؛ نيز نك‌ : ضيف، 244). اخباري نيز در دست است كه نشان مي دهد شاعر مورد سوءظن و تعقيب «صاحب الزنادق‌ـة» ـ عنوان مأموري كه خلفاي عباسي به كار تعقيب و آزار زنديقان گماشته بودند (آذرنوش، 198) ـ قرار گرفته است (ابوالفرج، 4/7، 35). بدگماني «صاحب الزنادق‌ـة» به ابوالعتاهيه البته ناشي از شايعه هايي بوده كه دربارة زندقة شاعر رواج داشته است (نك‌ : ابن قتيبه، 2/675، 679؛ ابن معتز، 364؛ ابوالفرج، 4/2، 34 ـ 35، 51، در يكي از اين روايات، ابوالعتاهيه به معارضه با قرآن نيز متهم شده است؛ هارون الرشيد نيز او را به همين سبب به زندان افكند (همانجا) و از همين جا در مي يابيم كه همة موارد حبس ابوالعتاهيه در زمان هارون، چنانكه گفته شد، لزوماً ناشي از ماجراهاي ادبي و هنري بودهاست (عبدالجليل، 117) و اصولاً چه بسا، چنانكه گلدسيهر گفته است، داستان خودداري شاعر از تغزل و به زندان افتادنش در زمان هارون، روايت عامه پسندي از اين واقعيت باشد كه اشعار وي با عرف ديني رايج در آن عصر، كاملاً سازگار بوده است (نيكلسون، EI2; 298).
يكي از دليلهايي كه برخي معاصران ابوالعتاهيه براي اثبات زندقة وي آورده اند، اين است كه در اشعار او صرفاً از مرگ و نيستي و ناپايداري جهان سخن به ميان آمده و هيچ اشاره اي به رستاخير و بهشت و دوزخ نشده است (صولي، 47 ـ 48؛ ابوالفرج 4/2، 34 ـ 35). اما اين ادعا را نه تنها خود شاعر و ابن عبدالبر، گردآوردندة زهديات او، بلكه برخي محققان معاصر نيز رد كرده اند (ابوالعتاهيه، 33 ـ 34؛ ابوالفرج، 4/35؛ خطيب، 6/235 ـ 254؛ ابن عبدالبر، 37 ـ 38؛ عبدالجليل، همانجا؛ نيكلسون، GAL, S, I/119; 296, 299-300)، گرچه برخي ديگر نيز برآنند كه به رغم آنكه شاعر در اشعار خود از پاداش و كيفر اخروي سخن به ميان آورده، همچون قرآن در اين باره به تفصيل سخن نگفته و از اين روي، كلامش به كلام مانويان كه مردم را به پارسايي و نيكوكاري در اين جهان دعوت مي كردند، مانند شده است. يعني با آنكه اشعار وي آكنده از آيات و احاديث است، در واقع كشاكش ميان دو اصل نور و ظلمت يا خير و شر است كه دلبستگي اصلي شاعر را در زهدياتش تشكيل مي دهد (ضيف، 241 ـ 242؛ براي بحث از مفاهيم نور و ظلمت در اشعار ابوالعتاهيه، نك‌ : وايدا، 225-228). اما، چنانكه گفته شد، ثنويتي كه در روايت صولي از آن ياد شده و در برخي اشعار ابوالعتاهيه نيز شواهدي در تأييد آن مي توان يافت، كليت و فراگيري ثنويت مانوي را ندارد و به ويژه در برابر دو مبدأ نيك و بد كه در جهان بيني ماني همواره با هم در ستيزند، تنها با يك خداي واحد سروكار دارد كه آفرينندة جهان و مبداأ و منتهاي آن است (در اين باره به ويژه بايد به شعر مشهور ابوالعاهيه اشاره كرد كه وي در دفاع از خود در برابر اتهام زندقه سروده است: ابوالفرج،‌ همانجا؛ قس: ابن عربي، 3/173، كه بارها به اين شعر استشهاد كرده است). از اين رو مي توان گفت كه در اشعار ابوالعتاهيه باورهاي اسلامي و مانوي به هم درآميخته (نيكلسون، 297) و كليتي پديد آورده اند ك البته صبغة اسلامي آن مانع از خرده گيريها و اتهامهاي منتقدان نشده است. تأثير عناصر بيگانه در اشعار ابوالعتاهيه برخي مفسران را به واديهاي ديگر نيز كشانيده است. مثلاً گلدسيهر در يكي از اشعار او كه در آن از پادشاهي در جامة درويشان سخن رفته (ابوالعتاهيه، 392،‌ بيت 2)، اشاره اي به بودا ديده است (ص 132؛ نيز: نك‌ : نيكلسون، 297-298، كه تفسير گلدسيهر را نپسنديده و احتمال داده كه شعر مزبور در ستايش زهد بوده باشد؛ قس: ضيف، 242 ـ 243، كه با توجه به انديشه هاي بودايي در كيش مانوي، برخلاف نيكلسون، در اين تفسير به ديدة تأييد نگريسته است)، اما گيوم احتمال داده كه شعر مزبور حاكي از دلبستگي ابوالعتاهيه به امام موسي كاظم (ع) و گرايشهاي شيعي وي بوده باشد (EI2؛ قس: بستاني، كه اين تفسير را با بي اعتنايي شاعر به وضع آن زنداني شيعي كه پيش تر به هم بند شدن وي با شاعر اشاره شد، ناسازگار دانسته است).
از سوي ديگر، برخي همچون رشر ، مترجم آلماني زهديات ابوالعتاهيه، به تأثير انديشه هاي مسيحي در ابوالعتاهيه توجه كرده و برخي الفاظ و معاني شعر او را متأثر از تبليغات وعاظ مسيحي دانسته است (GAL,S، همانجا). حتي برخي، دامنة تفسير را وسعت بخشيده و كوشيده اند پاره اي خصلتهاي ابوالعتاهيه از جمله بخل و مال اندوزي وي را نيز مطابق عرف مانويان كه به موجب آن برگزيدگان مانوي مي بايست روزي خود را از دسترنج ديگران فراهم آورند، تفسير كنند (ضيف، 243) و روشن است كه با تفسيري از اين دست، ابوالعتاهيه به صورت فردي مانوي تمام عيار درمي آيد كه نه تنها اشعار كه رفتارش نيز تجسم بخش اصول مانوي بوده است (براي بحث از ديدگاههاي محققات دربارة عقايد ابوالعتاهيه، نك‌ : عطوان، 126 ـ 142).
در روايت صولي، آراء ديگري نيز به ابوالعتاهيه نسبت داده شده كه البته برخي با برخي ديگر متعارض است: اعتقاد به اينكه شناخت يا معرفت انسان با نيروي تفكر و بحث و استدلال حاصل مي آيد، نه با الهام الهي (ابوالفرج، 4/5 ـ 6؛ نيكلسون، 297؛ قس: ابوالعتاهيه، 229، بيت 1)؛ اعتقاد به «وعيد» (ابوالفرج، 4/6) كه با قول به جبري بودن وي (نك‌ : دنبالة مقاله) ناسازگار است؛ تحريم داد و ستد در معاملات دنيوي (همانجا) كه گرچه حاكي از برخي علايق مانوي است، وابستگي شاعر به آن بعيد مي نمايد‌(نك‌ : ابوالعتاهيه، 385؛ نيكلسون، همانجا)؛ اعتقاد به مذهب تشيع زيدي بتري (نك‌ : ه‌ د، ابتريه)، در عين پرهيز از بدگويي از اصحاب رسول اكرم (ص) بطور عموم و رد خروج بر حكومت (ابوالفرج، همانجا؛ ابن عديم، 4/1760) كه تا حدودي با اشعاري كه ابوالعتاهيه در ستايش 3 خليفة نخست سروده، ناسازگار است (نك‌ : ص 154؛ نيكلسون، همانجا، كه اعتقاد ابوالعتاهيه را به تشيع بسيار نامحتمل دانسته است)؛ اعتقاد به جبر (ابوالفرج، همانجا؛ نيز نك‌ : تبصرة، 175 ـ 176؛ ماسينيون، I/361-362). به علاوه، دو روايت ديگر هست كه ظاهراً حكايت از اعتقاد شاعر به قديم بودن قرآن دارد، گرچه شايد بتوان آنها را به گونه اي ديگر تفسير كرد (نك‌ : طبري، 9/189؛ ابوالفرج، 4/8).
با اينهمه، براي بررسي آراء كلامي منسوب به ابوالعتاهيه جز چند روايت انگشت شماري كه در كتابهاي ادبي و كلامي
پركنده است (علاوه بر آنچه از طبري و ابوالفرج نقل شد، نك‌ : قاضي عبدالجبار، 274؛ حمصي، 1/164 ـ 165؛ تبصرة، 263)، منبعي در دست نيست. به روايت نجاشي (ص 31 ـ 32)، ابوسهل نوبختي (د 311ق) كتابي در رد توحيد ابوالعتاهيه در شعر وي نوشته كه آن هم از ميان رفته است. وانگهي، به اين حقيقت نيز بايد توجه كرد كه ابوالعتاهيه نخست شاعر است و كليت انديشه و شعر او، چنانكه گفته شد، كليتي شاعرانه است، يعني عناصر گوناگون عقلي و خيالي در آن به گونه اي درهم آميخته اند كه به آساني نمي توان دقايق فلسفي و كلامي را بر آنها منطبق ساخت، به ويژه كه وي در محيطي مي زيست كه شاهد در آميختن فرهنگها و فلسفه هاي مختلف در جامعة اسلامي بود. او كه از جواني با محافل و آيينهاي گوناگون آشنايي و پيوند يافته بود، طبعاً به اقتضاي عقايد و احوال خود در هر دوره، تأثراتي متفاوت و حتي متضاد را در اشعارش بازتاب مي داد (بستاني؛ فاخوري، 321) و اين امر خود جلوة ديگري از گرايشهاي متعارض در شخصيت اوست. شايد روايتي كه دربارة تزلزل اعتقادي ابوالعتاهيه نقل شده و در آن گفته اند كه وي نخست به چيزي معتقد مي شد، اما چون بر آن خرده مي گرفتند، آن را رها مي كرد و به عقيدة ديگري روي مي آورد (ابوالفرج، 4/6)، چندان هم ناشي از خصومت راوي با شاعر نبوده باشد. روايت ديگري نيز در دست است كه در آن اصولاً شناخت ابوالعتاهيه از مسائل كلامي مورد انكار قرار گرفته است (همو، 4/80). بنابراين بهتر است از اظهار نظر قطعب دربارة آراء كلامي و ديني ابوالعتاهيه پرهيز كرد و اشعار او را كه جز بخشي محدود از آنها به دست نيامده است، مگر در مواردي اندك، معيار شناخت آراء كلامي وي نپنداشت. گرچه به هر روي، برخي ديدگاهها و باورهاي كلي شاعر كه همانا نگرشهاي فلسفي او به جهان و انسان است، در اين اشعار باز نموده شده است(نك‌ : نيكلسون، 298؛ وايدا، 219-221) و هم از اين روي، شايد داستان نكته آميزي نيز كه جاحظ دربارة مناظرة ابوالعتاهيه و ثمام‌ـة بن اشرس، متكلم مشهور معتزلي درخضور مأمون، نقل كرده و در كتابهاي كلامي نيز آمده است، درخور توجه باشد. بنابراين روايت، ثمامه به شاعر كه مي كوشد از اعتقاد به جبر دفاع كند، ناسزايي تحقيرآميز مي گويد و مأمون نيز در اين ميان با ريشخند به شاعر مي گويد كه او را همان به كه به شعر بپردازد (ابن عبدربه، 2/382؛ ابوالفرج، 4/6).
ابوالعتاهيه يكي از چند نماينده بزرگ مكتب نوخاستگان (مُحدثون) در شعر عرب شمرده مي شود (جاحظ، البيان، 1/58؛ قاقشندي، 1/293؛ مقري، 3/121؛ عبدالجليل، 112). شعر او نيز همچون دو نمايندة ديگر اين مكتب، يعني بشاربن برد و ابونواس، حكايت از گرايشي دارد كه در آن روزگار به دور شدن از سنتهاي موروثي در شعر و توجه به نيازها و دلبستگيهاي تازه در جامعه عرب پديد آمده بود، گرچه آن دو به سبب داشتن طبع عشرت طلب و بي بندوباري و ابوالعتاهيه به علت بدبيني و نگرش زاهدانه، هر يك به راههاي متفاوت رفتند و به نتايجي متفاوت نيز دست يافتند (فاخوري، 324؛ نيز نك‌ : مقدسي، 160؛ قس: روايتي كه ابن منظور در اخبار ابي نواس، 70ـ 71، نقل كرده و در آن ابوالعتاهيه از ابونواس مي خواهد كه قلمرو و زهد را در شعر به او واگذارده و خود به مدح و هجا و خمر و جز آن بسنده كند).
شكل و مضمون اشعار ابوالعتاهيه كه سادگي و بي تكلفي آنها با روحيات و ويژگيهاي فردي و اجتماعي وي پيوندي ناگسستني دارد، از او چهره اي شاخص ساخته است. روي آوردن به معاني تازه، بهره گيري از واژگان ساده و عامه فهم كه خود حاكي از دلبستگي شاعر به زبان روزمرة مردم است و دوري از پيچيدگي و تصنع در ساختمان شعر كه در قالب بحور ساده و ابتكاري و موسيقي دل انگيز تجلي كرده، از ويژگيهاي مهم سبك اوست (عبدالجليل، 117؛ ضيف، 252ـ 253؛ فاخوري، 325؛ نيكلسون، 299). وي دربارة شيوة خود، در پاسخ كسي، چنين، گويد: «آنچه من گفته ام بي ارج است، زيرا شعر يا بايد به شيوة شاعران بزرگ كهن سروده شود، يا به شيوة بشار و ابن هَرمه، اگر چنين نبود، لاجرم بهتر آن است كه شاعر الفاظي در شعر به كار گيرد كه چون الفاظ شعر من، مفهوم همگان باشد. اين امر، خاصه شعر زهد را سزد كه نه به آيين شاهان راهي دارد، نه به آيين راويان و جويندگان كلمات غريب؛ بلكه بيشتر پارسايان و اصحاب حديث و رأي و فقيهان، و نير عامة مردم شيفتة آنند، زيرا ايشان آنچه را نيك مي فهمند دوست تر دارند» (ابوالفرج، 4/70). اين اصرار ابوالعتاهيه به ضرورت سازگاري شعر با ذوق عامة مردم كه روي آوردن به شعر زهد خود جلوه اي از آن است، نتايجي مهم دربرداشته است: از يك سو، الفاظ و معاني شعر او هرچه بيشتر به رواني و روشني ميل كرده و از پيچيدگي و سنگيني فاصله گرفته است، گرچه همين امر در عين حال سبب شده كه سروده هاي وي گاه به سستي و ابتذال نيز كشيده شوند (همو، 4/2، 94ـ 95؛ ابوهلال عسكري، 60؛ قلقشندي، 2/211، 220ـ 221؛ عبدالجليل، همانجا؛ ضيف، 252ـ 253؛‌بهبيتي، 375، 389؛ فاخوري، همانجا) و بي گمان به همين سبب است كه اصمعي شعر او را به بارگاه شاهان مانند كرده كه در آن، هم زر و گوهر يافت مي شود و هم خاك و خزف (ابوالفرج، 4/39ـ 40؛ نك‌ : بهبيتي، 392ـ 394، كه نظريات موافقان و مخالفان شعر ابوالعتاهيه را از ميان معاصرانش نقل كرده است).
مهارت او دربه كار گرفتن زبان تودة مردم در شعر، موجب شده بود كه همگان شعر او را بخوانند و از بر كنند. حكايت ملواناني كه به رغم «لحن» و گويش نادرستشان، شعري از ابوالعتاهيه را از بر كرده، در برابر هارون به آواز مي خوانند، خود شاهد اين مدعاست (نك‌ : ابوالفرج، 4/102ـ104؛ قس: بهبيني، 395ـ 396). از سوي ديگر، شكل و اوزان عروضي نيز در اشعار ابوالعتاهيه دستخوش دگرگوني و تحول شده است و برخي بحور تازه و ابتكاري در آنها پديدار گشته كه از ابداعات اوست (اوبالفرج، 4/2) و سادگي و كوتاهي آنها خود نشان ديگري است هم از قوة ابتكار شاعر و هم از پاي بندي او به معيارهاي ادب عامه (عبدالجليل، همانجا؛ ضيف، 253؛ فاخوري، همانجا). شعر مزدوج و بحر مضارع از جملة اين ابتكارات است (EI2). اينگونه نوآوريها از همان آغاز نظر اديبان را به خود جلب كرده و پرسشهايي را نيز برانگيخته است (نك‌ : ابن قتيبه، 2/676؛‌ابن معتز، 229؛ سيد مرتضي، 1/291). اما ابوالعتاهيه خود در برابر معارضاني كه ضعف او را در عروض يادآور مي شدند، پاسخ مي داد كه: «من برتر از عروضم» (ابوالفرج، 4/13؛ سيد مرتضي، ضيف، همانجاها). او به راستي از قدرت خويش در تبديل هر سخن منثور به شعر آگاه بود و مي گفت: «اگر ني خواستم مي توانستم در قالب شعر سخن بگويم» (جاحظ، البيان، 1/108؛ ابوالفرج، همانجا؛ قس: مرزباني، همان، 233). و باز از او نقل شده كه «هرگاه اراده كرده ام شعر در خيالم جان گرفته است، در اين حال آنچه را بخواهم مي گويم و آنچه را نخواهم رها مي سازم» (ابوالفرج، همانجا). رواياتي نيز كه دربارة سهولت و سرعت عمل او در سرودن اشعار بالبداهه و به اقتضاي حال نقل شده، اين امر را تأييد مي كنند (نك‌ : جاحظ، الحيوان، 5/137؛ ابن قتيبه، همانجا؛ مسعودي، شكل و مضمون اشعار ابوالعتاهيه سبب شده كه سروده هاي وي دستماية ترانه هاي آهنگسازاني چون ابراهيم موصلي گردد (همو، 4/29ـ 31، جم‌).
اشعار موجود ابوالعتاهيه را كه تنها بخشي كوچك از سروده هاي بي شمار او بوده است، مي توان به دو دسته تقسيم كرد: نخست آنچه در موضوعها و اغراض رايج شعر عرب يعني مدح و غزل رثا و هجا و جز آن سروده شده و ديگر زهدسات وي كه بخش اعظم سروده هاس موجود شاعر را تشكيل مي دهد. مدايح وي همه درستايش خلفا و اميران و بزرگاني است كه وي در دورة طولاني اقامت خود در بغداد ملازم و همنشينان بوده و يا با آنان دوستي داشته است. اين دوره شامل 30 سال آخر زندگاني شاعر نيز كه به گفتة منابع، با زهد و پرهيزگاري همراه بوده، مي گردد. گرچه در اين دورة اخير، شاعر در عين مديحه سرايي باكي هم از آن نداشته كه گاه به مناسبت، خليفه را اندرز دهد و او را به پرهيزگاري و رعايت عدل و داد دعوت كند (ضيف، 245؛ فاخوري، 320). مدايح وي به سبك قصايد كهن است، گرچه وي در مقدمة آنها را كوتاه تر كرده و رواني و سادگي را نيز جانشين سنگيني بيان آنها ساخته است، اما البته همچون همة مديحه سرايان، او نيز در ستايش از ممدوح راه مبالغه پيموده و اغلب زيبايي را با گزافه گويي درآميخته است (ضيف، 245ـ 246؛ فاخوري، 319ـ 320) غزلهاي ابوالعتاهيه كه دربارة عتبهو عشقو بي سرانجام شاعر به اوست، گاه از نوآوريهايي نيز در وزن و آهنگ برخوردارند (همو، 318، 319؛ ابن قتيبه، 2/675؛ نيز نك‌ : ابن معتز، 228، كه غزلهاي ابوالعتاهيه را در اطافت با غزلهاي عمر بن ابي ربيعه و عباس بن احنف مقايسه كرده است). مرثيه هاي ابوالعتاهيه نيز اغلب شامل سخنان حكمت آميز وي دربارة مرگ و ناپايداري زندگي است و به ويژه، آنجا كه وي در سوگ دوستاني چون علي بن ثابت شعر مي سرايد، سخنش مؤثر و پرسوز و گداز است (نك‌ : ابوالفرج، 4/43ـ 44؛ ضيف، 247؛ فاخوري، 320) هجاهاي ابوالعتاهيه اندك، اما سخت و گزنده است و اغلب ماية وحشت يا رسوايي كساني شده كه مورد هجو او قرار گرفته اند. هجاهاي او دربارة والب‌ه بم حباب ـ كه گ.يند كه گريز او از بغداد منجر شد ـ و سلم خاسر يا احمد بن يوسف، كاتب مأمون، از آن جمله است (جاحظ، رسائل،2/64ـ 65؛ ابن معتز، 233؛ ابوالفرج، 4/75، 18/101ـ 104؛ ضيف، 246ـ 247). اما ابوالعتاهيه بيشتر شهرت خود را مديون زهديات است كه پيش از اين در اين باره به تفصيل سخن گفته شد.
توانايي شگرف ابوالعتاهيه در سرودن شعر طبعاً از او شاعري كثيرالشعر ساخته بود (ابن معتز، 234)، تا آنجا كه از قول خود وي نقل كرده اند كه: «اگر بخواهم مي توانم روزي 1000 بيت شعر بسرايم»، اما همين ادعاها را برخي از معاصران شاعر دستاويزي براي ريشخند او ساخته و در واقع ابتذال برخي سروده هاي او ناشي از همين سرعت و سهولت شعرپردازي وي دانسته اند. (مرزبانيؤ الموشح، 230ـ 238). به هر روي، ظاهراً دوستداران شعر ابوالعتاهيه از همان آغاز مجموعه هايي از سروده هاي بي شمار وي را فراهم آورده بودند. ابن نديم مجموعه اي شامل بيست و چند جزء از آن سروده هاي شاعر را در موصل ديده و احتمال داده كه كل آن 30 جزء بوده باشد (ص 181). زاهدانة او بر جاي نمانده است، چنانكه از كتابهايي نيز كه در شرح حال وي نگاشته شده، مانند اخبار ابي العتاهية ابن عمار ثقفي (د 288ق) اثري در دست نيست، اين كتاب از منابع اغانيِ ابوالفرج اصفهاني بوده است (نك‌ : GAS, II/535).
زهديات ابوالعتاهيه را ابن عبدالبر نمري (د 463 ق)، فقيه و اديب اندلسي گرد آورده و در مقدمه اي كه بر آن نگاشته، كوشيده است هرگونه شائبة اخلاقي و اعتقادي را از چهرة شاعر بزدايد (نك‌ : ص 23ـ 38) و بدين سان، گويي آنچه را ابوالعتاهيه دربارة دلبستگيهاي فقيهان و محدثان درقلمرو شعر گفته بود، به اثبات رسانده است. اين مجموعه و برخي ديگر از اشعار ابوالعتاهيه را لويس شسخو با مقدمه اي در شرح احوال آراء شاعر و فهرستي از واژگان دشوار و غريب با نام الانوار الزاهي‌ـة في ديوان ابي التعاهي‌ـة در 1886 م در بيروت به چاپ رسانيده و اين كتاب از آن پس چند بار ديگر نيز منتشر شده است، اما متن اين كتاب، گذشته از برخي خطاها و كاستيها، چنانكه پداست، دستخوش پاره اي حذفها و تحريفهاي عمدي نيز كه بي شك دلائل اعتقادي و ديني داشته است (نك‌ ك فيصل، 10 ـ 14). اين مجموعه را بار ديگر شكري فيصل،‌ با تصحيحي انتقادي و افزودن هر آنچه از اشعار پراكنده ابوالعتاهي‌ه در منابع يافته، از جمله 320 بيت از ارجوزة مشهور شاعر به نام ذات الامثال (نك‌ ك ابوالفرج، 4/36 ـ 37؛‌ ابوالعتاهيه، 444 ـ 465)، با عنوان ابوالعتاهي‌ـة: اشعاره و أخباره در 1384ق/ 1964 م در دمشق به چاپ رسانيده است. زهديات ابوالعتاهيه را رشر به زبان آلماني ترجمه كرده و در 1928 م در اشتوتگارت منتشر ساخته است.
ابوالعتاهيه در بغداد درگذشت و در برابر قنطرة الزياتين بغداد به خاك سپرده شد. در برخي روايات، تاريخ وفات او را 205، 209، 210، 213 و 218 ق نيز نوشته اند (ابن قتيبه، 2/679؛ طبري، 8/618: مسعودي،‌7/18: ابوالفرج، 4/110 ـ 111؛ ابن عديم، 4/1802 ـ 1803).
ابوالعتاهيه پسري نيز به نام محمد داشته كه گويند همچون پدر شاعر و زاهد بوده (ابن قتيبه، 2/675؛ مرزباني، معجم، 377؛ خطيب بغدادي، 2/34 ـ 35) و به جامه فروشي اشتغال داشته است (حصري، 3/829). از سخنان نكوهش آميزي كه از قول ابوالعتاهيه خطاب به وي نقل شده، چنين برمي آيد كه شاعر چندان اميدي به وي نداشته و او را شايستة مقم شاعري و زهد نمي دانسته است (يزيدي، 135؛ مرزباني، الموشح، 335 ـ 336؛ حصري، همانجا). از سوي ديگر، ابن معتز او راه، برخلاف پدر، درست دين و پرهيزگار و نيك سيرت و آشنا با فقه خوانده و حتي گفته كه وي مدتي منصب قضا داشته است ( ص 364). مجموعة اشعار او ار ابن نديم قريب به 50 برگ نوشته است ( ص 183)، اما از اينهمه اكنون جز ابياتي پراكنده در دست نيست (نك‌ : ابن معتز، 364 ـ 365؛ مرزباني،‌ معجم،‌377 ـ 378؛ خطيب، 2/36). وي از راويان پدرش بوده است. تاريخ وفات او، به روايت صفدي، 244 ق است (2/209؛ نيز نك‌ : GAS، همانجا).
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، راههاي نفوذ فارسي در فرهنگ و زبان تازي، تهران، 1354 ش؛ ابن ابي طاهر طيفور، احمد، كتاب بغداد، به كوشش عطاي حسيني، قاهره، 1368ق/ 1949 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، مقدمه بر «الديوان»، ابوالعتاهي‌ـة (نك‌ : هم‌ ، فيصل)؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/ 1982 م؛ ابن عديم، عمر بن احمد، بغي‌ـة الطب في تاريخ حلب، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 1409ق/ 1988 م؛ ابن عربي، محمد بن علي،‌ الفتوحات المكي‌ـة، به كوشش عثمان يحيي و ابراهيم مدكور، قاهره، 1394ق/ 1974 م؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، به كوشش يوسف نجم و احسان عباس، بيروت، 1964 م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375ق/ 1956 م؛ ابن منظور،‌ محمد بن مكرم، أخبار ابي نواس. به كوشش عباس شربيني، قاهره، 1343ق/ 1924 م؛ همو، لسان؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالعتاهيه، اسماعيل بن قاسم،‌«الديوان»، ابوالعتاهي‌ـة: اشعاره و اخباره (نك‌ : هم‌، فيصل)؛ ابوالعلاء معري، احمد بن عبدالله، لزوم مالا يلزم، ‌دمشق، 1988 م؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، بيروت، داراحياء التراث العربي؛ ابوهلال عسكري، حسن بن عبدالله، ‌كتاب الصناعتين، به كوشش علي محمد بجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، صيدا، 1406ق/ 1984 م؛ بستاني، بهبيتي، نجيب محمد، تاريخ الشعر العربي، قاهره، 1387ق/ 1967 م؛ تبصرة العوام في معرف‌ـة مقالات الآنام، منسوب به مرتضي بن داعي حسني رازي، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1364 ش؛ تنوخي، محسن بن علي، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجي، بيروت، 1398ق/ 1978 م؛ ثعالبي، عبدالملك بن محمد،‌ ثمار القلوب في المضاف و المنسوب، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1985 م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، البخلاء، به كوشش احمد عوامري بك و علي جارم بك، بيروت، 1403ق/ 1983 م؛ همو، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندويي، قاهره، 1351ق/ 1932 م؛ همو، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بيروت، 1388ق/ 1969 م؛ همو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/ 1965 م؛ حصري، ابراهيم بن علي،‌ زهرالآداب، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1373ق/ 1953 م؛ حمصي، محمود بن علي، المنقذ من التقليد، قم، 1412 ق؛ خطيب، بغدادي، احمد ابن علي، تاريخ بغداد، بيروت، 1349 ق؛ سراج قاري، جعفر بن احمد، مصارع العشاق،‌ بيروت، دارصادر؛ سيدمرتضي، علي بن حسين، امالي، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1373ق/ 1954 م؛ صفدي، خليل بن ايبك؛ الوافي بالوفيات، به كوشش س. ددرينگ، استانبول، 1949 م؛ صولي، ‌محمد بن يحيي، الاوراق، قسم اشعار اولادالخلفاء اخبارهم، به كوشش ج. هيورث دن، قاهره، 1355ق/ 1936 م؛ ضيف، ‌شوقي، العصر العباسي الاول، قاهره، 1972 م؛ طبري، تاريخ؛ عبدالجليل، ج. م.و تاريخ ادبيات عرب، ترجمة آ. آذرنوش، تهران، 1363 ش؛ عطوان، حسين، الزندق‌ـة و الشعوبي‌ـة في العصر العباسي الاول، بيروت، دارالجيل؛ فاخوري، حنّا، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمة عبدالمحمد آيتي، تهران، 1361 ش؛ فيصل، شكري، ابوالعتاهي‌ـة: أشعاره و أخباره، ‌دمشق، 1384ق/1964 م؛ قاضي عبدالجبار بن احمد، «طبقات المعتزل‌ـة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزل‌ـة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1393ق/ 1974 م؛ قلقشندي،‌ احمد بن علي،‌ صبح الاعشي في صناع‌ـة الانشاء، قاهره، 1383ق/ 1963 م؛ مبرد، محمد بن يزيد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالي، بيروت، 1406ق/ 1986 م؛ مرزباني، محمد بن عمران، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379ق/ 1960 م؛ همو، الموشح، به كوشش محمد الدين خطيب، قاهره، 1385 ق؛ مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، به كوشش باربيه دونار و پاوه دوكورتي، تهران. 1970 م؛ مقدسي،‌ انيس،‌امراء الشعر العربي في العصر العباسي، بيروت، 1971 م؛ مقري، احمد بن محمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1388ق/ 1968 م؛ مولوي، محمد بن محمد، مثنوي معنوي، به كوشش رنولدا. نيكلسون، تهران، 1363 ش؛ نجاشي، احمد بن علي،‌رجال، به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم، 1407 ق؛ يافعي، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان،‌ بيروت،‌1390ق/ 1970 م؛ يزيدي، محمد بن مبارك‌، الامالي، بيروت، 1404ق/1984 م؛ يوسف، س. م.، «ادبيات عرب: اشكال شعري و نثري»، ترجمة علي محمد حق شناس، تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش ميان محمد شريف، تهران، 1367 ش، ج 3؛ نيز:
EI1; EI2; GAL, S; GAS; Goldziher, I., Le Dogme et la loi de l‘Islam, tr. Felix Arin, Paris, 1973; Huart, Cl., Litterature arabe, Prais, 1923; Massignon, Louis, La Passion de Husayn Ibn Mansur Hallaj, Paris, 1975; Nicholson, Reynol A., A Literary History of the Arabs, Cambridge, 1969; Vajda, Georges, ”Les Zindiq en pays d‘Islam au debut de la periode Abbaside“, RSO, 1938, vol. XVII.
مهران ارزنده

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2347
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست